آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

فلسفه یکى از شاخه‏هاى درخت معرفت بشرى است که به رشته‏هاى متعددى تقسیم مى‏شود؛ معرفت‏شناسى یکى از آن‏ها به شمار مى‏رود. امروزه «معرفت‏شناسى» یا «نظریه معرفت» خود به درخت تنومندى تبدیل شده که شاخه‏هاى بسیارى را در خود جاى داده است.
این شاخه از فلسفه ـ به شکل کنونى آن (معرفت‏شناسى رسمى) ـ در فلسفه پیش از دوره جدید وجود نداشت و محور اصلى فلسفه هستى‏شناسى بود. گرچه مباحثى از سنخ معرفت‏شناسى به طور ضمنى، در لابه‏لاى متون فلسفى مطرح شده است، ولى رشد و شکوفایى آن به عنوان یک رشته مستقل در کنار سایر علوم، با افکار و اندیشه‏هاى پدر مدرنیته، یعنى دکارت، شروع مى‏شود.
دکارت با «کوگیتوى» خود (من مى‏اندیشم، پس هستم)، «شناسایى» را از «هستى‏شناسى» جدا کرد و موجب انحراف فلسفه از مسیر اصلى آن (هستى‏شناسى) به سمت شناخت‏شناسى شد و معرفت‏شناسى را در کانون فلسفه نشاند و به خاطر همین، معرفت‏شناشى (اپیستمولوژى) در غرب از اهمیت بسیارى برخوردار است.
در این ماله، ابتدا تعریف، تقسیم و انواع معرفت‏شناسى ذکر شده و سپس ارتباط آن با دین از سه منظر شکاکیت، معرفت‏شناسى متن و هرمنوتیک توضیح داده شده است. در پایان، به لوازم و نقد هرمنوتیک از دیدگاه «معرفت‏شناسانه» و «دین» و همچنین نقد متفکران غربى، به خصوص هابرماس و هرش اشاره شده است.
در بخش دیگر مقاله، ارتباط شکاکیت با معرفت‏شناسى (نه دین) در پیدایش و شکوفایى معرفت‏شناسى بررسى شده و به مهم‏ترین دیدگاه‏هاى «سوفسطاییان» در باب «شناسایى» یا به تعبیر دقیق‏تر، «ناشناسایى» اشاره شده و در پایان، مهم‏ترین نقد سقراط (به روایت افلاطون) «نسبى‏گرایى معرفتى پروتاگوراس» ذکر گردیده است.
الف. واژه‏شناسى
«معرفت‏شناسى» یا نظریه معرفت یکى از شاخه‏هاى مهم فلسفه است که امروزه به صورت یک بحث مستقل و گسترده در کنار سایر علوم قرار گرفته است.
در مورد معرفت‏شناسى، سه اصطلاح به کار برده مى‏شود(1) که در طول زمان، هریک از این سه اصطلاح ناسخ اصطلاح قبلى بوده است: اولین واژه‏اى که تا اوایل قرن بیستم رایج بود، کلمه «گناستولوژى» (gnoseology) است. پس از قرن بیستم، براى معرفت‏شناسى از دو واژه استفاده مى‏شود: واژه نخست که پیشینه آن به یونان برمى‏گردد، «اپیستمولوژى» (Epistemology) است. این تعبیر از دو ریشه یونانى (Epistme) به معناى معرفت(2) و دیگرى Logs به معناى نظریه(3) گرفته شده است. واژه دوم، که در سه دهه اخیر به کار برده شده، تعبیر نظریه معرفت(4) است که ترجمه‏اى از معادل آلمانى Erkenntnisgheorieمى‏باشد.
ب. تعریف اصطلاحى
از علم معرفت‏شناسى، تعریف‏هاى گوناگونى ارائه شده است که همگى بر این نکته تأکید دارند که معرفت‏شناسى به طور کلى، از باور، توجیه، اعتبار معرفت و منشأ و انواع آن بحث مى‏کند.(5)
چى شلم(6) از آن به «علم توجیه باور» تعبیر کرده و دنسى(7) آن را چنین تعریف نموده است: «معرفت‏شناسى به مطالعه معرفت (معرفت‏پژوهى) و توجیه‏باور مى‏پردازد.» در دائرة المعارف پل ادواردز «معرفت‏شناسى» را چنین تعریف کرده‏اند: «معرفت‏شناسى یا نظریه معرفت شاخه‏اى از فلسفه است که به بررسى ماهیت و حدود معرفت، پیشرفت‏ها و مبانى آن مى‏پردازد و قابلیت اعتماد به ادعاهاى معرفتى را مى‏سنجد»(8) و موضوع آن، معرفت و شناخت به معناى وسیع کلمه است (معرفت مطلق)، نه معرفت مقیّد و مضاف. معرفت مضاف مانند معرفت عرفانى، معرفت دینى و معرفت علمى متعلّق معرفت‏شناسى مضاف است (معرفت‏شناسى عرفانى، معرفت‏شناسى دینى و معرفت‏شناسى علمى، که جزو معارف درجه دومند، برخلاف معرفت‏شناسى عام و مطلق که معرفتى است درجه اول و پیشینى.) غایت و هدف معرفت‏شناسى ارائه راه‏هاى تحصیل معرفت و نیل به یقین است و روش آن هم عقلى است.(9)
چنان‏که در سیر مقاله مشخص خواهد شد، معرفت‏شناسى از پیشینه‏اى طولانى برخوردار است و مى‏توان آن را به طور کلى در چهار مرحله دسته‏بندى کرد: مرحله یونان باستان، مرحله قرون وسطا، مرحله دوره جدید و در نهایت، معرفت‏شناسى معاصر که تا این زمان نزدیک به ده مکتب را به خود مشغول کرده است. برخى از آن‏ها عبارتند از(10): «معرفت‏شناسى تکامل‏گرا» که میان معرفت و تحوّلات زیستى انسان ارتباط مى‏بیند، «معرفت‏شناسى فمینیسم» که براى جنسیت فاعل شناسایى ارزش قایل است و «معرفت‏شناسى ارزشى» که فرایند توجیه و معرفت را از طریق عملکرد صحیح ارزش‏هاى عقلى و ظرفیت‏هاى مناسب محیطى بررسى مى‏کند، و نیز مکاتب دیگرى نظیر «معرفت‏شناسى علوم اجتماعى» یا «معرفت‏شناسى ژنتیک» که همگى حکایت از گستردگى این علم در اواخر قرن حاضر دارند.
ج. معرفت‏شناسى و دین
پیش از آن‏که به بحث از ارتباط دین و معرفت‏شناسى بپردازیم، لازم است نکته‏اى را در باب اهمیت این بحث بدانیم. در سال‏هاى اخیر، برخى از روشن‏فکران تحت عنوان «نواندیشى دینى»، به نقد اصول و مبانى قرائت سنّتى و رسمى از دین پرداخته و چالش‏هاى فراوانى در حوزه دین‏دارى پدید آورده و شبهات معرفتى و کلامى فراوانى فراروى اندیشمندان قرار داده‏اند. این روشن‏فکران (غرب‏زده و خودباخته در برابر غرب و تفکر مدرنیزم)، سیل عظیمى از ترجمه الهیات لیبرال ـ مسیحى را تحت عنوان «کلام جدید» به ارمغان آوردند و درصدد مدرنیزه کردن و سکولاریزه کردن فرهنگ و تمدن اسلامى از طریق بومى سازى این نظریات برآمدند، غافل از این‏که میهن اسلامى ما بستر مناسبى براى رشد و پرورش این‏گونه نظریات نمى‏باشد.
عمد‏ترین تکیه‏گاه این رهیافت (نواندیشى دینى) امورى است که اغلب ریشه در هرمنوتیک معاصر غرب، به ویژه هرمنوتیک فلسفى گادامر دارد(11) که نظریه تفسیر متون مقبول و رایج در بین متفکران اسلامى را نشانه گرفته است. از این‏رو، به دلیل اهمیت موضوع و نوظهور بودن و تناسب آن با گفتمان رایج روشن‏فکرى در دیار ما و همچنین ارتباط آن با بحث معرفت‏شناسى و نیز فقدان روش‏مندى و «فقر روش شناختى»(12) و حزبى شدن اندیشه دینى در فرهنگ اسلامى، در این بخش از مقاله، ضمن بحث از نسبت دین و معرفت‏شناسى، از طریق شکاکیت، هرمنوتیک و معرفت‏شناسى متن، سعى خواهد شد تصویرى کلى از این مباحث ارائه گردد:
چنانچه به اشارت گذشت، معرفت‏شناسى و دین در سه بعد شکاکیت، هرمنوتیک و معرفت‏شناسى متن با یکدیگر در ارتباطند:
1. ارتباط معرفت و دین از طریق شکّاکیت: بحث‏هاى معرفت شناختى درباره دین به این مسئله مى‏پردازند که آیا مى‏توان به باورهاى دینى(13) معرفت داشت، یا نه.
از جمله شک‏هایى که در معرفت‏شناسى از آن‏ها بحث مى‏شود، شک منطقه‏اى «موردى»(14) و شک فرامنطقه‏اى «فراگیر»(15) است.(16) «شکّاکیت فرامنطقه‏اى / فراگیر» شکى است که محدود به قلمرو خاصى نیست و تمامى حوزه‏هاى معرفت را در بر مى‏گیرد. در مقابل، «شک منطقه‏اى» محدود به زمینه خاصى است و تنها در همان زمینه ادعاى شک دارد. محدوده‏هاى شک منطقه‏اى عبارتند از: اخلاق، آینده، دیگر نفوس، شکاکیت حسى، دین و گزاره‏هاى دینى.
دین و گزاره‏هاى دینى از عمده محدوده‏هایى است که به طور خاص مورد توجّه شکّاکان قرار گرفته. آنان حصول معرفت را در زمینه باورهاى دینى ناممکن مى‏شمارند. گزاره‏هایى نظیر «خدا هست» یا «جهان دیگرى وجود دارد» به دام معرفت درنمى‏آیند؛ زیرا معرفت تنها به محسوسات تعلق مى‏گیرد و این‏گونه گزاره‏ها فراتر از حس و ادراک حسى‏اند. البته شک منطقه‏اى لازم نیست در یک زمینه شکل بگیرد، بلکه مى‏تواند در دو زمینه مثل دین و اخلاق و یا حتى بیش‏تر، تردید و انکار روا دارد.

