آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در این گفتگو از مفهوم فلسفى سنت و تجدد سخن به میان آمده است. سید جواد طباطبایى معتقد است که ما نه سنتى هستیم، نه جدید؛ زیرا گرفتار تقلید مضاعفیم. سنت ما از یونان باستان و ایران باستان شکل گرفته است که اینک از آن بیگانه‏ایم. باید با طرح پرسشهاى دنیاى جدید، به دنبال پاسخ‏گرفتن از سنت باشیم تا مشکل ما حل شود. همه علماى ما مقلدند، چنان‏که روشنفکران ما هم به نوع دیگرى مقلد هستند. به نظر من مصداق روشنفکرى در ایران وجود ندارد. روشنفکر کسى است که پرسش نو بکند.

متن

در بحث از سنت کژفهمى وجود دارد. مشکل اساسى این است که‏من درباره جامعه سنتى سخن نمى‏گویم. در جامعه‏شناسى هنگامى که از سنت بحث مى‏کنند، جامعه سنتى را مورد نظر دارند؛ اما من سنت را به معناى فلسفى‏اش به‏کار مى‏برم؛ بنابراین نه درباره جامعه سنتى بحث مى‏کنم و نه ایران را جامعه سنتى مى‏دانم. ایران مدتهاست که از جامعه سنتى بیرون آمده است و مشکل این است که حالا کجا هستیم؟ پس از آنکه ویژگى جایى را که ایستاده‏ایم توضیح دادیم، آنگاه مى‏توانیم نسبت این جامعه را با هدف، یعنى تجدد و دنیاى متجدد بسنجیم. فعلاً قرارداد مى‏کنیم که تجدد یعنى اندیشه دوران جدید و همه الزامات آن.

دو اصطلاح لاتینى antiquy (متقدم) وmoderny (متأخر) در قرن 12 میلادى پیدا مى‏شود. در اینجا مسأله تدین در کار نیست؛ بلکه مسأله فهم بیشتر و بهتر است. مى‏گویند ما بیشتر مى‏بینیم، پس مى‏توانیم در مقابل متقدمان اجتهاد کنیم. ویلیام اکامى مى‏گوید: «من همان‏قدر مجتهدم که پاپ هست و او نیز امکان اشتباه دارد و معصوم نیست. مسیحیت، دیانت آزادى است و این با ولایت مطلقه پاپ منافات دارد. نظریه ولایت مطلقه، نظریه‏اى رافضى است و براى همه مسیحیت پرمخاطره است».
در کشور ما دو نوع تقلید وجود دارد: تقلید از قدیم و تقلید از جدید. اینکه دائماً مى‏گوییم باب اجتهاد باز است، به نظر من درست نیست و باب اجتهاد بسته است. حتى کسانى مثل آقاى منتظرى هم نمى‏دانند الزامات بازبودن باب اجتهاد چیست. من فکر مى‏کنم اگر این بحث را به این ترتیبى که باز مى‏کنم نفهمیم، اصلاً نخواهیم فهمید که الزامات بازبودن باب اجتهاد چیست؛ چراکه حوزه علمیه، و تمامى علماى ما، به عبارتى مقلد گذشته‏اند. از طرف دیگر، روشنفکران ما هم - البته اگر چنین پدیده‏اى وجود داشته باشد - به نوع دیگرى مقلد هستند. به نظر من مصداق روشنفکرى در ایران وجود ندارد و تنها مفهوم آن هست. روشنفکر کسى است که پرسشى نو بکند و بحث جدید مطرح نماید. اگر یکى از این سؤالات را جلوى آنها بگذارید، مى‏روند به دایرةالمعارفها رجوع مى‏کنند و مثلاً لفظ modernity را پیدا مى‏کنند و هر چه آنجا نوشته مى‏آورند به شما تحویل مى‏دهند. اینها صرفاً تحصیل‏کرده‏اند، نه روشنفکر.
