آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۷

چکیده

متن

شخصیت هاى بزرگ که از جامعیت علمى و عملى برخوردارند، به سختى‏شناخته مى شوند; زیرا غالبا یک جنبه از علوم یا رفتار و خصلت‏هایشان، سبب پنهان ماندن دیگر زوایا و ابعاد شخصیتى آنان مى‏گردد.
امام خمینى(ره) در دوران معاصر از معدود اندیشمندان، نظریه‏پردازان و مصلحانى است که بعد سیاسى او حجاب دیگر ابعاد شخصیت‏وى شده است. بسیارى از پیروان ایشان در داخل کشور و نیزارادتمندان وى در فراسوى مرزها و همچنین بسیارى مراکز علمى،از افکار و اندیشه هاى او بى خبرند و او را تنها سیاستمدار ویا حداکثر مصلحى مى دانند که در بیدارى مسلمانان کوشید وتوانست‏با همدلى و همراهى امتى غیور و فهیم، نظامى ریشه داررا سرنگون سازد.
یکصدمین سال میلاد امام که (سال امام خمینى) نامگذارى شد، فرصتى‏بود تا اندکى از زوایاى علمى آن بزرگمرد، نمایانده‏شود.فصلنامه علوم حدیث نیز به پاس ارج نهادن به خدمات‏امام(ره) به سنت و حدیث، شماره اى را به دیدگاه هاى حدیثى‏ایشان اختصاص داد، بدان امید که در معرفى چهره علمى آن عالم‏حدیث‏شناس، سهیم باشد.
امام خمینى علاوه بر شرحهایى که بر احادیث نگاشت (از قبیل: چهل‏حدیث، شرح حدیث جنود عقل و جهل، شرح دعاى سحر)، دیدگاه هاى‏ارزنده اى نیز در زمینه علوم حدیث، در لابه لاى نوشته هاى‏اصولى، فقهى، عرفانى و حتى سخنرانى هاى خویش مطرح ساخته است‏که گردآورى آنها مى تواند درآمدى بر مکتب حدیثى او باشد. دراین ویژه نامه، همکاران علمى مجله تلاش کرده اند هر کدام به‏گوشه اى از این دیدگاه ها بپردازند، مانند:
1 دیدگاه هاى فقه الحدیثى امام(ره)،
2 آراى رجالى امام(ره)،
3 نگاه امام(ره) به کتابهاى حدیثى،
4 معرفى شرحهاى امام(ره) بر روایات،
و...
این مقاله عهده دار مبحث اول است و مى کوشد فقه الحدیث را ازنگاه امام خمینى بکاود و با ارائه نمونه هاى عینى از لابه لاى‏آثار و گفته هاى ایشان به معرفى روش تحقیق او در دانش فقه‏الحدیث‏بپردازد.
سردبیر
قواعد فقه الحدیث در نگاه امام(ره)
فقه الحدیث که همان دانش فهم روایات و شرح و تفسیر آنهاست،اصول و قواعدى دارد. هر کس که به شرح و تفسیر روایات رو کند،مى باید بر این قواعد واقف باشد; گرچه آن را مدون نکرده و درآغاز اثر علمى خویش، بدان نپرداخته باشد. بدین جهت، ما بر این‏باوریم که مى توان مسلک شارحان حدیث را در فقه الحدیث، ازشروح آنان به دست آورد; چنانکه مى توان مسلک فقها را در فقه‏الحدیث، از کتب فقهى و اصولى آنان استخراج نمود.
بر این پایه، با مرورى اجمالى بر کتب فقهى، اصولى، عرفانى وشرح الحدیث امام(ره) اصول و قواعدى را در فقه الحدیث‏به دست‏آوردیم، بدین شرح:
1. فهم حدیث‏برپایه فهم محاورات عرفى;
2. قاعده وضع الفاظ براى روح معنا;
3. توجه به بعد اجتماعى پیامبر(ص) و ائمه(ع);
4. ارشاد روایات به امور عقلایى;
5. توجه به نقد محتوایى حدیث;
6. پرهیز از جمود در فهم اخبار;
7. توجه به تحولات زمانى و مکانى در فهم حدیث;
8. شناخت روش هاى جمع بین اخبار متعارض.
اینک به شرح هر یک از اصول یاد شده با ذکر نمونه ها و تبیین‏تاثیر هریک در فقه الحدیث مى پردازیم.
یک. فهم حدیث‏برپایه فهم محاورات عرفى
امام(ره) بر این باور است که محاورات کتاب و سنت، بر پایه عرف‏است و شارع، جز عرف، رویه اى در القاى سخن خود ندارد. از این‏رو، فقیه و مجتهد، براى آنکه بتواند مراد کتاب و سنت را به‏درستى فهم کند، باید با این محاورات، آشنایى و انس داشته‏باشد:
و منه الانس بالمحاورات العرفیه و فهم الموضوعات العرفیه مماجرت محاوره الکتاب والسنه على طبقها والاحتراز عن الخلط بین‏دقائق العلوم والعقلیات الدقیقه و بین المعانى العرفیه‏العادیه، فانه کثیرا ما یقع الخطاء لاجله کما یتفق کثیرا لبعض‏المشتغلین بدقائق العلوم، حتى اصول الفقه بالمعنى الرائج فى‏اعصارنا، الخلط بین المعانى العرفیه السوقیه الرائجه بین اهل‏المحاوره المبنى علیها الکتاب والسنه والدقائق الخارجه عن‏فهم العرف، بل قد یقع الخلط لبعضهم بین الاصطلاحات الرائجه فى‏العلوم الفلسفیه او الادق منها و بین المعانى العرفیه فى خلاف‏الواقع لاجله. (1)
یکى از شرایط اجتهاد، انس با محاورات عرفى و فهم موضوعات آن‏است; چرا که روش کتاب و سنت، محاوره بر طبق آن است. همچنین ازدیگر شرایط اجتهاد، پرهیز از اختلاط بین مفاهیم عقلى دقیق ومعانى عرفى است; چرا که از این راه، خطاى بسیار رخ مى دهد;چنانکه براى بسیارى از دانش آموختگان مباحث عقلى و حتى اصول‏فقه (با معناى امروزى اش) ، خلط میان معانى عرفى متداول میان‏مردم (که مبناى کتاب و سنت است) با دقت هاى بیرون از فهم عرف،اتفاق افتاده است; بلکه برخى با خلط اصطلاحات فلسفى و عرفانى‏با معانى عرفى، به همین اشتباه دچار شده اند.