امروزه در فلسفه دین معاصر، پنج رویکرد معرفت‏شناسانه متفاوت براى توجیه اعتقاد دینى وجود دارد:(17)

1. الهیات طبیعى (توماس آکویناس)؛

2. معرفت‏شناسى اصلاح شده (آلوین پلانتینجا و نیکولاس ولتر ستروف)؛

3. تحلیل مصلحتى از اعتقاد دینى (بلز پاسکال)؛

4. رویکرد ایمان‏گرایانه (ویتگنشتاین و کرکگارد)؛

5. استدلال‏هاى برگرفته از تجربه دینى (شلایر ماخر و...).

این‏ها هر کدام نوعى معرفت‏شناسى دینى تلقّى مى‏شوند و به نحوى با شکّاکیت درگیرند. بنابراین، شک‏گرایى، هم معرفت‏شناسى را تهدید مى‏کند و هم دین و گزاره‏هاى دینى را به زیر سؤال مى‏برد و مانع دست‏یابى به یقین و اعتقاد به خدا، معاد و نبوّت مى‏شود و از این‏رو، براى زایل کردن شکاکیت و حصول یقین، مباحث معرفت‏شناسى مطرح مى‏شوند.

2. معرفت‏شناسى از طریق «معرفت‏شناسى متن»: این نوع معرفت‏شناسى نیز با دین در ارتباط است. (در ادامه، درباره معرفت‏شناسى متن، جایگاه آن و زمینه‏هاى دخیل در آن بحث خواهد شد.)

3. معرفت‏شناسى از ناحیه هرمنوتیک: معرفت‏شناسى از این ناحیه نیز با دین در ارتباط است.

تذکر نکته‏اى که در این زمینه ضرورى است: برخى «هرمنوتیک» و «معرفت‏شناسى متن» را از همدیگر تفکیک نمى‏کنند و آن دو را یک بحث مى‏پندارند، در حالى که این‏ها دو مبحث جداگانه‏اند و هرمنوتیک تنها بخشى از مباحث معرفت‏شناسى متن را تشکیل مى‏دهد.

متون، به خصوص متون دینى، از اهمیت ویژه‏اى برخوردارند. هر متنى درصدد رساندن معنایى به خواننده است. تمامى متن‏ها و از جمله متون دینى، مجموعه‏اى متفاوت از متون را تشکیل مى‏دهند و از سطح یکسانى برخوردار نیستند، ولى در این نکته مشترکند که همگى مى‏خواهند پیامى به مخاطبان خود انتقال دهند. متون دینى نیز پیام یا پیام‏هایى را براى مخاطبان خود ارائه مى‏دهند. این متون اسرارآمیز نیاز به تفسیر و راززدایى(18) دارند و وظیفه مفسّران راز زدایى و پرده‏بردارى از این متون و گشودن راز آن‏هاست تا پیام متن را بر مخاطبان، مفهوم سازند و دغدغه اصلى هرمنوتیک (Hermenutics) یافتن راهى براى حل این مسئله است.
معرفت‏شناسى متن
این معرفت‏شناسى از معرفتى که به متن داریم ـ یعنى از فهم و تفسیر متن ـ بحث مى‏کند. معرفت ما به غیر از معرفت به عالم خارج، اذهان دیگر و غیر از معرفت به اشیاى فیزیکى است. این معرفت‏شناسى با معرفت‏شناسى خاص تفاوت دارد. در معرفت‏شناسى خاص، با معرفت‏هاى مربوط به علوم سر و کار داریم، اما معرفت به متن در علوم خاص نمى‏گنجد. هیچ یک از علوم خاص به بحث «معرفت به متن» نمى‏پردازند. از این‏رو، این معرفت در معرفت‏شناسى عام مى‏گنجد. معرفت‏شناسان مباحث معرفت‏شناختى درباره متون را در سه مسئله خلاصه مى‏کنند: مسئله فهم متون؛ مسئله تفسیر متون؛ مسئله تمییز.
جایگاه معرفت‏شناسى متن(19)
پرسشى که معرفت‏شناسان در رابطه با متون، با آن درگیرند، این است که آیا معرفت‏شناسى متناسب با قامت متون باید تابع و کاربردى خاص از معرفت‏شناسى رسمى باشد یا نه؟ این مسئله دو نگرش کاملاً متفاوت را پدید آورده است: دسته‏اى از معرفت‏شناسان، که عمدتا از سنّت فلسفه تحلیلى متأثرند، حوزه‏اى مستقل براى معرفت‏شناسى متون قایل نیستند و آن را صرفا تابع و برایندى از معرفت‏شناسى رسمى مى‏دانند. در مقابل، دسته‏اى دیگر، که عمدتا به سنّت فلسفه قاره‏اى تعلّق خاطر دارند، بر این باورند که معرفت‏شناسى رسمى گرچه مى‏تواند مفید باشد، ولى براى معرفت‏شناسى متون، به طرحى نو و معرفت‏شناسى دیگرى نیاز داریم. طرف‏داران نگرش دوم «هرمنوتیک» را به عنوان معرفت‏شناسى، در خور متون به کار مى‏گیرند.
در قرن بیستم، معرفت‏شناسى شاخه‏هاى متنوعى پیدا کرد که براى مشخص شدن جایگاه معرفت‏شناسى متن، اشاره اجمالى به تقسیمات معرفت‏شناسى لازم است.

موضوع و متعلّق معرفت‏شناسى «معرفت» است. معرفت ممکن است معرفت خاص باشد و یا معرفت عام. از این رو، معرفت‏شناسى به معرفت‏شناسى عام و خاص تقسیم مى‏شود.

«معرفت‏شناسى خاص» خود به دسته‏هاى گوناگونى همچون فلسفه فیزیک و فلسفه منطق و جز آن تقسیم مى‏شود و معرفت عام نیز به معرفت‏شناسى اجتماعى(20) و معرفت‏شناسى خودى تقسیم مى‏شود. «معرفت‏شناسى اجتماعى» به علوم اجتماعى و ذهن در زمینه و بافت اجتماع نظر مى‏افکند و مى‏خواهد بداند چنین ذهنى چگونه به معرفت مى‏رسد. «در معرفت‏شناسى خودى» فاعل شناخت فارغ از زمینه‏هاى اجتماعى و تأثیرات عوامل اجتماعى در نظر گرفته مى‏شود و سپس به تعریف معرفت این نوع فاعل، ساختار معرفت او، امکان چنین معرفتى و مباحثى مانند آن مى‏پردازد و خود به معرفت‏شناسى غیرمتنى و معرفت‏شناسى متن تقسیم مى‏شود.

üمعرفت‏شناسى عامüمعرفت‏شناسى اجتماعى

معرفت‏شناسى‎‎ معرفت‏شناسى فردى‏معرفت‏شناسىِ متن

‏معرفت‏شناسى خاص‏معرفت‏شناسى غیرمتنى (معرفت‏شناسى معاصر)

زمینه‏هاى متنوّع دخیل در معرفت‏شناسى متن

معرفت‏شناسى متن از زمینه‏هاى متعددى سود مى‏جوید که عبارتند از: معرفت‏شناسى معاصر، هرمنوتیک، علم نشانه‏شناسى، زبان‏شناسى و فلسفه زبان.

متون از نشانه‏هایى فراهم آمده‏اند. از این نظر، بررسى رابطه این نشانه‏ها با اشیاى خارجى و نیز تفسیر این نشانه‏ها بسیار اهمیت دارد. علم نشانه‏شناسى (Semiotics) با این مسائل سر و کار دارد و نتایج آن براى معرفت‏شناسى متن سودمند است.

