آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نزاع اسلام و غرب، ریشه در عوامل و اسباب بسیارى دارد که براى تحلیل و حل آن باید ابتدا اسلام و غرب را واقع‏بینانه شناخت و با توجه به سیر تاریخى این نزاع و بررسى فضاى جدید پیش‏آمده در تقریر آن، موانع تفاهم این دو را شناخت و با تأکید بر وجوه مشترک به حل این موانع اندیشید.

متن

هنگام بحث از اسلام و غرب باید توضیح دهیم مقصودمان کدام اسلام و کدام غرب است. آیا مرادمان از اسلام، آن اسلام سنتى است که توسط بیشتر مسلمانان تجربه شده است، اسلامى که در قرآن به روشنى بیان شده و در آن تسلیم و اطاعت در برابر منویات الهى به عنوان یک اصل اساسى مطرح است، یا منظور از اسلام، تفاسیر جدیدى است که درصدد تأویل سنت اسلامى بر مبناى دیدگاه‏هاى رایج غربى و الگوهاى تفکرى آن مى‏باشد، یا منظور از اسلام آن الگوى افراطى است که مبتنى بر فعالیت‏هاى شدید سیاسى توأم با خشونت و تروریسم مى‏باشد؟ در مورد غرب هم وضع به همین منوال است و انسان سرگردان مى‏شود که آیا غربى‏ها کسانى هستند که به زیارت لُردها مى‏روند، یا عرفاى روشنفکرمآب منکر وجود خدا. هر مسلمانى قرآن را به عنوان کلام خدا و حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم را به عنوان پیام‏آورش مى‏شناسد؛ امّا مبناى تفکر و اساس حرکت در غرب، اصل اصالت سود است و مسائلى چون اعتقاد به خدا و یا انکار خداوند امورى شخصى‏اند. از سوى دیگر، مسلمانان ممکن است به خاطر رسیدن به حاکمیت سیاسى و جارى نمودن قوانین اسلام بر جامعه به جنگ بپردازند؛ اما در غرب امروزه، جنگ‏هاى سیاسى کمترى دیده مى‏شود. درباره ماهیت اصلى کتاب مقدس و تعالیم و مفاهیم آن نیز اختلافات فراوانى در بین محقّقان وجود دارد.
در گذشته، حتّى در قرون وسطى که غرب براى نخستین بار در مقابل اسلام قرار گرفت، هر دو در برخى اصول مثل پذیرش واقعیت الهى ماوراى همه علایق - مانند فردگرایى و انسان‏مدارى - و نیز احترام متقابل مشترک بودند واروپاى قرون وسطى با احترام به اسلام و تمدن آن مى‏نگریست. نفرت آشکار از اسلام، هم از بعد فکرى و هم از منظر مذهبى در حقیقت با رنسانس آغاز شد که ویژگى‏هاى اصلى این دوران شامل متفرّد دیدن انسان و مخالفت با یقین حاصل‏شده از ایمان و قائل شدن مرکزیت براى اروپا مى‏باشد که اساس ارزش‏هایش بر روابط مادّى، تجارى کردن و غیرمذهبى نمودن و فردى کردن مذهب استوار بود و این در تضاد با اندیشه‏هاى مسلمانان قرار گرفت و باعث شد تا تصویرى از انسان از دیدگاه غرب ارائه شود که به شدت در تباین با دیدگاه اسلام نسبت به انسان بود.
در دوران رنسانس، غرب به تدریج از نظر اقتصادى و تکنولوژى و نظامى پیشرفت کرد و از طرفى به جاى نثار تکفیر و لعنت علیه اسلام، تحلیل‏هاى جدیدى از اسلام ارائه شد و با توجه به قدرت خود، سعى کرد مسلمانان را در جوامع غربى حل کند. آموزش‏هاى غیردینى در مدارس و معرفى الگوهاى غربى به عنوان ارزش‏هاى برتر، تحلیل قرآن به عنوان یک تألیف ساده که نمى‏تواند به عنوان کلام الهى مورد توجه باشد و تبلیغ انحصار راه سعادت بشریت در انتخاب اسوه‏هاى غربى، تجلیات این تلاش غربى‏هاست.
