آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

روز پنجشنبه 6 ذیالحجه 1416 هـ .ق. = 6/2/74 هـ .ش. بدون قرار قبلی، عازم دیدارِ یکی از دانشمندان مقیمِ مکه شدیم که بیشترین آثارِ قلمیِ او پیرامون تاریخ، و به ویژه تاریخِ مکه و جغرافیای آن و نیز قبایل و طوایف آن و جز آنها میباشد; و حدود شصت و چهار سال قمری از عمر خود را پشت سر نهاده است; چرا که وی در 3/10/1352 هـ .ق. = 18/1/1934م. در بیابانی در شمالِ مکه، جایی که به «مِشر» نامبردار است، در دامنه کوهی که آن را «اُبیّض» مینامند زاده شده است.
ساعتِ پنج و ده دقیقه بعد از ظهر به منزل، و نیز دفتر او به نام «دار مکة للنشر والتوزیع» واقع در میدانِ «اسلام» رسیدیم و با منشیِ او ـ که دارای اتاقکی بسیار کوچک مجهز به میز و تلفن و تشکیلاتِ اندکی دیگر بود ـ صحبت کردیم که میخواهیم با آقای عاتق مصاحبه و دیداری داشته باشیم. پس از دقایقی چند، رخصت یافتیم به اتاق کارِ آقای عاتق که تا حدّی بزرگ و مجهز و در هر چهار جهت دارای ویترینها و قفسههای آکنده از کتبِ مرجع بود درآییم. هم منشیِ آقای عاتق و هم خودِ او با گرمی و نیز صمیمانه با ما برخورد کردند.
پس از معارفهای کوتاه سر صحبت را باز کردیم. در این اثناء فرزند ده یازده ساله او به نام «محمد» چای مطبوعی که رایحه نعنایی آن، طعم آن را دوچندان دلچسبتر میساخت برای ما آورد، و بسیار مؤدب و سنجیده از ما با چنین چایی پذیرایی کرد. از او پرسیدم چه میکنی؟ گفت: قرائتِ قرآن کریم را فرا میگیرم.
آقای عاتق مردی خون گرم و عجول در گفتگو و در عین حال سرشار از معلوماتی مطمئن نسبت به مساجد و جایگاههای ویژه و پایگاههای کهنِ مکه و نواحیِ آن به نظر میرسید که اگر شتابزده و با لغتِ دارجه و محلی با ما گفتگو نمیکرد، حظّ و بهره بیشتری نصیبمان میساخت.
لذا از او درخواست کردیم راجع به آثارش و نیز ترجمه احوالش با ما به گفتگو بنشیند. بلافاصله قائمه و نموداری چاپ شده از آثارش را در اختیار ما قرار داد; و نیز آن بخش از کتابی را که خود تحتِ عنوان «نشرالریاحین فی تاریخ البلد الأمین» تألیف کرده و ترجمه احوالش در آن آمده تکثیر نمود و به ما تسلیم کرد.
وی در این کتاب، متواضعانه در ترجمه احوالِ خود مینویسد:
من از این که شرحِ احوالِ خود را در کتابی ـ که خودم به تألیف آن دست یازیدم ـ وارد سازم در تردید به سر میبردم; لیکن بر این کار به خاطر اموری که اهمّ آنها را یاد میکنم مصمم گشتم:
1 ـ کسانی که از نظر علم و اندیشه و خرد، بهتر و برتر از من بودهاند ترجمه احوالِ خود را نگاشتند; به عنوان نمونه و نه جامع، چند تن از علما را نام میبریم که گزارش زندگانی خود را قلمی کردهاند:
ـ استادِ مورخانِ مکه; یعنی محمد تقی فاسی در کتابِ خود به نام «العقد الثمین».
ـ استاد خیرالدین زرکلی در پایانِ کتابِ خود: «الأعلام...»، که ترجمه احوالشان در همین کتاب «نشر الریاحین» نیز عیناً همانگونه که خود نگاشتند منعکس شده است.
ـ و دانشمندان دیگر از قبیل: عماد اصفهانی، ابن سینا، ابن الخطیب، ابن خلدون، و دانشمندانِ بیشماری که از پایگاه علمی پایینتری برخوردار بودهاند.
