آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این مقاله تفاوت‏هاى جادوگران و قانون‏گذاران و مصلحان با پیامبران ذکر شده؛ همچنین «پیامبر اخلاقى» و «پیامبر سرمشق» از یکدیگر بازشناخته شده‏اند و پیامبران بنى‏اسراییل از قسم اول شمرده شده‏اند.

متن

نقطه شروع کار وبر، جهان شمولى اعتقاد به پدیده‏هاى فوق طبیعى و توجهش به راه‏هاى ممکن گسترش این جهان شمولى است. وبر میان جاودگر و کاهن یا جادو و دین به عنوان نظام‏هایى از باورها تفکیک قائل مى‏شود. به نظر او، هر دوى اینها واسطه میان پدیده‏هاى انسانى و فوق طبیعى‏اند؛ اما به طریقى متفاوت از هم. جادو متضمن تقاضاهاى زندگى روزمره و مستلزم به‏کارگیرى افسون یا چیزى شبیه آن است تا پدیده‏هاى فوق طبیعى را وادار کند به طریق خاصى که جادوگر یا مریدانش مى‏خواهند عمل نماید. اما دین چنین کارى انجام نمى‏دهد. دین به طور منظم سازمان مى‏یابد و خداوند را نمى‏توان وادار به انجام عملى نمود. اگر من یک مسیحى باشم، بیشترین کارى که مى‏توانم بکنم این است که از خدا درخواست کنم تا به من صبر برخورد کردن با رییس جبارمنشم را اعطا نماید.
پیامبر فردى است که ممکن است بنیان‏گذار مذهبى جدید یا کسى باشد که به مذهب قدیم حیات جدیدى مى‏بخشد. وبر مى‏افزاید: مهم نیست که مردم جذب شخص یا آموزه‏اى شوند. وجه جامعه‏شناختى قضیه این است که پیامبر، وحى و الهام را اعلان مى‏کند. به همین دلیل، پیامبران در شمایل کاهنان سازمان‏یافته و معمولى نیستند. کاهن تحت تأثیر دین قرار مى‏گیرد؛ اما پیامبر تحت تأثیر خداوند قرار مى‏گیرد. پیامبر، برخلاف جادوگر، در ارتباط با الهام‏ها و آموزه‏هاى خاصى است؛ اما اعمال معجزه‏آسایى را چون زنده کردن مرده و نظایر آن انجام مى‏دهد.
پیامبر را باید از قانون‏گذار نیز تمیز داد؛ اگرچه پیامبران بنى‏اسراییل، برخلاف پیامبران بودیسم و هندوییسم، به اصلاح اجتماعى مى‏پرداختند و این امر گاهى اوقات این تمایز را کم‏رنگ مى‏کند. با این همه، هر چه آنها به اصلاح اجتماعى بپردازند، کمتر رفتارى پیامبرانه خواهند داشت.
بنیان‏گذاران مکاتب فلسفى را نمى‏توان به عنوان پیامبر تلقى کرد. آنها معمولاً درگیر اندرزگویى عاطفى - حیاتى هستند؛ در حالى که پیامبر بیشتر به یک سخنور مردمى نزدیک است. وبر دو نوع پیامبر را از هم تفکیک مى‏کند: «پیامبر اخلاقى»(1) که معتقد به آموختن و تعلیم سخنان خدا به‏مثابه یک تکلیف اخلاقى است و «پیامبر سرمشق»(2) که راه رستگارى را سرمشق شخصى مى‏داند. تصور پیامبر سرمشق از خدا این است که وى به نحوى در همه جاى این جهان حضور دارد و این موضوع در ارتباط است با این‏که چطور خدا را تجربه کند و روشن‏گرى شخصى کسب نماید. روشن‏گرى در این‏جا با معنى روشن‏گرى در فلسفه غرب فرق مى‏کند. از طرف دیگر، خداى اخلاقى، برین و متعالى است. او خارج از این جهان است و از ما مى‏خواهد تا فرمان‏بردار او باشیم. یقیناً مسیحیت یک مذهب اخلاقى است؛ اما یک مذهب کامل و مطلق نیست. براى مثال، سنت طولانى از عرفان مسیحى وجود دارد که به نظر نمى‏رسد چندان متفاوت با بودیسم باشد. در حالى که پیامبران سرمشق تمایل به ایجاد یک نخبه روشن‏بین و توده نسبتاً نامشخصى از پیروان دارند، پیامبران اخلاقى تمایل دارند که یک کلیساى سازمان‏یافته ایجاد کنند. پیامبران اخلاقى مشوق توسعه روند عقلانى شدن مى‏باشند؛ به‏ویژه اگر یک سنت نوشتارى نیز پدید آید.
فرایند عقلانى شدن، فرایند کسب معنا در جهان است. به نظر وبر، انسان‏ها اساساً موجوداتى هستند که به دنبال کسب معنا یا بیشتر شکار معنا هستند و این امر، افراد را علیه فهم ظاهراً بى‏معنا آماده مى‏کند.
