آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

ذهن انسان، صیاد یا شکارچى مجهولات است. اگر این قوه صید و شکار مجهولات را از آدمى بگیریم، تنها این نیست که یک قوه را از ذهن او گرفته‏ایم، بلکه باید اذعان کنیم که انسانیت را هم از او سلب کرده‏ایم.
اى برادر تو همین اندیشه‏اى مابقى تو استخوان و ریشه‏اى
صیاد نیاز به دام و ابزار دارد. ابزار صید مجهولات، معلومات است. ذهن انسان به وسیله دامهایى که در فضاى خویش تعبیه کرده، مجهولات را به دام مى‏اندازد و آنها را شناسایى کرده، در زمره‏ى معلومات خود قرار مى‏دهد.
ذهن انسان به وسیله دامهایى که در فضاى خویش تعبیه کرده، مجهولات را به دام مى‏اندازد و آنها را شناسایى کرده، در زمره‏ى معلومات خود قرار مى‏دهد.
پرونده‏ى این معلومات در ذهن انسان بایگانى نمى‏شود; بلکه ذهن پویاى آدمى همین معلومات جدید را مجددا وسیله و ابزار صید مجهولات دیگر مى‏سازد و به همین لحاظ است که براى معلومات انسان، حد و مرزى نیست. چرا که مجهولات حد و مرزى ندارند و هر چه بر معلومات انسان افزوده شود، به نادانى خود بیشتر پى مى‏برد. نادان کسى است که خود را داناى به همه چیز پندارد و دانا کسى است که تکبر نکند و به جهل خود اعتراف نماید. همیشه داناترها به نادانى خود معترف‏ترند و نادانها خیر. زبان حال عالم این است:
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همى که نادانم
براى صید مجهولات به وسیله معلومات، سه راه بیشتر نداریم:
1. سیر از جزیى به جزیى (تمثیل) .
2. سیر از جزیى به کلى (استقرا) .
3. سیر از کلى به جزیى (قیاس منطقى) .
1. تمثیل
فقها و متکلمان غیر شیعى مدعى شده‏اند که از راه تمثیل مى‏توان به معلوماتى دست‏یافت. یعنى مى‏توان یک معلوم جزیى را وسیله‏ى صید یک مجهول جزیى پنداشت.
قیاس فقهى همان تمثیل است و بر خلاف قیاس منطقى که سه حدى است، داراى چهار حد است: اصل، فرع، حکم و جامع.
متکلمانى که به تمثیل بها داده‏اند، حدود چهارگانه را عبارت از: شاهد، غایب، حکم و معناى جامع مى‏نامند. (1)
اینان براى اثبات اعتبار تمثیل به طریقه دوران یا طرد و عکس و سبر و تقسیم یا تردید روى آورده‏اند.
در طریقه طرد و عکس مى‏گویند: هر جا مسکر وجود دارد، حرمت هم وجود دارد (طرد) وهر جا مسکر وجود ندارد، حرمت هم وجود ندارد (عکس) و در طریقه سبر و تقسیم، اوصاف خمر را یکى‏یکى بر مى‏شمارند، و آنها را از قلمرو علیت‏براى حکم خارج مى‏سازند، تا مى‏رسند به اسکار. بنابر این، علت‏حکم اسکار است، نه مایع بودن و رنگ سرخ داشتن و نه گرفته شدن از آب انگور.
در روایات اسلامى و آثار ادبى فارسى، قیاس به معناى تمثیل به کار رفته است. مولوى مى‏گوید:
از قیاسش خنده آمد خلق را کوچو خود پنداشت صاحب دلق را کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
در روایتى آمده است که: «اول من قاس ابلیس‏» نخستین کسى که قیاس کرده، شیطان است.
در این موارد، قیاس به معناى تمثیل است.