الان مسأله ما این است که با طرح پرسشى نو بتوانیم اولاً وضعیت خودمان را روشن کنیم؛ ثانیاً از این تقلید مضاعف بیرون بیاییم و بدانیم که چیزى در عالم خارج هست که نمى‏توان به آن پشت کرد و ما در یک نسبتى با آن قرار داریم. تعریف این نسبت و مختصات اینکه من کجا هستم و آن کجاست و اینکه من به عنوان مجتهد امروز چه مى‏توانم بکنم، به نظر من نقطه ثقل مرکزى و گره اصلى کار است. مشکل اساسى ما این است که آن مضمون جدیدى که از غرب وارد کردیم، در قالبهاى ذهن ما ریخته شد. درست است که در دوران مشروطه، همه به این نتیجه رسیده بودیم که سنت هیچ است و به درد نمى‏خورد، ولى آنچه را که از قانون جدید غرب و از حکومت قانون جدید گرفته بودیم، در قالبهاى حقوقى شرع ریختیم.
به نظر من، مسأله ما مسأله آگاهى است. آن چیزى که در مفهوم فلسفه جدید غربى نهفته است، آگاهى است. اینکه من از سنت سخن مى‏گویم، منظورم آن‏گونه سنتى است که آن را مى‏فهمم؛ یعنى مجموعه‏اى از اندیشه نظرى، مجموعه تولید مفاهیم و نظامهاى نظرى؛ منظور آن نظام اندیشگى است که از طریق آن دنیا را مى‏فهمیم و از طریق آن با دنیا ارتباط برقرار مى‏کنیم. این سنت در جایى تولید شده است؛ ما خود تولید نکرده‏ایم؛ بلکه آن را از یونان گرفته‏ایم و اندکى هم با ایران باستان تلفیق کرده‏ایم.
باید سنت را فهمید و آن را با زمان و آگاهى زمان متحول کرد. از قدیم به ما گفته‏اند فرزند زمان خود باش؛ فرزند خود را متناسب با زمان پرورش بده. جالب‏بودن سنتهاى بزرگ و پیچیده در این است که براى ورود به سنت، در جاهایى نشانه‏هایى ارائه مى‏دهند. فایده متفکران بزرگ در هر سنتى این است که آن نشانه‏ها را مى‏توانند ببینند؛ ولى در سنت ما این نشانه‏ها جهت فقدان متفکران بزرگ دیده نمى‏شود و به همین دلیل به بن‏بست رانده مى‏شویم. مشکل سنت این است که اگر فهمیده نشود، یا به بن‏بست رسیده است یا اینکه روى کنده درختش قارچ سمى رشد مى‏کند. من اعتقادم این است که وضعیت جدید، مخصوصاً در تحولات بیست‏ساله اخیر، قارچ سمى‏اى است که بر تنه سنت روییده است. دعواى من با تمامى جریان روشنفکرى در ایران - اگر چنین چیزى وجود داشته باشد - در اینجاست که شما وقتى مجتهد نباشید، نمى‏توانید پرسش کنید. نه تقلید از مارکس و هگل و کانت کارساز است و نه اندیشه لیبرالى مثل جان‏لاک و مانند آن. شما باید ببینید آنها چه چیزى را مطرح کرده‏اند و پرسشهایشان چیست، تا بتوان آن پرسشها را به این تنه درخت زد. این تنه فعلاً از خودش چیزى جز سم بروز نمى‏دهد.
