آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

گفته شد غزالى در میان انتقاداتش به حکما، در سه مساله، آنان را تکفیر کرد:
1. مساله قدیم و ازلى بودن عالم.
2. در مساله علم خدا به کلیات نه به جزئیات.
3. در حشر اجساد و معاد جسمانى.
مساله اول در قسمت اول و دوم این سلسله مقال بررسى شد و اینک:
مساله علم
خدا غزالى بر آن است که فلاسفه از جمله ابن سینا معتقدند: خداوند به کلیات عالم است نه به جزییات، علم او کلى است، داخل پدیده‏هاى زمانى نمى‏شود و به گذشته، حال و آینده متفاوت نمى‏گردد، غزالى این مدعا را در قالب کسوف (خورشید گرفتگى) چنین ترسیم مى‏کند:
1. خورشید منکسف نبود، 2. منکسف شد، 3. باز شد;
سپس مى‏افزاید: فلاسفه معتقدند اگر تغییرات جزیى یاد شده در علم خدا پدید آید لازم مى‏آید علم خدا تغییر کند، از این رو علم جزیى خداوند را منکر شده‏اند.
نقد ابن رشد
ابن رشد در مقام نقد سخن غزالى گفته است: تشبیه و قیاس علم خداوند به علم انسان از قبیل قیاس غایب به شاهد است، و چنین قیاسى محال و باطل است، زیرا غزالى چنین مشاهده کرده است که انسان اشیاى جزیى را به کمک حواس درک مى‏کند، دیدنى‏ها را با چشم، شنیدنى‏ها را با گوش، چشیدنى‏ها را با دهان... ولى کلیات را با نیروى عاقله درک مى‏کند، پس ادراکات انسان متفاوت‏اند چون مدرکات او متغیرند، غزالى مى‏پندارد علم خدا نیز مانند علم انسان است، حال آن که چنین پندارى نادرست است.
حقیقت مذهب فلاسفه در علم خدا این است که آنان علم خداوند به موجودات را به کلى و جزیى توصیف نمى‏کنند، زیرا علوم بشرى معلول موجودات است، اما علم خدا علت آنها است. و صحیح نیست که علم خداوند قدیم، به صورت علم حادث بشرى باشد. فلاسفه معتقدند: علم خداوند از نوع دانش ویژه‏ى راسخان در علم است، از این رو جا ندارد چنین مطلب سنگینى در کتاب تهافت الفلاسفه کتابى که براى عامه مردم به نگارش رفته است نه براى دانشمندان و راسخان در علم نگارش یابد،چنین نگارشى در غیر موضع خود به شمار مى‏رود و ظلم است. (1)
بررسى نظر ابن سینا
ابن سینا در شفا نوشته است: واجب الوجود صورت علمى هر چیزى را به نحو کلى تعقل مى‏کند با این همه، هیچ شیى‏ء شخصى وجزیى از او پوشیده نیست
«... لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض‏» (سبا/3) .
«مقدار ذره‏اى، در آسمان و زمین، از حوزه‏ى علم او بر کنار نیست‏» .
بدین معنا که وقتى حق‏تعالى به خود عالم باشد و بداند او مبدا پیدایش هر موجودى است و آگاه باشد همه‏ى اسباب و مسببات جهان هستى که وجود یافته‏اند به سببیت او بوده است، سرانجام آنها به گونه‏اى خواهد بود که امور جزییه و شخصیه از آنها پدید مى‏آیند، مثلا هر گاه علم کلى به حرکات سیارات و کرات آسمان تعلق گیردو معلوم شود که هر کسوف کلى (وحایل شدن ماه میان زمین و خورشید) چگونه است، و معلوم شود هر اتصال و انفصال کلى چگونه است، سپس یک کسوف جزیى در فلان فصل، ماه و سال رخ دهد، و فلان اتصال و انفصال جزیى تحقق یابد در اینجا آن کسوف کلى بر این کسوف جزیى تطبیق یافته است. (2)
نقد بر غزالى و ابن رشد
اول: از سخن ابن سینا به دست مى‏آید که صورت‏هاى علمیه به ذات حق‏تعالى متکى هستند آن سان که صورت‏هاى ذهنیه به ذهن اتکا دارند و به نحو کلى، قابل صدق بر کثیرین مى‏باشند گرچه جزیى باشند، بنابراین علم حصولى هرگز جزیى نیست. و این بدان معنا نیست که خداوند به جزییات علم ندارد. پس آیه‏ى
«...لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السماوات و لا فى الارض...»