درست است که تمثیل اعتبار علمى و فلسفى ندارد، ولى در عین حال براى القاى فرضیه به ذهن و برانگیختن حس کنجکاوى و فراهم شدن زمینه تحقیق، بسیار مفید است. چرا که ممکن است از راه توجه به مشابهت ظاهرى دو چیز، راه براى کشف حقیقتى از راه تجربه یا قیاس گشوده شود. اگر انسان بتواند با مشاهده‏ى مشابهت، به کشف علت واقعى آن، نایل آید، از ظن به قطع و از گمان به یقین رسیده است.
بى‏جهت نیست که از منطق‏دانان اروپایى، گیسلو آن را استقرایى مى‏داند که شروع شده و هنوز به پایان نرسیده و هاملن معتقد است که ذهن آدمى در تمثیل به مشابهت‏هاى ظاهرى اکتفا مى‏کند. بدون این که از ادراک این مشابهت‏ها پا را فراتر نهد و به لت‏حقیقى دست‏یابد و کورنو معتقد است که تمثیل عبارت از سیر و ارتقاى ذهن از موارد مشابه به علت مشابهت است. (2)
اگر تمثیل دریچه‏اى به سوى تحقیق و تفکر بگشاید، میمنت دارد و اگر ذهن را راکد سازد، منحوس است.
اگر تمثیل دریچه‏اى به سوى تحقیق و تفکر بگشاید، میمنت دارد و اگر ذهن را راکد سازد، منحوس است.
2. استقرا
استقرا همان سیر از جزیى به کلى است که قبلا درباره آن بحث کرده‏ایم. در این جا همین اندازه مى‏گوییم که استقرا نیز هر چند ناقص باشد، داراى فواید بسیارى است . به همین جهت است که خواجه طوسى مى‏گوید:
«اما فوایدش بسیار است. چه بسیار حکمهاى یقینى یا تجربى به توسط استقرا اکتساب کنند و اگر چه مستقرى نداند که آن حکم به استقرا کسب کرده است و به حقیقت، به نسبت‏با حس، استقرا را تقدم باشد و اگر چه به نسبت‏با عقل، قیاس را بر او تقدم باشد... در استقرا چندان که عدد جزویاتى که در تحت کلى باشد فى نفس الامر کمتر بود و عدد آن چه حصول حکم در او معلوم باشد، بیشتر بود، حکم مقبول‏تر بود، چه به حصر نزدیک‏تر بود». (3)
و نیز مى‏گوید:
«استقراى جزویات، در بعضى از این مواضع بر تنبیه اعانت کند. چه استقرا در تذکیر و تنبیه از قیاس نافع‏تر بود». (4)
3. قیاس
در مکتب تعقل، مهم‏ترین واساسى‏ترین حجت همین است.در قیاس ذهن انسان از کلى به جزیى سیر مى‏کند. تجربه اگر متکى به قیاس خفى نباشد، بى اعتبار است. تمثیل و استقرا هم اگر به قیاس منتهى شوند، معتبر مى‏شوند. هر چند اعتبار بالذات، از آن قیاس وبالعرض، از آن آنهاست. در مقابل، مکتب تجربى ارزش قیاس را هم به تجربه مى‏داند. در قیاس ذهن انسان از کلى به جزیى سیر مى‏کند. تجربه اگر متکى به قیاس خفى نباشد، بى اعتبار است. تمثیل و استقرا هم اگر به قیاس منتهى شوند، معتبر مى‏شوند. هر چند اعتبار بالذات، از آن قیاس وبالعرض، از آن آنهاست. در مقابل، مکتب تجربى ارزش قیاس را هم به تجربه مى‏داند.
در تعریف آن گفته مى‏شود: قیاس قولى است که از اقوالى تالیف شده، آن هم به گونه‏اى که لذاته مستلزم قولى دیگر باشد. مثلا مى‏گوییم: هوا جسم است و هر جسمى داراى وزن است. پس هوا داراى وزن است. بنابراین، از قضیه کلى «هر جسمى داراى وزن است‏» به قضیه جزیى «هوا داراى وزن است‏» رسیدیم. پس لازمه ذاتى دو قضیه پیشین این است که هوا داراى وزن است.