ایشان در جاى دیگر گفته است:
ان الشارع لایکون فى القاء الاحکام على الامه الا کسائر الناس وتکون محاوراته و خطاباته کمحاورات بعض الناس بعضا، فکما ان‏المقنن العرفى اذا حکم بنجاسه الدم لا یکون موضوعها الا مایفهمه العرف مفهوما و مصداقا، فلا یکون اللون دما عنده و لیس‏موضوعا لها، کذلک الشارع بالنسبه الى قوانینه الملقاه الى‏العرف فالمفهومات عرفیه، و تشخیص مصادیقها ایضا کذلک. (2)
شارع در القاى احکام بر امت، مانند یکى از مردمان است. محاوره‏و خطاب او مانند محاوره مردمان با یکدیگر است; همان گونه که‏قانونگذار عرفى اگر به نجس بودن خون حکم راند، موضوع آن سخن‏در مفهوم و مصداق، همان است که عرف داورى مى کند. از این رو،رنگ را خون نمى داند و رنگ، موضوع نجاست قرار نمى گیرد. همچنین‏است‏شارع در قوانینى که به عرف القا کرده است; مفاهیم احکامش‏عرفى است و شناسایى مصداقش نیز موکول به عرف است.
ایشان این مطلب را در موارد دیگر نیز گوشزد کرده است. (3)
تاثیر این قاعده در فهم روایات فقهى، جاى تردید ندارد; گرچه‏بعید به نظر مى رسد غرض ایشان، تعمیم این اصل به روایات‏اعتقادى و معارف هم باشد.
دو. قاعده وضع الفاظ براى روح معنا
یکى از اصولى که در فهم روایات اعتقادى و معارف دینى کلید حل‏بسیارى از مشکلات شمرده مى شود، توجه به این نکته است که‏الفاظ براى روح معنا وضع شده اند. به این نکته مبنایى، تعدادى‏از محدثان و اندیشمندان اسلامى، در شرح و تفسیر نصوص دینى‏تصریح نموده اند که مى توان از جمله آنها فیض کاشانى (4) و علامه‏طباطبایى (5) را نام برد.
امام خمینى نیز بر این نکته تاکید کرده است:
هل بلغک اشارات الاولیاء وکلمات العرفاء(رض) ان الالفاظ وضعت‏لارواح المعانى و حقائقها؟ و هل تدبرت فى ذلک؟ ولعمرى ان‏التدبر فیه من مصادیق قوله(ع): (تفکر ساعه خیر من عباده ستین‏سنه); فانه مفاتیح المعرفه واصل اصول فهم الاسرار القرآنیه. ومن ثمرات ذلک التدبر کشف حقیقه الانباء و التعلیم فى النشات‏والعوالم. (6)
آیا سخن عارفان و رهیافتگان به تو رسیده که (واژه ها براى روح‏معنا و حقیقت آن وضع شده اند»؟ و آیا در این مطلب درنگ کرده‏اى؟ به جانم سوگند که اندیشه کردن در این سخن، از نمونه هاى‏برجسته این حدیث است که (یک ساعت اندیشه از شصت‏سال عبادت‏برتر است); زیرا که این نکته کلید معرفت و اساس فهم اسرار ورموز قرآنى است و از نتایج آن، روشن شدن حقیقت (انباء) و(تعلیم) در عوالم گوناگون است.
علامه طباطبایى پس از تبیین این قاعده چنین نتیجه گیرى کرده‏است:
فکان ینبغى لنا ان نتنبه ان المدار فى صدق الاسم اشتمال المصداق‏على الغایه والغرض ، لاجمود اللفظ على صوره واحده، فذلک مما لامطمح فیه البته; ولکن العاده والانس منعانا ذلک، و هذا هو الذى‏دعى المقلده من اصحاب الحدیث من الحشویه والمجسمه ان یجمدواعلى ظواهر الایات فى التفسیر، ولیس فى الحقیقه جمودا على‏الظواهر، بل هو جمود على العاده والانس. (7)
سزاوار است که آگاه شویم که معیار در صدق اسمها، مشتمل بودن‏مصداق بر غایت و غرض است، نه آنکه لفظ را بر صورتى واحد وشکلى خاص، منحصر سازیم که دستاوردى ندارد. البته عادت و انس،مانع این تعمیم مى شود و همین، سبب شده که درمیان اصحاب حدیث،مقلدان (یعنى حشویه و مجسمه)، در تفسیر آیات قرآنى جمود ورزندو این در واقع تمسک به ظاهر آیه نیست; بلکه جمود ورزى بر عادت‏و انس است.
فیض کاشانى نیز بر پایه همین قاعده، صراط، میزان، قلم، لوح‏و... را شرح کرده است. (8)
سه. توجه به بعد اجتماعى پیامبر(ص) و ائمه(ع)
تمام روایات صادر شده از پیامبر و ائمه(ع)، تبلیغى و بیان‏کننده حکم خدا نیستند; بلکه دسته اى از فرمانهاى رسیده، ازمنصب و مقام ولایت امرى آنان صادر گشته است. روشن است که دسته‏اول، ثابت و جاودانه و براى همه زمانهاست; اما دسته دوم به‏شرایط و موقعیت هاى ویژه بسته است. برپایه همین قاعده، پاره‏اى از تعارضها در سیره و رفتار معصومان و نیز در موضعگیرى هاى‏متفاوت آنان، حل مى گردد.
امام خمینى(ره) بر این نکته التفات داشت و آن را در فهم روایات‏و استنباطهاى فقهى به کار مى گرفت. وى براى پیامبر(ص)، به سه‏منصب معتقد بود: تبلیغ احکام، رهبرى جامعه و قضاوت که همین‏منصبها به امامان معصوم(ع) منتقل شده است. ایشان بر پایه این‏تقسیم، حدیث (لاضرر) را حکم سلطانى و حکومتى مى داند:
[در حدیث «لاضرر»] احتمال چهارمى است که به نظر من رسیده است ودر سخن دیگر عالمان ندیده ام، و آن این است که نهى در این‏حدیث، به معناى نهى الهى نیست تا حکمى الهى باشد، مانند حرمت‏نوشیدن شراب و حرمت قمار; بلکه به معناى نهى حکومتى است که ازپیامبر(ص) به عنوان رئیس حکومت و دولت صادر شده است، نه به‏عنوان بیان کننده احکام شریعت. (9)
وى براساس همچنین قاعده فرموده است در روایات، هر کجا واژه هاى(قضى)، (امر) و (حکم) آمده است، به همان معناى حکم حکومتى‏است. (10)
سپس مى فرماید که از این دسته، در روایات ما بسیار است و نمونه‏هایى را بدین شرح مى آورد: (11)
قال رسول الله(ص): انما اقضى بینکم بالبینات والایمان. (12)
رسول خدا(ص) فرمود: میان شما با بینه و سوگند، داورى مى کنم.
