آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

دکارت و برهان وجودى
با انتقاداتى که گروهى، از جمله فیلسوف ایتالیایى توماس آکوئیناس(1225-1274م) از برهان وجودى آنسلم کرده بودند، سبب شد که برهان وجودى براى مدتى در قرون وسطى مغفول ماند و بحثهاى جدى‏اى در حوزه‏هاى علمى صورت نپذیرفت تا آن که در قرن هفدهم بار دیگر این بحث و مناظره از سوى مؤسس فلسفه‏ى جدید رنه دکارت (1650-1569 Rene Dsetracse) آغاز گردید و این برهان از نو مطرح گشت و به خاطر شیوه‏ى بیان موضوع، توجه متفکران به آن جلب شد و اغلب بحثهاى بعدى بر روایت دکارت از این برهان است که به شیوه‏اى دیگر در صدد اثبات وجود خداست.
گرچه تقریر دکارتى از برهان وجودى نوع جدیدى از تقریر برهان وجودى آنسلم است ولى این که دکارت ایده‏ى اصلى وجود خود را از آنسلم گرفته باشد امر مسلمى نیست; زیرا هنگامى که مرسن (1) یکى از دوستان فاضل دکارت در باره‏ى ارتباط برهان خود دکارت با برهان آنسلم از او سؤال مى‏کند، او تنها پاسخ مى‏دهد:«در اولین فرصت‏به برهان آنسلم نگاه خواهم کرد». (2)
بعضى معتقدند که دکارت در تبیین برهان وجودى نکته‏اى را مطرح نمود که بخش اعظم مباحثات جدید در باب برهان وجودى حول آن مى‏گردد; یعنى این که آیا وجود خاصه‏ى ذاتى است‏یا محمول.
او صریحا وجود را خاصه یا خاصیتى شمرد و گفت: این مسئله که آیا x واجد یا فاقد آن ( وجود) است، همواره مسئله‏اى است قابل بحث و تحقیق. ماهیت‏یا ذات هر نوع از اشیا، شامل صفات یا محمولات معینى است، و برهان وجودى دکارت بر آن است که «وجود» مى‏تواند در عداد صفات (محمولات) معرف خداوند قرار گیرد.
درست همان طور که در واقع برابر بودن مجموع زوایاى داخلى با زاویه‏ى قائمه ( 180 درجه) جزو خواص ذاتى و ضرورى یک مثلث است، وجود هم خاصه‏ى ضرورى یا واجب یک موجود کامل مطلق و متعال است. مثلث‏بدون خواص ذاتى( معرف ذات)، نمى‏تواند ثلث‏باشد، و خدا هم بدون وجود، خدا نیست. تفاوت بسیار مهم این است که در مورد مثلث اساسا نمى‏توانیم، به صرف تعریف آن استنتاج کنیم که وجود دارد; زیرا وجود جزو ذات مثلثیت نیست. لیکن در مورد موجود کامل متعال مى‏توان وجود را صفت ذاتى او دانست، یعنى وجود او را عقلا استنتاج کرد; زیرا وجود صفت ذاتى‏اى است که بدون آن، موجود برخوردار از کمال لا یتناهى وجود نخواهد داشت. (3)
بدین ترتیب، دکارت معتقد است که با مفهوم «خدا هست‏» مى‏توان ثابت کرد که تنها علت قابل تصور براى این مفهوم خدایى است که وجود خارجى دارد، بلکه صرف تحلیلى از محتواى این مفهوم به خودى خود، براى اثبات وجود خدا کافى است; زیرا اگر مفهوم خدا با مفهوم کمال یکى است چگونه مى‏توانیم این را نبینیم که وجود به عنوان یکى از کمالاتى که این مفهوم بر آنها دلالت و یا از آنها حکایت مى‏کند در این مفهوم مندرج است؟ آزادى من در معدوم انگاشتن خداوند، از آزادى من در تصور مثلثى که مجموع زوایاى آن دو قائمه نباشد بیشتر نیست. چه من بخواهم و چه نخواهم وجود براى خداوند به همان اندازه ضرورى است که خواص هندسى براى اشکال هندسى ضرورت دارد. بنابر این، نمى‏توانم خدا را جز موجود تصور کنم وچون هرچه بر مفهوم چیزى صدق کند بر خود آن چیز هم صادق است، پس نه تنها مفهوم خدا بلکه خود او هم وجود دارد. (4)
تقریر دکارت از برهان وجودى
استدلالى که دکارت در تامل سوم از کتاب کوچک ولى خواندنى «تاملات در فلسفه‏ى اولى‏» براى اثبات وجود خداوند اقامه مى‏کند، بر اساس گذر از مرحله شک و تردید و سپس یقین به وجود خود و پس از آن رسیدن به وجود ذات بارى است. وى مى‏گوید:«... همین که من هستم و از ذات کامل على الاطلاق، (یعنى خدا) مفهومى در من هست ضرورة، نتیجه مى‏گیرم که وجود خداوند با بداهت تمام ثابت‏شده است‏».