در قیاس تکیه و تاکید بر این است که باید نتیجه از لوازم ذاتى مقدمات یعنى صغرى و کبرى باشد. به عنوان مثال، اگر بگوییم:
الف مساوى ب است و ب مساوى ج است، ذاتا نتیجه نمى‏دهد که الف مساوى ج است. بلکه این نتیجه را به کمک یک مقدمه خارجى مى‏گیریم و آن این که دو مقدار مساوى با یک مقدار، با یکدیگر مساویند. به خصوص که قیاس مزبور به لحاظ فنى اشکال دارد. چرا که حد وسط در کبرى عینا تکرار نشده و اگر تکرار شود، گفته مى‏شود: مساوى ب مساوى ج است، نه ب مساوى ج است. اینجاست که قیاس مزبور شکل درستى پیدا مى‏کند. اما صحت این نتیجه به این معنى نیست که همه مشابهات این قیاس رست‏باشد. مثلا اگر بگوییم: الف نصف ب است و ب نصف ج است، نتیجه نمى‏دهد که الف نصف ج است. چرا که در اینجا یک مقدمه خارجى که بگوید: نصف نصف، نصف است، نداریم. بلکه نصف نصف، یک چهارم است.
اگر بخواهیم به قیاس فوق، شکل فنى بدهیم، باید بگوییم: الف نصف ب است و نصف ب نصف ج است.
در اینجا صحت کبرى مشکوک است و به همین لحاظ است که نتیجه هم مشکوک است. پس معلوم نیست که الف نصف ج باشد.
در بعضى از تعاریف، قید «اذا وضعت‏» یا «اذا سلم‏» (5) آورده شده و این نشانگر این است که شرط نتیجه دادن مقدمات قیاس این نیست که واقعا درست‏باشند. بلکه همین اندازه که مسلم و مقبول فرض شوند، نتیجه مى‏دهند و به همین جهت است که قیاس را به برهانى و جدلى و خطابى و شعرى و مغالطى تقسیم مى‏کنند.
منطق دانان یک بار درباره صورت قیاس و یک بار درباره ماده قیاس به بحث مى‏پردازند. ماده قیاس یا برهانى یا جدلى یا شعرى یا مغالطى است. اشکال چهارگانه قیاس از صورت قیاس پدید مى‏آیند. در شکل اول، نتیجه براى مقدمات، لازم بین و در اشکال دیگر، لازم غیر بین است.
بررسى نظرات مخالف و موافق
سیر از کلى به جزیى یا قیاس منطقى مورد قبول مکتب تعقل، در معرض بحثها و مناقشات بسیار قرار گرفته. برخى به حمایت آن و برخى به مخالفت‏برخاسته‏اند.
ما نخست‏به نقل تمجیدهاى موافقان مى‏پردازیم; آن‏گاه به نقل و نقد اشکالات و ایرادات مخالفان.
