آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

خلاصه­ ی آن­چه گذشت: انسان تنها موجودی است که می­تواند خیر، یا شر را آزادانه برگزیند. گزینش شر به نفس اماره نسبت داده می­شود و مبارزه با نفس اماره جهاد اکبر نامیده شده است. جهاد با نفس؛ عبارت است از: مبارزه معقول و مشروع با گرایش­ها و تمایلاتی که پسند عقل و شرع نیست، و ساز و کار این مبارزه از سوی علمای اخلاق، مشارطه، مراقبه و محاسبه دانسته شده است. شیخ حرّ عاملی1 101 باب مشتمل بر 910 حدیث را در وسایل الشیعه به جهاد با نفس اختصاص داده است که باب نخست آن در شماره­ی پیشین بررسی گردید.
باب دوم درباره­ی آن­چه که بر اعضا و جوارح واجب است:
شیخ حر عاملی1 8 حدیث در این باب آورده است که حدیث­های 1 و 7، بلند و طولانی است و حدیث­ها
2 تا 6 و 8 کوتاه و مختصر است.
در حدیث 2 حسن بن هارون می­گوید: امام صادق(ع) در توضیح آیه­ی شریفه )...إِنّ السّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلّ أولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً(([1]) فرمودند: ]در قیامت[ از گوش درباره شنیده‌هایش و از چشم درباره آنچه که دیده است و از قلب درباره­ عقایدش پرسش و بازجویی خواهد شد.([2])
توضیح 1. مراد آیه­ شریفه‌ای که در این حدیث نقل شده، این است که صاحب گوش و چشم و قلب، از آنچه شنیده و دیده و به آن عقیده‌مند شده است مورد سؤال قرار می­گیرد. شیخ طبرسی1 در مجمع البیان پس از این­که آیه را به گونه‌ای که ذکر شد معنا می­کند، می­گوید: امام باقر(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده که فرموده است: هیچ­کس در قیامت در محضر پروردگار پا از پا بر نمی­دارد جز این­که خدا چهار چیز از او می­پرسد: عمرت را در چه راهی صرف کردى؟ بدنت را در چه راهی فرسودى؟ مالت را از چه راهی بدست آوردی و چه گونه خرج کردى؟ و از محبت ما اهل بیت.
توضیح 2. فؤاد ـ ‌تقریباًـ‌ به معنای قلب است و قلب در اصطلاح قرآن و حدیث و در بحث­های اخلاقی و معرفتی به معنای اندامی که درون سینه است و خون را به سراسر بدن پمپاژ می­کند نیست، بلکه مرحله‌ای از روح انسانی است، که نه تنها درک و اندیشه و قبول و انکار و ایمان و تقوا و رحمت و رأفت و انس و الفت و توجه و ذکر را بر عهده دارد، بلکه عامل گناه نیز او است و هم او مظهر آرامش، خشوع، ترس، قساوت، غفلت، نفاق و بسیاری دیگر از این­گونه امور می­باشد.([3])
حدیث­های 3، 4، 5 و 6 هر یک به گونه‌ای ایمان را معنا و تعریف می­کند.
در حدیث 3 امام صادق(ع) فرموده است: الإیمان لا یکونُ إلاَّ بعمل و العمل منه و لا یَثْبُتْ الإیمانَ إلاَّ بعمل: ایمان جز به عمل نیست، عمل از ایمان است و ایمان جز با عمل پا برجا نمی­ماند([4]) .
عبارتی که از امام(ع) در این حدیث نقل شده است تعبیر گهرگونه‌ای است که کوتاه و گویا ایمان را معرفی می­کند.
شناخت و علم به تنهایی ایمان نیست. ایمان علمی است که التزام به عمل صادقانه به مقتضای آن و به لوازم آن همراه آن باشد، هر چند ممکن است مؤمن گهگاه برخی از لوازم ایمان را ترک کند و گناه و معصیتی از او سربزند.([5]) قرآن می­فرماید: )قالَتِ اْلأعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إنْ تُطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أعْمالِکُمْ شَیْئًا إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ(([6])، ) یَمُنّونَ عَلَیْکَ أنْ أسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنّوا عَلَیّ إسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنّ عَلَیْکُمْ أنْ هَداکُمْ لِْلإیمانِ إنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (([7]).
علم، چنانچه با عمل همراه نباشد، ایمان نامیده نمی­شود و نافع و نجات­بخش نیست. قرآن می­فرماید: ) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ(([8]) و می­فرماید: ) أفَرَأیْتَ مَنِ اتّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أفَلا تَذَکّرُونَ(([9]).
