آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

صفحات اول روزنامه ها، تقریباً همه روزه داستانهای وحشتناکی از قتل، ضرب و شتم، تجاوز، و بی رحمی را برای ما به تصویر میکشند. اما معمولاً در صفحات داخلی روزنامه ها و با تیترهای کوچکتر داستانهای دیگری از شجاعت، مهربانی، و ایثار نیز وجود دارد.
    ما روان شناسان در تلاش برای بیان خوب و بد در نوع بشر، مانند روزنامهنگاران بیشتر توجه به بدخواهیهای انسان کرده ایم تا به کارهای اخلاقی او و نوعی بدبینی نسبت به انسان داشته ایم. برای مثال، در تئوری روانکاوی، پرخاشگری و زیادهطلبی به عنوان عوامل بنیادین طبیعت انسان شناخته شده اند، در حالی که انگیزه های اخلاقی تنها پس از یک فرایند دشوار اجتماعی شدن ظاهر میشوند.
    همچنین در تئوریهای برجسته رفتاری، اهمیت دادن به دیگران از تقویتهای خود محورانه ناشی میشود (برای مثال، هال، ؛1952 اسکینر، 1971) این تئوریهای انگیزشی، رفتار را بر اساس مزایا تبیین میکنند. در حالی که اخلاق، درباره تقویت شدن به وسیله مزایایی است که رفتار برای دیگران ایجاد مینماید. بنابراین یک تئوری انگیزش اخلاقی باید تبیین کند که چگونه این ظرفیت به وسیله مزایای آن برای دیگران تقویت میشود.
    به همین نسبت، یک تئوری تربیت اخلاقی باید توضیح دهد که چه میتوان انجام داد که افراد واقعاً نگران خوشبختی دیگران باشند، نه این که صرفاً برای کسب پاداش، یا برای اجتناب از تنبیه خوب عمل کنند. این امر چالش برانگیز است، زیرا تحقیقات انگیزشی سنتی بیشتر بر این امر متمرکز شده اند که تقویت کننده های تثبیت شده (مثل غذا، پول، و تحسین) چگونه به رفتار نیرو می دهند، نه این که چگونه میتوان به تقویت کننده ها نیرو بخشید (اسکالمن، 1990، 1996).
    متأسفانه حتی تئوریهای رشد اخلاقی پیاژه (1965) و کلبرگ (1969) در مورد انگیزش اخلاقی بینش اندکی به دست می دهند. این نظریه پردازان توجه اندکی به منابع انگیزه های اخلاقی و تفاوتهای فردی در انگیزش اخلاقی مبذول داشته اند. در واقع، آنها به دنبال تبیین مراحل شناخت کودکان از مفاهیم عدالت و نزاکت بوده اند (برداشتهایی که کمتر با معیارهایی مثل یاریگری یا درستکاری ارتباط دارند؛ به اسکالمن و مکلر، 1994 مراجعه کنید). هدف من در این مقاله نشان دادن این موضوع است که انگیزه های اخلاقی ما به اندازه انگیزه های پرخاشجویانه و زیاده طلبانه ما، اساسی، قدرتمند، و از لحاظ عاطفی شدید هستند؛ و این که اهمیت دادن به دیگران به صورت خودانگیخته در هر کودک خردسال آشکار میشود (بدون ارتباط با مراحل تحول و مدتها قبل از این که عقده اودیپ برطرف گردد)؛ و این که اخلاق برای بقای گونه انسانی آنقدر حیاتی است که در سه شکل مجزا تکامل یافته است، و تفاوتهای فردی مهمی در «سبکهای اخلاق» ایجاد کرده است.
    قتل و جار و جنجال ممکن است تیتر روزنامه ها را به خود اختصاص دهد، اما اگر مهربانی یا ادب، رایجتر نمیبود، نسل انسان احتمالاً به دنبال دایناسورها رفته بود. بررسیها نشان می دهند که کودکان بیشتر به تعاملات یاریگرانه تمایل دارند تا تعاملات خصمانه (هی و رینگولد، 1984؛ والترز، پیرس، و دامس، 1957)، اگرچه تعاملات خصمانه توجه بیشتری را به خود جلب میکند.
