آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این گفت‏وگو به مناسبت چاپ دو کتاب درباره صورت گرفته است. آقای غنی‏نژاد نظریه هایک را درباره آزادی می‏پسندد و به پیروی از او، معتقد است آزادی با سنت در تعارض نیست، بلکه نیازمند آن است. آزادی مورد نظر هایک تنها دارای وجه سلبی و به معنای نفی اعمال زور از ناحیه دیگران است. به نظر هایک، و نیز آقای غنی‏نژاد، اگر ایجاد فاصله زیاد طبقاتی در سایه آزادی، به رفاه عمومی بینجامد مانعی ندارد و مفهوم عدالت ربطی به وضعیت ندارد بلکه به رفتار مربوط است.

متن

همشهری، 23 و 24/10/81
برخی گمان می‏کنند سنت در تضاد با آزادی است، اما هایک مخالف این نظریه است. آن چیزی که بحث آزادی را مهم و حساس می‏سازد، صبغه‏ای است که هایک برای رسیدن به آزادی، به سنت می‏دهد و سعی می‏کند روند خودبه‏خودی و خودجوش این موضوع را بنمایاند.
اشاره شما درست است. هایک به سنت ارج می‏نهد و معتقد است تحولات به صورت تدریجی، مبتنی بر سنت‏ها و در سنت‏ها صورت می‏گیرد و سپس راه باز می‏شود؛ ولی ویژگی اندیشه هایک، در این اعتقاد اوست که سنت‏های بد را که مانع آزادی و پیشرفت‏اند نمی‏شود کنار نهاد، مگر به کمک سنت‏هایی که آزادی‏محور هستند. این مهم‏ترین تز هایک است. هیچ سنتی به دست مردم از میدان بیرون نمی‏شود، مگر به کمک یک سنت قوی‏تر، معتبرتر، بهتر و محبوب‏تر. آزادیِ وارداتی موفق نخواهد شد. آزادی زمانی مستقر می‏شود که در چارچوب یک سنت پایدار و ریشه‏دار معرفی شود. به عبارت بهتر آزادی باید به منزله یک مکانیسم پویا و درونی مطرح شود.
به عبارت دیگر ایجاد یک گفتمان انتقادی، صرفا نمی‏تواند به آزادی منجر شود؟
بله کاملاً.
هایک می‏گوید آزادی، در توانایی ما در انجام دادن یک عمل نیست؛ بلکه آزادی را باید در روابط و رابطه‏ها مشاهده کرد. به نظر می‏رسد رابطه و روابط ناظر به وضعیت باشند، ولی هایک هنگامی که بحث عدل و عدالت را مطرح می‏سازد، می‏گوید عدل را باید در رفتار فردی و اجتماعی انسان‏ها مشاهده کرد. چرا هایک بحث آزادی را در وضعیت می‏بیند ولی بحث عدالت را در وضعیت و وجه اثباتی نمی‏بیند؟
سؤال بسیار مهمی است. شما اینجا وارد مضمون اندیشه هایکی شده‏اید. هایک آزادی را آزادی انتخاب با همه محدودیت‏هایش می‏داند. نخستین تأکید بسیار مهم او بر محدودیت انسان است؛ تا جایی که نخستین ویژگی انسان آزادی‏خواه و لیبرال را، که فروتنی و تواضع است، به دلیل احاطه وی بر محدودیت‏ها و میزان و توان درک و اندیشه‏اش در شرایط و وضعیت‏های مختلف می‏داند. به همین دلیل او فروتنی و تواضع را به مثابه یک اصل علمی مطرح می‏کند. در حوزه محدودیت انتخاب است که آزادی مطرح می‏شود. فراتر از آن، بلندپروازی و خیال‏بافی است.
آزادی در چارچوب قانون معنا می‏دهد. کرامت انسان به آزادی است، و هایک آزادی را با حکومت قانون تعریف می‏کند. می‏گوید آزادی عبارت است از عدم تبعیت فرد از اراده‏ها و تحمیل‏های دیگران. در اندیشه هایک، تابع بودن به معنای بردگی است. بنابراین نقطه مقابل آزادی، بردگی است. آزاد بودن یعنی در روابط اجتماعی، تبعیت از قواعد کلی به جای تبعیت از اراده دیگران. معنای برابری انسان‏ها نیز همین است. همه انسان‏ها بدون هیچ تمایز و تفاوتی، به‏طور یکسان، تابع قواعد کلی هستند. از این لحاظ، برابری به معنای برابری در حقوق (نه برابری در وضعیت اقتصادی) است.