الف. تمجیدهاى موافقان
1. برتراند راسل که چندان نظر موافقى با منطق صورى ندارد، مى‏گوید: تالیفات منطقى ارسطو دلیل بارز بر استعداد ممتاز اوست و اگر در دوره‏ى نشاط و بارورى خردها در یونان ظاهر شده بود، براى عالم انسانیت‏بسیار سودمند بود. اما از بخت‏بد در دوره‏اى ظاهر شد که پس از آن، قدرت ابداع یونانى به فترت گرایید. (6)
2. هگل مى‏گوید: دانستن اقسام قیاس و ضروب آن، لااقل به اندازه دانستن این که طوطى داراى چهل قسم است، جدى ومهم است. (7)
3. بسوئه مى‏گوید: براى دریافتن ارزش واقعى و منطقى یک سخن من آن را از تزیینات لفظى واشکال ظاهرى پیراسته مى‏کنم و این شکل ظاهرى را که مانند گوشت وپوست است، برطرف مى‏سازم تا بتوانم اسکلت واقعى آن را در نظر آورم. (8)
او اذعان دارد که از ورزش و ممارست فکرى که سالها بدان پرداخته، سود بسیار برده است. (9)
4. کانت مى‏گوید: عیب یک استدلال با بردن آن در قالب دقیق منطق به سهولت آشکار مى‏گردد. (10)
5. ویکتور کوزن مى‏گوید: هر استدلالى که نتوان آن را در این قالبها برد و به صورت منطقى عرضه کرد، باید با قید احتیاط تلقى شود. (11)
6. لایب نیتس مى‏گوید: من بر آنم که کشف و ابداع صورت قیاسات، زیباترین اثرى است که ذهن آدمى عرضه داشته است. این فن، فن مصون ماندن از خطاست. البته به شرط این که بتوانند آن را به نحو احسن به کار برند. (12)
7. شیخ الرئیس مى‏گوید: «المراد من المنطق ان یکون عند الانسان آلة قانونیة تعصم مراعاتها عن ان یضل فی فکره‏» ; مقصود از منطق این است که نزد انسان ابزارى قانونى باشد که مراعات آن انسان را از گمراهى در فکر و اندیشه نگاه مى‏دارد. (13)
8. قطب‏الدین علامه شیرازى در شرح حکمت الاشراق مى‏گوید: «هرکس منطق را به خوبى فرا گیرد، بر نردبان سایر علوم قرار گرفته است و هر کس طالب علومى باشد که در آنها انسان ایمن از اشتباه نیست و منطق را نداند، همچون کسى است که در تاریکى شب به خواستگارى رود و همچون کسى است که به خاطر درد چشم، نمى‏تواند به نور نگاه کند، نه به خاطر بخلى که در نور است، بلکه به خاطر نقصان استعداد. صوابى که از غیر منطقى صادر مى‏شود، همچون تیرى است که بدون هدف‏گیرى تیر انداز، به هدف بخورد و همچون مداوایى است که پیرزنان انجام مى‏دهند». (14)
ب. نقل و نقد اشکالات و ایرادات مخالفان
مخالفان قیاس و مخصوصا پیروان مکتب تجربى سعى کرده‏اند که با اشکالات و ایرادات مختلف و متعددى، قیاس را که رکن رکین منطق صورى و مکتب تعقلى است، خدشه‏دار کنند و بنیان آن را درهم بکوبند.
اشکالات به قرار زیرند:
1. دور
یکى از اشکالاتى که بر قیاس منطقى یا سیر از کلى به جزیى وارد کرده‏اند، اشکال دور است.
جان استوارت میل مى‏گوید:
قاعده‏ى اصلى قیاس این است که نتیجه باید در کبرى منطوى باشد. پس در این صورت چرا به خود زحمت دهیم و براى جستن چیزى که خود دور مقدمات در دست داریم، تلاش کنیم. مثلا در همین مثال متداول: سقراط انسان است و هر انسانى فانى است، پس سقراط فانى است، امر از دو حال خارج نیست: یا من از ابتدا مى‏دانم سقراط فانى است که در این صورت احتیاجى به مقدمه چینى و استدلال ندارم. یا این که من در آن شک دارم و در این حال، من دیگر حق ندارم بگویم: هر انسانى فانى است. بننابر این بیرون کشیدن جزیى از کلى همواره چیزى جز دور فاسد نیست. (15)
حاصل سخن این است که علم به صحت نتیجه، توقف دارد بر علم به کلیت و شمول کبرى و علم به کلیت و شمول کبرى توقف دارد بر صحت نتیجه و این، چیزى جز دور مصرح نیست.