عن امیرالمؤمنین(ع) قال: کان رسول الله(ص) یحکم بین الناس‏بالبینات و الایمان. (13)
امیرمومنان(ع) فرمود: رسول خدا(ص) میان مردم با شاهد و قسم‏داورى مى کرد.
عن ابى عبدالله(ع) قال: کان رسول الله(ص) یقضى بشاهد واحد مع‏یمین صاحب الحق. (14)
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا با یک شاهد و قسم مدعى، داورى مى‏نمود.
ان رسول الله(ص) قد قضى بشاهد و یمین. (15)
رسول خدا با یک شاهد و یک قسم، داورى کرد.
اجاز رسول الله(ص) شهاده شاهد مع یمین طالب الحق. (16)
رسول خدا گواهى یک شاهد را با قسم مدعى طالب حق، مجاز شمرد.
عن ابى جعفر(ع) قال: لو کان الامر الینا اجزنا شهاده الرجل‏الواحد اذا علم منه خیر مع یمین الخصم فى حقوق الناس; فاما ماکان من حقوق الله عز وجل او رویه الهلال، فلا. (17)
امام باقر(ع) فرمود: اگر حکومت دست ما بود، شهادت یک مرددرستکار را با سوگند خصم در مسائل حقوق مردم مى پذیرفتیم; امادر حقوق خداوند و دیدن ماه، چنین نمى کنیم.
ان النبى(ص) قضى فى هوائر النخل ان یکون النخله والنخلتان‏للرجل فى حائط الاخر، فیختلفون فى حقوق تلک، فقضى فیها ان لکل‏نخله من اولئک من الارض مبلغ جریده من جرائدها حین یعدها. (18)
رسول خدا(ص) نسبت‏به باغهاى خرما که یک نفر یک درخت‏یا دو درخت‏خرما در ملک دیگرى دارد و اختلافى نزد آنان پیدا مى شود، چنین‏داورى کرد: براى هر درختى به اندازه اى که شاخه هایش در روزفروش گسترده است، زمین اختصاص مى یابد.
قضى النبى(ص) فى رجل باع نخلا، واستثنى علیه نخله، فقضى له رسول‏الله(ص) بالمدخل الیها والمخرج منها و مدى جرائدها. (19)
رسول خدا(ص) نسبت‏به کسى که باغ خرمایى را فروخت و یک درخت رااستثنا کرد، چنین داورى فرمود که راه رفت و آمد و مقدارى که‏شاخه هاى آن گسترده است، از آن فروشنده است.
قضى رسول الله(ص) فى سیل وادى مهزور للزرع الى الشراک وللنخل‏الى الکعب، ثم یرسل الماء الى اسفل من ذلک. (20)
رسول خدا نسبت‏به آبیارى زمینهاى سست، داورى کرد که براى‏زراعتها آب را نگه دارند تا به بندکفش برسد و براى درختهاى‏خرما تا آب به روى پا برسد و سپس آب را رها کنند.
ان رسول الله(ص) قال: اقتلوا المشرکین واستحیوا شیوخهم وصبیانهم. (21)
رسول خدا(ص): مشرکان را بکشید و پیران و کودکان آنها را زنده‏بگذارید.
کان رسول الله اذا اراد ان یبعث‏سریه دعاهم، فاجلسهم بین یدیه،ثم یقول: سیروا بسم الله وبالله و فى سبیل الله و على مله‏رسول الله(ص) لاتغلوا ولا تمثلوا، ولا تغدروا، ولا تقتلوا شیخافانیا ولا صبیا و لا امراه، ولا تقطعوا شجرا الا ان تضطرواالیها. (22)
هرگاه رسول خدا گروهى را براى نبرد مى فرستاد، آنان را نزد خودمى نشاند و مى فرمود: با نام خدا و استعانت از او و براى او وبر سنت پیامبرش حرکت کنید. مردمان را زنجیر نکنید; کسى رامثله نکنید; در نبرد، مکر و فریب به کار نبندید; پیران،کودکان و زنان را مکشید و درختان را قطع نکنید، مگر ناچارشوید.
ان امیرالمؤمنین(ع) کان یامر فى کل موطن فیه عدونا، فیقول:
لاتقتلوا القوم حتى یبدووکم، فانکم بحمدالله على حجه، وترککم ایاهم حتى یبدووکم حجه اخرى لکم; فاذا هزمتموهم فلاتقتلوا مدبرا، ولا تجهزوا على جریح، ولا تکشفوا عوره ولا تمثلوابقتیل. (23)
امیرمومنان به هنگام نبرد مى فرمود: شما نبرد را آغاز نکنید،مگر آنکه آنان شروع کنند. شما بحمدالله براى جنگ، حجت وبرهان دارید و شروع آنان به نبرد، برهانى دیگر براى شما خواهدبود. هنگامى که آنان را شکست دادید آنهایى را که به جنگ پشت‏کرده اند، مکشید. مجروحان را مکشید. کشته ها را برهنه مسازید وآنان را مثله منمایید.
چهار. ارشاد روایات به امور عقلایى
بدون تردید، مضمون برخى از روایات، تایید روش هاى عقلا در زندگى‏است. در این گونه موارد، اگر بدین نکته توجه نشود، آن روایت‏به درستى فهم نخواهد شد.
یکى از نمونه هایى که در نوشته هاى امام خمینى بر آن تاکیدشده، روایات مربوط به قرعه و مصادیق آن است، مانند: «کل مجهول‏ففیه القرعه; (24) در هر ناشناخته اى، قرعه به کار مى رود» و «ان‏القرعه لکل امر مشتبه; (25) در هر امر مشتبهى قرعه به کار مى‏رود».
