آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

(قسمت اول)
بسیارى از نویسندگان ایرانى، هنگام تحلیل انقلاب اسلامى ایران، به صورت‏هاى متفاوت و عدیده دچار اشتباه مى‏شوند؛ این عده یا با کلیشه قرار دادن برخى دیگر از انقلاب‏هاى بزرگ جهان مثل انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اسلامى را در قالب آنها تحلیل مى‏کنند و یا برخى تئورى‏هاى هرگز محقق نشده، مثل «هر انقلابى فرزندانش را در دهه سوم خود مى‏خورد» را بر انقلاب اسلامى تطبیق مى‏دهند؛ به طورى که هم در مرحله توصیف و هم در مرحله آسیب‏شناسى انقلاب اسلامى، دچار اشتباه مى‏شوند. در این میان، شهید آوینى قدس‏سره که خود در بطن و متن این انقلاب بوده است تبیینى از آن ارایه مى‏دهد که به نظر مى‏رسد، از بسیارى تحلیل‏هاى دیگر، واقع‏بینانه‏تر و قابل دفاع‏تر است.
1. بنیانگذار انقلاب اسلامى؛
شهید آوینى قدس‏سره رسالت تاریخى و اصلى امام خمینى قدس‏سره را بسیار فراتر از مقولاتى چون توسعه اقتصادى، سیاسى، تسلیحاتى و... مى‏داند. وى معتقد است امام قدس‏سره آمده بود تا دل‏هاى مرده را زنده کند و فطرت انسان‏ها را بیدار کند؛ از این‏رو شعارهاى خود را خطاب به فطرت انسان‏ها بیان مى‏داشت و در این بیان، هرگز انسان‏هاى خاصى را اراده نمى‏کرد؛ چه اینکه مى‏دانست، همه مردم در هر کیش و آیین و ملتى که باشند، فطرت دارند؛ هرچند در برخى از این مردم، فطرت در نهایت فراموشى یا خاموشى باشد: «او حتى یک بار هم براى تبیین افعال و سیاست‏هاى خویش نگفت که من آمده‏ام تا ایران را به توسعه اقتصادى برسانم. او خود را در برابر احیاى حیات باطنى بشر مکلف مى‏دانست و مى‏فرمود که چون باطن انسان حیات یابد، امور مربوط به دنیاى او هم اصلاح خواهد شد».(1)
وى در عباراتى دیگر، امام قدس‏سره را خلف صالح انبیا علیهم‏السلام ، مصداق اتمّ نعمت‏هاى الهى در این عصر، مظهر کمال غایى انسان و عین حکمت معرفى مى‏کند: «باید بگوییم که این ولىّ خدا نیز در میان معاصران خویش غریب است و اگرچه مى‏کوشد که به مصداق «اِنّا معاشر الانبیاء امرنا اَنْ نکلّم النّاس على قدر عقولهم»(2)، کلام خویش را تا مرتبه عقل ما پایین بیاورد، اما با این همه، سخنش غریبانه و مظلومانه در بازار تیتر درشت روزنامه‏ها و مجله‏ها مى‏ماند و به عمل درنمى‏آید؛ چه بسا کسانى هم باشند که جلوه‏فروشى‏هاى نفسِ خویش را به حساب پیام امام قدس‏سره بگذارند و به خیال خام، مردم را بفریبند.(3)
وجود مقدس حضرت امام مصداق اتمّ نعیم است در این مبارکه که «لتسئلنّ یومئذٍ عن النّعیم»؛(4) مبادا که غفلت کنیم و از عهده شکر برنیاییم ... که بر ما نیز همان خواهد رفت که بر بنى‏اسراییل رفت. خداوند این عبد صالح خویش را به این عصر بخشیده است تا یک بار دیگر آدم در وجود او با حق تجدید میثاق کند و تاریخ فردا عرصه این تجدید میثاق باشد. کلام امام منشور این تجدید عهد است، مسطوره‏اى که تقدیر آینده این عصر در آن منطوى است.(5)
امام را که مى‏دانیم، مظهر کمال غایى انسانى است و بر آن معرَج که او رسیده، قلب به سرچشمه حکمت الهى اتصال دارد؛ پس کلام او عین حکمت است و نقص، هر چه هست، از ماست؛ درماندگان زمین‏گیرى که سخن را جز از طریق چون و چراهاى عقلانى درنمى‏یابند».(6)
2. رهبرى حکومت اسلامى
در باب رهبرى حکومت اسلامى، شهید آوینى قدس‏سره معتقد است که ولایت فقیه، تنها صورت ممکن براى تأسیس حکومت اسلامى در دنیاى جدید است؛ ولایت فقیه خودبه‏خود بر این احکام منطقى استوار است:
الف. حقیقت جهان ثابت و واحد است.
ب. این حقیقت از طریق قرآن و آخرین پیامبر خدا نزول یافته است.
ج. امکان وصول و دستیابى به حقیقت از طریق تحقیق و تفقه وجود دارد.
د. فقیه کسى است که قدرت استدراک این حقایق را از طریق تفقه و تحقیق در کتاب خدا، سنت پیامبر و معصومان، عقل و اجماع داراست.(7)
وى سپس این سؤال را مطرح مى‏کند که چه کس یا کسانى مى‏توانند مصداق این ولایت فقیه باشند؟ آیا این مصداق مى‏تواند در غیر از صنف روحانى تعیّن یابد یا لزوما باید از صنف روحانیت باشد؛ «در اینکه فقیه کیست و چرا باید مصداق آن را فقط در افرادى پیدا کنیم که صاحب عمامه و عبا هستند، [باید گفت] مسلّم است که اگر فقیه را مظهر عقل نظرى و عملى دین قلمداد کنیم، این مظهریت فقط به صاحبان عمامه و عبا انحصار نمى‏یابد، اما مسئله اینجاست که در هنگام تأسیس حکومت اسلامى، رجوع به فقها چگونه باید در صورتِ یک نظام ظاهرى و قانونمند فعلیت پیدا کند؟ آیا مى‏توان وسیله‏اى ابداع کرد که فقیه را از غیر فقیه بازشناسد؟ بناى جهان بر انضمام و بلکه اتحادِ ظاهر و باطن است، اما از سوى دیگر، به ناگزیر ظاهر، حجابِ باطن است... و دروغ و ریا، و صداقت و صراحت مفاهیمى هستند که از همین خصوصیت منشأ گرفته‏اند. بناى این جهان به گونه‏اى است که همواره شعور براى بیان خویش در صورتِ شعار نزول مى‏یابد و حقیقت در صورتِ نشانه‏ها و علایم ظهور پیدا مى‏کند، و از این گریزى نیست.
از منظر جامعه‏شناسى نیز راهى نیست مگر آنکه علماى دین در لباسى مختص به این علم ظاهر شوند، و این ضرورتى است که به ساختارهاى اساسى جامعه انسانى باز مى‏گردد؛ چنان که درباره سربازان و افسران، فارغ‏التحصیلان، پرستاران، پیشاهنگان و... نیز چنین شده است. لباس خاصّ روحانیت، نوعى اختصاصِ ضرورى است که به طور طبیعى و از گذشته‏هاى دور پدید آمده و بدیهى است که این لباس، تنها یک شاخص ظاهرى است، نه باطنى، و وجود آن به تنهایى، دلالت بر تقوا و فقاهتِ پوشندگان این لباس ندارد».(8)
3. مجلس شوراى اسلامى
شهید آوینى قدس‏سره معتقد است، «اگرچه اختیار تشریع و حق تقنین مختص خداوند است، [اما] ضرورت وجود مجالس قانونگذارى، نه از جنبه تأسیسى، بلکه از جنبه تطبیقى، از میان نخواهد رفت، [زیرا] شوْر در تطبیق احکام و قوانین اساسى اسلام نسبت به مصادیق آنها حکمتى است که وجود مجلس شورا را در حکومت اسلامى توجیه مى‏کند».