        یک تئوری در مورد انگیزه اخلاقی
    مارک تواین (1967) با تأمل درباره منابع اخلاق اظهار داشت که «چندین سپر محافظ در برابر وسوسه های انسان وجود دارد که مطمئنترین آنها بزدلی()1 است». گاهی ترس از تنبیه، موجب میشود که انسانها از تسلیم در مقابل وساوس و آسیب رساندن به دیگران خودداری کنند. اما ما معمولاً ترس از تنبیه را به عنوان یک انگیزه اخلاقی در نظر نمیگیریم. در مقابل، یک شخص اخلاقی در برابر وسوسه ها مقاومت به خرج می دهد و حتی زمانی که میتواند خود را راحت کند، بر اساس انگیزه های درونی تلاش میکند تا با دیگران برخورد مناسب داشته باشد.
    پس سئوال این است که منبع انگیزه های اخلاقی ما چیست؟ حداقل سه منبع مستقل میتوان مشخص کرد؛ همدلی، اصول اخلاقی، و تعلق. این امر نشان می دهد که طبیعت با مهندسان در تجهیزات «اضافه بر سازمان»()2، شریک بوده است. مهندسان تجهیزاتی اضافه بر سازمان (یدکی) تدارک میبینند تا اجزای اساسی در موارد از کار افتادگی و ناکامی دارای پشتیبان یا جایگزین باشند. طبیعت نیز از استراتژی مشابهی استفاده میکند؛ احتمالاً علت این که بسیاری از اندامهای اصلی ما مثل کلیه ها، چشمها، و گوشها جفت هستند، همین است.
    اگر انگیزه اخلاقی از سه منبع مستقل ناشی شود، حاکی از آن است که چند منبع انگیزش، مثل کلیه ها، برای بقای ما ضروری است. ما، مانند همه حیوانات اجتماعی، با رشد گروهمان، رشد میکنیم، و گروه ما زمانی به خوبی رشد میکند که هارمونی و همکاری در میان اعضا وجود داشته باشد. اما هارمونی و همکاری برای ما اتوماتیک نیست. ما نه توانایی زیادی برای آسیب زدن به یکدیگر داریم و نه مستمراً برای این کار برانگیخته میشویم و نه مانند بعضی از حیوانات اجتماعی، از مکانیزمهای غریزی ای برخورداریم که به ما برای حل تعارض کمک نماید. در واقع، آنچه ما انسانها داریم و یا قادر به داشتن آن هستیم، وجدان قدرتمندی است که ما را به ملاحظه دیگران و گرایش به ایده آلهای اخلاقی سوق می دهد.
        اخلاقی به چه معناست؟
    فلاسفه، متکلمین، مجریان میزگردها، و دیگران درباره معنای اخلاقی، سخنان زیادی گفته اند. بعضی از سردرگمیها از این حقیقت ناشی میشود که این لغت بیش از یک معنا دارد. در این مقاله، اخلاقی تنها به اعمالی اشاره دارد که هدف از آنها ایجاد پیامدهای محبت آمیز و یا عادلانه است. این معنا، یک معنای هسته ای برای این لغت در تمام سنتهای اخلاقی و دینی و چه بسا در اکثر کاربردهای رایج آن است.
    بر اساس این تعریف، وقتی ما یک عمل را اخلاقی مینامیم، به خاطر بعضی از جنبه های فیزیکی یا حتی به خاطر منافع نیست؛ بلکه ما استنباط کرده ایم که در پشت این عمل یک نیت خیر وجود دارد و هدف واقعی عامل، ایجاد پیامدی است که به حال دیگران مفید باشد، یا پیامد منصفانه ای که منافع افراد مرتبط را تأمین نماید. به عبارت دیگر، ما استنباط کرده ایم که تقویت کننده واقعی برای عمل منافع دیگران است، و عمل به خاطر اعمال فشار یا انجام وظیفه یا در جریان یک رابطه متقابل انجام نشده است. وقتی ما یک شخص را - علاوه بر اعمالش اخلاقی مینامیم، این بدان علت است که ما معتقدیم رفتارهای وی عموماً از این مقاصد خیرخواهانه ناشی شده است.