در بحث عدالت، هایک مانند بحث آزادی، که مفهوم مخالف آن را بردگی می‏داند، عدل را نیز برابر ظلم می‏نهد. هایک ابتدا ظلم را تعریف می‏کند، و بعد از درون آن بحث عدل را بیرون می‏کشد. او می‏گوید ظلم یعنی ضایع کردن حق فردی؛ زیرا حق کلی و ظلم کلی وجود ندارد. در صورت پایمال شدن حق فردی، ظلم واقع می‏شود. عدل یعنی جلوگیری از ظلم. به عبارت بهتر، عدل یک مفهوم سلبی است و مفهوم ایجابی ندارد. مشکل بحث عدالت نیز در اینجاست که شما نمی‏توانید تعریف ایجابی مثبت از وضعیت حق ارائه دهید. این امری بسیار مشکل است. البته جان رالز می‏کوشد تا چنین تعریفی ارائه کند و تا حدودی نیز موفق بوده است ـ البته هایک می‏گوید که هیچ اختلافی با رالز ندارد و می‏تواند دیدگاه‏های وی را بپذیرد.
با این وجود هایک عدالت را ویژگی رفتاری انسان می‏داند، و می‏گوید رفتار، ظالمانه یا عادلانه است. ازاین‏رو به وضعیتی که انسان در آن قرار دارد وقعی نمی‏نهد.
اما ماهیت پول و سرمایه و در نهایت منافع کمپانی‏های چندملیتی و... در روند جهانی شدن، اوضاع جهانی را به گونه‏ای رقم زده‏اند که به سختی می‏توانیم شرایط محرومیت و فقر انسان‏ها را تنها ناشی از اعمال افراد بدانیم و بعید به نظر می‏رسد قادر باشیم وضعیت کلی را از وضعیت افراد جدا کنیم. کسانی که جزو طبقات پایین جامعه هستند، چگونه می‏توانند مشارکت فعالی برای تقویت روابط آزادی داشته باشند؟ آیا درآمد کم و زیاد و به‏طور کلی مالکیت ابزار تولید در این زمینه مؤثر نیست؟ همچنین در چنین جامعه‏ای یک قانون برابری‏خواه ضد ظلم چگونه می‏تواند منجر به رفع محرومیت و ایجاد آزادی در چارچوب قانون شود؟
اگر میان دو مفهومْ تمایز ایجاد کنیم این بحث روشن‏تر می‏شود. هایک بر این مسئله تأکید می‏ورزد که در بحث آزادی معمولاً دو مفهوم قدرت و آزادی، خلط می‏شود. مفهوم آزادی به معنای وجود آزادی، انتخاب به صورت بالقوه است. به بیان دیگر در انتخابتان، متحمل زور از ناحیه فرد یا گروهی نمی‏شوید. باید در چارچوب قانون آزاد باشید تا هر انتخابی که مایلید، انجام دهید. این وضعیت آزادی است. اما آزادی انتخاب انسان‏ها، با درآمد سرانه و مواردی که مطرح کردید مرتبط نیست؛ بلکه با قدرت انتخاب انسان‏ها ارتباط دارد. درآمد زیاد، قدرت انتخاب را افزایش می‏دهد، کالای بیشتری می‏توان خریداری کند و... . اما این امر به معنای آزاد بودن یا آزاد نبودن نیست.
از زاویه‏ای دیگر، قدرت اقتصادی می‏تواند به گونه‏ای رفتار کند و مناسبات را سازمان دهد که فرد حتی متوجه آزادی خود و حد و حدود آن نشود؟ همچنین بحث‏ها زمانی مصداق می‏یابد که فرد در موضعی ارادی قرار گرفته باشد (تبدیل طبقه در خود به برای خود) درصورتی‏که بر اساس‏آموزه هایک افراد بیشتر بر اساس قواعدی رفتار می‏کنند که خود به آن آگاه نیستند. حال اگر در نظر بگیریم که فرد یا گروه به قدرت و حقوق و آزادی‏های خود نیستند، روابط مبتنی بر آزادی چگونه امکان برآورده شدن خواهند داشت؟
شما به نوعی می‏خواهید بگویید که انسان‏ها در واقع از دیدگاه هایک، اشرافی به آزادی خود ندارند.