روایتهاى بسیارى در این زمینه وارد شده و مصادیق فراوانى برایش‏ذکر گردیده که امام، آنها را استقصا کرده است. (26)
ایشان پس از ذکر روایات مى گوید فقیهان در فهم این روایات، به‏مشکل برخورده اند; چرا که روایتهاى عام، تخصیص بسیار دارد و هرجا تخصیص فراوان باشد ، صادر شدن عام، امرى مستهجن است. ازاین رو، عمومات مربوط به قرعه را از حجیت انداخته اند. (27)
امام خمینى با توجه دادن به نکته اى این مشکل را حل کرده وفرموده است:
قرعه امرى عقلایى است و یکى از راههاى حل منازعات است، در جایى‏که رجحان در میان نباشد و نزاع در حقوق الناس باشد. این امر،از دیرباز در میان مردم رایج‏بوده است. (28)
بنابراین، روایات مربوط به قرعه، ناظر به همین امر عقلایى است وعمومى فراتر از آن ندارد تا مستلزم تخصیص مستهجن گردد. (29)
خلاصه نظر ایشان، آن است که روایات قرعه، در مقام بیان امرى‏تعبدى نیست تا با مشکل یاد شده روبه رو گردیم; بلکه تاکید وتایید امرى عقلایى است و فراتر از آن، عمومیتى ندارد.
پنج. توجه به نقد محتوایى حدیث
ارزیابى صدور حدیث و انتساب آن، همیشه برپایه سند و رجال حدیث‏نیست; چرا که جاعلان و وضع کنندگان تلاش مى کردند دروغهاى خود رادر قالبى عالم پسند ارائه کنند. از این رو، بجز توجه به اسنادو رجال، باید به محتوا نیز نظر داشت و محتوا را بر قرآن و سنت‏قطعى، عقل مسلم و تاریخ قطعى عرضه کرد و سپس در درستى ونادرستى آن، داورى نمود. غفلت از این امر، بسیارى از علما رالغزانده و سبب ارائه چهره مشوه و ناهمگونى از سنت معصومان(ع)گشته است.
امام خمینى به این اصل، توجه کامل داشت و آن را به نیکى ودرستى در فهم حدیث‏به کار مى گرفت. در اینجا به چند نمونه‏اشاره مى شود:
1. در حرمت ربا تردید نیست; چرا که قرآن با قاطعیت‏به طرد آن‏پرداخته و روایات فروانى نیز در طرد و ذم آن نقل شده است; امادر لابه لاى روایات به احادیثى بر مى خوریم که به گونه اى راه‏فرار از ربا را تعلیم مى دهند و چگونگى خلاصى جستن از آن را مى‏آموزند، مانند:
عن محمد بن اسحاق بن عمار، قال، قلت لابى الحسن(ع): یکون لى على‏الرجل دراهم، فیقول اخرنى بها وانا اربحک، فابیعه جبه تقوم‏على بالف درهم بعشره آلاف درهم او قال بعشرین الفا و اوخره‏بالمال. قال(ع): (لاباس). (30)
محمد بن اسحاق گوید، به امام کاظم(ع) گفتم از مردى چند درهم‏طلبکارم و او از من مهلت مى خواهد که در برابر، سودى به من‏بدهد. من هم پوستینى که هزار درهم مى ارزد، به او به ده هزاریا بیست هزار درهم مى فروشم و به او مهلت مى دهم.امام(ع)فرمود: «مانعى ندارد».
امام خمینى با تاکید بر آیات قرآنى در طرد ربا و نیز قاعده‏عدالت، این روایات را نمى پذیرد و مى گوید:
ان قوله تعالى: «وان تبتم فلکم رووس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون‏»ظاهر فى ان اخذ الزیاده عن راس المال ظلم فى نظر الشارع الاقدس‏و حکمه فى الجعل ان لم نقل بالعلیه، و ظاهر ان الظلم لایرتفع‏بتبدیل العنوان مع بقاء الاخذ على حاله، و قدمرت ان الروایات‏الصحیحه و غیرها عللت‏حرمه الربا بانه موجب لانصراف الناس عن‏التجارات واصطناع المعروف و ان العله کونه فسادا وظلما. (31)
این سخن خداوند که «سرمایه از آن شماست، بدون آنکه ستم کنید یامورد ستم قرار گیرید)، دلالت دارد بر اینکه گرفتن زیاده بر اصل‏مال، از دیدگاه شارع، ظلم و ستم است و همین ظلم و ستم، حکمت‏تحریم یا علت آن است. این ستم، با تبدیل عنوان از میان نمى‏رود. همچنین گفته شد که روایات صحیح، حرمت ربا را چنین تعلیل‏کرد که ربا سبب رویگردانى مردم از معاملات و کار نیک است و علت‏آن، این است که ربا فساد و ظلم است.
امام(ره) بر همین پایه مى گوید روایات حیله، جعلى اند و جهت‏مشوه ساختن چهره معصومان(ع) جعل شده اند:
ولااستبعد ان تکون تلک الروایات من دس المخالفین لتشویه سمعه‏الائمه الطاهرین. (32)
بعید نمى دانم که این احادیث، براى تیره ساختن چهره امامان‏پاک(ع) جعل شده باشد.
2. محبت‏به اولیاى الهى و اعتقاد به مناقب و فضایل آنان، باانحرافى به نام غلو همراه شده است. این پدیده تاریخى، از دوره‏هاى نخستین تاریخ اسلام شکل گرفته و هنوز نیز باقى است. این‏دوستى افراطى، سبب شده که گاه، چهره اى ناموزون و غیر معقول‏از پیشوایان به نمایش گذارده شود. یکى از این نمونه هاروایتهایى است که در تفسیر آیه «انما ولیکم الله‏» (33) وارد شده‏است، مانند:
عن ابى عبدالله(ع) فى قول الله عزوجل: «انما ولیکم الله‏ورسوله...» و کان امیرالمؤمنین فى صلوه الظهر و قد صلى رکعتین‏وهو راکع و علیه حله قیمتها الف دینار و کان النبى(ص) اعطاهاایاه و کان النجاشى اهداها له، فجاء سائل فقال: (السلام علیک یاولى الله و اولى بالمؤمنین من انفسهم! تصدق على کل مسکین‏»;
فطرح الحله الیه واومى بیده الیه ان احملها. (34)
امام صادق(ع) در تفسیر آیه (انما ولیکم الله...)فرمود:...
