آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

حج، به معناى قصد و آهنگ است. حاجى که آهنگ خانه خدا را نموده، قصد حق را کرده است و این قصد و نیّتِ تقرّب به درگاه بارى تعالى را در طواف کعبه تجربه مى کند و در واقع، در طوافِ کعبه است که «حج» جلوه مى کند.
حج، عبادتى است که در گذر، جابه جا شدن و حرکت شکل مى گیرد; از منزل به میقات، از میقات به حرم، از حرم به مسجد الحرام و در طواف پیرامون کعبه نیز، از رکنى به رکن دیگر و...
براى این حرکتِ پایانى سیر و سلوک معنوى (= طواف)، در روایات مأثوره، دعاهاى ویژه اى آمده و براى هر نقطه با اهمیتى از آن، نیایش و راز و نیاز مخصوصى است که مى تواند حاجىِ خسته و از راه دور آمده را، که کوله بارى از راز و نیاز به همراه دارد، در بازگو کردن راز دل و طرح نیازهایش یارى دهد.
براى تبیین محتواى این دعاها، لازم است موارد رابطه دعا با محل خواندن و یا تناسب آن با حالات شخصِ طواف کننده، مورد بررسى قرار گیرد و دانسته شود که چه مسائلى براى بشر در اولویت است تا مورد درخواست قرار گیرد و چه رفتارهاى گناه آلودى دارد که به آن ها اعتراف کند و طلب بخشش و غفران نماید.
به هر حال، این دعاها هر چند در فرازهایى تنزیه و تقدیس حقّ اند، در مواردى هم، سیر در احوال گذشته و تاریخ ما است و گاهى نگاه به کمبودها و نواقص و اولویت هاى زندگى ما دارد و گاهى نگرشى است به آینده، در افق عالَم ماوراى حس; } ...رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ{ .
دعاى رکن حجر الأسود
طواف واجب و مستحب، باید از مقابل حجر الأسود آغاز شود، بعد از نیت تکبیر (الله اکبر) بگوید، چنانکه امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: وقتى روبه روى «حَجَر» رسیدى، الله اکبر بگو و بر محمد و آلش درود فرست. راوى مى گوید: خود شنیدم آنگاه که امام به حجر رسید فرمود: «اللهُ أَکْبَرُ وَ السَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ».(1)
در حدیث دیگرى، راز تکبیر گفتن در مقابل حجرالأسود چنین بیان شده است:
آنگاه که آدم به حَجَر رسید و به این گوشه خانه نگاه کرد، خدا را تکبیر (الله اکبر)، تحمید (الحمدللهِ) و تهلیل (لاَ إِلهَ إِلاِّ الله) گفت و بدین جهت سنت شد که تکبیر بگویند.(2) این سنتى است که از زمان آدم تا دین خاتم استمرار یافته است. گذشته از این، مگر نه این است که فرموده اند طواف برگِرد خانه نماز است.(3) و فرموده اند: « فَإِنَّ مِفْتَاحَ الصَّلاَةِ التَّکْبِیرُ» ;(4) «به راستى سر آغاز و کلید نماز تکبیر است». پس طواف هم، چون مانند نماز است، شایسته است با تکبیر آغاز شود.
نکته دیگر در گفتن تکبیر، شاید این باشد که گر چه در همه عبادات ـ زبانى و عملى ـ ذکر خدا اصل و اساس محسوب مى شود و تکبیر و تهلیل و تمجید حق، مورد تأکید قرار گرفته، لیکن در آغاز عبادات مهم; از جمله طواف، با گفتن تکبیر، اعتراف مى کند: خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود; «الله أکبر: الله أکبر مِنْ أن یُوصف»(5) و هر چه از اوصاف در مورد او بر شمرده است، خداوند برتر و بزرگتر از آن ها است; چون بشر هر چند تقدیس و تنزیه بگوید باز هم نمى تواند رنگ محدود بشرى را از تصویر آن اوصاف پاک کند; اگر چه نهایت دقت در تجرید آن صفات را از معنى بشرى داشته باشد، و باید بگوید که در وصف نگنجد.
1 . الحر العاملى، وسایل الشیعه، تهران، چاپ الاسلامیه، ج2، باب 19 طواف، ص114، ج2
2 . محمدى الریشهرى، الحجوالعمرة فی الکتاب والسنة، ط تهران، دارالحدیث، ص196 ح514. و ص190، ح490
3 . همان مدرک.
4 . وسایل الشیعه، همان مدرک، ج4، باب تکبیرة الاحرام، ح7
5 . صدوق، معانى الأخبار، چاپ قم، منشورات جامعة المدرسین، ص11
---------------------------------------------------
امام صادق(علیه السلام) فرمود: چون نزد حجر الأسود رسیدى، دست به آسمان بگیر و حمد و ثناى خدا کن و بر پیامبر درود فرست و از او بخواه که از تو بپذیرد. سپس دست به «حَجَر الأسود» کشیده، آن را ببوس و اگر توان بوسیدن آن (در اثر ازدحام جمعیت) نبود، فقط دست بر آن بکش و اگر آن نیز میسّر نشد، با دست به آن اشاره کن و بگو:
«اَللَّهُمَّ أَمانَتِی أَدَّیْتُها ، وَ مِیثاقِی تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوافاة ، اَللَّهُمَّ تَصْدِیقاً بِکِتابِکَ ، وَ عَلى سُنَّةِ نَبِیّـِک ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ ، وَ بِاللاَّتِ وَ الْعُزّى ، وَ عِبادَةِ الشَّیْطانِ وَ عِبادَةِ کُلّـِ نِدّـ یُدْعى مِنْ دُونِ اللَّه».(1)
«پروردگارا! اداى امانت کردم و به میثاقم وفا کردم تا این که به وفاى به عهد برایم گواهى دهى. پروردگارا! کتاب تو (قرآن) و سنت پیامبرت را تصدیق مى کنم و گواهى مى دهم که جز خداى یکتا و بى همتا معبودى نیست و به راستى محمد(صلى الله علیه وآله) بنده و فرستاده اوست به الله ایمان آوردم و به هر معبودى جز حق و به طاغوت و لات و عُزّى و به پرستش شیطان و پرستش هر آنچه همتاى خدا خوانده مى شود کفر مىورزم.»