    اما نیت ایجاد پیامدهای محبت آمیز و عادلانه، تنها معنای اخلاقی نیست. برای مثال، اخلاق جنسی عموماً به خودداری از عمل جنسی، جز در چارچوبِ مجاز اشاره دارد، و منابع انگیزشی آن (مثل سنتهای دینی و اجتماعی، رقابتهای جنسی، و تابوها) از منابعی که احسان و عدالت را برمی انگیزند، متفاوت است. در واقع بسیاری از ما، افراد «خوبی» (یعنی مهربان) را میشناسیم که ملزم به ضوابط جنسی سنتی نیستند، و افراد «بدی» (یعنی شرور) را نیز میشناسیم که به این اصول ملتزم هستند. رفتارهای جنسی مانند روابط قبل از ازدواج و همجنسبازی که در نظامهای خاص اخلاقی مورد نکوهش قرار میگیرند ممکن است در یک نظام اخلاقی مبتنی بر مهربانی و عدالت وارد نشوند. (از آنجا که جامعه غربی تمایل کمتری دارد که بر مبنای رفتارهای جنسی در مورد شخصیت اخلاقی دیگران قضاوت کند، وقتی رهبران مذهبی و روانشناسان محدودیتهای جنسی سنتی را درخواست میکنند، اغلب موضع خود را بر مبنای سلامت جسمی و روانی توجیه میکنند تا فضایل؛ برای مثال، لیکونا، 1991، ص 357.)
    در برداشت دیگری از اخلاق، منزلت اخلاقی به اطاعت از مراجع صالحی مانند والدین، رهبران سیاسی یا مذهبی وابسته است. در این موارد، منابع انگیزشی همان منابع انگیزشی برانگیزاننده مهربانی و عدالت نیستند. در واقع موارد بسیاری وجود دارد که اخلاق اطاعت و اخلاق مهربانی و عدالت مقتضیات متفاوتی دارند. به همین دلیل در این عصر، تنها افراد اندکی «من فقط از دستورات اطاعت میکنم» را به عنوان یک دفاع اخلاقی قابل قبول میپذیرند.
        سه سیستم اخلاقی
    یک فهم جامع از انگیزه اخلاقی باید سه منبع مجزا و مستقل را در نظر گیرد: الف) تحریک همدلی؛ ب) تعلقات اخلاقی(یا همانندسازی با الگوهای اخلاقی)؛ و ج) تعهد به اصول اخلاقی یا استانداردهای شخصی در مورد درست و غلط. با استفاده از واژه های تجربیتر میتوان گفت، ما اخلاقی هستیم زیرا؛ الف) به وسیله احساسات افراد خصوصاً درد و رنج آنها؛ ب) به واسطه خوبیِ الگوهای اخلاقی؛ و ج) به واسطه اصول اخلاقی و ایده آلها، برانگیخته میشویم.
        هم دلی
    همدلی اشاره دارد به ظرفیت فراوانی که ما انسانها برای تجربه احساس دیگران داریم، تصور خود در جایگاه دیگری و احساس شادیها و رنجهای او، چنانکه گویا شادیها و رنجهای خود ما هستند. ظرفیت همدلی مانند بسیاری از ویژگیهای روانشناختی یک خصیصه مرحله ای()3 است، و همان طور که هافمن (1977) و دیگران نشان داده اند، کودکان اغلب اولین علائم همدلی را به صورت خودانگیخته در 18 ماهگی نشان می دهند. برای مثال وقتی والدین یا خواهر و برادر ناراحت به نظر می رسند، ابراز نگرانی و ناراحتی میکنند، و میخواهند به نوعی به آنها کمک کنند (یانگ، فاکس، و زان واکسلر، 1999). بنابراین، همدلی با برانگیختن رفتارهای نوع دوستانه برای ایجاد احساس بهتر در دیگران، یک منبع انگیزه اخلاقی به حساب می آید.
    پاسخ همدلانه از این جهت که واکنش غیر اکتسابی به هیجانات دیگران است، شبیه بازتاب است و میتواند فوق العاده شدید باشد. هر کس قادر به تسکین درد و رنج دیگران نباشد، می داند ناآرامی روانی ناشی از آن چقدر شدید است. اما کودکان و بزرگسالان برای هر کسی احساس همدلی نمیکنند؛ کسی که دشمن یا حتی رقیب تلقی میشود، احتمالاً موجب تحریک حس همدلی نمیشود. هر اندازه که معتقد باشیم دیگران با ما شباهت دارند، احتمال بیشتری وجود دارد که با آنها همدلی نموده، برخورد مناسبی داشته باشیم (آیسنبرگ، 1983).