2 ـ تاکنون ترجمههای فراوانی از احوالم ـ که پارهای از آنها را خود نگاشتم و توأم با
شتابزدگی و نیز فشرده بوده و اختلاف و کمبودهایی در آنها دیده میشود ـ منتشر شده است; ولی در اینجا بر آنم ترجمه احوالی از خود بنگارم که برای ماقبل و مابعدِ خود، مرجع مطمئنی باشد، و خداوند به قصد و نیت هر کسی آگاه است، و پشت پرده اراده هر کسی را بهتر میخواند، و «إنما الأعمال بالنیات». لذا اینگونه خود را میشناسانم:
عاتق بن غیث بن زُویر بن زائر بن حمود بن عطیة بن صالح البلادی. «البلادیه» شاخهای از قبیله «حرب العریضه»ای است که میتوان گفت امروزه ـ بدون هیچ فاصله ـ از «صحراء الطف» در شمال تا «وادی حلی» در جنوب در گذرگاهِ مدینه و اطراف مکه و جده و شهرهای دیگر امتداد دارد. ]عاتق بلادی درباره «البلادیة» و «حرب العریضه» کتابی تحت عنوان «نسب حرب» تدوین کرده است که گزارش کوتاهی از آن را ضمن آثارش خاطر نشان خواهیم شد[.
مادرم، مرزوقه دختر حظیظ بن عائد بن حُجیلان بلادی; و مادرِ مادرم، خضریه دختر ثابت مکیحیلی بلادی، و جده پدریم رَزنة دختر عتیق الله بن مُعتَقِ رَفیقی که او نیز از «البلادیه» است.
من در بیابان شمال مکه، جایی که «مِشر» نام دارد، در دامنه کوهِ کوچکی که به «اُبیّص» نامبردار است زاده شدم و در بیابان و صحرا پرورش یافتم.
ممکن است کسی بگوید: تو که در بادیه و صحرا زاده شدی و در آنجا پرورش یافتی، از کجا و چه منبعی میگویی که در سومِ شوالِ 1352 هـ .ق. به دنیا آمدی؟!
راستی جا دارد چنین پرسشی مطرح گردد. و حق به تمام معنا برای این پرسشگر برای چنین سؤالی وجود دارد; ولی این داستان هم شنیدنی است: خانوادهام میگفتند: فلانی همراه مجاهدین در جنگی شرکت داشت; و هنگامِ ولادتِ تو با گوسفندی بازگشت; و پدرِ تو این گوسفند را از او خریداری کرده آن را به عنوان عقیقه برای تو قربانی نمود. قضیه تا اینجا هیچ مطلبی را درباره تاریخ ولادتم بازگو نمیسازد.
در سال 1392 هـ .ق. همین شخص که سالخورده گشته بود بر پدرم درآمد و علیرغم آن که امّی و بیسواد بود من این امید را در دل میپروراندم که گزارشی درباره تاریخ ولادتم از ناحیه اوبیابم. به او گفتم: یا اباصالح! آیا تولدم را به یادداری؟! گفت: چرا به یاد نداشته باشم در
حالی که پدر تو با گوسفندی که از من خریداری کرد سنتِ عقیقه کردن را درباره تو اجرا کرد. گفتم: آن سال را به یاد داری؟! به فکر فرو رفت، و با انگشتان خود به محاسبه سرگرم شد و گفت: در مثل چنین ماهی چهل سال پیش بود که این قضیه اتفاق افتاد. گفتم: در سال 1352هـ .ق.؟ گفت: آری. روحانیانِ محلی وقتی برای مردم نامهنگاری میکردند مینوشتند: مثل52. و این مرد نیز اوّل شوال را عید میگرفت چون شوال به عنوان اولِ ماه سال به شمار میرفت. از این رهگذر بر من ثابت شد که در ماه دهم (شوال) 1352 هـ .ق. متولد شدم، و من عنایت و اهتمامی جز به این قضیه نداشتم، لیکن دو سال قبل خواهر بزرگم در ماه رمضان که با ما در روزه گرفتن همراهی میکرد نزد ما آمد، و با هم گفتگو میکردیم. گفتم: ابوصالح (رحمهلله) چنین و چنان میگفت: خواهرم گفت: راست گفته است: ما، در میدانِ «اُبیّص» در «مسر» جشن عید برگزار میکردیم. و عادت صحرانشینان چنان بود که برای عید گردهم میآمدند، آنگاه در روز سوم از هم میپراکندند. در این عید پدرم ـ که شیخِ قوم و قبیله بود ـ پس از بامدادان خاطرنشان شد که امروز نمیتوانم از عیدگاه بگوچم. خواهرم گفت مادرم به درد زایمان تو در آن روز گرفتار بود، و تو را در ساعاتی میانِ نمازِ عصر و مغرب در چنین روزی به دنیا آورد. این است داستان (3/10/1352 هـ .ق.).