همانطور که در روایات آمده، حجر الأسود، دست خدا در زمین است. هرکس دست بر آن بکشد، دست خدا را لمس و مسح نموده است.(2) لیکن باید به این نکته توجه کرد که اگر چه هر دو دست خداى سبحان راست است (کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ...)، لیکن او دستى به مانند انسان ها ندارد تا راست و چپ براى آن فرض شود و او مجرّد محض است و از جسم و جسمانیات منزّه مى باشد و بیان مزبور از باب تشبیه معقول به محسوس است و خداى سبحان براى آن که در نشئه طبیعت و حس، محلى براى میثاق ارائه کند، فرمان داد تا در یکى از ارکان کعبه سنگى مخصوص به عنوان «یَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ» قرار دهند، پس زائر هنگام استلام حجر با دست راست خدا بیعت کند; «یُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ».(3)
در مورد این بیعت، دو نکته مهم وجود دارد:
ـ یکى این که با خداى خود عهد مى کند که دیگر نه گناه کند، نه ترک واجب کند و نه فعل حرام به جا آورد و در این رابطه پیامبر فرمود:
«هر کسى دست خویش به حجر الأسود بکشد، با خدا بیعت کرده که او را معصیت نکند.»(4)
ـ دیگر این که با دست کشیدن به حجرالأسود، پیمان گذشته خویش را یادآورى مى کند
1 . وسائل الشیعه، ج13، ص313، باب استحباب الدعاء بالمأثور.
2 . محمدى الریشهرى، الحج و العمرة فی الکتاب و السنه، چاپ تهران، دار الحدیث، ص102، ح183
3 . آیت الله جوادى آملى، جرعه اى از صهباى حج، نشر مشعر، 1383، ص192
4 . الحج والعمرة ص 102، ح185
---------------------------------------------------
و بدینوسیله اداى پیمان مى کند و اعلام مى نماید که اداى امانت کرده و به آنچه با خداى خویش عهد بسته، وفا نموده است و این که در فراز نخست دعا به دو نکته اشاره شده است:
الف : «اداى امانت» ب : «وفاى به میثاق».
سزامند بررسى است که خداوند چگونه امانتى نزد ما به ودیعت نهاده و چه میثاقى با انسان بسته است که با آغاز طواف خانه او، بایسته است به اداى امانت و وفاى به پیمان اقرار کنیم؟ و تأکید و اهتمام به بازگو کردن اداى امانت و وفاى به عهد تا آنجا است که در اثر زیادى احادیث در این مورد، در عنوان باب استحباب استلام حجرالأسود، تجدید اقرار بر عهد و میثاق را نیز آورده اند.(1)
همچنین بر اساس همان تأکید در روایات، فقها نیز در باب مستحبات طواف به استحباب این فراز از دعا، که اقرار به اداى امانت و وفاى به میثاق است فتوا داده اند.(2) لذا ضرورت بحث از این دو نکته مهم آشکار مى شود:
1 . اداى امانت:
امانت یعنى ودیعه گذاشتن چیزى نزد دیگرى، که از آن نگهدارى کند و سپس به صاحب امانت بازگرداند و اما خداوند چه امانتى نزد بشر دارد که باید آن را به او برگرداند؟ در مورد امانت الهى در قرآن چنین آمده است:
} إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولا{ .(3)
«ما این امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستم کار و نادان است.»
در تفسیر این آیه باید گفت: مقصود از امانت، امرى است که خداوند انسان را به آن امین کرده که آن را درست و سالم نگهدارد و بر آن پایدارى نماید و به خدا بازگرداند; همچنانکه نزد او به ودیعه و امانت گذاشته است، و امانت در این آیه، امرى مرتبط با دین حق است که با نداشتن و یا داشتن آن، نفاق و شرک و یا ایمان به وجود مى آید. روشن است داشتن این امانت، چنان مهم است که کمال حاصل از آن، نیز بسیار با اهمیت نموده است; به طورى که در
1 . وسایل الشیعه، همان مدرک، ج9، ب13 طواف، باب استجاب استلام الحجر الاسود فی الطواف... ویجدد الاقرار بالعهد والمیثاق.
2 . امام خمینى(قدس سره)، مناسک حج با حواشى مراجع تقلید، چاپ تهران، حوزه نمایندگى ولىّ فقیه در حج و زیارت، ص318
3 . احزاب : 72
---------------------------------------------------
اثر پرداختن به اعتقادات درست و عمل شایسته و سلوک در مسیر کمال، از حضیض ماده تا بلندى و اوج اخلاص مى رسد و در نتیجه خداوند او را برگزیده و خالصه خود مى گرداند و چنان ویژه حق مى شود که هیچ کس دیگر را شریک و همباز خود نگرداند. در این صورت، خداوند عهده دار تدبیر امور او مى شود و این امانت، که چنین پیامدى دارد، «ولایت الهى» است.
