آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

پرسش, کلید دانش و آگاهى است. پرسش بسیار, براى دستیابى به حقیقت, نشانگر ذهن جست و جوگر, فعال و هوش بالاست.
فرضیه هاى دانشمندان, با پرسش آغاز مى شود و با پاسخ گویى دقیق و همه سویه به پرسشها, به نظریه تبدیل مى گردد.
هر تحقیقى, براى پاسخ به یک پرسش صورت مى بندد. پس پرسش, مقدمه تحقیق و دستیابى به حقیقت و ژرفا وکُنه یک مقوله است.
با پرسش و درنگ دقیق و همه جانبه روى آن و پاسخ منطقى و در خورِ آن را ارائه دادن, علوم رشد مى کنند و جامعه به تکامل علمى مى رسد.
اسلام, با آگاهى بخشى, آموزش, تعلیم و خواندن و قلم آغاز شد و آموزه هاى خود را گستراند و جامعه بدوى عربستان را, که جهل و بى دانشى بر آن حاکم بود و اوهام و خرافه ها ذهن و فکر مردم را درمى نوردید و بر آنها چیرگى داشت, به تمدنى پایدار و استوار برخرد و دانش رساند. این رشد و تعالى, برخاسته از تعالیم آسمانى اسلام و تلاشهاى توان فرساى پیامبر خدا, محمد مصطفى(ص) بود که چنان زمینه اى را پدید آورد و دامنه آگاهى را گستراند و ذهنها را از رکود به درآورد. در این جامعه از نظر فکرى رشد یافته, پرسش گرى و پاسخ گویى, جایگاه ویژه اى یافت, تا بدان جا که به گونه اى نیازهاى فکرى و عقیدتى مردم را برآورده مى کرد و گره هاى فکرى را به بهترین وجه مى گشود.
بیان تعالیم آسمانى اسلام از سوى رسول خدا(ص) مردم مکه را با آموزه هاى جدیدى رو به رو ساخت و پرسشهاى گوناگونى را با توجه به عقاید نادرست و وَهم آلود و خرافى که داشتند, فراروى شان نهاد.
آنان که با عقاید خرافى و وَهم آلود خو گرفته بودند, و پس از قرنها سرگردانى و دست و پا زدن در لجّه هاى انحرافى فکرى و عقیدتى, نمى خواستند از پندارهاى جاهلى خود دست بردارند و از حق پیروى کنند, از این روى, تلاش فراوان کردند که در برابر حق بایستند و حق گویى پیامبر خدا را از جلوه بیندازند. او را به دروغ گویى, بازگویى اساطیر و داستانهاى پیشینیان, سحر و جادو, متهم کردند1. از آن جا که از علم کافى براى از میدان به در کردن پیامبر بى بهره بودند, از یهود و نصارا کمک طلبیدند. در این راستا نضربن حارث2, عقبة بن ابى مُعیط3 و عاص بن وائل سهمى4 را به مدینه و به نقلى به نجران5, فرستادند, تا از یهود و نصارا پرسشهایى دریافت کنند و با طرح آنها براى رسول خدا, بر او چیره شوند. چون مى پنداشتند رسول خدا, از پاسخ گویى به این دست از پرسشها, بى گمان, ناتوان است.
علماى یهود و نصارا, سه پرسش را در اختیار فرستادگان مشرکان مکه گذاشتند و یادآور شدند: پاسخ به آنها, نشانه پیامبرى محمدبن عبدالله است و ناتوانى او از پاسخ گویى, نشانه آن است که او مأموریتى از سوى خدا ندارد و دروغزن است!
پرسشها عبارت بودند از:
1. آن دسته از جوانانى که در روزگاران پیشین مى زیسته اند و سرگذشت شگفت انگیزى دارند, چه کسانى هستند؟
2. مردى که شرق و غرب را درنوردید که بود و سرگذشت او چه بود؟
3. روح چیست؟6
خداوند, پاسخ هر سه پرسش را به پیامبر گرامى اش وحى کرده:
در پاسخ پرسش نخست, سوره کهف را نازل فرمود و آگاهى هاى دقیقى که مایه شگفتى همگان شد, در اختیار مردم گذاشت و راه را بر بهانه جویان بست.
در پاسخ پرسش دوم, آیات مربوط به ذوالقرنین را که از آیه 83 سوره کهف شروع مى شود و به آیه 102 پایان مى پذیرد, نازل فرمود و به درستى و روشنى نمایاند که پیامبر گرامى اسلام, آن چه را مى فرماید, سرچشمه وَحیانى دارد.
پیامبر در این پاسخ گویى شگفت انگیز, افزون بر آن که پرسش گران بهانه جو و ستیزه خو را از میدان به در کرد, افراد و یاران خود را امیدوار ساخت و آینده روشن را فراروى شان ترسیم کرد.
در پاسخ پرسش سوم, خداى تعالى به پیامبر فرمود.:
(ویسألونک عن الرّوح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا). اسرا, 85
از تو درباره روح مى پرسند, بگو: روح از امر پروردگار من است و به شما از دانش, جز اندکى داده نشده است.
و نیز از پرسش گران, عالم یهودى, به نام عبدالله بن سلام بود, که در مدینه مى زیست. وى, چهارصد و چهل مسأله از مسائل تورات را آماده کرد و از بین آنها چهار مسأله مشکل را برگزید و به نزد پیامبر آمد و از پیامبر خواست که به آن چهارمسأله پاسخ بگوید.
پیامبر فرمود:
(اجلس و سل عمّا شئت اخبرتک عما تسئلنى عنه.)7
بنشین و بپرس از آن چه مى خواهى. اگر بخواهى تو را از پرسشهایى که دارى بیاگاهانم.
دعوت به پرسش و پاسخ گویى و این که باید مردم در دانش و آگاهى به مرحله اى برسند که از نظر فکرى و عقیدتى احساس نیاز به پرسش بکنند و ده ها مسأله پیچیده در ذهن داشته باشند که براى بازکردن گره از آنها به پرسش از آگاهان و دانایان و آشنایان به معارف اسلامى, روى بیاورند, از امورى است که اسلام از آن آغاز, در صدد بوده که زمینه آن را به درستى پدید بیاورد و مردم را به این سوى سوق بدهد, زیرا در نگاه این دین آگاهى و دانایى گستر, پرسش کلید دانش است.
رسول خدا فرمود:
(العلم خزائن و مفاتحها السؤال. یرحمکم الله فانّه یوجر فیه اربعة السائل و المعلم و المستمع و السامع و المحبّ لهم.)8
دانش گنجینه هاست و پرسش کلید آن.پس خداى تان رحمت کناد, بپرسید که با آن چهار تن اجر مى برند: پرسنده, آموزگار, گوش فرا دهنده, و شنونده و دوستدار آنان.
امام محمد باقر(ع) در پایان پاسخ گویى به چندین پرسش عبدالغفار بن قاسم, فرمود:
(ألا انّ مفاتح العلم السؤال)
و انشأ یقول:
شفاء العمى طول السؤال و انّما تمام العمى طول السکوت على الجهل)9
بدان و آگاه باش که کلید دانش, پرسش است.
و در شعرى انشاد فرمود:
شفاى نابینایى, در پرسش طولانى است و نابینایى تمام در سکوت بر جهل
اینها بانگ بیدار باش, به حوزه هاى علمیه است که خود را طلایه دار اسلام مى دانند و به عالمان دین, که خود را وارث انبیا قلمداد مى کنند که باید در زمینه سازى براى پرسش گرى و پاسخ گویى تلاش ورزند و بازدارنده ها را از سر راه بردارند.
بر زعماى حوزه است که طالب علمان جوان را به میدان پرسش گرى بکشانند و با پاسخ گویى به پرسشها و شبهه هاى آنان, این گروه را در برابر آسیبها و یورشها مقاوم سازند و زمینه نشاط و رشد و توسعه علمى را در حوزه ها و جامعه فراهم آورند.
با پرسش و پاسخ روشن به آن , بى گمان بستر نشاط علمى, در زمینه هاى گوناگون در جامعه فراهم مى شود.
با این نگاه هر گونه برخورد ناشایست, حذفى و غیرمنطقى با پرسش گر, پیامدهاى غیر درخور جبرانى دارد و به روند رشد جامعه آسیب جدى وارد مى سازد.
امام صادق(ع) به حمران بن أعیَن درباره چیزى که از آن حضرت پرسیده بود, فرمود:
(انّما یهلک الناس لأنّهم لا یسألون.)10
همانا مردم هلاک مى شوند, براى آن که نمى پرسند.
قرآن و پرسش
شأن نزول بسیارى از آیات قرآن نشان مى دهد که آیات,در پاسخ به نیازهاى اجتماعى, پرسشها و شبهه هاى کسان نازل شده است.
و نیز نشان مى دهد که قرآن, نه تنها از پرسش و پاسخ گویى پرهیز نمى دهد, بلکه راه منطقى را فراروى هر پرسش گر مى نهد و به روشنى مى فرماید:
(فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون)
از آگاهان بپرسید اگر نمى دانید.
این آیه شریفه, که دوبار با اندک تفاوتى در سوره هاى: نحل و انبیاء آمده است:
(در پاسخ به مشرکانى است که مى پنداشتند اگر خداوند بشرى را فرستاده خود کند, نظام طبیعت را نقض کرده و اختیار و استطاعت را از بین برده است).11
خداوند در این آیه مى فرماید: چنین نیست, پیامبران پیشین هم مردانى بودند, منتهى فرق آنان با دیگران در این بود که به آنان وحى مى شد, اگر نمى دانید از اهل ذکر بپرسید.
(سنت الهى بر طبق حکمت جریان یافته و حکمت اقتضا مى کند که فرستاده بر بشر از جنس خود بشر باشد. منتهى تنها فرقى که لازم است میان او و مردم باشد این است که معارف و اوامر و نواهى به وى وحى شود.)12
اما این اهل ذکر, چه کسانى هستند, دیدگاه هایى در مسأله وجود دارد: شمارى به اهل کتاب, شمارى به اهل قرآن, شمارى به اهل دانش تاریخ پیشینیان و … معنى کرده اند.
