آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

خلاصه­ی آنچه گذشت: انسان، چون خوب و بد را می­تواند آزادانه انتخاب کند باید برای رسیدن به کمال و سعادت با عامل بدگزینی درونی خود که نفس اماره نامیده می­شود مبارزه پی‌گیر داشته باشد.
در باب دوم از 101 بابی که شیخ حرّ عاملی1 در وسایل الشیعه برای مبارزه با نفس ترتیب داده است نمونه‌هایی از وظایف اعضا و جوارح برشمرده شده و پیام آن این بود که مبارزه با نفس را باید در مراقبت بر اعضا و جوارح ظاهری و باطنی پیاده نمود.
باب سوم درباره شماری از حقوقی است که بر عهده آدمی است و باید آن­ها را ادا کند.
شیخ حرّ عاملی1 در این باب تنها یک حدیث آورده است و آن حدیثی بلند بالاست که از
امام سجاد(ع) نقل شده و خود کتاب، یا کتابچه‌ای را تشکیل می­دهد و به نام رسالة الحقوق‌ نامیده شده است.
در این حدیث پربار، امام علی بن الحسین 7 50 حق از حقوقی که هر انسان عهده دار آن است را بر شمرده و راه ادا کردن هر یک از این حقوق را نشان داده است.
این حدیث را مؤلف وسایل الشیعه از کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق1 نقل می­کند؛([1]) هر چند صدوق آن را در دو کتاب دیگر خود نیز ثبت کرده است: یکی مجالس و دیگری خصال.([2]) این حدیث را حسن بن شعبه حرّانی در تحف العقول و حسن بن فضل طبرسی در مکارم الأخلاق نیز نقل کرده‌اند. الفاظ حدیث در منابع یاد شده در پاره‌ای از موارد گوناگون نقل شده است، اما اختلاف الفاظ در حدّی نیست که تأثیر چندانی در پیام و معنای مستفاد از آن، داشته باشد.
امام زین العابدین(ع) پیش از آن­که حقوق مورد نظر را بر شمارند، به ثابت بن دینار که همان ابوحمزه ثمالی معروف است و شش امام معصوم (امام حسن، امام حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم:)
را درک کرده است، در مقدّمه‌ای می­فرمایند: خدای عزّوجل بر عهده تو حقوقی دارد که گردا گرد تو را گرفته است. تو در هر حرکت و هرسکون و هر حال و هر استقرار و هر جابه­جایی و هر بهره برداری از ابزار و ادوات، باید خود را مدیون خدا ببینی و بدانی که به ازای هر نعمتی که از آن برخوردارى، حقی برای خدا بر عهده تو می­آید، حقوقی که برخی بزرگتر از برخی دیگر است.
بزرگترین حقی که خداوند تبارک بر تو دارد و آن مبنا و منشأ همه حق‌های دیگر است، حقی است که برای خودش بر تو واجب کرده است و باید آن را ادا کنى.
یک درجه پایین­تر از حق خدا، حقی است که جوارح و اعضای تو ـ از سرتا پا ـ برتو دارند؛ مثلاً زبان تو حقی بر عهده­ی تو دارد که باید آن را بپردازی و همچنین گوش و چشم و دست و پا و شکم و شرمگاه تو.
کارهای تو نیز برگردن تو حقی دارند که باید حق آن­ها را ادا کنى؛ مثلاً نماز و روزه و صدقه و قربانی و جز این­ها. کارهایت را باید آنسان که سزاوار است به جا آوری و حق هرکاری را ادا کنى.
پس از خدا و خودت، نوبت به دیگران می­رسد. کسان بسیاری از مردم بر عهده تو حق دارند که در میان آن­ها حق پیشوایان از همه مهمتر است و گروه­های دیگر ذوی الحقوق عبارتند از: زیردستان و خویشاوندان ... در میان خویشاوندان حق مادر از همه عظیم­تر است و پس از او پدر و سپس برادر.