هایک می‏گوید انسان‏ها بر اساس فرآیند خودجوش و عملی رفتار می‏کنند نه بر اساس شناخت علمی.
استنباط شما از ایده هایک صحیح نیست. او می‏گوید انسان‏ها از قواعدی تبعیت می‏کنند که خود آنها را وضع نکرده‏اند؛ بلکه این قواعد به صورت تحولی در طول تاریخ ایجاد شده‏اند و انسان‏ها به این نتیجه رسیده‏اند که با تبعیت از این قواعد، به آزادی بیشتری می‏رسند. اما نمی‏دانند این قاعده از کجا آمده است.
به عبارت دیگر عملی است و در حوزه معرفتِ گنگ قرار دارد.
بله هایک اینها را نظم خودجوش و آگاهی عملی می‏نامد. نظمی که عالمانه و عامدانه ایجاد نشده است. اما این امر موجب نمی‏شود که انسان‏های قرار گرفته در وضعیت غیرآزاد، ندانند آزادی چیست؟ اتفاقا انسان‏ها به صورت طبیعی می‏توانند تشخیص دهند که آزادی چیست. آزادی به معنای این است که زور و تحمیل در کار نباشد و این نیازی به آگاهی تئوریک ندارد.
البته مردم اغلب می‏دانند چه نمی‏خواهند؛ ولی برای درک آنچه می‏خواهند، به زمان طولانی‏تری نیاز دارند. تکامل عقلی نیز به همین امر باز می‏گردد. ضمن اینکه، نظر شما درباره تعریف هایک از آزادی بیشتر جنبه سلبی دارد مانند عدم زور و تحمیل. برای وجه ایجابی آزادی به نظر می‏رسد به مباحث کلی مانند آزادی انتخاب و... بسنده می‏شود. اگر وضعیت اجتماعی و نظم خودجوش مانع از ظهور و بروز چنین اراده‏ای باشد در این صورت تحلیل شما از قدرت و آزادی دچار نقض می‏شود.
مثال بزنید.
از خود بیگانگی ناشی از، از دست دادن ارزش اضافی مارکس، در این زمینه بسیار جالب توجه است. مارکس معتقد است که قدرت اقتصادی و حاکمیت بر ابزار تولید، رو بنای سیاسی را نیز شکل خواهد داد و در این میان ایدئولوژی سلطه شکل خواهد گرفت.
اگر این‏گونه باشد، این حرف مارکسیست‏ها درست است. اگر قدرت اقتصادی در دست گروه خاصی باشد نیز سخن آنان صادق است. در جامعه ایران نیز با شکل رقیقی از این نوع مشکل مواجهیم. همه مردم به نوعی تابع دولت هستند و روزی و معیشتشان در دست دولت است. در یک جامعه مارکسیستی انسان ممکن است با رفاه زندگی کند (که البته بعید به نظر می‏رسد) اما چنین جامعه‏ای باز هم ایده‏آل نیست؛ زیرا انسان‏ها برده‏اند، و اراده حزب و بالادست به پایین‏دست‏ها تحمیل می‏شود. اما اگر بگویید اقتصاد بازار در جوامع سرمایه‏داری غرب به گونه‏ای در دست عده‏ای است و مردم برده آنها هستند، بنده معتقدم چنین نیست.
هایک می‏گوید آزادی موجب رفاه‏مندی و رونق جامعه عصر ویکتوریا شده است؛ ازاین‏رو مردم می‏دانند عده زیادی می‏توانند در رفاه زندگی کنند، و در چنین وضعیتی به‏خصوص توقعات و انتظارات روشن‏فکران افزایش می‏یابد. آنان می‏پرسند چرا باید عده‏ای در فقر و عده‏ای در رفاه باشند؟ ازاین‏رو فقر تحمل‏ناپذیر می‏شود و به عصیان می‏انجامد؛ زیرا در مقابلِ آن رفاه و ثروت پدید آمده است؛ حال آنکه قبلاً این‏گونه نبود. هایک می‏گوید می‏توان به‏طور منطقی توضیح داد که چرا روشن‏فکران ضد آزادی می‏شوند ولی اشتباه می‏کنند و این اشتباه را باید اصلاح کرد.