در پاسخ باید گفت: درست است که نتیجه در کبرى مندرج است. ولى فرق است‏بین اندراج و علم به اندراج. چه بسا جزیى در کلى مندرج است و انسان علم به کلى دارد; ولى علم به اندراج ندارد. یعنى نمى‏داند که این امر جزیى در آن امر کلى مندرج و آن امر کلى بر این امر جزیى مشتمل است. رسالت قیاس این است که ما را در راه علم به این اشتمال و اندراج یارى مى‏بخشد. در هر قضیه موجبه کلیه، موارد و مصادیق بسیار و بى‏شمارى مندرج است و کسى که عالم به آن قضیه است، به همه مصادیق علم اجمالى دارد. کار قیاس این است که این علم اجمالى را تبدیل به علم تفصیلى مى‏کند.پس علم تفصیلى به نتیجه متوقف است‏بر علم اجمالى به کبرى; ولى علم اجمالى به کبرى متوقف بر علم تفصیلى به نتیجه نیست. بلکه اگر بدیهى است، توقف بر چیزى ندارد و اگر غیر بدیهى است، متوقف است‏بر مبادى و مبانى دیگرى که اگر بدیهى نیستند، باید سرانجام منتهى به بدیهى شوند.
اگر این اشکال، قابل حل و دفع نباشد، در استقرا هم که مورد لطف و عنایت منطق و مکتب تجربى است، همین اشکال وارد است. چرا که در آنجا هم علم به کلى توقف دارد بر علم به جزئیات و علم به جزئیات هم توقف دارد بر علم به کلى. پس استقرا نیز با محذور دور مواجه است و باید مهر بطلان بر پیشانیش زده شود. البته آن جا به عکس اینجاست.اینجا علم به جزیى متوقف بر علم به کلى و علم به کلى متوقف بر مبادى و مقدمات دیگرى است. ولى آن جا علم به جزئیات توقف بر کاوش و جستجو دارد و علم به کلى اگر چنین علمى از طریق جزئیات ممکن باشد توقف بر علم به جزئیات دارد.
وانگهى آیا بطلان دور تجربى است‏یا عقلى؟ اگر بگویند: تجربى است، غلط است. چرا که امر معدوم قابل تجربه نیست و اگر بگویند: عقلى است، تن به قبول یک حکم عقلى داده‏اند. آیا اگر بطلان دور تجربى باشد، صحت این تجربه را عقل تضمین مى‏کند یا تجربه؟ در صورت اول، تن به قبول حکم عقلى داده‏ایم و در صورت دوم گرفتار دور و تسلسل مى‏شویم.
درباره ریاضیات چه مى‏گویند؟ آیا این همه قواعد ریاضى که ریاضى‏دانان آنها را کشف کرده و به کمک آنها به قواعد دیگرى ست‏یافته و دست مى‏یابند، از باب سیر از کلى به جزیى وحرکت از معلوم بالاجمال به معلوم بالتفصیل نیست؟ در هیات جدید براى تعیین فاصله ستارگان و جرم و قوه جاذبه آنها، از اصول کلى استمداد و استفاده مى‏کنند. لوریه از همین راه به کشف ستاره نپتون توفیق یافت. (16)
2. مصادره به مطلوب و تکرار معلوم
اشکال دیگرى که بر صحت قیاس منطقى وارد کرده‏اند، مصادره به مطلوب است.
هانرى پوانکاره مى‏گوید:
قیاس از این که کمترین چیزى به مقدمات بیفزاید، عاجز است و به عبارت دیگر، قیاس نمى‏تواند هرگز زاید بر آن چه درمقدمات دارد، چیزى در نتیجه به دست آورد. پس قیاس قادر نیست چیز تازه و جدیدى به ما بیاموزد. (17)
مى‏گویند: در استدلال قیاسى دلیل عین مدعاست. چرا که وقتى دلیل صحت نتیجه، کلیت کبرى است، در حقیقت، نتیجه را که در کبرى مندرج است دلیل بر صحت نتیجه گرفته‏ایم. در همان قیاسى که قبلا ذکر شد، مى‏گوییم: سقراط انسان است و انسان فانى است. پس سقراط فانى است. ما در ضمن حکم به فناى انسان، حکم به فناى سقراط هم کرده‏ایم. گویى گفته‏ایم: سقراط فانى است ، چرا که سقراط فانى است.