بر مدعاى ابن سینا کاملا انطباق دارد و نقد غزالى مورد ندارد.
دوم: ابن سینا تصریح مى‏کند که علم حق‏تعالى به همه‏ى اشیاى جهان کلى است، پس سخن ابن رشد مبنى بر این که حکما علم خداوند را نه به نحو کلى توصیف مى‏کنند و نه به نحو جزیى، خالى از دقت لازم است ; غایة الامر باید به عمق سخن ابن سینا پى برد یعنى کلى بودن علم خدا به گونه‏اى است که بر جزییات انطباق دارد (جزییات را به نحو کلى مى‏داند) .
گفتنى است راى ابن سینا در علم خدا را بسیارى از پیروان مکتب ارسطو (مشاء) همچون ابو نصر فارابى، بهمنیار، ابو العباس لوکرى و بسیارى از متاخران پذیرفته‏اند و با او همراهند.
سخن علامه طباطبایى
علامه طباطبایى قدس سره معتقد است نظر عموم متکلمان با نظر ابن سینا یکى است. گرچه متکلمان از اطلاق «علم کلى‏» برعلم خداوند تحاشى دارند، و علم او را زاید بر ذات نمى‏دانند. (3)
سایر دیدگاهها
1. شیخ اشراق و پیروان او مانند محقق طوسى، ابن کمونه، علامه شیرازى و محمد شهرزورى علم خدا به اشیاى جهان را از نوع «علم حضورى‏» دانسته و گفته‏اند: «وجود خارجى اشیاى جهان‏» اعم از مجرد، مادى، مرکب وبسیط مناط علم خدا به اشیا است.
به گفته‏ى شیخ اشراق علم عبارت است از «حضور الشى‏ء حضورا اشراقیا کما للنفس ففی الواجب الوجود اولى واتم‏» (4) پس عین وجود خارجى اشیاى جهان، علم خدا است و عالم امکان دفتر علم اوست.
2. «فرفوریوس‏» که از پیشگامان مشاء و از شاگردان نامدار ارسطو است، بر آن است که علم خدا به اشیاى عالم، حصولى است و با ذات الله متحد گشته است، این علم، از قبیل ارتسام و اتکاى به ذات نیست، پس صورت‏هاى علمى از خداوند جدا نیستند.
3. افلاطون و پیروان او معتقدند علم خدا به اشیا بیرون از ذات اوست و از آن به عنوان «صور مفارقه‏» یاد مى‏کنند، علم خداوند نخست‏به فرد مجرد، عقلى و نورى به نام «مثال‏» که جمع آن را «مثل افلاطونى‏» گویند تعلق مى‏گیرد. علم او سپس به سایر اشیا به نحو ارتسام آنها در مثل افلاطونى است، بنابر این هرچه در جهان خارج موجود است همان‏گونه که یک فرد مادى دارد یک فرد مجرد و نورى هم در جهان مجردات و عقول دارد.
4. معتزله قایل به ثبوت معدومات‏اند، بر این پایه معتقدند اشیاى جهان در حال عدم و پیش از آن که پا به عرصه‏ى وجود بگذارند «ثبوت‏» دارند، پس در ازل، عین «معدومات‏» نزد خدا ثابت‏اند و علم او به آنها تعلق گرفته است، این علم از نوع حصولى و زاید بر ذات خداوند است نه عین ذات او.
5. بزرگانى از عرفا چون ابن عربى و صدر الدین قونوى خاطرنشان ساخته‏اند که اشیاى جهان قبل از وجود و پیدایش داراى ثبوت علمى هستند و از ذات خداوند جدا مى‏باشند، این گروه صورت‏هاى علمى را به عنوان «اعیان ثابته‏» لازمه‏ى اسماى خدا دانسته‏اند. ابن عربى در این رابطه مى‏گوید: «الممکنات فى حال عدمها مرئیة رائیة مسموعة سامعة برؤیة ثبوتیة و سمع ثبوتى لا وجود لها، فعین الحق ما شاء من تلک الاعیان‏». (5)
6. دسته‏اى دیگر گفته‏اند: علم خداى سبحان به اشیاى جهان بر دو نوع است: یکى حضورى و به نحو اجمال، دیگرى تفصیلى. این علم، هنگامى متحقق مى‏شود که اشیاى جهان پدید مى‏آیند، طبعا این علم (دوم) خارج از ذات اوست.