]یک مورّخ که در بیابان زاده شده و تاریخ ولادت را عادتاً در چنین محیطهایی ثبت و ضبط نمیکردند به مدد ذوق و قریحه و شمّ تاریخی از درون فضایی تاریک و ناشناخته، تاریخِ ولادتِ خود را نسبتاً و بلکه کاملاً دقیق استنباط میکند; والله أعلم[.
عاتق میگوید در چنین بیابانی پرورش یافتم. پدرم میان وادی «الفُزَع» در شمال تا وادی «عُرنه» در جنوبِ مکه چوپانی میکرد. اما مراتع و چراگاههای ما غالباً از آن پس، شمالِ «الهضاب» تا جنوب «عسفان» و تا شمال «أم المؤمنین ـ میان مکه و وادی فاطمه ـ بود. و اما ییلاقِ ما پیرامون نخلستانِ ما در آن زمانی بود که رطب در قریه و آبادیای ـ که «محجوبه» نام داشت و در شمال مکه بود و با مکه 120 کیلومتر فاصله داشت ـ میرسید و شیرین میشد. یادآوری میشود که فاصله این قریه تا مکه از بلندیهای وادیِ «خلیص» در مد نظر است.
در خانه پدر و مادری پرورش یافتم که اهل ایمان بودند. پدرم برای تمام نمازهای فریضه، اذان میگفت و نماز را برگزار میکرد، و مادرم خواندن نماز را به من تعلیم میداد; شاید بعید به نظر رسد که من بگویم فرق زیادی میان آنچه مادرم به من تعلیم داد، و آنچه را از استاد در مسائل مربوط به نماز فراگرفتم وجود نداشت.
در این بادیه انواع چهار پایان و دامها را به چرا میبردم، گوسفند و شتر و جز آنها را در چراگاهها میپاییدم و دراز گوشها را میراندم، و از مراتع دور میساختم; چنانکه استاد ما غزالی میگفت; و بلکه با عصا و چوبدستی و آتش، گرگها را از پیرامون چراگاهها طرد میکردم.
پدرم داستانسرا و نسب شناس و شاعری نافذ بود; البته در سطحِ مردمی که امّی و بیسواد بودند، نه آن گونه که ما، هم اکنون شعرا و راویهها و نسّابهها را ارزیابی میکنیم و من اشعار مردمِ قبیله خود را به گونهای جامع به خاطر سپرده بودم. هیچ قصیدهای به گوشم نمیرسید مگر آن که آن را در گنجور حافظه خود ذخیره و نگاهبانی میکردم.
در سال 1364 هـ .ق. پدرم از دنیا رفت در آن زمانی که جنگِ جهانیِ دوم، ممالک را در تب و تاب خود میآزرد. من مقیم مکّه مکرمه شدم، و به تحصیل و فراگیری دروس نظامی و ارتشی روی آوردم; امّا عمده اهتمام خود را به درس در مسجدالحرام متمرکز ساخته و از اساتید فاضل، علوم را فرا گرفتم.
به سال 1372 هـ .ق. به طائف سفر کردم، و سرانجام به مقامات و مناصبی در ارتش دست یافتم و در میان تیپ یازدهِ ارتش سعودی که به منظور تقویت سپاه اردن همزمان با تجاوز قوای سه گانه انگلیس و آمریکا و فرانسه به کانال سوئز گسیل شدند، به عنوان یکی از افسران پیاده نظام میکوشیدم.
و در خلال دو سال توقف در اردن به دریافت دیپلم تخصصی در مطبوعات در «معهد دار عمان العالی» دست یافتم، و نیز در زبان انگلیسی به دریافت دیپلم طی یک سال نائل آمدم.