اشاره‏
1. یکى از نکات قوت این گفتگو آن است که آقاى طباطبایى با تأمل در کار به اصطلاح روشنفکران، دریافته‏اند که این قشر گرفتار تقلید از غرب است و همان پاسخهایى را به مسائل مطروحه مى‏دهند که غربیان داده‏اند و خود به اجتهاد و اندیشه‏ورزى نمى‏پردازند. به همین دلیل است که معتقد است روشنفکر واقعى در ایران نداریم. البته ایشان در نسبت‏دادن تقلید به علما و حوزه‏هاى علمیه تا حدى راه افراط را در پیش گرفته است. درست است که قشر وسیعى از علما نوآورى‏هاى کمترى دارند و بعضاً با پرسشهاى نوین مواجه نشده‏اند تا پاسخهایى مناسب از سنت بیرون آورند، اما این بدان معنا نیست که حوزه‏ها بکلّى از نوآورى و نواندیشى خالى‏اند. نادیده انگاشتن تلاشهاى اجتهادى حوزه‏هاى علمیه، بویژه در ده ساله اخیر و تولیدات فکرى جدید دانشمندان دینى، یا ناشى از بى‏اطلاعى است و یا از سر بى‏مهرى. اگر نگوییم حوزه‏ها اینک در مقام نظریه‏پردازى و پاسخ‏دهى به پرسشهاى نوین و پرسش‏سازى موفقیتهاى زیادى دارند، دست‏کم مى‏توان گفت که حرکت پرجوشى را در این زمینه آغاز کرده‏اند و مى‏توان انتظار داشت در سالیانى نزدیک شاهد ثمرات مفید این مجاهدتهاى علمى باشیم.
2. یک اشکال اساسى در این گفتگو این است که نه پرسش‏کننده و نه پاسخ‏دهنده، هیچ کدام در هدف‏بودن تجدد تردیدى نکرده و آن را به صورت یک اصل مسلم تلقى به قبول کرده‏اند؛ گویى سرنوشت محتوم تاریخ بشر این است که دنیاى جدید را با تمام لوازم آن بپذیرند و دیر یا زود به درون آن گام نهند و آنچه بر عهده آنهاست فقط این است که آگاهانه پرسشهاى دنیاى جدید را براى خود مطرح کنند وپاسخهاى مناسب را دریابند. اما سؤال اساسى‏تر این است که آیا هیچ راه دیگرى پیش پاى بشریت نیست؟ آیا مثلاً لیبرالیسم و حاکمیت اندیشه تجربى نهایت تاریخ بشر است؟ آیا هیچ مدینه فاضله دیگرى قابل تصور نیست که زشتیهاى دنیاى جدید را نداشته باشد، آسایش و آرامش بیشترى براى بشر به ارمغان آورد و امید و نشاط را در او افزایش دهد؟ به نظر مى‏رسد جامعه دینى آرمانى چنین جامعه‏اى باشد.
3. آقاى طباطبایى اجتهاد را در این مى‏داند که به هنگام دادن پاسخها، از غرب یا از سنت تقلید نکنیم؛ اما در اصل پرسشها هیچ تجدید نظرى را لازم ندانسته است. وى دو نوع تقلید را بر مى‏شمارد که هر دو مربوط به مقام پاسخ‏دادن است: یکى تقلید از متقدمان و دیگرى تقلید از دنیاى جدید؛ اما به نظر مى‏رسد که خود ایشان در دام یک تقلید دیگر گرفتار است و آن تقلید در پرسش است. ایشان معتقد است که باید همان پرسشهایى که براى جهان غرب مطرح شد و آنان را غافلانه به دنیاى جدید کشاند، براى ما نیز مطرح شود و ما آگاهانه مسیرِ شدن به سوى دنیاى جدید را طى کنیم. تنها تفاوت ما با آنها این خواهد بود که آنان این مسیر را غافلانه طى کردند و ما باید آگاهانه طى کنیم. وى هیچ دلیلى اقامه نکرده است که نشان دهد آن سؤالات، جزء سؤالات مشترک بشرى است و لامحاله باید براى ما نیز مطرح شوند. اگر هم این نکته را بپذیریم که بخشى از سؤالات آنها نیز براى ما مطرح خواهند بود یا حتى همه آن سؤالات نیز براى ما مطرح خواهند بود، اما جاى این پرسش باقى است که آیا ما هیچ سؤال نوى نمى‏توانیم مطرح کنیم؟ آیا ما نمى‏توانیم سؤالات دیگرى را پیش پاى دنیاى جدید بگذاریم؟ چرا نباید در مقام طرح سؤال اجتهاد کرد؟ چرا نباید در هدف دانستن تجدد تردید کرد؟
البته آقاى طباطبایى یک جا در تعریف روشنفکر گفته است: «روشنفکر آن کسى است که پرسشى نو بکند و بحث جدید مطرح نماید.» اما در توضیح مرادش از این سخن، بحث را به اینجا کشانده است که در مقام پاسخ به سؤالات نباید همان پاسخهایى را آورد که دنیاى غرب داده است؛ یعنى تقلید در مقام پاسخ را نفى کرده است، نه تقلید در مقام پرسش: «نه تقلید از مارکس و هگل و کانت کارساز است و... شما باید مجتهد باشید و دستى اینجا داشته باشید که بفهمید آنها چه چیزى را مطرح کرده‏اند و پرسشهایشان چیست تا بتوان آن پرسشها را به این تنه زد.»