در گام دیگر، از فلسفه زبان(21) نیز سخن به میان مى‏آید. مباحثى همچون چیستى معنا و کارکردهاى زبان از مسائل فلسفه زبان هستند. مهم‏تر از این دو، معرفت‏شناسى متن از نتایج معرفت‏شناسى و هرمنوتیک سود مى‏جوید. بنابراین، نتیجه‏اى که از این بحث گرفته مى‏شود این است که معرفت‏شناسى و دین از طریق متون دینى (که مهم‏ترین مشخصه ادیان الهى به شمار مى‏رود) در معرفت‏شناسى متون به هم پیوند مى‏خورند. البته منظور این نیست که معرفت‏شناسى متن چیزى نیست جز هرمنوتیک و معرفت‏شناسى، بلکه ـ چنانچه روشن شد ـ معرفت‏شناسى متن از نتایج این دو نیز سود مى‏جوید و هیچ کدام نه به تنهایى و نه روى‏هم رفته، براى معرفت‏شناسى متن کافى نیستند.
هرمنوتیک در گذر زمان
برخى ریشه و اصل هرمنوتیک را از واژه یونانى (Hermeneuin) به معناى «تفسیر کردن» مى‏دانند و برخى هم آن را مأخوذ از نام هرمس (Hermes)، خداى یونان و پیام‏آور خدایان، مى‏شمارند.(22) «هرمنوتیک» به معناى «تفسیر» پیشینه‏اى بس دراز دارد و شاید بتوان گفت که در تاریخ مدوّن و مکتوب فلسفه، با فیلون آغاز مى‏شود.(23) افلاطون شاعران را Hermenes ـ یعنى مفسّران خدایان ـ مى‏نامید. ارسطو این عنوان را براى رساله خویش در باب منطق قضایا در کتاب ارغنون به کار برد و آن را پرى هرمنیاس (Peri Hermeneias) به معناى «در باب تفسیر» نامید. هرمنوتیک در ابتدا، بخشى از تفاسیر مربوط به کلام و حکمت مسیحیت را شامل مى‏شد که موضوع آن، کشف و تفسیر کتاب مقدّس (عهد قدیم و عهد جدید) بود، اما در دوره‏هاى بعد، احکام روش‏هاى تفسیرى کتاب مقدّس به کتب دیگر نیز سرایت داده شد.
پل ریکور(24)، نظریه‏پرداز معاصر، نقشه موقعیت هرمنوتیکى مسیحیت را به شیوه‏اى نظام‏مند و تاریخى، در سه مرحله ترسیم مى‏کند: در مرحله اول، هرمنوتیک از «سؤال درباره ارتباط میان عهد قدیم و عهد جدید» برخاسته که اذهان مسیحیان اولیه را به خود مشغول داشته بود و حتى در عصر جنبش اصلاحات، در صدر مباحث قرار داشت.

در مرحله دوم، خاستگاه هرمنوتیک در مسیحیت را باید در سخنان پولس جست‏وجو کرد، گرچه نظراو با نظر بولتمان به شکوفایى کامل رسید.

در مرحله سوم، خاستگاه مسئله هرمنوتیک کاملاً نوین مى‏نماید و تا زمانى که روش‏هاى انتقادى علوم دنیوى در تفسیر کتاب مقدّس به کار گرفته نشده بودند، از آن خبرى نبود. این معنا از هرمنوتیک محصول مدرنیته است؛ عصرى که واکنش علوم انتقادى از قبیل لغت و تاریخ را نسبت به متون مقدّس پدید آورد.

هرمنوتیک در دوره جدید (مدرنیته) به شکل‏هاى گوناگون تعریف شده است. کاربرد جدید هرمنوتیک از قرن هفدهم توسط شلایر ماخر (بنیان‏گذار هرمنوتیک نوین) و به تعبیر دیلتاى، «کانت هرمنوتیک»(25) آغاز شد (هرمنوتیک رمانتیک.) این رهیافت نوین در هرمنوتیک، که به «هرمنوتیک عام»(26) موسوم است، درصدد ارائه روشى براى فهم و تفسیر است که شاخه‏هاى متعددى از علوم تفسیرى را پوشش مى‏دهد و به ناحیه خاصى از علوم اختصاص ندارد. وى براى اولین بار، به ساختار «دور هرمنوتیکى» پى برد.

پس از شلایر ماخر، ویلهلم دیلتاى (در قرن نوزدهم) دامنه هرمنوتیک را تا حد زیادى گسترش داد و از آن به عنوان مبنایى براى علوم انسانى در مقابل علوم طبیعى یاد کرد(27) (روش‏شناسى علوم انسانى). در قرن بیستم، شاهد ظهور رهیافتى فلسفى در هرمنوتیک هستیم. شخصیت کلیدى هرمنوتیک در قرن بیستم مارتین هایدگر است. در حالى‏که مسئله هرمنوتیکى در آثار دیلتاى با مسئله «معرفت» مرتبط است، این بحث در آثار هایدگر با مسئله «وجود»(28) پیوند مى‏خورد.(29) در واقع، هرمنوتیک فلسفى چرخشى بود از روش‏شناسى و معرفت‏شناسى هرمنوتیک به هستى‏شناسى و پدیدارشناسى فهم. هایدگر هرمنوتیک را به «پدیدارشناسى دازاین»Dasein) ) تعریف کرد(30) (تفسیر حقیقت وجود آدمى).

پس از هایدگر، گادامر ـ شاگرد برجسته او ـ هرمنوتیک را کوشش فلسفى در تبیین مبناى هستى‏شناختى تفهّم آدمى دانست. او در عین حال، به شلایر ماخر و دیلتاى نیز توجه داشت. همه صورِ (ذکرشده) هرمنوتیک را مى‏توان به دو صورت تحویل کرد:(31)

در یکى، مدار همه مباحث بر روش‏شناسى است و مناط اعتبار عینى(32) علم حاصل از تفسیر مى‏باشد (تفکر شلایر ماخر و دیلتاى در ذیل این صورت مى‏گنجد).

در صورت دیگر هرمنوتیک، مفسّر متوجه به ساختار تفهّم(33) خود شخص است (هیدگر و گادامر در این طریق هستند).

تقابل میان این دو صورت تفسیرى، در تقابل میان «حقیقت» و «روش» متمثّل شده است. در جریان فکرى اول، مجموعه‏اى از اصول روش شناختى مبناى تفسیر قرار مى‏گیرند و وظیفه مفسّر رسیدن به مقصود صاحب متن است. اما در جریان فکرى دوم، نظر بر این است که تفسیر مؤسس بر تفهّم است و نه بالعکس.

گرایش‏هاى موجود در هرمنوتیک بیش از آن چیزى است که به آن‏ها اشاره شد، ولى عمده‏ترین آن‏ها، گرایش‏هایى است که ذکرشان گذشت. روى‏کردهاى دیگرى که مى‏توان از آن‏ها نام برد، عبارتند از: هرمنوتیک کلامى (رودلف بولتمان)، هرمنوتیک انتقادى (هابرماس و آبل)، هرمنوتیک استعلایى (بابنر) و هرمنوتیک پل ریکور.

در واقع، هرمنوتیک معاصر را مى‏توان در شکل مثلثى ترسیم کرد که در سه رأس آن، سه گرایش متفاوت قرار گرفته است.(34) این سه نوع عبارتند از:

1. نظریه تأویلى (Hermeneutical Theory) به نمایندگى شلایرماخر و دیلتاى؛

2. فلسفه تأویلى Hermeneutical Philosophy)) به نمایندگى هایدگر و گادامر؛

3. علم تأویل انتقادى (Critical Hermeneutics) به نمایندگى هابرماس.

نظریه تأویلى

فلسفه تأویلى

علم تأویل انتقادى
نقد و بررسى لوازم فلسفى ـ کلامى هرمنوتیک فلسفى
هرمنوتیک پیش از هایدگر (هرمنوتیک ماقبل قرن بیستم) على رغم برخى نواورى‏ها و گشودن افق‏هاى جدید در زمینه تفسیر متن، چالشى جدّى در حوزه تفکر دینى پدید نیاورد؛ زیرا تمامى نحله‏هاى هرمنوتیکى پیش از قرن بیستم به درون‏مایه اصلى روش سنّتى و متداول فهم متن وفادار بودند(35) و هر یک از زاویه‏اى در ترمیم و تنقیح این روش عامّه و مقبول مى‏کوشیدند. اما هرمنوتیک فلسفى هایدگر و ما بعد او و مباحثى که تحت تأثیر آن در نقد ادبى و نشانه‏شناسى برانگیخته شدند، زمینه‏اى فراهم آوردند که روش رایج و مقبول فهم متن دچار چالش‏هاى جدّى شود و در نتیجه، «معرفت دینى» رایج (که در ادبیات روشن‏فکرى معاصر، «قرائت سنتى از دین»(36) نام گرفته است) مورد تعرّض قرار گیرد.

مهم‏ترین آموزه قرائت سنّتى از دین مؤلّف محورى و متن محورى است؛ به این معنا که غرض اصلى آن، درک قصد و مراد جدّى صاحب سخن (مؤلف) از طریق پیمودن روش متعارف و عقلانى فهم متن است که در متن تجلّى یافته. نتیجه آن هم احتراز از مفسّر محورى و پیش انگاره‏هاى ذهنى و تفسیر به رأى مى‏باشد و به شدت مخالف نسبى‏گرایى تفسیرى و قرائت پذیرى دین است.

قرائت سنّتى از متن توسط برخى گرایش‏هاى هرمنوتیکى در قرن بیستم، مورد مناقشه و چالش قرار گرفت. هرمنوتیک فلسفى در شاخه‏هاى گوناگون آن، مباحثى در باب تفسیر متن و مقوله فهم به طور عام درافکند که بسیارى از اصول فهم متعارف متن را مورد خدشه قرار داد و از این رهگذر، تفکر دینى را با اشکالات و شبهات نوینى روبه‏رو ساخت. مهم‏ترین چالش‏هایى که هرمنوتیک فلسفى به وجود آوردند: تأکید بر دخیل بودن عنصر «سوبژکتیو» (Subgective) ـ یعنى دخالت داشتن پیش فرض‏ها و ذهنیت مفسّر و فرهنگ زمانه در تفسیر و فهم متن ـ بى نهایت بودن عمل فهم و وجود برداشت‏هاى متباین غیرقابل تحویل به یکدیگر و وجود نداشتن برداشتى ثابت و غیر سیّال و تاریخ‏مند؛ و تغییر دایمى و مستمر عمل فهم؛ نبودن معیارى براى تشخیص و داورى بین قرائت‏هاى درست و نادرست؛ دست نیافتن به فهم عینى (مطابق با واقع) و در نتیجه، شکاکیت تمام عیار، لاادرى‏گرى(37)، آنارشیسم معرفتى، امتناع تناقض، امتناع ایمان و انکار ادیان، و اعتبار بخشیدن به تفسیر به رأى.
نقد اجمالى هرمنوتیک فلسفى از دیدگاه معرفت شناسانه
همان‏گونه که اشاره شد، هرمنوتیک سر از نسبى‏گرایى درآورد؛ «نسبیّت فهم دینى» بر مبادى نادرستى در فهم متون(38) و در فلسفه زبان(39) مبتنى است که تنقیح آن‏ها مى‏تواند رافع نسبى‏گرایى باشد.

