آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

 

سلوک(1) حاجیان در مواضع شریفه(2)
اوّلا: مُحرم باید خود را از اوساخ(3) ظاهریّه و ارجاس(4) باطنیّه پاک نموده تا قابل کبریاء حق شود، تلبیه کنان ذلیل و خاضع گناهان خود را به نظر آورده از دَرِ بنیشیبه(5) وارد شود، مسجدالحرام را زیارت نماید، و طواف کند، و از آداب رکن یمانی و وقوف در مستجار و تقبیل(6)حجرالأسود غفلت نورزد، و در مقام حضرت ابراهیم نماز واجب خود را ادا نماید، و از آب زمزم بر بدن خود بپاشد، بعد از آن سعی ما بین صفا و مروه را قصد کند، و در این سعی هروله(7) کنان انیّت(8) را از خود سلب کند، آرزوهای خود را تمنا نماید، و از منا که اوّل مسالک(9) و مناسک باشد به سوی عرفات قدم نهد، و اعتراف به گناهان خود نموده، و وقوف در عرفات را رکن اقوم(10) این فریضه داند، آنگاه بر عرفات تکبیر گوید، به مزدلفه آید و جمع بین الصلوتین(11) در آن محل کرده و بیتوته(12) نماید و توبه از گناهان را فراموش نکند، پس در روز قربان به منا حاضر شده و قربانی کند و سر بتراشد، آنگاه به سوی خانه کعبه رود، و در راه که شیطان را دشمن قوی مانع از وصول به بارگاه حضرت کبریایی است با هفت دانه رمی جمره(13) از خود براند و دور سازد، آنگاه به خانه کعبه پناه آورد، و برای تشکّر و خلاصی از شیطان رجیم هفت مرتبه شوط(14) نماید، و گرفتنِ پرده اشارت است از دامن حقّ تعالی گرفتن، دست برندارد، و خلاصه آن که از شرّ شیطان رجیم و از گناهان آینده پناه برده، و از ادای فرایض نیز غافل
1 ـ رفتار و کردار.
2 ـ به جهت رعایت امانت در انتشار این نسخه، رسمالخطّ آن را حفظ کردهایم.
3 ـ پلیدی و کثافت.
4 ـ پلیدی و کثافت.
5 ـ یکی از دروازهای کهن مسجدالحرام که به نام خانواده شیبی که کلیدداران کعبه هستند میباشد و بنا بر روایات، پیامبر(علیه السلام) در روز فتح مکه از آن دروازه به درون مسجدالحرام مشرف گردید. این دروازه سنگی کمانی شکل بعدها در اثر توسعه مسجد به درون مسجد راه یافته، در میانه آن قرار گرفت و تا سال 1965 میلادی در زاویه جنوب شرقی مسجد الحرام و در لبه سنگفرش مطاف باقی بود در این سال به دستور ملک فیصل منهدم گردید. عکس این دروازه سنگی را که در میان قوس ورودی آن قندیل طلایی قرار داشته است میتوان در عکسهای قدیمی مسجدالحرام در نزدیکی چاه زمزم دید. امروزه در همان سمت و بر روی صفا و مروه دروازهای به این نام ساخته شده است.
6 ـ بوسیدن.
7 ـ دویدن آرام.
8 ـ کنایه از هواهای نفسانی.
9 ـ راهها.
10 ـ استوار.
11 ـ بنابر روایت شیعه و سنی پیامبر(صلی الله علیه وآله) در ظهر روز عرفه و شب عید قربان در مزدلفه نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشای خود را به جمع بجا آورد و مسلمانان باید بر این سنت در این دو جایگاه رفتار نمایند.
12 ـ استقرار در شب.
13 ـ پرتاب سنگ.
14 ـ طواف و گردیدن.
نباشد، روز عید اضحی افعال تمتّع حاجیان امامیّه است و افعال حج اهل سنّت تمام میشود و در آن روز باید ذبح قربانی کنند، حجّاج یوم ترویه(1) تهیه آب و آذوقه نموده از برای رفتن به عرفات روز دیگر در عرفات جمع میشوند.
(اللّهمَ اجْعَلْنا مِنَ الْواقِفْینَ بِعَرَفاتِک بِمُحمّد وَآلهِ الطّاهرین)
در ثواب حج:
علاّمه حلّی در «إرشاد» خود میفرماید:
(قالَ رسولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله): إنّ الحاجّ إذا أخَذَ فیحِجارة، لَمْ یَرفَع شَیئاً وَلَمْ یَضَعهُ إلاّ کَتَبَ اللهُ لَهُ عَشر حَسَنات، وَمَحی عَنهَ عَشرَ سَیئات، وَرَفعَ لَهُ عَشرَ دَرَجات، فإذا رَکبَ بعیرَهُ لَمْ یَرفَع خَفّا وَلَمْ یَضعهُ إلاّ کَتبَ اللهُ لَهُ مِثلَ ذلِکَ، فإذا أطافَ بالبَیتِ خَرجَ مِنْ ذِنُوبِهِ، فَإذا سَعی بینَ الصّفا والمَروة خَرَج مِن ذِنوبهِ، فَإذا وَقَف بِعَرفات خَرجَ مِنْ ذنوبهِ).
وأیضاً:
«عن أبی عبدالله(علیه السلام): منْ یَحِجُّ حَجةً إنّ الله لا یَکتبُ علیهِ الذّنوبَ أربعةَ أشهر، ویکتبَ لهُ الحَسناتَ إلاّ أنْ یأتیبکبیرة».
قالَ الراوی:
قلتُ: یا مولایَ حِجةٌ أفضلُ أو عِتقُ رَقَبَة؟
قال: «حِجَّةٌ أفضل» حتّی بَلغتُ ثلاثینَ رقبة، فقال:
«حِجةٌ أفضل»، فَلَمْ أزل أُزیدُ وَیقولُ «حِجةٌ أفضلَ»، حتّی بلغتُ خمسینَ رقبة، فقال: «حِجةٌ أفضل.»
وعنه(علیه السلام):
«الحاجُ علی ثلاثة أصناف: صِنفٌ یُعتق مِنَ النّار، وصِنفٌ یَخرجُ مِنْ ذُنوبهِ کهیئةِ یوم ولدتهُ أمّهُ، وَصِنفٌ یُحفظ فیأهلهِ ومالِهِ وَهوَ أدنی ما یرجعُ بهِ الحاجّ.»