حق خویشاوندان و اعضای خانواده به نسبت نزدیکی و دوری در خویشاوندی درجه بندی می­شود. کسی که سرپرستی تو را بر عهده دارد بر گردن تو حق دارد، کسی که به تو خوبی کرده بر تو حق دارد، مؤذن ] شهر و محل[ بر تو حق دارد، پیشنمازی که نمازت را با او می­خوانی بر تو حق دارد، همنشین، همسایه، دوست، شریک، بدهکار و بستانکار، هر یک از این­ها به گونه‌ای بر تو حق دارند.
حتی کسی که علیه او ادعایی داری و کسی که او علیه تو ادّعایی دارد، این­ها بر تو حقی دارند که باید آن را ادا کنى. کسی که برای مشاوره نزد تو می­آید، کسی که تو برای مشورت نزد او می­روى، کسی که از تو رهنمود می­خواهد، کسی که به تو رهنمود می­دهد، کسی که در سن و سال از تو بزرگتر است و کسی که از تو کوچکتر است، کسی که از تو چیزی می­خواهد و کسی که از او چیزی می­خواهى، کسی که خواسته یا ناخواسته با دست، یا زبان، تو را آزرده است، کسی که با تو هم­کیش است، کسی که دین دیگری دارد، اما در کشور اسلامی تو زندگی می­کند، همه این­ها بر گردن تو حق و حقوقی دارند که باید آن­ها را ادا کنى.
حق یک شخص، در دگرگونی حالات وی و در دگرگونی اسباب و علل، دگرگون می­شود که هر کس باید به این معنا نیز توجه داشته باشد.
چه فرخنده حال است کسی که ـ به توفیق پروردگار ـ‌ بتواند حقوقی را که بر عهده دارد، ادا نماید.
امام(ع) پس از این مقدمه 50 حق و ذی حق را، و راه ادا کردن هر یک از آن حقوق را یادآور می­شود و می­فرماید:
1. حق پروردگار که از همه حق­ها بزرگتر است؛ این است که او را بپرستی و شریکی برای او مپنداری. تو چنانچه خالصانه چنین باشی خدا بر عهده گرفته است که تو را در دنیا و آخرت از دیگران بی نیاز کند.
2. حق خودت بر تو؛ این است که خود را مطیع خدای عزوجل سازی ]و نافرمانی او ننمایی [.
3. حقی که زبان بر تو دارد؛ این است که آن را به دشنام و ناسزا گفتن نیالایی و به سخن خوب عادت دهی و از بیهوده‌گویی بپرهیزی و آن را در راه نیکی به مردم به کاربندی و خوبی دیگران را بر زبان برانى.
4. حقی که گوش بر تو دارد؛ این است که آن را به شنیدن غیبت و دیگر چیزهایی که شنیدنش جایز نیست آلوده نسازى.
5. حقی که چشم بر تو دارد؛ این است که آن را از افتادن به آنچه نباید دید فروبندی و به هر چه می­نگری از آن پند و عبرت بگیرى.
6. حق دست­هایت؛ این است که آن­ها را به آنچه نباید به آن دست دراز نکنى.
7. حق پاهایت؛ این است که با آن­ها به سوی آنچه حلال نیست گام برندارى. با همین پاها بناست بر صراط بایستى، مراقب باش کاری نکنی که پاهایت بلغزد و تو در آتش فرو افتى.
8. حق شکمت بر تو؛ این است که غذای حرام به آن راه ندهی و در حالت سیری چیزی نخورى.
9. حق شرمگاه تو بر تو؛ این است که آن را از آنچه حلال نیست بازداری و نگذاری چشمی بر آن بیفتد.
10. حق نماز؛ این است که بدانی نماز ورود به پیشگاه خدای عزوجل است و تو در نماز در برابر خدا ایستاده‌اى. تو هرگاه این­گونه به نماز بنگرى، در نماز همانند بنده­ی خوارِ بی­مقدارِ علاقه‌مندِ ترسانِ امیدوارِ نگرانِ خاضع، زاری کن که کسی را که در برابرش با آرامش و وقار ایستاده است بزرگ می­شمارد. در برابر خدا خواهی ایستاد، و با تمام دل و جان به او روی خواهی آورد و نماز را آنچنان که باید و شاید به جا خواهی آورد.