(به هر حال آیه شریفه ارشاد به یکى از اصول عقلایى و احکام عام عقلى است و آن, عبارت است از وجوب رجوع جاهل در هر فنى به عالم در آن فن, و به همین جهت معلوم است که این دستور, دستور تعبدى نبوده و امرش هم, امر مولوى نیست که بخواهد بدون ملاک عقلى به جاهل دستور دهد که به خصوص عالم مراجعه کن, نه به غیر او.)13
از روایتى که از رسول گرامى اسلام نقل شده, استفاده مى شود که مراد از (اهل ذکر) علما هستند:
(لاینبغى للعالم ان یسکت على علمه و لا ینبغى للجاهل ان یسکت على جهله. قال الله, جل ذکره: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون).
بر عالم روا نیست که بر علم خود سکوت کند و بر جاهل نیز روا نیست که به جهل خویش سکوت کند. خداوند مى فرماید: پس از آگاهان بپرسید اگر نمى دانید.
در قرآن کریم, واژه (سأل) در موردهاى گوناگون به کار گرفته شده است. کلمه (یسئلونک) در پانزده مورد آمده که نُه مورد آن درباره احکام شرعى است. سه مورد درباره قیامت و علم غیب, یک مورد درباره کوه ها و دو مورد درباره روح و ذوالقرنین است.
از باب نمونه در پایان جنگ بدر, مسلمانان بر سر غنائم با یکدیگر اختلاف پیدا کرده و به سه دسته تقسیم شده بودند. هر گروه از مجاهدان و گردآورندگان غنائم و محافظان رسول خدا(ص) مدعى بودند که غنائم حق آنان است.14
در این هنگام, آیات سوره انفال نازل شد و تکلیف غنائم را روشن کرد:
(یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول).
از تو درباره انفال مى پرسند, بگو: انفال از آن خدا و رسول است.
قرآن افراد را به پرسش دعوت مى کند و از پرسشهایى که از پیامبر مى شود پاسخ مى دهد که این نشان مى دهد قرآن منبعى براى پاسخ به بسیارى از پرسشهاست, منتهى ما باید بتوانیم از این منبع عظیم به خوبى استفاده کنیم و بهره ببریم.
در برابر آیات یاد شده, آیه اى در سوره مائده آمده که افراد را از سؤال ازچیزهایى که باعث ناراحتى آنان مى شود, باز داشته است.15 در شأن نزول آن دو موضوع ذکر کرده اند: شمارى از پدر خود مى پرسیدند, و چون از آن آگاه مى شدند, ناراحت مى شدند.16 و نیز در شأن نزول آن گفته اند: گروهى در هنگام نازل شدن آیه حج, مى پرسیدند که آیا حج یک بار واجب مى گردد و یا بیش تر17. که قرآن آنان را از این گونه پرسشها نهى کرد.
به نظر علامه طباطبایى مراد این است که از جزئیات احکام نپرسید که براى شما مشکل آفرین است مانند سؤال بنى اسرائیل از ویژگیهاى گاوى که قرار بود ذبح کنند.18
آیه اصل پرسش را نکوهش نمى کند, بلکه پرسشهایى را مورد نکوهش قرار داده است که ناراحتى و مشکل آفرین هستند. یعنى زمانى که رسول خدا در صدد بیان حکم شرعى است, آن چه لازم است بیان مى کند و نیازى به پرسش نیست که ممکن است براى افراد مشکل آفرین شود, مانند پرسشهاى بنى اسرائیل درباره گاوى که قرار بود قربانى شود. اما اگر بعد از بیان حکم, پرسشهایى براى کسانى پیش آمد, بدیهى است که بهترین راه براى خارج شدن از شک و تردید, پرسش است و هیچ گونه منع شرعى هم نخواهد داشت; زیرا رسول خدا مردم را به پرسش دعوت مى کرد و قرآن افراد را به تدبر و تفکر. و مى فرماید: قول احسن را برگزینید تا پرسش نباشد, و پاسخهاى گوناگون, برگزیدن قول احسن ممکن نیست.
پرسشهاى فراوانى که از حضرت شده, دلیل بر این مطلب است. از این رو آن چه منابع اهل سنت از انس بن مالک نقل کرده اند, که مى گوید:
(ما در قرآن نهى شدیم که چیزى از رسول خدا(ص) بپرسیم و از عقل و دانش بادیه نشینان که مى پرسیدند تعجب مى کردیم).19
دقیق نیست; زیرا این نهى مربوط به پرسشهاى خاص است و در منابع شیعه نیز این جریان از انس نقل شده, ولى جمله نهى از پرسش در قرآن نیامده است.20
البته ممکن است این نهى باعث شده که شمارى پرسش را ترک کنند و آن را عام گرفته باشند.
پیامبر و پرسش
براى آشنایى با پرسشهایى که از پیامبر شده منابع گوناگون مطالعه شد, مانند: نهج الفصاحه, مدینةالبلاغه,23 جلد از کتاب جامع احادیث الشیعه, جلدهاى پایانى وسائل الشیعه, و مستدرک الوسائل ـ ابواب فقهى که از جامع احادیث شیعه در دسترس نبود ـ پنج جلد اول کتاب وافى که درباره مسائل عقیدتى و اخلاقى است, جلدهایى از بحارالانوار, بویژه جلد نهم, بخش احتجاجات نبوى, مسند امام على(ع), علل الشرایع و … از کتب شیعه.
جامع مسانید سیوطى, سیره ابن هشام, الاصابه و… از منابع شیعه و اهل سنت و نیز از رایانه و نرم افزارهاى جامع احادیث شیعه, معجم سه و حدیث شریف که دربرگیرنده نه کتاب از صحاح و سنن اهل سنت و مسند احمد حنبل است استفاده گردید. این کار با جست و جوى جمله هایى چون: (سئل النبى), (جاء رجل الى النبى), (قیل للنبى) و… صورت پذیرفت. از مجموع 900 فیش با حذف تکرارها و موارد غیر لازم, بیش از 370 پرسش از سخنان نبى گرامى استخراج گردید, بدون شمارش پرسشهاى فراوانى که در یک احتجاج وجود دارد. بیش از 110 پرسش درباره احکام شرعى است.
از پرسشهاى فقهى که بگذریم, پرسشهاى متنوعى در زمینه هاى: اجتماعى, عقیدتى و اخلاقى, سیره حضرت و شبهه هایى مطرح گردیده که حضرت بدانها پاسخ گفته است.
پاره اى از پرسشها از برترین کارها و عبادتهاست. افراد درباره برترین و بهترین و یا بدترین کارها سؤال کرده اند. این گونه پرسشها حجم زیادى را تشکیل مى دهد. هم از بهترین عمل مى پرسند و هم از بدترین آن.
در مسائل عقیدتى, ایمان آورندگان حتى از وسوسه هاى درونى خود, از رسول خدا پرسیده اند, و پیامبر به آنان پاسخ داده و وسوسه هاى درونى را فرو نشانده است:
(ابن ابى عمیر, عن محمد بن مسلم, عن حُمران بن أعیَن, عن ابى عبدالله(ع) قال:
جاء رجل الى النبى(ص) فقال یا رسول الله هلکت.
فقال له: اتاک الخبیث فقال لک من خلقک؟
فقلتَ: الله.
فقال لک: الله من خلقه؟
فقال: اى و الذى بعثک بالحق لکان کذا.
فقال رسول الله(ص): ذاک و الله محض الایمان.21)
امام صادق مى فرماید: مردى نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسول الله! هلاک شدم.
پیامبر(ص) فرمود: آن خبیث پیش تو آمده و گفته: چه کسى تو را آفریده؟
پس به او گفتى: خدا
و به تو گفته است: خدا را کى آفریده؟
گفت: بله این چنین است به آن که تو را به راستى برانگیزانده است.
آن گاه رسول خدا فرمود: به خدا این محض ایمان است.
(قال ابن ابى عمیر فحدّثت بذلک عبدالرحمن بن الحجاج فقال: حدثنى ابى, عن ابى عبدالله(ع) أن رسول الله(ص) إنما عنى بقوله: (هذا و الله محض الایمان) خوفه ان یکون قد هلک حیث عَرَض له ذلک فى قلبه.)22
ابن ابى عمیر مى گوید این حدیث را براى عبدالرحمن بن حجّاج گفتم و او گفت: امام صادق(ع) براى من گفت: این که رسول خدا فرمود: (به خدا این محض ایمان است, مقصود ایشان, ترس آن مرد بوده از این که چون مسأله به ذهنش خطور کرده, هلاک شده باشد
ییعنى همین هراس از هلاکت براى این خاطره نابجا دلیل بر ایمان است و عین ایمان است.
درباره توحید و خداشناسى, نبوت, امامت و معاد از حضرت پرسشهایى شده است.
بخشى از پرسشها از آیات قرآن, پیامبران و گذشتگان است.و پرسشهایى هم ازمسائل اخلاقى و ارزشى, مانند: ایمان و اسلام, حقوق متقابل پدر و مادر, دعا و موعظه, انفاق وکارهاى پسندیده,اخلاق و کردارهاى ناپسند, مسائل زنان, ازدواج و فلسفه احکام.
پیامبر(ص) از هر گونه پرسش استقبال مى کرد و به آن پاسخ در خور مى داد. هیچ گاه پرسش کننده را مورد سرزنش قرار نمى داد, گرچه در موردهایى پرسش گر را به پرسش مهم تر و مورد نیاز توجه مى داد.
حضرت, نه تنها از پرسش ناراحت نمى شد و یا برنمى آشفت, بلکه رفتارش به گونه اى بود که افراد پیرامونیان و یاران, به خود اجازه مى دادند از کارکرد ایشان بپرسند و حضرت نیز, با توضیح مطلب, ابهام زدایى مى کرد.
این بخش از سیره نبوى, بسیار درس آموز است و داراى نمونه هاى بسیار که پاره اى از آنها را یادآور مى شویم:
1. پرسش از تدبیر جنگى:
(در رویارویى قریش با پیامبر و یاران که به جنگ بدر انجامید, قریشیان از سویى در جهت بدر حرکت مى کردند و پیامبر اکرم و یاران از سویى, پیامبر و یاران زودتر به چاه هاى بدر رسیدند. پیامبر در اولین چاه فرو آمد و یاران نیز در حال فرود آمدن بودند که حباب بن منذر, به نزد رسول خدا آمد و گفت:
اى رسول خدا! آیا به دستور خدا در این جا فرود آمدید و ما هم ناچار باید فرود آییم و گامى پیش و پس ننهیم, یا یک نظر, تاکتیک و نیرنگ جنگى است؟
پیامبر فرمود: بلکه نظر, تاکتیک و نیرنگ جنگى است.
