آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

مقصود از اسم اعظم چیست؟
اگر اراده صفت ذات است، چرا روایات آن را از صفات فعل مى‏دانند؟
سؤال نخست:
در احادیث اسلامى وارد شده که در میان اسماى خدا، اسم اعظمى است و هرکس خدا را به آن اسم بخواند دعاى او مستجاب مى‏شود، اکنون سؤال مى‏شود که آیا واقعا، این اسم، از قبیل الفاظ است‏یا براى آن حقیقت و واقعیت دیگرى است؟ !
پاسخ
«در میان مردم مشهور است که خدا اسمى از قبیل الفاظ به نام اسم اعظم دارد که هرگاه به آن اسم خوانده شود، دعا مستجاب مى‏شود; ولى به هنگام مراجعه به اسماى لفظى، چنین اسمى را پیدا نکردند. از این جهت گفته‏اند این اسم با حروف مجهول براى ما ترکیب یافته و اگر ما بر آن دست‏یابیم، همه چیز را تحت اراده‏ى خود مى‏آوریم. البته در برخى از روایات اشاراتى به این نظر هست، چنان که وارد شده است که بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم نزدیک‏تر از سفیدى چشم به سیاهى آن است و نیز آمده است که در آیة الکرسى و اول سوره‏ى آل‏عمران، حروف اسم اعظم پخش شده است و یا در میان حروف سوره حمد موجود است و امام آن حروف را مى‏شناسد و آنها را ترکیب مى‏کند و دعاى او مستجاب مى‏شود.
و همچنین معروف است که آصف بن برخیا وزیر سلیمان نبى، از اسم اعظم اطلاع داشت و آن را بر زبان آورد و توانست تخت ملکه سبا را در کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد سلیمان بیاورد و نیز وارد شده است که اسم اعظم هفتاد و سه حرف است، خدا هفتاد و دو حرف آن را به پیامبران آموخته، ولى یکى را براى خود برگزیده است.
ولى بحثهاى علمى این نظر را رد مى‏کند، زیرا در جهان هر پدیده‏اى براى خود علت ویژه‏اى دارد و ضعف و قوت معلول بستگى به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبیل الفاظ باشد، سرانجام از دو حالت‏بیرون نیست، اگر تلفظ شود از مقوله کیف مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مى‏توان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالى یک شیى‏ء داراى چنین قوه و قدرتى است که در جهان تحولى ایجاد مى‏کند، درحالى که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابراین اگر اسماى الهى اعم از اسم وسیع و عام، یا اسم خاص تاثیرى در آفرینش دارند، به خاطر واقعیتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى که از آنها حکایت مى‏کند و نه به خاطر معانى بى اثرى که از آنها در ذهن پدید مى‏آید; طبعا باید گفت مؤثر در هر چیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسما را دارد، نه لفظ مسموع مؤثر بوده و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید مى‏دهد که من دعاى دعوت‏کنندگان را اجابت مى‏کنم و مى‏فرماید: «...اجیب دعوة الداع اذا دعان...» (بقره/186)، ولى مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایى که هنوز از اسباب طبیعى منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسى است که از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند; در این صورت با حقیقت اسمى که با درخواست او کاملا مناسب است، ارتباط پیدا مى‏کند و واقعیت، اثر خود را مى‏گذارد و دعاى او مستجاب مى‏شود و این است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز از او اطاعت مى‏کند و دعاى او مستجاب مى‏شود.
این که مى‏گویند خدا اسم اعظم را به برخى از پیامبران آموزش داده، مقصود این است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز کرده که در همه جا با و اقعیت این اسم، ارتباط برقرار مى‏کنند و دعاى آنان مستجاب مى‏شود.