    تحقیقات متعدد سی دانیل باتسون (1990) نشان می دهد که ارتباط مستقیمی میان همدلی و نوع دوستی وجود دارد: ما تمایل به کمک و مراقبت از افرادی داریم که با آنها احساس همدلی میکنیم و کمتر احتمال می رود که به آنها آسیب برسانیم (فشباخ و فشباخ، 1969؛ روبرتز و استرایر، 1996؛ توی و باتسون، 1982). در مقابل همدلی پایین با کشش بالا با بزهکاری اجتماعی ارتباط دارد (کوهن و استرایر، 1996).
    تحقیقات اخیر در مورد سندرم ویلیام که مانند سندروم دان یک اختلال ژنتیک دارای تظاهرات چهره ای، فیزیولوژیک، و رفتاری است، ممکن است به کشف ریشه های ژنتیک همدلی کمک نماید. نوزادانی که با این سندرم به دنیا می آیند، پاسخهای هم دلانه قوی و غیرعادی به دیگران دارند. (بوور، 2000).
   
   
    تعلق و ارتباط با سرمشق های اخلاقی
    تعلقات اخلاقی، دومین منبع انگیزه اخلاقی است که از طریق همانندسازی با افراد «شایسته» مثل والدین، مربی، چهره های سیاسی یا مذهبی، یا حتی یک شخصیت داستانی عمل میکند. این امر در میان کودکان رایج است که به طور خودانگیخته و بدون دستورالعمل یا اصرار، عاشق خوبیهای دیگران اند. علت این که بسیاری از کودکان مجذوب شخصیتهای تلویزیونی مهربانی مثل پورنگ میشوند همین است. هیچ کس به آنها این گونه واکنش را یاد نداده و هیچکس آنها را مجبور به دیدن این برنامه تلویزیونی نکرده است. کودکان به خاطر ماجراجویی یا خنده این برنامه ها را تعقیب نمیکنند؛ شور و شوق آنها بدین علت است که آنها به طور طبیعی مجذوب سرمشقهای خوب میشوند.
    کودکان از طریق همانندسازیها با سرمشقهای اخلاقی یاد میگیرند که در برابر وسوسه ها، بدخواهیها، یا نیازهای دیگران چگونه فکر و عمل کنند. آنها میخواهند مشابه آن الگوها زندگی کنند، با آنها احساس یگانگی کنند، و سزاوار تحسین آنها باشند. کلمات و رفتارهای الگوها، سرمشق آنها میشود (سیرز، مک کوبی، و لوین، 1957).
    وقتی کودکان وارد مدرسه ابتدایی میشوند، الگوهای اخلاقی آنها ممکن است کمتر مبادی آداب باشند. برای پسرها، این الگوها اغلب قهرمانهایی هستند که به خاطر عدالت و ادب، آدمهای بد را نابود میکنند و برای دختران معمولاً چهره های مهربانی هستند که با دل و جرأت و اراده راسخ، زمانی که کسی احتیاج به کمک دارد، وارد عمل میشوند. کودکان در بازیها و خیالپردازیهای خود معمولاً نقش قهرمانان خود را میپذیرند، با آنها دقیقاً همانندسازی میکنند گاهی حتی لباسهای آنها را می پوشند و ارزشهای آنها را درونی میکند.
    بسیاری از ما الگوهای اخلاقی داشته ایم بعضی واقعی و بعضی خیالی که در سراسر زندگی در ذهن ما باقی مانده اند؛ این الگوها ما را هدایت میکنند، و الهام بخش ما در ارائه بهترین تصویر از خود هستند. این الگو ممکن است یک چهره مذهبی مثل مسیح، یک پدر بزرگ مهربان، یک شخصیت خیالی ، یا شخصیت پرشوری مثل مارتین لوترکینگ باشد.