11. حق حج؛ این است که بدانی حج میهمانی خداست، و حج گریز از گناهان و پناه آوردن به خدا و انجام دادن وظیفه‌ای است که خدا آن را واجب کرده است.
12. حق روزه؛ این است که بدانی روزه پرده‌ای است که خدا آن را بر زبان و گوش و چشم و شکم و شرمگاه تو کشیده است تا با آن، تو را از آتش حفظ کند. روزه را چنانچه ترک کنی این پرده خدایی را دریده‌اى.
13. حق صدقه؛ این است که بدانی صدقه ذخیره توست نزد پروردگارت و ودیعه‌ای است که آن را بی آن­که نیاز به شاهد گرفتن داشته باشی می­سپاری و تازه هر چه پنهانی‌تر بسپارى، بیشتر از این­که آشکارا بسپاری
می­توانی به آن مطمئن باشى. حق دیگر صدقه این است که بدانی صدقه بلاها و بیماری­ها را در دنیا از تو دور می­کند همچنان­که آتش را در آخرت.
14. حق قربانى؛ این است که با آن خدا را در نظر بگیری و اخلاص بورزی و ماسوی الله را در قصد و نیت خود داخل نکنى.
15. حق حاکم؛ این است که بدانی تو مایه آزمایش او هستی و خدا او را با قدرتی که در اختیار وی قرار داده است به وسیله تو ]و امثال تو [می­آزماید و تو نباید ]با انجام کار خلاف [ خود را در معرض برخورد او قرار دهی که در این­صورت خود را به دست خود در هلاکت افکنده‌ای و با او در آزاری که به تو می­رساند شریک شده‌ای.
16. حق معلم تو؛ این است که او را بزرگ بشمارى، احترام مجلسی که او در آن است را نگه­دارى، خوب به سخنان و درس او گوش دهى، به او کاملاً توجه کنى، صدایت را در حضور او بلند نکنى، به کسی که از او چیزی می­پرسد پاسخ ندهی تا او خود پاسخ پرسشگررا بدهد، در مجلس درس او با کسی سخن نگویى، هرگز نزد او از کسی غیبت نکنى، هرگاه کسی از او بدگویی کرد از وی دفاع کنى، عیب­هایش را بپوشانی و کمالات و خوبی­هایش را بازگو کنى، با دشمن و بدخواه او همنشینی نکنی و با دوستان وی دشمنی نکنی. تو هرگاه چنین کنی ملائکه‌ها شهادت می­دهند که تو به خاطر خدا نزد معلمت رفته‌ای و از دانش او بهره‌برده‌ای .
17. حق مردمی که بر آن­ها حکومت می­کنى؛ آن است که عدالت پیشه کنی و برای آنان همانند پدری مهربان باشى، از کارهای جاهلانه­ی آنان درگذری و کسی را زود مجازات نکنی و خدا را برای قدرتی که به تو داده است شکر کنى.
18. حق شاگردانی که نزد تو علم می­آموزند؛ این است که بدانی خدای عزوجل به خاطر علمی که به تو داده است تو را بر آنان برتر ساخته است. حال، چنانچه تو علم خدا داده‌ات را خوب به مردم آموختی و آن­ها را نیازردی عنایت خدا به تو افزون خواهد شد، اما چنانچه در آموختن دانشی که داری به مردم بخل ورزیدى، یا آنان را هنگام آموختن آزردى، جا دارد که خداوند عزوجل علم و نورانیت آن را از تو برگیرد و تو را از دل­ها بیندازد.
19. حق همسر (زن)؛ این است که بدانی خدای عزوجل او را مایه آرامش و انس تو قرار داده است و بدانی که زن (همسر) نعمتی است که خدا بر تو ارزانی داشته است و باید او را گرامی بداری و با او مدارا کنى؛ هر چند رعایت حق تو ]به عنوان شوهر[ بر او هم بسیار لازم و واجب است. در هر صورت، تو وظیفه داری که با او دل­رحم و مهربان باشی چه آن­که او گویا اسیر تو است. او واجب النفقه تو است، غذا و لباس او را باید تأمین کنى، و چنانچه نادانی کرد از او درگذرى.