1 ـ یوم الترویه یا روز آب گیری، همان روز 8 ذی الحجة است. در گذشته بنابر سنت حاجیان پیش از رفتن به سوی دشت عرفات به جمع آوری آب میپرداختند تا از آن در آن صحراهای لم یزرع استفاده نمایند. از این رو این روز به نام روز آب گیری شهرت یافته است.
وقالَ النَبِیُّ(صلی الله علیه وآله): «حِجةٌ مبرورةٌ خیرٌ منَ الدُّنیا وما فیها، وَحِجةٌ مبرورةٌ لیسَ لها أجرٌ إلاّ الجنّة.»
یعنی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرموده که: یک حج خالص و مقبول بهتر است از دنیا ومافیها، و حجّ خالص و مقبول را اجر نیست مگر بهشت.
و ایضاً آن جناب فرموده که: حُجاج و عُمّار(1) مهمان و زوّار خالق احدیّت هستند، هرگاه حاجتی از وی سؤال کنند کرامت میفرماید، و هرگاه شفیع کرده شوند نزد حضرت حق قبول کند شفاعت آنها را.
و در حدیث دیگر از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)وارد شده که: به درستی که خداوند احدیّت وعده فرموده بر بیتالحرام که هر سالی حج کند او را ششصد هزار نفر، و زمانی که این عدد از اهل زمین تمام شد تکمیل میفرماید او را به ملائکه، و کعبه بر محشر آید چون عروس زینت داده شده، و هر کسی که حجّ بکند و زیارت کند او را و چنگ زند به استار(2) آن و بگردد به اطراف آن تا این که کعبه داخل بهشت میشود و ایشان هم با او داخل میشوند.
و در حدیث دیگر: یک نفر اعرابی خدمت خاتمالانبیاء(صلی الله علیه وآله) آمده، عرض کرد: یا رسولالله(صلی الله علیه وآله) من از خانه خود بیرون آمدم به قصد حجّ پس از من فَوْت شد، و مرد متموّل و غنی هستم، پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چیزی را که مقابل ثواب حج باشد.
فرمود: که نظر کن به کوه ابوقبیس، پس هر گاه بشود کوه ابوقبیس برای تو طلای سرخ و او را انفاق کنی در راه خدا نمیرسی به آن ثوابی که حج کننده میرسد!
پس فرمود: حج کننده وقتی که تدارک خود را دید، بر نمیدارد چیزی و نمیگذارد الاّ این که عطا کند خداوند عالم به هر یکی از آنها ده حسنه و محو میکند از آن ده سیّئه
و بلند میکند از برای او ده درجه، و زمانی که به راحله(3) خود سوار شد، قدمی بر نمیدارد
و نمیگذارد مگر اینکه بنویسد خدای تعالی برای آن مثل آنچه ذکر شد، پس زمانی که
بیت را طواف کرد بیرون میآید از گناهان خود و سعی کرد مابین صفا و مروه بیرون میآید
از گناهان خود، و وقوف به عرفات بکند خارج میشود از گناهان خود، وقتی که وقوف به
مشعر نماید خارج میشود از گناهان خود و زمانی که رمی جمرات کرد خارج میشود از
گناهان خود.
1 ـ عمره آورندگان.
2 ـ پرده.
3 ـ چهار پایانی که انسان بر آنان به سفر میرود.
اعرابی گوید: آن حضرت شمرد همه را بعد فرمود که: چگونه میرسی تو به آن ثوابی که میرسد بر آن حاج؟
و ایضا سکونی روایت میکند که حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: بدرستی که خداوند عالم میبخشد حج کننده و اهل بیت و عشیره او را و میبخشد کسی را که حج کننده درباره او طلب مغفرت نماید، و گناه نوشته نمیشود بر حاج چهار ماه و نوشته میشود برای او حسنات، مگر این که از او گناه کبیره صادر شود، و صرف یک درهم در راه حجّ افضل است از صرف هزار درهم در غیر آن.
قال ابو عبدالله(علیه السلام): (مَنْ سَقی حاجّاً فصافحهُ کانَ کَمنْ إستَلمَ الحَجَر)، و ثواب استلام حجر در محلّ خود ذکر خواهد شد ان شاء الله تعالی.
در فضیلت نیابت حج: فی«الفقیه» مروی است از حضرت صادق(علیه السلام): پرسیدند از مردی که حج کند از جانب دیگری او را از اجر و ثواب چیزی هست؟
آن حضرت این مضمون ادا فرمود: که مر او راست ثواب و اجر ده حج و آمرزیده میشود گناهان او، و آمرزیده میشود گناهان جمیع اقربا و نزدیکان او، «وإنّ اللهَ واسعٌ کریمْ».
به مفاد آیه کریمه: مَنْ جاءَ بالحسنةِ فَلَهُ عَشْرُ أمثاله خلاّق احدیت اجر و ثواب ده حجّ را به او کرامت میفرماید.
شیخ صدوق: در کتاب «المُقْنِع» به حسب ظاهر به ظاهر این اخبار قائل شده و حجّ را بر مستطیع در هر سال واجب دانسته، و علما آن را حمل نمودهاند بر تأکید استحباب و یا بر وجوب کفائی(1) درهر سال بر کسانی که حجّ کرده باشند، یا بر این که هرگاه از سال استطاعت به تأخیر افتد مانند سایر واجبات موقّته(2) قضا نمیشود و همیشه اداست تا به عمل آید، مثل صلاة زلزله، هر چند که تأخیرش حرام است و هر سالی یک گناه کبیره در نامه عمل او نوشته میشود و محو نمیگردد مگر به توبه، یا اینکه به تفضل الهی، هر چند که بالأخره حجّ به عمل آمده باشد، پس محافظت بر حجة الاسلام ممکن شود در هر سالی واجب است بیعذر ترک نکنند.
اللّهمَ ارزُقنا زِیارةَ بَیت الله الحَرام فیعامنا هذا وفیکلِّ عام، وَاغفر لیتِلْکَ الذُّنُوبَالعِظام، فإنّهُ لا یغفِرُها غیرُکَ یا رحمانُ یا عَلاّم.
1 ـ وجوب کفائی، واجبات شرعیه است که در اصل بر همه مسلمانان انجام آن واجب است، لیکن با انجام آن از سوی یکی از مسلمانان از عهده دیگران بر داشته میشود همانند دفن مرده مسلمان.
2 ـ واجبات موقّته، واجبات شرعیهای هستند که انجام آنها طی زمان معینی میباشد همانند روزه یا نماز.