امیرمومنان، نماز ظهر مى گزارد. دو رکعت از آن را به جا آورده‏بود و در رکوع بود. بر او پارچه اى بود که هزار دینار [هزارمثقال طلا] ارزش داشت و پیامبر(ص) آن را به وى هدیه داده بود وآن را نجاشى به رسول خدا هدیه کرده بود. سائلى آمد و گفت:«درود بر تو اى دوست‏خدا و اى کسى که بر مومنان از خودشان‏سزاوارترى! به درماندگان کمک کن‏». او پارچه را از خود افکند واشاره کرد که آن را بردار.
امام خمینى در نقد این روایات، با تکیه بر شواهد تاریخى وشخصیت ملکوتى حضرت امیر(ع) گفته است:
شما ملاحظه کنید که یک نفر که خلیفه مسلمین است، زمامدار اموراست، این، چه وضعى داشته است. در حالى که خلیفه است، مى خواهدنماز جمعه بخواند، لباس زیادى ندارد. مى رود بالاى منبر، آن‏لباس که دارد، حرکت مى دهد به حسب نقل تا خشک بشود. دو تالباس ندارد. (35)
یک کفشى را که خودش وصله مى کرده است، کفاشى مى کرده است، ازش‏مى پرسند،حضرت مى فرماید که: این کفش، چقدر ارزش دارد؟ مى‏گوید: هیچ! مى گوید که: «امارت بر شما هم، خلافت هم، در نظرمن، مثل این کفش و پایین تر از این کفش است، مگر اینکه اقامه‏عدالت کنم‏».
شما کجا سراغ دارید که یک نفر، خلیفه باشد و وضعش این طور باشد؟حضرت امیر سلام الله علیه حقیقتا مظلوم است و مظلوم بوده‏است; حتى در بین شیعیان هم مظلوم است. وقتى مى خواهند تعریف‏کنند از حضرت امیر، تعریف مى کنند به چیزهایى که برخلاف واقع‏است و توهین به حضرت است. مثلا مى گویند که انگشترش را که مى‏خواسته هدیه بدهد به فقیر، قیمتش خراج شامات بوده است! آن کسى[که] لباسش آن است، انگشتر مى پوشد که قیمتش خراج [شامات]باشد؟ ! این یک دروغى است که اگر روایت هم داشته باشد، دروغ‏است در صورتى که ندارد . (36)
شش. پرهیز از جمود در فهم اخبار
تدبر و تعقل در فهم حدیث، آن است که با در نظر داشتن حریم وحصار روایت، با آن از سر سادگى و بلاهت‏برخورد نشود; بلکه بااین اعتقاد در فهم آن تلاش شود که: گویندگان حدیث، انسانهایى‏حکیم، دوراندیش، انسان شناس و آگاه به پیدا و پنهان هستى بوده‏اند. همچنین دانسته شود که مخاطب آنان، همه انسانها در تمامى‏اعصار هستند و در میان اینان، فرزانگان، نابغه ها و... خواهندبود.
این اصل، دو آفت دارد: یکى اجتهاد در برابر نصوص است که به‏معناى لاابالیگرى در برخورد با نص، بغى فکرى بر متن دینى، مقدم‏داشتن راى بر شرع و تجاوز از شریعت است.
آفت دوم، تحجر و جمود است که خطر آن، کمتر از آفت اول نیست;چرا که تحجر، به ناکامى دین در اداره زندگى مى انجامد و ازدین، چهره اى خشن، غیر قابل انعطاف درونى و بى توجه به واقعیت‏هاى وجود آدمى، نشان خواهد داد.
امام خمینى بر پرهیز از خطر تحجر و جمود، تاکید کرده و در فقه‏نیز بدان ملتزم بوده است. ایشان در پاسخ به نامه یکى ازشاگردان خود چنین نگاشت:
این جانب، لازم است از برداشت جناب عالى از اخبار و احکام الهى‏اظهار تاسف کنم. بنابر نوشته جناب عالى، زکات، تنها براى مصارف‏فقرا و سایر امورى است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به‏صدها مقابل آن رسیده، راهى نیست; و رهان در سبق ورمایه مختص‏است‏به تیر و کمان و اسب دوانى و امثال آن که در جنگهاى سابق‏به کار گرفته مى شده است و امروز هم تنها در همان موارد است; وانفال که بر شیعیان تحلیل شده است ، امروز هم شیعیان مى‏توانند بدون هیچ مانعى با ماشین هاى کذایى، جنگلها را از بین‏ببرند و آنچه را که باعث‏حفظ و سلامت محیط زیست است، نابود کنندو جان میلیون ها انسان را به خطر بیندازند و هیچ کس هم حق‏نداشته باشد مانع آنها باشد. منازل و مساجدى که در خیابان کشى‏ها براى حل معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتیاج‏است، نباید تخریب کرد و امثال آن.
و بالجمله، آن گونه که جناب عالى از اخبار و روایات برداشت‏دارید، تمدن جدید، بکلى باید از بین برود و مردم، کوخ نشین‏بوده و یا براى همیشه در صحراها زندگى نمایند. (37)
در پایان همین نامه نیز فرموده است:
از جناب عالى که فرد تحصیلکرده و زحمت کشیده اى مى باشید، توقع‏نبود که این گونه برداشت کرده و آن را به اسلام نسبت دهید. شماخود مى دانید که من به شما علاقه داشته و شما را مفید مى دانم;ولى شما را نصیحتى پدرانه مى کنم که سعى کنید تنها خدا را درنظر بگیرد و تحت تاثیر مقدس نماها و آخوندهاى بى سواد واقع‏نشوید; چرا که اگر بناست‏با اعلام و نشر حکم خدا به مقام وموقعیتمان نزد مقدس نماهاى احمق و آخوندهاى بى سواد صدمه اى‏بخورد، بگذارید هرچه بیشتر بخورد. (38)
امام(ره) در این نامه بجز تاکید بر پرهیز از جمود در فهم‏روایات و اینکه این امر به ناکامى دین در اداره زندگى مى‏انجامد، به سه مورد اشاره کرده است که به اجمال، بدان اشاره‏مى شود:
1) مصرف زکات. در آیات قرآنى و احادیث، براى مصرف زکات، مواردى‏مشخص ذکر شده که عبارت اند از:
انما الصدقات للفقراء والمساکین و العاملین علیها والمولفه‏قلوبهم و فى الرقاب والغارمین و فى سبیل الله وابن السبیل‏فریضه من الله. (39)
صدقات، تنها به تهیدستان و بینوایان و متصدیان [گردآورى و پخش]آن، و کسانى که دلشان به دست آورده مى شود، و در [راه آزادى]بردگان، و وامداران، و در راه خدا، و به در راه مانده، اختصاص‏دارد. [این] به عنوان فریضه از جانب خداست.