حباب گفت: اى رسول خدا, پس این جا که فرود آمده اید, مناسب نیست, به مردم دستور بدهید حرکت کنند, تا به نزدیک ترین چاه به این قوم برسند, آن گاه فرود آیند و غیر از آن, همه چاه ها را پر کنند و سپس روى آن حوضى بنا کنند و آن را لبالب از آب سازند. در این صورت خود مى نوشند و دشمن نمى نوشد.
رسول خدا فرمود: رأى درست همین است که تو گفتى23).
2. پرسش از گریه بر مرگ فرزند:
(یکى از صحابه مى گوید: هنگامى به نزد رسول خدا وارد شدم که ابراهیم, فرزند رسول خدا, آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذرانید, رسول خدا او را در آغوش گرفته بود و اشک مى ریخت.
گفتم: اى رسول خدا مى بینم که گریه مى کنید,مگر ما را از گریه کردن نهى نفرمودید؟
فرمود: من از گریه نهى نکردم…
این رحمت است, کسى که رحم نکند, به او رحم نمى شود.24)
3. پرسش از امتیازدهى به یهودیان در جنگ خندق:
(در هنگام محاصره مدینه در جنگ خندق و همکارى قوم یهود با سپاه مشرکان, پیامبر پیشنهاد همکارى برخى قبائل را در برابربخشى از درآمد خرماى مسلمانان داد! مسلمانان پرسیدند این کار به دستور الهى است؟
رسول خدا فرمود: خیر, براى راحتى شما این امتیاز را به آنان دادم.
مسلمانان گفتند: ما مقاومت را بر امتیاز ترجیح مى دهیم.)25
4. پرسش از باز بودن دَرِ خانه على(ع) به مسجد النبى:
(پیامبر(ص) دستور داد تمام درهایى که به مسجدالنبى, باز مى شوند, ببندند جز دَرِ خانه على(ع).
ییاران پرسیدند: اى رسول خدا! چرا باید دَرِخانه على به مسجد النبى باز باشد؟
حضرت فرمود: این دستور خداست.)26
5. پرسش از کشتن عبدالله بن خطل آویخته به پرده کعبه:
(در فتح مکه, پیامبر به مشرکانى که با مسلمانان, جنگ نکنند, امان دادند, به جز چند نفر که آنان را حضرت, مهدور الدم اعلام کرد. آنان کسانى بودند که پیامبر و مسلمانان را بسیار آزرده بودند.
ییکى از اینان, همانا عبدالله بن خطل, به پرده کعبه آویخته بود. مسلمانان درکشتن وى تردید کردند و از پیامبر پرسیدند, وى به پرده کعبه آویخته , آیا او را بکشیم؟
حضرت فرمود: بله, این چند نفر باید کشته شوند, اگر چه به پرده کعبه بیاویزند.)27
6. پرسش از اختصاص دادن بسیارى از غنائم جنگ حنین به تازه مسلمانان مکه:
(مردى از اصحاب رسول خدا گفت: اى رسول خدا! به عیینة حصن و اقرع بن حابس, به هر یک صد شتر دادى, ولى به جعیل بن سراقه (یکى از بزرگان قبیله غفار) هیچ ندادى؟
حضرت فرمود: سوگند بدان که جان محمد به دست اوست, جعیل بن سراقه , به تنهایى بهتر است از تمام روى زمین که همگى آنان مردمى چون عیینة بن حصن و اقرع بن حابس باشند, لکن من این کار را براى تألیف قلوب انجام دادم, تا اسلام بیاورند. اما جعیل را به همان اسلامى که دارد, واگذاردم.)28
7. پرسش از مجازات نکردن سوء قصدکنندگان به جان پیامبر:
(در هنگام بازگشت پیامبر(ص) از جنگ تبوک, گروهى از منافقان, سر راه پیامبر کمین کردند, تا با رَم دادن شتر آن حضرت, حضرت را به ته دره پرتاب کنند. این کار را کردند; اما خداوند پیامبرش را از گزند آنان نگهداشت.
شمارى از اصحاب پرسیدند: چرا این گروه از منافقان را که قصد سوء به جان شما داشتند مجازات نمى کنید؟
پیامبر(ص) فرمود:
دوست ندارم مردم بگویند به کمک یارانش در جنگ پیروز شد, آن گاه آنان را کشت.29)
پرسش گران از پیامبر
پاسخ گویى به پرسشها جزو برنامه هاى کارى پیغمبر بود. با پرسش و پرسش گرى, برخورد مثبت مى کرد. پرسش گران از جهت زمان و مکان محدودیت نداشتند. گاهى افراد بادیه نشین, که به آنان اعرابى گفته مى شد, براى طرح پرسش به مدینه مى آمدند و بدون هیچ بازدارنده و رادعى به محضر رسول خدا, رهبر و حاکم مسلمانان مى رسیدند و از آن چه در آن شک و یا شبهه اى داشتند, مى پرسیدند. گروه هاى پرسش گر را مى توان به چند دسته تقسیم کرد:
1. اعراب بادیه: آمدن اعراب بادیه به نزد پیامبر, آنقدر زیاد بوده که انس بن مالک, غلام رسول خدا مى گوید:
(پرسشهاى اعراب بادیه, باعث شگفتى ما مى شد).30
او, گزارشهاى متنوعى در این باره دارد. بیش از ده مورد سؤال کنندگان اعرابى هستند.
2. افراد قبایل: گاهى پرسش گران به قبیله خود نسبت داده شده اند مانند: مردى انصارى,31 مردى جهنى32, مردى خثعمى33, مردى ثقفى34 و مردى تمیمى و زمانى هم جمع و گروهى از قبیله اى سؤال کرده اند مانند: قریشیان, مردم مکه, انصار 35 و قوم ثقیف36.
3. افراد خاص: گاهى سؤال کنندگان یاران شناخته شده حضرتند مانند: ابوبکر37, مقداد بن اسود کندى38, اسامة بن زید39, عبدالله بن عمر40, مالک بن مراره41, لا حق بن ضمیره 42, جعفر بن زید بن صحار عبدى 43, فیروز دیلمى حمیرى43, حکیم بن حزام 45, امیة بن سعد قرشى 46, اسیر بن جابر بن سلیم 47, ضمرة بن عبدالله 48, ابودحداح 49, نحام بن زید 50 و…
4. على (ع): حضرت على بن ابى طالب, فراوان از رسول خدا مى پرسیده است. در مجموع بیش از بیست مورد در تاریخ ثبت شده است.
پرسشهاى حضرت امیر, بیش تر مسائل شرعى, تفسیر وتوضیح آیات قرآن است. زمانى که سخن گفتن با پیامبر مشروط به دادن صدقه شد, تنها على(ع) بود که با دادن ده درهم, در ده نوبت, به دیدار حضرت رسول رفت و پرسشهاى خود را مطرح کرد. 52
شیعه و اهل سنت از على نقل کرده اند که مى فرمود:
(بر پیامبر وارد مى شدم و سؤال مى کردم و به من پاسخ مى داد و هرگاه ساکت مى شدم, او آغاز مى کرد و به من مطالبى مى فرمود.)53 وفرمود:
(در هر شب و روزى که بر پیامبر وارد مى شدم, با من خلوت مى کرد. هر جا مى رفت با او بودم. یاران پیامبر مى دانند که این کار را جز درباره من انجام نمى داد. گاهى در خانه ام و زمانى در منازل حضرت بودم. زنهاى خود را حرکت مى داد و من بودم و او و در منزلم فاطمه و فرزندانم را بلند نمى کرد..
هر گاه از او مى پرسیدم, به من پاسخ مى داد و اگر ساکت مى شدم, و پرسشهایم را تمام مى کردم, سخن آغاز مى کرد.)54
5. یهود و نصارا: افزون بر مشرکان مکه 55, یهود و نصارا در شمار پرسش کنندگان از رسول گرامى اسلام قرار دارند.56
نام شمارى از دانشمندان آنان که از حضرت پرسش کرده اند, در تاریخ ثبت شده است, مانند عبدالله بن سلام 57, عبدالله بن صوریا58, یزید بن سلام59 و…
6. زنان: بیش از 16 مورد پرسش گران زن هستند 60 که گاهى نام قبیله آنان ذکر شده مانند زن خثعمى61 و گاه نام خود آنان, مانند: اسماء دختر عمیس 62, اسماء دختر یزید بن سکن63, ام سلمه همسر پیامبر64, ام اسلم65, ام حکیم 66, ام حمید ساعدى67, آسیه دختر فرج68, ام هانى انصارى69, سهله دختر سهل ساعدى70 و صفیه همسر پیامبر71.
ادب پاسخ گویى
رسول خدا, با این که با پرسش گران و پرسشهاى بسیار رو به رو بود, آن هم از سوى افراد گوناگون, با سلیقه و مشربهاى ناسان, شکیب مى ورزید و با همگان با شکیبایى و حوصله برخورد مى کرد و به پرسشهاى آنان به درستى و روشنى و در کمال ادب, پاسخ مى گفت, به گونه اى که بسیارى از پرسش گران, شیفته آن حضرت مى شدند و چه بسا راه حق را پیش مى گرفتند و به آن حضرت ایمان مى آوردند.74
براى این که ادب در جلسه هاى پرسش و پاسخ پیامبر سایه بیفکند, خدا و رسول به پرسش گران سفارش مى فرمودند:
1. در گاه پرسش از پیامبر خدا, به این نکته توجه کنند که بر دیگرى پیشى نگیرند و نوبت نگهدارند و نوبت دیگران را نادیده نینگارند.
امام محمد باقر(ع) مى فرماید:
(مردى ثقفى و مردى انصارى نزد پیامبر آمدند.
مرد ثقفى گفت: اى رسول خدا, پرسشى دارم.
حضرت فرمود: برادر انصارى ات, بر تو پیشى گرفته است.
مرد ثقفى گفت: اى رسول خدا, من عجله دارم, در حال سفر هستم.
مرد انصارى گفت: اى رسول خدا من به او اجازه دادم.
آن گاه پیامبر به مرد ثقفى فرمود: بپرس…)75
2. پرسش را درست و با توجه و دقت طرح کنند که:
(حسن السؤال نصف العلم)76.
پرسش نیکو, نیمى از دانش است.