در ترک نمودن حج و عقاب آن:
بدان که ترک کردن حج در صورت استطاعت گناه کبیره مُهلکه است، قال الله تعالی: وَلله علی النّاسِ حِجُّ البیتِ مَنْ استطاعَ إلیهِ سبیلاً وَمَنْ کفرَ فإنّ اللهَ غَنیٌ عَنِ العالمینْ; یعنی هر که ترک حج کند بدون عذر شرعی، و اعتنا به وجوب آن نداشته باشد، پس بدرستی که خداوند عالم غنی است از عالمیان و عبادت آنها، و تعبیر به کلمه کفر یا حکایت از کفر باطنی تارک حجّ است و یا از باب تأکید و مبالغه ظاهریّه میباشد.
الحدیث: (مَنْ ماتَ وَلمْ یَحجَّ حَجَّةَ الإسلامْ فلیَمتْ یهودیّاً أو نصرانیّاً).
ایضاً: در حدیث از کاظم(علیه السلام) روایت شده که آن بزرگوار در تفسیر (قُلْ هَلْ اُنبِئکُمْ بالأخسرینَ أعمالاً) فرموده: که زیان کارترین مردمان در عمل آنهایند که حجة الإسلام بتأخیر اندازند.
و دیگر صادق(علیه السلام) فرموده که: مراد از قول خدا که فرموده: (وَنَحشُرُهُم یومَ القیمة أعمی) کسانی هستند که حج بر ایشان واجب شود، وبی مانع شرعی خود را از حجّ باز دارد و حجّ نکرده بمیرد او را غسل ندهید و کفن نکنید و بر مقبره مسلمانان او را دفن نکنید، که او بر ملّت یهود مرده.
در احوال کسی که در راه حج بمیرد:
در احادیث وارد شده که اگر کسی در سفر حجّ بمیرد، هول قیامت را نمیبیند و از او حساب نمیکشند، و با اصحاب بدر محشور میشود.
ایضاً: وارد است کسی که در حرم مدفون شود، ایمن میباشد از فزع اکبر(1)، خواه از نیکوکاران باشد یا از گناهکاران.
ایضاً: کسیکه در مدینه بمیرد ایمن خواهد بود از عذاب الهی. قال الله تعالی: وَمَنْ یَخرُج مِنْ بیتهِ مُهاجِراً إلی اللهِ وَرسوُلهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الموتُ فَقَدْ وَقَعَ أجرهُ علی الله وکانَ اللهُ غَفُوراً رحیم.
در وجه تسمیه مکّه و معانی آن:
بعد از آن که میان مسلمین و یهود در باب افضیلت کعبه و بیت المقدس مباحثه و نزاع
1 ـ فزع اکبر یا وحشت و هول هراس بزرگ که بنابر روایات عذابی است که انسان در هنگام دفن یا در برزخ و یا در هنگام دمیدن و بر پاشدن روز قیامت گرفتار آن میشود.
افتاد، پس این آیه شریف را خلاّق عالم نازل فرمود: إنَّ أوّلَ بَیت وُضِعَ للنّاس للَّذیببکّة مُبارکاً وَهُدیً للعالمین.
مَکَّه: (به میم مفتوحه) عبارت است از شهر بکّه (به باء موحدّه منقوطه تحت) بیت الله الحرام را گویند، حاصل سخن اهل لغت آن است شتر بچه در خوردن شیر و مکیدن آن مبالغه مینماید چنانکه هیچ شیر در پستان مادرش نمیماند، پس مکّه میکشد مردم را از هر طرف زمین به سوی خود به جهت عبادت خاصّه، یا کشیده میشود در آنجا گناهان مردم به جهت عباداتی که در آنجا میشود، چنانکه بچّه حیوانات بمکد تمام آنچه را که در پستان مادر است.
و بعضی گفتهاند: به جهت این که آنجا میکشند گردنهای جبابره را، و ایضاً لفظ مکّه را از این کلمه اشتقاق کردند و آن موضع مکرّم را بدان جهت که آب کمتر دارد موسوم گردانیده، یا به مفاد «تمکّ الذنوب» جرایم و آثام(1) عباد را محو و زایل میسازد، و هم مفضّل گوید: بکّه (به باء) موضع بیت و ما حول آن را گویند از آن جهت که مردم در طواف مزاحم یکدیگر میشوند.
قال الجوهری فیالصحاح: «وسُمیبطنَ مکّة ببکّة لإزدحامُ النّاسِ فیهِ، لأنّهُ مِنْ مکّة أیزحمة».
وقد قالوا ایضاً: «لأنّها یُبِکُّ أعناق الجبابرة إذا أحدثوا فیها وَ أستحلوا حُرمتها».
و امّا بعضی اهل لغت گویند: که مکه خانه مه آباد بود و آن را مه و که مینامیدند که به پارسی جای پیکرها است، زیرا که پارسیان مانند ستارهها از زر و سیم و سنگ آراسته در پرستشگاههای خود میگذاردند.
اُمُّالقری: مکّه را امّالقری نیز گفتهاند، به سبب آن که زمین را از تحت(2) او گسترانیدهاند، پس مکّه اصل ارض باشد و از این جهة مکّه را اُمّالأرضین(3) نیز گویند.
قال ابن عباس: (خُلِقَ البیتُ قبلَ الأرض بألفیعام، ثُمَّ رَحُبتِ الأرضُ منهُ).
ابن عباس گوید: پیش از آفرینش زمین و آسمان، عرش الهی بر آب بود، حق سبحانه و تعالی باد را فرمان داد تا خود را بروی زد، آب در حرکت آمد و به قدرت کامله در روی آب سنگی ظاهر گشت بر مثال قُبّه و آن قبّه از حرکت باز نمیایستاد تا به وجود جبال ساکن شد، و اوّل جبل(4) که در مکّه آفریده شد آن کوه ابوقبیس بوده و زمین را از تحت موضع بیت بگسترانید (فلذالک سُمیّتْ مکّة باُمّ القُری).
1 ـ گناهان.
2 ـ زیر.
3 ـ مادر زمینها.
4 ـ کوه.
کعبه: محض از جهت انفراد و تربیع(1) آن کعبه نامیدهاند، هر بنائی که آن مربّع و منفرد باشد، یعنی پیوسته به هیچ بنائی دیگر نباشد در عربی آن را کعبه گویند.
و دیگر:
أُمِّ رحم گویند: کسی که داخل بیت شود او را رَحم کرده میشود.
بلد الأمین: مکّه را پیش از ظهور اسلام همیشه هر طوایف که بودهاند مُعزّز و مکرّم میداشتهاند، و سکّان آنجا از آنچه در خارج مکّه میترسیدهاند امن میزیستهاند «فلذلک سُمیبلد الأمین لأمنه وأمانه».