و روایات در شرح این آیه و موارد آن، بسیار است که از ذکر آنهاصرف نظر مى شود. (40)
2) سبق ورمایه. در روایات، موارد شرط گذارى در مسابقات، منحصرشده به تیراندازى، اسب سوارى، و شنا:
عن ابى عبدالله(ع):
لاسبق الا فى خف او حافر او نصل، یعنى‏النضال. (41)
امام صادق(ع) فرمود:
[شرط گذارى] در مسابقه جایز نیست، مگر درشترسوارى، اسب دوانى و تیراندازى.
قال رسول الله(ص):
لا سبق الا فى حافر او نضل او خف. (42)
رسول خدا فرمود:
[شرط گذارى] در مسابقه جایز نیست، مگر در اسب‏دوانى، تیراندازى و شتر سوارى.
3) تحلیل انفال بر شیعیان در عصر غیبت. مطابق پاره اى روایات،انفال، در عصر غیبت‏بر شیعیان حلال شده و همگان مى توانند ازآن بهره برند:
عن ابى جعفر(ع) ... قال:
یا نجیه، ان لنا الخمس فى کتاب الله‏ولنا الانفال، ولنا صفو الله... اللهم انا قد احللت ذلک‏لشیعتنا. (43)
امام باقر(ع) فرمود:
اى نجیه! خمس بر حسب آیات قرآنى از آن‏ماست. انفال از آن ما است. سهم خداوند از آن ماست... بارخدایا همه آنها را براى پیروان خود حلال کردیم.
عن الصادق(ع):...
و کل ما کان فى ایدى شیعتنا من الارض فهم فیه‏محللون و محلل لهم ذلک الى ان یقوم قائمنا. (44)
امام صادق(ع) فرمود:
هر زمینى که در دست‏شیعیان ما باشد، براى‏آنان هلال است تا زمانى که قائم ما به پاخیزد.
بجز این سه مورد، موارد دیگرى نیز در آثار امام به چشم مى خوردکه بدان اشاره مى شود.
4) شطرنج. در روایات متعددى بازى با شطرنج تحریم شده است،مانند:
عن الصادق(ع): ...
و ذلک انما حرم الله الصناعه التى هى حرام‏کلها، التى یجى‏ء منها الفساد محضا نظیر البرابط والمزامیروالشطرنج. (45)
امام صادق(ع): ...
خداوند، ابزارى را که بجز فساد، بهره اى ازآنها برده نمى شود، حرام کرده است، مانند بربط و نى و شطرنج.
عن ابى عبدالله(ع):
النرد والشطرنج والاربعه عشر بمنزله واحدوکل ما قومر علیه فهو میسر. (46)
امام صادق(ع) فرمود:
نرد، شطرنج و بازى چهارده گانه، مانند هم‏اندو هرچه با آن برد و باخت‏شود، آن، میسر است و حرام مى‏باشد.
مشهور فقها، از این روایات، خصوصیت را استفاده مى کنند و بازى‏با شطرنج را حرام مى دانند، گرچه وسیله قمار نباشد; اما امام‏خمینى از این جمود، فراتر رفته و در پاسخ سوالى درباره شطرنج‏فرموده است:
سؤال: اگر شطرنج، آلت قمار بودن خود را به طور کلى از دست داده‏باشد و چون امروز تنها به عنوان یک ورزش فکرى از آن استفاده‏گردد، بازى با آن، چه صورتى دارد؟
جواب: بر فرض مذکور، اگر برد و باختى در بین نباشد، اشکال‏ندارد. (47)
5) ابزار اجراى قصاص. مشهور فقها، براساس پاره اى روایات،معتقدند که قصاص باید با شمشیر اجرا گردد; چرا که در روایات‏چنین آمده است، مانند:
ان رسول الله(ص) قال:
لاقود الا بالسیف. (48)
پیامبر(ص) فرمود:
قصاص، جز با شمشیر نیست.
سالنا ابا عبدالله(ع) عن رجل ضرب رجلا بعصا فلم یقلع عن الضرب‏حتى مات، ایدفع الى ولى المقتول فیقتله؟ قال: نعم ولکن لایترک‏یعبث‏به، ولکن یجیز علیه بالسیف. (49)
گویند از امام صادق(ع) پرسیدیم: مردى، مردى را تا جایى که جان‏در بدن دارد، با عصا مى زند. آیا باید کشنده را به ولى کشته‏شده سپرد تا وى را بکشد؟ حضرت فرمود: قاتل را در اختیاراولیاى مقتول مى گذارند; اما نباید گذاشت هر گونه خواستند اورا بکشند. باید او را با ضربه شمشیر مجازات کنند.
امام خمینى در (تحریر الوسیله) از فتواى مشهور، عدول کرده وقصاص با ابزار مدرن (مانند: تفنگ و صندلى برقى) را نیز جایزمى شمرد:
لایجوز الاستیفاء فى النفس والطرف بالاله الکاله و ما یوجب‏تعذیبا زائدا على ما ضرب بالسیف، مثل ان یقطع بالمنشار ونحوه، ولو فعل اثم و عزر، لکن لا شى‏ء علیه ولا یقتص الا بالسیف ونحوه. و لایبعد الجواز بما هو اسهل من السیف، کالبندقه على‏المخ، بل وبالاتصال بالقوه الکهربائیه. (50)
قصاص نفس و اعضا، با ابزار کند و هرآنچه آزار آن بیش از ضربه‏شمشیر باشد، به سان اره و مانند آن، جایز نیست و اگر کسى چنین‏کرد، گناهکار است و باید تعزیر شود; ولى جریمه اى بر او نیست.قصاص، تنها باید با شمشیر و مانند آن انجام پذیرد. البته بعیدنیست که بتوان با ابزار کشنده اى، آسان تر از شمشیر (مانندتفنگ و صندلى برقى)، قصاص کرد.