وى در این خصوص به نوعى تفاوت شکلى که به تفاوت ماهوى و محتوایى منتهى مى‏شود، براى مجلس قانونگذارى در حکومت اسلامى نسبت به سایر مجالس قانونگذارى در دنیا اشاره مى‏کند؛ «در حکومت اسلامى به جاى مجلس قانونگذارى که یکى از سه دسته حکومت‏کنندگان را تشکیل مى‏دهد، مجلس برنامه‏ریزى وجود دارد که براى وزارت‏خانه‏هاى مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب مى‏دهد و با این برنامه‏ها، کیفیت انجام خدمات عمومى را در سراسر کشور تعیین مى‏کند».(9) البته این نکته ظریف که شهید آوینى قدس‏سره بدان اشاره کرده است، به طور کامل اجرا و عمل نمى‏شود؛ هرچند قوانین مصوب مجلس شوراى اسلامى از صافى و فیلتر شوراى نگهبان رد شده، مغایرت یا عدم مغایرت آنها با اسلام دقیقا کنترل و رعایت مى‏شود، اما به نظر مى‏رسد، تقدم و حاکمیت مجلس برنامه‏ریزى بر مجلس قانونگذارى در صورتى محقق مى‏شود که به لحاظ اجرایى جایگاه شوراى نگهبان جلوتر از مجلس شوراى اسلامى قرار گیرد؛ بدین گونه که شوراى نگهبان به جاى کنترل مصوبات از پیش تعیین شده مجلس شورا، باید در رتبه قبل از آن، ساختارها و قالب‏هاى مناسب با احکام و موضوعات حکومتى را تعیین کند و به مجلس شورا عرضه کند تا نمایندگان مجلس شورا چاره‏اى جز حرکت در ساختارهاى از پیش تعیین شده‏اى که میزان هماهنگى آنها با روح کلى اسلام، کنترل و رعایت شده است نداشته باشند و در این صورت مجلس شورا در ذیل ساختارهاى دینى قرار گیرد، نه اینکه ساختارهاى کارشناسى شده با کمک علوم جدید در عملى از قبل آماده و تعیین شده به شوراى نگهبان عرضه شود و شوراى نگهبان هم در حرکاتى انفعالى چاره‏اى جز بررسى دینى تنها همان مسائل را نداشته باشد.
4. مآل و مقصد انقلاب اسلامى
شهید آوینى قدس‏سره معتقد است که انقلاب اسلامى ایران منطقا نمى‏تواند با هیچ یک از انقلاب‏هاى دیگر دنیا همسو، هم‏جهت و هم‏غایت باشد، زیرا این انقلاب در هیچ یک از علل موجده خود، نه در تئورى‏هاى نظرى و نه در متدهاى اجرایى‏اش هیچ وجه اشتراکى با سایر انقلاب‏هاى دنیا نداشته است؛ بدین علت نمى‏تواند در نتایج و آثارش با آنها مشترک باشد و نیز نمى‏تواند با الگوها و متدهاى آنها به اهداف و غایات خود که با اهداف و غایات آن انقلاب‏ها مباین است برسد؛ «اگر علل موجد انقلاب اسلامى ایران هیچ یک از عللى نیست که انسان این روزگار را به تحرکات سیاسى و ایجاد انقلاب کشانده است، آیا مى‏توان انتظار داشت که ثمره پیروزى انقلاب اسلامى یکى از حکومت‏هاى شناخته شده دنیاى جدید باشد؟... مسلم است که مرجع ما براى تشکیل حکومت، نمى‏توانست هیچ یک از تجربیات تاریخى بشر، جز حکومت مدینه در صدر تاریخ هجرى باشد؛ چرا که موجد انقلاب اسلامى نیز، از لحاظ نظرى، نظریه ولایت فقیه بود که بنیانگذار جمهورى اسلامى آن را در کتاب «ولایت فقیه» طرح و تفسیر کرده است؛ پس هنگامى که نه در علل نظرىِ ایجاد و نه در مرجعیت تاریخى، فى‏مابین انقلاب اسلامى و انقلاب‏هاى دیگرى که در دنیاى جدید رخ داده است، اشتراکى وجود ندارد، به طریق اولى نمى‏توان انتظار داشت که این اشتراک، در نظر حکومتى برخاسته از انقلاب اسلامى پیدا شود».(10)
«انقلاب اسلامى رستاخیز تاریخى انسان است بعد از قرن‏ها هبوط؛ انقلاب اسلامى یک توبه تاریخى است و بنابراین، غایات آن هرگز اقتصادى، اجتماعى و سیاسى نیست؛ انقلاب اسلامى یک انقلاب فرهنگى است، در جهانى که به صورت یک دهکده جهانى با یک فرهنگ واحد درآمده است، فرهنگ غرب. یعنى فرهنگ غربت انسان از حقیقت. علیرغم آنکه انقلاب اسلامى یک انقلاب فرهنگى است، در نظام برنامه‏ریزى و سیاستگذارى، نفس فرهنگ مستقلاً مورد عنایت نیست؛ حتى فرهنگ تابعى از توابع توسعه اقتصادى و تکنولوژیک نیست؛ چه رسد به آنکه خود مبنایى براى برنامه‏ریزى و سیاستگذارى در اقتصاد و سیاست باشد. [متأسفانه [دولتمردان ما حتى از اهمیت فرهنگِ توسعه در امر توسعه اقتصادى و صنعتى غافل‏اند، چه رسد به آنکه تعارض ذاتى میان توسعه صنعتى ـ به مفهوم جدید ـ و تعالى فرهنگى را دریابند».(11)
5. مشروعیت و مقبولیت در انقلاب اسلامى
در تبیین شهید آوینى قدس‏سره از رهبرى حکومت اسلامى ولایت فقیه، تنها صورتى است که حکومت اسلامى به خود مى‏گیرد و این از حقایقى است که تصور آن موجب تصدیق مى‏شود و نیاز به استدلال ندارد. این ولایت پیش از مرحله تأسیس حکومت، خودبه‏خود فعلیت و تحقق دارد؛ چرا که فردِ متعهد نسبت به دین، فطرتا براى استضائه احکام عملى دین، به مرجعى رجوع مى‏کند که او را اعلم و اعرف در شریعت مى‏شناسد و بنابراین، تقلید شیوعى کاملاً فطرى و خودبه‏خودى دارد و اما در مرحله تأسیس حکومت نیز خواه‏ناخواه موجبیت‏هاى فعلى و ضرورت‏هاى عقلى ما را ناگزیر مى‏دارد که ولایت فقیه را در مقام ثبوت، از گزند تکثر و تفرقى که به آن دچار است، به علت وجود مراجع متعدد، خارج کنیم و به آن صورتى واقعى و قابل حصول ببخشیم. آرى مردم در اینجاست که یا مستقیما وظیفه انتخاب ولىّ فقیه را بر عهده دارد یا غیرمستقیم از طریق خبرگانى که منتخب و معتمد مردم هستند.(12)