20. حق مادرت؛ این است که بدانی او تو را به گونه‌ای حمل کرده است که هیچ­کس دیگر به هیچ­کس چنین خدمتی نمی­کند. او از جان خویش در پروراندن تو مایه گذاشته است، کاری که هیچ­کس دیگر برای هیچ­کس انجام نمی­دهد. او با تمام وجود تو را پاییده و از تو مراقبت کرده است. او باک نداشته است از این­که خود گرسنه باشد، اما تو سیر باشى، خود تشنه باشد، اما تو سیراب باشى، خود پوشاک کافی نداشته باشد، اما تو پوشیده باشى، خود زیر آفتاب باشد، اما تو در سایه باشی و از این­که خواب را بر خود حرام کند ]تا تو در خواب باشی .[مادرت تو را از گرما و سرما حفظ کرد تا تو بمانی و فرزند او باشى. تو ]بی شک[ نمی­توانی از عهده شکر مادر برآیى؛ مگر به یاری خدا و توفیق حضرتش.
21. حق پدرت بر تو؛ این است که بدانی او اصل و ریشه­ی تو است و اگر او نبود تو هم نبودى. پس هرگاه برازندگی‌ای در خود دیدی ] فوراً[ به یاد پدرت بیفت و توجه کن که منشأ این نعمت، اوست، پس خدا را ستایش کن و سپاسگزار او باش که هر چه هست از او است.
22. حق فرزندت؛ این است که بدانی او از تو است و خوب باشد یا بد، به تو وابسته است ] و خوبی و بدی او به حساب تو گذاشته می­شود [و تو موظف به سرپرستی او و نیکو تربیت کردن او و با خدا بارآوردن و کمک کردن به او در پیمودن راه خدا می­باشى. با آگاهی از این­که چنانچه به فرزندت نیکی کنی پاداش نیک خواهی داشت و اگر به او بدی کنی عقوبت خواهی دید با وی رفتار نما.
23. حق برادرت؛ این است که بدانی او دست و بازوی تو، آبروی تو و نیروی تو است. مبادا او را دست­مایه نافرمانی خداسازی و با کمک او به کسی ستم کنى. همچنین از خیرخواهی برای او فروگزار مباش و او را در برابر دشمنانش یاری کن مشروط به این­که او مطیع خدا باشد؛ وگرنه خدا باید نزد تو گرامی‌تر از هر کس دیگر باشد و لا قوّة إلاّ بالله.
24. حق کسی که به تو نیکی کرده است؛ این است که سپاسگزار او باشی و همواره به یاد نیکی او باشی و برای او نام نیک فراهم سازی و بین خود و خدا خالصانه برای او دعا کنى. هرگاه چنین کنی سپاسگزاری او را در پنهان و آشکار به جا آورده‌اى، در عین حال هرگاه توان جبران داشتى، احسان او را جبران کن.
25. حق مؤذن؛ این است که بدانی او تو را به یاد خدای عزوجل می­اندازد و تو را به بهره‌وری معنوی فرا می­خواند و به انجام وظیفه‌ای که داری کمک می­کند. پس از او بسان کسی که به تو نیکی کرده است سپاسگزار باش.
26. حق پیشنماز؛ این است که بدانی او نمایندگی میان تو و خدای تو را بر عهده گرفته‌ است، او از سوی تو سخن گفته است و تو از سوی او سخن نگفته‌اى، او برای تو دعا کرده است و تو برای او دعا نکرده‌ای و او هول و هراس ایستادن در برابر خدای متعال ] و سخن گفتن با خدا را [به جای تو به جان خریده است.
کمبودی ـ چنانچه‌ ـ در نماز او باشد به حساب خود او نوشته می­شود؛ در حالی که اگر نماز او بی عیب و نقص باشد تو در ] آثار [آن با او شریکی، بی آن­که بهره‌ او بیش از تو باشد. پس با این حساب او با جان خودش جان تو را حفظ کرده و با نماز خودش نماز تو را حفظ کرده است؛ بنابراین باید سپاسگزار او باشى.