عمل بدون صدق و اخلاص هم حاکی از ایمان نیست، چنین عملی نشانه­ی نفاق است. قرآن مجید در وصف منافقین می­فرماید: )... وَ إذا قامُوا إلَی الصّلاةِ قامُوا کُسالى یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إلاّ قَلیلاً(([10])، )... وَ لا یَأتُونَ الصّلاةَ إلاّ وَ هُمْ کُسالى وَ لا یُنْفِقُونَ إلاّ وَ هُمْ کارِهُونَ(([11]).
در حدیث 4 امام صادق(ع) فرموده است: مَنْ أقرَّ بدینِ الله فَهُوَ مُسْلِم و مَنْ عَمِلَ بِما أمَرَ الله فَهُوَ مؤمن: کسی که اقرار به دین خدا کند، مسلمان است و کسی که به دستور خدا عمل کند، مؤمن است.([12])
مؤمن ـ همان­گونه که در توضیح حدیث 3 معلوم شد ـ کسی است که حقایق را باور داشته باشد و صادقانه به مقتضای آن باور، عمل کند، اما مُسْلِم (مسلمان) کسی است که با زبان به شهادتین (أشهدأن لا إله إلاّ الله و أشهد أن محمداً رسول الله) اقرار کند، خواه قلباً هم پذیرای معنای این دو جمله باشد و به لوازم شهادتین صادقانه ملتزم باشد، یا نباشد.
قرآن مجید درآیه 14 سوره­ی حجرات وجود اسلام را ـ با صراحت ـ مستلزم وجود ایمان ندانسته و فرموده است:‌ )قالَتِ اْلأعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إنْ تُطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أعْمالِکُمْ شَیْئًا إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ(.
در بحث­های درون مذهبی ما شیعیان، شیعه­ امامیه، مؤمن و پیرو دیگر مذاهب اسلامی مسلم دانسته می­شود، که این تعبیر، تنها تطبیق عنوان بر مصداق است و اصطلاحی خاص و معنایی برای اسلام و ایمان جز آنچه گفته شد، نیست.
ناگفته نگذاریم که در اصطلاح قرآن مجید، اسلام معنای دیگری هم دارد و آن تسلیم محض خدا شدن است.
قرآن می­فرماید: )إنّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الّذینَ أوتُوا الْکِتابَ إلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللّهِ فَإنّ اللّهَ سَریعُ الْحِسابِ(([13]) )وَ أنّا مِنّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرّوْا رَشَدًا(([14]).
اسلامی که قرآن به انبیا: نسبت می­دهد به این معناست، مانند: ) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلّةِ إبْراهیمَ إلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدّنْیا وَ إنّهُ فِی اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحینَ(([15])؛ )وَ وَصّی بِها إبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیّ إنّ اللّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنّ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ(([16])؛ )فَإنْ تَوَلّیْتُمْ فَما سَألْتُکُمْ مِنْ أجْرٍ إنْ أجْرِیَ إلاّ عَلَی اللّهِ وَ أمِرْتُ أَنْ أکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ(([17])؛ ) إنّما أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ رَبّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الّذی حَرّمَها وَ لَهُ کُلّ شَیْ ءٍ وَ أمِرْتُ أنْ أکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ(([18]).
حدیث 5: صدر این حدیث در وسایل نیامده و کامل آن بنابر آنچه در اصول کافی آمده، این است:
ابو بصیر می­گوید: نزد امام باقر(ع) بودم که سلام [ابن المستنیر جعفی کوفى] گفت: خیثمه پسر أبی خیثمه از شما روایت می­کند که در پاسخ به سؤالی درباره­ی معنای اسلام فرموده‌اید: اسلام در موردی گفته می­شود که شخص به قبله­ی ما رو می­کند (نماز می­خواند)، شهادتی که ما می­دهیم او هم می­دهد، حجی که ما به جا می­آوریم او هم به جا می­آورد، دوست ما را دوست می­دارد و دشمن ما را دشمن می­دارد و چنین شخصی مُسْلِم (مسلمان) است. حضرت فرمود: خیثمه راست گفته است. من (ابو بصیر) گفتم و [خیثمه می­گوید] از شما درباره­ی معنای ایمان پرسیده است و شما گفته‌اید: اعتقاد به خدا و راست دانستن کتاب خدا و نافرمانی خدا نکردن. حضرت فرمود خیثمه راست گفته است.([19])
تعریفی که در بخش نخست این حدیث برای اسلام ارایه شده است مغایر با آنچه پیشتر در تعریف اسلام گفتیم، نیست؛ زیرا اولاً اعمال ذکر شده (نماز و حج) مقید به صدق و اخلاص نگردیده است. ثانیاً مراد از دوست داشتن دوستان ما و دشمن دانستن دشمنان ما، به قرینه­ی قبله­ی م که در آغاز حدیث ذکر شده و اهل بیت: قبله‌ای جز قبله­ی عموم مسلمین ندارند، و به دلیل وحدت سیاق، دوستان و دشمنان عموم مسلمانان مراد است و نه دوستان و دشمنان خصوص اهل بیت:.