البته ایشان خود متفطن به این نکته مى‏باشند که نقش مردم در حکومت اسلامى که از طریق بیعت عینیت مى‏یابد نه مستقلاً(13) و نه آن‏طور که برخى(14) دیگر معتقدند به ضمیمه دیگر شرایط، نمى‏تواند براى حاکم اسلامى چیزى جز مقبولیت و در نتیجه انفاذ و تحقق احکام و اوامر ایشان در عرصه عینیت را به دنبال داشته باشد؛ چه اینکه مشروعیت حاکم اسلامى مقدم و مستقل از رأى مردم مى‏باشد؛ «بیعت یا انتخاب مردمى، اگرچه شرط لازم و مطلقِ احراز مقام ولایت نیست، اما شرطى است که ولایت یا حاکمیت را به فعلیت مى‏رساند؛ چنان که تجربه تاریخى خلافت على علیه‏السلام به آن اشاره دارد. بیعت مردم با او بعد از مرگ عثمان، ولایتى را فعلیت بخشید که پیش از این در غدیر خُم از جانب خدا و به دست رسول‏اللّه‏ به آن انتصاب یافته بود؛ یعنى احراز صلاحیت براى ولایت، اگرچه با بیعت یا انتخاب مردم به اثبات نمى‏رسد، اما این هست که تا اتفاقِ جمهور مردم نباشد، ولایتْ صورتى بالفعل نمى‏یابد».(15)
6. ضرورت حکومت اسلامى (تعامل دیانت و سیاست)
شهید آوینى قدس‏سره معتقد است که حکومت اسلامى صورت تجسم‏یافته یک نظام سیاسى شامل و حاکم بر آن است و دایره این نظام علاوه بر امور عبادى، امور سیاسى را نیز دربرمى‏گیرد؛ درهم‏انگیختگى این دو به گونه‏اى است که نمى‏توان یکى را جداى از دیگرى محقق کرد، بلکه این دو تفکیک‏ناپذیر است: «پذیرش شریعت اسلام، چه بدانند و چه ندانند، ملازم با قبول این حکم است که شریعت اسلام مى‏تواند در صورتى از یک نظام سیاسى که منشأ گرفته از آن است، به تأسیس حکومت بپردازد. شریعت همچنان که داراى حیثیتى عبادى است، حیثیتى سیاسى نیز دارد و این دو حیثیت، خواه‏ناخواه، ملازم با یک‏دیگر و انفکاک‏ناپذیر هستند».(16)
این دیدگاه دقیقا در مقابل دیدگاهى است که «کار قیصر را به قیصر و کار کشیش را به کشیش» وامى‏گذرد و معتقد است، «دین» باید «ارزش» را تولید کند و «علم» باید «دانش» را ایجاد کند. از دیدگاه شهید آوینى قدس‏سره ، نه دین مى‏تواند حد خود را تنها در حوزه ارزش محدود کند و نه علم امکان انفکاک از ارزش را دارد؛ پس این دو (دین و علم) با یک‏دیگر در ارتباط وثیق هستند و قابل انفکاک از یکدیگر نیستند؛ پس دین مى‏تواند اولاً به تشکیل و تأسیس حکومت بپردازد و ثانیا در امر سیاست دخالت کند و ثالثا باید در بستر حکومت خود، علم را سرپرستى کند.
7. عنوان حکومت اسلامى
الف. حکومت اسلامى، نه جمهورى اسلامى
در باب عنوان حکومت اسلامى، شهید آوینى قدس‏سره معتقد است، «در حکومت اسلامى جمهوریت در طول اسلامیت و به تبع آن وجود دارد (اگر انتزاع این دو مفهوم را براى اقامه استدلال بپذیریم)، نه همچون امرى اصیل؛ هرچند از سوى دیگر، حکومت اسلامى واقعیتى نیست که فارغ از اتفاقِ جمهور یا بیعت و انتخاب مردمان فعلیت پیدا کند. بیعت از ریشه بیع و به مفهوم عهد و پیمان است و وجود آن از آنجا ضرورت مى‏یابد که حکومت اسلامى عقدى است که میان خداوند، والى و مردم انعقاد پیدا مى‏کند و همراه با این پیمان، والى و مردم نسبت به یکدیگر حقوق متقابل مى‏یابند».(17)
وى در جایى دیگر مى‏نویسد: «جمهورى اسلامى همچون ثمره سیاسى انقلاب اسلامى ایران، مفهومى نیست که از انضمام این دو جزء، جمهوریت و اسلامیت، حاصل آمده باشد؛ بنابراین، با تحقیق در رابطه این دو جزء با یکدیگر نیز قابل شناخت نیست؛ جمهورى اسلامى تعبیرى است که بنیانگذار آن براى حکومت اسلامى، آنسان که دنیاى امروز استطاعت قبول آن را دارد، ابداع کرده است و تعبیر جمهورى اسلامى، اگرچه حد و رسم این نظام را تبیین مى‏کند، اما در عین حال از اظهار ماهیت و حقیقت آن عاجز است».(18)
برخى به استناد این جمله حضرت امام قدس‏سره که مى‏فرماید: «جمهورى اسلامى، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد»، اصرار دارند که مفهوم جمهوریت را جزء ارکان و مقومات اصلى و درونى حکومت اسلامى بدانند، ولى حقیقت، چنان که شهید آوینى قدس‏سره به آن اشاره کرده است این است که «جمهورى اسلامى تعبیرى است که بنیانگذار آن براى حکومت اسلامى آنسان که دنیاى امروز استطاعت قبول آن را دارد، ابداع کرده است»؛ یعنى تعبیر جمهورى اسلامى جزء مفاهیم اندیشه سیاسى امام قدس‏سره نیست، بلکه آنچه بالاصاله مى‏توان به اندیشه سیاسى ایشان نسبت داد، مفهوم حکومت اسلامى است، نه جمهورى اسلامى.
اندیشه سیاسى حضرت امام قدس‏سره در سال‏هاى اقامت ایشان در نجف اشرف و در کتاب‏هایى نظیر «ولایت فقیه»، «بیع» و.. رقم خورده است؛ در سرتاسر این دو کتاب، حتى یک بار به مفهوم جمهورى اسلامى اشاره نشده است، بلکه از حکومت اسلامى سخن به میان آمده است. اما این اندیشه سیاسى وقتى خواست لباس عینیت و اجرا بپوشد، به عبارت دیگر، وقتى «اندیشه سیاسى» حضرت امام قدس‏سره مى‏خواست به «نظام سیاسى» تبدیل شود، ناچار بود که مناسب با محدودیت‏هاى مقام عمل و عناصر زمان و مکان قرار گیرد. در این مقام، اندیشه سیاسى امام قدس‏سره باید به خود شکلى مى‏گرفت که اولاً براى جهان معاصر که اینک با همه قوا آماده شده بودند، به جنگ امام قدس‏سره و نهضت وى بیایند، قابل درک و فهم باشد و ثانیا مورد پذیرش افکار عمومى جهانیان باشد تا همراهى آنها سدّى در برابر دشمنان انقلاب اسلامى باشد.
از این‏رو امام قدس‏سره عنوان جمهورى اسلامى را برگزید تا به تعبیر شهید مطهرى قدس‏سره شکل نهضت خود را در قالب «جمهوریت» و محتواى آن را در قالب «اسلام» عرضه کرده باشد؛ و خلاصه اینکه مفهوم جمهورى هرگز در «اندیشه سیاسى» امام قدس‏سره وارد نشده است، بلکه در فضایى کاملاً اضطرارى و تحمیلى در «نظام سیاسى» ایشان وارد شده است؛ آنچه بالذات مناسب عنوان نهضت و انقلاب حضرت امام قدس‏سره در اندیشه سیاسى وى مى‏توان یافت، مفهوم «حکومت اسلامى» است، نه «جمهورى اسلامى».