بنابر این ، روایات را باید چنین تفسیر کرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم نامید» . (1)
سؤال دوم
در روایات معصومان، اراده‏ى خداوند از صفات فعل خدا شمرده شده است در حالى‏که فلاسفه و گروهى از متکلمان آن را از صفات ذات خدا مى‏دانند در این‏صورت چگونه مى‏توان میان عقل و نقل در این جا جمع کرد؟
پاسخ
پیشوایان معصوم اراده را صفت فعل مى‏دانند و آن را به ایجاد تفسیر مى‏کنند و در ردیف خالقیت و رازقیت قرار مى‏دهند. شیخ مفید مى‏گوید: «اراده خدا، فعل او است و اراده فعل، همان آفرینش‏گرى او مى‏باشد و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام بر این معنا وارد شده و این مذهب امامیه است، مگر برخى از متاخران آنان و این فرد در راى خود از قدما جدا شده است‏» . (2)
اینک برخى از این روایات را متذکر مى‏شویم:
1. کلینى به سند صحیح از صفوان بن یحیى نقل مى‏کند که از ابو الحسن (امام هفتم) سؤال کردم که اراده را در خدا و در مخلوق براى من تفسیر کند، فرمود: «اما اراده در مخلوق امر درونى است که پس از آن، فعل متحقق مى‏شود، اما اراده خدا فقط احداث (ایجاد) او است; زیرا در خدا، نظر و اندیشیدن سپس قصد و تصمیم به یک طرف، وجود ندارد، این صفات از خدا منتفى است وهمگى از صفات مخلوق (انسان) است، اراده‏ى خدا ایجاد او است، او مى‏گوید: «باش‏» آن هم محقق مى‏شود، بدون این که لفظى درکار باشد و نطقى انجام گیرد و بدون این‏که بیندیشد و تفکر کند. اراده او فاقد هر کیفیت و چگونگى است، چون براى خدا کیفیت و چگونگى معقول نیست‏» . (3)
2. حسن بن عبد الرحمان حمانى از امام کاظم (ع) نقل مى‏کند که فرمود: «اشیا به مشیت و اراده خدا صورت مى‏پذیرد، بدون این‏که سخنى بگویند و یا در درون ترددى باشد» (4)
باز در این مورد روایاتى است که درکافى و احتجاج طبرسى وارد شده‏اند. (5)
تحلیل این روایات
این روایات گواه بر نفى ذاتى بودن صفت اراده به نحو مطلق نیست‏بلکه این روایات صریحا یادآور مى‏شوند که اراده‏ى متصور در باره انسان، در مورد خدا فعل او است; ولى هرگز این روایات در صدد سلب ذاتى بودن اراده به معناى مناسب با ساحت‏خدا نیست.
به عبارت دیگر، امام(ع) در صدد سلب اراده امکانى است که صورت روشن آن در انسان است، زیرا اراده‏ى انسانى با تردد و تفکر و قصد آغاز مى‏شود، آن‏گاه به صورت پدیده ظاهر مى‏گردد. طبعا چنین اراده‏اى به ذات خدا راه ندارد، زیرا لازمه تدریجى بودن اراده، حدوث است; ذات او بالاتر از آن است که مرکز حوادث شود.
خلاصه در این جا باید میان دو نوع اراده فرق گذارد، اراده‏ى موجود در انسان و حیوان که شایسته مقام ربوبى نیست.اراده‏ى منزه از این نقایص که مى‏تواند براى خدا نیز صفتى از صفات ذات باشد. امام(ع) در صدد نفى معنى اول است، نه معنى دوم و اگر امام(ع) به نفى معنى اول اکتفا کرده و از معنى دوم که مناسب ذات اقدس او است، سخنى نگفته به خاطر رعایت نوع مردم بوده است; چه بسا شنیدن ذاتى بودن صفت اراده، در ذهن آنان افکار غیر صحیحى را پدید مى‏آورد.
بنابر این اراده هم مى‏تواند صفت ذات باشد و هم صفت فعل، امام قسم دوم را بیان کرده و از بیان قسم نخست‏به خاطر حال مستمعان، خوددارى نموده، البته معناى این جمله این نیست که صفوان بن یحیى داراى چنین قابلیت و شایستگى نبود، بلکه چون مستمع منحصر به او نبود و قهرا گفتار حضرت در میان شیعیان پخش مى‏شد، اگر در عبارت امام(ع) اشاره‏اى به ذاتى بودن اراده بود، قهرا همان اراده امکانى به ذهن آنان خطور مى‏نمود و مسلما در ذهن این گونه از افراد سرانجام خوبى نداشت.