امانت در این آیه، ولایت الهى است و کمال صفت عبودیت است که با علم به الله و عمل صالح، که عبارت از «عدل» است، حاصل مى شود.(1)
و در تأویل آیه آمده است: «عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ...» در مقام تعمیم، عبارت از تکلیف هر بنده اى به حسب توانایى به عبودیت خدا است که برترین آن تکلیف، «خلافت الهى» امت براى شایستگان خلافت است و بر هر نا اهلى واجب است که آن را به اهلش واگذار کند و ادعاى آن را نداشته باشد.(2) هم چنان که در تأویل آیه } ...إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا{ ; «خداوند به شما فرمان مى هد که امانت ها را به صاحبانشان برگردانید. گفته اند مقصود از امانت; اعم از امانت هاى مالى است و شامل معنویات، چون علوم و معارف حق نیز مى شود که صاحبان علوم و معارف، آن را به صالحان از مردم برسانند(3) و برترین امانات عبارت از خلافت و ولایت است و آنکه شایسته آن نیست، لازم است به اهلش واگذار نماید(4) و باید هر امامى آن را به امام بعد از خود بسپارد.(5)
به هر حال، در تأویل امانت به ولایت، روایات بسیارى داریم(6) و در نتیجه این که امانت در روایات بر «خلافت» و «ولایت» تأویل و تطبیق شده است، زائر خانه خدا عرضه مى دارد پروردگارا! امانت تو را ادا کردم و ولایت را، که امانت تو است، به شایستگان حقیقى و صاحبان واقعى آن واگذار کردم و به این وسیله هم اعلام مى کنم که آن را به ناحق ادعا نکردم و هم اقرار مى کنم که آن را به امامان معصوم واگذار کردم و امامت آنان را پذیرفتم و بر این پایه در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است:
«إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ یَأْتُوا هَذِهِ الاَْحْجَارَ فَیَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ یَأْتُونَا فَیُخْبِرُونَا بِوَلاَیَتِهِمْ وَ یَعْرِضُوا عَلَیْنَا نَصْرَهُمْ».(7)
«براستى مردم فرمان یافته اند که گرد این سنگها آیند و طواف نمایند و سپس نزد ما آیند و
1 . علامه طباطبایى، المیزان، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمى، ج16، ص349
2 . فیض کاشانى، التفسیر الاصفى، چاپ قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، ج2، ص1006
3 . نساء : 58
4 . المیزان، همان مدرک، ج4، ص378
5 . صدوق، معانى الأخبار، چاپ قم، منشورات الجامعة المدرّسین، ص109 ; تفسیر الآصفى، همان مدرک.
6 . المیزان، همان مدرک، ج4، ص385
7 . الحج والعمرة فى الکتاب والسنة، همان مدرک ص256 ح715
---------------------------------------------------
دوستى و ولایت و همبستگى خویش را به ما گزارش نمایند و یارى خود را بر ما عرضه بدارند.»
و در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که:
«أَنَّکَ تَقُولُ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ... وَ وَ اللَّهِ مَا یُؤَدِّی ذَلِکَ أَحَدٌ غَیْرُ شِیعَتِنَا...».(1)
«این که مى گویى امانتم را ادا کردم و... به خدا سوگند کسى جز شیعیان ما آن را ادا نکرده است.»
نتیجه آن که، زائر شیعه در طواف اقرار مى کند که «امانتِ خلافت» را به اهلش باز گرداندم و به ولایت آن شایستگان اعتراف مى کنم وبراى تحقّق ولایت آنان هم یارى و نصرت خویش را اعلام مى دارم.
«براستى مردم فرمان یافته اند که گرد این سنگها آیند و طواف نمایند و سپس نزد ما آیند و دوستى و ولایت و همبستگى خویش را به ما گزارش نمایند و یارى خود را بر ما عرضه بدارند.»
و اگر امانت به معناى تکلیف به «اوامر و نواهى» باشد، باز هم مناسبت دارد در جایى که به «ید الله» تشبیه شده است، اقرار به انجام تکلیف نمود که از جمله اوامر مهم، تکلیف به حج است که اکنون به انجام آن اشتغال دارم و آن امانت را ادا مى نمایم.
2 ـ وفاى به میثاق
میثاق، عهد و پیمانِ محکم و استوار است به آنچه موجب حصول ایمنى گردد، گفته مى شود. ایمنى همراه با استوارى و «تعاهد»; یعنى تیمار داشتن و نگهداشتن کارها و امور،(2)و جمله: «وَ مِیثاقِی تَعاهَدْتُهُ» در دعا، یعنى عهد و پیمان محکم و استوارم را نگه داشتم و به آن پاى بندم و از آن نبریدم، بلکه آن را حفظ و نگهدارى کردم و لازم است ملاحظه شود که انسان چه عهد و پیمان استوارى با خدا بسته است که در کنار خانه خدا و محلّ عهد و پیمان ها اعلام مى دارد که هنوز هم بر آن پایبند و وفا دارم.
در قرآن آیه اى به عنوان «میثاق»، معروف است:
} وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ
1 . وسایل الشیعه، ج9، باب 13 ابواب طواف، ح5
2 . عبد الرحیم بن عبد الکریم صفى پور، منتهى الادب، ماده ـ وثق ـ.
---------------------------------------------------
بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا{ .(1)
«پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى.»
گفته اند که این آیه یاد آور میثاقى است که خداوند از فرزندان آدم گرفته، به «ربوبیت» خویش و این آیه از دقیق ترین آیات قرآنى از جهت معنا و شگفت ترین آیات از جهت نظم است.(2) ولذا مباحث پیرامون این آیه بسیار است ولى آنچه از آن در رابطه با بحث ما مى تواند مطرح باشد این است که معناى جمله } وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ...{ این است: گرفتن چیزى از چیزى موجب انفصال و جدایى «شیء» مأخوذ و گرفته شده از «شیء مأخوذ منه» واصل مى شود. بگونه اى که «شیء» گرفته شده مستقل مى شود و معنى این جمله چنین مى شود: که برخى بنى آدم را از برخى مى گیریم و از آن جدا مى کنیم و نوع جدا کردن از «ظهور» آنان است که برخى ماده را از آن مى گیریم; به گونه اى که نه از ماده اصل و مایه آن چیزى از صورتش کاسته مى شود و نه از تمامیت و کمال مادى آن چیزى مى کاهد و سپس جزء جدا شده کامل مى شود و به صورت تمام و مستقل از اصل خود باقى مى ماند.