ب. مفهوم جمهورى، غیر از مفهوم دموکراسى است؛
هرگز نباید از تعبیر «جمهورى»، مفهومى مرادف دموکراسى را فهمید؛ چه اینکه بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران نیز تعبیر «جمهورى اسلامى، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» را در برابر کسانى به کار بردند که اصرار داشتند تا عنوان این نظام را «جمهورى دموکراتیک اسلامى» بگذارند و اگر جمهورى به معنى دموکراسى بود، هم اصرار آنان و هم مخالفت حضرت امام قدس‏سره با آنان، بى‏وجه مى‏نمود؛ چه اینکه در ادبیات علوم سیاسى نیز مفهوم جمهورى و دموکراسى دو تفسیر و تبیین جداگانه دارند. علاوه بر این، حتى جمهورى به کار رفته در عنوان «جمهورى اسلامى» نیز به معنى رایج جمهورى در ادبیات سیاسى نیست. در اندیشه سیاسى شهید آوینى قدس‏سره ، نظام اسلامى براساس تئورى ولایت فقیه، نه تنها همان نظام دموکراسى نیست، بلکه با آن در تضاد و غیرقابل جمع است.
«حقیقتِ دموکراسى، به صورتى که اکنون در غرب تحقق یافته ـ در مقابل توتالیتاریسم قرار ندارد، بلکه صورت پیچیده‏ترى از همان است که خود را بر توهّمى از خواست همگانى نیز استوار داشته است. انتخابات آزاد توهّمى بیش نیست و از میان این دو حیله، که یا آراى مردمان را در سیطره یک آتمسفر رسانه‏اى در جهت مؤلفه‏هاى خاصى جهت دهند آن‏سان که غالب مردمان تردیدى در استقلال و آزادى خویش پیدا نکنند، و یا مردمان را به زورِ تطمیع و تهدید در جهت منویات خویش برانند، مسلما راه اول فریبکارانه‏تر است و به همین علت، ماندگارتر؛ اگرچه این هر دو راه در واقع دو صورت از یک امر واحد هستند.
دموکراسى‏هاى غربى پیچیده‏ترین و پیشرفته‏ترین انواع نظام‏هاى توتالیتر، تام‏گرا هستند و به همین علت، در آنها باطن توتالیتاریسم در پسِ نهادهایى اجتماعى و سیاسى پنهان شده است که ظواهرشان بر حقیقت وجودشان دلالت ندارد. رسانه‏هاى گروهى، و یا به عبارت بهتر، تکنولوژى ارتباطات، مردمان را با توهّمى از اختیار مطلق فریفته‏اند و آراى آنها را مستبدانه اما پنهانى، در صورتى از یک اتحاد ظاهرى استحاله بخشیده‏اند. آزادىِ نفس اماره، جایى براى تأمل و توجه در این معنا که این آزادى به چه بهایى به دست آمده است، باقى نمى‏گذارد و افراد انسانى، در غفلت کامل از حقیقت وجود خود، هرگز این فرصت را نمى‏یابند که بر اسارت ارواح خویش علم پیدا کنند.
اگر رسانه‏هاى گروهى و به ویژه تلویزیون وجود نداشتند، این نوع خاص از حکومت که ظاهرى دموکراتیک و باطنى توتالیتر دارد امکان تحقق نمى‏یافت؛ آنها آزادىِ تأمل و تفکر و انتخاب را از شهروندان سلب کرده‏اند، اما در عین حال، مردم القائات زیرکانه رسانه‏ها را حرف دل خویش انگاشته‏اند.
در چنین وضعى، مردمان نمى‏توانند هیچ تصورى از یک حکومت دیگر نیز داشته باشند. مقاومت در برابر تغییر و تحول براى اجتماعات بشرى صفتى است غیرقابل اجتناب؛ چرا که بشر اهل عادت است و ترک عادت جز در شرایطى خاص، محال. از این لحاظ، جامعه‏شناسىِ انقلاب به مثابه یک تغییر دفعى که عادات و سنن متعارف را درهم مى‏شکند، امرى است بسیار دشوار. دوران چنین تغییراتى نیز نمى‏تواند طولانى باشد، چرا که طبع اولیه بشر در جست‏وجوى سامان و قرار است و اگر این را از او دریغ کنند کارش به جنون مى‏کشد.
بى‏قرارى مقتضاى حقیقت وجود انسان و قرار، مقتضاى طبع اوست و در میان این قرار و بى‏قرارى است که وجود انسان در طول تاریخ محقق مى‏شود. طولانى شدن دوران جنگ از آن لحاظ دشوار بود که اقتضائات طبع اولیه بشر، یعنى سکون و قرار را نفى مى‏کرد و از آنها مى‏خواست که همواره خود را در یک وضع ناپایدار حفظ کنند. ادامه این وضع مى‏توانست، خواست عمومى را در جهت اتمام جنگ، حتى با شکست بسیج کند. اما در عین حال، انسان یک حقیقت متحول است و اگرچه آزادىِ نفس اماره جمعى در نظام دموکراسى مى‏تواند، ضرورت تحول را براى مدتى مدید انکار کند، اما خواه‏ناخواه این ضرورت به صورت یک خواست عمومى و یا اراده جمعى درخواهد آمد».(19)
انقلاب اسلامى خود باید از این پرهیز داشته باشد که در قالب دموکراسى عرضه شود، چرا که انقلاب اسلامى پایه‏هاى خود را بر اساس‏ترین نیازهاى بشر که هما نیازهاى معنوى است، استوار ساخته است؛ در حالى که «اگر دیکتاتورها با این استدلال که مردم خود قدرت تشخیص نیازهاى واقعى خویش را ندارند وجود خود را توجیه کرده‏اند، دموکراسى غربى نیز عرش دیکتاتورى خویش را بر بنیان سخیف‏ترین نیازهاى بشر امروز بنا کرده است».(20) این دو، دو شیوه مستقل و متضادى هستند که هرگز با یک‏دیگر جمع نخواهند شد.
8. نرم‏افزار حاکم بر حکومت اسلامى
در این باب که پس از تشکیل حکومت اسلامى این حکومت با چه نرم‏افزار و محتوایى باید اداره شود؟ آیا به سبک سایر حکومت‏هاى موجود در دنیا، باید به کمک عقل و علم بشرى بدون به حجیت رساندن و انتساب‏شان به وحى، حکومت اسلامى را اداره کرد یا باید فکر و عقل حاکم بر جامعه اسلامى در ذیل وحى و داده‏هاى آسمانى اسلام سرپرستى شود، شهید آوینى قدس‏سره معتقد است، سرپرستى حکومت اسلامى باید توسط فقه و شریعت آسمانى و معرفت دینى باشد. در حکومت اسلامى غایات باید توسط اسلام و احکام اسلامى تعیین شود و در این باب، نمى‏توان سرپرستى جامعه اسلامى را به علم و عقل بشرى سپرد زیرا «بدون تردید، ولایت علمى ملازم با نفى ولایت فقهى است؛ ولایت علمى فقط به آن معنا نیست که متخصصان علوم تجربى بر سر کار باشند، بلکه به این معناست که غایات را نیز علوم تجربى تعیین کنند که چنین حکومتى به هیچ وجه اسلامى نخواهد بود؛ گذشته از آنکه از متدولوژى علم، تعیین غایات برنمى‏آید؛ چرا که متدولوژى فلسفه نیست. اگر شمولیت مدیریت علمى تعیین غایات را نیز دربربگیرد، حکومت اسلامى و ولایت فقیه به طور کامل نقض خواهد شد و نتیجه، دولتى تکنولوژیک خواهد بود که در آن مالکان کارخانجات و تکنوکرات‏ها حاکمیت مطلق خواهند داشت؛ چنان که در جوامع غربى چنین است. در جوامع غربى و على‏الخصوص آمریکا، دموکراسى و آزادى‏هاى فردى و جمعى، در یک امپراتورى اقتصادى که رهبران آن بزرگ‏ترین سرمایه‏داران صهیونیست هستند مستحیل گشته است.(21)
از علم نمى‏توان انتظار داشت که غایات را تعیین کند؛ گذشته از آنکه تمدن امروز در سراسر جهان به سوى غایات مشترکى متوجه است، هرگز چنین نیست که فى‏المثل آمریکا افق توسعه خویش را در حرکت به سوى «اتوماسیونِ هر چه بیش‏تر» ببیند، اما ژاپن در جهت نفى اتوماسیون یا تحدید آن گام بردارد. اختلاف‏ها هر چه هست، در غایاتى سیاسى است که اصلاً در محدوده رسمىِ علوم تجربى و یا انسانى معنا نمى‏شود».(22)
البته اینکه سرپرستى جامعه اسلامى باید به فقه سپرده شود و نه عقل بشرى، مخالفت اسلام و حکومت اسلامى با عقل دینى نیست؛ چرا که «فقه، اگرچه به حیطه احکام عملى راجع است، اما از آبشخور عقل نظرى سیراب مى‏شود. شرع و عقل نیز حقیقت واحدى دارند که یک بار در صورت حجت درونى (عقل) و بار دیگر در صورت حجت بیرونى (شرع) ظهور یافته است. رسول‏اللّه‏ و ائمه طاهرین علیهم‏السلام مظهر حقیقتِ عقل و شرع هستند و فقها نیز متناسب با مرتبت روحانى‏شان، از همین مظهریت برخوردارند. در این مقام، عقل هم به تنهایى حجت است».(23) اما این عقل، غیر از عقلى است که در متدولوژى علوم از آن استفاده مى‏شود؛ عقل بشر غربى عقلى خودبنیاد، کم‏نگر و منقطع از وحى و آسمان است، ولى عقل و معرفت دینى در ذیل وحى و همراه و همسوى با آن جهت‏گیرى مى‏کند.
