آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

یکى از مهم‏ترین گفت‏وگوها در سینما، بحث درباره واقعیت، حقیقت و روایت است. برخى معتقدند سینما، حتى زمانى که داستان مى‏گوید، در حال روایت حقیقت است؛ عده‏اى باور دارند در سینما روایتى مطابق با واقعیت دست یافتنى است، و گروهى بین روایت، اگرچه در سینماى مستند، و حقیقت جامع واقعیت فاصله‏اى وجود دارد؛ حال این مسئله را در فیلم مصائب مسیح پى‏مى گیریم.

آیا زبان یهودا زبان کلمات است؟ یا زبان تصویرها؟ کدام به مسیح بودن مسیح خیانت مى‏کند؟ این پرسش اصلى‏اى است که پیرامون مصائب مسیح مطرح است. آیا منظور از یهودا در اینجا همان است که بیان مى‏دارد؟ یا به عکس، چیزى است که نهان مى‏دارد و پرده مى‏پوشد؟ زبان لاتین فیلم دقیقا در همین منظر اهمیت تازه‏اى مى‏یابد.

یهودا از آن نظر یهود است که نه تنها افشا مى‏کند و مى‏شناساند، بلکه در حقیقت افشاگرى او منشى براى پرده‏پوشى، و کفر و نقاب افکندن بر سیماى حقیقت عیسى(ع) است. بوسه یهودا به این معنى است که عیسى پیامبرى نیست که او مى‏داند هست و جان، وحى و معجزات او را چیزى اندک از همه هستى ژرف و پنهانش آزموده و با خبر است که دروغ نمى‏گوید؛ پس بوسه یهودا به این جهت خیانت کار است که نه تنها عیساى ناصرى را لو مى‏دهد، بلکه در عین حال، مسیح بودن و روح‏الهى‏اش را نفى مى‏کند و او را به عنوان کسى که کفر مى‏گوید و شایسته مجازات است، به کاهنان یهود و کاهن اعظم معرفى مى‏نماید؛ یعنى مسیح بردگى او را در حجاب خیانت خود نفى مى‏نماید و مخفى مى‏کند و در حجاب قرار مى‏دهد. بوسه‏اى که در همان زمان که آشکار مى‏کند، بر آن پرده مى‏افکند. حال پرسش ما این است که چه چیزى به حقیقت مسیح خیانت مى‏کند؛ زبان کلمات، یا زبان تصویر؟

زبان کلمات با نشانه‏هایى که فاقد توان توهم عینیت و تشخص است، با نشانه‏هاى زبانى، واژگانى و انتزاعى خود به هر کس اجازه مى‏دهد تا در ظرف وجودى خود، خیال متصل خودرا به مسیح(ع) عرضه کند و جولانگاه تصور حقیقتى ابدى نماید و هر کس به اندازه پهنا و سعه جانش از آن چیزى به دست آورد؛ در حالى که تصویر سینمایى، نشانه‏اى در وهله نخست از توهم شباهت برخوردار است که راه را بر گونه‏هاى دیگر تصور مى‏بندد. در حالى که این مسیح نیست؛ بلکه به شما وانمود مى‏سازد که این مسیح است.

سر مسیح بنا به متعال‏ترین پندار هر باورمند به مسیح، او را در هاله‏اى از نور مى‏رویاند. مسیح گیبسون مى‏تواند به مذاق «گرى ویلز» یا «ریچ» باورناپذیر و یا به چشم هارون بشایابى چون یک سوپر من ظاهر شود؛ پس آیا این خیانت تصویر متحرک است که مایه جدال شده است یا به عکس، محسوسیت تصویر متحرک است که بار دیگر از جایى دیگر ـ جایى مربوط به قدرت باوراندن، تأثیر عاطفى و قدرت همذات‏پندارى تصویر متحرک ـ رستاخیزى نو و همنوا با گوهر عصر وجودى حاضر ـ عصر تکنولوژى و هنر مدرن تکنولوژیک ـ تدارک مى‏بیند و به «بعثت» تازه‏اى خدمت مى‏کند؟

به نظر مى‏رسد، در اینجا و در برخورد با تصویر متحرک نیز، آموزه مسیحایى اهمیتى نو مى‏یابد. آموزه‏اى که به آخرین سخنان عیسى(ع) مربوط است؛ آن‏گونه که در انجیل یوحنا (14) آمده است: «در توفان‏هاى زندگى شما را بى‏سرپرست نخواهم گذاشت و به کمک شما خواهم آمد؛ براى مدت کوتاهى از این دنیا خواهم رفت ولى حتى در آن هنگام با شما خواهم بود زیرا دوباره زنده خواهم شد و چون من زنده‏ام شما نیز خواهید زیست... .