به تازگى مسائل فراوانى در روابط اسلام و غرب روى داده است. از طرفى شاهد احیاى اسلام در جهان اسلام و از سوى دیگر ناظر فشار فزاینده غرب در جهت تکمیل سلطه فرهنگى خود بر مبناى الگوى رنسانس هستیم. واقعیت اساسى در روابط اسلام و غرب این است که برخلاف انتظارات و بسیارى از فرضیه‏هاى غرب که اضمحلال اسلام را پیش‏بینى مى‏کردند، اسلام همچنان در حال حرکت است و تمدن اسلامى همچنان پویاست؛ اگرچه به طور قابل ملاحظه‏اى ضعیف شده است. باید گفت که پس از قرون وسطى، اسلام به سادگى در عرصه‏هاى اندیشه و عمل از سوى الگوهاى غربى محاصره شد؛ به طورى که مى‏توان گفت بسیارى از اعمالى که مسلمانان مدرنیست انجام مى‏دهند به هیچ عنوان در تضاد با غرب نیست.
پذیرش اعتبار اسلام از سوى مسیحیّت، از پذیرش اعتبار مسیحیّت از طرف اسلام بسیار دشوارتر است. اگرچه اسلام از پذیرش تثلیث و تجسّم امتناع مى‏کند، اما ریشه الهى پیام مسیحیّت را مى‏پذیرد و مسیح‏علیه السلام را پیامبر بزرگ قبل از حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم مى‏داند. اسلام به اقلیت‏هاى مذهبى اجازه داده است آزادانه به انجام فرایض مذهبى خود بپردازند.
ایجاد تفاهم بین اسلام و غرب مستلزم آن است که یک آگاهى نوینى نسبت به اسلام پدید آید و روند جارى تبلیغات ضداسلامى در غرب متوقف شود و بر نقاط اشتراک دو تمدن تأکید گردد. باید توجه شود که مقصود از غرب، آن غربى نیست که تنها با معیارهاى اقتصادى شناخته مى‏شود؛ بلکه منظور تمدن غربى است که بسیارى از اصول آن برگرفته از معیارهاى اخلاقى و مذهبى‏اى هستند که وجوه اشتراک قابل ملاحظه‏اى با اسلام دارند. یکى از موانع عمده برقرارى این تفاهم، وجود این فرضیه است که تمام تمدن‏هاى موجود جهان باید دنباله‏رو تمدن غیردینى غربى باشند که از تاریخ غرب پس از رنسانس آغاز مى‏شود.
یکى دیگر از تفاوتهاى اسلام و غرب، اختلاف در نوع بینش مذهبى این دو است؛ به گونه‏اى که تفاوت فاحشى را در تبعیّت از دستورهاى دینى بین مسلمانان و غربیان پدید آورده است.
مانع دیگر در تفاهم اسلام و غرب، فعالیت مبلّغین مذهبى غرب است. در بسیارى از مناطق جهان فعالیت مبلّغین مذهبى غربى وسیله‏اى براى منافع غیرمذهبى غرب در خلال دوران استعمار شده بود؛ به طورى که در بسیارى از مناطق آسیا و آفریقا اندیشه‏هاى غیرمذهبى غربى نوین به عنوان پیام مسیحیّت تبلیغ مى‏شد.
موانع عمده در تفاهم اسلام و غرب همچنان وجود دارند؛ امّا باید هم از طرف مسیحیت و هم از جانب مسلمانان کوشش‏هایى به منظور غلبه بر این موانع صورت پذیرد، با توجه به این نکته که موضوع روابط اسلام و غرب باید در شکل جدیدى طرح شود. هر دو طرف باید درک کنند که از دو دیدگاه کاملاً متضاد، یعنى اسلام و سکولاریسم مدرن نمى‏توان انتظار پیوستگى داشت؛ اما ایجاد روابطى براساس احترام متقابل، ارزش قائل شدن براى انسان، پذیرفتن آزادى عقیده، عدم تجاوز به یکدیگر، امتناع از نیات سوء نسبت به سرزمین و ثروت یکدیگر و عدم تلاش براى نابودى فرهنگ یکدیگر، در سایه همکارى دو طرف امکان‏پذیر است.
ایران، 10 و 14/10/79

تبلیغات