وقتی گواهینامه در کار مطبوعاتی را دریافت کردم، گاهی به کارهای فکری میپرداختم و بالاخره پس از ارتقا به مناصبِ مختلف، به عنوانِ رئیس ستادِ سلاحِ حدودِ مکه منصوب گشتم. در 1/11/1397 هـ .ق. حکم بازنشستگی من ـ طبق میل و علاقه خودم ـ به منظور پرداختن به کارهای فکری و تحقیقاتی صادر شد.
در 7/3/1399 هـ .ق. «دار مکة للنشر و التوزیع» را ـ که تاکنون به نشر آثارِ من و دیگران همواره فعّال است ـ تأمین کردم.
این دانشمند کوشا و نستوه سه بار ازدواج کرد که محصول آنها تاکنون پانزده فرزند پسر و دختر است.
فعالیتهای علمی:
وقتی به دیپلم امورِ مطبوعاتی دست یافتم، به کارهایی از نظر نگارش توفیق یافتم. اگر چه این کارها چندان در سطح بالایی قرار نداشت.
برای روزنامههای «الندوه»، «عکاظ»، «القصیم»، «الأضواء» و جز آنها، با نام مستعار مقالاتی مینوشتم، لیکن از سال 1388 هـ .ق. بحثهایی تخصّصی را در مجله «المنهل» و «العرب» به صورت مقالات منتشر ساختم، و این مقالات مجموعاً به صدها مقاله در روزنامهها و مجلات بالغ میشود.
سفرها و کوچشهایی را در داخل عربستان و خارج آن در پیش گرفتم:
الف ـ سفرهای داخل عربستان را نمیتوانم بر شمرم; امّا محصول آن مؤلفات و آثار متعددی است (که ضمن بر شمردن آثارم گزارش خواهد شد).
ب ـ اما سفرهایم به خارج عربستان عبارتند از سفر به:
اردن، سوریه، فلسطین، ساحل غربیِ رودِ اردن ـ قبل از اشغال صهیونیستها ـ ، عراق، کویت و مصر.
از جمله سفرهایم سفری بود که ضمن آن هفت هزار و اندی کیلومتر را در صوب مکه، عمان، دمشق، بیروت، لاذقیه، حلب، حماة، حمص، بغداد، بصره، کویت، دمّام، ریاض و بار دیگر ایضاً، سرزمینهای مکه و عمان و دمشق را با اتومبیل پشت سر نهادم.
در شماری از کنفرانسها ـ با وجود آن که معتقدم چندان مفید نبوده است ـ شرکت کردم، و عضو چند انجمن ادبی نیز هستم.
مصاحبههای مطبوعاتی و رادیویی و تلویزیونی بیشماری تاکنون برگزار کردم. و راجع به من دهها زندگی نامه و تحقیقات از چین در شرق تا شیکاگو در غرب نگارش یافته، و پارهای از کتبِ من به زبانهای دیگر برگردان شده است.
تاکنون بیش از سی کتاب تألیف کردهام که اکثر آنها به چاپ رسیده است; بدین شرح:
1 ـ آیات الباهرات; در بررسی آیاتی که حاوی عبرت و موعظه و دعوتِ به تفکر در مخلوقات است، در یک مجلد.
2 ـ اخبار الأمم المبادة; داستانهایی است در امتهایی که نابود و منقرص شده و انبیایی که به سوی آنها مبعوث گشتند; از قبیل امم: عاد، ثمود، قوم شعیب، و قوم لوط، در یک مجلد.
3 ـ اخلاق البدو; (درباره اشعار و اخبار و تاریخ صحرانشینان و بیابان گردان) این کتاب، اطلاعاتی درباره خلق و خوی و نحوه زندگانی و حالت اجتماعی و روانی آنان را در اختیار مطالعه کنندگان قرار میدهد.
4 ـ الأدب الشعبی فی الحجاز; نخستین بررسیِ جامع و پرمحتوی درباره آداب و عادات و راه و رسم زندگانی در حجاز به شمار میآید. این کتاب چند بار به طبع رسیده است.