نقد اساسى که به نسبى‏گرایى و پلورالیزم معرفتى و شکّاکیت وارد است، متنافى الاجزاء(40) و خود ویران سازى آن است؛ یعنى از شمول آن نسبت به خودش، عدم شمولش لازم مى‏آید؛(41) به تعبیر دیگر، صدق آن و صدق نقیضش هر دو به تناقض مى‏انجامد و تقسیم قضایا به درجه اول و درجه دوم، فرار از اشکال است و به هیچ وجه، رافع نسبى‏گرایى نیست.

براى مثال، این گزاره که «همه قضایا مشکوکند»، خود را نیز شامل مى‏شود (خودشکن است)؛ بدین صورت که این گزاره از دو حال خارج نیست: یا خودش را شامل مى‏شود و یا خود شمول نیست. در صورت اول، خود این گزاره هم مشکوک مى‏شود؛ چرا که مفاد این قضیه، مشکوک بودن همه قضایاست، در حالى که این گزاره هم یک نوع قضیه است. بنابراین، در این صورت از صدق آن نسبت به خودش، کذبش نتیجه گرفته مى‏شود و این (اجتماع صدق و کذب) تناقض است. اما، در صورت دوم، که خودش را شامل نمى‏شود، نیز به تناقض مى‏انجامد و مضمون و محتواى آن کاذب خواهد بود، در حالى که فرض این است که خود این گزاره، صادق باشد؛ چون مفادش این است که همه قضایا مشکوکند و خودش هم در حالى که یک قضیه است، در عین حال، مشکوک نیست و این تناقض است (تناقض بین مفاد و خود گزاره.) بنابراین، نتیجه در هر دو صورت، کاذب و خود گزاره «همه قضایا مشکوکند» باطل مى‏باشد.

با این بیان، علیه نسبى‏گرایى دو استدلال اقامه شد: یکى خویشتن براندازى (پارادوکسیکال بودن آن) و دیگرى بداهت و وجدان (که البته این، خود استدلال مستقلى است و از لحاظ منطقى مقدّم بر استدلال نخست مى‏باشد.)

چنانچه قبلاً اشاره شد، هرمنوتیک فلسفى با هایدگر شروع شد. پس از وى، گادامر شاگرد برجسته او، بیش از هر متفکر دیگرى براى هرمنوتیک هایدگرى تلاش کرد و آن را به شکوفایى رساند و بیش‏ترین تأثیر را بر فهم متون دینى گذاشت.(42) البته این تأثیرگذارى در حوزه تفکر دینى به طور مستقیم نیست؛ یعنى یک رهیافت دینى با آموزه‏هاى خاص دینى نمى‏باشد. همچنین درصدد ارائه روشى نوین در باب فهم متن نیست، بلکه چالش‏هایى بر روش مقبول فهم متن مى‏افکند.

از سوى دیگر، آنچه در ایران، درباره هرمنوتیک و نظریه تأویل و روش‏هاى فهم متون با عناوینى همچون نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت»(43) و «هرمنوتیک، کتاب و سنّت»(44) و برخى دیگر از مقالات منتشر مى‏شود، ترجمه بدون ذکر مأخذ و تلفیق ماهرانه‏اى است از هرمنوتیک فلسفى گادامر (با استفاده از تجربیات قبلى روشن‏فکران غرب‏زده عرب همچون محمد آرکون و فضل الرحمان) در جهت «اختلاط افکار متناقض» و به عبارت شناخته‏تر، «التقاط» میان افکار دینى با «آتئیسم» (= آتئیسم شرمگین)(45) و عصرى کردن دین. از این‏رو، اهمیت توجه به هرمنوتیک گادامر مضاعف مى‏شود.

هرمنوتیک فلسفى گادامر، بر دو جنبه فهم تأکید مى‏کرد: یکى جنبه تاریخ‏گرایى آن و این‏که فهمى بدون پیش فهم (یا به تعبیر وى، پیش‏داورى) ممکن نیست؛ و دومى جنبه زبانى آن.(46) هرمنوتیک فلسفى قایل به عدم تعیّن معناست و «تصور وجود یگانه تفسیر صحیح، گمان باطلى است».(47)
نقد گادامر توسط متفکران غربى
دیدگاه گادامر بیش از همه، مورد هجوم اندیشمندان غربى قرار گرفت که مهم‏ترین آن‏ها عبارتند از: یورگن هابرماس و وى. دى. هرش.(48) هابرماس و دیگر نمایندگان «نظریه انتقادى» نظریه تحریک‏آمیز گادامر را در نیمه دهه 1960 مورد پرسش و تردید قرار دادند. هابرماس با اذعان به اهمیت هرمنوتیک گادامر در فلسفه علوم اجتماعى، پیوند میان فهم و سنّت را مورد حمله قرار داد. وى با گادامر در سه بخش مهم اختلاف‏نظر دارد:

اول آن‏که هدف از نظریه هرمنوتیکى گادامر تبیین ماهیت فهم و بر شمردن شرایط وجودى حصول آن است.

دوم آن‏که گادامر هرمنوتیک خویش را عام مى‏داند و بیان خاصى در توجیه این عمومیت دارد.

سوم آن‏که در هرمنوتیک گادامر، حیثیت سنّت و مرجعیت و اقتدار و تأثیر آن در عمل فهم اعاده مى‏شود.(49)

هابرماس با آن‏که از نظریه گادامر براى کشمکش‏هاى خود با گرایش‏هاى اثبات‏گرایانه (پوزیتیویستى) گوناگون استفاده مى‏برد، اما بر آن است که نظر گادامر در مورد ایجاد تباینى شدید میان «حقیقت» و «روش» بر خطاست. هابرماس استدلال مى‏کند که، نظریه «تأویل» مى‏تواند تنها به صورت نقد محض و کلى باقى بماند، بلکه اگر قرار است ارزشى براى علوم انسانى داشته باشد، باید در زمینه روش‏شناسى نیز دخالت کند. هابرماس به فقدان هرگونه معیار عینى در نظر گادامر معترض است: «براى آن‏که بتوانیم میان فهم و بدفهمى تمیز دهیم، باید معیارى در دست داشته باشیم تا بتوانیم آن تمیز را بر این معیار استوار کنیم.»(50)

هابرماس در مناظره خود با گادامر، تفکر او را نوعى از اصالت معناى مبتنى بر پدیدارشناسى مى‏داند. او همچنین معتقد است که در نظریه گادامر، گرایش به نسبى‏گرایى وجود دارد و او را متهم مى‏کند که سنّت را به پیش داورى‏ها یا پیش فهم‏ها فروکاسته و نقش راستین اجتماعى آن را نادیده گرفته است.
منتقد دیگر گادامر، هرش(51) مى‏باشد. وى از عینى‏گرایى در تفسیر متون در مقابل تمایلات نسبى‏گرایانه و شکاکیت تفسیرى دفاع مى‏کند. هرش بحث خود را با اشاره به این نکته آغاز مى‏کند که بدون معناى معیّن، باز تولیدى هم در کار نخواهد بود و سپس این نظر را مطرح مى‏کند که چون قابلیت باز تولید وجود دارد، پس نتیجه مى‏گیریم که معنایى معیّن نیز باید موجود باشد. در این‏جا، با اشاره به شکاکیّت از منظر دین، بحث هرمنوتیک را به پایان مى‏بریم.
شکّاکیت از نگاه دین
نسبى‏گرایى و شکاکیّت از منظر دین نیز باطل است؛ چرا که اگر نسبى‏گرایى و شکاکیّت از منظر دین، مقبول باشد، لازمه آن لغو بودن ارسال رسل و انزال کتب است و هدایت الهى (هادى) عملاً ممتنع مى‏شود. مسئله شکاکیت را دست کم از دو موضع مى‏توان بحث کرد:

الف. مخالفت شکاکیّت با ایمان: شکى در این نیست که لازمه ایمان یقین است و بدون آن ایمان به خدا منتفى است. نمى‏توان گفت که انسان مؤمن به خداست، در حالى‏که در وجود او شک دارد و اجتماع یقین و شک محال است. در قرآن، آیاتى است که از آن‏ها استفاده مى‏شود شک در وجود خداوند یا پیامبر (و اولیاى او) یا خود کفر است و یا با آن ملازم است. آیه شریفه «أ فى الله شکٌ فاطر السموات والارض» (ابراهیم:10) با سؤال انکارى، شک و تردید را غیرقابل قبول مى‏داند. از جمله آیاتى که لازمه آن‏ها نفى نسبى‏گرایى است، آیاتى هستند که در آن‏ها قرآن، «نور» و کتاب «هدایت» وصف شده است؛ چرا که ـ چنانچه اشاره شد ـ لازمه هدایت الهى یقین مى‏باشد: «قد جاءکم من الله نورٌ و کتابٌ مبین.» (مائده: 15)
ب. مخالفت شکاکیّت با ضرورت‏هاى دین: مخالفت شکاکیت با ضرورت‏هاى دین از دو جنبه مورد تأمّل است:
اول آن‏که شکاکیت نافى ضرورت‏هاى دینى است. شکّاک با شک خویش، این امور مقطوعه (اعتقادیات و احکام ضرورى) را مورد تردید قرار مى‏دهد.
دوم آن‏که شکاکیت منافى اصل تحقق ضرورت‏هاى دینى است. ضرورت‏هاى دین را غیر از جنبه «لزوم اعتقاد به آن‏ها»، از جنبه دیگرى نیز مى‏توان مورد مدّاقه قرار داد و آن اصل تحقق آن‏هاست. وقتى مى‏گوییم امرى مثل «معاد» و «بهشت و دوزخ» از ضروریات دین است، یعنى "جزء دین یا از لوازم آن بودن" در مورد آن‏ها ثابت و مقطوع است. این جنبه از ضروریات حتى با شکاکیت‏هاى معرفت‏شناسانه نیز مخالف است.(52)
پى‏نوشت‏ها:
1ـ ر .ک: مصطفى ملکیان، فصلنامه معرفت‏شناسى ذهن، سال اول، شماره اول، ص 13 / محمدتقى فعالى، درآمدى بر معرفت‏شناسى دینى و معاصر، ص 28، نهادنمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها / A.R. Lacey, A Dictionary of Philosophy, P. 1
2. Knowledge

3. Theory

 Theory of Knowledge

5ـ محمدتقى فعالى، پیشین، همان، ص 29

6ـ ر.ک: چى شلم، نظریه معرفت، ترجمه حمید دهباشى


7- J. Dancy, An Interoduction to Contemporary Epistemology, p.1


8ـ دیوید. و. هاملین، تاریخ معرفت‏شناسى، ترجمه شاپور اعتماد، این اثر ترجمه بخشى از دایرة‏المعارف پل ادوارد دز مى‏باشد)

9و10ـ ر.ک: محمدتقى فعالى، پیشین، بخش اول

11ـ ر.ک: احمد واعظى، نواندیشى دینى، نشریه دین پژوهان، اردیبهشت 79، ص 10

12ـ احد فرامرز قراملکى، پگاه، ش 9، ص 6

13. religius belief

14. Local

15. global

16ـ ر.ک: عباس عارفى، سیماى شک و یقین، فصلنامه ذهن، سال اول، شماره اول، ص 77 /محمدتقى فعالى، پیشین ،ص 22

17ـ براى آشنایى بیش‏تر با این روى‏کردها ر.ک: مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى / آلوین پلانتینجا، عقل و ایمان

18ـ در این قسمت بیش‏ترین استفاده از آثار على‏رضا قائمى‏نیا برده‏ام: معرفت‏شناسى متن، (در دست چاپ) / معرفت‏شناسى متن، فصلنامه قبسات، ش 12، ص 180 / نگاهى به جایگاه معرفت‏شناسى متن، پگاه، ص 45 و 46
19ـ ر.ک: على‏رضا قائمى‏نیا، راززدایى از پیام متن؛ هرمنوتیک بولتمان و گستره راززدایى در تفسیر متون دینى، قبسات، ش 17، ص 32 / همو، «راز راز متن»، فصلنامه هفت آسمان، ش 8، ص 235 / بابک احمدى، ساختار و تأویل متن.

20. Social Epistemology

21. Philosophy of Language
22ـ ر.ک: همایون همّتى، «شلایر ماخر و هرمنوتیک»، کتاب نقد، ش 5و6، ص 154 / محمدرضا ریخته‏گران، منطق و مبحث علم هرمنوتیک.
23ـ همایون همتى، پیشین
24ـ علیرضا قائمى‏نیا، پیشین، قبسات، ش 17، ص 33 و 34
25ـمحمدمحمدرضایى،«نگاهى‏به‏هرمنوتیک»،قبسات،ش17،ص17
26. general
27ـ ر.ک: احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، ص 98 / همو، «هرمنوتیک به مثابه بنیانى براى علوم فرهنگى و انسانى»، معرفت، ش 28، ص 79 / میرچاالیاده، «تفسیرگرایى تأویلى»، ترجمه محمود تقى‏زاده داورى، معرفت، ش 22، ص 84
28. Being
29ـ جان. بى. تامسون، «هرمنوتیک»، ترجمه سیدنصیر احمد حسینى، معرفت، ش 46 ،ص 70
30ـ محمدرضا ریخته‏گران، پیشین، ص 50؛ و ر.ک: احمد واعظى، پیشین، ص 127
31ـ محمدرضا ریخته‏گران، پیشین، ص 258 و 272
32. Objectivit
33. Understanding
4ـ علیرضا قائمى‏نیا، معرفت‏شناسى متن، (در دست چاپ)
35ـ احمد واعظى، همان، ص 55
36ـ ر.ک:محمدمجتهد شبسترى،«نقدى برقرائت‏سنتى‏ازدین»،طرح‏نو
37. Agnosticism
38. Hermeneutics
39. Philosophy of Language
40. paradoxical
41ـ ر.ک: صادق لاریجانى، «نقد تفسیرهاى متجدّدانه از منابع اسلامى»، قبسات، سال دوم، شماره اول، ص 95 / همو، معرفت دینى، (نقدى بر نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت)، چاپخانه علّامه طباطبائى.
42ـ احمد واعظى، پیشین
43ـ عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگى صراط
44ـ محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، طرح نو
45ـ حسن رحیم‏پور ازغدى، «عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى»، کتاب نقد، ش 1، ص 85
46ـ بابک احمدى، ساختار هرمنوتیک، گام نو، ص 100؛ و نیز ر.ک: همو، ساختار و تأویل متن، نشر مرکز.
47ـ دیوید کوزنزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور، ص 142؛ و ر.ک: ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمد سعید حنایى کاشانى، نشر هرمس.
48ـ در مورد نقد هابرماس و هیرش به گادامر ر.ک: دیوید کوزنزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور/ محمدرضا ریخته‏گران، پیشین / احمد واعظى، پیشین / رابرت هولاب، یورگن هابرماس، نقد در حوزه عمومى، ترجمه حسین بشیریه / بابک احمدى، ساختار هرمنوتیک / حسینعلى نوذرى، هابرماس و هرمنوتیک، کتاب نقد، ش 5ـ6، ص 188 به بعد
49ـ احمد واعظى، پیشین، ص 341
50ـ رابرت هولاب، یورگن هابرماس، نقد در حوزه عمومى، ترجمه حسین بشیریه، ص 97
51ـ ر.ک: دیود کوزنزهوى، پیشین، ص 84 / ک.م. نیوتن، «هرمنوتیک»، ترجمه یوسف اباذرى، فصلنامه فلسفى، ادبى، فرهنگى ارغنون، ش 4، ص 18352ـ براى توضیح بیش‏تر ر.ک: صادق لاریجانى، معرفت دینى







رد نسبى‏گرایی از منظرهای معرفت‏شناسى
ز. سادات


مقدمه
فلسفه یکى از شاخه‏هاى درخت معرفت بشرى است که به رشته‏هاى متعددى تقسیم مى‏شود؛ معرفت‏شناسى یکى از آن‏ها به شمار مى‏رود. امروزه «معرفت‏شناسى» یا «نظریه معرفت» خود به درخت تنومندى تبدیل شده که شاخه‏هاى بسیارى را در خود جاى داده است.

این شاخه از فلسفه ـ به شکل کنونى آن (معرفت‏شناسى رسمى) ـ در فلسفه پیش از دوره جدید وجود نداشت و محور اصلى فلسفه هستى‏شناسى بود. گرچه مباحثى از سنخ معرفت‏شناسى به طور ضمنى، در لابه‏لاى متون فلسفى مطرح شده است، ولى رشد و شکوفایى آن به عنوان یک رشته مستقل در کنار سایر علوم، با افکار و اندیشه‏هاى پدر مدرنیته، یعنى دکارت، شروع مى‏شود.

دکارت با «کوگیتوى» خود (من مى‏اندیشم، پس هستم)، «شناسایى» را از «هستى‏شناسى» جدا کرد و موجب انحراف فلسفه از مسیر اصلى آن (هستى‏شناسى) به سمت شناخت‏شناسى شد و معرفت‏شناسى را در کانون فلسفه نشاند و به خاطر همین، معرفت‏شناشى (اپیستمولوژى) در غرب از اهمیت بسیارى برخوردار است.

در این مقاله، ابتدا تعریف، تقسیم و انواع معرفت‏شناسى ذکر شده و سپس ارتباط آن با دین از سه منظر شکاکیت، معرفت‏شناسى متن و هرمنوتیک توضیح داده شده است. در پایان، به لوازم و نقد هرمنوتیک از دیدگاه «معرفت‏شناسانه» و «دین» و همچنین نقد متفکران غربى، به خصوص هابرماس و هرش اشاره شده است.