کسى مرا دوست دارد که هر چه مى‏گویم اطاعت کند و چون مرا دوست دارد، خدا نیز او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست خواهم داشت و خود را به او نشان خواهم داد. یکى از شاگردان او پرسید: اى استاد چرا خود را فقط به شاگردانتان نشان مى‏دهید، ولى به مردم دنیا نشان نمى‏دهید؟ عیسى جواب داد: من خود را فقط به کسانى نشان مى‏دهم که مرا دوست مى‏دارند....».

آیا جدا از شهود آنان که در جهان واقعى بهاى محبت‏شان را به مسیح(ع) با دیدار او مى‏گیرند، در برابر تصویر هم این قاعده پابرجاست و چشم‏هاى دوستداران از نشانه‏هاى بصرى، به دیدارى سرشار از محبت و تأثیر نائل مى‏آیند و بهاى دوست داشتن را مى‏گیرند و مسیح خود را بر پرده بر آنها نشان خواهد داد و به عکس آنان که قلوبى تهى دارند، ناباورانه خواهند نگریست و تصویرى مخدوش مى‏سازند؟

البته این درست همان برداشتى است که گیبسون دارد. کارگردان مقاومت در برابر فیلمش را به معنى مقاومت در برابر مسیح مى‏گیرد و این همان رفتارى است که خشم «گرى ویلز» منتقد «نیویورک ریویو آو بوک» را برانگیخته است؛ وقتى در نیویورکر گفته سازنده مصائب مسیح را خواند:

«اقدامات علیه فیلم خیلى زود شروع شد تا اعلام کردم که مى‏خواهم این کار را بکنم، گفتند که این کار خطرناکى است؛ احساسات ضد مسیحى زیاد است و آنها از این آثار نمى‏خواهند؛ واقعا وحشیانه است... . جنگى بزرگ علیه ما به راه انداخته‏اند»، از نظر گیبسون در برابر اشک و زارى مسیحیان معتقد، واکنش منتقد «مصائب مسیح» مى‏تواند مصداق همان روى پنهان کردن مسیح از قلوب فاقد محبت باشد و کسانى که احساسات ضد مسیح‏شان آنان را به استهزا مى‏کشاند و کسانى مثل منتقد نیویورک ریویو که نوشته است: «من و همسرم از ترس اینکه از این صحنه‏ها به قهقهه بیفتیم، مدتى، به همدیگر نگاه نکردیم. همه چیز از سادیسم فراتر رفته و به سور رئالیسم همراه با کمدى تبدیل شده بود». آیا این شالوده باورى یهودى بود که فیلم را خنده‏دار مى‏کرد؛ واقعا مدافع فیلم گیبسون نیستم، اما متعجبم که «ویلز» از کجاى «مصائب مسیح» مى‏توانست دچار قهقهه شود!

به هر رو سایت‏هاى سینمایى، ماهواره و اینترنت، با مطالب و تنقیدهاى یهودى و مقاله‏ها و گفت‏وگوهاى رنگارنگ، مى‏توانند مواد لازم را در اختیار منتقدین مترجم و بسیار روشنفکر ما قرار دهند تا به یک عادت روشنفکرانه؛ یعنى کاربرد فرمول سخن خلاف آراى همگان و موضع‏گیرى متحورانه و قداست‏زدا و پرسشگرانه، اگر چه نامنصفانه، پاسخ آرى گویند و حرف دیگروار بزنند؛ هر چند مخالفت زیبایى‏شناسانه با اثر مل‏گیبسون اصلاً به مفهوم قرار گرفتن در معرض لعن پیامبر خدا نخواهد بود. اما بر خلاف تفاخر رایج با تسلیم روانى نسبت به نقد منتقدین مشهور غربى، غالبا نقدهایى نظیر نوشته‏گرى ویلز، تیلور و... چیزى جز اعتراض‏هاى تماتیک، همراه با غلوّ بسیار نبوده است.

از منظر سینمایى که من دوست دارم، مل گیبسون علیرغم ماجراهایى که در خصوص بحران دینى ـ روحى و بازگشت و بیدارى‏اش بیان مى‏کنند، در «مصائب مسیح» به هالیوود سجده کرده است. سینماى نامتعارف من، در رخداد بشارت رستاخیز مسیح، بیش از هر چیز ظهور متعال و نشانه‏هاى نام «رحمان» و الوهیت سرشار از مهر را در ساختارهاى بى‏سابقه، آشنازدا، و جمال و زیبایى فرم‏ها و مکاشفه‏هاى آفرینشگرانه فهم مى‏کند؛ اثر گیبسون فاقد این عناصر است و نشانه‏اى غیر کلیشه‏اى از تجربه زخم مسیح ندارد.