هفت. توجه به تحولات زمانى و مکانى در فهم حدیث
تردیدى نیست که در حوزه زندگى، بخشهایى با دگرگونى و تحول‏همراه است. بسیارى از ابزارها، شکلها و قالبها در طول زمان،دگرگون مى شوند و شکل گذشته خود را از دست مى دهند. در این‏گونه موارد، احکام و دستورهاى دینى نیز از کلیت و انعطافى‏برخوردارند تا بتوانند نقش هدایتى خود را ایفا کنند. جمود برشکل و ابزارى خاص، به ناتوانى دین در اداره زندگى مى انجامد.آنان که سراغ نصوص دینى مى روند، باید از این نکته غفلت‏نورزند; وگرنه دچار لغزش و انحراف مى گردند. امام خمینى براین امر، واقف بود و در فهم احادیث، بر آن اصرار مى ورزید.اینک به نمونه هایى اشاره مى کنیم:
1. فروش سلاح به کفار
ایشان معتقد است که فروش سلاح، تابع مصالح روز است. گاهى ممکن‏است فروش سلاح به تقویت کفار بینجامد و ممنوع شود و گاه چنین‏نباشد. معیار و میزان، صلح و جنگ نیست; چنانکه مشرک و کافربودن خریدار نیز ملاک نیست. باید در هر زمان، شرایط و مصالح رابررسى کرد و روایات نیز به همین مطلب اشاره دارند و اگر غیراز این باشد، تاویل خواهد شد:
وبالجمله ان هذا الامر من شوون الحکومه والدوله ولیس امرامضبوطا، بل تابع لمصلحه الیوم ومقتضیات الوقت; فلا الهدنه‏مطلقا موضوع حکم لدى العقل ولا المشرک والکافر کذلک...
والظاهر عدم استفاده شى‏ء زائد مما ذکرناه من الاخبار، بل لو فرض‏اطلاق لبعضها یقتضى خلاف ذلک، اى یقتضى جواز البیع فیما خیف‏الفساد و هدم ارکان الاسلام او التشیع او نحو ذلک، لا مناص عن‏تقییده او طرفده، او دل على عدم الجواز فیما یخاف فى ترکه‏علیهما کذلک لابد من تقییده و ذلک واضح. (51)
خلاصه آنکه این امر به حکومت و دولت مربوط است و ضابطه اى‏ندارد; بلکه تابع شرایط و اوضاع و احوال است.
از این رو، نه صلح به طور کلى موضوع حکم عقلى و شرعى است و نه‏مشرک و کافر...
روشن است که بیش از آنچه گفتیم، از روایات به دست نمى آید واگر روایتى عمومیتى فراتر از این داشته باشد که خرید و فروش‏را در صورت در خطر بودن اسلام و تشیع تجویز کند یا از خرید وفروش منع کند، در صورتى که ترک معامله ضررى داشته باشد، بایدآن را تقیید کرد.
بر همین پایه روایتى مانند این دو حدیث را چنانکه ذکر شد، معناکرده است:
سالته عن حمل المسلمین الى المشرکین التجاره؟ قال: اذا لم‏یحملوا سلاحا فلا باس. (52)
پرسیدم آیا مسلمانان مى توانند اموال تجارى را به مشرکان‏بفروشند؟ فرمود: اگر اسلحه نباشد، مانعى ندارد.
فى وصیه النبى(ص) لعلى(ع) قال:
یا على: کفر بالله العظیم من هذه الامه عشره [الى ان قال:]... و بائع السلاح من اهل الحرب. (53)
در سفارش پیامبر به على(ع) آمده است: ده نفر از این امت، به‏خداوند، کفر ورزیده است...و از آنان، فروشنده اسلحه به اهل‏حرب است.
2. استفاده از اشیاى نجس
ایشان معتقد است از اشیاى نجس (مانند خون و مردار و...) مى‏توان بجز براى خوردن، بهره بردارى کرد و روایات دلالت کننده برحرمت، تنها خوردن را شامل مى شوند; زیرا در آن زمان، استفاده‏اى جز خوردن نداشته اند; لیکن امروزه که بر اثر رشد علم وصنعت، استفاده عقلایى از خون و... صورت مى پذیرد، منعى در آن‏نیست.
از این رو، روایات ذیل را:
عن ابى عبدالله(ع):
السحت ثمن المیته. (54)
بهاى مردار، حرام است.
حرم من الشاه سبعه اشیاء: الدم والخصیتان... (55)
هفت چیز از گوسفند، حرام شده است: خون، دنبلان و...
به استفاده در خوردن، مقید کرده و سایر استفاده ها را تجویز مى‏کند و مى گوید:
فتحصل مما ذکرناه، جواز الانتفاع بصنوف النجاسات، ولا دلیل عام‏على حرمه جمع الانتفاعات بها کما لا دلیل على حرمه بیعها. (56)
خلاصه سخن آنکه مى توان از تمامى نجاسات، بهره برد و دلیلى برحرمت آن نیست; چنانکه دلیلى بر ممنوعیت‏خرید و فروش آنها وجودندارد.
به هر حال به صورت یک قاعده کلى فرموده است:
ان اللازم على الفقیه الباحث فى الاستظهار من الروایات و دعوى‏الانصراف والغلبه والندره ملاحظه العصر والمحیط الذین صدرت‏الروایات فیهما. (57)
بر فقیه لازم است که براى به دست آوردن مطلبى از روایات یاادعاى انصراف و غلبه و ندرت کردن، زمان و مکان صدور حدیث رامنظور دارد.
هشت. شناخت روش هاى جمع بین اخبار متعارض
یکى از اصول کلیدى در فقه الحدیث، آگاهى از چگونگى جمع بین‏اخبار متعارض است. این مسئله که از دیرباز مورد توجه بود،هنوز در جایگاه واقعى اش قرار نگرفته است. (58)
حضرت امام در این باب در کتاب (التعادل و الترجیح) به چند نکته‏اساسى اشاره کرده که حائز اهمیت است:
1. ایشان معتقد است‏بحث تعارض را در علم اصول، باید به تعارض‏اخبار اختصاص داد; زیرا تعارض در غیر اخبار و روایات، نادراست:
ان مبحث التعارض و ان کان بعنوانه اعم من تعارض الاخبار، لکن‏لما کان البحث عن تعارض غیرها غیر معنون فى هذا البحث فى هذه‏الاعصار لاهمیه تعارضها وندره تعارض غیره کتعارض اقوال‏اللغویین مثلا فلابد من عقد البحث فى تعارضها. (59)
مبحث تعارض، گرچه عنوانى اعم است و فراتر از تعارض اخبار وروایات مى باشد، لیک چون انواع دیگر تعارض در این زمانها مطرح‏نیست (به جهت ندرتش و نیز اهمیت مبحث تعارض روایات)، از این‏رو، شایسته است عنوان بحث را تعارض اخبار قرار دهیم.