    ارتباط ما با الگوهای اخلاقی غالباً وثیق است، حتی اگر آنها چهره های داستانی باشند یا افرادی که ما تنها درباره آنها مطالعه کرده ایم، و اشتیاق ما برای احترام به آنها و احساس یگانگی با آنها، تأثیر قابل توجهی بر ما دارد، حتی ممکن است به منظور اثبات احساس تعلق خود به خوبیها، ما را به اعتراف به گناه وادارد (سیرز و همکاران، 1957). تقلید از این چهره های نیک و اتخاذ ارزشهای آنان به عنوان ارزشهای خود، ما را مانند آنها، به موجودات ارزشمندی تبدیل میکند. و ما اغلب از طریق آنها، احساس میکنیم که در یک جامعه اخلاقی قرار گرفته ایم و مجهز به یک منبع افتخار هستیم.
    کودکان از طریق درونیسازی، به قضاوت در مورد «درست» و «غلط» رفتارهای خود، میپردازند. اخلاق مبتنی بر تعلق، مانند همدلی، بسیار زود و در حدود 2 سالگی آغاز میشود، و یک ویژگی مرحله ای به حساب می آید. با در نظر گرفتن محوریت عشق در فرایند درونیسازی، تعجب آور نیست که درونیسازی کامل قوانین والدین، در کودکانی است که والدین گرمی دارند که قوانین خود را به وضوح توضیح می دهند، اصلاحات قاطعانه ای دارند، اما بر تنبیه بدنی تکیه نمیکنند (گروسک، 1966؛ هارت، دی ولف، وازنیاک، و برتس، 1992؛ لاندرویل و مین، 1981؛ استیتون، هاگان، و سالتر اینسورث، 1971؛ ذان واکسلر، رادکییارو، و گینگ، 1979).
   
   
    اصول اخلاقی
    سومین سنگ بنای انگیزه اخلاقی، شکلگیری اصول اخلاقی یا استانداردهای شخصی در مورد درست و غلط است. اینها قوانینی هستند که از نظر ما باید - با صرف نظر از تأیید یا عدم تأیید دیگران اجرا شوند، حتی زمانی که ما با دیگران، احساس همدلی نمیکنیم. استانداردهای اخلاقی به وسیله تخیلات ما تأیید میشوند زیرا ما میتوانیم پیشبینی کنیم که اجرای آنها به ایجاد یک دنیای بهتر می انجامد.
    زمانی که این استانداردها تأسیس میشوند، ما تلاش میکنیم تا اعمال خود را با آنها هماهنگ کنیم و زمانی که در انجام آنها کوتاهی میکنیم، هزینه اش را با عزت نفس خود میپردازیم (گریستین، ؛1976 روکیچ، 1973). پس استانداردهای شخصی قوانینی هستند که ما به خاطر ایده آلهای خود از آنها حمایت میکنیم. این اصل که «با دیگران چنان رفتار کن که انتظار داری با تو رفتار کنند»، اگر به عنوان یک استاندارد شخصی پذیرفته شود و در لحظات انتخاب اخلاقی بدان توسل شود، میتواند در شرایط مختلف بر رفتار فرد تأثیر گذارد.
    کودکان اصول اخلاقی را، مانند همدلی و تعلق اخلاقی، به صورت خودانگیخته در حدود 3 سالگی ایجاد میکنند. برای مثال کودکان خردسال با راهنمایی اندک یا بدون هیچگونه راهنمایی تشخیص می دهند که آسیب رساندن به دیگران، بد و کمک به دیگران، خوب است. حتی کودکانی که همیشه کارهای خوب انجام نمی دهند، این تشخیص را دارند. از یک کودک 3 ساله بپرسید که آیا غذا خوردن در یک گوشه اتاق درست است یا نه. اگر قانونی در این زمینه وجود داشته باشد، او خواهد گفت نه. سپس از او بپرسید، «اگر معلم بگوید اشکالی ندارد چه؟ « او پاسخ خواهد داد، «خوب، در این صورت اشکالی ندارد. « سپس از او بپرسید آیا درست است که برای نشستن خود دوستت را از صندلی پایین بکشی. او خواهد گفت نه، حتی اگر گاهی وقتها چنین کاری را انجام دهد. سپس از او بپرسید، «اگر معلم بگوید اشکالی ندارد چی؟ « او پاسخ خواهد داد، «معلم نباید اینطور بگوید».
