آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفت‏وگو ضمن اشاره به پیشینه رابطه اسلام و غرب، در بستر شناساندن مؤلفه‏هاى قدرت دو فرهنگ، به بررسى مشکلات گذشته و حال و نیز ارائه راه حل‏هایى جهت رفع این معضلات پرداخته شده است.

متن

پیشینه ارتباط اسلام و غرب دقیقاً روشن نیست؛ ولى در کتاب‏هایى مثل تاریخ مسعودى و یعقوبى، واژه‏هاى «فرنگ» یا «فرانک» یافت مى‏شود که نشان مى‏دهد مسلمانان و ایرانیان، غرب را مى‏شناخته‏اند. ویل دورانت هم مى‏نویسد که هارون الرشید یک ساعت براى شارلمانى به عنوان هدیه فرستاد. به نظر مى‏رسد رابطه اسلام و غرب به زمان صدر اسلام مى‏رسد که البته باید منظور خودمان را نسبت به غرب یا مسیحیت روشن کنیم. اگر منظور غرب جغرافیایى باشد، آثار یونانى قدیم در صدر اسلام و در زمان مأمون به وسیله بیت الحکمة به زبان عربى ترجمه شد و در همان زمان مسلمانان با غربیان آشنا شدند. لذا اگر رابطه فکرى - فرهنگى منظور باشد، از آغاز تاریخ اسلام، مسلمانان غرب را مى‏شناختند. ولى اگر منظور از رابطه اسلام و غرب، رابطه اسلام و مسیحیت باشد، این رابطه‏اى است مأنوس و دیرآشنا؛ چرا که اصول مشترکى دارند و بر خلاف مسیحیت و یهودیت، هیچ اختلافى بین اسلام و مسیحیت موجود نیست. اما اگر منظور رابطه به معناى جغرافیایى باشد، سابقه این به ایران قبل از اسلام برمى‏گردد و چنان که گفته‏اند، هنگامى که امپراتور روم مدارس آتن را گرفت، فیلسوفان آن به دربار ایران پناهنده شدند که این پناهندگى قطعاً بدون دلیل و شناخت نبوده است. منتها از صد سال پیش در رابطه با غرب غفلتى از سوى ما پیش آمد و متأسفانه آثار عقب‏ماندگى در فرهنگ ما بروز کرد. بعضى از متفکران خواستند غرب را داخل فرهنگ اسلامى جا دهند و گروهى به دنبال اسلامى ناب بودند و مى‏گفتند باید احساس بى‏نیازى و استقلال داشت تا هویت اسلامى‏مان حفظ شود. البته نوع دیگرى از مواجهه را نیز شاهد هستیم که گروهى خواستار دیالوگ بیشترى با غرب بودند؛ یعنى با برقرارى نوعى ارتباط، سعى کنیم آنها را بشناسیم و عناصر مثبت آنها را بگیریم که این جریان تا کنون ادامه دارد.
به نظر من تلقى درست از خالص‏گرایى آن است که ما در اصول، به مبانى اسلامى متکى باشیم و در موارد دیگر، از دستاوردهاى همه تمدن‏ها، از جمله غرب، استفاده کنیم. این هدف در جمهورى اسلامى هم مورد توجه قرار گرفته است که شاهد آن، تفکیک قواست که روشى غربى مى‏باشد. بسیارى از روشنفکران اسلامى به این نتیجه رسیدند که باید رابطه‏اى را با مؤلفه‏هاى غربى، از جمله علم برقرار کنند و به همین جهت افرادى چون سید جمال به دنبال یک گفت‏وگو و مراوده بودند.
اما اینکه پیشینه اسلام و غرب چندان درخشان نبوده است، یک واقعیت است و آنها و ما سوءظن‏هایى نسبت به هم داریم. آنها در جنگ‏هاى صلیبى ضربه‏هایى از اسلام خوردند. پیشرفت‏هاى عثمانیان در غرب هم خاطره‏اى تلخ است؛ به گونه‏اى که کاپلستون مى‏گوید: «اگر مسلمانان وارد اروپا مى‏شدند، ما اکنون صاحب این تمدن نبودیم.» براى رفع این سوءظن‏ها باید از لحاظ فکرى و فرهنگى برخوردهاى خشن را تقبیح کنیم و شرایط خاص گذشته را تأیید ننماییم تا این گونه گمان نشود که آن تفکر باقى مانده است. کار دیگر این است که عناصر مثبتى را که داریم معرفى و مطرح کنیم. نمى‏توان نادیده گرفت که فعالیت فرهنگى ما کم بوده است که بخشى از این حرکت، به دیپلماسى خارجى دولت بر مى‏گردد تا با احداث بخش‏هاى فرهنگى در سفارتخانه‏ها، چشم‏اندازهاى درخشان فرهنگ اسلام را نمایان سازند و بخش دیگرى هم از وظایف روشنفکران است که در جهت شناساندن عناصر دینى کوشا باشند. واقعیت آن است که خیلى از غربیان به دلایل مختلف فکر مى‏کنند که اسلام دشمن غرب است؛ در حالى که این‏گونه نیست.