5 ـ ألحان و أشجان; عاتق میگوید: این کتاب را «دیوان شعر» بر میشمارم که بارها تصمیم گرفتم آن را از میان ببرم; لیکن از این کار بیمناک بودم (ولعل له عذر و أنت تلوم).
6 ـ امثال الشعر العربی; کتابی که طی آن ابیاتی از شعرهایی که از زمان پیدایش آن تا پایان سده نهم هجری به صورت ضربالمثل درآمده، گزارش شده است. در یک مجلد که در 1409 هـ .ق. به طبع رسیده است.
7 ـ أودیة مکه; این کتاب دارای سه پیوست است: جغرافیای منطقه مکه، مقداری از تاریخ مکه و مطالبی راجع به ساکنان مکه در یک مجلد.
8 ـ بین مکه و برک الغماد; سفرنامه و مشاهدات نویسنده است.
9 ـ بین مکه و حضر موت; سفرها و مشاهدات نویسنده در سرزمینهای نجران، الربع الخالی، قبایل یمن و حضر موت و انساب و تاریخ و تیرههای کنونی آنها است که چاپ اول آن در 1402 هـ .ق. صورت پذیرفت.
10 ـ حصاد الأیام; یاد کرد یادگارهای ایام طفولیت و کودکی و سالخوردگی است.
11 ـ بین مکه و یمن; سفرهای تحقیقی راجع به تهامه حجاز و یمن، قبایل، جغرافیا، تاریخ، عادات و رفتارهای اجتماعی و اوضاع اداری آنها است. در یک مجلد.
12 ـ رحلات فی بلاد العرب; وصف و تعریفِ آثارِ شمال حجاز و اردن و شناسنامه قبایل این منطقه، شاخهها، انساب، سرزمینها، تاریخ آنها و نیز وصف عمانِ عرب: کوهها، خیابانها، بازارها، و امکنه تجمع آنها است. این کتاب چند بار به طبع رسیده است.
13 ـ الرحلة النجدیه; سفرنامهای است مربوط به اعماق گسترده نجد که در آن، شهرها و آبادیها و روستاهای نجد و مسافتهای میان آنها و قبایل و بطون و جنبشهای فکری و ادبی در ریاض، وصف و گزارش شده و چند بار به طبع رسیده است.
14 ـ سقیط الندی; بندهایی حاوی لطائف ادبی که بخشی از آن در مجله «المنهل» به طبع رسیده، و بخشی دیگر هنوز به دست چاپ سپرده نشده است.
15 ـ طرائف و امثال شعبیه.
16 ـ علی طریق الهجره; محصول سفرهایی است در قلب حجاز که جغرافیای میان حرمین در آن شناسانده شده، و نقشههایی در آن آمده است که جایگاههای غزواتِ حضرتِ رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را در آن شرح میدهد. در یک مجلد، که چند بار به چاپ رسیده است.
17 ـ علی ربی نجد; سفرها و مشاهدات نویسنده در مناطق میان مکه و قصیم و بلندیهای نجد میباشد. در یک مجلد.
18 ـ فضائل مکه و حرمة بیت الله الحرام; در بیان فضائل امالقری و حرمتِ آن، و پاداش اعمال حسنه در آن و گزارش کیفر کسانی که حرمتِ این سرزمین را نگاه نمیدارند و در آن به الحاد دچار میآیند. در یک مجلد که چند بار به طبع رسیده است.
19 ـ فضائل القرآن; درباره فضائلِ تلاوت و تعلیم قرآن و فضائل پارهای از سورهها و فضیلت مداومت بر تلاوت و حفظِ آنها. در یک مجلد.
20 ـ فی قلب جزیرة العرب; سفرها و مشاهدات نویسنده در جزیرة العرب میباشد. در یک مجلد.
21 ـ قلب الحجاز; درباره مشهورترین وادیها و درّهها و قُراء و سکّان حجاز و جغرافیای میان حرمین و مقداری از تاریخ آن میباشد. در یک مجلد.
22 ـ معجم قبائل الحجاز; کتابی است در 610 صفحه که طی آن همه قبائل و بطونی که از آغاز تاریخ تا روزگارِ ما در حجاز به سر میبردند و انساب و فروع و تاریخ و سرزمینهای آن گزارش شده است. در یک مجلد، که چند بار به طبع رسیده است.