این فیلم نوعى ماجراپردازى با استفاده از کلیشه تقابل خیر و شر و متوقف در سطوح رویداد رنج و زخم است. و خواهم گفت که چگونه از زمینه مساعد خشونت سوداگر هالیوود استفاده مى‏کند و این بهره‏گیرى خارج از مدار دستیابى به استعلا، در اثرى تصویرى اتفاق مى‏افتد؛ هر چند که فیلم مى‏کوشد، کلیشه تصویرى باشد.

البته به نظرم جدال‏هاى پیرامون فیلم، عموما جدال مبتذلى است. خواهم گفت که کشاندن موضوع بر سر واقعیت یا عدم واقعیت «جهان مصائب مسیح»، از کدام سوء تفاهم سرچشمه مى‏گیرد و باید بگویم که اتفاقا زخم، خشونت و تأکید صد دقیقه‏اى بر آن در فیلم گیبسون، مى‏توانست زمینه یک منظر نو و آفرینش یک شاهکار باشد. اما واقعیت فیلم نمى‏تواند به تعالى زخم در واقعیت زندگى مسیح دست یابد و من متعجبم که چگونه حضرت پاپ و اسقف‏هاى اعظم و مقامات بلند پایه مسیحى به این نکته بدیهى توجه نکرده‏اند و فیلم را همان دانستند که «واقع شد». با این همه، اگر چه مصائب مسیح در سطح ماجراى فرجامین پیامبر رنجدیده مانده، اما از امکانات بالقوه‏اى بهره‏مند است که به همراه حواشى دیگر، آن را براى گفت‏وگو، به اثرى قابل اعتنا تبدیل مى‏سازد.

به هر رو، اگر به شکل عمیقى به جدل‏هاى دامنه‏دار در مورد مصائب مسیح بنگریم، خواهیم دید که در بنیاد جنجال در حقیقت همان پرسش قدیمى در مورد فیلم و واقعیت نهان است.

پاپ اعلام کرده است: «درست همان‏گونه که واقع شد» و این دقیقا به معنى نفى ناواقعیت پندارى خشونت فیلم است و قاعدتا باید تأیید سیماى متعال، بازتاب زخم مسیح(ع) هم باشد. در واقع دو روایت از واکنش حضرت پاپ، پس از تماشاى پاسیون مسیح(ع) اثر گیبسون در مطبوعات نقل شده است، درست و نادرست؛ گناه و ثوابش دامن راویان را بگیرد.

خبرگزارى‏ها به عنوان واسطه و یکى از اسقف‏هاى همراه پاپ که نخواسته نامش فاش شود، منبع خبر بوده است (20 اردیبهشت، روزنامه شرق). من با دومین نقل کار دارم؛ در روایت نخست، پاپ فیلم را ملاحظه فرمودند و سکوتى به علامت رضا داشتند. در نقل دوم، اسقف بى‏نام تأکید کرد که ایشان در حلقه احیاء آشکارا اشاره کردند: «فیلم عینا همان است که واقع شد...».

خبر به گونه‏اى است که گویى پاپ از قدرت شهود و آگاهى غیبى سود جسته تا فیلم را تأیید کند... اما... براى منتقد پرسش‏گر فیلم، چنین اشاره‏اى از سوى عالى‏ترین مرجع دینى کاتولیک‏ها، دقیقا همان ریسمانى است که مى‏تواند به آن بیاویزد و براى دسترسى به گوهر نقد، از دیوار اثرى دینى بالا برود تا بپرسد: آیا سینما مى‏تواند امر متعال را درست همان‏گونه که رخ داده، به نمایش درآورد و ما را شریک یک تجربه قدسى نماید؟

بدیهى است پیش از این پرسش، اصلاً سؤال همگانى و قدیمى قد برمى‏افرازد، اصلاً واقعیت فیلم گیبسون، یعنى واقعیت تصویرهایش، مى‏تواند مبین رویداد واقعى، درست همان‏گونه باشد که واقع شد؟ این در حالى است که ما اصل واقعه را واقعى بدانیم، زیرا از نگاه نویسنده روسى و کمونیست (کرى ولف)، انجیل‏ها چیز دیگرى هستند و یا از نگاه پازولینى فیلمساز نامور مارکسیست و یا از منظر مسلمانى که روایت فرجام کار پیامبر بزرگ خدا را دگرواره تصور مى‏کند، واقعیت‏ها اساسا چیز دیگرى هستند.