و کعبه را بیتالعتیق نیز گویند، چنانچه در قرآن مجید میفرماید: وَلیُوفُوا نُذُورَهُم وَلِیطوّفوا بِالبَیتِ العَتْیق(2)، وجه تسمیه به این اسم را از چند وجه میتوان گفت:
اوّل: از جهت این که آزاد است از تملّک مخلوقات، چون کسی مالک آنجا نیست.
دوّم: از آن جهت که قدیم از همه خانههاست که در روی زمین است، چنانچه دلالت دارد بر این معنی آیه: إنّ أوّل بیت وضع للنّاس(3) وشیء قدیم را عتیق مینامند.
سیّم: از جهت آزادی از تسلط ظالمان، که خلاّق احدیّت آن مکان مقدّس را از ظلم ظالمان محفوظ داشته و هر که را هم به این صدد افتاده باشد دفع فرموده به مجازات کافیه، چنانچه استیصال اصحاب فیل که قصد تخریب آن خانه کرده بودند شاهد بیّن است بر این مدعی.
چهارم: از جهت آزاد شدن او از طوفان نوح(علیه السلام)، چنانچه به سند معتبر از صادق(علیه السلام)منقول است که خدا غرق کرد جمیع زمین را در طوفان نوح(علیه السلام) مگر خانه کعبه، پس از آن روز او را عتیق(4) نامیدند که از غرق شدن آزاد شد.
راوی پرسید: که به آسمان رفت؟
فرمود: نه ولکن آب به آن نرسید و از دورش بلند شد.
در بعضی از کتب مروی است که در طوفان نوح(علیه السلام) دو جا را از روی زمین آب نگرفت; یکی کعبه و دیگری مدفن مقدّس امام حسین(علیه السلام)، چنانچه ظالمین آل محمد(صلی الله علیه وآله)بعد از شهادت آن حضرت مکرّر به آنجا آب بستند و شخم کردند که زراعت کنند، شاید که اثر قبر مطهّر نور دیده خاتم الانبیا برطرف شود و هر دفعه آب بر در آنجا حلقه زده حیران ماند و روی
1 ـ مربع شکل بودن آن.
2 ـ الحج: 29
3 ـ آل عمران: 96
4 ـ یکی از معانی کلمه (عتیق)، بنده آزاد شده میباشد.
هم بالا آمد، این است که آن مکان مقدّس را حائر حسینیّه مینامند.
در بیان احرام و آداب آن:
چون کسی اراده حج کند باید دل خود را خالی نماید از هر چه که آن را از خدا مشغول میکند، تا حائل(1) نشود میان او و خداوند عالم، و تمامی امور خود را به خدا واگذارد و در جمیع کارهایش توکّل به خدا نموده سر تسلیم به قضای او نهد. و اوقات نمازهای واجبی و سنن نبوی را مراعات کند، تا استعداد و اهلیّت رساند بر آن ثوابها که در مقابل اعمال حج وعده فرمودهاند. چنانکه رسول خدا فرموده: زمانی که شخص اراده سفر حجّ کند و بر راحله(2) خود سوار شود، نمیگذارد راحله او پائی و بر نمیدارد پائی مگر آن که نویسد خداوند عالم برای او حسنه(3) و محو گرداند از او سیئه(4)، و به همین پاکیزگی و پاکدامنی که طیّ منازل نموده و مستجمع کرامات الهیّه بوده، با تخلیه قلب از ما سوی الباریء(5) خود را میرساند به میقات که محلّ احرام بستن است و اوّل اعمال و نُسک(6) حجّاست.
و محلّ احرام بستن مختلف میشود به اختلاف جهتی که مکلّف از آن طرف عبور کرده به مکّه میرود و آن شش مکاناست:
اوّل = مسجد شجره:
و آن میقات کسانی است که راه آنها از مدینه منوره باشد، و آن را ذُوالحُلَیْفَه نیز گویند (به ضم حاء مُهمله، وفتح لام، و سکون یاء) مُصغَّر(7) حلف است، یا مفرد حَلْفاء که عبارت باشد از نباتی(8) که آنجا میروید، و میان اهل آنجا معروف است، یا به معنی یمین(9) است که آنجا قومی از عرب تحالف نمودند، یعنی یکدیگر را قسم دادند.
و علّت شجره گفتن به آن مسجد باز به این دو مناسبت است:
اوّل: شجره در لغت عرب (غیر از درخت) به علف هم میگویند که تا زانو بلند شود و آن علف حلفا تا زانو بلند میشود.
دوّم: این که شجره از مشاجره باشد، که به معنی مجادله و مباحثه است که در آخر منجر به تحالف و تعاهد شده.
و بئر علیّ نیز گویند آن مکان را و آن تقریباً یک و یا دو فرسخ از مدینه دور است(10) و
1 ـ مانع و جلوگیر.
2 ـ چهارپایانی که انسان بر آنها سوار شده، به سفر میرود.
3 ـ ثواب.
4 ـ گناه.
5 ـ خالق موجودات.
6 ـ مناسک و واجبات در حج.
7 ـ کوچک شده نام که در زبان عربی با اضافه نمودن حرف یاء به درون نام که به یاء تصغیر شهرت دارد میتوان آن نام را کوچک نمود. همانند حِلف که تصغیر آن حُلیف است، یا حسن و حُسین.
8 ـ گیاه.
9 ـ قسم.
10 ـ امروزه مسجد شجره که در میان اهلی مدینه به نام «أبیار علیّ» شهرت دارد در حومه شهر مدینه منوّره و در آغاز بزرگراه مدینه ـ مکه (= طریق الفتح) قرار دارد.
واقع شده در طرف چپ راه نسبت به کسی که رو به مکّه رود.
دوم = جُحْفَه:
به ضم جیم و سکون حاء مهمله و آن شهری بُوَد ما بین(1) مکّه و مدینه نزدیک به رابُغ(2) که سیل آن را برده است، اوّل خوش آب هوا بود ولی به سبب دعای پیغمبر تغییر یافته، و آن میقات اهل شام و اهل مصر و اهل مدینه میباشد.
سوم = یَلَمْلَمْ:
که آن را مَلَمْلَمْ نیز گویند، و آن کوهی است از کوههای تهامه که میقات اهل یمن میباشد.
چهارم = قَرْنُ المَنازل:
که میقات اهل طایف است.