    به نظر می رسد که کودکان به تنهایی تشخیص می دهند که باید قوانینی علیه آسیب رساندن وجود داشته باشد، قوانینی که بر نظر مراجع قدرت مبتنی نیست. توریل در بررسیهای متعدد، تشخیص درونیِ اهمیت قوانین اخلاقی را در مقایسه با سایر قوانین نشان داد. به همین جهت کودکان به اجبار والدین خود در مورد قوانین اخلاقی (مانند قوانین علیه دزدی)، نسبت به قوانین عرفی (مانند مقررات داخلی منزل) بیشتر تن می دهند.
    علاوه بر این حساسیت درونی نسبت به آسیب رساندن و یاری، استانداردهای اخلاقی شخصی ممکن است از «انگیزه تسلط» درونی ناشی شوند. روانشناسان مدتها است تشخیص داده اند کودکان یک میل طبیعی به تسلط بر محیط و سرآمد بودن دارند (مک ترک، مک کارتی، ویتز، و یارو، 1987؛ وایت، 1959). اهداف تسلط کودکان به طور بیولوژیک تعیین شده اند، اما با افزایش سن، تصور آنها در مورد آنچه شایسته تسلط است تحت تأثیر فرهنگ در می آید، خصوصاً آنچه والدین و افراد مهم دیگر تحسین میکنند.
    زمانی که بزرگسالان در زندگی خود، ممتاز بودن را بر اساس رفتار اخلاقی تعریف میکنند، و نه فقط به عنوان موفقیت در ورزش، تحصیل، یا تجارت، کودکان برای تلاش در جهت زندگی بر اساس ارزشهای اخلاقی آمادهتر میشوند. همان طور که مارتین هافمن دریافت (1975)، والدینی که با گشودگی از ارزشهای «نوع دوستانه» مثل «اهمیت دادن به احساسات دیگران» و «دست از کار خود کشیدن برای کمک به دیگران» حمایت میکنند، به احتمال زیاد کودکانی خواهند داشت که «به احساسات دیگران اهمیت می دهند و تلاش میکنند تا احساسات آنها جریحه دار نشود» و «از بچه هایی که دیگران آنها را مسخره میکنند حمایت و دلجویی میکنند».
    ارزیابی «خوب» و «بد» برای کودکان 3 ساله بسیار مهم است، و این کودکان به سهولت از آنها برای کارهای خود استفاده میکنند (دیوستا و استابر، 1971؛ مسترز، فورمن، و باردن، 1977). زمانی که کودکان وضعیت خود را مثبت ارزیابی میکنند، در واقع بنیان رشد هویت اخلاقی خود را فراهم مینمایند. این کودکان، خود را یک عامل اخلاقی میبینند که بر اساس معیارهای اخلاقی در مورد اعمال قضاوت میکنند. سپس آنها بر اساس اهداف کلی و تعلقات اخلاقی، بنا بر فهم خود اقدام میکنند. زمانی که یک هویت اخلاقی مثبت شکل گرفت، و فرد خود را انسانی دانست که «از خوبیها حمایت میکند»، عزت نفس او به رفتاری وابسته است که با آن هویت هماهنگ باشد (هارت و فگلی، 1995).
    ما اصول اخلاقی را به همان دلیل که هر اصل رفتاری را میپذیریم، قبول میکنیم، زیرا معتقدیم که آنها پیامدهای مطلوبی دارند. کودکان به تدریج و از طریق تجارب شخصی معتقد میشوند که زندگی بر اساس استانداردهای اخلاقی نتایج مطلوبی دارد مثلا آنها میفهمند که استفاده مشترک از اسباب بازیها به لذت بیشتر می انجامد. تخیلات کودکان نیز به این باور کمک میکند. آنها پیشبینی میکنند که این رفتارها به ایجاد یک دنیای بهتر کمک میکند.
    همچنین، باورهای آنها تحت تأثیر پیامهای الهام بخش و متقاعد کننده بزرگسالان و همسالان قرار دارد. در میان تمام مخلوقات کره زمین، تنها انسانها میتوانند به سمت ایده آلهای بزرگتر برانگیخته شوند؛ در واقع، میتوان گفت که ما انسانها، گونه الهامپذیری هستیم. به نظر می رسد که نوجوانان به طور خاص آماده پذیرش پیام هستند؛ پیامهایی که تصویر یک دنیای در دسترس بهتر را ارائه می دهند (براون فن برینر، 1962).