بسیارى از دین ناباوران، منکر اصل وجود تاریخى انسانى به نام عیسى بن مریم(ع) هستند و دین‏پروران ادیان توحیدى دیگر، چون یهودیان و مسلمانان، هر یک روایت متفاوتى ارائه مى‏دهند: نیکلاس رى هنرى کاستر، پازولینى، ترفیرلى، اسکورسیزى، دنیس آرکان و اکنون مل گیبسون، هم هر یک روایت‏هاى مختلفى در اختیار ما نهاده‏اند؛ هر چند در جهان مسیح اصل تصلیب نادیده گرفته نمى‏شود و در آثارى که نه به تجلى مسیح، بلکه مستقیا به حضور آن پیامبر فراموشى‏ناپذیر بستگى دارند، رخدادهاى مشترکى نیز هست.

استوار کردن گفت‏وگو و نقد بر پایه نسبت فیلم گیبسون و امر واقع، از منظر دیگرى هم اهمیت دارد؛ همه جنجالى که حول «مصائب مسیح» برانگیخته شد، در حقیقت جدال بر سر همین ارتباط فیلم با واقعیت بوده است و در واقع واکنش حضرت پاپ چیزى جز واکنش به واکنش کسانى که فیلم را تحریف واقعیت مى‏پنداشتند نبود و توقعشان آن بود که اثر سینمایى گیبسون مطابق واقعیتى باشد که آنان تصورش را به وسیله خود از عینیت برخوردار مى‏دانستند و نیز دسته‏اى که براى واقعى دانستن تصاویر فیلم، نیاز به تأیید مرجعیت دینى داشتند.

البته واقعیت ظاهرا از آنجا محل جدل قرار گرفت که مى‏توانست متضمن صحت یا عدم صحت «خشونت» آزار و شکنجه حضرت مسیح و ماجراى به صلیب کشیدن او باشد. و باز «واقعیت» خشونت یا عدم واقعیت آن در این منازعه «حول مصائب مسیح» از آنجا اهمیت یافت و به مهم‏ترین سیماى نقد عمومى فیلم تبدیل شد که آشکارا حاوى منفعتى سیاسى و نیز دینى است.

اعتراض یهودیان امریکا و اروپا تلاش‏هاى زیرکانه اسرائیل را پشت سر دارد که از یک سو براى عدم نمایش فیلم تلاش کردند و مى‏کنند و از سوى دیگر، با مطرح کردن نمایش فیلم در یک سینماى اسرائیل، بهترین شیوه را براى خنثى کردن زهر کوشش‏هاى آشکار و نهان خود به کار بردند تا به نیرویى تحریف‏گر واقعیت یا ترسان از واقعیت فیلم در افکار عمومى تبدیل نشوند و ژستى دموکرات مآب و آزادمنش به خود بگیرند. دامنه واقعیت یا عدم واقعیت خشونت فیلم، آن چنان رسانه‏هاى امریکا و اروپا را انباشت که تردیدى باقى نمى‏گذارد که اگرنه فى نفسه، لااقل براى حوزه عمومى رسانه‏اى این پرسش مهم‏ترین سیماى نقد فیلم بوده است.

واقعیت فیلم البته خود را بر روایات کاتولیکى استوار مى‏نماید، اما تا جایى که به ماجراى گیبسون ربط دارد، نمى‏توان یک تجلى کشف و شهودى و پرشوق و شور را در این رهیافت و مدعاى گیبسون نادیده گرفت اتفاقا گاردین هم به این مسئله اشاره کرده، به نقل از کارگردان و فیلمنامه‏نویس نوشته است:

«گیبسون ده سال پیش دچار یک بحران حاد روحى شد که تا خودکشى پیش رفت». اما او به جاى از بین بردن صورت مسئله و محو آن، به دین روى آورد. کسى نمى‏داند رویکرد دینى مل‏گیبسون بر اثر کدام تجربه روحى و محرک‏هاى درونى و بیرونى بوده؛ همین قدر آشکار است که پدرش یک کاتولیک بنیادگرا است. غرق شدن و پرتاب به اعماق کتاب مقدس انجیل، به جاى پرت کردن خود از برج بلندى در هالیوود، آغاز رابطه شوریده کارگردان (بازیگر برجسته دیروزى) و پیامبر خدا حضرت مسیح(ع) است. و گویا طى این سال‏ها فکر ساختن فیلمى درباره واقعیت‏هاى رنج حضرت مسیح، چنان در «مل» غوطه‏ور در دنیاى عشق و توبه ریشه دوانده که غیر قابل کنترل بوده است.