آنگاه در تامل پنجم «پیرامون ماهیت اشیاى مادى و باز هم در اثبات وجود خداوند مطالبى را آورده است که تقریبا مهمترین بخش برهان وجودى را تشکیل مى‏دهد. وى معتقد است که هر چیزى را که با وضوح و تمایز بشناسد، حقیقت دارد و از همین رو، با طرح این مطلب استدلالش را در باب اثبات وجود خداوند چنین بیان مى‏کند:
«...اگر تنها از همین که مى‏توانم مفهوم شیى‏ء را از ذهن خودم بگیرم این نتیجه به دست آید که هر چیزى را که با وضوح و تمایز متعلق به این شیى‏ء بدانم در واقع به آن تعلق دارد، آیا از همین نمى‏توانم برهانى براى اثبات وجود خدا به دست آورم؟ به یقین من مفهوم او، یعنى مفهوم وجود کامل مطلق را در ذهن خود از مفهوم هیچ شکل هندسى یا عددى کمتر نمى‏یابم. و همچنین علم من به این که وجود بالفعل و سرمدى به ذات او تعلق دارد، از علم من به این که هر چیزى که بتوانم براى شکل یا عددى اثبات کنم، در واقع به آن شکل یا عدد تعلق دارد، از حیث وضوح و تمایز کمتر نیست. بنابر این، حتى اگر تمام نتایجى که در تاملات پیشین گرفتم باطل باشد، یقین به وجود خداوند براى ذهن من دست کم باید به اندازه‏ى یقینى باشد که تاکنون به تمام حقایق ریاضى مربوط به اعداد و اشکال داشته‏ام، اگر چه این واقعیت ممکن است در وهله‏ى اول کاملا بدیهى ننماید، بلکه به نظر بیاید که ظاهرى مغالطه‏آمیز دارد; زیرا من که عادت کرده‏ام که در تمام اشیاى دیگر میان وجود و ماهیت فرق بگذارم، آسان معتقد مى‏شوم که در مورد خداوند هم ممکن است وجود از ماهیت جدا باشد و بنابر این مى‏توان تصور کرد که خداوند وجود خارجى نداشته باشد.
اما با این همه وقتى دقیقتر فکر مى‏کنم با وضوح مى‏بینم که وجود از ماهیت‏خداوند به همان اندازه انفکاک ناپذیر است که تساوى مجموع سه زاویه با دو قائمه از ماهیت مثلث راست گوشه و یا مفهوم کوه از مفهوم دره (5) غیر قابل انفکاک است.
بنابر این، تصور خدایى (یعنى ذات کامل مطلقى) که فاقد وجود (یعنى فاقد کمالى) باشد همان قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهى را بدون دره تصور کنیم.