بنابراین، فرزند از پشت پدر و مادر گرفته مى شود پس از آن که جزء آنان بود و پس از آن تمام و کامل مى شود و مستقل از والدین مى گردد و بر همین سبک و سیاق انسان هاى بعدى گرفته مى شود.
} ...وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ...{ سپس آنان را بر خویشتن گواه گرفت; یعنى حقیقت نفسشان را به آنان نشان داد تا این که عهده دار شوند آنچه را که باید به عهده بگیرند، که هرگاه باز خواست شدند، بتوانند پاسخ دهند و آنچه مردم بر آن گواه گرفته شدند و تعهّد به پاسخ گویى پیدا کردند، عبارت از «شهادت به ربوبیت حق» است و انسان هر چند پیر و فرسوده شود و ابزار و اسباب غرور و فریب او را مغرور کند و به هواى نفس بکشاند به آن جا نمى رسد که انکار کند صاحب اختیار و مالک خویش نیست و در اداره خود استقلال ندارد. چون اگر مالک خویش بود، خود را از آنچه ناخوشایند است، از مرگ و دیگر رنج هاى حیات و سختى ها، باز مى داشت و اگر در اداره خویش استقلال مى داشت، نیازى نمى دید که در مقابل اسباب طبیعى و امور سودمند، خضوع و فروتنى کند، با این که آن اسباب و امور نیز
1 . اعراف : 172
2 . علامه طباطبایى، المیزان، چاپ بیروت، مؤسسه اعلمى، ج8، ص306
---------------------------------------------------
چون انسان، نیازمند به ماوراى خود است و تحت رهبرى حاکم پنهانى است که به سود یا زیان او حکم مى راند! پس چگونه انسان مى تواند کمبودها را بپوشاند و نیازها را رفع نماید.
پس نیاز به پروردگار صاحب اختیارى که او را اداره کند، حقیقتِ انسان است و این نیاز بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتوانى بر پیشانى او خورده است و این نکته بر هر انسانى که اندک شعور و آگاهى داشته باشد، آشکار و روشن است.
پس هر انسانى در هر رتبه و درجه اى از انسانیت باشد، در جان و درون خود مى یابد که پروردگارى دارد که او را مالک است و امور او را اداره مى کند و چگونه ممکن است شهادت به پروردگارش ندهد یا این که شاهد نیاز ذاتى خود است؟! چگونه تصوّر مى شود که شعور آگاهى به اصل نیاز باشد، بدون شعور و آگاهى از آنچه به او نیاز هست؟!
و جمله «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بیان امرى است که بر آن گواهى گرفته شده; یعنى ربوبیت حق، و «قَالُوا بَلَى» اعترافى به این است که گواهى آنچه باید شهادت بدهند رخ داده است، در نهایت، معناى آیه این است که: ما بنى آدم را در زمین آفریدیم و با زاد و ولد برخى را از برخى جدا کردیم و تمیز دادیم و آنان را بر نیازشان به ما و «مربوبیتشان»، آگاهاندیم و به این معنا اعتراف کردند و گفتند «بلى» ـ گواهى مى دهیم تو پروردگار ما هستى(1).
آنچه از آن شهود و گواهى باطنى بر میثاق بر «ربوبیت» حق در عرصه لفظ بر «عبد» مى تواند آشکار شود، در کلمه مبارکه شهادتین است و ابراز و اظهار آن در جایى که آغاز طواف و مقابل «حجر الأسود» «یَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ»(2) بسیار مناسب و شایسته است، مگر نه این است که طبق حدیث مأثور «حجرالأسود» پیمان ها را گرفته است و مى تواند گواهى دهد؟ چنانکه «حلبى» مى گوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم دست کشیدن به «حجرالأسود» چگونه آغاز شده است؟ فرمود: آنگاه که خداوند از بنى آدم میثاق گرفت. «حجر» را از بهشت فراخواند، سپس به او فرمان داد، پس آن پیمان را گرفت و آن براى کسى که به پیمان وفا کند گواهى به وفادارى دهد.(3) بنابراین، لازم است که پیمان خویش را با خداى خویش یادآورى نماید که: همچنان بر سر «میثاق» خود هستم و نفس و جانم گواهى مى دهند که تو پروردگار من هستى و بر این پیمان پایدار و استوارم و چقدر زیبا است که چون قول با فعل مقرون باشد، ایمان تحقّق یابد، در اینجا زائر اقرار به ایمان به «رب» در کریمه «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» را با «بلى»، قولى همراه و با صدق در عمل طواف به هم مى آمیزد. تا تصدیق قولى و فعلى مقرون به یکدیگر شوند.
