آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

عالمان منطق و فلسفه، به طور معمول انسان را به «حیوان ناطق» تعریف مى‏کنند. اینکه مقصود از نطق، قوّه عاقله و مفکّره انسان است یا غیر آن، خود به موضع دیگرى نیاز دارد؛ اما نطق به معناى سخن گفتن و اظهار خواسته‏هاى قلبى با توسل به ابزار زبان و الفاظ، از ویژگى‏هاى انسان است؛ چنان که آیه ذیل، در مقام احصا و بیان الطاف و نعمت‏هاى الهى به انسان، بر آموزش بیان و نطق تأکید مى‏کند: «علّمه البیان».(1)

قالب بیان و نطق در برابر معانى و خواسته هایى که انسان به آنها نیاز دارد، بسیار کوچک و محدود است؛ به همین دلیل، از همان روزگار پیدایش زبان، انسانها مجبور شدند، به گسترش آن بپردازند؛ از این رو اختراع الفاظ مشترک لفظى و معنوى، مجاز، استعاره، کنایه و دیگر راهبردها رشد یافت.

استفاده از راهبرهاى لفظى و ادبى، هر چند بستر آزادى بیشتر متکلم یا نویسنده را در ابراز مقصود و نیت فراهم کرد، اما همین توسعه یا پلورالیسم لفظى، خود عامل محدودیت براى شنونده یا خواننده شد، زیرا احتمال استفاده متکلم و نویسنده از معانى گوناگون یک واژه یا گزاره، شنونده و خواننده را در شناخت و فهمیدن معناى واقعى لفظ و مقصود متکلم، دچار تنگنا و محدودیت مى‏کند. از اینجا اهمیت مباحث ادبى و زبان‏شناسى روشن مى‏شود که همین اهمیت و حفظ غایت وضع زبان، اهل لغت و ادب را برانگیخته است که به تنسیق و تدوین قواعد و اصول زبانى و دستورى برآیند.

با تکامل و تحول دانش بشرى، علم زبان‏شناسى و در رأس آن «هرمنوتیک»، در فلسفه مغرب زمین نضج گرفت که به موجب آن، براى فهمیدن مقصود متکلم و نویسنده، افزون بر قواعد رایج زبانى، باید از یک سرى اصول خارج از قلمرو زبان، مانند نیت و پیش فرض‏ها و روحیات متکلم، و زمان و فرهنگ عصر سخن آگاهى یافت. مطالب پیشین، ما را به این نکته رهنمون مى‏شود که فهمیدن معنا و مقصود واژگان یا گزاره زبان عرفى و متداول مردم، نیازمند مقدماتى است که بدون آن مقدمات، دستیابى به مطلوب امکان‏پذیر نخواهد بود و چه بسا در تعیین معناى واقعى، از سوى متکلم و شنونده یا مؤلف و خواننده، مناقشاتى بروز کند.

حال اگر با زبان غیر عرفى مواجه شویم چگونه باید به تفسیرآن بپردازیم؟


برخى دیدگاه‏ها در تفسیر زبان دین
زبان دین، یکى از زبان‏هاى فراعرفى است که در قالب الفاظ، به بیان آموزه‏هاى دین از سوى خداوند، به وسیله پیامبر مى‏پردازد. از معروف‏ترین آنها سه کتاب آسمانى تورات، انجیل و قرآن مجید است. ما در این مقال، به تحلیل علل و انگیزه‏هاى طرح مسئله زبان دین در سه آیین پیشگفته نمى‏پردازیم و فقط پیش از بررسى موضع امام خمینى، در خصوص دیدگاه‏هاى گوناگون در تفسیر زبان دین، اشاراتى خواهیم داشت.


1. غیر شناختارى
نخستین تفسیر زبان دین را از تفسیر مخالفان دین و تجربه گرایان آغاز مى‏کنیم. فیلسوفان تجربه گرا (امپریسم)، ملاک حقیقت را همان وجود خارجى و تجربه قرار دادند و منکر واقعیت‏هاى فرا طبیعى و تجربى شدند. پوزیتیویسم منطقى، با تکیه بر فلسفه امپریسم، ملاک معنادارى گزاره‏ها و صدق و کذب آنن‏ها را تجربه پذیرى گزاره‏ها قرار داد؛ و بدین ترتیب گزاره‏هاى دینى‏اى که تجربه‏ناپذیر بودند، مهمل و فاقد معنا و تفسیر معرفى کرد.(2) در صفحات آینده خواهد آمد که اصل ادعاى پیشین در دین پذیرفتنى نیست؛ اما نظریه رقیق‏تر آن، مانند عدم حجیت ظواهر قرآن (نظریه اخبارى) قابل بحث است.


2. زبان عرفى
معروف‏ترین دیدگاه، رهیافت عرفى و به عبارت دقیق‏تر، رهیافت عقلایى از زبان دین است. این دیدگاه بر این باور است که زبان ادیان آسمانى با زبان رایج اصل نزول خود تطابق دارد. فرستنده دین، زبان دین را بر اساس اصول و قواعد رایج زبان مخاطبان و فرهنگ زمانه نازل کرده که نتیجه آن، قابل فهم بودن زبان دین براى عموم مردم و عرف است؛ به دیگر سخن، دین در عرضه آموزه‏هاى خود، زبان رایج عرف و اصول عقلایى را رعایت کرده و برخلاف آن عمل نکرده و زبان خاصى را پى نیفکنده است. برخى معاصران، مانند آیت اللّه‏ خویى(3) و دیگران(4) از این دیدگاه جانبدارى کردند.