نکته قابل توجه آن است که نظام سیاسى اسلام با نظام سیاسى مسیحیت تفاوت‏هایى دارد که مثلاً مى‏توان به پررنگ‏تر بودن صبغه‏هاى سیاسى و اجتماعى اسلام اشاره کرد. واضح است مسیرى را که ما بر اساس اسلام طى خواهیم کرد، با مسیرى که غرب بر اساس مسیحیت طى خواهد نمود، تفاوت‏هاى عمده‏اى خواهند داشت و مسلم است که نمى‏توانیم مبانى دینى را کنار بگذاریم؛ پس باید آنها را حفظ کنیم و درست استفاده نماییم. اما براى اینکه بتوانیم از این مبانى حقوقى و سیاسى استفاده کنیم، باید از طریق متخصصان فقهى - کلامى، عناصر حقوقى و سیاسى را به خود معرفى و بازسازى کنیم و این کار را به گونه‏اى انجام دهیم که دنیاى امروز آن را بفهمد؛ یعنى مطابق نیازهاى روز آنها را تفسیر کنیم؛ به طورى که هم بتوانیم آن عناصر را حفظ کنیم و هم به‏کار ببریم؛ به طورى که بهانه به دست کسى ندهیم که ما را مثلاً متهم به نقض حقوق بشر کنند.
اما چگونه مى‏توان هم بر ارزش‏ها و معارف مشترک بشرى دست گذاشت و هم تنوع و تکثر فرهنگى را نادیده نگرفت؟ به نظر من قضیه در یک کلام به دستاوردهاى علمى برمى‏گردد؛ یعنى شناخت علمى که در غرب پا گرفت و گسترش پیدا کرد تا حد زیادى مى‏تواند زبان مشترک میان ملت‏ها باشد. این همان نظرى است که لایب نیتز مطرح کرد و بر سر آن هم خیلى کار نمود؛ هرچند نتوانست آن را به جایى برساند. زبان معرفت و علم تنها زبان مشترک مى‏تواند باشد و ما باید نظام زندگى، نظام سیاسى و نظام اجتماعى‏مان را بر اساس دستاوردهاى علمى بنا کنیم. اجازه بدهید مثالى بزنم: در بعضى جلسات یونسکو در تهران، بعضى آقایان صحبت از جامعه‏شناسى اسلامى مى‏کردند و آن را مقابل جامعه‏شناسى غربى قرار مى‏دادند. ولى آیا جامعه‏شناسى یک علم است یا خیر؟ در صورت علم بودن آن، با تعریفى که ارسطو از علم دارد، مطابقت ذهن با عالم واقع صورت گرفته است. پس جامعه‏شناس به عنوان یک عالم، باید ذهنش را با یک سرى واقعیت‏ها تطبیق دهد که چنین چیزى البته نه اسلامى دارد و نه غربى و نه شرقى و نه اروپایى. علم جامعه‏شناسى یکى بیشتر نمى‏تواند باشد. مگر اینکه شما آن را با ایدئولوژى‏ها مخلوط کنید. در علم، زبان مشترکى پیدا مى‏شود که محیطهاى دیگر هم بر طبق آنها مى‏تواند به پیش بروند و نمونه‏اش ژاپنى‏ها هستند که از طریق زبان علمى توانسته‏اند با ملت‏هاى دیگر ارتباط برقرار کنند.
از موضوعات دیگرى که باعث سوءتفاهم بسیار میان جهان اسلام و غرب شده است، مقوله استعمار است. در اینکه استعمار پدیده شومى بوده است و حتى خود غربیان هم از آن آسیب دیده‏اند تردیدى نمى‏تواند کرد. اما واقعیت آن است که استعمار، نتیجه مسلّم رشد مغرب‏زمین است. به نظر من تنها راهى که جلوى مسلمانان قرار دارد، مجهز شدن به دستاوردهاى علمى است. ما باید از این طریق پیش برویم و عناصر را بشناسیم و بعد براى پرکردن خلأى که از جهت علمى در فرهنگ‏هاى شرقى و اسلامى به وجود آمده است تلاش کنیم.
پس در نهایت باید بگویم اولاً از نظر سیاسى تذکر آنچه که در گذشته رابطه اسلام وغرب رخ داده است مورد تأیید ما نیست و دوم اینکه غربیان در نتیجه پیشرفت‏هاى علوم طبیعى و نوعى رشد ماتریالیسم از پاره‏اى نیازهاى معنوى و روحى فاصله گرفته‏اند که الآن مدعى‏اند که پست‏مدرنیسم در صدد احیاى آن است. ما مى‏توانیم با تکیه بر فرهنگ اسلامى‏مان از لحاظ عرفان و توجه به عناصر معنوى، حرفى براى گفتن داشته و با معرفى افرادى چون مولوى که پرورش‏یافته مکتب قرآنند، این جنبه قرآنى را پررنگ‏تر کنیم تا ضمن گرفتن مؤلفه‏هاى علمى غربیان، مکالمه‏اى را با آنها آغاز کنیم.