قبلاً فرمودید که معتقدید که در جوامع سرمایه‏داری غرب مسائل از بالا به پایین نیست و سرمایه‏ها در دستان عده‏ای جمع نشده است. طبیعی است که در سرمایه‏داری مدرن چنین نباشد. اما به‏هرروی چرا هایک کوشیده است با فاصله گرفتن از لیبرالیسم کلاسیک، به بازتعریف آن در قالب لیبرالیسم نو بپردازد ـ هرچند خود او می‏گوید حرف تازه‏ای نزده است.
همان‏طور که فرمودید هایک هیچ سخن جدیدی نیاورده است. تنها اصول آزادی‏خواهی را در اقتصاد سیاسی مجددا تعریف می‏کند. اما چرا اصولی که یک‏بار گفته شده، باز باید تعریف شود؟ هایک نگران فراموشی اصول آزادی‏خواهی و نقض آن است. او معتقد است رفتارهای ضد آزادی، تحت عنوان صنع‏گرایی، جای‏گزین این اصول می‏شوند. بخشی از صنع‏گرایی نیز به سنت‏گرایی بازمی‏گردد؛ سنت‏گرایانی که مایل‏اند جامعه را طبق سنت‏ها و تصورات قدیمی‏شان بسازند.
سنت‏گرایی منفی، در پی ساختن جامعه آرمانی‏ای است که از گذشته وجود داشته، یا جامعه‏ای که هیچ گاه موجود نبوده است. اما هایک معتقد است آزادی اتوپیا ندارد. اتوپیای آزادی، خود آزادی است. اتوپیای آزادی، جامعه آزاد با راهی نامعلوم است.
هایک سال 1992 فوت کرد؛ یعنی او شاهد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده است. وی یقین داشت که فروپاشی صورت می‏گیرد. ولی پس از فروپاشی، چندان ابراز خوشحالی و شادمانی نمی‏کند. به نظر می‏رسد نگرانی هایک تا اواخر عمر همراه او بوده است. محدودیت‏ها، در لباس آزادی، و نوع جدیدی از پایمال کردن حقوق، در لباس حقوق، در جامعه غربی، شکل می‏گرفت. هرچند در دهه هشتاد، تغییر و تحولاتی در جوامع غربی برای دولت‏زدایی صورت گرفت، نگرانی‏های ناشی از صنع‏گرایی در قالب سوسیال دموکراسی و محافظه‏کاری جدید همچنان پابرجاست؛ زیرا از اینکه آزادی‏ها را به نام رستگاری، خوشبختی و سعادت انسان‏ها محدود کنند و آنان را به بردگی بکشند، هیچ ابایی ندارند. این بزرگ‏ترین نگرانی هایک است. او می‏گفت شما نمی‏توانید بدانید رستگاری و رفاه انسان‏ها چیست؟ بنابراین چرا می‏خواهید چیزی که به آن آگاهی ندارید، ایجاد کنید؟ چرا می‏خواهید شأن و کرامت انسانی را قربانی چیزی کنید که نمی‏دانید یا نمی‏توانید بدانید؟!
بنده معتقد نیستم که می‏توانیم نگرانی هایک را تنها به سوسیال‏دموکراسی یا محافظه کاری محدود کنیم. در فضای دوقطبی، لیبرال‏دموکراسی نیز به سوی ساختارهای دولتی و از بالا به پایینِ
خود رفته است. آیا این امر نمی‏تواند اندیشمند ایدئولوژیکی چون هایک را برنینگیزد؟
بله درست است. هایک معتقد است انسان مدرن در روابط اجتماعی‏اش، در چارچوب روابط سازمان‏ها قرار می‏گیرد و آزادی خود را فراموش می‏کند؛ زیرا به نظم سازمانی خو می‏گیرد. نظم سازمانی نیز صنع‏گراست. او نظم سازمانی را در مقابل نظم خودجوش می‏بیند. هایک می‏گوید انسان‏های مدرن یا کارمندان دولت هستند، یا در بنگاه‏های بزرگ و کوچک (سازمان) مشغول به کارند و نظم سازمانی و منطق آن را فرا می‏گیرند. به همین دلیل شما تجار واقعی را در زمان‏های قدیم در قیاس با شرایط کنونی بیشتر مشاهده می‏کنید؛ زیرا افرادی که در سازمان هستند، مستقیما با روابط تجاری و بازار آشنا نمی‏شوند، بلکه با روابط سازمانی خو می‏گیرند. بنابراین انسان‏ها، موضوع اصلی را که در روابط بازار آزاد و تجارت حاصل می‏شود فراموش کرده، با آن بیگانه می‏شوند. هایک می‏گوید این خطر بزرگی است که جوامع مدرن را تهدید می‏کند.