«معرفت دینى معرفتى متافیزیکى است و کلى و مطلق، اما قوانین علمى غیرقابل تعمیم و اطلاق، اثبات‏ناپذیر و در عین حال ابطال‏پذیر، غیربرهانى و غیریقینى هستند. نباید انتظار داشت که علم بتواند ما را به معرفت حقیقت برساند و معرفت دینى در تقرب به حقیقت، هرگز نیازمند به علوم تجربى و یا انسانى نیست. این حکم، البته با این واقعیت که حکومت اسلامى در حل مسایل جدید نیازمند به انسان‏هایى صاحب مهارت علمى است، منافاتى ندارد؛ هرچند باید متذکر بود که این نیازْ ذاتى نیست. شریعت اسلام ذاتا حقیقتى فیّاض است که همچون شمس، فیضانى دایم دارد و وجود انسان‏ها نیز فطرتا قابل و جاذب این فیض منتشَر است و صفاى روحانىْ این قابلیت و جاذبیت را به کمال مى‏رساند. شرایط و ازمنه مختلف، اسبابِ ظهور و فعلیت تام و تمام اسلام را فراهم مى‏دارند، واگرنه شریعت اسلام در ذات خویش حقیقتى فراتر از زمان و مکان، و انسان نیز در ذات خویش با این حقیقتْ متحد است.
بهشتِ مثالىِ داستان آفرینش، همان باطن دین و حقیقتِ وجود انسان است و اخراج مثالىِ آدم از این بهشت هبوط که با قرب او به شجره مَنهیّه ملازمه دارد، به معناى دور شدن آدم از حقیقت وجود خویش است. توبه راه بازگشت به این بهشتِ مثالى است و این فرض اولیه که حقیقت دین براى انسان لایُدرک است و یا خیر، تأثیرى در این مطلب ندارد که راه وصول انسان به بهشتِ وجود خویش که همان حقیقت دین است، از طریق تزکیه روحانى و تلقى کلمات و تعلّم کتاب و حکمت، همواره گشوده است».(24) چگونه مى‏توان با معرفت علمى که ذاتا سیال است و متغیر، به آن حقیقت وجود که ثابت است و لایتغیر دست یافت؟
9. انقلاب اسلامى و ضرورت مبارزه با استکبار جهانى
الف. باید با تکیه بر ایمان و توکل جنگید
نباید در این حقیقت شک کرد که دنیاى جدید هیچ نسبتى با دین و در نتیجه، هیچ نسبتى با انقلاب دینى و اسلامى ما ندارد؛ «در اینکه دنیاى جدید مشخصا با غایات دینى شکل نگرفته است، تردیدى نیست؛ مولوى مى‏گوید:
گر نبودى میل و امید ثمر  کى نشاندى باغبان بیخ شجر؟ 
پس به معنى آن شجر از میوه زاد  گر به صورت از شجر بودش ولاد 
یا در جاى دیگر:
چون که مقصود از شجر آمد ثمر  پس ثمر اول بوَد، آخر شجر 
میوه این درخت نشان مى‏دهد که اصل درخت با چه غایتى کاشته شده است. بشر امروز از این تمدن چه برداشت کرده است؟ اگر امید ثمر نبود، کى باغبان ریشه درخت را در خاک مى‏نشاند؟ پس در عالم معنا درخت از میوه زایید شده است، اگرچه در عالمِ صورت، میوه از درختْ زندگى گرفته است. اگر نگوییم که دنیاى جدید در تضاد با دین و دیندارى تطور و تکامل یافته است، این قدر هست که اتخاذ این غایت، تصرف در طبیعت به قصد تمتع هر چه بیشتر، مستلزم انصراف و روى‏گرداندن از غایات دینى است و این واقعیتى است که خواه‏ناخواه در ملازمه با دنیاى جدید قرار دارد».(25)
اکنون سؤال این است که با این دنیایى که هیچ تناسبى با ما ندارد چگونه تعامل داشته باشیم و چه نسبتى برقرار کنیم؟ برخى معتقدند باید از طریق گفت‏وگو و مذاکره به تبلیغ اهداف و افکار خود بپردازیم و اصل گفت‏وگو را بهانه‏اى براى بقاى خود قرار دهیم. شهید آوینى قدس‏سره برخلاف دیدگاه این افراد که معتقدند از طریق مذاکره و مرابطه و گفت‏وگو با دنیاى استکبارى، باید انقلاب اسلامى را تبلیغ و حفظ کرد، براین باور است که باید به کربلاى امام حسین علیه‏السلام اقتدا کرد و از کربلا الگو گرفت و جنگید و در این جنگ هم نه، به الگو و نه به سلاح دشمن نباید تکیه کرد؛ بلکه تکیه‏گاه ما در این جنگ و مبارزه، باید به همان ایمان و توکلى باشد که از مهم‏ترین علل موجد این انقلاب بوده است؛ «انقلاب اسلامى ایران نشان داد که براى مبارزه با قدرت جهنمى استکبار، هرگز نمى‏توان از همان طرقى اقدام کرد که او خود بنیان آن را نهاده است. شعار مشت و درفش، و خون و شمشیر، به خوبى مى‏تواند از عهده بیان حقیقت برآید و همین‏طور، قیام عاشورا اسوه‏اى است که تنها راه پیروزى بر باطل را بر ما نمایان مى‏سازد. اگر جبهه‏هاى جنگ ما بر همان سلاح‏هایى متکى بود که خود ابرقدرت‏ها مى‏سازند و اگر ادامه جنگ ما موکول به تهیه سلاح‏هاى مدرن مى‏شد، مطمئنا امروز، هیچ اثرى از انقلاب اسلامى در جهان باقى نمانده بود و حتى یادگار آن نیز از کتاب‏هاى تاریخ پاک شده بود. سّر پیروزى ما در جبهه‏هاى جنگ با ابرقدرت‏ها همین است که ما هرگز متکى به سلاح نیستیم. اتکاى ما به ایمان خود و امدادهاى غیبى است که ایمان ما مجارى نزول آنهاست».(26)
«انقلاب اسلامى ظرفیت ایجاد تحول در دنیا را دارد، یعنى مى‏تواند بر مبناى فلسفه سیاسى خود، نرم‏افزار و سخت‏افزار جدیدى را تولید کند که راه را براى یک تمدن و توسعه جدید پیش روى بشریت قرار دهد. طبیعى است که انقلاب اسلامى پس از پیروزى ـ در مرحله انقلاب سیاسى که بى‏تردید تبدیل به یک انقلاب جهانى شده، باید کارهاى دیگرى را انجام دهد. همین‏طور که انقلاب اسلامى در تغییر مناسبات سیاسى جهان ظرفیت داشته و توانسته است که در دوره جنگ سرد، بین دو قطب مادى را تبدیل به جنگ کند و این نگاه، فلسفه تاریخى ماست که مواجهه تمدن‏ها را با همدیگر تعریف و تفسیر مى‏کند و نوع برخورد آنها را تحلیل مى‏کند، و این برد سیاسى را داشته که در درون مرزها نماند و موازنه سیاسى را تحت تأثیر قرار دهد، در حوزه فرهنگ هم ظرفیت ایجاد فرهنگ جدید و ادبیات جدید را دارد و براى رسیدن به این هدف باید دو کا رانجام دهد. ابتدا باید به تدوین فلسفه سیاسى خود بپردازد.