3. زبان تمثیلى
تفسیر پیشین، زبان دین را از جمله صفات و گزاره هایى که از خداوند خبر مى‏دهند، مانند دلالت و معانى که در غیر خداوند به کار مى‏رود، معنا و تفسیر مى‏کرد؛ براى مثال، کاربرد خیر و محبت در انسان و خداوند را مترادف و یکسان، به صورت اشتراک معنوى وصف مى‏کرد. در برابر این تفسیر، دیدگاه معطله قرار دارد که معتقد است، انسان از درک و شناخت معانى واژگان و گزاره‏هاى منسوب به خداوند ناتوان است و به اصطلاح، اطلاق واژگانى چون محبت و خیر بر انسان و خداوند، نه به نحو اشتراک معنوى که به نحو اشتراک لفظى است که معناى آن در انسان روشن و در خداوند مبهم است.

دیدگاه زبان تمثیلى، دیدگاهى اعتدالى بین دو نظریه پیشین است. حمل صفات ثبوتى چون عدالت و علم بر خداوند را نه از قبیل اشتراک معنوى و مترادف باانسان مى‏داند و نه معتقد به عدم فهم و شناخت معناى مزبور است، بلکه اعتقاد دارد که به دلیل وجود شباهت‏هایى بین انسان و خداوند، اطلاق صفات ثبوتى بر خداوند، به نحو تمثیل مورد استفاده قرار مى‏گیرد؛ براى مثال، وجود صفت وفادارى در سگ و انسان و اطلاق وصف وفادارى بر سگ، به نحو تمثیل است که بر شباهت انسان و حیوان در صفت وفادارى دلالت مى‏کند.

توماس آکویناس (1224 ـ 1274) از مبتکران دیدگاه پیشین است.(5)


4. زبان نمادین
نماد در اصطلاح، به معناى نشانه و حکایت از معناى ماوراى خود است؛ با این تفاوت که نشانه، مانند علایم راهنمایى، به نحو اعتبارى و قراردادى بر وراى خود دلالت مى‏کند، امّا نماد بر حسب نوع دلالت طبیعى (وجدان فردى یا جمعى)، وراى خود را حکایت مى‏کند. مقصود از زبان نمادین این است که زبان، واژگان و گزاره‏هاى آن، بر معناى مطابقى خود دلالت نمى‏کند، بلکه مقصود، معناى ماوراى آن است؛ براى مثال، دلالت «دهانه رود» و «دل شب» بر مدخل ورودى رود و نصف شب نمادین است که اصلاً معناى مطابقى آنها منظور نشده است. هم چنین این آیه کتاب مقدّس که «خداوند شبان من است»، مقصود از شبان، پناهگاه و پشتیبان است.

پل تیلیش (1886 ـ 1965 م) از طراحان اصلى این دیدگاه در مغرب زمین است. وى معتقد بود که به دلیل نامتناهى بودن خداوند، معانى، دلالت واژگان و گزاره‏ها حقیقى نخواهد بود، بلکه نمادین و استعاره‏اى است، وگرنه لازم است که خداوند در عرض موجودات دیگر قرار گیرد؛ در حالى که وراى موجودات است، بلکه اساس وجود است.(6) از این رو تیلیش، فقط به یک گزاره دینى حقیقى و غیر نمادین اعتقاد دارد و آن گزاره بر هستى خداوند ناظر است.(7)

لازمه دیدگاه مزبور این است که زبان دینى از تبیین خداوند و اضلاع وجودى، صفاتى و افعالى او ناتوان است که نوعى نظریّه تعطیل به شمار مى‏آید. پرسش از صدق و کذب حقیقى گزاره‏هاى دینى، پرسشى کاملاً نابجا است، زیرا آنها در مقام بیان و دلالت حقیقى بر مدعیّات خود نیستند. تیلیش یگانه کارکرد زبان نمادین را نه معرفت بخشى، بلکه امکان تجربه مواجهه با خداوند وصف مى‏کرد.(8)


5. زبان اسطوره‏اى
زبان اسطوره‏اى در حقیقت شاخه‏اى از زبان نمادین است که ارنست کاسیرر آن را رواج داده است.(9) کاسیرر معتقد است:

«هیچ پدیده طبیعى و هیچ پدیده‏اى مربوط به حیات انسان پیدا نمى‏کنید که قابل تفسیر به وسیله اساطیر نباشد و چنین تفسیرى را طلب نکند».(10)

بر این اساس، وى گزاره‏هاى دینى را اسطوره و خیال‏پردازى‏هاى اقوام بدوى مى‏داند که بر اساس تخیّلات ذهنى خود، به اختراع گزاره‏هاى دینى مى‏پرداختند.


6. زبان اخلاقى و توصیه‏اى
دیدگاه دیگر، زبان دین را زبان موعظه و اخلاق تفسیر مى‏کند، به این معنا که دین و گزاره‏هاى آن، نه در پى بیان واقعیّات است تا بحث صدق و کذب مطرح شود، بلکه گزاره‏هاى دینى مخاطبان خود را به یک سرى اصول اخلاقى و ارزشى در شیوه زندگى دعوت مى‏کند.

بریث ویت(11) از طرفداران این دیدگاه معتقد است که گزاره‏اى چون «خداوند حبّ است»، از وجود وصف حب در خداوند حکایت نمى‏کند، بلکه بر «قصد گوینده براى پیروى کردن از نوعى روش زندگى توأم با محبّت» دلالت دارد.(12)


7. زبان پرستش و تمجید
دیدگاه دیگر بر این باور است که زبان دین، بر اظهار عبودیت و پرستش انسان متدین دلالت دارد و در آن، معبود به صورت‏هاى گوناگون ستایش مى‏شود و بر معناى خارجى دلالتى ندارد یا به اصطلاح توصیفى نیست.