3. پرهیز از رنجش پیامبر و احترام به وقت حضرت: مسلمانان در اوان, توجه نداشتند و وقت و بى وقت به دیدار رسول خدا مى رفتند و پرسشهاى خود را مطرح مى کردند و چون این کار سبب مى شد رسول خدا از کارهاى اصلى و مهم باز بماند, شمارى از ثروت مندان هم این را مایه امتیاز بشمارند, و با نزدیک شدن به آن حضرت و گفت و گوى خصوصى, در گاه و بى گاه این چنین بنمایانند, در نزد پیامبر منزلت و مرتبت خاصى دارند, از این روى خداوند, هر دیدارى را به دادن صدقه موکول کرد که ثروت مندان از دیدار و گفت و گوى با حضرت, سر باز زدند, تا صدقه ندهند. به جز حضرت على(ع) که صدقه داد و گفت و گو با حضرت را ادامه داد.
(یا ایهاالذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدى نجوئکم صدقه ذلک خیر لکم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحیم.)77
اى کسانى که گرویده اید, هر گاه با پیامبر سخن به راز مى گویید, پیش از رازگفتن, نیکى اى کنید. این شما را بهتر است و پاک کننده تر.
این آیه شریفه از رفت و آمدها و گفت و گوهایى که موجب رنجش پیامبر و وقت گیریهاى بى مورد مى شد, کاست و ثروت مندان وقتى دیدند براى هر پرسش و نجوایى, باید مبلغى بپردازند, ترک پرسش کردند و در حقیقت دست شان رو شد که در پى حقیقت یابى و یا کار خیر و پیروى از پروردگار نبوده اند و گرنه از مال مى گذشتند. وقتى چنین شد و از وقت گیریها و مزاحمتها کاسته شد و بر همگان روشن گردید که در پرسشها چه مطالبى را دنبال کنند, آیه شریفه ذیل نازل شد, تا هم سرزنشى باشد براى ثروت مندان که از پرسش و ازاى آن از کار نیک سر باز زدند و از امتحان الهى سربلند در نیامدند و هم آسانى براى مستضعفان که در پرسش از حضرت به مشقت نیفتند.
( ءاشفقتم ان تقدموا بین یدى نجواکم صدقات…)78
آیا ترسیده اید که پیش از راز گفتن تان , نیکى هایى کنید؟
4. پرسش هدف مند و براى آگاهى: از آیات شریفه و آن چه در بند سوم گذشت و سیره نبوى به دست مى آید که پرسش باید هدف مند و در جهت اعتلاى فکرى و پیروى از خدا و رسول باشد. یعنى اگر پرسش به اعتلاى فکر نینجامد و بى هدف انجام بگیرد و یا از روى سرگرمى و یا براى خطا گرفتن, مورد نکوهش خواهد بود و خدا و رسول از این که انسان مسلمان به چنین رویه اى روى بیاورد, منع فرموده اند.
على(ع) که در این مکتب رشد یافته بود, به پرسش گران سفارش مى فرمود:
(اذا سألت فأسأل تفقها و لا تسأل تعنتا. فان الجاهل المتعلم شبیه بالعالم و ان العالم المتعسِّف شبیه بالجاهل)79
هرگاه پرسش کردى براى دانا شدن بپرس و به منظور خطا گرفتن سؤال نکن, زیرا نادانى که در پى آموختن باشد, چون عالم است و عالمى که در بیراهه قدم نهد, مانند جاهل است.
کسى که در پى آموختن باشد و دانا شدن و پى بردن به حقیقت, با این هدف به جست و جو برمى خیزد و از انسان دانا مى پرسد و در این صورت بى گمان , انسان دانا او را به سر منزل مى رساند, زوایایى را بر او روشن مى سازد و شبهه ها و زنگارها را از صفحه دل او مى زداید. اما کسى غیر از این باشد و بخواهد خطابگیرد, اگر چه عالم باشد, به بیراهه مى رود و براى خود ظلمت مى آفریند و آن به آن در آن فرو مى رود.
بسیارى از احبار یهود و علماى نصارا, با این که در دوران بعثت رسول گرامى اسلام, بهره اى از علم داشتند, اما چون در پرسشهاى خود از رسول گرامى اسلام, در پى حقیقت نبودند, با این که به خوبى در مى یافتند پاسخ رسول خدا دقیق و درست و برابر است با آن چه در تورات و انجیل خوانده و یا از پیشینیان خود شنیده اند, حتى دقیق تر و روشن تر, با این حال, بر رویه نادرست خویش پاى مى فشردند و به حق گردن نمى نهادند و از آن گریزان بودند. در این باره نمونه هاى بسیارى در تاریخ ثبت شده و گواه روشنى است بر حق گویى رسول خدا و کتمان گرى اهل کتاب و پاسخ گویى دقیق رسول خدا و نشنیده گیرى پرسش گرانى که در پى روشنایى نبوده, بلکه مى خواسته اند در تاریکى اندیشه ها و پندارهاى خود بمانند, از جمله این نمونه, روایتى است که ابن اسحاق از عبدالله بن عبدالرحمن بن ابى حسین مکى از شهر بن حوشب اشعرى نقل مى کند:
(چند تن از عالمان یهود, نزد رسول خدا(ص) آمدند, گفتند:
اى محمد! به ما خبر بده از چهار پرسشى که از تو مى پرسیم. اگر به این پرسشها پاسخ دادى از تو پیروى مى کنیم, سخن تو را مى پذیریم و به تو ایمان مى آوریم.
راوى مى گوید: پیامبر خدا(ص) فرمود: عهد و پیمان خدا بر عهده شما که اگر از آن چه مى پرسید خبر دادم, مرا بپذیرید.
گفتند: بله.
فرمود: بپرسید, آن چه به فکرتان خطور کرده است.
گفتند: به ما خبر بده که چسان فرزند همانندى با مادر دارد, با این که نطفه مرد است؟
رسول خدا به آنان فرمود: شما را به خدا آیا دانسته اید که نطفه مرد سفید و نطفه زن زرد و رقیق است.
گفتند : بله.
فرمود: هر یک از این دو نطفه بر دیگرى چیره گردد, فرزند شباهت به او پیدا مى کند.
گفتند: به ما خبر بده, خواب ات چگونه است؟
فرمود: شما را به خدا, آیا دانسته اید خواب آن که شما پیامبر مى دانید, چشمش به خواب است, ولى قلبش بیدار است؟
گفتند: بله.
فرمود: خواب من نیز چنین است, چشمم به خواب مى رود, ولى قلبم بیدار است.
گفتند به ما خبر بده از آن چه که اسرائیل (حضرت یعقوب) بر خود حرام کرد.
فرمود: آیا مى دانید که دوست داشتنى ترین خوردنى و نوشیدنى, نزد اسرائیل گوشت شتر و شیر آن بود؟ آنها را بر خود حرام کرد, تا سپاسگزارى خدا را کرده باشد.
گفتند: ما را از روح خبر بده که چیست؟
فرمود: شما را به خدا آیا مى دانید همان جبرئیل است که بر من فرود مى آید.
گفتند: بله مى دانیم, ولى او فرشته اى است دشمن ما که دستور شدت و خونریزى مى آورد. اگر غیر از این فرشته بر تو فرود مى آمد, ما به تو ایمان مى آوردیم!
گفت: خداوند, عز و جل این آیه را در حق آنان نازل فرمود:
بگو هر که با جبرئیل دشمن است, هموست که آن را[قرآن] به فرمان خدا بردل ات فرود آورده است که راست دارنده کتابهاى پیش از خود است و رهنمود و نوید براى گرویدگان…)80
با این همه روشن گرى پیامبر باز هم یهودیان از پذیرش حقیقت سر باز زدند که در پرسشهاى خود, در پى روشن شدن حقیقت نبودند و هواهاى دیگرى در سر داشتند. در پرسش از پیامبر ممکن نبود کسى در جست و جوى حقیقت باشد و پاسخهاى آن حضرت او را به سرچشمه روشن حقیقت رهنمون نباشند.
برگذارى جلسه هاى ویژه پرسش گرى و پاسخ گویى
پیامبر, چون مى دید پرسش, به گونه اى ذهنها را براى دریافت پاسخهاى مناسب و منطقى آماده مى سازد, حلقه هایى تشکیل مى داد که در آن حلقه ها, افراد شرکت مى جستند و پرسشهاى خود را طرح و پاسخهاى پیامبر را دریافت مى کردند. پیامبر به این گونه جلسه ها, توجه ویژه داشت و فراخوان مى داد که افراد, شرکت بجویند و پرسشهاى خود را با وى درمیان بگذارند.
این حلقه ها وجلسه ها به دو گونه برگذار مى شد: عمومى و ویژه بانوان:
الف. جلسه هاى عمومى:
در این جلسه ها, که بیش تر در مسجد برگذار مى شد, هر یک از اصحاب که پرسشى داشت, بر مى خاست و از پیامبر مى پرسید و پیامبر هم با در نظر گرفتن فضاى مجلس, پاسخ مى فرمود. این جلسه ها, نشاط علمى جامعه اسلامى را روز به روز بالا مى برد و بر آگاهى مردمان مى افزود و شبهه ها را مى زدود و نمى گذاشت روى صفحه دل افراد زنگار و شبهه اى بماند و آن, سبب دورى فرد از کاروان حق جویان شود.
این مهم, و امر سرنوشت ساز سبب گردیده بود که پیامبر بر فراز منبر برود و بفرماید: سلونى, سلونى. چون نمى خواست شبهه و پرسش در سینه افراد بماند و بروز نکند و سبب بیراهه روى آنان بشود. چه بسا پرسشهایى که در نزد دانایان و آگاهان مطرح نشده و فرد سینه خود را به پرسش نگشوده و دچار ویل گمراهى شده است.
از این روى بود که پیامبر(ص) با فراخوانى مسلمانان و همه کسانى که دعوت او را شنیده بودند, به پرسش گرى و طرح شبهه ها, جامعه اسلامى را بر پرسش گرى و پاسخ گویى, بنیان نهاد. در حقیقت جامعه اسلامى را بر آگاهى بنیاد گذارد, تا در سیاهى جهل فرو نرود و افکار و عقاید خرافى و ناسازگار با اسلام ناب, در فضاى بى پرسشى, بى طرح شبهه و پاسخ گویى روشن, به ذهنها راه نیابد. روایت شده است که:
(روزى رسول خدا, پس از گزاردن نماز ظهر بر فراز منبر رفت و قیامت را یادآور شد و این که افراد در برابر امور مهمى قرار دارند.