در بخش دیگر مقاله، ارتباط شکاکیت با معرفت‏شناسى (نه دین) در پیدایش و شکوفایى معرفت‏شناسى بررسى شده و به مهم‏ترین دیدگاه‏هاى «سوفسطاییان» در باب «شناسایى» یا به تعبیر دقیق‏تر، «ناشناسایى» اشاره شده و در پایان، مهم‏ترین نقد سقراط (به روایت افلاطون) «نسبى‏گرایى معرفتى پروتاگوراس» ذکر گردیده است.


الف. واژه‏شناسى
«معرفت‏شناسى» یا نظریه معرفت یکى از شاخه‏هاى مهم فلسفه است که امروزه به صورت یک بحث مستقل و گسترده در کنار سایر علوم قرار گرفته است.

در مورد معرفت‏شناسى، سه اصطلاح به کار برده مى‏شود(1) که در طول زمان، هریک از این سه اصطلاح ناسخ اصطلاح قبلى بوده است: اولین واژه‏اى که تا اوایل قرن بیستم رایج بود، کلمه «گناستولوژى» (gnoseology) است. پس از قرن بیستم، براى معرفت‏شناسى از دو واژه استفاده مى‏شود: واژه نخست که پیشینه آن به یونان برمى‏گردد، «اپیستمولوژى» (Epistemology) است. این تعبیر از دو ریشه یونانى (Epistme) به معناى معرفت(2) و دیگرى Logs به معناى نظریه(3) گرفته شده است. واژه دوم، که در سه دهه اخیر به کار برده شده، تعبیر نظریه معرفت(4) است که ترجمه‏اى از معادل آلمانى Erkenntnisgheorieمى‏باشد.


ب. تعریف اصطلاحى
از علم معرفت‏شناسى، تعریف‏هاى گوناگونى ارائه شده است که همگى بر این نکته تأکید دارند که معرفت‏شناسى به طور کلى، از باور، توجیه، اعتبار معرفت و منشأ و انواع آن بحث مى‏کند.(5)

چى شلم(6) از آن به «علم توجیه باور» تعبیر کرده و دنسى(7) آن را چنین تعریف نموده است: «معرفت‏شناسى به مطالعه معرفت (معرفت‏پژوهى) و توجیه‏باور مى‏پردازد.» در دائرة المعارف پل ادواردز «معرفت‏شناسى» را چنین تعریف کرده‏اند: «معرفت‏شناسى یا نظریه معرفت شاخه‏اى از فلسفه است که به بررسى ماهیت و حدود معرفت، پیشرفت‏ها و مبانى آن مى‏پردازد و قابلیت اعتماد به ادعاهاى معرفتى را مى‏سنجد»(8) و موضوع آن، معرفت و شناخت به معناى وسیع کلمه است (معرفت مطلق)، نه معرفت مقیّد و مضاف. معرفت مضاف مانند معرفت عرفانى، معرفت دینى و معرفت علمى متعلّق معرفت‏شناسى مضاف است (معرفت‏شناسى عرفانى، معرفت‏شناسى دینى و معرفت‏شناسى علمى، که جزو معارف درجه دومند، برخلاف معرفت‏شناسى عام و مطلق که معرفتى است درجه اول و پیشینى.) غایت و هدف معرفت‏شناسى ارائه راه‏هاى تحصیل معرفت و نیل به یقین است و روش آن هم عقلى است.(9)

چنان‏که در سیر مقاله مشخص خواهد شد، معرفت‏شناسى از پیشینه‏اى طولانى برخوردار است و مى‏توان آن را به طور کلى در چهار مرحله دسته‏بندى کرد: مرحله یونان باستان، مرحله قرون وسطا، مرحله دوره جدید و در نهایت، معرفت‏شناسى معاصر که تا این زمان نزدیک به ده مکتب را به خود مشغول کرده است. برخى از آن‏ها عبارتند از(10): «معرفت‏شناسى تکامل‏گرا» که میان معرفت و تحوّلات زیستى انسان ارتباط مى‏بیند، «معرفت‏شناسى فمینیسم» که براى جنسیت فاعل شناسایى ارزش قایل است و «معرفت‏شناسى ارزشى» که فرایند توجیه و معرفت را از طریق عملکرد صحیح ارزش‏هاى عقلى و ظرفیت‏هاى مناسب محیطى بررسى مى‏کند، و نیز مکاتب دیگرى نظیر «معرفت‏شناسى علوم اجتماعى» یا «معرفت‏شناسى ژنتیک» که همگى حکایت از گستردگى این علم در اواخر قرن حاضر دارند.


ج. معرفت‏شناسى و دین
پیش از آن‏که به بحث از ارتباط دین و معرفت‏شناسى بپردازیم، لازم است نکته‏اى را در باب اهمیت این بحث بدانیم. در سال‏هاى اخیر، برخى از روشن‏فکران تحت عنوان «نواندیشى دینى»، به نقد اصول و مبانى قرائت سنّتى و رسمى از دین پرداخته و چالش‏هاى فراوانى در حوزه دین‏دارى پدید آورده و شبهات معرفتى و کلامى فراوانى فراروى اندیشمندان قرار داده‏اند. این روشن‏فکران (غرب‏زده و خودباخته در برابر غرب و تفکر مدرنیزم)، سیل عظیمى از ترجمه الهیات لیبرال ـ مسیحى را تحت عنوان «کلام جدید» به ارمغان آوردند و درصدد مدرنیزه کردن و سکولاریزه کردن فرهنگ و تمدن اسلامى از طریق بومى سازى این نظریات برآمدند، غافل از این‏که میهن اسلامى ما بستر مناسبى براى رشد و پرورش این‏گونه نظریات نمى‏باشد.

عمده‏ترین تکیه‏گاه این رهیافت (نواندیشى دینى) امورى است که اغلب ریشه در هرمنوتیک معاصر غرب، به ویژه هرمنوتیک فلسفى گادامر دارد(11) که نظریه تفسیر متون مقبول و رایج در بین متفکران اسلامى را نشانه گرفته است. از این‏رو، به دلیل اهمیت موضوع و نوظهور بودن و تناسب آن با گفتمان رایج روشن‏فکرى در دیار ما و همچنین ارتباط آن با بحث معرفت‏شناسى و نیز فقدان روش‏مندى و «فقر روش شناختى»(12) و حزبى شدن اندیشه دینى در فرهنگ اسلامى، در این بخش از مقاله، ضمن بحث از نسبت دین و معرفت‏شناسى، از طریق شکاکیت، هرمنوتیک و معرفت‏شناسى متن، سعى خواهد شد تصویرى کلى از این مباحث ارائه گردد:

چنانچه به اشارت گذشت، معرفت‏شناسى و دین در سه بعد شکاکیت، هرمنوتیک و معرفت‏شناسى متن با یکدیگر در ارتباطند:

1. ارتباط معرفت و دین از طریق شکّاکیت: بحث‏هاى معرفت شناختى درباره دین به این مسئله مى‏پردازند که آیا مى‏توان به باورهاى دینى(13) معرفت داشت، یا نه.

از جمله شک‏هایى که در معرفت‏شناسى از آن‏ها بحث مى‏شود، شک منطقه‏اى «موردى»(14) و شک فرامنطقه‏اى «فراگیر»(15) است.(16) «شکّاکیت فرامنطقه‏اى / فراگیر» شکى است که محدود به قلمرو خاصى نیست و تمامى حوزه‏هاى معرفت را در بر مى‏گیرد. در مقابل، «شک منطقه‏اى» محدود به زمینه خاصى است و تنها در همان زمینه ادعاى شک دارد. محدوده‏هاى شک منطقه‏اى عبارتند از: اخلاق، آینده، دیگر نفوس، شکاکیت حسى، دین و گزاره‏هاى دینى.

دین و گزاره‏هاى دینى از عمده محدوده‏هایى است که به طور خاص مورد توجّه شکّاکان قرار گرفته. آنان حصول معرفت را در زمینه باورهاى دینى ناممکن مى‏شمارند. گزاره‏هایى نظیر «خدا هست» یا «جهان دیگرى وجود دارد» به دام معرفت درنمى‏آیند؛ زیرا معرفت تنها به محسوسات تعلق مى‏گیرد و این‏گونه گزاره‏ها فراتر از حس و ادراک حسى‏اند. البته شک منطقه‏اى لازم نیست در یک زمینه شکل بگیرد، بلکه مى‏تواند در دو زمینه مثل دین و اخلاق و یا حتى بیش‏تر، تردید و انکار روا دارد.

امروزه در فلسفه دین معاصر، پنج رویکرد معرفت‏شناسانه متفاوت براى توجیه اعتقاد دینى وجود دارد:(17)

1. الهیات طبیعى (توماس آکویناس)؛

2. معرفت‏شناسى اصلاح شده (آلوین پلانتینجا و نیکولاس ولتر ستروف)؛

3. تحلیل مصلحتى از اعتقاد دینى (بلز پاسکال)؛

4. رویکرد ایمان‏گرایانه (ویتگنشتاین و کرکگارد)؛

5. استدلال‏هاى برگرفته از تجربه دینى (شلایر ماخر و...).

این‏ها هر کدام نوعى معرفت‏شناسى دینى تلقّى مى‏شوند و به نحوى با شکّاکیت درگیرند. بنابراین، شک‏گرایى، هم معرفت‏شناسى را تهدید مى‏کند و هم دین و گزاره‏هاى دینى را به زیر سؤال مى‏برد و مانع دست‏یابى به یقین و اعتقاد به خدا، معاد و نبوّت مى‏شود و از این‏رو، براى زایل کردن شکاکیت و حصول یقین، مباحث معرفت‏شناسى مطرح مى‏شوند.