پنجم = وادی(3) عقیق:
که میقات اهل عراق و نجد میباشد، و آن وادیی است طویل که طول آن زیاده از هشت فرسخ است و افضل احرام بستن از اوّل ]آن میباشد[ که آن را مسلخ نامند.
ششم = محاذات:
یعنی آن مکانی که محاذی(4) یکی از میقاتگاههای مذکوره(5) باشد، و آن از برای کسی است که به حجّ رود از راهی که در آن راه عبورش بر یکی از مواقیت(6) متعارفه(7) نیفتد، و از این قبیل است راه دریا(8) و میقات آن کسی که منزلش نزدیکتر است به مکّه از میقات، منزل خودش است، دیگر بر میقات بر گشتن لازم نیست(9).
و میقات اهل مکّه عبارت است از خود مکّه اگر اراده حجّ داشته باشد، و اگر خواهد که عمره نماید پس میقات ایشان از خارج حرم، جایی است که به حرم نزدیک باشد از جاهای خارج دیگر، و چنین است حکم درباره هر کسی که اراده عُمره نماید از مکّه، اگر چه اهل
1 ـ میان.
2 ـ دشتی است در مسیر حاجیان از جدّه به سوی مکه که در پایان این دشت جُحفه قرار گرفته است.
3 ـ دشت.
4 ـ به موازات و هم عرض.
5 ـ یاد شده.
6 ـ جمع «میقات».
7 ـ مقصود، آن میقات معینی است که از آنها نام برد.
8 ـ یعنی آنانی که با کشتی به حج میروند نیاز نیست خود را به یکی از آن میقاتها رسانده و احرام بندند، بلکه میتوانند هنگامی که در کشتی در نزدیکی خشکی بوده و به موازات یکی از میقاتها قرار داشتند احرام بندند.
9 ـ یعنی آن کسی که منزلش به مکه نزدیک تر از نقطه میقاتهای پنج گانه است، چنین شخصی نیاز ندارد راه خود را دور کرده و به میقات آید و از آنجا احرام بندد، بلکه میتواند در نقطه هم عرض یکی از میقاتها احرام بندد.
مکّهنباشد.
و میقات حجّ تمتّع مکّه است.
و مستحبّ است چون خواهد احرام بندد بر طرف کند از بدن خود موی را، خصوصاً موی زهار(1) و زیر بغل را به تنویر(2) که آن سنّت مؤکد است، اگر چه از تنویر کردن او پانزده روز نگذشته باشد.
و مستحب است شارب گرفتن، نه سر تراشیدن و نه اصلاح ریش و سنّت مؤکد است که این فقره را از اوّل ذیالقعده الحرام ترک نماید، بلکه از آن وقت ترک نماید که اراده حج داشتهباشد.
و هکذا مستحب است ناخن گرفتن، و مسواک کردن، و غُسل احرام کردن و مستحب است در حین غسل کردن این دعا را بخواند:
«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، اَللّهُمَ اجْعَلْهُ لِی نُوراً وَطَهُوراً وَحِرَزاً وَ أمْنًا مِنْ کُلِّ خَوف، وَشِفآء مِنْ کُلِّ داء وَسُقْم، اَللّهُمَ طَهِّرْنِی وَطَهِّرْ لِی قَلْبی، وَاشْرَحْ لی صَدْری، وَاَجْرِ عَلی لِسانِی مُحَبَّتَکَ وَ مِدْحَتَکَ وَالثَناءَ عَلَیْکَ، فَإنَهُ لا قُوَّةَ إلاّ بِک، وَقَدْ عَلِمْتَ أنّ قِوامَ دینی التَّسْلیمُ لَکَ، وَالاّتْباعُ لِسُنَّةِ نَبِیِّکَ صَلَواتکَ عَلَیهِ وَآلِهِ.»
و مستحب است وقت پوشیدن احرام این دعا را بخواند:
«اَلْحَمْدُللهِ الَّذیرَزَقَنیما أواریعَوْرَتی، وَاؤَدّیفیهِ فَرضی، وَأعْبُدُ فِیهِ رَبّی، وَأنْتَهیفیهِ إلی ما أمَرَنی رَبّی، اَلْحَمُد للهِ ألَّذیقَصَدْتهُ فَبَلَّغَنی، وَاَرَدْتَهُ فَأعانَنیوَقَبِلَنیوَلَمْ یَقْطَع لیوَجهَهُ أرَدْتُ فَسَلَّمنی، فَهُوَ حِصنیوَکَهفی، وَحِرزیوَظَهْری، وَمَلاذیوَنَجاتیوَمَنجای، وَذُخْریوَعُدَّتیفیشِدَّتیوَرَخائی.»
همین که از مقدمات احرام فارغ شد و ثنای الهی را به جا آورد، صلوات بر جناب پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بفرستد و بگوید:
«اَلَّلهُمَ اِنّیِ اَسئَلُکَ أنْ تَجْعَلَنیمِمَّنْ اسْتَجابَ لَکَ، وَآمَنَ بِوَعْدِکَ، وَاتَّبعَ اَمْرَکَ، فإنیعَبْدُکَ وَفیقَبْضَتِکَ، لا أُوفیإلاّ ما وَفَیْتَ، وَلا آخُذُ إلاّ ما اَعْطَیْتَ، وَقَدْ ذَکَرْتَ الْحَجَّ فَاَسْئَلُکَ أنْ تَعْزِمَ لیعَلیهِ عَلی کِتابِکَ وَسُنَّةِ نَبِیّکَ(صلی الله علیه وآله)، وَتُقوِّیَنیعَلی ما ضَعُفْتُ عَنْهُ، وَتُسَلِّمَ مِنّیمُناسبَتیفییُسر مِنْکَ وَعافِیَة، وَاجْعَلنیمِنْ وَفْدِکَ
1 ـ شرمگاه.
2 ـ یا نوره که مخلوطی از آهک است و برای زدودن مو از آن استفاده میشود.
الَّذیرَضیتَ وَارْتَضَیْتَ وَسَمَیّتَ وَکَتَبْت، اَللّهُمَّ فَتَمّم لیحَجَّیوَعُمْرَتی، اَللّهُمَّ
إنّیأُریدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إلی الْحَجِّ عَلی کِتابِکَ وَسُنَّةِ نَبِیِّکَ، فَإنْ عَرَضَ لیشیءٌ یَحْبِسُنیفَحِلَّنیحَیْثُ حَبَسْتَنیبِقَدْرِکَ الذیقَدَّرْتَ عَلَیَّ، اَللّهُمَّ إنْ لَمْ یَکُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً اَحْرِمُ لَکَ شَعْریوَبَشَریوَلَحْمیوَدَمیوَعِظَامیوَمُخّیوَعَصَبی، مِنَ النِّساءِ وَالثِّیابِ وَالطّیبِ، اَبتَغیبِذلِکَ وَجْهَکَ وَالدّار الآخِرَة.»