آن گاه فرمود:
هر کس دوست دارد از چیزى بپرسد, آن را از من بپرسد. به خدا سوگند چیزى از من نمى پرسید جز آن که تا زمانى که بالاى منبر هستم به آن پاسخ دهم.)81
ب. جلسه ویژه بانوان:
زنان بخش بزرگى از جامعه انسانى را تشکیل مى دهند و بسیار در رشد و تعالى جامعه اثر گذارند. از این روى پیامبر اسلام براى هدایت, تربیت فرد فرد جامعه و نوسازى و بنیانگذارى جامعه نوین و گسترش دامنه رسالت خود, نیازمند بود که جامعه زنان را به طور دقیق و همه سویه از نظر فرهنگى و معنوى و فکرى بازسازى کند و این مهم به حقیقت نمى پیوست, مگر با آگاهى بخشى به آنان و زدودن زنگار واپس ماندگى فکرى از ذهن این گروه اثر گذار در فرد فرد جامعه. یکى از راه هایى که مى توانست نور آگاهى را به زوایاى ذهن زنان آن روزگار بیفشاند, جلسه هاى پرسش و پاسخ و سخن گفتن به طور مستقیم با رسول خدا بود که حضرت در آن فضایى که زن جایگاه و احترامى نداشت, این چنین کانونى را به وجود آورد, تا آن جا که روایت کرده اند:
(روزى اسماء دختر یزید بن سکن, سخنران زنان (خطیبة النساء) به عنوان نماینده زنان, به پیامبر گفت: زنان خدمات بسیارى براى مردان انجام مى دهند, اما مردان با شرکت در جمعه و جماعات و در جهاد با کافران, فضیلت بیش ترى به دست مى آورند.
پیامبر در جمع یاران, از اسماء تجلیل کرد و خطاب به وى فرمود:
خود بدان و دریاب و به کسانى که پشت سر تو هستند اطلاع بده که نیک شوهردارى و به دست آوردن رضایت شوهر, برابر است با کردار نیکوى مردان.)82
ابوسعید مى گوید:
(روزى, زنى نزد پیامبر آمد و گفت: اى رسول خدا, مردان, احادیث تو را بردند, روزى را براى ما قرار بده که در آن روز نزد تو بیاییم, تا به ما بیاموزى آن چه را خداوند به تو آموخته است.
حضرت فرمود: در فلان روز و در آن جایگاه جمع شوید. زنان در روز موعود جمع شدند, رسول خدا نزد آنان رفت و بخشى از دستورات اسلام را به آنان آموزاند و به پرسشهاى آنان پاسخ گفت.)83
گاه خود رسول خدا, اعلام مى فرمود که زنان در جایى گرد آیند , تا با آنان سخن بگوید. روایت کرده اند:
(روزى, پس از نماز عید, پیامبر در جمع زنان حاضر شد و آنان را اندرز داد و موعظه فرمود. و به آنان دستور داد صدقه بدهند. سخنان پیامبر چنان اثر گذاشت و جلسه مهم و با عظمت گردید که زنان براى ذخیره اخروى, گوشواره ها و گردن بندهاى خود را براى کمک به بینوایان بخشیدند.)84
جهت دهى به پرسشها
چه بسا مردمانى که پیامبر بزرگى, مانند محمدمصطفى(ص) در میان آنان برانگیخته شده, در نیابند که از آن بزرگوار چه بپرسند و دواى چه دردى را از رسول خدا بخواهند. شاید بپندارند پرسشها هر چه عجیب تر و شگفت انگیزتر باشند و از گذشته هاى بسیار دور, بهتر باشد. شمارى مى انگاشتند, پیامبر هم بسان ساحران و جادوگران و داستان پردازان است و انبانى دارد پر از این حرفها و سخنها; اما پیامبر(ص) با رهنمود هاى دقیق و مرحله به مرحله به آنان فهماند که نیازشان از چه سنخ است و در محضر او در کدام وادى باید به جست و جو بپردازند و کدام افق را رصد کنند.
امام موسى بن جعفر مى فرماید:
(دخل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم, المسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل. فقال : ما هذا؟
فقیل: علامة
فقال و ما العلامة؟
فقالوا له: اعلم الناس بانساب العرب و وقایعها و ایّام الجاهلیة و الاشعار و العربیة.
قال: فقال النبى(ص) ذاک علم لا یضرّ من جهله و لا ینفع من علمه.
ثم قال النبى: انما العلم ثلاثه: آیة محکمة او فریضة عادله او سنة قائمة. و ما خلاهن فهو فضل.) 85
رسول خدا وارد مسجد شد و در این هنگام, گروهى را دید که گرد مردى را گرفته اند.
فرمود: این چیست؟
گفتند: علامه است.
فرمود: علاّمه چیست؟
گفتند: داناترین مردم به انساب عرب و نبردهاى عرب و روزگار جاهلیت و اشعار عرب و عربیت.
امام موسى بن جعفر فرمود: رسول خدا فرمود: این علمى است که ندانستن آن زیانى ندارد و دانستن آن سودى نرساند.
سپس پیامبر (ص) فرمود: علم سه است: آیه محکم, فریضه عادله, سنت زنده و برجا و جز اینها فضل است.
پیامبر(ص) با این رهنمود دقیق, جهت حرکت علمى جامعه اسلامى را روشن فرمود و نیز یادآور شد که پرسش باید در این چهارچوب باشد و در این مدار بچرخد که جز این, سودى نخواهد بخشید و راهى را به روشنایى نخواهد گشود.
نیز از ابن عباس روایت شده که گفت:
(جاء اعرابى الى النبى, صلى اللّه علیه وآله وسلم, فقال یا رسول الله عَلِّمنى من غرائب العلم.
قال ما صنعت فى رأس العلم حتى تسأل من غرائبه؟
فقال الرجل: ما رأس العلم یا رسول الله؟
قال: معرفة الله حق معرفته.
قال الاعرابى: و ما معرفة الله حق معرفته؟
قال: تعرفه بلا مثل, و لا شبه و لا ندّ و انه واحد احد ظاهر باطن اول, آخر ,لا کفو له و لا نظیر فذلک حق معرفته.)
مرد اعرابى نزد پیامبر آمد, پس گفت: اى رسول خدا, به من از دانشهاى شگفت یاد بده.
پیامبر فرمود: با رأس و اساس دانش چه کرده اى که اکنون از شگفتیهاى آن مى پرسى؟
اعرابى گفت: اساس و رأس علم چیست؟
پیامبر فرمود: شناخت خدا آن گونه که باید.
اعرابى پرسید: معرفت خدا چیست؟
پیامبر فرمود: این که بشناسى خدا را بى مانند و بى همتا و بى نظیر و این که بدانى و در یابى او یکتاست, آشکار است و نهان و آغاز است و پایان و نه همسر و همتایى دارد و نه مانندى. پس این است شناخت خدا آن گونه که باید.
توجه ویژه به پاسخ گویى
پیامبر گرامى اسلام, هیچ پرسشى را بى پاسخ نمى گذاشت. همیشه و در همه حال پاسخ گویى را در کانون توجه خویش داشت و خود پى گیرى مى کرد که مبادا پرسشى بى پاسخ مانده باشد و ذهنى در تارهاى شبهه گرفتار بماند.
اگر در هنگام طرح پرسشى از سوى فردى, کار مهم و فورى پیش مى آمد, به علتى پاسخ به تأخیر مى افتاد, حضرت پس از انجام آن کار مهم و فورى, به جست و جوى پرسش گر مى پرداخت, تا پرسش او را پاسخ بگوید.
در صحیح بخارى آمده است:
(بینما النبى(ص) فى مجلس یحدث القوم جاء ه اعرابى فقال متى الساعة؟
فمضى رسول الله(ص) یحدّث.
قال بعض القوم: سمع ما قال فکره ما قال و قال بعضهم: لم یسمع, حتى اذا قضى حدیثه, قال: این أراه السائل عن الساعة؟
قال: ها أنا یا رسول الله.
قال: فاذا ضیّعت الامانة فانتظر الساعة.
قال: کیف اضاعتها
قال: اذا و سدّ الامر الى غیر اهله فانتظر الساعة.)
هنگامى که رسول خدا(ص) در مجلسى براى مردم سخن مى گفت, بادیه نشینى آمد و به حضر گفت: چه هنگام قیامت برپا مى شود؟
حضرت به سخن ادامه داد, تا آن که به پایان رسید. آن گاه پرسید: کجاست آن که از زمان برپایى قیامت پرسید؟
مرد بادیه نشین گفت: اى رسول خدا, من بودم که از قیامت پرسید.
رسول خدا فرمود: هرگاه امانت تباه گردید, چشم به راه برپایى قیامت باش.
مرد بادیه نشین پرسید: تباه شدن امانت چگونه است؟
حضرت فرمود: آن گاه که کارها به دست ناشایستگان بیفتد, چشم به راه برپایى قیامت باش.
ابن حجر, شارح بخارى در ذیل این حدیث, بحثى دارد که آیا پاسخ به پرسش, در هر زمانى باید داده شود و فورى است یا خیر؟ مى نویسد:
(الاولى حینئذ التفصیل. فان کان مما یهتم به فى امر الدین و لا سیما ان اختص بالسائل فیستحبّ اجابته ثم یتمّ الخطبه و کذا بین الخطبه و الصلاة و ان کان بخلاف ذلک فیؤخر.)86
در این هنگام سزاوار است که دسته بندى انجام بگیرد: اگر پرسش از آن سرى مسائلى باشد که در امر دین به آنها اهمیت داده مى شود و یا پرسش گر نیاز مبرم به پاسخ دارد پس لازم است که پاسخ داده شود و سپس خطبه ادامه یابد و به پایان برسد و گرنه, مى شود پاسخ را به تأخیر انداخت به پس از خطبه.
این رویه حضرت بوده که اگر در حال ایراد خطبه نماز و یا سخن گفتن در جمعى بوده, پرسشى مطرح مى شده و نیاز مبرم به پاسخ بوده, خطبه را رها مى فرموده و پس از پاسخ به پرسش فرد پرسش کننده, خطبه را ادامه مى داده است و اگر چنین نیازى نبوده, پس از خطبه به پرسش گر پاسخ مى داده است.
حضرت امیر(ع) نیز همین روش را داشته است. به پرسش افراد, حتى در هنگام سخنرانى بسیار مهم, پاسخ مى داده است.