گفته شده است: او در درون خود نداى مأموریتى را مى‏شنید تا کذب دامن‏گستر ناباوران به مسیح را مبنى بر پرده افکندن از عذابى که یهودیان منکر آن هستند افشا کند؛ بدیهى است با قدرت‏گیرى لابى‏هاى سرمایه‏دارى ـ سیاسى آنان در اروپا و امریکا به ویژه در سال‏هاى اخیر و تأکید بر دیدگاه‏هاى یهودى و نشر آن که در پى رشد نقش آنان در غرب مسیحى و دوستى قدرت‏هاى حاکم با قدرتمندان یهود و نفوذ وسیع آنان در ساختار اقتصادى ـ سیاسى امریکا و اروپا، چنین واکنشى از سوى مسیحیان بنیادگرا عجیب نباشد و حتى به ذائقه پاپ شیرین بیاید. نشان دادن کاهنان قدرتمند یهودى که کنسول امپراطور را به مرگ همراه با شکنجه عیسى بن مریم(ع) راضى مى‏کنند و پروژه و شهادت هولناک علیه پیامبر خدا اگر هم مأموریتى الهى باشد، در عین حال واکنش به هنگامى براى وانهادن اعتقادات مسیحى در دستان سیاستمدارانى است که براى کسب پشتیبانى یهودیان، تا مرز انحلال سیاست‏هاى امریکایى و اروپایى در سیاست‏هاى صهیونیستى پیش رفته‏اند.

بدیهى است واکنش احساسات دینى مسیحیت و پشتوانه رهبرى و مرجعیت کلیسا در فیلم مل گیبسون، همگام با چالش‏هاى دینى، حاوى چالش‏هاى پنهان سیاسى است و نمى‏توان در داورى موقعیت کنونى فیلم این واقعیت را که نه در حاشیه ارزش‏هاى زیبایى‏شناختى، بلکه در کانون آن سر برمى‏آورد ندیده گرفت، حالا نارضایتى کلیسایى که گیبسون پیرو آن است از رفرم واتیکان دال بر نابخشودگى یهودیان و تغییر آن به بخشایش، جاى تازه‏اى در تولد فیلم مى‏یابد؛ گویى پاپ هم از کرده خود پشیمان شده، با رشد خشونت اسرائیل به شیوه خود با تأیید فیلم بر تصمیم قبلى سایه مى‏افکند و ناخشنودى خود را بروز مى‏دهد.

جنبه دیگرى که بر پرسش واقعیت و ناواقعیت فیلم تأثیر مى‏نهد جدا از تأثیر سرمایه یهودى بر سیاست‏هاى جمهوریخواهان و دموکرات‏هاى امریکا و احزاب اروپایى و حتى بر انتخابات ریاست جمهورى و پیشروى سیاست‏مداران تا سر حد تأیید بلاشرط خشونت اسرائیلى‏ها و برانگیختن نارضایتى پاپ از این تسلیم مطلق سیاست مسیحى بر سیاست یهودى، باز یک وضعیت سیاسى است. جهان اسلام در برابر سیاست‏هاى خشن صهیونیستى علیه فلسطینیان، فیلم گیبسون را امکانى براى تذکر، قرینه‏سازى و اشارات ضمنى به سود خود مى‏یابد. هر چند در اینجا بازشکافى اعتقادى در برابر بهره سیاسى مشکلات خود را به بار مى‏آورد.

مسلمانان باور ندارند که مسیح پسر خدا بوده و او را همچون محمد(ص) یک انسان مى‏دانند که معجزه زادنش به امر روح القدس، به پدر و فرزندى و تثلیپ و مسئله باور «مشخص انگارى» خدا و حلول ربطى ندارد؛ البته این تفاوت نگاه، مانعى بر سر شادمانى یکپارچه از ساخته شدن مصائب مسیح است که مى‏تواند مصائب فلسطینیان را یادآورى کند؛ به ویژه اینکه کشورهایى مثل قطر که با اسرائیل رابطه نزدیک‏ترى دارند، مى‏توانند بهانه منع نمایش سیماى پیامبران را براى جلوگیرى از نمایش فیلم تحکم کنند.