کوشش براى توضیح چنین چیزهایى در مقایسه با زندگى روزمره، انتزاعى و کلى مى‏باشد. در مذاهب درونى اساساً به این جهان بى‏توجهند؛ در حالى که در مذاهب استعلایى کوشش براى ساختن جهانى است که نزدیک به چیزى است که انتظار مى‏رود. وبر این امر را «مشکل رستگارى» مى‏نامد؛ عرصه‏اى از تنش میان واقعیت و آرمان یا سازش دنیوى و کمال.
تأکید وبر در مطالعه‏اش درباره یهودیت، بر عامل تمایزدهنده مذهب غربى از مذهب شرقى است. عامل اصلى، اندیشه عمل اخلاقى مثبت است؛ یعنى تغییر این جهان براى بهتر نمودن آن تحت هدایت خداوند. اما در نهایت، تأثیرات ناخواسته اعتقاد دینى از همه مهم‏تر است. اشارات مهمى در یهودیت و مسیحیت وجود دارد که افراد باید خودشان را ابزارهایى براى خدا بدانند؛ وسایلى که خدا به‏وسیله آنها اهدافش را در این جهان دنبال مى‏کند. این جهان مایه وسوسه دائمى و تهدیدى براى دور کردن مردم از اهداف خداوند است. در پس آن نیز خطر ویژه‏اى وجود دارد و آن، انتظار انجام مناسک است. این جریان توسط مسیحیت عرفانى قرون وسطا آشکار گشت. این موضوع براى ما مهم است و براى وبر، بى‏همتایى غرب در سنت پیامبرانه یهود قرار دارد. تجربه دینى یهودى از ریشه با تجربه هندى متفاوت بود. در تجربه دینى یهودى، رعایت مناسک مهم نبود؛ بلکه مهم تغییر ریشه‏اى و بنیادى بود. نگرش کلى نسبت به زندگى یهودیان باستان این بود که انقلاب سیاسى و اجتماعیى در آینده توسط خداوند هدایت مى‏گردد.
پیامبران خودشان را ابزارهاى خدا تلقى مى‏کردند؛ اما نه به‏عنوان انسان‏هاى اختصاصاً ممتازى که از گناه آزاد هستند. پیامبر پیام شخصى خودش را از خدا مى‏گیرد و به مردم عرضه مى‏کند؛ اما راه‏حلى جادویى یا نشانه‏اى براى اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمى‏کند. تأکید بر قانون اخلاقى در برابر همه قدرت‏هاى دنیوى که پیامبران را مورد آزار خود قرار مى‏دادند، دستاورد بزرگ این پیامبران بود و این دستاورد،کنش‏هاى اخلاقى مناسب زندگى روزانه را وظیفه افرادى مى‏دانست که توسط نیرومندترین خدا برگزیده شده‏اند. اگر بدبختى براى مردم حاصل مى‏شد، آن را نتیجه اراده الهى مى‏دانستند و اگر خدا اراده مى‏کرد که آنها بدبخت باشند، به دلیل نافرمانى آنها بوده است. وبر این واقعیت را که آنها مى‏توانستند تبیین‏هاى دیگرى ارائه کنند، اما آن تبیین‏ها بى‏منطق و عقل‏ستیز مى‏شدند، مهم مى‏داند. استثمار بیچارگان، بت‏پرستى، بى‏توجهى به مناسک و - شگفت‏انگیزتر این‏که - توقیف پیامبرى و... همه از نشانه‏هاى نافرمانى است. اما رستگارى همواره امکان‏پذیر بوده و مؤمن پاداش خواهد یافت. این مسأله، ما را در تبیین دگرگونى یهوه به خدایى جهانى، نه خدایى که در رقابت با دیگران است، قادر مى‏سازد. او به‏تنهایى مسؤول خوشبختى و بدبختى افراد زیر نفوذ خود است. بدتر این‏که هر قدر پیشگویى‏ها محقق مى‏شد، سرسپردگى اسراییلیان به خدا بیشتر مى‏شد. این اعتقادات، راه ظهور مسیحاى نجات‏بخش را در قرن‏هاى بعد فراهم ساخت.
اشاره‏
1. تمایز درستى که ماکس وبر میان پیامبر و جادوگر مى‏گذارد و جادوگر را، برخلاف پیامبر، در پى تغییر اوضاع طبیعى از طریق به‏کارگیرى افسون و مانند آن معرفى مى‏کند، یکى از وجوه جامعه‏شناختى تفاوت پیامبران و جادوگران است و مسأله قابل توجهى است. این وجه جامعه‏شناختى، با جنبه کلامى و دینى مسأله نیز سازگار است. از جنبه دینى، پیامبران نیامده‏اند تا با به‏کارگیرى قواى فوق طبیعى، مسائل طبیعى زندگى این‏جهانى را حل و فصل کنند. آنان آمده‏اند تا با هدایت قواى طبیعى بشر در بسترى مناسب و اخلاقى، توانایى‏هاى نهفته بشر را به بار نشانند و وى را در حل مسائل و مشکلاتش به نحوى انسانى توانمند سازند. آنان نمى‏خواهند با قدرت‏نمایى و استفاده از زور (مافوق طبیعى) دیگران را تسلیم خود سازند. آنچه به نام «معجزه» از پیامبران نقل شده است بیش از آن‏که سزاوار نام «معجزه» باشد، شایسته نام «آیه و برهان» است. در قرآن کریم نیز همواره از کارهاى خارق‏العاده پیامبران به عنوان «نشانه و آیه» یاد شده است که براى برداشتن حجاب‏هاى ضخیم جهل و تعصب و شکستن سنت‏هاى غلط و برداشتن موانع فهم حقیقت بوده است.