27. حق همنشین تو؛ این است که با او نرمی کنی و در گفت­وگو با او انصاف را رعایت کنى، و در جلسه‌ای که با او داری جز با موافقت او از جای برنخیزی ... لغزش‌های او را فراموش کنی و خوبی­هایش را به یاد بسپاری و سخنی جز سخن خوب با وی نگویى.
28. حق همسایه‌ات؛ عبارت از این است که هرگاه در خانه نبود ] خانه [او را حفظ کنى، آن­گاه که حاضر است او را احترام کنى، هرگاه به او ستم شد او را یاری کنى، عیبی را از او جست­وجو نکنى، و چنانچه به چیزی که ناخوشایند است در مورد او پی بردی آن را بپوشانی و چنانچه دریافتی که اندرز تو را می­پذیرد به او پند دهى، او را در سختی و گرفتاری تنها مگذارى، از لغزش او درگذرى، گناه او را ببخشی و بزرگوارانه با او رفت و آمد کنى؛ و لا قوة الاّ بالله.
29. حق دوست؛ عبارت است از این­که با بخشندگی و انصاف با او رفاقت کنى، بزرگوارانه با هم رفتار کنید و نگذاری بزرگواری او نسبت به تو، بیش از بزرگواری تو نسبت به او باشد، و اگر چنین شد بکوشی که جبران کنى؛ همدیگر را دوست بدارید و چنانچه دیدی به سوی گناهی می­رود او را از آن راه بازدارى، با او چنان باشی که تو را برای خود رحمت بداند و نه عذاب و ـ بی شک ـ همه امور به دست خداست.
30. حق شریک؛ این است که در غیاب او، کار او را بکنى، و آن­گاه که حضور دارد او را مراعات کنی ] و کارهای سخت و سنگین را بر عهده­ی او نگذاری [، دستوری مغایر دستور او ندهى، بدون گرفتن رأی و نظر او به نظر خودت عمل نکنى، از مال او حفاظت کنى، در ریز و درشت امور مربوط به او، به او خیانت نکنی که دست خدا بالای سر کسانی که با هم شریکند هست؛ مادام که پای خیانت به میان نیاید، و لا قوّة إلاّ بالله.
31. حق مال؛ این است که آن را جز از راه حلال به دست نیاورى، آن را جز در راه درست خرج نکنى، و کسی که ناسپاس است را بر خود ـ در بهره‌مندی از مالی که در اختیار داری ـ مقدم ندارى، بخل نورزی و جایی که باید مال را خرج کرد خرج کنی که در غیر این صورت حسرت و پشیمانی همراه با پی‌آمدهای بد بخل دامنگیرت خواهد شد ولا قوّة إلاّ بالله.
32. حق بستانکار؛ این است که چنانچه دستت باز است و می­توانی طلب او را بدهی او را معطل نگذاری و چنانچه دست­تنگ هستی و نمی­توانی بدهی خود را بپردازی با گفتار نیک رضایت او را به دست آوری و او را با ملاطفت برگردانى.
33. حق کسی که با او معاشرت دارى؛ این است که او را گول نزنی و نیرنگ به کار نبری و او را فریب ندهی و
در امور مربوط به او خداترس و پرهیزکار باشى.
34. حق کسی که علیه تو ادعایی دارد؛ این است که اگر ادعای او حق است، تو خود به نفع او و به ضرر
خویش شهادت دهی و به او ظلم نکنی و حق او را به طور کامل به او بپردازی و چنانچه ادعای او باطل
است با او مدارا کنی و رفتار تو با او به گونه‌ای نباشد که ناخرسندی خدا را به بار آورد.
35. حق کسی که تو علیه او ادعایی دارى؛ این است که اگر به راستی در ادعایی که داری بر حق هستی با او
با زبان نرم سخن بگویی و آن مقدار حقی که او دارد را انکار نکنی و چنانچه ادعایی که می­کنی باطل
است از خدا پروا کنی و توبه نمایی و از ادعای باطل خود دست بردارى.
36. حق کسی که با تو مشورت می­کند؛ این است که چنانچه درباره­ی موضوع مورد مشورت به نظر روشنی
رسیدی نظر خود را به او بگویی وگرنه او را نزد کسی که می­تواند وی را راهنمایی کند، بفرستى.