در حدیث 6 جمیل بن درّاج می­گوید: از امام صادق(ع) درباره­ی معنای ایمان پرسیدم. امام فرمود: ایمان عبارت است از شهادت به وحدانیت معبود متعال و این­که محمد(ص) پیامبر خداست. راوی می­گوید، گفتم: ألیس هذا عمل: آیا ایمان عمل نیست؟ (یعنی آیا لازمه­ی تحقق ایمان، صدور عمل مناسب با ایمان از مؤمن نیست؟) امام فرمود: چرا. گفتم: پس عمل از ایمان است؟ امام فرمود: ایمان برای مؤمن برقرار نمی­شود مگر با عمل و عمل ناشی از ایمان است.
کوتاه سخن این­که از سر آغاز حدیث 6 هر چند به نظر می­رسد که تعریفی بسان تعریف اسلام برای ایمان ارایه شده باشد، اما با توجه به ادامه­ی حدیث معلوم می­شود که چنین نیست و تعریف ایمان همان است که پیشتر بیان گردید و این روایت نیز بر همان معنا صحه می­گذارد.
اکنون به توضیحی پیرامون دو حدیث 1 و 7 که هر دو نسبتاً مفصّلند می­پردازیم:
حدیث 1 را شیخ حرّ عاملی1 از اصول کافی نقل کرده و بخش­هایی از آن را انداخته است. این حدیث در کافی چنین آغاز می­شود:
أبو عمرو الزّبیری عن أبی عبدالله(ع) قال قلت له أیّها العالم أخبرنی أی الأعمال أفضل عند الله...: أبو عمر زبیری می­گوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه کاری نزد خدا از فضیلت بیشتری برخوردار است؟
امام(ع) فرمود: کاری که خدا چیزی را بدون آن نمی­پذیرد.
ـ آن چیست؟
ـ ایمان به خداوندی که جز او معبودی نیست. ایمان از همه اعمال دیگر درجه‌اش بالاتر، شرافتش برتر و فایده‌اش بیشتر است.
ـ می­شود ایمان را برای من تعریف کنید؟ آیا ایمان، هم قول است و هم عمل، یا تنها قول است و کاری به عمل ندارد؟
ـ ایمان، عمدتاً عمل است و در تحقق آن قول هم به عنوان مصداقی از عمل مطرح است.....
ـ بیشتر توضیح دهید ـ فدایتان گردم ـ تا برایم کاملاً روشن شود.
ـ ایمان درجاتی دارد: ایمان تام و کامل،‌ایمان ناقص و ایمان رو به کمال.
ـ ایمان هم تام و ناقص و رو به کمال دارد؟
ـ بلى.
ـ چگونه؟
ـ اختلاف درجات ایمان به این جهت است که خداوند متعال ایمان را بر اعضا و جوارح انسان واجب کرده و وظیفه­ی ایمانی هر عضو را مشخص کرده است.
وظیفه­ی ایمانی قلب اقرار و شناخت و اعتقاد به وحدانیت خداوند متعال ـ وترتیب اثر دادن بر این اعتقاد ـ است و این­که جز او معبودی نیست وهمچنین به رسالتِِ پیامبر اسلام9....
وظیفه­ی ایمانی زبان، بازگو کردن معتقدات قلبی و حرف خوب با مردم زدن است ....
وظیفه­ی ایمانی گوش، خودداری کردن از شنیدن چیزهایی است که خدا شنیدن آن را حرام کرده است.
وظیفه­ی ایمانی چشم، این است که از آنچه نباید به آن نگاه کرد، چشم پوشی کند...
وظیفه­ی ایمانی دست­ها این است که به حرام دست نزند و آن­ها را در آنچه خدا امر کرده است به کار برد.
وظیفه­ی ایمانی پاها این است که در راه معصیت گام برندارد، بلکه راهی را که در آن رضای خداست بپیماید....
وظیفه­ی ایمانی صورت به سجده افتادن برای خدا در نمازهای شبانه روزی است...