2. بنابر آنچه ذکر شد، قسمت دوم این سخن نویسنده که: «پیامبر پیام شخصى خودش را از خدا مى‏گیرد و به مردم عرضه مى‏کند؛ اما راه حلى جادویى یا نشانه‏اى براى اثبات ارتباط با یهوه ارائه نمى‏کند» چندان وجهى ندارد. بله، پیامبر نمى‏خواهد راه‏حلى جادویى عرضه کند؛ اما در پى این هست که نشانه‏اى براى اثبات ارتباط با خداوند ارائه کند. معجزاتى که از پیامبران نقل شده است به همین منظور بوده‏اند. اگر این معجزات نشانه‏اى براى ارتباط پیامبران با خدا به‏حساب نمى‏آیند، چگونه مى‏توان گرایش مردم را به پیامبران تبیین کرد؟
3. تمایزى که وبر میان پیامبران و قانون‏گذاران مى‏گذارد چندان واضح و پذیرفتنى نیست. خود وى معترف است که پیامبران بنى‏اسراییل به اصلاح اجتماعى مى‏پرداختند؛ اما بلافاصله مى‏گوید: «هر چه آنها به اصلاح اجتماعى بپردازند، کمتر رفتارى پیامبرانه خواهند داشت». یک جامعه‏شناس دین وظیفه ندارد ابتدا مفهومى خودساخته از پیامبرى را در ذهن داشته باشد، سپس به ارزیابى فعالیت‏هاى پیامبران بنشیند. به لحاظ روش‏شناختى، کار ماکس وبر در این قسمت نوعى مغالطه است. تعیین این‏که پیامبران چه کارى را انجام مى‏دهند و چه کارى را انجام نمى‏دهند، تنها پس از مطالعه رفتار آنان و نتیجه‏گیرى از آنچه اتفاق افتاده امکان‏پذیر است؛ بنابر این وجهى ندارد مثلاً با دیدن اعمال بخشى از پیامبران هندویى و بودایى (اگر اطلاق این عنوان براى کسانى در آیین هندو صحیح باشد) حکمى کلى براى همه پیامبران از آن استنتاج کنیم و سپس بگوییم که چون پیامبران بنى‏اسراییل برخلاف پیامبران هندویى و بودایى به اصلاح اجتماعى مى‏پرداختند، پس رفتار آنان کمتر پیامبرانه است.
اما علاوه بر این اشکال روش شناختى، باید در داده‏هاى اطلاعاتى ماکس وبر نیز تردید کرد. درست است که پیامبران بنى‏اسراییل به اصلاح اجتماعى مى‏پرداختند، اما نه آنان در این کار تنها بودند و نه تنها کارشان این بود. هم پیامبران ملل دیگر به اصلاح اجتماعى دست مى‏زدند و هم پیامبران بنى‏اسراییل اهل کشف و شهود و تجربه‏هاى بلند عرفانى بودند و جمع بین این دو امر از شأن پیامبرى آنان چیزى نمى‏کاست. زرتشت، پیامبر ایرانى ، قواعدى در اصلاح امور اجتماع وضع کرد. کنفوسیوس، حکیم چینى که مى‏توان او را «پیامبر آیین دولت‏مردى» نامید، بیشترین کارش اصلاح شیوه‏هاى رفتار حاکمان و شهروندان و وضع قوانین اجتماعى و اخلاقى بود. آیین شینتو در ژاپن تا پایان جنگ جهانى دوم در سال 1945 م. آیین کشوردارى و حکومت بود. در این سال بود که امپراطور ژاپن از خدایى استعفا داد و تنها به حکومت پرداخت و امر دین از امر دنیا جدا انگاشته شد. تا این زمان، آیین شینتو، آیینى کاملاً قانون‏مدار و حکومتى بود و پیامبر یا پیامبران این آیین، در وضع این قوانین دخالت داشتند. بنابراین نمى‏توان پذیرفت که تنها پیامبران اسراییل قانون‏گذارى کرده‏اند و پیامبران ملل دیگر به این کار مبادرت نکرده‏اند. همچنین قانون‏گذارى را نمى‏توان از حیطه کار پیامبران خارج کرد. این مطلب هم به لحاظ جامعه‏شناختى و تاریخى ثابت است و هم به لحاظ دینى و کلامى.
پىنوشت:
1) ethical prophet
2) exemplary prophet
همشهرى، 16 و 17/7/80

تبلیغات