اما اگر چه تصور خداى بدون وجود، درست مانند کوه بدون دره واقعا براى من محال است‏با وجود این، همان‏طور که از صرف تصور کوه توام با دره لازم نمى‏آید که کوهى درعالم وجود داشته باشد، همچنین از این که من خدا را واجد هستى تصور کنم ظاهرا لازم نمى‏آید که خدا موجود باشد، زیرا فکر من هیچ‏گونه ضرورتى به اشیا نمى‏دهد. و همان‏طور که مى‏توانم اسب بالدارى تخیل کنم، با آن که اسب بالدار اصلا وجود ندارد، همچنین چه بسا که من وجود را به خدا نسبت‏بدهم بى آن که اصلا خدایى وجود داشته باشد. اما قیاس مع الفارق است و در زیر ظاهر این اعتراض مغالطه‏اى نهفته است; زیرا از این که من نمى‏توانم کوهى را بدون دره تصور کنم لازم نمى‏آید که کوه یا دره‏اى وجود داشته باشد، بلکه تنها لازم مى‏آید که کوه و دره خواه موجود باشند و خواه موجود نباشند انفکاکشان از یکدیگر به هیچ روى ممکن نیست. اما تنها همین که نمى‏توانم خدا را بدون وجود تصور کنم مستلزم این است که وجود از خدا قابل انفکاک نباشد وبنابر این، خدا وجود واقعى داشته باشد. البته ذهن من نمى‏تواند این نوع وجود را تحقق بخشد، یا ضرورتى بر اشیاء تحمیل کند، بلکه به عکس، ضرورت خود شیى‏ء یعنى ضرورت وجود خداوند است که ذهن مرا وا مى‏دارد تا به این طریق بیندیشد; زیرا نمى‏توانم آن‏طور که اسبى را بدون بال یا با بال تخیل مى‏کنم، خدا را بدون وجود (یعنى ذات کامل مطلق را بدون عالیترین کمال) تصور کنم.
در اینجا نباید گفت که البته بعد از این که خدا را جامع جمیع کمالات فرض کردم; چون وجود هم یکى از کمالات است واقعا ناگزیرم او را موجود بدانم، اما اصل فرض واقعا ضرورتى نداشت، همان‏طور که لازم نیست‏بگویم هر شکل چهار ضلعى را مى‏توان در دایره ترسیم کرد، اما اگر چنین مفهومى را فرض کردم ناگزیر باید بپذیرم که لوزى هم، چون شکل است چهار پهلو، مى‏توان آن را در دایره ترسیم نمود، که در آن صورت ناچار امر باطل را پذیرفته‏ایم. مى‏گویم نباید چنین ادعایى کرد، زیرا اگر چه لازم نیست هرگز مفهومى از خدا به خاطر خطور دهم، اما هرگاه اتفاق بیفتد که درباره‏ى ذاتى نخستین و متعال بیندیشم و مفهوم آن را از خزانه‏ى ذهن بیرون بیاورم، ناگزیر باید هر نوع کمالى را به او نسبت‏بدهم اگر چه در صدد احصاى همه‏ى آنها و امعان نظر در یکایک آنها بخصوص، بر نیامده باشم. و همین ضرورت کافى است تا (بعد از آن که دریافتم که وجود کمال است) نتیجه بگیرم که این ذات نخستین و متعال واقعا وجود دارد. همچنان که اصلا لازم نیست مثلثى را تخیل مى‏کنم، اما همین که خواستم شکل راست پهلویى را که فقط از سه زاویه ترکیب یافته است در نظر بگیرم، کاملا ضرورت دارد که تمام خواصى را که به آن استنتاج تساوى مجموع زوایاى مثلث‏با دو قائمه کمک مى‏کند، به آن نسبت دهم، اگر چه ممکن است در آن موقع، به این نکته‏ى بخصوص، التفات نداشته باشم. اما وقتى بررسى مى‏کنم که کدام یک از اشکال را مى‏توان در دایره ترسیم کرد، مى‏بینم به هیچ روى لازم نیست تمام شکلهاى چهار ضلعى را در شمار آنها بدانم، بلکه به عکس تا وقتى نخواهم چیزى را که با وضوح و تمایز قابل تصور نیست‏به ذهنم راه بدهم نمى‏توانم وجود چنین چیزى را حتى توهم کنم. بنابر این میان فرضهاى باطلى مانند فرض اخیر، و مفاهیمى حقیقى که همراه با من به وجود آمده است، و اولین و مهمترین آنها مفهوم خداست، تفاوت بسیار وجود دارد». (6)
دسته بندى برهان وجودى دکارت
گیسلر با دسته‏بندى کردن برهان وجودى دکارت دو صورت از براهین وى را ذکر کرد. وى مى‏نویسد:
صورت دوم براهین دکارت این مسیر را طى مى‏کند:
1. منطقا ضرورى است که براى یک مفهوم هرچه براى طبیعت ذات (تعریف) آن ذاتى است تصدیق کنیم (مثلا یک مثلث‏باید سه ضلع داشته باشد).