23 ـ معجم الکلمات العجمیه و الغریبه فی التاریخ الإسلامی; کتابی است که طی آن، واژههای ترکی و فارسی و قبطی و جز آنها ـ که در کتب تاریخ اسلامی وارد شده ـ مورد استقصاء و بررسی قرار گرفته است.
24 ـ معجمالمعالم الجغرافیه فی السیرة النبویه; در این کتاب، همه مواضع و جایگاههایی که در کتب سیره نبوی آمده استقصاء و بررسی شده، و وضع کنونی آنها نیز مشخص گردیده است. در یک مجلد.
25 ـ معجم معالم الحجاز; کتاب جغرافیایی ادبی تاریخی پرحجمی است که در ده مجلد تدوین شده است.
26 ـ معالم مکة التاریخیة و الأثریه; معجم و فرهنگی که به ویژه، مواضعی که در محدوده مکه مکرمه ـ که در قرآن و حدیث و شعر و تاریخ آمده ـ در آن مشخص گردیده و وضع کنونی آنها نیز گزارش شده است.
27 ـ المیضاح; در این کتاب تصحیحاتی که در مورد منشوراتِ عربستان و احیاناً جز آن، از سوی عاتق بلادی انجام گرفته، فراهم آمده است.
28 ـ نسب حرب; کتابی است که درباره قبیله «حرب» درباره انساب و سرزمینها و شاخههای این قبیله و افراد برجسته آن ـ که مجموعاً بخش مهمی از تاریخ جزیرة العرب را تشکیل میدهند ـ گفتگو کرده است.
29 ـ نسیم الغوادی من مثنیات البلادی; اشعاری است از عاتق بلادی.
30 ـ نشر الریاحین فی تاریخ البلد الأمین; ترجمه احوال مورخین و جغرافیدانانِ مکه در گذرِ اعصار است. در دو مجلد.
31 ـ هدیل الحمام فی تاریخ البلد الحرام; ترجمه احوال شعرای مکه از عهد «جرهم» تا زمان حاضر، و درج همه و یا نمونهای از اشعار آنها است که در 4 مجلد به طبع رسیده است.
32 ـ رسائل و مسائل; عاتق بن غیثِ بلادی در مقدمه این مجموعه میگوید:
دفتر و محل کارم از سال 1392 هـ . ق. = 1972 م. شمار فراوانی از نامهها را توسط مطالعه کنندگان کتابهایم و نیز دوستانم دریافت میکند.
ـ پارهای از آنها مراتب تقدیر و ستایش خود را پیشکش میکردند.
ـ شماری از آنها حاوی نقد و تصحیح مربوط به آثارم بوده است.
ـ دستهای از آنها در مقامِ اثبات اطلاعاتی، مبتنی بر آراء و ذوق و سلیقههای شخصی بوده است.
ـ و سرانجام تعدادی از آنها جفاکارانه و غیر منصفانه قلمی شده بود.
خدا میداند که در تمام مساعی و کوششهایِ علمی و جز آن، میخواستم با معیار و میزان عدل کارهایم را برگزار کنم و به اصطلاح، عادل باشم (عدل در گفتار همانندِ عدلِ در عمل و کردار از اجر و ثواب برخوردار است).
لیکن جلب رضای مردم، هدفی است که دست یافتن به آن امکان ناپذیر است. و کسی که به چیزی دلبستگی مییابد با چیز دیگری نمیتوان رضای خاطرش را به دست آورد.
هر چند بحمدالله، انتشار و رواج علم، و گسترشِ آشنایی مردم به خواندن و نوشتن ـ منهای توان کافی فکری و آشنایی به شؤون اجتماعی ـ به مدد مردم آمد; لیکن این ناتوانیها موجب پدید آمدن لغزشهایی غیر قابل اغماض گشت:
لذا بعضی به مجرد این که نام کسی در کتب تراجم آمده و همنام با کسی است که به قبیلهای منسوب است انتساب او را به آن قبیله داعی شدهاند. به همین جهت شخصی از بنی عمرو مدعی شده که ما از «انصار» هستیم. و فردی دیگر از بنی موسی میگفت: ما از «بنی موسی بن جعفر» میباشیم. شماری از مردم انصاف و واقع بینی را نُصبالعینِ خود ساخته، و اصول و ریشههای این قبائل را شناساندند.