کسی که خدا را ملاقات کند در حالی که همه­ی اعضا و جوارحش وظایف ایمانی خود را انجام داده‌اند با ایمان کامل خدا را ملاقات کرده است و اهل بهشت است، اما کسی که وظایف خود را ناقص انجام دهد، یا پا از گلیم خود درازتر کند و کارهایی که نباید کرد بکند، با ایمان ناقص خدا را ملاقات خواهد کرد...
جای مؤمنان تامّ الإیمان ‌بهشت است و ناقص الإیمان بی بند و بار، گرفتار دوزخ خواهد شد.([20])
توضیح و برداشت
توضیح 1: وظیفه­مند بودن اعضا، به معنای وظیفه­دار بودن صاحب اعضاست. چنانکه در توضیح حدیث 2 گذشت.
توضیح 2: تأکید ورزیدن امام(ع) در این حدیث شریف بر واجبات ایمانی اعضا و جوارح، در راستای معنایی است که در حدیث 3 برای ایمان ذکر شد و آن­جا توضیح دادیم که ایمان علمی است که التزام به عمل صادقانه به مقتضای آن و به لوازم آن، همراه آن باشد.
توضیح3:‌ قلب ـ که معنای آن در توضیح حدیث 2 معلوم شد ـ و سایر اعضا هر چند در این حدیث به یک چشم دیده شده­اند، ‌لکن،‌ ماهیت وظیفه­ی قلب با وظایف دیگر اعضا متفاوت است. این­که امام(ع) فرموده است وظیفه ایمانی قلب، اقرار و شناخت و اعتقاد به خدا و پیامبر است، ‌یک تکلیف ارشادی است و نه مولوى؛ ‌زیرا به کسی که هنوز خدا و پیامبر برای او ثابت نشده است نمی­توان گفت خدا و پیامبر، یا جانشین پیامبر دستور داده اند که به خدا و پیامبر ایمان بیاورى! این عقل است که چنین کسی را موظف می­کند در پی شناخت خدا و پیامبر بر آید؛ و چند و چون این تکلیف عقلی در بحث­های اعتقادی بیان شده است.
تکالیف سایر اعضا و جوارح، تکالیف مولوی است و اشکالی از این جهت وجود ندارد.
برداشت
از آن­جا که همه­ی اعضا و جوارح آدمی در این حدیث نام برده نشده‌ است و از دگر سو، اعضای نام برده شده در مقایسه با اعضای دیگر خصوصیتی ندارند، می­توان گفت که این اعضا به عنوان نمونه مطرح شده‌ است و اعضای دیگر نیز هر یک وظیفه‌ای دارند که برای کامل شدن ایمان باید هر عضو ـ‌ چه اعضایی که در این حدیث ذکر شده ‌است و چه اعضایی که ذکر نشده‌ است ـ به وظایف خود عمل کند. مثلاً دهان به عنوان عضوی که خوردن و آشامیدن به وسیله­ی آن صورت می­گیرد و جوارح جنسی و جز این­ها، هر یک وظیفه و تکلیفی دارند که باید به آن بپردازند.
همچنین وظایف و تکالیف اعضای نام برده شده در حدیث، منحصر به وظایفی که ذکر شده است، نیست و آنچه گفته شده است از باب نمونه است. مثلاً زبان وظیفه دارد از دروغ و غیبت و تهمت و سعایت و شماتت و فحش و ...... اجتناب ورزد که هیچ­یک از این وظایف در این­جا ذکر نشده، بلکه در جاهای دیگر (از قرآن و حدیث) مطرح شده است .
برداشت مهم دیگری هم که از این حدیث شریف و امثال آن می­توان داشت این است که در جهاد با نفس نباید به کلیات و عنوان کلی مبارزه با نفس بسنده کرد، بلکه باید دانست که نفس هر کس در قالب جوارح و اعضای درونی و برونی او عینیّت می­یابد و جهاد با نفس به این است که آدمی تک تک اعضا و جوارح ظاهری و باطنی خود را زیر نظر بگیرد و از آن­ها مراقبت کند که واجبات خود را انجام دهند و سراغ آنچه نباید بروند، نروند.
حدیث 7: این حدیث که وصیت امیر المؤمنین(ع) به محمد بن الحنفیّه است به حدیث 1 بسیار نزدیک و با آن هماهنگ است.
امام(ع) در این وصیت به فرزند خود می­فرمایند:
فرزندم آنچه را که نمی­دانی نگو، بلکه همه آنچه را که می­دانی نیز، نگو.
خداوند بر همه­ی اعضا و جوارح تو تکالیفی را واجب کرده است که درباره­ی آن­ها از تو در روز قیامت بازخواست خواهد کرد...