هایک خود را کانتی می‏نامد. چگونه می‏توان علائق شخصی و گرایش‏های ناشی از آن را که در لیبرالیسم کلاسیک نیز وجود دارد، با وظیفه‏گرایی کانت جمع کرد؟ در وظیفه‏گرایی کانت، شخص برای انتخاب، باید تمام جبرها را کنار بزند، تا به تکلیف برسد، اما در حوزه علائق شخصی، به ویژه اگر بر پایه شناخت حسی ابتدایی باشد، بی‏تردید، جبرها سایه خود را بر اعمال افراد می‏گسترانند
کانت بزرگ‏ترین متفکر لیبرال است. در واقع یکی از پایه‏های حکومت قانون، در اندیشه کانت است، و نیز این اندیشه هیچ تضادی با علائق شخصی و گرایش‏های ناشی از آن ندارد. وظیفه‏گرایی به معنای عمل در چارچوب قانون و بر اساس قواعد کلی است؛ که هیچ‏گونه تضادی با منافع و احوال شخصی ندارد. هایک برای روشن شدن بحث می‏گوید که فرمول‏بندی آدام اسمیت، فرمول‏بندی موستوفایی در ایجاد هماهنگی میان منافع فردی و جمعی نیست؛ زیرا به منافع می‏پردازد؛ درحالی‏که بهتر است از اهداف سخن بگوید. به عبارت بهتر، انسان آزاد انسانی است که دنبال اهداف (و نه منافع) در چارچوب قانون است. اهداف اعم است، و منافع را نیز در بر می‏گیرد.
بنابر فرمایش شما، اگر وفای به عهد هایک را برای استقرار در جامعه دنبال کنیم، می‏تواند هدف تلقی شود؟
خیر. ازآنجاکه وفای به عهد، قاعده‏ای است کلی که همگان باید آن را رعایت کنند، پس وظیفه است.
هایک می‏گوید آنچه مسئولیت ما را در قبال دیگران تعیین می‏کند منافعی است که از خدمات آنها عاید ما می‏گردد نه شایستگی آنان در فراهم کردن خدمات مزبور. آیا این تأکید در لیبرالیسم نو، با وظیفه‏گرایی توافق دارد؟
این بحث ممکن است از یک سوء تفاهم ناشی شود. نه‏تنها فایده‏گرایی در قاموس هایک نیست، که او مخالف فایده‏گرایی است. هایک خود به دسته‏ای از لیبرال‏ها که به فایده‏گرایی معتقدند، انتقاد می‏کند. ضمن آنکه معتقد است اگر بین منافع و وفای به عهد تضاد پدید آید، آدمیان باید به عهدشان وفادار باشند. اولویت با قواعد است. در چارچوب قواعد است که اهداف مشروعیت پیدا می‏کنند؛ برای نمونه کانت می‏گوید هرگز از هر راهی نمی‏توان ثروتمند شد؛ بلکه افراد تنها در چارچوب قواعد می‏توانند ثروتمند شوند.
شما فرمودید بحث آزادی، یکی از نکات محوری اندیشه هایک است، درحالی‏که اکنون می‏گویید وفای به عهد، قانون‏گرایی و ارزش مالکیت، بر آزادی اولویت دارند و اگر آنها نباشند، آزادی نیز وجود نخواهد داشت؟
همان‏گونه که گذشت، آزادی یعنی اینکه انسان تابع اراده دیگری نشود. ولی تنها در سایه قانون است که جامعه‏ای صلح‏آمیز و مبتنی بر آزادی فردی به وجود خواهد آمد. تمام لیبرالیسم همین است. قانون محدوده‏ای برای آزادی همگان مشخص می‏کند، و آزادی با محدودیت‏هایی تعیین می‏شود.