1 . علامه طباطبایى، المیزان، ج8، صص307 ـ 306
2 . من لایحضره الفقیه، ج2، ص208
3 . الحج والعمرة، همان مدرک، ح 510
---------------------------------------------------
در نتیجه، گویا حاجى در آغاز طواف با دست بر آوردن و تکبیر گفتن و یادآورى «میثاق»، اقرار به ربوبیت مى نماید، و این که بر اساس دعوت کتاب خدا «وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ...» و سنت رسول خدا آمده است، تصدیق به کتاب خدا و سنت رسول نموده; و مى گوید: «اَللَّهُمَّ تَصْدِیقاً بِکِتابِکَ ، وَ عَلى سُنَّةِ نَبِیّـِک...»، و پس از یادآورى میثاق شهودى و اقرار عملى، زبان به گفتار بر شهادتین مى گشاید; «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ...» و با این سخن، جمع بین ظاهر و باطن مى کند و سپس ایمان به خدا را ابراز و کفر به هر معبودى جز حق و به طاغوت و... را اعلام مى دارد. که: آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ... وَ عِبادَةِ کُلّـِ نِدّـ یُدْعى مِنْ دُونِ اللَّه».
دعاى حطیم، بهترین جاى مسجد الحرام
حطیم بخشى از مسجد الحرام و بهترین جاى آن است. محدوده آن از رکن حجر الأسود و درِ کعبه تا مقام ابراهیم است. آنجا را حطیم گفته اند، چون محل ازدحام جمعیت است و طواف کنندگان یا به «حجر الأسود» روى مى آورند که استلام کنند و یا در مقابل درِ کعبه مى ایستند تا دعا کنند که این، موجب فشرده شدن جمعیت مى شود.(1)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: آنجا افضل و برترین مکان روى زمین است.(2)
در حدیثى دیگر آمده است: توبه آدم در آنجا پذیرفته شد.(3) همچنین گفته اند: حطیم مقابل و روبه روى درِ خانه خدا است.
اکنون لازم است دانسته شود، در مکانى با این اهمیت، چه دعا و ذکرى باید کرد؟ چون آغاز طواف از رکن حجر الأسود است که فاصله اى بیش از یک متر با درِ کعبه ندارد، قهراً همان دعاى طولانى رکن حجر الأسود نیز در این محدوده قرائت مى شود. لیکن با توجه به وجود ازدحام جمعیت در این مکان، مى طلبد که ذکر مختصرى خوانده شود و امام صادق(علیه السلام)فرموده است: در طواف، هر گاه به درِ کعبه رسیدى، بر پیامبر و آل او درود فرست و در چنان مکانى، اگر کسى را هیچ ذکرى یاد نیامد جز صلوات بر پیامبر و آل او کفایت مى کند.(4) البته در بهترین جا و مکان روى زمین، باید بهترین ذکر هستى گفته شود و چه ذکرى بهتر از صلوات بر پیامبر و اهل بیتش; ذکرى که گوینده و ذاکرش هماهنگ و همنوا با خدا و فرشتگان زمین و آسمان خواهد بود، مگر نه این است که این معنا فرمان حق است که فرمود:
1 . محمد محمدى الریشهرى، الحج و العمرة فی الکتاب والسنة، ص121
2 همان مدرک، ص119، ح252، ص108، ح207، ص119، ح253، و ص203، ح537
3 . همان مدرک.
4 . همان مدرک.
---------------------------------------------------
} إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً{ .(1)
«خدا و فرشتگانش بر پیامبر صلوات فرستند اى کسانى که ایمان آوردید بر او صلوات فرستید و سلام کنید سلامى نیکو.»
در حدیث مأثور است راوى مى گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم که وارد در طواف شدم و هیچ ذکر و دعایى جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعى نیز چنین بود، فرمود: به هیچ کس از آنان که در طواف دعا کرده اند، چیزى داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.(2)
دعاى حجر اسماعیل
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ(علیهما السلام) إِذَا بَلَغَ الْحَجَرَ قَبْلَ أَنْ یَبْلُغَ الْمِیزَابَ یَرْفَعُ رَأْسَهُ ثُمَّ یَقُولُ: اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ وَ هُوَ یَنْظُرُ إِلَى الْمِیزَابِ وَ أَجِرْنِی بِرَحْمَتِکَ مِنَ النَّارِ وَ عَافِنِی مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ وَ ادْرَأْ عَنِّی شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ».(3)
«على بن الحسین(علیهما السلام) چون به حِجر مى رسید، پیش از رسیدن به روبه روى ناودان، سر به آسمان بر مى داشت و مى گفت: خدایا! به رحمت خویش ما را داخل بهشت گردان و در حالى که به ناودان مى نگریست مى فرمود: و به رحمت خویش مرا از آتش بازدار و از درد و رنج عافیت بخش و روزى حلال بر من زیاد کن و شر پرى و بشر، عرب و عجم را از من باز دار.»
وقتى حاجى خویشتن را در جوار کعبه، برترین و مقدس ترین مکان مى یابد، خود را در جوار رحمت حق احساس مى کند; زیرا در کنار خانه محبوب و معبود بودن، احساس تقرّب و نزدیکى به حق را موجب مى گردد. در این هنگام که نیازمند است و در قرب بى نیاز مطلق قرار گرفته، لازم است آنچه را نداشته و ندارد درخواست کند و از همه آنچه ترس دارد، ایمنى
بخواهد و از امورى که آرزو دارد درخواست نماید و اینجا است که آموزگاران الهى به ما آموخته اند که چه چیزى نداریم و از چه چیز ترس داریم و به چه چیزى باید امید داشته باشیم
1 . احزاب : 56
2 . شیخ حرّ عاملى، وسایل الشیعه، چاپ تهران، المکتبة الاسلامیه، ج9، باب 21 طواف، ح1
3 . وسایل الشیعه، ج9، باب 20، ص416، ح5، وهمین مضمون را در مستحبات طواف فتواى به استحباب داده اند. مناسک حج، همان مدرک، ص317
---------------------------------------------------
و چشم بدوزیم و وصول به کمبودها و ایمنى از ترس ها و دست یابى به امیدها و آرزوها جز به رحمت الهى میسر نخواهد بود. لذا از نکات مهم آموزه هاى دین این است که، گذشته از آموزش ادب دعا و مناجات، معارف بلند اعتقادى را نیز گوشزد مى کند و نیازهاى واقعى و کمبودهاى درجه اول و اولویت هاى زندگى دنیایى و آخرتى ما را بیان مى کند و در دعایى که گذشت، چندین خواسته و نیاز مطرح گردیده است:
الف ـ سعادت ابدى: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ...» ; تمام عبادات اسلامى در صدد رساندن انسان به سعادت ابدى است و سعادت بشر رسیدن به قرب حق و بهشت برین است. هرکس به آن راه یافت، به کمال واقعى خود رسیده و لذّت قرب حق را چشیده است. البته با توجه به موانع و عایق هاى درونى و بیرونى، تهیه اسباب رسیدن به چنان قربى، به آسانى میسر نیست. این که حاجى توفیق حضور قرب حق را در این نشأه یافته، به تقرّبى برتر و بالاتر چشم دوخته و از رحمت او استمداد مى جوید که چنان توفیقى حاصل گردد و به رحمت حق در بهشت، به قرب الهى بار یابد.