4. یک نکته اساسى در نگاه آقاى طباطبایى به مسأله سنت و تجدد در ایران این است که اولاً، چنان‏که گذشت، ایشان تجدد را هدف حرکت ایران مى‏داند و ثانیاً معتقد است که باید سؤالات دنیاى جدید را به تنه درخت خشکیده سنت زد تا جوانه‏هاى تازه بزند و ثالثاً آنچه پیش از این در این کشور رخ داده است، گرفتار دو عیب و ایراد اساسى است: یکى اینکه تحصیل‏کردگان ما پاسخ سؤالات را از سنت نخواسته‏اند، بلکه از فرهنگ غرب خواسته‏اند؛ دوم اینکه پاسخها را در قالبهاى ذهنى خاص ایرانى ریخته‏اند. مراد وى از قالبهاى ذهن ایرانى، قالبهاى دینى و شرعى است؛ رابعاً، راه حل مسأله را این مى‏دانند که بر پایه سنت یونانى و ایران باستانى به سؤالات دنیاى جدید پاسخ دهیم.
سنت در نگاه ایشان دو وجه دارد که یکى فاسد و معیوب است و دیگرى نیک. هنگامى که در مقام نقد قرار مى‏گیرند و اشکالات گذشته را بر مى‏شمارند، سنت را برابر با دین و شرع مى‏گیرند و مى‏گویند: «سنت همچون هوایى است که ما را فرا گرفته و حتى بى‏دینان ما نیز شرعى فکر مى‏کنند. شاهدش نیز دوران مشروطه است که وقتى بى‏دینان ما خواستند قوانین غربى را بیاورند، آن را در قالبها شرعى ریختند» (که به نظر ایشان این امر موجب خرابى آن شد). از سوى دیگر، هنگامى که در مقام توصیه به روشنفکران - اگر داشته باشیم - قرار مى‏گیرند و مى‏گویند باید سؤالات جدید را به کنده سنت بزنیم تا جوانه زند، سنت را طورى معنا مى‏کنند که در آن از دین و مذهب خبرى نیست. مى‏گویند: «این سنت در جایى تولید شده است؛ ما خود تولید نکرده‏ایم؛ بلکه آن را از یونان گرفته‏ایم. مسیحى‏ها هم به نوعى از یونان گرفته‏اند و با خود تلفیق کرده‏اند و ما مسلمانان به نوعى دیگر. البته ما هم آن را اندکى با ایران باستان تلفیق کرده‏ایم.» در تولید سنت، نقش اصلى از آن یونان است و نقش فرعى از آن ایران. دین هم تنها به صورت یک قالب و شکل است که گاهى یا همیشه مزاحم است. گویى دین در تولید اندیشه، دست‏کم براى ما ایرانیان، نقشى نداشته است. قضاوت در این باره را به خوانندگان محترم مى‏گذاریم که خود قیاس گیرند که جهان‏بینى ما ایرانیان تا چه حد جهان‏بینى توحیدى و الهى است و چه اندازه جهان‏بینى ثنوى یا شرک‏آلود مربوط به یونان و ایران باستان است و اندیشه‏ورزى دانشمندان ایرانى در طول تاریخ چهارده قرنى خود چه اندازه برپایه اندیشه‏هاى ایمانى بوده و چه اندازه بر پایه فلسفه‏هاى یونانى یا ایرانى. البته منکر نقش این فلسفه‏ها نیستیم؛ بلکه سخن بر سر تعیین میزان دخالت آنها در تولید سنت است.