    کودکان خردسال نیز به استدلال در باره قوانین اخلاقی حساس هستند. جان تپ (تپ و کلبرگف 1971) عبارت جالب «متقاعد کردن فرد در مورد ارزشها»()4 را بر مبنای یافته های تحقیقی خود که کودکان 5 ساله میتوانند ارتباط میان قوانین اخلاقی و دلایل آنها را بفهمند، جعل کرد. وی دریافت که این کودکان معتقدند که قوانین و قواعد اگر بیش از آن که مفید باشند آسیب برسانند، قابل تغییرند. کودکان در صورتی که متقاعد شوند قوانین والدین عادلانه است، احتمال زیادتری وجود دارد که استانداردهای آنها را به عنوان استانداردهای خود بپذیرند. نوجوانانی که در تدوین قوانین شرکت داشتند، به طور خاص به آن استانداردها متعهد بودند (الدر، 1963؛ پیکاس، 1961).
    اوا فوگلمن (1994) در تحقیق خود بر روی کسانی که در جریان هولوکاست به کمک دیگران شتافتند، همین سه منبع انگیزشی را مجزا کرده است. بعضی از آنها زندگی خود و خانواده خود را به خاطر همدلی به خطر انداختند. آنها میگفتند که به خاطر درد و رنجی که شاهد بوده اند نمیتوانستند به قربانیان پشت کنند. انگیزه بعضی دیگر بیشتر اصول اخلاقی بود تا همدلی. این افراد توضیح می دادند که آنها شاهد این جنایات بودند و اگر در برابر آنها مقاومت نمیکردند نمیتوانستند با خود کنار بیایند و به زندگی خود ادامه دهند. از صحبتهای این افراد بر می آمد که انگیزه آنها بیشتر بیعدالتی بوده است تا یک ارتباط عاطفی با افراد رنج کشیده. اما انگیزه گروه سوم، ناشی از ارتباط و الگوگیری از یک رهبر اخلاقی یا جامعه اخلاقی، مثل خانواده یا کلیسا بود.
    در مجموع، با نگاه به این سه منبع انگیزه اخلاقی، ممکن است گفته شود که اخلاق بر «سر» (اصول اخلاقی یا استانداردهای مبتنی بر شناخت درست و غلط و تشخیص فرد به عنوان یک عامل اخلاقی)، بر «قلب» (همدلی)، و بر «جامعه» (همانندسازی با سرمشقهای اخلاقی) مبتنی است.
   
   
    هیجانات اخلاقی
    در ارتباط با هر یک از فرایندهای انگیزشی، احساسات مثبت و منفی وجود دارد که بر رفتارهای ما، تأثیر میگذارند. احساسات منفی عبارتند از احساس گناه()5 (مرتبط با همدلی)، احساس شرم()6 (مرتبط با تعلق اخلاقی)، و انزجار از خود()7 (مرتبط با اصول اخلاقی). وقتی ما به صورت همدلانه «داخل» احساسات دیگری هستیم، هر درد و رنجی که به او وارد کنیم، در قالب احساس گناه به خود ما برمیگردد. بر اساس شواهد احساس گناه در کودکان نوپا نیز وجود دارد (ذان واکسلر همکاران، 1979)، اما در کودکان چهار یا پنج ساله رواج بیشتری پیدا میکند.
    زمانی که ما هنجارهای الگوهای اخلاقی را نقض میکنیم، حس میکنیم که شایسته محبت آنها نیستیم و از روبرو شدن با آنها احساس شرم میکنیم. زمانی که ما اصول اخلاقی خود را نقض میکنیم، تجربه انزجار از خود، احساس شرمساری از خود، و ناتوانی از کنار آمدن با خود به ما دست می دهد.
    از سوی دیگر زمانی که موجب میشویم کسی احساس خوبی پیدا کند، احساسات همدلانه مثبتی را تجربه میکنیم؛ زمانی که بر اساس استانداردهای الگوی اخلاقی عمل میکنیم، احساس افتخار و شایستگی دریافت محبت از سوی وی را خواهیم داشت؛ و زمانی که بر اساس استانداردهای اخلاقی خود زندگی میکنیم، احساس غرور و یک حس انسجام شخصی یا تمامیت خواهیم داشت.