امام در خطبه اى, که معروف شد به شقشقیه, مسأله خلافت پس از رسول خدا را بررسى مى کرد و بیان دقیقه هایى از کاستیها و ناهمواریهاى آن و پرتوى از جایگاه بلند خود را مى نمایاند و از شور و هیجان و حماسه مردم در روى آورى به خود, چون یال کفتار, پس و پشت هم ایستاده, سخن مى گفت, تا بدین فراز رسید:
(به خدایى که دانه را کفید و جان را آفرید, اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران, حجت بر من تمام نمى نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى کرسنگان ستمدیده بشتابند, رشته این کار را از دست مى گذاشتم و پایانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته, خود را به کنارى مى داشتم و مى دیدید که دنیاى شما را به چیزى نمى شمارم و به حکومت پشیزى ارزش نمى گذارم.
[این هنگام مرد عراقى به پا خاست و نامه اى به دست امام داد و امام در آن به نگریستن ایستاد, چون از خواندن نامه پرداخت, پسر عباس گفت:
اى امیرمؤمنان چه شود که به خطبه بپردازى و سخن را از آن جا که ماند بیاغازى؟ فرمود:]
پسر عباس, هرگز! آن چه شنیدى شعله غم بود که سرکشید, تفت بازگشت و در جاى آرمید.)
به نقلى , مرد عراقى, از اهالى روستاى کوفه بوده است, نامه او در بردارنده نه سؤال بوده که حضرت على(ع) وقتى نامه را مى نگرد, به خواندن آن مى پردازد و از ایراد خطبه دست مى کشد و به مرد عراقى پاسخ مى دهد. خطبه اى که بسیار نکته ها و دقیقه ها داشته و لبالب از حقایقى بوده که قطع آن بر شنوندگان و حاضران بسیار گران آمده, تا آن که ابن عباس گفته است:
(به خدا سوگند, هرگز بر هیچ گفتارى چنان دریغ نخوردم که بر این گفتار اندوه بردم, که چرا امیرمؤمنان نتوانست سخن را بدان جا رساند که بایست.)
این برخوردهاى زیبا و باشکوه, باید همیشه و همه گاه, فراروى کسانى قرار گیرد که رایت هدایت مردم را بر دوش گرفته اند و از آنها درس بیاموزند که کرامت انسانها و پاسخ گویى به نیاز آنان بر هر کارى پیش است. و نیز بانگ هشدارى به کارگزاران که پاسخ به نیاز مردمان, در رأس هرم مسؤولیتها و وظایف آنان قرار دارد.
بیدار کردن, پیش از پاسخ گفتن
گاه پرسش کننده, در خواب فرو رفته و در غفلت به سر مى برد, از این روى بر عالمى که در مقام پاسخ گویى قرار گرفته, بایسته است در مرحله نخست, بانگى بزند و هشدارى بدهد و آن گاه به پرسش طرف پاسخ بگوید. پیامبر اکرم چنین رویه اى داشت, وقتى که با پرسش گرى رو به رو مى شد, در وجود او, موجى مى انگیخت, تا به خود بیاید و به اندیشه فرو رود, تا مگر از این راه, از خواب غفلت بیدار شود و بداند چه وظیفه اى دارد و باید در چه مسیرى حرکت کند.
انس بن مالک مى گوید:
(جاء رجل من اهل بادیه و کان یعجبنا ان یأتى الرجل من اهل البادیة یسأل النبى (ص).
فقال یا رسول الله متى قیام الساعة؟
فحضرت الصلاة فلما قضى صلاته قال: این السائل عن الساعة.
قال انا یا رسول الله.
قال فما أعددت لها؟
قال: و الله ما أعددت لها من کثیر عمل لاصلاة و لا صوم إلا ان احبّ الله و رسوله.
فقال له النبى(ص): المرء مع من أحبّ.
قال انس: فما رأیت المسلمین فرحوا بعد الاسلام بشىء أشد من فرحهم بهذا.)88
مردى از بادیه نزد رسول خدا(ص) آمد و پرسید: اى رسول خدا, قیامت چه زمانى بر پا مى شود؟
حضرت به نماز حاضر شد, نماز گزارد و پس از نماز پرسید: کجاست پرسنده از قیامت.
مرد بادیه نشین گفت: بله یا رسول الله.
حضرت فرمود: چه چیز براى قیامت آماده کرده اى؟
گفت: براى قیامت عمل زیادى آماده نکرده ام, نه نماز, نه روزه, جز این که خدا و رسول او را دوست دارم.
حضرت فرمود: مرد با کسى است که او را دوست دارد.
انس بن مالک گوید: ندیدم مسلمانان شاد شده باشند پس از اسلام به چیزى مانند شادى شان به این سخن پیامبر.
در این سخن, آن چه پیامبر, هم مرد بادیه نشین و هم اصحاب را توجه مى دهد, کارى است که انسان وظیفه دارد انجام بدهد, حتى دانستن این که چه هنگام قیامت برپا مى شود ـ با این که بسیار مهم است ـ اما براى انسان مسلمان مشکلى را حل نمى کند و آن چه براى مسلمانان مهم است, آمادگى براى آن روز است.
این سخن پیامبر(ص) را مى شود به همه زوایاى زندگى فردى و اجتماعى گسترش داد و وظیفه را در هر زمان و مکانى, از آن چه وظیفه نیست, بازشناخت و آگاهى هاى لازم را از آگاهى هاى غیر لازم و چه بسا باز دارنده بازشناخت و جامعه را نیز به آن سمت هدایت و راهنمایى کرد. زیرا یکى از گرفتاریها و بلیه هاى بزرگى که اکنون بسیارى از مردم, حتى اهل فکر و فرهنگ به آن دچار آمده اند, آگاهى از چیزهایى است که مشکلى را حل نمى کنند و نا آگاهى از چیزهایى است که کلید حلّ مشکلهاند.
و دیگر آن که آموزاند به اهل اسلام و پیروان اهل بیت, با دوستى خدا و رسول, به تنهایى کارى از پیش نمى رود, آن چه مهم است و از سخن بلند پیامبر اعظم مى شود استفاده کرد, دوستى همراه با عمل است ; زیرا پیامبر در ابتدا از عمل مى پرسد, وقتى سخن از دوستى خدا و رسول به میان مى آید, مى فرماید: (مرد با کسى است که او را دوست دارد) بله, مرد در همه مراحل زندگى, با کسى است که او را دوست دارد, یعنى با پیروى و در روز واپسین, این دوستى که برخاسته از پیروى دقیق و همه جانبه رسول خداست, به کارش مى آید. در قرآن, خداوند به پیامبرش مى فرماید:
(قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله)89
بگو اگر خداوند را دوست دارید, از من پیروى کنید, تا خدا شما را دوست بدارد.
در نظر گرفتن نیاز پرسش کننده
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ به پرسش افراد, نیاز افراد را در نظر مى گرفت. گاه به یک پرسش, که از سوى افراد گوناگون طرح مى شد, پاسخهاى مختلف مى داد. پاسخهاى پیامبر به پرسشها, همیشه مطلق نیست, بلکه نسبى و گویا با توجه به نیاز اصلى پرسش گر است.
از باب نمونه, رسول خدا از این پرسش که با فضیلت ترین اعمال چیست, چند گونه پاسخ فرموده اند: نماز در اول وقت90, یاد خدا91, ایمان به خدا92, جهاد93, حج 94, نیکى به پدر و مادر95, حسن خلق96, وضوء درست در کمى آب, شرکت در جماعت, انتظار نماز, مرزدارى 97 و…
پاسخ گوناگون نسبت به سیره و کارکرد
پیامبر اعظم, در برابر رفتار و کارکرد خود, پاسخ گو بود, هر کس از چرایى رفتار وى مى پرسید, از آن حضرت با روى گشاده پاسخ مى شنید.چنین نبود که همیشه به پرسش از مسائل عقیدتى پاسخ بگوید , بلکه نسبت به رفتار خود هم پاسخ گو بود.
این روش را دیگر معصومان, از جمله على بن ابیطالب هم به کار مى بست و هر کس به رفتار وى اعتراض داشت, یا برایش پرسشى مطرح شده بود, پاسخ مى گفت.
ازجمله, نقل شده است که:
(مالک اشتر به کارکرد حضرت امیر(ع) در برگمارى فرزندان عباس به حکومت حجاز, یمن و عراق اعتراض کرد.
حضرت فرمود آیا من حسن و حسین را امارت داده ام, یا یکى از فرزندان برادرم را , یا جعفر و عقیل را؟ اما این که فرزندان عباس را امارت دادم , به خاطر شایستگى آنان بود. اگر کسى را بهتر از آنان باشد مى شناسى, نزد من بیاور (تا براى پُستهاى حکومتى از وى استفاده کنم)).97
درنگ و دقت در پاسخ
پیامبر اعظم, در پاسخ دادن به پرسش گران, درنگ و دقت مى فرمود. بلادرنگ پس از طرح پرسش, به پاسخ نمى پرداخت. بویژه اگر پرسشى جدید بود و پاسخ به آن نیاز به نزول فرشته وحى بود که بسیار زمان مى برد و پس از دریافت پاسخ آن از خداوند, در جمع مردم حاضر مى شد و پرسش کننده و یا پرسش گران را از آن چه خداوند فرموده بود آگاه مى ساخت که در همین مقال نمونه هایى ذکر شد, از جمله داستان اصحاب کهف, ذوالقرنین, روح و …
پى نوشتها:
1. پس از آن که رسول گرامى اسلام, به فرمان خداوند, دعوت خویش را آشکار ساخت, با قدرت تمام علیه بت پرستى قد افراشت و نسیم دل انگیز توحید را وزاند و عطر ناب یکتاپرستى را به زوایاى ذهن ها افشاند, بت پرستان و گسترش دهندگان بت پرستى و اقامه کنندگان نظام شرک و دوگانه پرستى, علیه پیامبر موضع سرسختانه اى گرفتند و در گامهاى نخست, برنامه راهبردى که به طور هماهنگ پیش گرفتند, دروغ گو و ساحر خواندن حضرت بود که در قرآن کریم, این رویداد چنین بازتاب یافته است:
(عجبوا ان جاءهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب.) ص, 4
در شگفت شدند که بیم دهنده اى از خودشان آمدشان.
ناباورانه گفتند: این جادوگرى دروغزن است.