5 . یکى از شگردهاى حمله به اندیشه دینى و سنت فکرى حاکم بر ایران، یعنى اندیشه شیعى، این است که به‏طور غیرمستقیم و از طریق مشابه‏سازى آن را بکوبند. یک نمونه برجسته چنین شگردى در این گفتگو به‏کار برده شده است. آقاى طباطبایى، ویلیام اکامى را پیشرو اندیشه تجدد در عالم مسیحیت مى‏داند و مى‏گوید: «ویلیام اکامى بر آن بود که مسیحیت، دیانت آزادى و قانون مسیح، قانون آزادى است و این دیانت و قانون آزادى، با اعمال ولایت مطلقه منافات دارد؛ زیرا در دیانت عیسى مسیح، کسى بر کسى ولایت ندارد.» به تعابیر ذکرشده دقت کنید: «ولایت مطلقه، آزادى»، «منافات ولایت مطلقه با آزادى.» از این روشنتر چند سطر پایینتر است که مى‏گویند: «از نظر او [ ویلیام اکامى‏]، نظریه ولایت مطلقه [ پاپ‏]، نظریه‏اى رافضى و براى همه مسیحیت پرمخاطره است.» کسى که در فضاى مباحث فرهنگى ایران باشد، براحتى میان «نظریه ولایت مطلقه پاپ» و «نظریه ولایت مطلقه فقیه» مشابه‏سازى مى‏کند. همچنین گذاشتن نام «رافضى» بر روى این نظریه که تداعى‏کننده اندیشه شیعى است، این مسأله را تقویت مى‏کند. براستى آیا مى‏توان باور کرد که کاربرد چنین اصطلاحاتى که در فرهنگ شیعى و اسلامى بار معنایى خاصى دارند، در مورد فرهنگ مسیحیت، بدون هیچ قصدى بر مشابه‏سازى صورت گرفته است؟ آیا نمى‏خواسته‏اند از این طریق و به‏طور غیرمستقیم به نوع نگاه شیعى به جهان و جامعه حمله کنند و آن را براى کل جهان اسلام خطرناک جلوه دهند؟ این روش مانند کارى است که برخى سیاسیون در مشابه‏سازى «ولایت مطلقه فقیه» با «حکومت مطلقه» انجام مى‏دهند. «حکومت مطلقه» اصطلاحى است براى اشاره به حکومتهاى استبدادى‏اى نظیر فاشیسم و نازیسم؛ در حالى‏که ولایت مطلقه فقیه را بر هیچ مبنایى نمى‏توان حکومتى استبدادى دانست؛ زیرا دو تفاوت عمده میان آنها وجود دارد: 1) حکومت استبدادى ضابطه‏پذیر نیست؛ در حالى‏که ولایت فقیه براساس ضوابط شرع و مصلحت باید عمل کند؛ 2) حکومت استبدادى نظارت‏پذیر نیست؛ در حالى‏که ولایت فقیه مورد نظارتى ثمربخش قرار مى‏گیرد. وظیفه نظارتى خبرگان و آحاد امت اسلامى، تحت هیچ شرایطى تعطیل‏بردار نیست.
نقد و نظر، ش 19 - 20

تبلیغات