از سوى دیگر، جهت سوم مثلث هم همین وضعیت دوگانه را دارد یعنى پاپ، اگرچه با این فیلم نارضایتى خود را از تسلیم رهبران سیاسى جهان مسیحیت به رهبران سیاسى ـ دینى صهیونیست ابراز مى‏کند و به طور حتمى علم سیاست خود را که نفى تصاحب یهودى بیت‏المقدس و نیز نفى خشونت یهودى علیه فلسطینیان است در برابر سیاست امریکا مستقلاً برمى‏افرازد، اما در عین حال از نظر اعتقادى با رواج فیلم در کشورهاى اسلامى، از دیدگاه مسیحى دال بر تثلیث و نیز تصلیب دفاع مى‏نماید که محل تمایز باور مسیحیان و مسلمانان درباره شخص عیسى بن مریم(ع) و فرجام او است.

اما در این ماجرا یهودیان جایگاه همیشگى خود را دارند؛ ترسان از برانگیخته شدن موج یهودستیزى و تبلیغ درباره مظلومیت خود و اینکه در معرض یهودى‏کشى در جهان قرار دارند و جاى امنى براى آنان وجود ندارد و جهان همواره در حال زمینه‏چینى و پرورش افکار عمومى براى یهودى‏ستیزى است و اینکه خشونت فیلم تحمل‏ناپذیر است. البته در پس همه این اظهارات، آنان خود مى‏دانند که نمى‏توانند خشونت بى‏مهار شارون را «علیه هموطنان» عیساى ناصرى و توافق صهیونیست‏ها را با آن پنهان سازند.

البته مطبوعات تحت سلطه سرمایه یهود و نویسندگان مسیحى متمایل به اسرائیل، برخوردهاى خشم‏آگینى علیه ادعاى واقع‏گرایى فیلم به راه انداختند و کوشیدند که از همه نشانه‏ها، براى آنکه فیلم را «بازیگرانه»، نمایشى، تبلیغى و غیرواقعى معرفى کنند یارى جویند. از همین رو مطبوعات اروپایى همه رفتارهاى گیبسون را به نمایشى بودن متهم کردند. از سرمایه‏گذارى شخصى میلیون‏ها دلارى او که به دلیل عدم تمایل کمپانى‏هاى بزرگ هالیوود و به دلیل اصرار در ساخته شدن فیلم اتفاق افتاد، تا نحوه اکران فیلم؛ «نمایش افتتاحیه مصائب مسیح روز چهارشنبه بود. انتخاب این تاریخ براى اکران کمى عجیب و شبهه‏انگیز است؛ چرا که در امریکا بیشتر فیلم‏ها روز جمعه به اکران گذاشته مى‏شوند. با کمى دقت و رجوع به تقویم میلادى قضیه شفاف مى‏شود.

روز چهارشنبه در مذهب مسیحیت به «چهارشنبه خاکستر» معروف است؛ در حقیقت نخستین روز از ایام روزه در جهان مسیحى است. وقتى قرار باشد فیلمى مهم و پرسروصدا به بازار عرضه شود، قطعا جایى براى اماها و شایدها باقى نمى‏گذارند و فیلم مصائب مسیح به عنوان یک فیلم این چنینى از کوچک‏ترین جزئیات غافل نمانده است».

بدین نحو، آنان همه جنجال‏ها (حتى اعتراض اسرائیل و یهودیان متعصب؟) را نوعى سوداگرى با منطق بازاریابى و فاقد هر اصالت و واقعیت معنوى وانمود کردند. انتقادهایى از این دست که در زبان مسیح(ع) در فلسطین به زبان لاتینى صحبت نمى‏کردند نیز در خدمت همین نمایش و اثبات ناواقعیت فیلم بوده است. کسانى مثل تیلور، کنراد، ریچ و... هم در پى نفى واقعیت فیلم برآمدند و آن را به قساوت متهم نمودن.

خشم منتقدین نیویورک تایمز و لس آنجلس تایمز و نشریاتى با مالکیت یهودیان، نیز در محکومیت عدم واقعیت فیلم، به ویژه عدم واقعیت خشونت آن بر همین نسبت تصویر و واقعیت تکیه کرده است اما عجیب آن است که چگونه این پرسش سینمایى یک منتقد فیلم، خود مى‏تواند به خشونت بیشتر و عدم خویشتندارى بى مهار براى ابراز تمایل به قتل گیبسون منجر شود!