(اذا رأوک ان یتّخذونک إلا هزوا اهذى الذى بعث الله رسولا.) فرقان, 41
هرگاه ببینندت, جز به ریشخند نگیرندت که آیا این است آن که خدا پیامبر فرستاده است.
ابن اسحاق مى نویسد:
(ثم ان قریشا اشتد امرهم للشقاء الذى أصابهم فى عداوة رسول الله صلى الله علیه و سلم و من اسلم معه منهم, فاغروا برسول الله, صلى الله علیه و سلم, سفهاء هم فکذبوه و آذوه و رموه بالشعر و السخرو الکهانة و الجنون. و رسول الله صلى الله علیه و سلم, مظهر لأمرالله لا یستخفى به, مبادلهم بما یکرهون من عیب دینهم و اعتزال أوثانهم و فراقه إیاهم على کفرهم.)
السیرة النبویة لابن هشام, ج1/308 ـ 309, دار احیاء, بیروت.
قریشیان بر اثر دشمنى که با رسول خدا داشتند, کارهاى شقاوت آمیز خود راعلیه رسول خدا و گروندگان به اسلام, شدت بخشیدند و مردمان نادان را فریفتند, که رسول خدا را دروغزن بخوانند, و به آزار او بپردازند و به او بهتان شاعرى و ساحرى و کهانت و دیوانگى بزنند. با این حال, رسول خدا, امر خدا را آشکار بیان مى کرد و آن را پنهان نمى داشت و پاى مى فشرد بر آن چه کراهت داشتند, از بیان عیب دین شان و دورى گزیدن از بتهاشان و از خودشان به سبب کفرشان.
2. نضربن الحارث بن علقمة بن کلده عبدرى از طایفه عبدالدّار از قبیله قریش بوده است. او را جزو زنادقه شمرده اند. در حیره, گویا, به مانویت گرویده و در نشر و ترویج آن تلاش مى ورزیده و از همین موضع, پس از آن که رسول خدا به پیامبرى برانگیخته شده, به رویارویى با آن حضرت برخاسته و نیز با توجه به این که با یهود و نصارا معاشرت داشته, مجادله ها و بحثهاى دینى و کلامى چندى با رسول خدا ترتیب داده که خداوند در قرآن کریم آیاتى را به این امر ویژه ساخته است.
از جمله گفته اند آیات 3 و 4 از سوره حج درباره نضر بن الحارث, نازل شده است:
(ومن الناس من یجادل فى الله بغیر علم و یتبع کل شیطان مرید کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الى عذاب السعیر.)
از مردمان کسانى اند که بى هیچ دانشى در کار خدا مى ستیزند و از هر شیطان گریزانى پیروى کنند.
بر او نوشته است هر که دوست بداردش, وى گمراه اش کند و او را به سوى عذاب آتش رهنمون شود.
ابن اسحاق مى نویسد:
(و النضربن الحارث… کان اذا جلس رسول الله صلى الله علیه وسلم مجلسا فدعا فیه الى الله تعالى و تلافیه القرآن و حذّر (فیه) قریشا ما اصاب الامم الخالیة, خلفه فى مجلسه اذا قام, فحدثهم عن رستم السندید و عن اسفندیار و ملوک فارس, ثم یقول: و الله ما محمد بأحسن حدیثا منّى و ما حدیثه الا أساطیر الاولین اکتتبها کما اکتتبتها فانزل الله فیه:
(و قالوا أساطیر الاولین اکتتبها فهى تملى علیه بکرة و اصیلا قل أنزله الذى یعلم السر فى السموات و الارض انه کان غفورا رحیما.) فرقان 4 ـ 5
و نزل فیه:
(ویل لکل افاک اثیم یسمع آیات الله تتلى علیه ثم یُصّرِ مستکبرا کأن لم یسمعها فبشّره بعذاب الیم.) جاثیه 7ـ 8
برنامه نضر بن حارث این بود که هرگاه رسول خدا مى نشست و مردم را به خدا فرا مى خواند و در آن جلسه آیاتى از قرآن تلاوت مى کرد و قریشیان را از دچار شدن به عذاب هاى دردناکى که اقوام پیشین دچار شده بودند پرهیز مى داد, پس از آن که حضرت برمى خاست و مى رفت, به جاى رسول خدا مى نشست و از رستم و اسفندیار و پادشاهان فارس داستانهایى را نقل مى کرد و سپس مى گفت:
سوگند به خداى, محمد از من بهتر داستان نمى گوید. آن چه او حدیث مى کند, نیست مگر همان افسانه هاى پیشینیان که آنها نوشته است, همان گونه که من نوشته ام.
به همین مناسبت این آیه درباره اش نازل شد:
گفتند: افسانه هاى نخستینیان است که بر نوشته است و در بام و شام بر او گویند که نویسد.
بگو: آن را کسى فرو فرستاده است که راز را در آسمانها و زمین مى داند و خود آموزگار و مهربان است.
و نیز این آیه:
واى بر هر دروغ ساز بزهکارى.
سخنان خدا را بر او خوانند و شنود, آن گاه در گردن کشى پاى فشُرد, گویى که نشنیدش, پس به عذابى دردناک مژده ده اش.
3. عقبة بن ابى معیط بن ابى عمره بن امیه از بى ادب ترین و کینه توزترین دشمنان رسول خدا بود که رسول خدا را با زشت ترین وجه آزار مى داد. به در منزل آن حضرت, کثافت مى ریخت و زشت تر از آن , این که: روزى پیامبر اکرم در مسجد الحرام, سجده مى گزارد که مقدارى خون و فضولات احشاء شترى را که در گوشه اى ریخته بودند, برداشته و پشت سر و گردن رسول اکرم ریخت.
ابن اسحاق درباره این دشمن خدا و رسول مى نویسد:
(أبیّ بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح و عقبة بن ابى معیط, و کانا متصافیین, حسنا ما بینهما, فکان عقبة قد جلس الى رسول الله, صلى الله علیه و سلم, و سمع منه, فبلغ ذلک أبیّا فأتى فقال له: ألم یبلغنى أنک جالست محمداَ و سمعت منه! وجهى من وجهک حرام ان اکلّمک ـ و استغلظ من الیمین ـ ان انت جلست الیه و سمعت منه, اولم تأته فتتفل فى وجهه. ففعل ذلک عدو الله عقبة بن ابى معیط لعنه الله. فانزل الله تعالى فیها:
(و یوم یعض الظالم على یدیه یقول یالیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا… ) الى قوله تعالى: (للانسان خذولا.)
السیرة النبویة, ج1/ 387
اُبیّ بن خلف و عقبة بن ابى معیط با هم دوست بودند. عقبه پیش پیامبر مى رفت و مى نشست و به آیات قرآن و سخنان آن حضرت گوش فرا مى داد. این خبر به ابیّ بن خلف رسید. پیش عقبه آمد و گفت: شنیده ام پیش محمد مى روى و مى نشینى و به سخنان او گوش مى کنى؟ از این پس اگر پیش او بنشینى و به سخنان او گوش بدهى و آب دهان به روى او نیفکنى, با تو سخن نخواهم گفت و به روى تو نگاه نخواهم کرد. سوگندهاى محکمى خورد. عقبة, لعنت خدا بر او باد, این کار را انجام داد. سپس این آیه درباره آنان نازل شد:
(روزى که ستمگر دستان خویش بگزد و گوید: اى کاش, راهى با پیمبر گرفتمى.
اى واى, کاش, فلان را به دوستى نمى گرفتم.
مرا از سخن خدا, زان پس که به من رسید, بازداشته است و شیطان آدمى را وانهنده است.)
تا این که در جنگ بدر اسیر شد و او را پیش حضرت بردند و حضرت فرمود: او را بکشند.
4. عاص بن وائل سهمى: از قریش, از شاخه بنى سهم, از هجو کنندگان و حقیر شمارندگان پیامبر بود.
ابن اسحاق مى نویسد:
(دعا رسول الله صلى الله علیه و سلم قومه الى الاسلام و کلمهم فأبلغ الیهم, فقال له زمعة بن الاسود و النضربن الحارث و الاسود بن عبد یغوث و ابیّ بن خلف و العاص بن وائل: لو جعل معک یا محمد ملک یحدّث عنک الناس و یرى معک فانزل الله تعالى فى ذلک من قولهم:
و قالوا لو لا انزل علیه ملک و لو انزلنا ملکا لقضى الامر ثم لا ینظرون و لو جعلنا ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون.)
السیرة النبویة, ج1/ 35 ـ 36
رسول خدا, قوم خویش را به اسلام فرا مى خواند, تا این که روزى چند تن از مشرکان از جمله: زمعة بن اسود, نضربن حارث و اسود بن عبد یغوث, و ابیّ بن خلف و عاص بن وائل به آن حضرت گفتند: تو براستى اگر از جانب خدا برانگیخته شده اى فرشته اى با تو مى آمد و با مردم سخن مى گفت.
خداى تعالى در این باره آیات زیر را نازل فرمود:
و گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشده است (تا با وى همکارى کند) و اگر فرشته مى فرستادیم, کار تمام مى شد و همه هلاک مى شدند, و به آنان مهلت داده نمى شد.
اگر او را فرشته قرار مى دادیم, وى را به صورت مردى در مى آوردیم (تا او را ببینند, آن گاه مى گفتند: ما در فرشته بودن او شک داریم) در نتیجه, آن چه را که آنان (برخود) مشتبه مى سازند, بر آنان مشتبه مى ساختیم.
و نیز ابن اسحاق درباره عاص بن وائل, از سرسخت ترین دشمنان پیامبر گرامى اسلام مى نویسد:
(و کان العاص بن وائل السهمى ـ فیما بلغنى ـ اذا ذکر رسول الله, صلى الله علیه و سلم, قال: دعوه, فإنما هو رجل أبتر لا عقب له, لو مات لانقطع ذکره و استرحتم منه فانزل الله فى ذلک:
(انا اعطیناک الکوثر)
ما هو خیر لک من الدنیا وما فیها…)
بنا بر آن چه به من رسیده, عاص بن وائل سهمى رویه اش این بود که هرگاه در مجلسى از رسول خدا نام برده مى شد, مى گفت: واگذاریدش, او مردى نسل بریده و بى دنباله است. اگر بمیرد, نامى از او برده نخواهد شد و از او آسوده خاطر خواهیم شد. خداى تبارک و تعالى سوره کوثر را در پاسخ وى نازل فرمود:
به راستى ما به تو خیر فراوان عطا کردیم.