37. حق کسی که برای مشورت نزد او می­روى؛ این است که چنانچه بر خلاف میل تو نظر داد او را متهم به
بدخواهی نکنی و چنانچه به دل­خواه تو نظر داد خدا را سپاس گویى.
38. حق کسی که از تو اندرز می­طلبد؛ این است که آنچه به خیر و صلاح او به نظرت رسید به او بگویی و بنا
بر مهرورزی و مدارا کردن با او داشته باشى.
39. حق کسی که به تو اندرز می­دهد؛ این است که نسبت به او فروتنی کنی و به سخن او خوب گوش دهى،
پس اگر پند خوبی به تو داد، خدا را سپاس گویی و اگر پند او دل­چسب تو نبود او را متهم به بدخواهی
نکنی ـ که ممکن است اشتباه کرده باشد ـ و او را به خاطر رأیی که داده است مؤاخذه نکنى؛ مگر این­که
متهم بودن او ثابت شود؛ که در این­صورت به رأی و نظر او ترتیب اثر نخواهی داد.
40. حق بزرگسال ـ بزرگتر از تو ـ این است که او را به خاطر بزرگسالی‌اش و سابقه­ی بیشتری که از تو در
مسلمانی دارد احترام و تجلیل کنی و در کشمکش­ها با او طرف نشوی و پیش از او به راهی وارد نشوی و در
راه رفتن بر او جلو نیفتی و او را نادان ندانی و اگر نادانی کرد او را به خاطر اسلام و به احترام دیانتش
تحمل کنی و اکرام نمایى.
41. حق صغیر و خردسال؛ این است که به او رحم کنى، او را آموزش دهى، خطاهای او را عفو کنى، زشتی‌های
او را بپوشانى، با او مدارا کنی و به او کمک نمایى.
42. حق درخواست کننده­ی چیزی از تو؛ این است که به اندازه­ی نیازی که دارد به او بخشش کنى.
43. حق کسی که از او چیزی می­خواهى؛ این است که اگر خواسته تو را به تو داد آن را همراه با سپاسگزاری
و حق شناسی دریافت کنی و اگر نداد، عذر او را بپذیرى.
44. حق‌کسی‌که تو را برای رضای خدا خشنود کرده است؛ این است که اولاً خدا را شکر کنی و ثانیاً از او
تشکرنمایى.
45. حق کسی که به تو بدی کرده است؛ این است که او را عفو کنی و چنانچه می­دانی که مستحق عفو نیست
و گذشت از او زیان­بخش است ]و موجب افزایش ظلم او می­شود [ از او دادخواهی کنی که خداوند متعال
فرموده است: )وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ(.([3])
46. حق هم­کیشان تو؛ این است که در دل سلامتی آنان را بخواهی و دل­سوز آنان باشى، با بدکاران آن­ها مدارا
کنی و در پی تألیف قلوب آنان باشی و در اصلاح آنان بکوشى، از نیکوکاران آن­ها سپاسگزاری کنی و بدی
را از آنان دور کنی و هرچه را برای خود می­خواهی برای آن­ها نیز بخواهی و هر چه را برای خود
نمی­پسندی برای آن­ها نیز نپسندی و پیران آن­ها را به منزله پدر، جوانان آنان را به منزله­ی برادر، پیر زنان
آنان را به منزله­ی مادر و بچه‌های آن­ها را به منزله­ی فرزندان خود بدانى.
47. حق کسانی که دین دیگری دارند و در کشور اسلامی تو زندگی می­کنند؛ این است که چیزی را که خدا
از آنان می­پذیرد تو هم بپذیری و مادام که به عهد و پیمان خود با خدا وفا دارند به آنان ستم نکنى.
سه گروه دیگری که امام(ع) در این رساله همه سو نگر به حقوق آنان پرداخته است بردگان و برده دارانند که از پرداختن به آن در اینجا خودداری شد. ادامه دارد...
پی­نوشت:
[1]. وسایل الشیعه، ج 11، ص 131.
[2]. الخصال، ابواب الخمسین، ح 1.
[3]. الشوری (42) :41.

تبلیغات