2. معرفت‏شناسى از طریق «معرفت‏شناسى متن»: این نوع معرفت‏شناسى نیز با دین در ارتباط است. (در ادامه، درباره معرفت‏شناسى متن، جایگاه آن و زمینه‏هاى دخیل در آن بحث خواهد شد.)

3. معرفت‏شناسى از ناحیه هرمنوتیک: معرفت‏شناسى از این ناحیه نیز با دین در ارتباط است.

تذکر نکته‏اى که در این زمینه ضرورى است: برخى «هرمنوتیک» و «معرفت‏شناسى متن» را از همدیگر تفکیک نمى‏کنند و آن دو را یک بحث مى‏پندارند، در حالى که این‏ها دو مبحث جداگانه‏اند و هرمنوتیک تنها بخشى از مباحث معرفت‏شناسى متن را تشکیل مى‏دهد.

متون، به خصوص متون دینى، از اهمیت ویژه‏اى برخوردارند. هر متنى درصدد رساندن معنایى به خواننده است. تمامى متن‏ها و از جمله متون دینى، مجموعه‏اى متفاوت از متون را تشکیل مى‏دهند و از سطح یکسانى برخوردار نیستند، ولى در این نکته مشترکند که همگى مى‏خواهند پیامى به مخاطبان خود انتقال دهند. متون دینى نیز پیام یا پیام‏هایى را براى مخاطبان خود ارائه مى‏دهند. این متون اسرارآمیز نیاز به تفسیر و راززدایى(18) دارند و وظیفه مفسّران راز زدایى و پرده‏بردارى از این متون و گشودن راز آن‏هاست تا پیام متن را بر مخاطبان، مفهوم سازند و دغدغه اصلى هرمنوتیک (Hermenutics) یافتن راهى براى حل این مسئله است.


معرفت‏شناسى متن
این معرفت‏شناسى از معرفتى که به متن داریم ـ یعنى از فهم و تفسیر متن ـ بحث مى‏کند. معرفت ما به غیر از معرفت به عالم خارج، اذهان دیگر و غیر از معرفت به اشیاى فیزیکى است. این معرفت‏شناسى با معرفت‏شناسى خاص تفاوت دارد. در معرفت‏شناسى خاص، با معرفت‏هاى مربوط به علوم سر و کار داریم، اما معرفت به متن در علوم خاص نمى‏گنجد. هیچ یک از علوم خاص به بحث «معرفت به متن» نمى‏پردازند. از این‏رو، این معرفت در معرفت‏شناسى عام مى‏گنجد. معرفت‏شناسان مباحث معرفت‏شناختى درباره متون را در سه مسئله خلاصه مى‏کنند: مسئله فهم متون؛ مسئله تفسیر متون؛ مسئله تمییز.


جایگاه معرفت‏شناسى متن(19)
پرسشى که معرفت‏شناسان در رابطه با متون، با آن درگیرند، این است که آیا معرفت‏شناسى متناسب با قامت متون باید تابع و کاربردى خاص از معرفت‏شناسى رسمى باشد یا نه؟ این مسئله دو نگرش کاملاً متفاوت را پدید آورده است: دسته‏اى از معرفت‏شناسان، که عمدتا از سنّت فلسفه تحلیلى متأثرند، حوزه‏اى مستقل براى معرفت‏شناسى متون قایل نیستند و آن را صرفا تابع و برایندى از معرفت‏شناسى رسمى مى‏دانند. در مقابل، دسته‏اى دیگر، که عمدتا به سنّت فلسفه قاره‏اى تعلّق خاطر دارند، بر این باورند که معرفت‏شناسى رسمى گرچه مى‏تواند مفید باشد، ولى براى معرفت‏شناسى متون، به طرحى نو و معرفت‏شناسى دیگرى نیاز داریم. طرف‏داران نگرش دوم «هرمنوتیک» را به عنوان معرفت‏شناسى، در خور متون به کار مى‏گیرند.

در قرن بیستم، معرفت‏شناسى شاخه‏هاى متنوعى پیدا کرد که براى مشخص شدن جایگاه معرفت‏شناسى متن، اشاره اجمالى به تقسیمات معرفت‏شناسى لازم است.

موضوع و متعلّق معرفت‏شناسى «معرفت» است. معرفت ممکن است معرفت خاص باشد و یا معرفت عام. از این رو، معرفت‏شناسى به معرفت‏شناسى عام و خاص تقسیم مى‏شود.

«معرفت‏شناسى خاص» خود به دسته‏هاى گوناگونى همچون فلسفه فیزیک و فلسفه منطق و جز آن تقسیم مى‏شود و معرفت عام نیز به معرفت‏شناسى اجتماعى(20) و معرفت‏شناسى خودى تقسیم مى‏شود. «معرفت‏شناسى اجتماعى» به علوم اجتماعى و ذهن در زمینه و بافت اجتماع نظر مى‏افکند و مى‏خواهد بداند چنین ذهنى چگونه به معرفت مى‏رسد. «در معرفت‏شناسى خودى» فاعل شناخت فارغ از زمینه‏هاى اجتماعى و تأثیرات عوامل اجتماعى در نظر گرفته مى‏شود و سپس به تعریف معرفت این نوع فاعل، ساختار معرفت او، امکان چنین معرفتى و مباحثى مانند آن مى‏پردازد و خود به معرفت‏شناسى غیرمتنى و معرفت‏شناسى متن تقسیم مى‏شود.

üمعرفت‏شناسى عامüمعرفت‏شناسى اجتماعى

معرفت‏شناسى‎‎ معرفت‏شناسى فردى‏معرفت‏شناسىِ متن

‏معرفت‏شناسى خاص‏معرفت‏شناسى غیرمتنى (معرفت‏شناسى معاصر)

زمینه‏هاى متنوّع دخیل در معرفت‏شناسى متن

معرفت‏شناسى متن از زمینه‏هاى متعددى سود مى‏جوید که عبارتند از: معرفت‏شناسى معاصر، هرمنوتیک، علم نشانه‏شناسى، زبان‏شناسى و فلسفه زبان.

متون از نشانه‏هایى فراهم آمده‏اند. از این نظر، بررسى رابطه این نشانه‏ها با اشیاى خارجى و نیز تفسیر این نشانه‏ها بسیار اهمیت دارد. علم نشانه‏شناسى (Semiotics) با این مسائل سر و کار دارد و نتایج آن براى معرفت‏شناسى متن سودمند است.

در گام دیگر، از فلسفه زبان(21) نیز سخن به میان مى‏آید. مباحثى همچون چیستى معنا و کارکردهاى زبان از مسائل فلسفه زبان هستند. مهم‏تر از این دو، معرفت‏شناسى متن از نتایج معرفت‏شناسى و هرمنوتیک سود مى‏جوید. بنابراین، نتیجه‏اى که از این بحث گرفته مى‏شود این است که معرفت‏شناسى و دین از طریق متون دینى (که مهم‏ترین مشخصه ادیان الهى به شمار مى‏رود) در معرفت‏شناسى متون به هم پیوند مى‏خورند. البته منظور این نیست که معرفت‏شناسى متن چیزى نیست جز هرمنوتیک و معرفت‏شناسى، بلکه ـ چنانچه روشن شد ـ معرفت‏شناسى متن از نتایج این دو نیز سود مى‏جوید و هیچ کدام نه به تنهایى و نه روى‏هم رفته، براى معرفت‏شناسى متن کافى نیستند.


هرمنوتیک در گذر زمان
برخى ریشه و اصل هرمنوتیک را از واژه یونانى (Hermeneuin) به معناى «تفسیر کردن» مى‏دانند و برخى هم آن را مأخوذ از نام هرمس (Hermes)، خداى یونان و پیام‏آور خدایان، مى‏شمارند.(22) «هرمنوتیک» به معناى «تفسیر» پیشینه‏اى بس دراز دارد و شاید بتوان گفت که در تاریخ مدوّن و مکتوب فلسفه، با فیلون آغاز مى‏شود.(23) افلاطون شاعران را Hermenes ـ یعنى مفسّران خدایان ـ مى‏نامید. ارسطو این عنوان را براى رساله خویش در باب منطق قضایا در کتاب ارغنون به کار برد و آن را پرى هرمنیاس (Peri Hermeneias) به معناى «در باب تفسیر» نامید. هرمنوتیک در ابتدا، بخشى از تفاسیر مربوط به کلام و حکمت مسیحیت را شامل مى‏شد که موضوع آن، کشف و تفسیر کتاب مقدّس (عهد قدیم و عهد جدید) بود، اما در دوره‏هاى بعد، احکام روش‏هاى تفسیرى کتاب مقدّس به کتب دیگر نیز سرایت داده شد.

پل ریکور(24)، نظریه‏پرداز معاصر، نقشه موقعیت هرمنوتیکى مسیحیت را به شیوه‏اى نظام‏مند و تاریخى، در سه مرحله ترسیم مى‏کند: در مرحله اول، هرمنوتیک از «سؤال درباره ارتباط میان عهد قدیم و عهد جدید» برخاسته که اذهان مسیحیان اولیه را به خود مشغول داشته بود و حتى در عصر جنبش اصلاحات، در صدر مباحث قرار داشت.

در مرحله دوم، خاستگاه هرمنوتیک در مسیحیت را باید در سخنان پولس جست‏وجو کرد، گرچه نظراو با نظر بولتمان به شکوفایى کامل رسید.