    این حالات هیجانی، مثبت یا منفی، عوامل برانگیزاننده قدرتمندی به حساب می آیند. برای مثال، زمانی که افراد تجارب خود از احساس گناه را توصیف میکنند، آنها اغلب برای انتقال شدت درد و رنج خود از کلماتی مثل، دردناک و توانکاه استفاده میکنند. هیجانات اخلاقی منفی به قدر کافی برای سوق دادن افراد به فکر خودکشی نیرومند هستند. در طرف مثبت، بعضی از افراد در حضور قهرمانان اخلاقی خود که عالیترین آرمانها و شکوهمندترین احساسات را مجسم میکنند، به گریه تحسین می افتند.
        سبک های اخلاقی
    والدینی که دارای چند کودک هستند یافته اند که از اوایل کودکی افراد در استعداد نسبی همدلی، گرایش به اصول اخلاقی، و ارتباط با سرمشقهای اخلاقی متفاوت اند. به نظر می رسد که بعضی از کودکان به طور طبیعی دارای حس همدلی بیشترینسبت به کودکان دیگر هستند، در حالی که بعضی دیگر آمادگی بیشتری برای تنظیم استانداردها یا اصول شخصی دارند؛ و بعضی دیگر با سهولت بیشتری با سرمشقهای اخلاقی رابطه برقرار میکنند و پایبندی اخلاقی خود را از طریق وابستگی به دیگران نشان می دهند.
    اینجا جایی است که تجهیزات اضافه بر سازمان خود را نشان می دهند: کودکی که همدلی اندکی دارد، ممکن است به شخصی با اصول اخلاقی والا تبدیل شود، و بالعکس. والدین ممکن است از نامهربانی کودکان خود نگران باشند، بدین معنا که خود را جای دیگران نمیگذارد و احساسات عمیقی نسبت به دیگران ابراز نمیکند. اما این کودک ممکن است یک شخص شریف و دارای شجاعت اخلاقی از آب درآید، فردی با آرمانهای والا و خودملامتگری شدید، زمانی که نمیتواند بر اساس آرمانهایش عمل کند.
    تشخیص این سه منبع انگیزه اخلاقی و سبکهای اخلاقی ناشی از آن میتواند برای درمانگران، مربیان، یا والدین، خصوصاً وقتی با کودکان دارای مشکل روبرو هستند، مفید باشد. با ارزیابی قدرت نسبی این سه منبع، انسان میتواند بررسیکند که از میان تقاضاهای هم دلانه (مثل، فکر کن چه احساسی داری)، تقاضا برحسب ایده آلها (مثل، چه دنیاییخواهیم داشت اگر هر کسی این گونه رفتار کند؟) ، و یا تعلق (مثل، آیا این روشی است که یک الگو باید رفتار کند؟) کدامیک موثرترند.
    همچنین، اگر کمبودهای جدی در هر یک از این سه حوزه تشخیص داده شود، مثل کودکی که همدلی کمی دارد یا تنها نسبت به افراد معدودی حس همدلی دارد، درمانگر میتواند برای تقویت آن حوزه برنامه ای تنظیم کند، مثلاً با کودک در مورد احساساتش و این که چه کسانی را باید به عنوان «ما» در نظر گرفت صحبت کند و بدین ترتیب ارزش همدلی را تقویت کند.
    والدین ممکن است این را به زبان نیاورند، اما آنها معمولاً این تفاوتها را در کودکانشان تشخیص می دهند. یک پدر بعد از این که این سبکهای اخلاقی را شنید گفت: «این دقیقاً سه دختر مرا توصیف میکند. هر سه اخلاقی هستند، اما هر یک به روش خود. « من هم اینک به دنبال ایجاد یک ابزار سنجش برای ارزیابی قدرت و ضعف نسبی کودکان در هر یک از این سه قلمرو اخلاقی هستم.
    ادامه دارد...
        * با تلخیص و تصرف اندک
        پی نوشتها:
    1. cowardice
     2. redundancy
    3. Normally distributed
    4. Persuasion to vertue
    5. guilt
    6. shame
    7. Self loathing
   

تبلیغات