2. وجود بخش منطقا ضرورى مفهوم واجب الوجود است (در غیر این صورت مى‏توانست‏به عنوان واجب الوجود تعریف شود).
3. لذا، منطقا اذعان به این که یک واجب الوجود، موجود است، ضرورى است.
به بیانى خلاصه: اگر خداوند بنا به تعریف نتواند ناموجود باشد، پس باید وجود داشته باشد; زیرا اگر غیر ممکن باشد موجودى را که نمى‏تواند ناموجود باشد را بدین عنوان تصور کرد که ناموجود است، پس ضرورى است که چنین وجودى را به عنوان موجود تصور کرد.
صورت اول برهان وجودى دکارت به شکل ذیل است:
1. آنچه که ما به نحو روشن و متمایز درباره‏ى چیزى درک مى‏کنیم، حقیقت دارد (روشنى و تمایز ضمانتى بر این است که هیچ خطایى در آنها نیست).
2. ما به نحو روشن و متمایز ادراک مى‏کنیم که مفهوم موجود مطلقا کامل، استلزام وجود آن موجود را دارد:
الف) زیرا تصور موجود مطلقا کامل بدین عنوان که فاقد چیزى است، غیرممکن است.
ب)اما اگر موجودى مطلقا کامل، وجود نداشته باشد، پس فاقد وجود خواهد بود.
ج) بنابر این، روشن است که مفهوم موجود مطلقا کامل، مستلزم وجودش است.
3. بنابراین، این مطلب که موجود مطلقا کامل نمى‏تواند فاقد وجود باشد صحت دارد(یعنى باید وجود داشته باشد).
دکارت دقت داشت تا برهانش را به گونه‏اى معرفى کند که از بعضى از انتقادهاى ناشى از بد راهنمایى شدن نظیر آنچه به آنسلم از جانب گانیلو رسیده است‏به خوبى بپرهیزد. دکارت بر قضایاى زیر تاکید مى‏ورزد:
1. این برهان فقط براى موجود مطلقا کامل یا واجب الوجود قابل استفاده است. هر موجود دیگر، حتى مثلث، مى‏تواند ناموجود تصور شود. فقط واجب الوجود است که نمى‏تواند به عنوان ناموجود تصور شود.
2. براى همه ضرورى نیست که به خداوند بیندیشند، اما اگر(و هرگاه) که شروع به تفکر درباره‏ى خداوند بکند، باید به خداوند به عنوان ضرورتا موجود تصور کند. هر مفهومى درباره‏ى موجود واجب بدین اعتبار که وجود ندارد تناقض است.
3. تصور درباره‏ى خدا به عنوان واجب الوجود خیالى نیست‏بلکه ضرورى است; زیرا:
الف) تنها خدا موجودى است که ذاتش مستلزم وجودش است.
ب) تصور دو (یا بیشتر) موجود در نهایت کمال غیر ممکن است. فقط یک موجود تماما کامل مى‏تواند وجود داشته باشد.