ب ـ ایمنى از دوزخ: «وَ أَجِرْنِی بِرَحْمَتِکَ مِنَ النَّارِ» ; با توجه به هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شیطانى و جاذبه هاى دنیوى و خواسته هاى شهوانى و قصور و تقصیر در عبادات و ارتکاب محرّمات، مؤاخذه و مجازات بسیار سختى در پیش رو است و با توجه به جرائم دنیوى، جریمه اخروى قطعى است، مگر آن که رحمت حق یارى نماید که از جرائم اخروى، که دوزخ است نجات پیدا کند.
ج ـ سلامتى تن و روزى حلال: «وَ عَافِنِی مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ...» ; رسیدن به قرب الهى، نیازمند دو وسیله و ابزار مهم است; یکى عبادت و دیگرى خدمت
به خلق، این دو نیز میسّر نگردد جز در سایه صحّت بدن و روزى حلال. اگر نماز و روزه
و حج و... موجب تقرّب اند، در انجام آنها صحّت بدن شرط لازم است و اگر اطعام و انفاق
به فقیر و مستمند و خدمات رسانى به درماندگان، تقرّب آفرین اند، داشتن مال فراوان
شرط تحقّق آن است و حاجى براى رسیدن به این دو، که توشه راه سلوک اند، از خداوند مدد مى طلبد.
د ـ ایمنى در دنیا: «وَ ادْرَأْ عَنِّی شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ» ; دست یابى به آبادانى دنیوى و کسب امور اخروى در سایه امنیت میسور مى گردد و آسایش در امنیت است و در نا امنى همه چیز آشفته مى شود، لذا در جامعه شر خیز و آشفته، نه حفظ ایمان ممکن است و نه به کمال معنوى رسیدن میسور مى گردد. از این رو است که حاجى براى ایجاد محیط مناسب و دفع شرّ فاسقان; از جن و انس و عرب و عجم، دعا مى کند.
دعاى رکن غربى تا رکن یمانى
رواى گوید: امام صادق(علیه السلام) را دیدم هنگامى که از حجر اسماعیل مى گذشت و به دیوار پشت کعبه مى رسید، مى فرمود:
«یا ذَا الْمَنّـِ وَ الطَّوْل ، وَ الْجُودِ وَ الْکَرَم ، إِنَّ عَمَلِی ضَعِیفٌ فَضاعِفْهُ لِی ، وَ تَقَبَّلْهُ مِنّـِی ، إِنَّکَ أَ نْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم».(1)
«اى صاحب بخشش و کرامت و جود و کرم، عمل (نیکوى) من اندک است، آن را دو چندان کن و از من بپذیر، به راستى که تو شنوا و دانایى.»
بنده واقعى کسى است که عمل خیر خویش را در مقابل حق اندک ببیند; زیرا کارى هرچند بزرگ باشد، در محضر عظمت و کبریایى بارى تعالى ـ جَلَّت عَظَمَتُه ـ اندک و کوچک است. البته این نه تحقیر عمل نیک و عبادت است، بلکه آن را به رخ پروردگار کشیدن و بزرگ پنداشتن و به خدا منّت نهادن است، در حالى که گفته اند:
«اَلْعَبْدُ وَ ما فِی یَدِهِ لِمَولاهُ» ; «بنده و آنچه در اختیار دارد، از آنِ مولاى اوست.»
پس هر آنچه که از جانب بنده صادر مى شود، به حق بر مى گردد. وقتى هستى شخص از خداست، فعل و قوّه و عبادت و نیایشش نیز از آنِ اوست.
صدور افعال عبادى از انسان، صورتى ظاهرى دارد و صورتى باطنى و گاهى کاستى و نقص در شکل و صورت ظاهرى عبادت است نه باطنى، مثل این که صدقه اى را که داده اندک است یا به فقیر یک وعده غذا داده و یا چند رکعتى نماز خوانده است.
و گاهى هم کاستى از جهت محتوا و معنا است; مثلا در انجام عبادت، حضور قلب کامل نداشته است. پس گاهى ضعف کمّى دارد و گاهى کیفى و عمل ممکن است به یکى از این دو جهت مورد پذیرش قرار نگیرد. از این جهت زائر خانه خدا احتمال مى دهد که از روى غفلت برخى اجزا و شرایط عبادتى را به جا نیاورده یا وظیفه خود را درست انجام نداده و یا با حضور
1 . وسایل الشیعه، همان مدرک، باب 20 طواف، ح6
------------------------------------------------
قلب کامل عبادت نکرده است. لذا از خداوند مى خواهد که با لطف و کرم از این کاستى ها بگذرد و آن ها را بپذیرد.