خداوند برای گوش تکالیفی دارد؛ از جمله این­که هرگاه دیده شد کسى، یا کسانی سخنان کفر آمیز می­زنند، یا آیات الهی را به تمسخر گرفته‌اند، نباید به آنان گوش داد و باید از آنان دوری کرد.
سخن درست را باید شنید و بهترینش را برگزید و پذیرفت و از گوش سپردن به سخنان پوچ و بی حاصل باید اجتناب ورزید.
تکلیف چشم این است که به آنچه نگاه کردن به آن حرام است نگاه نکند...
تکلیف زبان، اقرار به عقاید حق و خوش­گفتاری با مردم است.
تکلیف قلب که فرمانده دیگر اعضاست این است که به حقایق ایمان آورد تا حدّی که برای او طمأنینه و آرامش حاصل شود...
تکلیف دست­ها این است که به سوی حرام دراز نشود، بلکه در راه طاعت خدا به کار افتد ...
تکلیف پاها این است که آن­ها را در راه اطاعت از امر خدا به حرکت درآوری و راه معصیت نپیمایی؛ همچنین مغرورانه و با تکبر راه نروى.
فرزندم پرهیزکاری پیشه کن و بر حذر باش از این­که خدا تو را در معصیت ببیند و در میان مطیعان نباشی که در این­صورت از زیان­کاران خواهی بود.
فرزندم بر تو باد به قرائت قرآن در شب و روز و عمل به آنچه در قرآن است و التزام به حلال و حرام آن و امتثال امر و نهی آن و شب زنده‌داری با آن. قرآن، دستور العملی است که خدا برای بندگانش نوشته است و بر هر مسلمان واجب است که هر روز به آن بنگرد و دست کم 50 آیه از آن را بخواند. درجات بهشت به تعداد آیات قرآن است، روز قیامت به قاری قرآن گفته می­شود: بخوان و بالا رو....
سه توضیحی که درباره­ی حدیث 1 ارایه دادیم درباره­ی این حدیث نیز کاربرد دارد.
حدیث 8: این حدیث، هم از حیث سند و هم از حیث متن و مضمون ممتاز است. در این حدیث که مرحوم صدوق آن را با سه واسطه موثق از عبدالعظیم حسنی از علی بن جعفر از امام صادق از امام باقر از امام سجاد : نقل کرده، آمده است: لیس لک أن تتکلّم بما شئت لأن الله یقول: ) وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ...(([21]) و لیس لک أن تسمع ما شئت، لأن الله عزّ و جل یقول: )... إنّ السّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً(([22]) ‌شما نمی­توانی (و حق نداری) هر چه خواستی بگویى، چون خدا می­فرماید: بر آنچه نمی­دانی ترتیب اثر نده؛ و نمی­توانی (حق نداری) به هر چه خواستى، گوش فرا دهى، چون خداوند متعال فرموده است: گوش و چشم و دل همه مورد بازخواست قرار می­گیرند.([23])
ادامه دارد...
پی­نوشت:
[1] . الإسراء (17): 36.
[2] . اصول کافى، ج 2، ص 37 و وسایل الشیعه، ج 11، ص 127.
[3]. علامه طباطبایی1، تفسیر المیزان، ج 2، ص 234، ذیل آیه 225 از سوره بقره؛ آیة الله مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 244.
[4]. وسایل الشیعه، ج 11 ، ص 127 و اصول کافى، ج 2، ص 38.
[5] . تفسیر المیزان، ذیل آیه 1 تا 11 سوره المؤمنون.
[6] . الحجرات (49) : 14.
[7]. الحجرات (49) : 17.
[8] . النمل (27) : 14.
[9] . الجاثیه (45) : 23.
[10]. النّساء (4) : 142.
[11]. التوبه (9) : 54 .
[12]. وسایل الشیعه، ج 11 ، ص 127 و اصول کافى، ج 2، ص 38.
[13]. آل عمران (3) : 19.
[14]. الجن (72) : 14.
[15]. البقره (2) : 130.
[16]. البقره (2) : 132.
[17]. یونس (10) : 72.
[18]. النّمل (27) : 91.
[19]. وسایل الشیعه، ج 11 ، ص 128 و اصول کافى، ج 2، ص 38، ح 5.
[20]. اصول کافى، ج 2، ص38 و ‌وسایل الشیعه،‌ ج 11، ص124.
[21]. الاسراء (17) : 36.
[22]. همان.
[23]. وسایل الشیعه، ج 11، ص 130.

تبلیغات