ج) تعداد نامتناهى صفات در خداوند هست که نمى‏توانم با قوه تصور، تغییر دهم. مفهوم واجب الوجود باید آن چیزى باشد که هست و نمى‏تواند غیر آن باشد. بنابر این، مفهوم واجب الوجود نمى‏تواند محصول ذهن من باشد. (7)
مناظرات دکارت با منتقدان معاصرش
روایت دکارت از برهان وجودى با مخالفت منتقدان معاصرش مواجه شده است. در این بخش، دو مناظره‏ى دکارت با معاصرانش را طبق نقل گیسلر مى‏آوریم:
الف. مناظره بین کاتروس و دکارت
یکى از منتقدان وى، کشیش کاتروس Csureta بود که دکارت مباحثاتى (شبیه مباحثه آنسلم با گانیلو) با او داشته است. (8)
کاتروس در موافقت‏با آکویناس و در مقابل دکارت معتقد بود که برهان وجودى فقط وجود ذهنى و نه واقعى خدا را به اثبات مى‏رساند.
به علاوه او مدعى است که لغات ترکیبى «شیر موجود» ذهنا ضرورى است‏به شرط آن که ترکیب باقى بماند، اما چنین چیزى به اثبات نمى‏رساند که چنین شیرى باید وجود داشته باشد. انسان براى وجود یک شیر باید به عالم تجربه نه به مفهومى ضرورى در باره‏ى یک شیر بنگرد.
دکارت تاکید مى‏کند که آکوئیناس برهانى را رد کرده است که دکارت بدان معتقد نیست; یعنى، این که چنان وجودى از مفهوم کلمه (خدا) ناشى مى‏شود. دکارت سپس برهانى را تکرار مى‏کند که خود در چندین صورت مختلف بدان معتقد است. ذیلا بیان مجدد اولیه دکارت از برهان آورده مى‏شود:
1. هرچه که به نحو روشن و متمایز درک مى‏کنیم، حقیقت دارد.
2. ما به نحو روشن و متمایز درک مى‏کنیم که مفهوم واجب الوجود مستلزم وجود اوست.
3. بنابراین، این که واجب الوجود ضرورتا موجود است، حقیقت دارد.
بیان مجدد ثانویه‏ى دکارت براى کاتروس به نحو ذیل است:
1. هرچه که ذاتى شیى‏ء باشد باید در باره‏ى آن شیى‏ء مورد اذعان قرار گیرد.
2. این که خداوند وجود داشته باشد ذاتى اوست(زیرا بنابه تعریف، ذات او وجود داشتن است).
3. بنابر این، وجود باید در باره‏ى خداوند مورد اذعان قرار گیرد.
بیان مجدد سوم دکارت در پاسخ به کاتروس چنین بود:
1. وجود خداوند نمى‏تواند به عنوان موجود فقط ممکن، اما نه بالفعل، تصور شود (زیرا در چنین صورت باز نباید درباره‏ى او به عنوان خداوند بیندیشیم، یعنى به عنوان وجودى ضرورى).
2. اما مى‏توانیم در باره وجود خداوند تصور داشته باشیم (یعنى، مفهوم، متضمن تناقض نیست).
3. بنابراین، وجود خداوند باید به عنوان موجودى بیش از ممکن تصور شود (یعنى به عنوان بالفعل).
ب. مناظره بین گاسندى و دکارت
پى یر گاسندى (9) (1592-1655) فیلسوف و دانشمند فرانسوى یکى دیگر از کسانى است که به انتقاد از روایت دکارتى برهان وجودى پرداخته است. گاسندى شکاک، با اظهار این که برهان وجودى وجود را با صفت درهم آمیخته است، با آن به مجادله برخاسته است. گاسندى نکات ذیل را مطرح مى‏کند:
1. خداوند بیش از آن که یک مثلث‏باید وجود داشته باشد، نیازمند وجود نیست; زیرا ذات هر یک مى‏تواند جداى از وجودش اندیشیده شود.
2. وجود نه صفتى براى خدا و نه صفتى براى مثلث است. در مقابل وجود چیزى است که در غیاب آن هیچ صفت‏یا کمالى وجود ندارد. آنچه وجود ندارد هیچ کمالى ندارد و آنچه وجود دارد کمال دارد، اما وجود، هیچ یک از آنها نیست.