دعاى رکن یمانى:
آن گوشه از خانه خدا که رو به سرزمین خوشبختى ـ یمن ـ دارد رکن یمانى نامیده مى شود و نقل است که جبرئیل نزد آن ایستاد تا هرکس بر آن دست کشید برایش آمرزش بخواهد.(1) رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن را مى بوسید و گونه بر آن مى نهاد(2) و بر آن دست مى کشید و صورت بر آن مى نهاد.(3) امام صادق(علیه السلام) : چون به آن مى رسید خود را به آن مى چسبانید (در آغوشش مى گرفت)، از او پرسیدند چگونه است سنگ سیاه را مى بوسى و خود را به رکن مى چسبانى؟ فرمود: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) یاد آورى کردندکه هیچ گاه به رکن یمانى نیامدم جز آن که جبرئیل از من پیشى گرفته و به آن آویخته بود.(4) اگر رکن یمانى در موازات یمینِ عرش الهى قرار دارد و دستور است آن بخش از کعبه را که در موازات عرش قرار دارد استلام کنیم(5) و اگر رکن یمانى درى است که امامان از آن وارد بهشت مى شوند،(6) در چنین مکانى که این همه قداست دارد و فرشته مقرب، و ختم نبوت و حقیقت ولایت به آن مى آویزند و آن را در آغوش مى گیرند، چه باید گفت؟! و چه دعایى باید خواند؟ و اهل زمین را در چنین جاى مقدّسى چه بایسته است که بگویند تا فرشته اى «هجیر» نام (آمین گو)، که بر آن موکّل است،(7)تأیید کند و آمین بگوید؟!
1 محمدى الریشهرى، الحج و العمرة فى الکتاب والسنة، چاپ تهران، دار الحدیث، 1383، ص 112، ح 226
2 . همان مدرک، ح223
3 . همان مدرک، ح224
4 وسائل الشیعه، همان مدرک، باب 22 طواف، ص419، ح3
5 . همان مدرک، ح4
6 . همان مدرک، ح6
7 . همان مدرک، ب23، ح2
---------------------------------------------------
امام صادق فرمود: از هنگامى که خداوند آسمان ها و زمین را آفرید، فرشته اى را بر رکن یمانى گمارد که آن، کارى ندارد جز آمین گفتن بر دعاهاى شما. پس لازم است هر بنده اى بیندیشد که چه دعایى مى کند،(1) همه سخن در این نکته است که در این مکان زائر چه بر زبان آورد که فرشتگان نیز آن را تأیید کنند و تعالیم دینى ما را در این باره یارى دهند.
همراه امام رضا(علیه السلام) طواف مى کردم، چون به رکن یمانى رسیدیم، دست به آسمان بلند کرد و فرمود:
«یا اللَّهُ یا وَلِیَّ الْعافِیَة ، وَ خالِقَ الْعافِیَة ، وَ رازِقَ الْعافِیَة ، وَ الْمُنْعِمَ بِالْعافِیَة ، وَ الْمَنّانَ بِالْعافِیَة ، وَ الْمُتَفَضّـِلَ بِالْعافِیَة ، عَلَیَّ وَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِک ، یا رَحْمانَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ وَ رَحِیمَهُما ، صَلّـِ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد ، وَ ارْزُقْنا الْعافِیَة ، وَ دَوامَ الْعافِیَةِ ، وَ تَمامَ الْعافِیَة ، وَ شُکْرَ الْعافِیَة فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَة ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمِین».(2)
«اى خداى صاحب عافیت و آفریدگار عافیت و روزى دهنده عافیت و اى نعمت بخش و منّت گذار و نیکى کننده به عافیت برمن و همه آفریده هایت. اى بخشنده و بخشایشگرِ دنیا و آخرت بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را عافیت و دوام و کمال عافیت و شکر بر عافیت در دنیا و آخرت روزى فرما. اى مهربان ترین مهربانان.»
براى روشن شدن معناى دعا، ابتدا توضیح دو نکته لازم است.
1 . «عافاه الله مِنَ الْمکروه معافاةً و عافیة»; «خدا او را از بیمارى ها و بلاها دور داشت و دردهاى او را از میان برد و همه بدى را از او دفع کرد.»(3)
عافیة، آن است که خداوند مکروه را از بنده دور کند،(4) از بیمارى ها سلامت بخشد و از مکروهات بدن، باطن، دین، دنیا و آخرت دور سازد.
2 . با این که «عافیت» اساس و پایه همه توفیقات است و انسان بدون آن، در امور دنیوى و در امور اخروى توفیق نمى یابد، لیکن با توجه به این حد از اهمیتى که دارد و از ظرافتى شگفت برخوردار است، پیوسته مورد غفلت قرار مى گیرد.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «الْعَافِیَةُ نِعْمَةٌ خَفِیَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ وَ إِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ»(5)«عافیت نعمت پنهانى است، چون یافت شود فراموش گردد و چون از میان برود یادآورى شود.»
1 . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، تهران، ج9، ص421، ب 23، ح2
2 . شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، چاپ اسلامیه، تهران، ج9، ب20 طواف، ص417، ح7
3 . اقرب الموارد، واژه «عفو».
4 . منتهى الارب، واژه «عفو».
5 . من لایحضره الفقیه، ج4، ص406 ; شیخ عباس قمى، سفینة البحار، چاپ تهران، کتابخانه سنائى، ج2، کلمه عفو.