8. زبان تأویل و رمز
برخى عارفان (صوفیه) و فرقه باطنیه، همه آیات قرآن، حتى ظواهر آن را در معناى باطنى و غیر ظاهرى تفسیر و تأویل کرده‏اند و معتقدند که ظواهر آیات، مقصود اصلى قرآن نیست، بلکه هر آیه‏اى معناى اشاره‏اى و رمزى دارد که عالمان ظاهرگرا از آن بى‏اطلاع‏اند.

تفسیر حرفى و حسابى براساس مسائل نجومى، از مظاهر رهیافت مذکور است. مستند دیدگاه پیش‏گفته بعضى روایات اهل بیت است که در آنها بعضى حروف قرآن را با اشاره به مبناى خاصى تفسیر کرده‏اند، چنان که از امام على علیه‏السلام روایت شده است: «و ما من حرف الا و هو اسم من اسماء اللّه‏ عزوجل.»(13)


9. زبان تلفیقى
برخى اندیشوران، با تأمل در دیدگاه‏هاى گوناگون و قرآن کریم، به این رهیافت رسیده‏اند که زبان قرآن، از زبان‏هاى مختلف ترکیب یافته است. به این صورت، در بعضى آیات، زبان حقیقت و در برخى آیات دیگر، زبان تمثیل، استعاره، کنایه، اخلاق و رمز به کار رفته است.(14)


10. زبان خاص
دیدگاه دیگر بر این باور است که زبان دین زبانى مغایر، با زبان‏ها و اسلوب‏هاى رایج زبانى است و براى شناخت آن باید از شیوه خاص آن استفاده کرد. در اینکه عامل خاص بودن زبان قرآن چیست، طرفداران دیدگاه فوق، جهات گوناگونى را ذکر مى‏کنند؛ براى مثال زبان آسمانى و فوق بشرى بودن، اشتمال بر آموزه‏هاى غیبى، و نزول تدریجى.

یکى از معاصران مى‏گوید: «قرآن کریم در افاده تعالیم عالیه خود، طریقه مخصوص به خود را دارد. قرآن در بیانات شافیه و کافیه خود، روشى را اتخاذ کرده جدا از روش‏هاى معمولى که انسان‏ها در مقام محاوره اتخاذ مى‏کنند».(15)


11. چند ساحتى
برخى اندیشوران اسلامى، زبان دین، به ویژه زبان قرآن را دارنده معانى و حقایق گوناگون و در طول همدیگر وصف مى‏کنند که در اصطلاح، ظاهر و بطن قرآن نامیده مى‏شود؛ در این خصوص، روایاتى نیز وارد شده است.

اکثر قریب به اتفاق عالمان اسلامى، اعم از مفسران، متکلمان، فیلسوفان و عالمان، زبان قرآن را داراى ساحت‏هاى متنوعى مى‏دانند که ظواهر آن براى مردم عادى قابل فهم است و جز اندکى از بواطن آن آگاهى ندارند؛ لیکن هر گروه از عالمان، آگاهى از ساحت باطنى قرآن را به خود نسبت مى‏دهند. امام خمینى در این باره مى‏فرماید:

«این کتاب و این سفره گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قیامت، کتابى است که تمام بشر، عامى، عالم، فیلسوف، عارف، فقیه، همه از او استفاده مى‏کنند».(16) علوم قرآن و حدیث را همه کس نمى‏تواند بفهمد و براى همه کس هم نیامده است، بلکه بعضى از آنها رمز است میان گوینده و یک دسته خاصى.(17)


دیدگاه امام خمینى
تا اینجا به یازده تفسیر گوناگون از زبان دین اشاره شد. در این قسمت، در پى یافتن نظریه امام و تقریر و تحلیل آن برمى‏آییم. موضع ایشان ذیل دیدگاه‏هایى که خواهد آمد، قابل تدوین و بررسى است.


1. زبان شناختارى
سستى نظریه غیر شناختارى انگارى اصل زبان یا حصار آن در گزاره‏هاى تجربى، امروزه با افول پوزیتیویسم منطقى روشن شده است که با مبانى و مسلمات ادیان آسمانى نیز متعارض است و توضیح آن در صفحات آینده خواهد آمد، اما برخى اندیشوران و حتى مفسران اهل سنت معاصر، با تأثر از رواج مادى گرایى در علوم و پوزیتیویسم منطقى، به نوعى خواستند، زبان قرآن در عرصه فراماده را به ماده و طبیعت تنزل داده و مطابق علوم تجربى روز تفسیر کنند.

امام‏خمینى در آثار مختلف خود اصل دلالت الفاظ و گزاره‏ها بر معانى ظاهر خود را از باب دلالت عقلى و بناى عقلا قطعى و جزمى مى‏داند. وى هم‏چنین در تعلیل آن به تبادر، صحت سلب، و قول لغویین و اهل فن اشاره مى‏کند.