همین که شخص غُسل کرده مشغول احرام بستن شد باید این ]را[ ملاحظه بکند که دست از همه لذائذ دنیا شُسته، خود را از ارجاس(1) ونجاسات ظاهریه و باطنّیه پاک و منزّه مینمایم، و عمامه بزرگی و خواجگی از سر نهد، و لباس تکبّر و خودپسندی از بدن برکند، و ازار(2) و ردای درویشی به خود پیچیده به فکر پوشیدن کفن افتد، و یاد آورد زمانی را که او را به کفن خواهند پیچید، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد، و با این انتقالات علیالدّوام در فکر و صدد آن باشد که خلعت و سرباله انوار الهی را پوشیده و به واسطه آن خود را از کردار عذاب سرمدی نجات دهد، چنان عذابی که خلاصی نمیشود از آن مگر به پوشیدن این خلعت که لباس مغفرت و نجات است.
مُحرَّمات در حالت احرام:
و مادامی که در احرام میباشد حرام است بر او چند چیز، خواه آن مُحرم مرد باشد یا زن:
اوّل: صید(3) کردن، هر چندی که خود مباشر نشود بلکه سبب شود، ]قتل آن که[ اشاره نماید، یا آن که بنویسد و بفهماند او را، پس جمیع اقسام دلالت(4) بر صید، حرام است.
دوم: جماع نمودن مطلقا.
سیّم: عقد نکاح بر وجه دوام یا انقطاع.
چهارم: بوسیدن زن و کنیز و همچنین دست به بدن آنها زدن، یا نظر کردن به شهوت.
پنجم: استمنا(5) به هر نحوی که بوده باشد.
ششم: استعمال طیب(6) نمودن به خوردن و بوییدن، حتّی در دکّان عطر فروش نشستن به جهت آن که لباس و بدن او خوشبو شود.
هفتم: گرفتن دماغ از بوی بد و مکروه.
هشتم: روغن به بدن مالیدن، اگر چه آن روغن بوی خوش نداشته باشد; و جایز است
1 ـ پلیدی.
2 ـ لباس.
3 ـ شکار.
4 ـ راهنمایی.
5 ـ بیرون آوردن منی را از خود از راه تخیّل و جز آن.
6 ـ عطر.
خوردن روغن در حال اختیار اگر [چه] بوی خوش نداشته باشد، چنانچه جایز است استعمال آن در حال اضطرار.
نهم: سُرمه سیاه در چشم کشیدن.
دهم: نظر کردن به آینه اگر چه به قصد زینت نباشد.
یازدهم: بیرون آوردن خون از بدن به فصد(1)، یا حجامت، یا خاریدن، یا مسواک کردن.
دوازدهم: ناخن گرفتن در حال اختیار.
سیزدهم: موی از سر یا بدن جدا کردن.
چهاردهم: انگشتر در انگشت کردن به قصد زینت، و جایز است به قصد استحباب.
پانزدهم: کشتن جانور که در بدن میباشد بر وجه مباشرت یا بر وجه علاج وسبب، مثل آن که به لباس خود جیوه بمالد، و فرق نیست در حکم مذکور میان آن که آنها در بدن باشد یا در لباس.
شانزدهم: دروغ گفتن، و احوط(2) آن است که ترک کند تفاخر(3) و دشنام را و بد گفتن را، و بهتر مرتبه احتیاط آنست که از هر لفظ قبیح اجتناب نماید.
هفدهم: جدال کردن و آن عبارت است از «لا والله» یا «بلی والله» گفتن، بلکه واجب [است] اجتناب از هر نوع قَسَم در مقام خصومت.
هجدهم: خضاب کردن به حنا به قصد زینت.
نوزدهم: دندان کندن.
بیستم: آلات حرب بر خود بستن بدون ضرورت.
بیست و یکم: کندن درخت و گیاهی که در حرم روئیده باشد.
بیست و دوم: استعمال کردن کافور و سایر انواع طیب مُحرَّم را بعد از مُردن مُحْرِم در غُسل و حنوط او.
محرمات فیمختصات الرّجال:
و از مُحرَّمات چند چیز است که مخصوص مرد میباشد;
اوّل: پیراهن و زیر جامه و قبا و هر لباس تکمه دار که بعد از پوشیدن آن تکمبههایش را گره بزند، و هر لباسی که آستین داشته باشد و دستهای خود را در آستین آن وارد نماید، بلکه
1 ـ رگ زدن.
2 ـ احتیاط.
3 ـ فخر فروشی.
مطلق رخت دوخته.
دوّم: پوشیدن چیزی که پشت قدم را بپوشد مثل جوراب و چکمه و امثال آنها.
سوم: پوشیدن سر به هر چیزی که بوده باشد، از قبیل ملبوس(1) یا گل یا حنا یا دوا یا چیزی که آن را بر سر خود بر دارد; و در حکم پوشیدن سر است ارتماس(2).
چهارم: با اختیار در وقت راه رفتن، در سایه چیزی برود که آن چیز در بالای سر بوده باشد نه در یک طرف از اطراف آن، پس جایز نیست نشستن در محمل و تخت روان که روپوش داشته باشد الاّ در حین اضطرار.
مُختصَّات النّساء:
و چند چیز است از محرمات که مخصوص میباشد به زنان:
اوّل: زیور کردن، خواه به جنس طلا باشد یا نقره و نحو آنها.
دوّم: اظهار زینت خود برای زوج و محارم خود، بلکه مطلقاً.
سیّم: پوشیدن روی اگر چه به واسطه بادزن بوده باشد، ولکن جایز است که یک طرف آن چیزی را که سر خود را به آن پوشانیده بیاویزد بر وجهی که نزدیک به روی او نشود.
مکروهات مُحْرِم:
و مکروه است برای مُحْرِم احرام بستن در لباس سیاه، بلکه در هر لباس غیر از سفید بنا بر مشهور، و در لباسی که چرک داشته باشد، و در لباسی که الوان(3) مختلف داشته باشد، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد یا بعد از آن.
و مکروه است لبیک گفتن در جواب کسی که بخواند او را، بلکه در جواب او «یا سعد»بگوید.
و مکروه است به حمّام رفتن و شست و شو کردن در آن، حتی در غیر حمّام.