اشاره‏
1. در این گفت‏وگو، روش صحیح ناب‏گرایى این‏گونه معرفى شده است که در اصول به مبانى اسلامى متکى باشیم و در موارد دیگر به دستاورد همه تمدن‏ها، از جمله غرب، توجه نماییم. صرف‏نظر از مسائل گسترده‏اى که در این گستره مطرح است، مثل اینکه آیا ممکن است دستاوردهاى یک فرهنگ را منسلخ از ذات آن اخذ نمود یا نه، نکته قابل توجه آن است که دستاوردهاى علمى دیگر تمدن‏ها در صورتى قابل اخذ است که دست‏کم هیچ‏گونه تعارضى با اصول و فروع دینى نداشته باشد؛ نه اینکه به صرف عدم تعارض کالاهاى فرهنگى یک تمدن با اصول و مبانى دینى و با فرض تضاد با فروع، به جذب آن مبادرت ورزید. باید توجه نمود که اصول و مبانى دینى، در جوانب مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى، بسیار فراتر از اصطلاح رایج «اصول دین» است.
2. در این گفت‏وگو، حل مسأله رابطه اسلام و غرب به عنوان تابع هدف، و تضادها و معضلات اجرایى آن از جمله گذشته نه چندان روشن و نیز اصول و مبانى طرفین به عنوان محدودیت فرض شده است؛ در حالى که در چنین فضایى از طرح مسأله، موارد عمده‏اى از اهداف و آرمان‏هاى اصیل اسلامى، چونان تشکیل امت واحد اسلامى و... مغفول مى‏ماند. دیدگاه‏هاى جایگزین دیگرى نیز در نحوه نگرش به مسأله فوق موجودند که از جمله آنها مى‏توان به این منظر اشاره نمود که تابع هدف، «نیل به اهداف اصیل اسلام در همه عرصه‏هاى فردى و اجتماعى» باشد و دیگر معضلات، از جمله ضعف توانایى علمى دنیاى اسلام و بالتبع ارتباط اسلام و غرب، از محدودیت‏هاى متعارض با آن هدف متعالى فرض گردند که تفاوت دو نحوه نگرش بسیار اساسى مى‏نماید.
3. در مورد راه حل اخذ دستاوردهاى علمى نیز یادآورى این نکته لازم است که تناول از نتیجه تلاش دیگران بدون عنایت به علل موفقیت آنان، بخشیدن ماهى به فرد گرسنه است؛ در حالى که پرداختن به دلیل اصلى بروز چنین موفقیت‏هایى که به اشتباه و یا بنا به مقتضاى طبع عافیت‏جوى انسانى به جذب آنان متمایل شده‏ایم، آموختن ماهى‏گیرى به وى است و واضح است تا هنگامى که فرد محتاج، ماهى‏گیرى نیاموزد، احتیاجش ابدى است.
4. در این گفت‏وگو آمده است «زبان معرفت و علم تنها زبان مشترک است و ما باید نظام زندگى، نظام سیاسى و نظام اجتماعى‏مان را بر اساس دستاوردهاى علمى بنا کنیم.» از قرائن موجود در مقاله به‏خوبى روشن مى‏شود که مراد از علم، علم تجربى - حسى است. باید گفت که اولاً این نوع زبان (علم تجربى - حسى) از بیان بسیارى از واقعیات و حقایق معنوى و ارزشى ناتوان است و ثانیاً در معرض تغییر و تحول و عدم ثبات است؛ از این رو آیا بهتر نیست که بناى گفت‏وگو بر اساس ویژگى‏ها و نیازهاى مشترک همه انسان‏ها شکل بگیرد؟
5 . اینکه مى‏گویند «در علم زبان مشترکى پیدا مى‏شود که...»، مرادشان علم موجود است. در حالى که تعریف علم، بر همان مبناى ارسطویى، بر علم آرمانى صادق است. آقاى صانعى بدون اقامه هیچ دلیلى احکام علم آرمانى را به آنچه امروز به عنوان علم معرفى مى‏شود بار کرده است. ایشان ابتدا باید ثابت کند که آنچه اینک به نام علم عرضه مى‏شود، همان علم مطابق واقع واحدى است که «یکى بیشتر نمى‏تواند باشد»، آنگاه آن را زبان مشترک بنامد.
6 . رؤیاى علم فارق از ارزش، به ویژه در علوم انسانى، چیزى است که تنها در اذهان ناآشناى با حقیقت علوم و ساز و کار پیدایش و حجیت یافتن نظریه‏هاى علمى، یافت مى‏شود. علم چه در ناحیه پیدایش، چه در ناحیه آزمایش، چه در ناحیه گسترش، از ارزش‏هاى جهت‏دهندگان به فرایند علمى، همچون تخیلات و تمایلات شخصى انسان، خواسته‏هاى سیاست‏مداران و دارندگان زر و زور و... جهت مى‏یابد؛ بنابراین علوم اسلامى با علوم غیراسلامى تفاوت پیدا مى‏کنند.
سیاست روز ، 19/1/80

تبلیغات