«لااشکال و لا کلام فى انّ‏بناء العقلاء على اتباع الظهورات فى تعیین المرادات الاستعمالیة فاللفظ الصادر من المتکلم بما انه فعل له کسائر افعاله، یدل بالدلالة العقلیة لا الوضعیة على ان فاعله مریدله و ان مبدأ صدوره هو اختیاره واردته کما انه یدل بالدلالة العقلیة على ان صدوره یکون لغرض الافادة و لا یکون لغوا، کما انه یدل بهذه الدلالة على ان قائله اراد افادة مضمون الجملة خبریا و انشائیا لا الفائدة الأخرى».(18)

امام (قده) اصل شناختارى بودن مفردات و گزاره‏ها را اصل مسلم و مفروض عنه فرض گرفته و اختلاف علمى را در مدرک حجیت آن ذکر کرده(19) و پس از اشاره به مدرک اصالت حقیقت، اصالت عدم قرینه، اصالت ظهور، و اصالت عموم و اطلاق،(20) نظریه مختار خود را اصالت ظهور ذکر مى‏کند و مقصود از آن را اخذ و حمل معناى ظاهر متکلم توسط بناى عقلا وصف مى‏کند، چنان که خود گوینده نیز با استناد به این بنا معناى ظاهرى کلام خود را براى شنونده، بار کرده و بر آن احتجاج مى‏کند؛ «و المراد منها هو ان بناء العقلاء تحمیل ظاهر کلام المتکلم علیه و الاحتجاج علیه و تحمیل المتکلم ظاهر کلامه على المخاطب و احتجاجه به و هذا امر متبع فى جمیع الموارد».(21)

بارى نظریه اخبارگرایى را مى‏توان نظریه رقیق و نازله دیدگاه پیشین تفسیر کرد، زیرا این نظریه تأکید دارد که معانى و ظواهر قرآن، براى مخاطبان و خوانندگان قابل فهم و شناخت نیست و در نتیجه، حجت و قابل احتجاج نخواهد بود، مگر اینکه ظاهر آیه‏اى را روایتى از معصومان تأیید کند.(22) آیه ذیل، یکى از مبانى مهم دیدگاه اخبارى است: «مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّه‏ُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ».(23)

آنان هرگونه تفسیر و تمسک به ظواهر آیه را تأویل قرآن مى‏دانند که تنها راسخون، یعنى «معصومان»، صلاحیت آن را دارند.

امام (قده) این دیدگاه را تخطئه بناى عقلا مى‏داند که خداوند حجیت آن را باطل نکرده است. در دیدگاه امام (قده) زبان دین، اعم از قرآن و روایات، از زبان عرف و مجاورات مخاطبان خود متباین نیست؛ بلکه ظهور عرض و بناى عقلا در متون دینى نیز جارى است: «لااشکال فى حجیة الظواهر من غیر فرق بین ظواهر الکتاب و غیره و لابین کلام الشرع و غیره و لا من قصد افهامه و غیره».(24)

بر اساس مبناى امام، آیات و روایات در بخش ظهورات، اعم از نص و ظاهر حجت و قابل فهم است.

بارى نظریه نامعنادارى مى‏تواند در تفسیر حروف مقطعه قرآن مطرح شود که در تفسیر آن، بیش از ده دیدگاه وجود دارد و امام آن را رمز بین خدا و رسول تفسیر مى‏کند(25) که توضیح آن به مجال دیگرى نیاز دارد.

حاصل این که از منظر امام زبان دین زبان شناختارى است، اما این که از نوع کدام زبان و قسم است در صفحات بعد به تبیین آن مى‏پردازیم.


2. وضع الفاظ بر گوهر معنا
پس از روشن شدن شناختارى بودن وضع الفاظ و گزاره‏ها، در علم زبان شناختى این مسئله مطرح است که آیا موضوع له حقیقى الفاظ، همان معنا به اضافه خصوصیات اولیه و متصور است؟ مثلاً سخن گفتن، شنیدن، آیا در معناى حقیقى آن شنیدن با گوش و رؤیت با چشم نیز دخیل است یا اینکه آن دو براى مطلق شنیدن و رؤیت اعم از ظاهرى، باطنى و غیره وضع شده است؟

دیدگاهى از جمله اهل لغت و ظاهرگرا بر رأى اول معتقدند، اما دیدگاه دیگر، موضوع له حقیقى الفاظ را جوهر، روح و گوهر معناى لفظ یا گزاره وصف مى‏کنند و بر این باورند که خصوصیات و قیود دیگر براى توضیح و به صورت قید غالبى مذکور است.

امام‏خمینى در آثار خود از دیدگاه دوم حمایت کرده است و آن را نکته استخراج شده از اشارات امامان و کلمات عرفا ذکر مى‏کند:

«هل بلغک من تضاعیف اشارات الأولیاء ( علیهم‏السلام ) و کلمات العرفاء (رضى اللّه‏ عنهم) ان الألفاظ وضعت لأرواح المعانى و حقائقها و هل تدبرت فى ذلک؟».(26)

امام این اصل در علم زبان و ادبیات را اصل مهم، بلکه کلید کلیدهاى معرفت و بنیاد اصول فهم اسرار قرآن وصف مى‏کند:«فانه مفتاح مفاتیح المعرفة و اصل اصول فهم‏الأسرار القرانیة».(27)

امام در تقریر مدعاى خود مى‏افزاید: لفظ بر مطلق معناى خود، بدون لحاظ خصوصیت و قیود آن وضع شده است. اما از آنجا که واضع یا استعمال کننده، نمى‏تواند مطلق معنا را بدون تعیین آن در یک قالب تصور و استعمال کند، به ناچار در استعمال، آن را ملحوظ مى‏کند: «الحق ان الالفاظ موضوعة لذوات المعانى لا بما انها مرادة...»(28)