3. دکارت با به حساب نیاوردن وجود به عنوان بخشى از مفهوم مثلث و به حساب آوردن وجود به عنوان بخشى از تعریف خدا کل سؤال را بدیهى دانسته است.
4. ماهیت و وجود فقط در ذهن قابل تفکیک هستند، در واقع، چه در باره افلاطون و چه در باره خدا صحبت کنیم. نهایتا ما باید نتیجه بگیریم که یا افلاطون ضرورتا موجود است (اگر وجود و ماهیت‏یکى باشند) یا خداوند ضرورتا موجود نیست(اگر وجود و ماهیت‏یکى نباشند).
5. ما دقیقا به همان اندازه آزادى داریم در باره خداوند به عنوان چیزى که وجود ندارد بیندیشیم که در باره اسب بالدار Psusage به عنوان لا موجود مى‏اندیشیم.
6. ما فقط با استدلال مى‏دانیم مجموع زوایاى مثلث 180 درجه است، نه با فرض. ما به همین نوع از استدلال نیاز داریم تا بدانیم وجود باید به خداوند تعلق داشته باشد، نه صرفا فرض این که چنین است. در غیر این صورت مى‏توان اثبات کرد هر چیزى وجود دارد.
7. دکارت واقعا اثبات نکرده است که عدم با خداوند ناسازگار است‏به همان صورتى که لوزى با دایره ناسازگار است.اما اگر دکارت بتواند استدلال کند که وجود خداوند منطقا غیر ممکن نیست، او نمى‏تواند دلیل آورد که وجود خداوند، منطقا ضرورى است.
در پاسخ به گاسندى، دکارت بر موارد زیر تاکید مى‏کند:
1. وجود صفت است (همانند قدرت مطلق) بدین معنى که قابلیت توصیف چیزى را دارد و وجود ضرورى، صفت ضرورى واجب الوجود است، زیرا به ذات خداوند به تنهایى تعلق دارد.
2. نمى‏توانیم مثلث را با خدا در پرسش از وجود ضرورى، قابل مقایسه بدانیم; زیرا رابطه وجود با مثلث (یعنى یک ممکن الوجود) نسبت‏به ارتباطش با وجود ضرورى، کاملا مغایر است.
3. استنتاج وجود از میان صفات وجود ضرورى، مسلم فرض کردن سؤال نیست.
4. نهایتا وجود و ماهیت نمى‏تواند در خداوند بدان صورتى که در تمامى اشیاى دیگر جداست تفکیک شود; زیرا اگر وجود خداوند ضرورى نباشد دیگر خدا نخواهد بود. (10)
پاسخ دکارت به انتقادات دیگر
بعضى از فلاسفه‏ى قرن هفدهم در مقابل برهان وجودى دکارت با دید منفى واکنش نشان داده‏اند. آنها برهان او را به این صورت دوباره بیان کرده‏اند:
1. اگر وجود خداوند متضمن تناقض نباشد، پس حتما او وجود دارد.
2. وجود خداوند، متضمن تناقض نیست.
3. بنابراین، حتما خداوند وجود دارد.
در نگرش به این صورت جدید از برهان، این فلاسفه دو ایراد وارد کرده‏اند که (اگر صحیح باشد) نتایج دکارت را بى اعتبار خواهد کرد.
1. صغراى قیاس مى‏تواند مشکوک یا مردود باشد. بنابر این، برهان ضرورتا منتج نخواهد بود.
2. دکارت مى‏پذیرد که مفهوم او از خدا ناکافى است. اما اگر چنین مفهومى ناکافى باشد، پس غیر روشن است. و اگر غیر روشن باشد پس بر اساس تعریف خوددکارت از حقیقت، غیر حقیقى است.