بر این مطلب، چند اشکال وارد است:
الف. آیا خود این اشکال، استدلال قیاسى است‏یا تجربى؟ قطعا تجربى نیست. پس استدلالى است قیاسى و بنابراین، مصادره به مطلوب است. چرا که در همین قیاس هم صحت نتیجه، دلیل بر صحت نتیجه شده است.
ب. این اشکال مبتنى بر این است که ذهن تنها کارى که براى رسیدن به مجهولات مى‏کند، سیر از جزیى به کلى است; حال آن که خود سیر از جزیى به کلى هم مبتنى بر یک اصل کلى دیگر یعنى قاعده‏ى «حکم الامثال‏» است که وقتى احراز تماثل بین جزییات شد، به کمک قاعده‏ى مزبور، از جزیى به کلى مى‏رسیم; ولى هیهات؟
ج. اگر در قیاساتى از قبیل: انسان حیوان است و حیوان جسم است، پس انسان جسم است، اشکال مصادره به مطلوب وارد باشد، به خاطر این است که این گونه قضایایى که درمقدمه و نتیجه به کار رفته‏اند، در آنها از حمل اولى ذاتى استفاده شده و ما براى احراز ذاتیات شیى‏ء نیازى به برهان نداریم. چرا که منطق‏دانان اقتناص حد را به برهان جایز نمى‏دانند. بلکه اجزاى حدى یا جنس و فصل را اعم از قریب و بعید از راه تحلیل به دست مى‏آوریم و بر شیى‏ء حمل مى‏کنیم.
پس قیاس در قضایاى حمل شایع کاربرد دارد. در قضایاى ریاضى و استدلالات قیاسى که در ریاضیات مورد استفاده‏اند، هرگز نمى‏خواهیم از طریق قیاس به اقتناص و اصطیاد اجناس و فصول بپردازیم. بلکه به دنبال محمولاتى هستیم که به حمل شایع صناعى بر موضوعات حمل مى‏شوند.
قیاس در قضایاى حمل شایع کاربرد دارد. در قضایاى ریاضى و استدلالات قیاسى که در ریاضیات مورد استفاده‏اند، هرگز نمى‏خواهیم از طریق قیاس به اقتناص و اصطیاد اجناس و فصول بپردازیم. بلکه به دنبال محمولاتى هستیم که به حمل شایع صناعى بر موضوعات حمل مى‏شوند.
3. تثبیت اشتباه و جاودانه کردن خطا
فرانسیس بیکن معتقد است که قیاس موجب تثبیت اشتباه وجاودانه شدن خطا مى‏شود. (18)
در پاسخ او باید بگوییم: از یک فیلسوف برازنده نیست که شعارگونه سخن بگوید. با توجه به توضیحاتى که داده شد، نه قیاس موجب تثبیت اشتباه مى‏شود و نه خطا را جاودانه مى‏سازد. بالعکس مى‏توان از راه قیاس، مغالطات صورى را کشف کرد و خطا را آشکار ساخت.
4. خرافات قرون وسطى و قیاس
برخى ادعا کرده‏اند که تمام خرافاتى که در قرون وسطى رواج داشته و همه‏ى عقاید ناصوابى که در آن دوران بر مردم سیطره یافته و همه آراى باطل در طبیعیات و الهیات آن زمان ناشى از قیاس بوده است. اگر علماى قرون وسطى به مکتب تجربى روى مى‏آوردند و تا چیزى را به محک تجربه نمى‏زدند، نمى‏پذیرفتند و اگر این همه به قیاسات منطقى خوشبین نبودند، این گونه در ورطه‏ى جهل و نادانى فرو نمى‏غلتیدند. (19)
در پاسخ این گونه اشکالات باید بگوییم: اشتباه میان ماده و صورت قیاس و خلط احکام هر یک با دیگرى موجب چنین لغزشها و انحرافاتى شده است.