7. گروه دیگرى معتقدند علم خدا به اشیا عبارت است از علم تفصیلى حضورى به معلول اول (اول ما خلق الله) وعلم اجمالى حضورى به ما سواى معلول اول. ذات معلول اول که به خود آگاه است علم حضورى به معلول دوم دارد و علم اجمالى به معلول سوم و همین‏طور تا آخرین موجود. (6)
8. نظر شیخ بهایى وى گفته است: حکما و ملیون اتفاق نظر دارند که علم خداوند همه‏ى معلومات را اعم از کلى وجزیى فرا گرفته و به آنها احاطه دارد، این علم از قبیل ارتسام صورتى که مساوى با معلوم باشد نیست، بلکه از نوع علم حضورى است، در نتیجه، همه‏ى اشیاى جهان نزد خداوند حاضر و منکشف‏اند. (7)
9. دیدگاه حکمت متعالیه صدرالمتالهین قدس سره مساله علم خدا به اشیاى خارجى را برپایه علت ومعلول استوار دانسته و معتقد است کمالات معلول در هر مرتبه باشد سایه و رشحه‏اى از کمالات علت است، و کمالات علت، غیر متناهى است. بر این اساس در مساله علم، هر صورت علمیه‏اى که در خارج تحقق پذیرد و هر معلولى که لباس هستى بر تن کرده باشد چه مادى و چه مجرد در سلسله وجود به علت اول و مسبب الاسباب مى‏رسد، یعنى وجود خارجى اشیا، علم حق تعالى به شمار مى‏رود، زیرا خداوند به ذات خود و به جمیع معلولات خویش عالم است، چرا که علم تام به علت، موجب علم تام به معلول است، بنابر این هم مجردات و هم مادیات و اشیاى عالم ماده که در چهارچوب زمان و مکان قرار دارند نسبت‏به خداوند (که از قید زمان و مکان پیراسته و مبرا است) به طور متساوى الاقدام و یکسان حاضر و فعلیت دارند، وى به همه‏ى جهان هستى احاطه‏ى علمى قیومیه دارد چنان که در قرآن مى‏خوانیم:
«...ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین‏» (انعام/59)
«هیچ برگى از درختى نمى‏افتد مگر این که از آن آگاه است، و نه هیچ دانه‏اى در مخفى‏گاه زمین، ونه هیچ تر وخشکى وجود ندارد جز این که در کتاب علم خدا ثبت است‏» .
صدر المتالهین با نگرشى دقیق‏تر مى‏گوید: حق‏تعالى در مرتبه‏ى ذات، مظهر جمیع اسما و صفات است. در مرتبه دیگر اسما و صفات آینه‏هایى هستند که به وسیله‏ى آنها و در آنها صورت‏ها وحقایق همه‏ى ممکنات بدون حلول و اتحاد موجود است. آینه‏ها (اسما و صفات) از خود وجودى ندارند، چنان که ممکنات هم که به منزله‏ى صورت‏هاى واقع در آینه هستند نیز از خود وجود نداشته و غیر مستقل به شمار مى‏روند.
وى مى‏افزاید: امر آینه بسیار شگفت‏آور است، زیرا آنچه در آینه نموده مى‏شود عین اشخاص خارجى نیست، آن سان که ریاضیون قدیم پنداشته‏اند، همچنین صورت‏هایى نیستند که در آینه انطباع یافته باشند، چنان که طبیعیون اختیار کرده‏اند، همین‏طور موجوداتى از عالم مثال نیستند که اشراقیون پنداشته‏اند. بلکه صورت‏هاى نموده شده در آینه موجوداتى هستند لا بالذات، بلکه بالعرض وبه تبع وجود اشخاص با شرایط مخصوص به سطح آینه نزدیک شده‏اند، بنابراین وجود همه‏ى ممکنات و اشخاص جهان هستى وجود ظلى و حکایى است.