امام در جاى دیگر، به اصطلاح رحمان و رحیم اشاره مى‏کند که در معناى لغوى آن، عطوفت، رقت و انفعال نهفته است. نسبت و حمل آن دو به خداوند چگونه است؟ امام این پاسخ ـ که حمل مجازى است(29) ـ را برنمى‏تابد و با مبناى پیشین، آن را حقیقى تفسیر مى‏کند؛ چنان‏که مى‏نویسد: «اهل تحقیق در جواب این اشکالات گفته‏اند الفاظ موضوع است از براى معانى عامه و حقایق مطلقه. پس بنابراین، تقید به عطوفت و رقت، داخل در موضوع له لفظ رحمت نیست و از اذهان علیه این تقید تراشیده شده و الا در اصل وضع دخالت ندارد».(30)

امام‏خمینى با این مبنا، به تفسیر زبان دین، اعم از قرآن و روایات مى‏پردازد. وى در پرتو همین مبنا، مى‏تواند معانى مختلف را براى واژگان دینى تفسیر کند و آن را نه مجاز که حقیقت بنگارد. هم‏چنین با این مبنا، امام معانى آیاتى را که در روایات بیان شده است، نه تمام حقیقت، بلکه ذکر مصداق یا مصادیق تفسیر مى‏کند که رهاورد آن امکان تفسیر آیه بر معانى دیگر نیز هست. ایشان ذیل آیه شریفه «یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه‏َ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ».(31)

وى با گزارش پنج احتمال و تفسیر مى‏نویسد:

«در همین آیه کوچک لفظا و بسیار بزرگ معناً، احتمالاتى است... جامع‏ترین احتمالات آن است که هر لفظى چون «آمنوا» و «اتقوا» و «انظرو» و «ما قدمت» و هکذا به معناى مطلقشان حمل شود و همه مراتب آن حقایق هستند که الفاظ عناوین موضوع‏اند براى معناى بى‏قید و مطلق از حد و حدود. این مطلب راه‏گشاى فهم بسیار از اخبارى است که تطبیق آیاتى را بر یک گروه یا یک شخص نموده‏اند که توهّم مى‏شود اختصاص را، و این گونه نیست، بلکه ذکر مصداق یا مصادیق است».(32)


پاسخ یک اشکال
تا اینجا روشن است که با مبناى فوق، یعنى وضع الفاظ بر ذات و روح معانى، افق جدیدى در تفسیر زبان دین روشن مى‏شود. اما یک اشکال در امکان این اصل و مبنا وجود دارد؛ واضع الفاظى چون رحمان و رحیم، عرف عام است و آنان در وضع الفاظ، همان معانى را تصور کرده و الفاظ را بر آن وضع مى‏کنند، به تعبیرى خصوصیت انفعالى و رقت در واژگان مثل رحمن و رحیم، جزء حقیقت و موضوع له است. بارى اگر واضع خداوند یا پیامبر یا حداقل فلاسفه بود، امکانى براى اصل فوق وجود داشت. امام (قده) خود متفطن این اشکال بود و آن را خود چنین تبیین مى‏کند: «این مطلب [وضع الفاظ بر ذات معانى] به حسب ظاهر بعید از تحقیق است، زیرا معلوم است که واضع نیز یکى از همین اشخاص معمولى بوده و معانى مجرده و حقایق مطلقه را در حین وضع در نظر نگرفته؛ بلى اگر واضع حق تعالى یا انبیا باشند به وحى و الهام الهى، از براى این مطلب وجهى است، ولى آن نیز ثابت نیست. بالجمله ظاهر این کلام مخدوش است».(33)

پاسخ این اشکال از مطالب پیشین روشن مى‏شود، زیرا گفته شد که هر چند در وضع الفاظ، خصوصیات و قیود بالضروره متصور مى‏شود، اما تصور آن، نه به عنوان جزء و حقیقت موضوع له الفاظ، بلکه به این دلیل بود که واضع از معناى لفظ فقط از آن شناخت داشت؛ مثلاً لفظ نور یا آتش، واضع فقط آن را در نور و آتش مادى و حسى مى‏یافت که با ظلمت و عدم محدود است و چون از نور و آتش، مجرد آگاهى نداشت، آن را تصور نکرده است. اما مقوم وضع لفظ نور و آتش همان نورانیت و سوزانیدن است که آن دو نیز در نور و آتش مجرد به نحو تام وجود دارد. امام در پاسخ این اشکال مى‏نویسد: «واضع لغات گرچه در حین وضع، معانى مطلقه مجرده را در نظر نگرفته است، ولى آنچه که از الفاظ در ازاى آن وضع شده، اگرچه همین انوار حسیه عرضیه بوده، به واسطه آنکه ماوراى این انوار را نمى‏فهمیده، ولى آنچه را که لفظ نور در ازاى او واقع شده، همان جهت نوریت او بوده، نه جهت اختلاط نور با ظلمت که اگر از او سؤال مى‏کردند که این انوار عرضیه محدوده، نور صرف نیستند، بلکه نور مختلط به ظلمت و فتور است، آیا لفظ نور در ازاى همان جهت نوریت او است یا در ازاى نوریت و ظلمانیت آن است؟ بالضروره جواب آن بود که در مقابل همان جهت نوریت است و جهت ظلمت به هیچ وجه دخیل در موضوع له نیست».(34)

امام خمینى در توضیح بیشتر مدعاى خود، واژه آتش را مورد مثال قرار مى‏دهد:

«چنان که همه مى‏دانیم که واضع که لفظ «نار» را وضع کرده، در حین وضع جز نارهاى دنیایى در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به این حقیقت شده، همین نارهاى دنیایى بوده و از نار آخرت و «ناراللّه‏ الموقدة التى تطلع على الافئدة» غافل بوده، خصوصا اگر واضع غیر معتقد به عالم دیگر بوده، معذلک این وسیله انتقال اسباب تقیید در حقیقت نمى‏شود، بلکه نار در ازاى همان جهت ناریت واقع شده».(35)