اکنون که چالش بین سازوکارهاى اجرایى برخاسته از ادبیات مدرنیته با آرمان‏ها و ارزش‏هاى انقلابى ما آشکار شده، تئوریسین‏هاى انقلاب نباید طرف سازوکارهاى مدرنیته را بگیرند و بر روى ارزش‏هاى ما که در هر حال، سازگار با ارزش‏هاى مدرنیته نیستند، خط بطلان یا نسیان بکشند، بلکه مى‏بایست در قدم اول فلسفه سیاسى خود را مدوّن کنند.
پس از تدوین فلسفه سیاسى انقلاب، باید انقلاب فرهنگى خود را بر پایه این فلسفه سیاسى قرار دهد؛ این انقلاب فرهنگى در حوزه معارف دینى باید به شکلى باشد که به تکامل معرفت‏هاى دینى ختم شود نه بر پایه هرمنوتیک و تأویل حسّى، بلکه باید بر پایه تعبّد به وحى باشد، و در حوزه علوم کاربردى باید به تولید نرم‏افزارى جدید هماهنگ با فلسفه دینى بینجامد. انقلاب اسلامى ظرفیّت انجام این رسالت را دارد، بر خلاف اینکه تبلیغ مى‏کنند که انقلاب اسلامى دوره جوانى و کارآمدى خود را از دست داده، در بیست و چند سالگى خود جوان‏ترین انقلاب‏هاى جهانى شناخته شده است. هیچ یک از انقلاب‏هاى جهانى که ما مى‏شناسیم، در 22 سالگى خود به شادابى، جوانى و توانمندى انقلاب ما نبوده است. انقلاب ما همین‏طور که در کمال ناباورى توانست به یک انقلاب سیاسى عظیم و ماندگار در جامعه جهانى تبدیل شود، حتما پتانسیل کافى و لازم براى ایجاد یک انقلاب فرهنگى و ایجاد نرم‏افزارى جدید و ادبیاتى جدید را هم دارد، و این قدمى است که هم اکنون پیش روى انقلاب اسلامى قرار دارد و الا اگر ما این کار را هم انجام ندهیم و بخواهیم با تکیه بر ادبیات مدرنیته به دنبال تحقق آرمان‏هاى اسلامى باشیم، باید بدانیم که این به شکست ما منتهى خواهد شد».(27)
امروز «ما بیشتر نیازمند بازگشت به ایمان پاک روحانى، توجه به اصول ثابت اخلاقى و به خصوص دریافت ارزش‏هاى تربیت عرفانى در فرهنگ دیرینه خود هستیم که مى‏تواند روشنایى تازه به راه تیره انسان امروز و افق افکار او بیفکند؛ خلاصه آنکه راه حل مسئله انسان امروز نه تنها از طریق عقل، بلکه از طریق عقل توأم با ایمان الهى و نه تنها بوسیله علم، بلکه به وسیله علم توأم با وجدان انسانى است، و ما مى‏توانیم با فرهنگ عرفانى خود، در سپرى کردن این راه پیشگام باشیم».(28)
شهید آوینى قدس‏سره به این تحول عظیم ایمان دارد؛ «عالم درگیر حادثه عظیمِ تحولى است که همه چیز را دگرگون خواهد کرد و این تحول، خلاف این دو قرن گذشته، نه از درون تکنولوژى که از عمق روح مجرد انسان برخاسته است؛ استمرار این تحول هرگز موکول به آن نیست که تجربه تشکیل نظام حکومتىِ اسلام در ایران به توفیق کامل بینجامد؛ این امرى است که به مرزها محدود نمى‏مانَد و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمین بازگردانْد، این تحول بار دیگر بشر را متوجه آسمان خواهد کرد. این راهى است که انسانِ فردا خواهد پیمود و چه بخواهند و چه نخواهند، لاییسم و اومانیسم، در همه صورت‏هاى آن، محکوم به شکست هستند».(29)
ب. این جنگ نمى‏تواند شکل دیپلماسى داشته باشد
وى معتقد است که ما حتى نمى‏توانیم، از طریق دیپلماسى، اهداف خود را دنبال کنیم؛ چه اینکه «قواعد دیپلماسى براى حفظ موازنه قوا در جهانى صورت گرفته است که آمریکا بر آن سیطره دارد؛ بنابراین، تنها آمریکاست که اجازه دارد تا قوانین این بازى را رعایت نکند. دیگران موظف هستند که نه تنها تسلیم این بازى بین‏المللى شوند، بلکه اصلاً به روى مبارک خویش نیز نیاورند که این فقط یک بازى است؛ از این لحاظ دیپلماسى به هنرپیشگى شبیه است، اگرچه به مراتب از آن دشوارتر است؛ چرا که بر یک نمایشنامه معین و آزموده متکى نیست. بازى دیپلماسى نیز بازى مرگ است و هر که در این بازى بازنده شود، باید بمیرد، اما به مرگى واقعى؛ کافى نیست که مردن را بازى کند که در این بازى فقط باختن است که بازى نیست.