با این همه، علیرغم تأثیر نقد در مطبوعاتى همچون نیویورک تایمز در فروش فیلم، بدگویى کسانى مثل تیلور و فرانک‏ریچ درباره عدم واقعیت فیلم و خشونت آن، تأثیرى در کم کردن فروش مصائب مسیح نداشته است، زیرا خواننده نمى‏توانسته باور کند کسانى که کارگردان را براى نمایش خشونت در سینما محکوم کنند چگونه خود مدافع آثارى به مراتب خشن‏تر بوده، از آن بدتر چگونه در همان نوشته و نقد، خشونت بى حد و اندازه و نامعقول خود را ندیده گرفته‏اند. زمانى که ریچ بى‏پرده نوشته است «مى‏خواهم او را بکشم (گیبسون را)، روده‏هایش را به سیخ بکشم و گردن سگش را ببرم». اتهام «دین‏پرستى دیوانه‏وار»، اتهام دیگرى به گیبسون بود. گفتنى است گیبسون به کلیسایى وابسته است که از سیاست لیبرالى و مماشات جویانه پاپ در مورد یهودیان انتقاد مى‏کند.

پدر او هم نویسنده کتاب «آیا پاپ کاتولیک است» و «دشمن اینجا» است. هرچند خود گیبسون هر نوع گرایش به یهودى‏ستیزى را در خود نفى مى‏کند. او هم معتقد است که «درست همان است که واقع شد».

* * *

اما در برابر ادعاى فیلم مساوى با آنچه که واقع شد، ما با مخالفت‏هاى نظرى گوناگونى روبرو هستیم که فراتر از جدل‏هاى ژورنالیستى له و علیه فیلم ما را با پرسش روبرو مى‏سازد.

اولاً فیلمساز به پیروى از پاپ، یا پاپ در پى فیلمساز چگونه مى‏توانند مدعى باشند که مى‏دانند «چه واقع شد». راه‏هایى که آنان طى کرده‏اند کدام است؟ شهود یا منابع مکتوب تاریخى و اسناد موجود آیا مى‏توان با قطعیت و یقین براساس اخبار موجود گفت که باورهاى گیبسون در فیلم، عینا همان است که رخ داد؟

حداقل واقعیت مکالمه بینا متنى انجیل‏ها، در خدمت وجود فاصله میان روایت‏هاى متفاوت کتاب مقدس و واقعیتى است که دیگر در دست نیست و این فاصله به ما یادآورى مى‏کند که ما نمى‏دانیم چه رخ داده است. زیرا حتى خود مسیحیان باور دارند و پنهان نمى‏کنند که روایت انجیل‏ها نه محصول کلام خدا و واسطه ارسال پیام الهى یعنى جبرئیل بلکه روایت انسان‏هاى جایز الخطایى چون متى، لوقا، مرقس و یوحنا بوده است و هر خرده روایت و روایت اصلى رویدادهاى عیساى ناصرى در انجیل با تمایزات روایى همراه است که گویاى همین فاصله روایت در امر واقع است و لااقل از منظر مکالمه با متن ادعاى بازتاب امر واقع یگانه در اینجا ناممکن جلوه مى‏کند؛ براى مثال ماجراى بریدن گوش «ملوک» خدمتکار کاهن اعظم به وسیله شمعون پطروس و کلام عیسى(ع) در موقع دستگیرى به وسیله هریک از ضبط‏کنندگان چهارگانه به نحو متفاوتى ثبت شده است؛ در انجیل یوحنا آمده است.

«در همین وقتى شمعون پطروس شمشیر خود را کشید و گوش راست «ملوک» خدمتکار کاهن اعظم را برید. عیسى به پطروس فرمود: «شمشیرت را غلاف کن. آیا جامى را که پدرم به من داده است نباید بنوشم».

در حالى‏که در انجیل لوقا واقعه مذکور چنین ثبت شده که اگر گیبسون به ازاى تصویر و کلام وفادارانه‏اش براساس این متن مى‏ساخت، نتیجه چیز دیگرى بود: «اما شاگردان وقتى متوجه جریان شدند فریاد زدند: استاد آیا اجازه مى‏دهید بجنگیم؟ شمشیرهایمان حاضر است: «همان لحظه یکى از ایشان به روى خادم کاهن اعظم شمشیر کشید و گوش راست او را برید. عیسى بلافاصله گفت: «دیگر بس است» پس گوش او را لمس کرد و شفا داد».

در انجیل مرقس روایت بار دیگر در همین نکته دچار جزئیاتى دیگر است که اگر آن را عینا بازتاب امر واقع بگیریم باز تصویر فیلم باید تغییر مى‏کرد:

«ولى یک نفر شمشیر کشید و با غلام کاهن اعظم درگیر شد و گوش او را برید. عیسى گفت: «مگر من دزد فرارى هستم که اینطور سرتاپا مسلح براى گرفتن من آمده‏اید؟ چرا در خانه خدا مرا نگرفتید... در این گیرودار شاگردان او را تنها گذاشتند و فرار کردند».