امام خمینى در نفى استبعاد در وضع الفاظ بر روح معانى مى‏افزایند، مقصود وضع الفاظ بر معانى مجرد نیست تا اشکال استبعاد پیش آید، بلکه مقصود این است که واژگان براى معانى خود، از جمله معانى حسیه وضع شده است؛ به گونه‏اى که آن معانى قید وضع نیست، بلکه موضوع له واژگان و الفاظ نفس و حقیقت معنى بدون قید است و هر چه قید کمتر باشد، میزان حقیقت وضع نیز بیشتر خواهد بود، بنابراین استعمال واژه نور براى نور حسى و مجرد حقیقت است، اما در استعمال دوم، به دلیل قرابت آن به اصل نوریت، حقیقیه بودن آن بیشتر است. امام در توضیح این مسئله مى‏نویسد:

«نه آنکه مى‏گوییم واضع خود تجرید کرده معانى را، تا امر مستغرب بعیدى باشد، بلکه مى‏گوییم الفاظ در مقابل همان جهات معانى ـ بى‏تقیید به قید ـ واقع شده، بنابراین، هیچ استبعادى در کار نیست و هر چه معنى از غرائب و اجانب خالى باشد، به حقیقت نزدیک‏تر است و از شائبه مجازیّت بعیدتر مى‏باشد؛ مثلاً کلمه نور که موضوع است از براى آن جهت ظاهریت بالذات و مظهریت الغیر، گرچه اطلاقش به این انوار عرضیه دنیاویه خالى از حقیقت نیست، زیرا که در اطلاق به آنها جهت محدودیت و اختلاط به ظلمت منظور نیست و همان ظهور ذاتى و مظهریت در نظر است، ولى اطلاق آن بر انوار ملکوتیه که ظهورشان کامل‏تر و به افق ذاتیت نزدیک‏تر است و مظهریتشان بیشتر است کمیتا و کیفیتا، و اختلاطشان به ظلمت و نقص کمتر است، به حقیقت نزدیک‏تر است، و اطلاقش بر انوار جبروتیه به همین بیان نزدیک‏تر است و اطلاقش بر ذات مقدس جلّ و علا ـ که نور الأنوار و خالص از همه جهات است و صرف نور و نور صرف مى‏باشد ـ حقیقت محض و خالص است».(36)

بنابراین، نگاه به وضع الفاظ و استعمال واژگان در معانى حسیه، مجرده و حق تعالى حقیقت خواهد بود.

نگاه امام به این سطح منحصر نشده و در افق بالاتر معتقد است، از آنجا که الفاظ براى ذات معانى، مثلاً نوریّت صرف وضع شده است، استعمال نور در غیر خداوند صرف نور نیست، بلکه نور محدود به ظلمت و عدم است، لذا مجاز خواهد بود. به همین قیاس، هر واژه و کلمه‏اى که بر معناى کمالى دلالت وضع شده است که استعمال آن در غیر خداوند در موضوع له صرف نیست، مجاز خواهد شد.

امام در این باره مى‏نویسد: «بلکه [مى]توان گفت که اگر «نور» وضع شده باشد براى «ظاهر بذاته و مظهر لغیره»، اطلاق آن بر غیر حق تعالى در نظر عقول جزئیه حقیقت است و اما نزد عقول مؤیده و اصحاب معرفت مجاز است و فقط اطلاقش بر حق تعالى حقیقت است. و همین‏طور جمیع الفاظى که براى معانى کمالیه، یعنى امورى که از سنخ وجود و کمال است، موضوع است».(37)


3. زبان عرفى
ظواهر بعضى عبارت‏هاى امام، زبان دین را زبان عرف عقلا معرفى مى‏کند. با تأمل روشن مى‏شود که این حکمى کلى نیست، بلکه قیودى دارد که بدان اشاره خواهد شد.

امام تأکید دارد که مخاطبه خداوند در قرآن و نیز پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و امامان در روایات با مردم، با زبان خودشان انجام گرفته است؛ چنان که با اشاره به آیه شریفه «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»(38) مى‏نویسد: «فان لکل قوم لسانا».(39)

و در جاى دیگر نیز مى‏نویسد: «المحاورات العرفیة و فهم الموضوعات العرفیة مما جرت محاورة‏الکتاب و السنة على طبقها».(40)

امام با اشاره به قابل فهم بودن زبان قرآن که متفرع بر زبان عرفى بودن آن است، مى‏گوید: «این کتاب و این سفره گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قیامت، کتابى است که تمامى بشر، عامى، عالم، فیلسوف، عارف، همه از او استفاده مى‏کنند... مسایلى در او هست که همه مردم، عامى و عارف و عالم و غیرعالم از او استفاده مى‏کنند».(41)

ایشان بر عرفى بودن زبان قرآن تأکید و تصریح دارد:«قرآن یک سفره‏اى است که انداخته شده است براى همه طبقات، یعنى یک زبانى دارد که این زبان هم زبان عامه مردم است و هم زبان فلاسفه».(42)

ایشان درباره زبان روایات نیز مى‏گوید: «مسایلى که ائمه ( علیهم‏السلام ) براى نوع مردم گفته‏اند به طور مسئله گویى، به طور تعیین وظایف آنها، یک باب است که روى همان عرف عام صحبت شده است».(43)

ایشان در جاى دیگر، زبان روایات را اکثرا زبان عرف و عموم توصیف مى‏کند:(44)«احادیث و آیاتى که از دسته اول است، چون عمومى است و براى عمل کردن است، باید با فهم عموم درست بیاید و در آنها تأویل و توجیه راه ندارد».(45)