آمریکا اجازه دارد که قواعد بازى را رعایت نکند و وقتى هم که چنین مى‏کند، باز قاعده بر این است که نه فقط همه خود را به نفهمى بزنند، بلکه این خلافْ‏آمد را نیز به مثابه یکى از قواعد بازى توجیه کنند. وقتى این توجیه اصل باشد، بازى مى‏تواند هر قاعده‏اى به خود بگیرد و کسى هم حقّ اعتراض ندارد. مکر این عالم در آنجاست که زندگى واقعى و بازى را به یک‏دیگر مبدل ساخته و بنابراین، واقعیت چنین صورت پذیرفته است که هر که در بازى شرکت نکند، دیوانه مى‏پندارندش و فقط به این پندار نیز بسنده نمى‏کنند؛ مى‏گیرندش و در بند غل و زنجیر گرفتارش مى‏کنند و این همه در چشم مردمان نیز عادلانه مى‏نماید. اما تا کجا باید به این قواعد گردن نهاد؟ شرط زنده ماندن در این جهان آن است که عاقلانه رفتار کنى و عقل نیز تعریف خاصّ خویش را دارد: عقل یعنى تسلیم... و عاقل کسى است که به وضع موجود گردن بگذارد و از خلاف‏آمدِ عادت اجتناب ورزد».(30)
اگر در این دنیاى اینچنین، بخواهیم عاقلانه بجنگیم، آن هم عقل به معنایى که گذشت، نه تنها به اهداف انقلاب نخواهیم رسید، بلکه باید با دست خود انقلاب را تسلیم رقیب و در نهایت، در اصول آرمانى آن مضمحل کنیم؛ پس باید عقل را رها کرد و دل در گرو عشق سپرد و عاشقانه جنگید، آن‏گونه که کربلاییان جنگیدند. نباید غفلت کرد و گمان کرد که این جنگ، تنها در یک یا چند ساحت محدود خواهد بود؛ این جنگ، جنگى تمام‏عیار در همه ساحات و وجوه است. «این انقلاب صرفا، با وجهه سیاسى تمدن غربى یعنى امپریالیسم رودررو نیست؛ مَثَل این سخن، مثل آن است که بگوییم: ما فقط با دندان‏هاى غول مى‏جنگیم و به بقیه اعضایش کارى نداریم؛ آیا مى‏توان فقط با دندان‏هاى غول جنگید و با مغز آن کارى نداشت»؟(31)
ج. این جنگ باید فرایندى خارج از عادات و مشهورات رایج زمانه داشته باشد
در دنیایى که همه چیز براى یک چیز صورت مى‏گیرد و به ناچار، شکل و رنگ و بوى آن چیز را به خود گرفته است، براى خروج از آن چیز، باید از همه چیز رست و رها شد؛ «باید سر از اطاعت غرب پیچید؛ یعنى نخست باید بند ناف عادات و تعلقات را که در زهدان نفس اماره مى‏بالد و فربه مى‏شود بُرید و از آتمسفر اکنون‏زدگى و مشهورات روز و اعتبارات خرافى جدید بیرون آمد و در فضاى ولایت حق دم زد؛ یعنى آنجا که جان بسته هیچ بندى نیست. البته اینجا نیز پایان سلوک نخواهد بود؛ کسى که با فرهنگ مشهورات مى‏اندیشد، هرگز نمى‏تواند جان خود را از این تسخیر رها کند؛ چرا که مشهورات نشخوار همان نواله‏اى است که امپریالیسمِ رسانه‏اى در جان مردمان سراسر جهان مى‏ریزد. فرهنگ مشهورات فرهنگ غرب است و مؤیّد همان نظام بین‏المللىِ آمریکامدار؛ بنابراین، تفکرى که مى‏تواند نجات‏بخش بشر باشد، تفکرى است لزوما خلاف‏آمدِ عادات و مشهورات».(32)
«تردید دارم که در سیاره زمین، هنوز هم جوامعى وجود داشته باشند که تسلیم اقتضائات تمدن اروپایى که جهان امروز را یکسره در تسخیر دارد نشده باشند. نهادهاى اجتماعى، سیاسى و فرهنگىِ دنیاى متمدن، تا آنجا انسان جدید را محاصره کرده‏اند که اصلاً تصور دیگرى از حیات بشرى جز اینکه هست ندارد؛ بچه‏ها در میان خانواده‏هایى به دنیا مى‏آیند که عادات و فرهنگ ملازم با همین صورت خاص از زندگى بشرى را به ناچار پذیرفته‏اند. تلویزیون‏ها در واقعِ امر، با یک آنتن مشترک در سراسر جهان، به یک فرستنده مرکزى متصل‏اند که یک پیام مشترک جهانى را به جذاب‏ترین صورت‏ها ارایه مى‏دهد. کودکان پاى تلویزیون‏ها رشد مى‏کنند و به مهد کودک‏ها، کودکستان‏ها، مدارس و دانشگاه‏هایى مى‏روند که باز هم از آموزش و پرورش و تعلیم و تعلم، هیچ تصور دیگرى جز اینکه هست ندارند. این آموزشگاه‏ها، از مهد کودک تا دانشگاه، متعهدند که شهروندان خوب، مطیع و کاملاً استانداردى براى دهکده جهانى تربیت کنند و چنین مى‏کنند. بالأخره ضرورت معاشْ جوانان را، تحصیل کرده و یا تحصیل ناکرده، به صورتى جابرانه و مکانیکى، به درون نهادهایى اجتماعى مى‏راند که بر سراسر سطح سیاره زمین گسترده‏اند و با یک مکانیسم واحد و در خدمت غایاتى مشترک اداره مى‏شوند.
تمدن نهادى شده غرب که موفق شده است، فرهنگ خویش را به صورت اشیایى هدفمند و نظامى تکنولوژیک که روز به روز به آخرین مراحل اتوماسیون ـ خودکار ـ و دقتِ ریاضى‏وار نزدیک مى‏شود، در آورد و از طریق متدولوژى و ابزار پیچیده اتوماتیک جهان را تسخیر کند، مطلقا اجازه نمى‏دهد که هیچ یک از افراد بشر، صورت دیگرى از حیات را جز اینکه اکنون هست، تجربه کنند. بنابراین، وضع انسان در برابر حیات، یک وضع جبرى است. او حقّ انتخاب ندارد و بنابراین، اصلاً آزاد نیست. آزادى در اختیارِ انتخاب است، در اراده آزاد، و حال که بشر نمى‏تواند هر طور که خود مى‏خواهد زندگى کند و از این بدتر، حتى کم‏ترین امکان شناختِ صورت‏هاى دیگرى از زندگى انسانى را از دست داده است، چگونه باید از آزادى و اختیار سخن گفت»؟(33)
براستى آیا با پذیرش همه مشهورات و مقبولات رایج جهانى، مى‏توان از انقلابى که در ذات خود ساختارشکن و متحول‏کننده است، سخن گفت یا از آن دفاع کرد؟ هرگز چنین نیست، عادات و تن دادن به مشهورات زمانه هرگز نمى‏تواند به انقلابى ساختارشکن منتهى شود؛ «در درون انسان میلى براى ماندن هست و میل دیگرى هم براى رفتن، و این دومى قوى‏تر است. از آنجا که بشرْ اهل عادت است و دل به ماندن مى‏سپارد، تحول تاریخى‏اش جز از طریق انقلاب ممکن نیست. انقلاب یک تغییر دفعى است و ناگهانى روى مى‏دهد و همه عادات گذشته را در هم مى‏ریزد و بنابراین، نمى‏تواند که صورتى مداوم پیدا کند. انقلاب دایمى یک آرزوى شیرین، اما دست‏نیافتنى است.