«در این لحظه یکى از همراهان عیسى شمشیر خود را کشید و با یک ضربه گوش غلام کاهن اعظم را برید. عیسى به او فرمود: «شمشیرت را غلاف کن هرکه شمشیر بکشد با شمشیر نیز کشته خواهد شد. مگر نمى‏دانى که مى‏توانم از پدرم درخواست کنم تا دریک لحظه هزاران فرشته به کمک ما بفرستد؟ ولى اگر چنین کنم پیش‏گویى‏هاى کتاب آسمانى درباره من چگونه جامه عمل خواهد پوشید؟»

به خاطر تنگنا از بحث فنى متن شناختى و هرمنوتیک متن و نشان دادن دیدگاه‏هاى کاملاً متفاوت به رویداد واحد شمشیر کشیدن پطروس چشم مى‏پوشم زیرا تاجایى که به بحث ما مربوط است؛ یعنى مدعاى حضرت پاپ در خصوص اینکه فیلم همان طور است که عینا واقع شد، اسناد کامل است و نشان مى‏دهد که امر واقع چقدر دور است و فاصله معین حتى بین روایت انجیل‏هاى متى، لوقا، مرقس و یوحنا با هم به طور طبیعى و همچون محصول نگاه و کلام راویان گوناگون با واقعیت دور از دسترس ما وجود دارد؛ چه رسد به فاصله بین روایت تصویرى فیلم گیبسون با امر واقع.

قابل تذکر است که اتفاقا روایت گیبسون نه از روى اصیل‏ترین متون زندگى عیسى بن مریم(ع) که قاعدتا عهد جدید است، بلکه با اتکا به شهودهاى عرفانى یک راهبه اهل باواریا ساخته شده که یک منتقد خشمگین یهودى فیلم «مصائب مسیح» این عارفه مسیحى را ضدیهود مى‏داند؛ منظور بانو «کاترین امریش» است.

در روایت جزئیات این فیلم ذکر شده است: از جمله از پاى افتادن مسیح و جارى شدن خون او به صحنه و پاى ستون و آوردن پارچه‏هاى سفید به وسیله «مکودیا بروکلیس» همسر «پیلاترس» که حضرت مریم(س) در فیلم با آن پارچه‏ها خون فرزند را از روى زمین پاک مى‏کند.

خواهر امریش تأکید کرده است که در شهود دیده است: پروکلیز زن پیلات را دیدم که تکه‏هاى بزرگ پارچه براى مادر فرستاد. نمى‏دانم او فکر مى‏کرد مسیح آزاد خواهد شد و مادرش پارچه‏ها را براى گذاشتن بر زخم‏هایش نیاز خواهد داشت یا اینکه این بانوى مهربان مى‏دانست که از هدیه‏اش چه استفاده‏اى خواهد شد... مریم بر زمین نزدیک ستون زانو زد و با پارچه‏هایى که مکودیا فرستاده بود آن خون پاک و مقدس را پاک کرد».

این روایت در سال 1824 یعنى هزار و هفتصد و نود و یک سال پس از واقعه در کتاب خواهر کاترین امریش آمده است که محصول رؤیاى او بوده و عنوان «مصائب سرور ما حضرت مسیح» را داشته است. منبع اصلى دیگر گیبسون نوشته‏هاى راهبه‏اى به نام «مرى اگریدا» با عنوان «شهر رویایى خداوند» بوده است. با این اوصاف چگونه مى‏توان از انطباق کامل فیلم با واقع سخن گفت. گذشته از تمام مباحث درباره تمایز روایت کلامى و بصرى از یک واقع با خود واقع، جزئیات نام برده نشان دهنده شکل گرفتن چیزى است که مى‏توان آن را داستانى متضمن نگاه کسى چون گیبسون و همراهانش به رویدادى در فاصله هزار و نهصد و شصت و هفت ساله از کارگردان و راوى‏اى امروزى دانست؛ با همه ویژگى‏هایى که آگاهى ما از چنین روایتى و میزان و امکان و حد تقرب به جزئیات واقعه در اختیار مى‏نهد. آنچه در قدیمى‏ترین متون به یادگار مانده تذکر خلاصه و فشرده آن 12 ساعت آخر در چند جمله است. این صد دقیقه تصویر شکنجه (بانضمام 27 دقیقه لحظات مقدماتى) چیزى است که براساس تصاویر و تصورهاى ذهنى گیبسون ساخته شده است.

ادامه دارد

تبلیغات