و مکروه است خاریدن بدن اگر ]چه[ خون نیاید و موی آن را نکنده باشد، و بعضی از علما فرمودهاند که مکروه میباشد شستن سر به سدر و خطمی در حال احرام، و بسیار مسواک کردن، و حرفهای لغو(4) زدن، و غُسل کردن از برای خنک شدن.
و همچنین مکروه است کُشتی گرفتن و شعر خواندن.
1 ـ کلاه.
2 ـ سر را در زیر آب فرو بردن.
3 ـ رنگها.
4 ـ بیهوده.
در بیان تَلبیت گفتن:
بدان که واجبات احرام سه چیز است:
اول نیّت است: به این که قصد کند احرام بستن را از برای عُمره تَمتُّعِ حَجَّةُالإِسلام به جهت اطاعت فرمان الهی. و معنی احرام بستن ـ چنانچه فرمودهاند ـ به خود قرار دادن است ترک اموراتی را که در فصل سابق گذشت به جهت توجه به مکه برای ادای افعال معهوده.
دوم پوشیدن دو جامه احرام: قبل از نیت، یکی از آنها را ستر(1) کند ما بین ناف وزانو که آن را رداء گویند، آن قدر باشد که ساتر(2) منکبین(3) نگردد.
سیّم تلبیه است: و صورت آن: «اَسْئَلُکَ اَللّهُمَّ لَبَّیکَ، لَبَّیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَیّکَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَکَ وَالْمُلْک لا شَریکَ لَکَ.»
و مستحب است جهر(4) نمودن تلبیه و مکرّر گفتن آن در اکثر اوقات به قدر استطاعت.
و در چند حال تلبیه گفتن برای حاج مستحب است:
اوّل: وقتی که به بلندی صعود کند.
دوّم: وقتی که به گودی نزول کند.
سیّم: وقت بیدار شدن از خواب.
چهارم: وقت سوار شدن.
پنجم: وقت پائین آمدن از سواری.
ششم: وقت ملاقات نمودن به سوار]دیگری[.
هفتم: در وقت برخاستن شتری که سوار آن شده است.
هشتم: وقت سحر.
نهم: بعد از هر نماز واجب و یا مستحب.
دهم: مستحب است که علاوه نماید بر تلبیه واجب بعضی فقرات دیگر، پس به این نوع بگوید:
«لَبَّیْکَ اَللّهُمَّ لَبَیْکَ لَبَّیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إنَّ الْحَمْدَ وَالنِعْمَةَ لَکَ وَالْمُلْکَ لاشَریکَ لَکَ، لَبَّیْکَ ذا الْمَعارِجِ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ داعِیاً إلی دارِ السَّلام لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ غَفّار الذُّنوبِ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ أهلَ التلْبِیَةِ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ ذَا الْجَلالِ وَالاِکْرام لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ تَبْدَءُ وَالْمَعادُ اِلَیْکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ تَسْتَغْنیوَتُفْتَقَرُ اِلَیْکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ مَرهُوداً
1 ـ بپوشاند.
2 ـ پوشاننده.
3 ـ دو شانه.
4 ـ صدای بلند.
وَمَرعُوداً اِلَیْکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّیْکَ، لَبَّیکَ ذا النَّعماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمیل لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ کَشّافَ الْکَربِ العِظام لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ عَبْدُکَ وَابنُ عَبْدِکَ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ یا کَریم لَبَّیْکَ، یا رَحیمُ لَبَّیْکَ.»
و کسی که احرام حج داشته باشد در وقت زوال روز عرفه تلبیات را قطع میکند و بیزبان تلبیه را از خواطر میگذراند. مرد و زن در تلبیه گفتن مساوی هستند، مگر این که ]بر[ زن بلند گفتن تلبیه لازم نیست.
در بیان دعوت حضرت ابراهیم(علیه السلام) و لبیک گفتن خلایق در جواب آن:
فیالحدیث: چون ابراهیم(علیه السلام) بنای کعبه را تمام نمود، خطاب الهی رسید یاابراهیم ندا کن جمیع خلایق را به حج.
عرض کرد: الهی صدای من به کجا خواهد رسید که تمام خلق را اعلام نمایم؟
خطاب رسید: از توست که ندا کنی، و از ماست که صدای تو را به تمام خلایق برسانیم.
پس آن حضرت در مقام ایستاد، و مقام آن قدر بلند شد و ابراهیم را آن قدر بلند کرد تا این که از تمامی کوههای عالم بلندتر شد، پس ابراهیم(علیه السلام)دو انگشت خود را بگوش نهاده و روی مبارک را به مشرق و مغرب نموده به صدای بلند آواز نموده فرمود: (أیُّها النّاس هَلُمَّ إلی الحَجِّ); یعنی ای مردم بیائید و خانه خدا را حجّ کنید.
پس خلاّق عالم صدای او را به همه خلایق رسانید، حتی کسانی که در صُلب مردان و رَحِم مادران بودند که متولد میشوند تا روز قیامت.
پس جواب داد بر آن ندا از زیر دریاها، و از مابین مشرق و مغرب و اصلاب آباء(1)، و ارحام امّهات(2)، آن کسانی که حجّ خانه خدا مینمایند، پس گفتند: (لبیکَ داعیالله)، پس هر که یک بار حج کردنی بود یک بار لبیک گفت، و هر کس بیشتر حج کردنی بود، به عدد هر حجّ یک مرتبه لبیک گفت، و هر که در دنیا حجّ کردنی نبود لبیّک نگفت.
دعای حضرت ابراهیم در حق امّت مرحومه:
و بعد از آن ابراهیم(علیه السلام) زبان گشوده در خصوص امّت محمد(صلی الله علیه وآله) دعا کرده گفت:«اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شُیُوخ اُمَّةِ مُحَمَّد(علیه السلام) فَهَبهُ لی»، اسمعیل و هاجر آمین گفتند.
1 ـ پدران.
2 ـ مادران.
بعد از آن اسمعیل(علیه السلام) دعا کرده گفت:«اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ شباب اُمَّةِ مُحَمَّد(علیه السلام) فَهَبهُ لی». ابراهیم و هاجر آمین گفتند.
بعد از آن هاجر دست به دعا برداشت گفت:اللّهُمَ مَنْ حَجَّ مِنْ نسآء اُمَّةِ مُحَمَّد(علیه السلام)فَهَبهُلی». پس ابراهیم و اسمعیل(علیهما السلام) آمین گفتند.