قیاس منطقى تنها عهده‏دار بیان صورت صحیح و ناصحیح است. ماده قیاس چیزى دیگر است. ماده قیاس یا برهانى یا خطابى یا جدلى یا شعرى یا سفسطى است و اگر کسى در فراهم کردن ماده قیاس از خطابه و جدل و شعر وسفسطه استمداد کند و از برهان به دور بماند، گناه منطق تعقلى چیست؟ وانگهى مگر منطق تعقلى منکر تجربه است؟ پیرو مکتب تعقلى باید پاسخ مجهولات تجربى را از تجربه و پاسخ مجهولات عقلى را از عقل بجوید. هر چند اعتبار تجربه در گرو تعقل و مدیون قیاس خفى وغیر تجربى است.
در قرون وسطى بیشتر از مواد چهارگانه اخیر استفاده مى‏کردند و کمتر از برهان و تجربه و ما دیدیم که در تعریف قیاس گفته مى‏شود که هرگاه قضایایى مسلم گرفته شود، نتیجه ذاتى آنهاست. مسلم گرفته شدن قضایا اعم است از این که فى‏ذاتها رست‏باشند یا نباشند.
5. تردستى و شعبده‏بازى
فرانسیس بیکن معتقد است که قیاس منطقى نوعى تردستى و شعبده‏بازى است که مى‏تواند هم حق را به اثبات برساند و هم باطل را. منطق طى ادوار متمادى موجب جاودانگى خطاها بوده است. (20)
باید به وى بگوییم: هرگز چنین نیست . قیاس به منزله ماشین نانوایى است که اگر آرد خوب و سالم به او تحویل دهند، نان خوب و سالم تحویل مى‏دهد و اگر آرد تقلبى و فاسد تحویلش دهند، نان فاسد و تقلبى تحویل مى‏دهد. نباید از آرد و آب فاسد و آلوده، انتظار نان سالم و بهداشتى داشته باشیم.
قیاس به صورت، کار دارد، نه به ماده. اگر صورت قیاس مطابق با موازین و معیارهاى منطقى باشد، نتیجه از لوازم ذاتى آن است. اعم از این که مواد قیاس، موادى عقلى و برهانى باشد، یا موادى جدلى و خطابى و شعرى و سفسطى.
کارخانه قیاس کارش تولید نتیجه است. عالم و فیلسوف براى این که به نتایج صواب و ماندنى برسند و خود و دیگران را گرفتار تردستى و شعبده نکنند، وظیفه دارند از مواد بدیهى که هیچ کس درباره آنها شک ندارد و از مواد غیر بدیهى که منتهى به بدیهیات مى‏شوند، در این کارخانه بریزند و جهان علم و فلسفه را از نتایج علمى و فلسفى ماندنى و جاودانه بهره‏مند سازند.
پى‏نوشت‏ها:
1.نگاه شود به شرح المواقف: 2/21 به بعد، انتشارات شریف رضى، قم، 1370.
2. خوانسارى، محمد، منطق صورى: 2/140، انتشارات آگاه، تهران، 1359، چاپ سوم.
3. اساس الاقتباس، چاپ دانشگاه، صص‏333 331.
4. همان، ص‏396.
5. الاشارات والتنبیهات: 1/233، مطبعه حیدرى تهران، 1357.
6.خوانسارى، پیشین: 2/189.
7. همان، ص‏190.
8. همان.
9.همان، ص‏191.
10. همان، ص 190.
11. همان.
12. همان.
13. الاشارات والتنبیهات: 1/8و9.
14. شرح حکمة الاشراق، ص‏29، انتشارات بیدار، قم.
15.منطق صورى: 2/183.
16.درباره ریاضیات بحث جداگانه‏اى به یارى حق خواهیم داشت.
17. منطق صورى: 1/183.
18. همان، ص 189.
19.همان، ص 182.
20. همان.

تبلیغات