پس براى پروردگارت نماز بگزار و قربانى کن.
بى شک, دشمن تو, خود, بى نسل است.
5. بحارالانوار, محمدباقر مجلسى, ج14/ 422, مؤسسة الوفاء, بیروت.
6. این بنابر روایت ابن اسحاق است که سه پرسش طرح شده از سوى علماى یهود, نصارا بدین سان گزارش مى دهد. اما در تفسیر قمى, از ابن ابى عمیر از ابى بصیر از امام صادق(ع) روایت شده که فرمودند:
(سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تا از یهودیان آن دیار مسائلى را بیاموزند و با آن, رسول خدا(ص) را بیازمایند و آن سه نفر, نضر بن حارث بن کلده و عقبة بن ابى معیط و عاص بن وائل سهمى بودند.
این سه نفر به سوى نجران بیرون شده, جریان را با علماى یهود در میان گذاشتند.
ییهودیان گفتند: سه مسأله از او بپرسید اگر آن طور که ما مى دانیم پاسخ داد, در ادعایش راستگوست و سپس از او یک مسأله دیگر بپرسید اگر گفت مى دانم, بدانید که دروغ گوست. گفتند: آن مسائل چیست؟
جواب دادند: از احوال جوانانى بپرسید که در قدیم الایام بودند و از میان مردم خود بیرون شده, غایب گشتند و در مخفیگاه خود خوابیدند, چقدر خوابیدند و تعدادشان چند نفر بوده؟ و چه چیز در غیر جنس خود همراه شان بود و داستان شان چه بود؟
مطلب دوم این که از او بپرسید داستان موسى که خدایش دستور داد از عالم پیروى کن و از او تعلیم گیر چه بوده و آن عالم که بوده و چگونه پیرویش کرد و سرگذشت موسى با او چه بود؟
سوم این که از او سرگذشت شخصى را بپرسید که میان مشرق و مغرب عالم را بگردید, تا به سد یأجوج و مأجوج برسید, او که بود؟ و داستان اش چگونه بوده است؟
ییهودیان پس از عرض مسائل, جواب آنها را نیز به فرستادگان قریش داده, گفتند: اگر این طور که ما شرح دادیم, جواب داد, صادق است و گرنه, دروغ مى گوید:
پرسیدند: آن یک سؤال که گفتید, چیست؟
گفتند: از او بپرسید: قیامت چه وقت به پا مى شود؟ اگر ادعا کرد من مى دانم چه موقع به پا مى شود, دروغ گوست و اگر گفت: جز خدا کسى تاریخ آن را نمى داند, راستگوست.
فرستادگان قریش به مکه برگشتند و نزد ابوطالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرت ادعا مى کند که اخبار آسمانها برایش مى آید. ما از او چند مسأله پرسش مى کنیم اگر جواب داد, مى دانیم که راستگوست و گرنه, مى فهمیم که او دروغ مى گوید.
ابوطالب گفت: بپرسید, آن چه دلتان مى خواهد.
آنها این مسائل را مطرح کردند.
رسول خدا فرمود: فردا جواب هایش را مى دهم و در این وعده اى که داد (ان شاءالله) نگفت و به همین جهت, چهل روز وحى از او قطع شد.
تا آن جا که رسول خدا غمگین گردید و یارانش که به وى ایمان آورده بودند, به شک افتادند و قریش شادمان شده و شروع کردند به استهزاء و آزار; و ابوطالب سخت در اندوه شد.
پس از چهل شبانه روز, سوره کهف بر وى نازل شد.
رسول خدا از جبرئیل سبب تأخیر را پرسید؟
گفت: ما قادر نیستیم از پیش خود نازل شویم جز به اذن خدا.)
المیزان, ترجمه موسوى همدانى, ج13 / 387 ـ 388
7. سفینة البحار, شیخ عباس قمى, ج4 ـ 17, اسوه.
8. میزان الحکمه, محمدى رى شهرى, ترجمه ج5/ 2316, کنز العمال, ج10, ح 28662; تحف العقول, ابن شعبه حرانى/41.
9. بحارالانوار, ج36/359.
10. اصول کافى, کلینى, ج1/40.
11. المیزان, علامه طباطبایى, ترجمه موسوى همدانى, ج 12/ 372, انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.
12. همان/ 373.
13. همان/ 376.
14. تاریخ الامم و الملوک, محمد بن جریر طبرسى, ج3/156, مؤسسة اعلمى, بیروت.
15. سورهُ مائده, آیه 101. (لا تسألوا عن اشیاء ان تبدلکم تسؤکم).
16. التبیان, شیخ طوسى, ج4/36.
17. همان; جواهر الکلام, محمد حسن نجفى, ج5/97, دار احیاء التراث العربى, بیروت; المستدرک على الصحیحین, حاکم نیشابورى, ج2/293.
18. المیزان, ج6/ 224, اعلمى, بیروت.
19. سنن نسائى, ج4/121, کتاب الصیام, مسند احمد حنبل, باقى مسند , ج3/193.
20. علل الشرایع, شیخ صدوق /139.
21. اصول کافى, ج2/ 425; اصول کافى, ترجمه شیخ محمدباقر کمره اى, ج5/ 494 ـ 495, اسوه.
22. همان.
23. السیرة النبویة, ج2/272.
24. همان, ج6/ 62.
25. المغازى, ابن واقدى, ج1/ 477 ـ 478.
26. بحار الانوار, علامه مجلسى, ج39/ 28.
27. همان, ج21/ 111 و 131; سنن ابى داود, ج 3/ 60, شماره 2685.
28. السیرة النبویة, ج4/ 139.
29. بحارالانوار, ج21/ 247, (انى اکره ان یقول الناس: قاتل بهم حتى ظفر, فقتلهم.)
30. علل الشرایع/ 139.
31. مستدرک الوسائل, محدث نورى, ج18/ 234; مسند امام على, قیانچى, ج1/64.
32. تهذیب الاحکام, شیخ طوسى, ج4/ 330.
33. همان, ج6/ 176.
34. بحارالانوار, ج8/ 22; جامع احادیث الشیعه, اسماعیل معزّى, ج5/ 239.
35. السیرة النبویة, ج4/ 141.
46. همان / 184.
37. مسند الامام على, ج1/ 30; امالى طوسى/ 525.
38. بحارالانوار, ج8/ 151; ج 74/ 134.
39. فتح البارى, ابن حجر, ج4/206.
40. مستدرک الوسائل, ج17/ 288.
41. الاصابه, ج5/555.
42. همان / 497.
43. همان ج2/ 504.
44. همان/ 329.
45. همان/ 53.
46. همان ج1/ 387.
47. همان/ 237.
48. مستدرک الوسائل, ج7/ 476.
49. همان/ 264, 452.
50. السیرة النبویة, ج2/ 217.
51. مسند امام على, ج1/ 27, 209, 231, 255, 263; ج 2/21, 113, 135, 142, 144, 217, 338 و…
52. نورالثقلین, ج5/ 265.
53. بحارالانوار, ج31 / 430; ج 37/ 73; کند العمال, ج 13/ 20, 28; ج 16/ 137.
54.اصول کافى, ج1/ 64; بحارالانوار, ج2/ 230, المعیار و الموازنه, ابوجعفر اسکافى/ 300; تاریخ مدینة دمشق, ابن عساکر, ج42/ 38.
(و کنت اذا سألته اجابنى و اذا سکت
عنه و فنیت مسائلى ابتدأنى.)
55. السیرة النبویة, ج1/ 321, 328.
56. بحارالانوار, ج9/ 255, 283; جامع احادیث الشیعه, ج5/ 29.
57. علل الشرایع/ 94; نورالثقلین, ج1/ 647; تفسیر قرطبى, ج1/ 221; در المنثور, ج2/ 293.
58. السیرة النبویة, ج2/ 198.
59. علل الشرایع/ 463.
60. جامع احادیث الشیعه, ج18 / 178.
61. مستدرک الوسائل, ج8/ 26.
62. وسائل الشیعه, ج2/ 386.
63. اعلام النساء, عمررضا کحاله, ج1/ 66, مؤسسة الرساله, بیروت.
64. بحارالانوار, ج8/ 119.
65. اصول کافى, ج1 / 355.
66.بحارالانوار, ج 79/ 77; مستدرک الوسائل, ج2/ 449.
67. همان/ ج5/ 564; الاصابة, ج8/ 382.
68. الاصابة, ج8/ 3.
69. همان/ 486.
70. همان/ 192.
71. همان/ 384.
72. کنزالعمال, ج1/ 238.
73. میزان الحکمه, محمدى رى شهرى, ترجمه حمیدرضا شیخى, ج5/ 2316, مؤسسه فرهنگى دار الحدیث, قم.
74. بحارالانوار, ج 9/ 266, احتجاجات رسول الله.
75. جامع احادیث الشیعه, اسماعیل معزّى, ج5/ 239.
76. کنزالعمال, ج1/ 238.
77. سوره مجادله, آیه 12.
78. همان, آیه 13.
79. میزان الحکمه, محمدى رى شهرى, ترجمه حمیدرضا شیخى, ج5/ 2316.
80. السیرة النبویة, ج2/ 191 ـ 192.
81.صحیح بخارى, ج8/ 143; مسند احمد حنبل, ج3/ 162.
82. اعلام النساء, عمر رضا کحالة, ج1/ 66, مؤسسه رساله, بیروت.
83. صحیح بخارى, کتاب الاعتصام, ج 8/ 149, فتح البارى, ابن حجر, ج 13/ 292.
84. همان, به شرح کرمانى, کتاب زکات, ج7/ 198, 212.
85. اصول کافى, ج1/ 32; کنزالعمال, ج10/ 280.
86. فتح البارى بشرح صحیح بخارى, ابن حجر, ج1/ 142, دار الفکر, بیروت.
87. نهج البلاغه, صبحى صالح, ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى, خطبه 3/ 11, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
88. علل الشرایع, شیخ صدوق/ 139, دار احیاء, التراث العربى, بیروت
89. سوره آل عمران, آیه 21.
90. بحارالانوار, ج79/ 115.
91. مستدرک الوسائل, ج3/ 98, 363, مؤسسه آل البیت.
92. الاصابه, ج5/ 522.
93. بحارالانوار, ج79/ 225.
94. همان.
95. همان.
96.همان, ج 48/ 196.
97. بحار الانوار, ج 42/ 176; سیماى کارگزاران, ج1/ 78

تبلیغات