دکارت به هر یک پاسخ داده است:
1. اولا وجود خداوند، متضمن تناقض به معنى هیچ یک از این دو لحاظ نیست:
الف) اگر متضمن تناقض نبودن به معناى هرچه که با فکر انسانى ناسازگار ست‏باشد، وجود او به طور واضح متضمن تناقض نیست; زیرا ما به او چیزى بجز آنچه فکر انسانى مستلزم اسناد به او است، نسبت نمى‏دهیم.
ب) اگر متضمن تناقض نبودن به معناى هرچه نتواند توسط ذهن انسانى شناخته شود، باشد پس هیچ کس نمى‏تواند چیزى را بشناسد و بحث وجود خدا را باید رها کرد. چنین تعریفى موجب تعطیل هر فکر انسانى است (که به نظر دکارت ناممکن بود).
2. حتى اگر مفهوم ما از خدا ناکافى باشد، بدین نتیجه نمى‏رسیم که متضمن تناقض است; زیرا:
الف) هر تناقضى از فقدان وضوح ناشى مى‏شود، وما به طور واضح مى‏یابیم که خداوند باید واجب الوجود باشد. دکارت سپس اشاره مى‏کند که:
ب)آنچه به طور واضح نمى‏یابیم باعث‏بطلان آنچه که به طور وضوح مى‏یابیم نمى‏شود و از آنجا که به طور وضوح مى‏یابیم که هیچ تناقضى در مفهوم واجب الوجود نیست، پس برهان منتج است; زیرا این تمام ضرورت حمایت از صغراى مورد انکار برهان است. (11)
ایراد دیگرى که متوجه دکارت در تمثیل به مثلث‏بود به این شرح است:
از این واقعیت که یک شکل براى مثلث‏بودن باید سه ضلع داشته باشد، بر نمى‏آید که فى‏الواقع چنین مثلثهایى وجود دارد، این حقیقت درباره‏ى موجود کامل متعال هم صادق است.
پاسخ دکارت به این ایراد چنین است:
در حالى که تصور یا ماهیت‏یک مثلث‏شامل صفت (محمول) وجود نیست، ولى تصور یا ماهیت موجود کامل متعال شامل صفت (محمول) وجود هست. و در این یک مورد خاص ما ملزمیم وجود را از یک مفهوم (تصور) استنباط کنیم. (12)
با توجه به مطالبى که آورده شد، اینک وقت آن رسیده است که نقدهایى که فلاسفه‏ى بعد از دکارت متوجه برهان وجودى او کرده‏اند را ملاحظه کنیم که مهمترین آنها، نقد کانت است.
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1. Pere Mersenne از دوستان فرانسوى و فضلاى عصر دکارت بود که مانند خود وى از تربیت‏یافتگان مدرسه لافلش La Fleche (از شهرهاى کوچک فرانسه) بود.
2. ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ص 49،.......
3.فلسفه‏ى دین، جان هیک، ص 49-50.
4. نقد تفکر فلسفى غرب، اتین ژیلسون، ترجمه دکتر احمد احمدى، ص 171، انتشارات حکمت، چاپ سوم.
5. مقصود از «دره‏» در اینجا مطلق پیرامون کوه است، خواه به صورت دره، به معناى متداول کلمه، باشد و خواه به صورت دشت. به عبارت دیگر: مراد از دره، مطلق زمین پست‏تر از کوه است‏به هر صورتى که باشد.
6.تاملات در فلسفه‏ى اولى، رنه دکارت، ترجمه‏ى دکتر احمد احمدى، صص‏7673، چاپ دوم 1369.
7. فلسفه‏ى دین، نورمن. ال. گیسلر، ترجمه حمید رضا آیت اللهى، ج‏1، ص 196194.
8. این مناظره در کتاب برهان وجودى نوشته آلوین پلانتینجا صفحات 31تا 49 آمده است.ر.ک: فلسفه‏ى دین، گیسلر، ص 194، 196، 197، 228.
9. Pierre Gassandi
10.فلسفه‏ى دین، گیسلر، صص‏199-100.
11. همان، صص‏197-198.
12.خدا در فلسفه، ص‏46-47(ترجمه بهاء الدین خرمشاهى).

تبلیغات