فواید تلبیه معنویّه:
بدان که حاجّ همین که احرام بسته مشغول تلبیه گفتن شد، باید تصوّر کند که این تلبیه اجابت ندای خداوندی است، و مقام لبیّک مقام اضمحلال در سِحْر عبودیت است که یکسر خود را در خدمت مولای خود بر پای ایستاده ببیند، و یکجا هواس ظاهریه و باطنیّه خود را مصروف به جانب او نماید، اگر چه باید امید به قول لبیّک از جانب خداوندی داشته باشد، امّا از رد آن نیز خوفناک گردد و بترسد مبادا «لا لبیّک و لا سعدیک» از جانب خداوندی داشته باشد، میان خوف و رجاء از خود و عمل خود ناامید و به فضل و کرم ]خداوند[ امیدوار باشد، و بداند وقت لبیک گفتن ابتدای حجّ و محلّ خطر است، همین که حاجّ زبان به تلبیه گشود و صدای تلبیه مردان بلند شد، متذکّر شود که این اجابت ندای خداوندی است، و از این ندا، یاد کند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را که کفنها در گردن به عرصات(1) قیامت ایشان را میخواند، که آنها کفن پوشیده رو به محشر میگذارند، پس به جهت این ملاحظه و تفکّر و شوق، در گفتن تلبیه زیاد کرده متذکّر آن باشد که به هر قدمی که بر میدارد نزدیک میشود به جوار رحمت شاهنشاه عالم، و تلبیه را هر قدر بیشتر بگوید بر ثوابش بیشتر نایل شود.
ثواب تلبیه و فضیلت آن:
فیالحدیث رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرموده: آن کس که احرام بسته تلبیه گوید بنویسد خدای تعالی به هر تلبیه گفتن او ده حسنه و محو گرداند ده سیّئه.
ایضاً: امیر المؤمنین(علیه السلام) فرموده: که هیچ کس آواز خود را به تلبیه بلند نسازد در احرام مگر آن که لبیّک گوید به او به آواز بلند هر چه از جانب راست و از جانب چپ اوست تا منتهای زمین، و هر که لبیک گوید در احرام خود هفتاد بار از روی ایمان و احتساب(2)، خداوند عالم گواه میگیرد برای او هزار ملائکه را براتی از آتش و براتی از نفاق.
1 ـ صحراهای.
2 ـ در نظر گرفتن خداوند.
تحقیقات در ندای حضرت ابراهیم(علیه السلام):
چنانچه ذکر شد حضرت ابراهیم(علیه السلام)بعد از اتمام ]ساختمان[ کعبه ندا کرد و فرمود «أیّها النّاس هَلُمَّ إلی الحجّ» به صیغه مفرد، به جهت این که خطاب شامل شود بر اشخاصی که در آن زمان موجود و در عالم شهود بودند، و به کسانی که بعد از آنها خواهند آمد تا روز قیامت.
در حدیث است که هر گاه «هَلُّموا» میفرمود به صیغه جمع شامل نمیشد مگر به حاضرین در آن زمان، و علما(رضوان الله علیهم) در این مطلب تحقیقاتی فرمودهاند، از آنها آنچه به نظر رسیده این است:
اوّل: به درستی که حقیقت و ماهیّت انسان موجود است به وجود فردی از افراد آن، و شامل است به جمیع افراد انسان، موجود باشد یا نه، ولکن فرد خاص و معیّن از انسان پس نمیگردد فرد خاصّ و جزئی از او مادامی که موجود نشده، پس ابراهیم(علیه السلام)به کلمه «هَلُمَّ» که مفرد است، ندای حقیقت انسان و طبیعت واحده آن نموده که شامل شود بر موجود و غیر موجود، و اگر «هَلُّمُوا» میگفت از این خطاب معدود معیّن مستفاد میشد، و بر معدومین در آن زمان شمولیّت نمیرساند.
دوم: علما فرمودهاند که استغراق مفرد اشمل است از استغراق جمع، چنانچه زمخشری(1) در چند موضع از کتاب «کشّاف» تصریح به این مطلب نموده است، پس اراده ابراهیم(علیه السلام)استغراق جمیع افراد ناس بوده از حاضر و غایب.
سوم: بدرستی که صیغه خطاب شامل میشود غیر موجود را مگر مجازاً و با قرینه، و با جمع قرینه ندارد که دلالت کند به شمولیّت آن به غیر موجودین به خلاف مفرد، پس بدرستی که قرائن حالیه و مقالیه قائم است به عدم اراده خطاب به معیّن، و در علم معانی مقرر است اینکه بسااوقات ترکمیشود خطاب بامعین بهغیر به جهت قصد عموم و اراده جمع اشخاصی کهبهاین خطاب صلاحیت داشتهباشند، چنانچه درآیهشریفه وَلَوْ تَریاِذْ وُقِفُوا عَلَی النّارِ(2)که کلمه «تری» در لغت عربی موضوع است بر خطاب با معیّن، ولکن از خطاب معیّن عدول نموده شده بر معین و غیر آن به جهت شمول موعظه و تنبیه به همه از مخاطب و غیر آن.
بیان حال کسانی که در جواب ابراهیم(علیه السلام) لبیّک نگفتهاند:
کسانی که حجّ کردنی نبودند و لبیک نگفتهاند، ایشان بر سه قسم میباشند:
1 ـ وی ابوالقاسم جارالله، محمود بن عمر بن محمد زمخشری خوارزمی از مشاهیر دانشمندان مسلمان است. که از فنون مختلف و علوم چندی همچون زبان و ادبیات عرب، تفسیر، شعر و جز اینها آگاه بود و سرآمد دانشمندان دوره خود به شمار میرفته است. وی در خوارزم از ولایات ماوراء النهر در 27 رجب سال 467هـ به دنیا آمد و برای کسب علم و تحصیل به سفرهای طولانی رفت و سالها در مکه مجاورت گزید و در آنجا تفسیر مشهور خود به نام (کشاف) را نگاشت و از وی کتابهای فراوانی برجای مانده است. وی در سال 538 هـ در جرجانیه درگذشت.
2 ـ انعام: 27
اوّل: آن طایفه است که با وجود استطاعت ترک آن نموده [و] شقاوت ابدی را بر خود قبول میکند، و جزای این کس در فصل ترک حجّ گذشت.
دوم: آن طایفهاند که به جهت عدم امکان و استطاعت، مقتدر از حجّ کردن نمیباشند، در خصوص این جور اشخاص خداوند کریم عوض قرار داده، پس مسجدهای جامع در خصوص فقرا به منزله کعبه است در حقّ اغنیا

تبلیغات