2. ایشان بر این باور است که دو خبر متعارض را باید در محیطتشریع و قانونگذارى دید; زیرا قانونگذار، نخست اصول و کلیات‏را القا مى کند، و آن گاه به بیان تبصره ها و قیدهایش مى‏پردازد:
فلابد فى تشخیص الخبرین المتعارضین والحدیثین المختلفین من فرض‏الکلام فى محیط التشریع والتقنین و فى کلام متکلم صارت عادته‏القاء الکلیات والاصول و بیان المعضلات والشرائط والاجزاءوالمقیدات والقرائن منفصله. (60)
براى شناسایى دو خبر متعارض و دو حدیث مختلف، باید آنها را درحوزه تشریع و قانونگذارى فرض کرد; یعنى در محیطى که گوینده،رویه اش بیان قواعد و اصول کلى است و پس از آن به شرایط وقیودش مى پردازد.
ایشان بر این اساس، نتیجه مى گیرد که ادله احکام واقعى و ادله‏احکام شک و حاکم و محکوم، عام و خاص متعارض نیستند و مشمول‏اخبار علاجیه قرار نمى گیرند. ایشان این موارد را به عنوان‏موارد جمع عرفى برشمرده و یکجا گردآورده است:
الف) موارد نص و ظاهر یا ظاهر و اظهر، مانند:
1 یکى از دو دلیل، قدر متیقن در مقام گفتگو داشته باشد;
2 تخصیص یکى از دو دلیل، مستهجن باشد;
3 یکى از دو دلیل، نسبت‏به مورد اجتهاد و تعارض، ورود داشته‏باشد.
ب) وجود ترجیح دلالى، مانند:
1 تعارض عموم و اطلاق،
2- دوران بین تخصیص و نسخ،
3- دوران میان تقیید مطلق یا حمل امر و نهى بر استحباب وکراهت،
ج) تعارض میان بیش از دو دلیل، مانند:
1 یک عام و دو خاص،
2- دو عام و یک خاص. (61)
3. امام(ره) در بحث تعادل و ترجیح، با کنار نهادن بحثهاى‏انتزاعى و ذهنى، به تجزیه و تحلیل روایات علاجیه پرداخته است.
تا اینجا به اختصار، پاره اى از اصول و قواعد را در حوزه فقه‏الحدیث از لابه لاى آثار و گفتار آن مرد بزرگ استخراج کردیم وامیدواریم این نوشتار، درآمدى باشد براى بحثهاى گسترده تر وعمیق تر.
پى‏نوشت‏ها:
1- الرسائل، ج‏2، ص‏96-97.
2- الاستصحاب، ص‏220.
3- همان، ص‏218-219.
4- بحارالانوار، ج‏7، ص‏242; علم الیقین، ج‏2، ص
5- المیزان، محمد حسین الطباطبائى،ج‏1، ص‏10 و 14و129-130.
6- مصباح الهدایه، ص‏79.
7- المیزان، ج‏1، ص‏10.
8- بحارالانوار، ج‏7، ص‏242.
9- بدائع الدرر فى قاعده نفى الضرر، ص 86 و113-114.
10- همان، ص‏109.
11- بدائع الدرر فى قاعده نفى الضرر، ص 109-113.
12- الکافى، ج‏7، ص‏414; وسائل الشیعه، ج 18، ص‏169.
13- وسائل الشیعه، ج 18، ص 169-170.
14- همان، ص 193.
15- همان جا.
16- همان، ص-195.
17- وسائل الشیعه، ج 18، ص 195-196.
18- همان، ج 17، ص 337.
19- همان، ج‏12، ص‏406.
20- وسائل الشیعه، ج‏17، ص‏334.
21- همان، ج‏11، ص‏48.
22- همان، ص‏43.
23- وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏69.
24- همان، ج‏18، ص‏189.
25- بحارالانوار، ج‏88، ص‏234.
26- الاستصحاب، ص‏384-391.
27- الرسائل، ص‏423; کفایه الاصول، ص‏493; فوائد الاصول، ج‏4، ص‏680;نهایه الافکار، ج‏4، ص‏107 (القسم الثانى); درر الفوائد،ص‏613-614.
28- الاستصحاب، ص‏392.
29- همان، ص‏393.
30- وسائل الشیعه، ج‏12، ص‏380.
31- کتاب البیع، ج‏2، ص‏451.
32- همان، ج‏5، ص‏354.
33- سوره مائده، آیه 55:
انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنواالذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون; ولى شما،تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند; همان‏کسانى که نماز را برپا مى دارند و در حال رکوع، زکات مى دهند.
34- تفسیر نورالثقلین، ج‏1، ص‏643; البرهان فى تفسیر القرآن، ج‏2،ص‏317.
35- الحیاه، ج‏2، ص‏229، ح‏7.
36- صحیفه نور، ج‏20، ص‏185.
37- صحیفه نور، ج‏21، ص‏34.
38- صحیفه نور، ج‏21، ص‏35.
39- سوره توبه، آیه 60.
40- وسائل الشیعه، ج‏9، ص‏213209.
41- وسائل الشیعه، ج‏11، ص‏253.
42- همان، ص‏253.
43- همان، ج‏9، ص‏549.
44- همان، ص‏548.
45- همان، ج‏12، ص‏57; بحارالانوار، ج‏100، ص‏48.
46- وسائل الشیعه، ب‏101، ح‏1.
47- صحیفه نور، ج‏21، ص‏15.
48- مستدرک الوسائل، ج‏18، ص‏254 (ب‏51، ح‏1، 2،3، 4); سنن ابن‏ماجه، ج‏2، ص‏889 (ب‏25، ح‏2667).
49- وسائل الشیعه، ج‏19، ص‏95.
50- تحریرالوسیله، ج‏2، ص‏535.
51- المکاسب المحرمه، ج‏1، ص‏228-229.
52- وسائل الشیعه، ج‏12، ص‏70.
53- همان جا.
54- همان، ص‏62.
55- همان، ج‏16، ص‏359.
56- المکاسب المحرمه، ج‏1، ص‏56.
57- کتاب البیع، ج‏4، ص‏180.
58- ر.ک به: علوم حدیث، ش‏9، ص2 8.
59- التعادل والترجیح، ص‏31.
60- همان، ص‏33.
61- همان جا.

تبلیغات