هایک در بخش روان‏شناسی، معرفت‏شناسی، اقتصاد، حقوق و سیاست بر اساس بود و نمود کانتی، معرفت خود را بنا می‏کند و به دیدگاه مبتنی بر آزادی می‏رسد. رالز نیز با اتکا به سنت قرارداد کانتی، وضعیت نخستین را احیا می‏کند و در جهت مخالف و متضاد هایک به تئوری عدالت می‏رسد. اینکه از یک تفکر به دو نگاه مختلف برسیم، حکایت از رفتاری خودجوش دارد یا صنع‏گرایانه؟
هایک با صراحت می‏گوید که اندیشه‏اش هیچ تناقضی با اندیشه‏های رالز ندارد.
تفاوت رالز با هایک در این است که او، عدالت را با وضعیت، اما هایک عدالت را با رفتار توضیح می‏دهد. اینها متضاد نیستند، بلکه متفاوت‏اند.
سخن هر دو یکی است؛ با این تفاوت که هایک وضیت عادلانه رالز را، وضع مطلوب می‏داند نه وضع عادلانه؛ زیرا هایک معتقد است عدالت چیز دیگری است. ولی اینکه این وضع ـ به دلیل عادلانه بودن ـ مطلوب است، دیگر به عدالت ربطی ندارد. بنابراین دو نگاه در تضاد نیستند بلکه به نظر من به توافق هم می‏رسند.
اشاره
1. بحث هایک درباره رابطه آزادی و سنت، بحثی درست و جالب است. آزادی باید درونیِ یک فرهنگ باشد و آزادی وارداتی، بیش از آنکه رهایشگر باشد، بیماری‏زاست. همچنین است آزادی تقلیدی.
2. توجه به قانون، نیز که شرط اساسی تحقق آزادی در جامعه است، توجهی ضروری و اساسی است. قانون نیز در نظر هایک، باید برخاسته از فرهنگ و سنت یک جامعه باشد. تنها با تبعیت از قواعد برخاسته از سنت می‏توان به آزادی بیشتر رسید.
3. تحلیل هایک از مفهوم آزادی، ناقص است؛ زیرا او فقط جنبه سلبی مفهوم آزادی را بیان کرده است و به جنبه ایجابی آن اشاره‏ای ندارد. به نظر او اگر تحمیل اراده دیگری در کار نباشد و انسان بتواند فقط از قواعد کلی (= قانون) تبعیت کند، آزاد است. درحالی‏که این حد از آزادی، آزادی حداقلی است. برای آزادی بیشتر باید امکان تحقق بخشیدن به خواست خود نیز در کار باشد. اگر هیچ تحمیلی در کار نباشد و در عین حال نتوانیم خواست خود را محقق کنیم، آزادی چندانی نداریم. آقای غنی‏نژاد این بحث را به بحث قدرت بازگردانده‏اند و می‏گویند میان «قدرت» و «آزادی» خلط رخ داده است. اما به نظر می‏رسد آزادیِ بدون قدرت، آزادی نیست، یا دست‏کم آزادی ناقص است.
بنابراین اگر قوانین یک جامعه هیچ حد و مرزی برای میزان افزایش سرمایه نگذارند و اجازه دهند فاصله‏های شدید طبقاتی شکل گیرند (مانند آنچه در جهان سرمایه‏داری رخ داده است) می‏توان گفت تنها طبقات سرمایه‏دار آزادی کامل دارند؛ اما برای قشرهای پایین اجتماع تنها آزادی ناقص وجود دارد. فقر طبقات فقیر تنها از نوع رفتار خودشان نیست، بلکه برخاسته از قواعد نهادینه شده‏ای است که از سوی جامعه بر آنان تحمیل شده است. انحصارات سرمایه‏داری مانع رشد بسیاری از قشرهای ضعیف و متوسط می‏شود.