---------------------------------------------------
عافیت بیشتر زمانى مورد غفلت است که دوام و استمرار داشته باشد و افراد، مدتى طولانى از آن برخوردار شوند; همچنانکه على(علیه السلام) فرمود: «العوافی ] العافیة [ إذا دامت جهلت و إذا فقدت عرفت» ;(1) «عافیت هرگاه دائم و پایدار باشد معلوم نگردد. هرگاه زائل شود شناخته شود.» یعنى عافیت از درد و ترس و مانند آن، اگر دائمى باشد، آدمى قدر آن را نمى داند و وقتى زایل شد متوجه قدر آن مى شود و چون در صورت وجود عافیت، مى توان از لذت هاى دنیوى بهره مند شد لذا فرموده اند: «بالعافیة توجد لذّة الحیاة» ;(2) «به عافیت، لذّت زندگى را مى توان یافت.» آرى، لذّات زندگى با عافیت است و این نعمت چنان گسترده و سارى و جارى و پنهان در زوایاى زندگى است که هیچ لذّتى در پهنه زندگى بدون آن قابل دریافت
نیست و بهره ها و خوشى ها ولذّت هاى زندگى به مقدار بهره مندى از عافیت است و بدین جهت است که از آن، به «گواراترین عطایاى» الهى یاد شده و در مقایسه با دیگر نصیب ها و قسمت هاى نعمت هاى الهى، افضل و برتر شمرده شده است.
امام على(علیه السلام) فرمود: «دوام العافیة أهنأ عطیّة و أفضل قسم» ;(3)«دایمى بودن عافیت، گواراترین بخشش ها و نعمت ها و افزونترین و برترین قسمت ها است.»
و چون عافیت برترین نعمت ها است، در دعاى تعلیمى حق است که بخوانیم: } رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الاْخِرَةِ حَسَنَةً...{ ;(4) «پروردگار ما! هم در دنیا به ما خیر عطا کن، هم در آخرت.» زیرا مطابق تفسیر پیامبر از حسنة، «الحسنة فی الدنیا الصحّة و العافیة»(5) است و چون مؤمن جهانى فراتر از این جهان را مى نگرد، عافیت را در افقى برتر طلب مى کند; عافیت در دنیا و آخرت. على(علیه السلام) هم فرمود: «إن العافیة فی الدّین و الدّنیا لنعمة جلیلة و موهبة جزیلة» ;(6) «به راستى که عافیت در دین و دنیا نعمتى است نیکو و موهبتى است عظیم.» و نعمت جمیل، دنیا را با موهبت جزیل آخرت مقرون ساخته است.
در حدیث مأثور است که راوى گوید: به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم: وارد در طواف شدم و هیچ ذکر و دعایى جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعى نیز چنین بود. فرمود: به هیچ کس از آنان که در طواف دعا کرده اند، چیزى داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.
طبق کریمه } اللهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا...{ ، خداوند عهده دار امور مؤمنان است; از جمله امور خلق، عافیت و سلامت آنان است. پس پروردگار عهده دار سلامت و «ولىّ عافیت
1 . عبد الواحد بن محمد تمیمى آمرى، غرر الحکم ودرر الکلم، بشرح جمال الدین محمد خوانسارى، چاپ تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج2، ص78، ح1907
2 . غررالحکم، ص4483
3 . غررالحکم، ص483
4 . بقره : 201
5 . بحارالأنوار، ج78، ص174 ; حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار.
6 . غرر الحکم، ج2، ص667، ح2704
----------------------------------------------
خلق» است ـ «ولىّ العافیة» ـ و چون عافیت مخلوق خدا و آفریده اوست پس او را به «خالق العافیة» مى خوانیم و این عافیت را چون خداوند به خلق مى بخشد و رزق و روزى حق است به خلق پس او را «رازق العافیه» مى نامیم و انعام یعنى رساندن احسان به دیگران، پس خداوند منعم به عافیت است که بارى تعالى عافیت را در حق مردمان احسان مى کند، لذا او را «منعم بالعافیة» مى گوییم.
و چون عافیت نعمت سنگینى است که خدا در حق بندگان داده، لذا منّت حق است به بندگان خود و خداوند منّان، عافیت را در حق مردمان اعمال مى نماید و به آنان سلامتى مى بخشد، لذا او را «المنّان بالعافیة» مى دانیم. البته منّت دوگونه است; یکى این که منّت یعنى نعمت پر بها و بزرگى که در فعل و عمل انجام پذیرد. این گونه منت قبح ندارد; چنانکه گفته مى شود: فلان شخص در بخشیدن خانه به فلانى منت نهاد، یعنى نعمت سنگین و گرانبهایى به او داد و منت نهادن حق نیز در حقّ بندگان، از این قبیل است که عملا خیرى در حق بندگان اعمال مى نماید ولى نوع دوم از منّت، با گفتار است که مذموم است و مردمان در حق یکدیگر منت مى نهند.
و از آنجا که هر عطیه اى بر عطا کننده آن لازم و واجب نباشد، تفضّل محسوب مى شود چون عافیت، که حقى از خلق برحق نیست; لذا اعطاى آن بر خلق تفضّل به شمار مى آید.
و این، فضل و بخشش افزونى است از حق بر خلق، از این جهت خداوند را «المتفضل بالعافیة» مى خواند.
و در نهایت، چون عافیت در رابطه با حق، چنان است که گفته شد، زائر خانه خدا رزق و روزى عافیت را از خدا طلب مى کند، چون او «رازق العافیة» است ندا مى دهد «وارزقنا العافیة».
و چون حق «منّان بالعافیة» مى باشد، از او دوام آن را مى خواهد و چون «المتفضّل بالعافیة» است کمال و تمام آن را طلب مى کند و چون عافیت را انعام حق مى داند و شکر نعمت لازم است، پس توفیق شکر آن را از حق مى طلبد.

تبلیغات