امیر مؤمنان (ع) از بحث در قدر نهى مى‏کرد و مى‏فرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه وبحر عمیق فلا تلجوه، و سر الله فلا تتکلفوه‏» (6) : راه تاریکى است آن را نپیمایید، دریاى عمیقى است وارد آن نشوید، راز خدا است‏خود را در فهم آن به زحمت نیندازید.
ولى درعین حال خود حضرت در مواقعى درباره‏ى قضا و قدر، بحث نموده است. (7)
خلاصه در اذهان راویان آن زمان، اراده جز از طریق تصور و تردد، تصدیق و آن‏گاه جزم تفسیر نمى‏شد، از این جهت امام به ذاتى بودن صفت اراده، اشاره‏اى ننمود و اراده را به فعل و ایجاد تفسیر کرد تا از این نوع تفکر جلوگیرى کند.
در این جا وجه دیگرى براى اصرار بر صفت فعل بودن اراده هست و آن این که اراده در انسان جدا از مراد نیست، و اگر اراده در خدا، صفت ذات معرفى مى‏شد، چه بسا اذهان ساده از آن، قدیم بودن جهان را نتیجه مى‏گرفتند و به خاطر پرهیز از چنین تفکر نادرست اراده در روایات، به ایجاد و احداث تفسیر شده است، و برخى از احادیث مى‏تواند مؤید این وجه باشد.
1. محمد بن مسلم مى‏گوید امام صادق (ع) فرمود: «المشیئة محدثة‏» . (8)
2. عاصم بن حمید مى‏گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: «لم یزل الله مریدا؟» : آیا خدا پیوسته مرید بود؟ امام پاسخ داد: «ان المرید لا یکون الا المراد معه، بل لم یزل عالما قادرا ثم اراد» (9) : مرید کسى است که مراد با او باشد، خدا پیوسته دانا و توانا بود، آن‏گاه اراده کرد.
3. سلیمان جعفرى از امام هشتم(ع) نقل مى‏کند که به او فرمود: «مشیت و اراده از صفات افعال است آن کس که مى‏اندیشد خدا پیوسته مرید و خواستار بود او موحد نیست‏» . (10)
اجمال سخن این که سؤال کنندگان در این روایات از اراده‏اى سؤال مى‏کردند که به عزم به فعل تفسیر مى‏شود، و مسلما چنین تفسیرى از اراده جدا از مراد نخواهد بود و اگر امام مى‏فرمود: صفت ذات است، به دنبال آن، قدیم بودن جهان در ذهن آنان وارد مى‏شد که دفع آن به این زودیها امکان پذیرنبود از این جهت‏براى سوزندان ریشه تمام شبهات مى‏فرماید: اراده خدا ایجاد او است.
پى‏نوشت‏ها:
1. المیزان: 8، / 370 371.
2. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 19.
3. «الارادة من الخلق الضمیر، یبدو لهم بعد ذلک من الفعل، واما من الله تعالى فارادته احداثه لا غیر ذلک، لانه لا یروى ولا یهم ولا یتفکر، وهذه الصفات منفیة عنه، وهى صفات الخلق، فارادة الله الفعل لا غیر ذلک، یقول له کن فیکون، بلا لفظ ولانطق بلسان ولا همة ولا تفکر ولا کیف لذلک، کما انه کیف له‏» کلینى، کافى، ج‏1، باب اراده، حدیث‏3; برقى، محاسن، ص‏244.
4. «انما تکون الاشیاء بارادته و مشیئته من غیر کلام ولا تردد فى نفس ولا نطق‏» همان مدرک، باب النهى عن الجسم والصورة، حدیث 6.
5. ر.ک: کافى، ج‏1، باب الحرکة والانتقال، حدیث 1; احتجاج: 2/ 156.
6. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 287.
7. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 78.
8 و 9. صدوق، توحید، ص 338، 146.
10. همان ص 336.

تبلیغات