زندگى فى‏نفسه ملازم با سکونت و آرامش و امنیت و امکانِ آینده‏نگرى است؛ یعنى زندگى بشر ملازم با عاداتى است که او را دعوت به ماندن مى‏کنند و انقلابْ کوچیدن است. گستره عادات، هرچه عمیق‏تر و وسیع‏تر باشد، انقلابى بزرگ‏تر لازم است تا بندهایش را از دست‏وپاى جانِ بشر بگسلد و خواه‏ناخواه چنین نیز خواهد شد و هرچه عاداتِ ملازم با ماندنْ عمیق‏تر و وسیع‏تر باشد، درد و رنج هجرت و انقلاب بیشتر است؛ بنابراین، از هم اکنون مى‏توان وسعت مصائبى را که انقلاب جهانى فردا براى بشر پیش خواهد آورد، به حس و گمان دریافت. تردیدى نیست که بشر امروز از یک انقلاب جهانى گریزى ندارد؛ چرا که تمدنِ امروز، خواه‏ناخواه وسعتى جهانى یافته است؛ هیچ یک از تمدن‏هاى گذشته پایدار نمانده‏اند؛ چرا که تمدن دعوت به ماندن و سکون و استقرار مى‏کند و ذات بشر عین بى‏قرارى و تحول است؛ قرار انسان در بى‏قرارى است چرا که او دارالقرار را در بهشتى بیرون از این عالم مى‏جوید و بهشت‏هاى زمینى، هرچند او را براى زمانى کوتاه نفریبند، نمى‏توانند که از هجرت معنوى بازش دارند. این یک کشش ماوراى طبیعى است که هرگز تعطیل‏بردار نیست؛ اگرچه ممکن است همچون جزر و مدّ آب اقیانوس‏ها، در تبعیت از یک نظم ادوارى شدّت و ضعف داشته باشد. تقابل انقلاب و استقرار، تقابل فرهنگ و تمدن است؛ تمدن همان فرهنگ است که تعیّن یافته و در پى استقرار برآمده است. فرهنگ طالب انقلاب است و تمدن طالب استقرار».(34)
انقلاب اسلامى حضرت امام قدس‏سره مقدمه این انقلاب جهانى‏اى را که قرار است همه عادات تحمیلى زمانه درهم‏بشکند، آماده کرده است. این انقلاب ظرفیت و پتانسیل آن را دارد که در برابر فرهنگ و تمدن موجود قرار بگیرد؛ چه اینکه تا کنون نیز چنین بوده است، وگرنه استکبار جهانى تا این اندازه از گسترش و بقا، حفظ آن به خشم نمى‏آمد.
د. این جنگ، ضرورتا به نفع انقلاب اسلامى خواهد بود
شهید آوینى قدس‏سره معتقد است، حصول کمال انسانى، ضرورتا از راه مبارزه میسر خواهد بود؛ این مبارزه در نوع جهاد اصغر، در بیرون از وجود انسانى شکل مى‏گیرد و براى آنان که به هر علت امکان مبارزه در این ساحت براى آنان نیست، در درون آنها مبارزه‏اى از جنس جهاد اکبر رخ خواهد داد، به همین علت، خداوند این دشمن را در وجود هر شخصى قرار داده است تا هیچ انسانى در هیچ شرایطى از امکان حصول کمال محروم نباشد. این مبارزه و کمال، گاه در شکل فردى و گاه در شکل اجتماعى جلوه مى‏کند. انقلاب اسلامى بستر این مبارزه و کمال در شکل اجتماعى را مهیا ساخته است؛ انقلاب اسلامى بسترى است که دین را براى ظهور تام و تمامش فراخوانده است و آنان که اهل مبارزه‏اند، مى‏دانند که این ظهور، تنها در ساحت جنگ محقق مى‏شود؛ مگر نه این است که هیچ گنجى را بدون رنج نمى‏دهند؟
«این تقابل که میان فرهنگ انقلاب اسلامى و فرهنگ غرب وجود دارد، در شرایط طبیعى مى‏تواند اسباب شکوفایى و کمال تفکر دینى را فراهم آورد و عرصه‏اى باشد براى یک تجربه تاریخى که بعد از چهارده قرن، یک بار دیگر بعد از حکومت ده‏ساله مدینه، تکرار شود. مسلم است که علوم جدید نمى‏توانند ایجابا به کمال معرفت دینى مددى برسانند، اما این تقابل که از آن سخن رفت، مى‏تواند زمینه‏اى براى فعلیت یافتن و ظهور تام و تمام حقیقت دین فراهم آورد، آنسان که شب در برابر ستارگان. این تقابل ما را ورزیده مى‏کند و حقیقت دین را چه در مقام نظر و چه در مقام عمل، به منصه ظهور نزول در عالم تفصیل مى‏کشاند و نردبان تعالى فرهنگ اسلام واقع مى‏شود».(35)
«براى مواجهه با این پدیدار، هرگز نباید اصل را بر ممانعت گذاشت؛ چرا که اصلاً وجود این لوازم و گسترش آنها در سراسر دنیا، امرى است به مقتضاى تاریخ و خارج از اختیار. [براى مثال؛ [ممانعت از ویدئو، خواستاران آن را حریص‏تر و ما را آسیب‏پذیرتر خواهد کرد.(36) ما عادت کرده‏ایم که براى دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهیز بگذاریم. این واکنش تا آنجا کارساز است که بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت، وقتى طورى در محاصره خطر واقع شویم که دیگر امکان فرار وجود نداشته باشد، باید جنگید و محاصره را شکست. از همان آغاز، جامعه دیندار، در برابر غرب و مظاهر، آن همواره چاره را در آن مى‏یافته که پیله‏اى امن براى خود دست‏وپا کند و به درون آن بخزد. [باید جرأت رویارویى با غرب را داشته باشیم و اتفاقا] این مواجهه توفیقى اجبارى است که به انکشاف حقیقت دین مدد خواهد رسانید و نه فقط مددرسانى که اصلاً در عالمى که حقایق به اضدادشان شناخته مى‏شوند، این تنها راه ظهور و انکشاف حقیقت دین است.
نیچه خطاب به فیلسوفان مى‏گوید: «خانه‏هایتان را در دامنه‏هاى کوه آتشفشان بنا کنید» و من همه کسانى را که در جست‏وجوى حقیقت‏اند، مخاطب این سخن مى‏یابم. «گریختن» مطلوب طبع کسانى است که فقط به عافیت مى‏اندیشند، واگرنه، مرگ یک بار، زارى هم یک بار».(37)
ادامه دارد
پى نوشت‏ها:
1. سید مرتضى آوینى، آغازى بر یک پایان، (تهران: نشر ساقى، چ 1، 1378)، ص 20.
2. حدیث نبوى، به نقل از: محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل‏بیت، بى‏تا)، کتاب «العقل و الجهل»، حدیث 16، ص 27.
3. سید مرتضى آوینى، رستاخیز جان، (تهران: نشر ساقى، چ 1، 1379)، صص 136 ـ 137.
4. تکاثر، آیه 8.
5. رستاخیز جان، ص 137.
6. همان، ص 138.
7. همان، ص 75.
8. آغازى بر یک پایان، صص 82 ـ 83.
9. همان، صص 74 ـ 75.
10. همان، صص 73 ـ 74.
11. رستاخیز جان، صص 99 ـ 103.
12. آغازى بر یک پایان، ص 78.
13. دیدگاه طرفدارن ایده لیبرال دموکراسى اسلامى!.
14. دیدگاه آیت‏الله سید محمد موسوى بجنوردى.
15. آغازى بر یک پایان، ص 76.
16. همان، ص 78.
17. همان، ص 79.
18. همان، ص 67.
19. همان، صص 119 ـ 121.
20. رستاخیز جان، ص 130.
21. آغازى بر یک پایان، صص 81 ـ 82.
22. همان، صص 92 ـ 93.
23. همان، ص 82.
24. همان، صص 131 ـ 133.
25. رستاخیز جان، صص 68 ـ 69.
26. سید مرتضى آوینى، توسعه و مبانى تمدن غرب، (تهران: نشر ساقى، چ 2، 1376)، صص 91 ـ 92.
27. سید مهدى میرباقرى، دین، مدرنیته، اصلاحات، (کتاب در دست چاپ).
28. على‏اکبر کسمایى، قرن دیوانه، (تهران: انتشارات بعثت، چ 2، 1354)، ص 12.
29. آغازى بر یک پایان، ص 46.
30. همان، صص 105 ـ 106.
31. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 228.
32. آغازى بر یک پایان، ص 123.
33. همان، صص 145 ـ 146.
34. همان، صص 149 ـ 150.
35. رستاخیز جان، ص 78.
36. همان، ص 102.
37. همان، صص 115 ـ 117.

تبلیغات