باری، وقتی با یکی از برادران درباره این نامهها به مذاکره نشستیم، او نشرِ این رسائل و نامهها را به همان صورتی که هست پیشنهاد کرد; و گفت اگر این نامهها به صورتِ کتابهای معمولی حروفچینی شده و به چاپ برسد بهانهای برای انکار و مغالطه در اختیار دیگران قرار میگیرد. این موضوع را با دوستان در میان گذاشتم دیدم آنها چنین کاری را پسند کرده و طبع این نامهها را به همان صورتِ دست نوشت و یا اصلِ تایپ شده تأیید و بدان تشویق نمودند.
هدف از نشر این رسائل و نامهها به صورتِ دست نوشت و یا تایپ شده ـ و به همان صورت اصلی ـ به شرحی است که ذیلاً یاد میکنیم:
1 ـ بدین منظور که مطالعه کنندگانِ معاصر و کسانی که پس از ما میآیند نمونههایی از خطوط و تعبیرات و سطوح فرهنگ و معلومات و طرز تفکر و گرایشها و موضعگیریهای آنها و ما را باز یابند.
2 ـ باورداشتِ کسانی که این نامهها را میخوانند مبنی بر این که دست آورد و نوشتارِ خود آنها است; چرا که خطوط و املا و تعبیر این نامهها متفاوت میباشد و شاید مطالعه کننده این نامهها در میان نویسندگان آنها افرادی را شناسایی کنند که وارد کارهای تحقیقاتی شده و در عین حال، فاعل را از مفعول تشخیص و تمییز نمیدهند! و علی رغم آن به اظهار نظر دست مییازند، و بسا افرادی در جمع آنها دیده میشوند که نمیدانند حکومت عباسیان مقدم بوده و یا حکومت عثمانیها؟!
شخصی برای من نامهای نوشت که من، فلان بن فلان... تا عباس بن مرداس سلمی ]نَسَبِ من[ میباشد. بدینسان مردی که دیروز از بادیه خود آمده نسب خود را در صحیفهای با استمداد از کامپیوتر ترسیم کرده است.
شخص دیگری به من چنین نگاشت: از فردی شنیده که من ]عاتق بن غیث بلادی[، انساب را از برده «المقطه» فرامیگیرم; بدانید عاتق ـ که جزیرةالعرب را زیر پا گذاشته و با اتومبیل سرزمینهای مختلف این جزیره را درنوردیده، کسی جز برده «المقطه» را نیافته که علمِ انساب را از او فراگیرد! من به «المقطه» به خاطر داشتن بردهای این چنین تبریک میگویم که چنین بندهای و عبدی از او به جای مانده است; و پیشنهاد میکنم که برای این برده، مؤسسهای بنیاد کنند که او این علم را ـ که پیچیدهتر و غامضتر از دم سوسمار و بز مجه است به مردم تعلیم دهد.
3 ـ هدف عمده و اساسی نشر این رسائل، نشر نامههایی است. جز نامههایی که در آن سود و فائدهای یافتم، نامههای دیگری را نیاورم. و بالاخره باید بگویم هدف نهایی، شناخت و آگاهی مطالعه کنندگان به عناوین و آدرسها و مشخصات پارهای از آنها و مراسله و مبادله نامه نگاری به منظور دستیابی به فوائد علمی از رهگذر بحث و گفتگوهای طرفینی است. و من سرانجام بر این باورم که این رسائل و نامهها خالی از فایده نیست. (وإنما الأعمال بالنیات والله من وراء القصد، و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین ـ مکة المکرمه عاتق بن غیث بلادی 22 شوال 1415 هـ .ق)در میان این نامهها یادداشتهایی از شخصیتهای برجسته علمی از قبیل پروفسور حمیدالله و جز او جلب نظر میکند; و عاتق بن غیث بلادی را پاسخهایی به این نامههاست.
ما پس از مذاکره با آقای بلادی و استفاده از بیانات ایشان درباره تاریخ و جغرافیای مکه و شبه جزیرةالعرب، او را ترک گفته و توفیق بیشتری را برای او در خدمت به اسلام واقعی آرزو کردیم.

تبلیغات