وى در جاى دیگر، شیوه امامان در بیان احکام دین را مانند سبک‏نویسندگان توصیف مى‏کند که معناى ظاهر سخن، متن مورد اراده و مخاطب خاص ملحوظ نشده است، بلکه مقصود همان ظاهر سخن و متن است: «و لا یکون کلامهم الا مثل الکتب المؤلفة التى لا یکون المقصود منها الا نفس مفاد الکلام من غیردخالة افهام متکلم خاص».(46)


تقدیم براهین عقلى بر فهم عرفى
در بحث شناختارى و هم‏چنین عرفى بودن زبان دین، گفته شد که دلالت مفردات و ظواهر گزاره‏ها بر معناى ظاهرى و عرفى سیره عقلا و حجت عقلى و شرعى است، لیکن مى‏توان از این اصل و قاعده در موارد تعارض معناى ظاهرى با براهین عقلى عدول کرد؛ به دیگر سخن در موقع تعارض دلیل نقلى و عقلى، دلیل عقلى مقدم و از ظاهر و دلیل نقلى عدول خواهد شد. امام خمینى با اعتقاد به این رویکرد، آن را خارج از تفسیر به رأى مى‏داند، زیرا خود براهین عقلى از مبانى و اصول تفسیر زبان قرآن است؛ چنان که مى‏گوید:«اگر ظاهرى برخلاف آنها باشد، لازم نیست آن را از آن ظاهر مصروف نمود؛ مثلاً در کریمه شریفه «و جاء ربک»(47) و «الرحمن على العرش استوى»(48) که فهم عرفى مخالف با برهان است، ردّ این ظاهر و تفسیر مطابق با برهان، تفسیر به رأى نیست».(49)

ادامه دارد





--------------------------------------------------------------------------------

1. الرحمن (55): نکته قابل تحقیق، چگونگى نطق جن، به ویژه با توجه به فرستادن پیامبران از جنس انسان به سوى آنان است.

2. براى توضیح بیش‏تر، ر.ک: أ. ج آیر: زبان، حقیقت و منطق؛ جان هیک: فلسفه دین، ص 240؛ مایکل پترسون، عقل و اعتقاد دینى، ص 261.

3. «لاشک ان النبى9 لم یخترع لنفسه طریقة خاصة لافهام مقاصده و انه کلّم قومه بما ألفوه من طرائق التفهیم و التکلم و انه اتى بالقرآن لیفهموا معانیه و لیتدبروا آیاته». (البیان، ص 236)

4. «عمومى بودن فهم قرآن و میسور بودن ادراک معارفش براى همگان در آیاتى چند تبیین شده است. در سراسر قرآن، از نظر تفسیرى مطلب تیره و مبهمى نیست؛ زیرا اگر الفاظ آیه‏اى به تنهایى نتواند مطلوب خود را بیان کند، آیات دیگر قرآن کاملاً عهده دار روشن شدن اصل مطلب آن خواهد بود.» (جوادى آملى، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 34)؛ آقاى محمد باقر ملکى میانجى نیز مى‏نویسد: «شارع مقدّس در تعالیم و ابلاغ خود، روش خاص و شیوه جدیدى را ابداع نکرده است و به همان شیوه عقلایى عمل نموده است». (نگاهى به علوم قرآنى، ص 25، نشر خرم، قم، 1377)

5. مایکل پترسون در تقریر نظریه آکویناس مى‏نویسد: «آکویناس معتقد بود که لفظى مانند «عادل» وقتى هم بر مخلوق اطلاق مى‏شود، هم بر خالق، مشترک معنوى نیست؛ امّا مشترک لفظى هم نیست. میان عدالت الاهى و عدالت انسانى ارتباط وجود دارد؛ یعنى میان یکى از صفات خداوند و یکى از صفات انسان‏ها شباهتى وجود دارد. به دلیل همین شباهت است که محمول عادل، مشترک لفظى نیست و البتّه به دلیل تفاوت هایى که میان خدا و انسان‏هاى متناهى وجود دارد، این محمول مشترک معنوى هم بلکه آن چنان که آکویناس نشان مى‏دهد، به نحو تمثیلى مورد استفاده قرار مى‏گیرد. همین شباهت در عین تفاوت، و تفاوت در عین شباهت است که کاربرد لفظ واحد در دو زمینه متفاوت را مجاز مى‏دارد». (عقل و اعتقاد دینى، ص 256).

6. ر.ک: همان، ص 276.

7. ر.ک: جان هیک: فلسفه دین، ص 176.

8. ر.ک: عقل و اعتقاد دینى، ص 276 و 280.

9. زبان و اسطوره، ص 61.

10. ارنست کاسیرر: رساله‏اى در باب انسان، ص 110 و 11؛ ترجمه بزرگ نادر زاده. (پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، 1373)


11. R.B. Braithwaite.

12. جان هیک: فلسفه دین، ص 190 و نیز ایان باربور، علم و دین، ص 283.

13. نقل از: قاضى سعید قمى: شرح توحید صدوق، ج 2، ص 38. با تصحیح و تعلیق نجفقلى حبیبى، وزارت ارشاد، تهران 1416 ق و نیز: بحار الانوار، ج 2، ص 319.