وى در اسفار سخن مذکور را چنین به نگارش آورده که صورت‏هاى علمیه‏اى که در ذات خدا حاصل شده‏اند از لوازم ذات او به شمار مى‏روند «لوازم ذاته التى هى علمه بذاته‏» اما اشیاى خارجى از لوازم علم خدا به اشیا است، یعنى از لوازم لوازم ذات به حساب مى‏روند، بلکه عین لوازم او هستند، زیرا علم صورى و معلوم خارجى در حقیقت متحدند وتنها در دو نحوه‏ى وجود اختلاف دارند. (8)
پیروان صدرالمتالهین
پیروان حکمت متعالیه نوعا نظر صدرالمتالهین را پذیرفته‏اند:
محقق سبزواری رحمه الله در این راستا گفته است: علم خداوند به اشیاى جهان با عقل بسیط و اضافه‏ى اشراقیه است، همه‏ى موجودات مراتب علم او محسوب مى‏شوند (علم اجمالى در عین کشف تفصیلى)، او در این رابطه چنین سروده است:
الذات علة لذات ما عدا والعلم للعلم وحیث اتحدا بما تلونا لک علتاهما فاقض بان وحد معلولاهما
یعنى ذات حق‏تعالى علت است‏بر ذات همه موجودات وممکنات اعم از مجردات و مادیات، زیرا علم به علت، مستلزم علم به معلول است، و از جایى که صفات او عین ذات او هستند و ذات و علم او تغایرى ندارند پس معلول او که ذات موجودات جهان هستى است‏با علم او به آنها یکى است. (9)
علامه طباطبایى قدس سره نیز بر آن است که حق‏تعالى بسیط الحقیقه است و همه‏ى کمالات وجودى از جمله علم را به نحو اعلا و اشرف داراست، و ما سواى او (جهان ممکنات) معلوم او شمرده مى‏شوند، او در مرتبه‏ى ذات خود عالم به موجودات است و همه نزد اوحاضرند این علم را علم قبل از ایجاد مى‏نامند (علم اجمالى در عین کشف تفصیلى) و در مرتبه‏ى ذات موجودات هم علم حضورى تفصیلى به آنها را نیز داراست (علم بعد از ایجاد) . بر این اساس، همه‏ى ممکنات اعم‏از مجردات عقلیه و مثالیه از مراتب علم او به شمار مى‏روند. (10)
علامه در جاى‏جاى تفسیر شریف المیزان بر همین اساس سخن به میان آورده و معتقد است: علم حق‏تعالى به پدیده‏ها و اشیا در خارج، عین وجود اشیا در خارج است، یعنى نفس وجود اشیا در خارج، معلوم خدا به شمار مى‏روند. معلومات خداوند صورت‏هایى نیستند که از اشیا گرفته شده باشند نظیر علوم و ادراکات ما که از صورت‏هاى خارجى گرفته مى‏شوند. (11)
پى‏نوشت‏ها:
1. ابن رشد، تهافت التهافت، ص 259 و بعد، به کوشش محمد عریبى، دارالفکر بیروت 1993م.
2. الهیات شفا، ص 499، انتشارات بیدار.
3. اسفار اربعه: 6/180، انتشارات مصطفوى، 1396ه; نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 11.
4. مجموعه مصنفات شیخ اشراق: 1/487، انتشارات دانشگاه تهران.
5. فتوحات مکیه: 3/257، نشر دار احیاء تراث عربى، بیروت.
6. اسفار: 6/180.
7. شرح منظومه‏ى حاجى ملا هادى سبزوارى، همراه با تعلیقه حسن زاده: 3/579، نشر ناب، 1416ه.
8. مبدا و معاد، صدر المتالهین، مقاله دوم، فصل مراتب علمه بالاءشیا; شواهد الربوبیة، ص 40 ، با تعلیقه آشتیانى، انتشارات دانشگاه مشهد، 1346ش; اسفار اربعه : 6/202.
9. شرح منظومه، همان : 3/585.
10. نهایة الحکمة، مرحله 12، فصل 11.
11. تفسیر المیزان: 4/28، نشر اعلمى بیروت.

تبلیغات