4. بنابر آنچه ذکر شد، بحث عدالت هایک نیز با مشکل مواجه است. هایک عدالت را تنها به معنای سلبی بیان می‏کند و آن را به معنای نفی ظلم از سوی دیگری می‏داند. از نظر هایک وضعیت‏ها موصوف به عادلانه یا ظالمانه بودن نمی‏شوند؛ بلکه تنها رفتار فردی است که صفت عادلانه یا ظالمانه به خود می‏گیرد. درحالی‏که چنین نیست. اگر در جامعه‏ای قواعد و سازمان‏ها به گونه‏ای طراحی شده باشند که اگر همه طبق آن قواعد رفتار کنند و هیچ‏کس خارج از حیطه قوانینْ در حق دیگری ظلم نکند، در عین حال این قواعد به گروه خاصی اجازه دهد که تا بی‏نهایت بتوانند منابع اقتصادی و طبیعی را به خود اختصاص دهند و هیچ حد و مرزی در بهره‏برداری از طبیعت برای آنها وجود نداشته باشد، به گونه‏ای که حتی نسل‏های بعد با مشکل کمبود منابع مواجه شوند، این از نظر هایک عادلانه است؛ زیرا هیچ رفتار ظالمانه‏ای از کسی سر نزده است. درحالی‏که چنین نیست واین وضع ظالمانه است. بنابراین، باید عدالت را به وضعیت نیز تعریف کرد.
علاوه بر اینها باید به جنبه ایجابی مفهوم عدالت نیز توجه داشت. عدالت به معنایِ وضعِ هر چیز در جای خود است و ظلم معنای سلبی دارد. اگر چیزی را در جای خود نگذاریم رفتاری ظالمانه داشته‏ایم. اگر حق کسی داده نشود ظالمانه است و اگر داده شود عادلانه.
5 . اگر زندگی در جامعه مارکسیستی به دلیل اینکه انسان‏ها برده حزب حاکم می‏شوند، مطلوب نیست، زندگی در جامعه سرمایه‏داری نیز به دلیل اینکه انسان‏ها برده سرمایه‏داران می‏شوند پسندیده نیست. هایک و به تبع او آقای غنی‏نژاد، این نوع بردگی را قبول ندارند.
به نظر می‏رسد دلیل اینکه این نوع بردگی در اندیشه لیبرال به رسمیت شناخته نشده است، این است که این بردگی مدرن، مخفی است و در پوشش آزادی صورت می‏گیرد. حتی آزادی به معنای سلبی آن، که مورد قبول هایک نیز هست، در جوامع سرمایه‏داری خدشه‏دار می‏شود. استبداد پول قادر است، به‏طور ناخودآگاه، آنچه می‏خواهد بر خواست و اراده انسان‏ها تحمیل کند و این یعنی نفی آزادی سلبی. برای نمونه، یکی از موارد ظهور و بروز اراده مردم به هنگام انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری است. نیک می‏دانیم قدرت اقتصادی که در تبلیغات فنی و وسیع متجلی می‏شود، می‏تواند هر کاندیدایی که می‏خواهد به جامعه تحمیل کند. البته این تحمیل احساس نمی‏شود و به همین دلیل است که در جامعه غربی افراد در عین بردگی در دست سرمایه‏داران، احساس آزادی می‏کنند.
6. آقای غنی‏نژاد می‏گوید: «انسان‏ها به صورت طبیعی می‏توانند تشخیص دهند که آزادی چیست. آزادی به معنای این است که زور و تحمیل بالای سرشان نباشد و این نیازی به آگاهی تئوریک ندارد». اولاً بر اساس آنچه در فقره قبل ذکر شد ممکن است در جامعه‏ای زور و تحمیل و استبداد پول حاکم باشد اما افراد متوجه آن نباشند ـ چنان‏که در حال حاضر در جوامع سرمایه‏داری لیبرال وضع چنین است؛ ثانیا بدون آگاهی نظری، یعنی بدون دانستن مفهوم آزادی و شرایط صدق آن، نمی‏توان به وجود یا عدم آزادی در جامعه حکم کرد. اینکه مردمان عادی، یعنی کسانی که از مباحث نظری بهره‏ای ندارند، صرفا با احساس آزادی در مورد وجود یا عدم آزادی در جامعه اظهارنظر کنند، و ما نیز این اظهارنظر را مبنای قضاوت خود قرار دهیم، کاری است عامیانه. احساس آزادی دلالت بر وجود آزادی ندارد؛ زیرا ممکن است که یک احساس کاذب باشد که بر اثر تبلیغات پدید آمده است و ریشه در واقعیت نداشته باشد.

تبلیغات