14. استاد مصباح یزدى در این باره مى‏گوید: «نظریّه‏اى که زبان دین را مختلط از شیوه‏هاى گوناگون مى‏داند، نظریّه‏اى قوى است؛ یعنى اگر زبان دین را به طور مطللق عرفى بدانیم که هیچ جنبه نمادین در آن نیست یا برعکس اگر بگوییم کلیّه مفاهیم دینى نمادینند و هیچ مفهومى حقیقى یا عرفى نداریم، هیچ کدام از آن دو نظر درست نیست؛ بلکه باید نوعى تفصیل قائل شد.... زبان دینى در واقع، همان زبان عقلایى است که مردم به کار مى‏برند و شامل استعاره، تشبیه، تمثیل و مانند آن‏ها است؛ همان گونه که مشتمل بر مفاهیمى نمادین است.» (مجلّه معرفت، ش 19، ص 16 و 18). محمد لگنهاوسن نیز مى‏گوید: «نمى‏توانیم در حیطه زبان، دستور کلّى صادر کنیم و بگوییم همه قضایاى دینى داراى زبان خاص یا عرفى هستند؛ بلکه زبان دین، مخلوطى از همه این‏ها است و دین، از زبان‏هاى گوناگون استفاده مى‏کند». (همان، ص 15)

15. محمد هادى معرفت، مجله بیّنات، ش 1، ص 54، بهار، 1373 و نیز ش 3.

آقاى مهدى هادوى تهرانى نیز مى‏نویسد: «بى شک قرآن کریم در مجموع، زبان خود را دارد و نمى‏توان آن را با زبان رایج در یک واحد بشرى مقایسه کرد.... نمى‏توان زبان قرآن را با هیچ زبانى مقایسه کرد و مثلاً آن را صرفا زبانى معمولى و عرفى یا زبانى ویژه، همانند زبان فیلسوفان یا عارفان دانست. زبان قرآن از یک نظر ویژه، استثنایى و فوق توان بشر و از نظر دیگر، زبانى واضح، آشکار و همگانى مى‏باشد». (مبانى کلامى اجتهاد، ص 118 و 306؛ مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، 1377).

16. صحیفه نور، ج 14، ص 251، وزارت ارشاد، تهران، 1365.

17. کشف الاسرار، ص 322.

18. انوارالهدایة فى التعلیفة على الکفایة، ج 1، ص 239، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، قم، 1372 و نیز ر.ک: تهذیب الأصول، ج 2، ص 414؛ الرسایل، ج 2، ص 96.

19. ر.ک: انوارالهدایة، همان، ص 240.

20. «انما الکلام فى ان حجیة الظهورات انما هى من اجل اصالة الحقیقة او اصالة عدم القرینة او اصالة الظهور او ان لهم فى کل مورد اصلا برأسه؟»، (همان، ص 240 و 241؛ تهذیب‏الأصول، ج 2، ص 414).

21. همان، ص 241، نکته قابل اشاره این که در تقریرات اصول امام که آیة‏اللّه‏ سبحانى آن را به رشته تحریر درآورده است، نظریه امام وجود اصل خاص در هر مورد بیان شده است. (ر.ک: تهذیب الاصول، ج 2، ص 414).

22. ر.ک: محمد امین استر آبادى: الفوائد المدینه، ص 28؛ سید نعمت اللّه‏ جزائرى: منبع الحیوة، ص 44؛ حر عاملى: الفوائد الطوسیّه، ص 411.

23. آل‏عمران (3): 7. براى توضیح بیش‏تر ر.ک: المیزان، ج 3، ص 56 و 145.

24. انوارالهدایة، ج 1، ص 241و نیز: 294، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، قم، 1372.

25. ر.ک: صحیفه امام، ج 18، ص 447؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1378؛ کشف الأسرار، ص 321.

26. مصباح‏الهدایة الى الخلافة و الولایة، ص 39، با مقدمه سیدجلال‏الدین آشتیانى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1372.

27. همان.

28. مناهج‏الوصول، ص 113، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، قم، 1373.

29. «علماى ظاهر گفته‏اند که رحمن و رحیم مشتق از رحمت هستند و در آنها عطوفت و رقت مأخوذ است. و چون عطوفت و رقت را انفعالى لازم است، از این جهت در اطلاق آن‏ها بر ذات مقدس تأویل و توجیه قایل شده و آن را مجاز دانند. و بعضى‏ها در مطلق این نحو از اوصاف از قبیل خذاالغایات و اترک المبادى، قایل شده‏اند که اطلاق این‏ها بر حق به لحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادى و اوصاف است. پس معنى رحیم و رحمن در حق، یعنى کسى که معامله رحمت مى‏کند با بندگان. بلکه معتزله جمیع اوصاف حق را چنین دانسته‏اند یا نزدیک به این. و بنابراین، اطلاق آنها بر حق نیز مجاز است. و در صورت، مجاز بودن بعید است»، (آداب الصلوة، ص 248 و 249، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1373).

30. همان، ص 249.

31. حشر: 18.

32. نقطه عطف، ص 37، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1376.

33. آداب الصلوة، ص 249.

34. همان، ص 249 و 250.

35. پیشین، ص 249 و 250.

36. همان، ص 250.

37. همان، ص 250.

38. ابراهیم: 4.

39. مصباح‏الهدایة، ص 38.

40. الرسایل، ج 2، ص 96، رسالة‏الأجتهاد و التقلید، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم، 1385 ق.

41. صحیفه نور، ج 14، ص 251 و 252.

42. همان، ج 20، ص 156.

43. صحیفه امام، ج 19، ص 286 و نیز: ص 355.

44. همان، ج 18، ص 447.

45. کشف الاسرار، ص 321.

46. انوارالهدایة، ج 1، ص 242 و نیز: تهذیب‏الأصول، ج 2، ص 416.

47. فجر: 23.

48. طه: 5.

49. آداب الصلوة، ص 199 و 200.

تبلیغات