در مرحله سوم، خاستگاه مسئله هرمنوتیک کاملاً نوین مى‏نماید و تا زمانى که روش‏هاى انتقادى علوم دنیوى در تفسیر کتاب مقدّس به کار گرفته نشده بودند، از آن خبرى نبود. این معنا از هرمنوتیک محصول مدرنیته است؛ عصرى که واکنش علوم انتقادى از قبیل لغت و تاریخ را نسبت به متون مقدّس پدید آورد.

هرمنوتیک در دوره جدید (مدرنیته) به شکل‏هاى گوناگون تعریف شده است. کاربرد جدید هرمنوتیک از قرن هفدهم توسط شلایر ماخر (بنیان‏گذار هرمنوتیک نوین) و به تعبیر دیلتاى، «کانت هرمنوتیک»(25) آغاز شد (هرمنوتیک رمانتیک.) این رهیافت نوین در هرمنوتیک، که به «هرمنوتیک عام»(26) موسوم است، درصدد ارائه روشى براى فهم و تفسیر است که شاخه‏هاى متعددى از علوم تفسیرى را پوشش مى‏دهد و به ناحیه خاصى از علوم اختصاص ندارد. وى براى اولین بار، به ساختار «دور هرمنوتیکى» پى برد.

پس از شلایر ماخر، ویلهلم دیلتاى (در قرن نوزدهم) دامنه هرمنوتیک را تا حد زیادى گسترش داد و از آن به عنوان مبنایى براى علوم انسانى در مقابل علوم طبیعى یاد کرد(27) (روش‏شناسى علوم انسانى). در قرن بیستم، شاهد ظهور رهیافتى فلسفى در هرمنوتیک هستیم. شخصیت کلیدى هرمنوتیک در قرن بیستم مارتین هایدگر است. در حالى‏که مسئله هرمنوتیکى در آثار دیلتاى با مسئله «معرفت» مرتبط است، این بحث در آثار هایدگر با مسئله «وجود»(28) پیوند مى‏خورد.(29) در واقع، هرمنوتیک فلسفى چرخشى بود از روش‏شناسى و معرفت‏شناسى هرمنوتیک به هستى‏شناسى و پدیدارشناسى فهم. هایدگر هرمنوتیک را به «پدیدارشناسى دازاین»Dasein) ) تعریف کرد(30) (تفسیر حقیقت وجود آدمى).

پس از هایدگر، گادامر ـ شاگرد برجسته او ـ هرمنوتیک را کوشش فلسفى در تبیین مبناى هستى‏شناختى تفهّم آدمى دانست. او در عین حال، به شلایر ماخر و دیلتاى نیز توجه داشت. همه صورِ (ذکرشده) هرمنوتیک را مى‏توان به دو صورت تحویل کرد:(31)

در یکى، مدار همه مباحث بر روش‏شناسى است و مناط اعتبار عینى(32) علم حاصل از تفسیر مى‏باشد (تفکر شلایر ماخر و دیلتاى در ذیل این صورت مى‏گنجد).

در صورت دیگر هرمنوتیک، مفسّر متوجه به ساختار تفهّم(33) خود شخص است (هیدگر و گادامر در این طریق هستند).

تقابل میان این دو صورت تفسیرى، در تقابل میان «حقیقت» و «روش» متمثّل شده است. در جریان فکرى اول، مجموعه‏اى از اصول روش شناختى مبناى تفسیر قرار مى‏گیرند و وظیفه مفسّر رسیدن به مقصود صاحب متن است. اما در جریان فکرى دوم، نظر بر این است که تفسیر مؤسس بر تفهّم است و نه بالعکس.

گرایش‏هاى موجود در هرمنوتیک بیش از آن چیزى است که به آن‏ها اشاره شد، ولى عمده‏ترین آن‏ها، گرایش‏هایى است که ذکرشان گذشت. روى‏کردهاى دیگرى که مى‏توان از آن‏ها نام برد، عبارتند از: هرمنوتیک کلامى (رودلف بولتمان)، هرمنوتیک انتقادى (هابرماس و آبل)، هرمنوتیک استعلایى (بابنر) و هرمنوتیک پل ریکور.

در واقع، هرمنوتیک معاصر را مى‏توان در شکل مثلثى ترسیم کرد که در سه رأس آن، سه گرایش متفاوت قرار گرفته است.(34) این سه نوع عبارتند از:

1. نظریه تأویلى (Hermeneutical Theory) به نمایندگى شلایرماخر و دیلتاى؛

2. فلسفه تأویلى Hermeneutical Philosophy)) به نمایندگى هایدگر و گادامر؛

3. علم تأویل انتقادى (Critical Hermeneutics) به نمایندگى هابرماس.

نظریه تأویلى

فلسفه تأویلى

علم تأویل انتقادى


نقد و بررسى لوازم فلسفى ـ کلامى هرمنوتیک فلسفى
هرمنوتیک پیش از هایدگر (هرمنوتیک ماقبل قرن بیستم) على رغم برخى نواورى‏ها و گشودن افق‏هاى جدید در زمینه تفسیر متن، چالشى جدّى در حوزه تفکر دینى پدید نیاورد؛ زیرا تمامى نحله‏هاى هرمنوتیکى پیش از قرن بیستم به درون‏مایه اصلى روش سنّتى و متداول فهم متن وفادار بودند(35) و هر یک از زاویه‏اى در ترمیم و تنقیح این روش عامّه و مقبول مى‏کوشیدند. اما هرمنوتیک فلسفى هایدگر و ما بعد او و مباحثى که تحت تأثیر آن در نقد ادبى و نشانه‏شناسى برانگیخته شدند، زمینه‏اى فراهم آوردند که روش رایج و مقبول فهم متن دچار چالش‏هاى جدّى شود و در نتیجه، «معرفت دینى» رایج (که در ادبیات روشن‏فکرى معاصر، «قرائت سنتى از دین»(36) نام گرفته است) مورد تعرّض قرار گیرد.

مهم‏ترین آموزه قرائت سنّتى از دین مؤلّف محورى و متن محورى است؛ به این معنا که غرض اصلى آن، درک قصد و مراد جدّى صاحب سخن (مؤلف) از طریق پیمودن روش متعارف و عقلانى فهم متن است که در متن تجلّى یافته. نتیجه آن هم احتراز از مفسّر محورى و پیش انگاره‏هاى ذهنى و تفسیر به رأى مى‏باشد و به شدت مخالف نسبى‏گرایى تفسیرى و قرائت پذیرى دین است.

قرائت سنّتى از متن توسط برخى گرایش‏هاى هرمنوتیکى در قرن بیستم، مورد مناقشه و چالش قرار گرفت. هرمنوتیک فلسفى در شاخه‏هاى گوناگون آن، مباحثى در باب تفسیر متن و مقوله فهم به طور عام درافکند که بسیارى از اصول فهم متعارف متن را مورد خدشه قرار داد و از این رهگذر، تفکر دینى را با اشکالات و شبهات نوینى روبه‏رو ساخت. مهم‏ترین چالش‏هایى که هرمنوتیک فلسفى به وجود آوردند: تأکید بر دخیل بودن عنصر «سوبژکتیو» (Subgective) ـ یعنى دخالت داشتن پیش فرض‏ها و ذهنیت مفسّر و فرهنگ زمانه در تفسیر و فهم متن ـ بى نهایت بودن عمل فهم و وجود برداشت‏هاى متباین غیرقابل تحویل به یکدیگر و وجود نداشتن برداشتى ثابت و غیر سیّال و تاریخ‏مند؛ و تغییر دایمى و مستمر عمل فهم؛ نبودن معیارى براى تشخیص و داورى بین قرائت‏هاى درست و نادرست؛ دست نیافتن به فهم عینى (مطابق با واقع) و در نتیجه، شکاکیت تمام عیار، لاادرى‏گرى(37)، آنارشیسم معرفتى، امتناع تناقض، امتناع ایمان و انکار ادیان، و اعتبار بخشیدن به تفسیر به رأى.


نقد اجمالى هرمنوتیک فلسفى از دیدگاه معرفت شناسانه
همان‏گونه که اشاره شد، هرمنوتیک سر از نسبى‏گرایى درآورد؛ «نسبیّت فهم دینى» بر مبادى نادرستى در فهم متون(38) و در فلسفه زبان(39) مبتنى است که تنقیح آن‏ها مى‏تواند رافع نسبى‏گرایى باشد.

نقد اساسى که به نسبى‏گرایى و پلورالیزم معرفتى و شکّاکیت وارد است، متنافى الاجزاء(40) و خود ویران سازى آن است؛ یعنى از شمول آن نسبت به خودش، عدم شمولش لازم مى‏آید؛(41) به تعبیر دیگر، صدق آن و صدق نقیضش هر دو به تناقض مى‏انجامد و تقسیم قضایا به درجه اول و درجه دوم، فرار از اشکال است و به هیچ وجه، رافع نسبى‏گرایى نیست.

براى مثال، این گزاره که «همه قضایا مشکوکند»، خود را نیز شامل مى‏شود (خودشکن است)؛ بدین صورت که این گزاره از دو حال خارج نیست: یا خودش را شامل مى‏شود و یا خود شمول نیست. در صورت اول، خود این گزاره هم مشکوک مى‏شود؛ چرا که مفاد این قضیه، مشکوک بودن همه قضایاست، در حالى که این گزاره هم یک نوع قضیه است. بنابراین، در این صورت از صدق آن نسبت به خودش، کذبش نتیجه گرفته مى‏شود و این (اجتماع صدق و کذب) تناقض است. اما، در صورت دوم، که خودش را شامل نمى‏شود، نیز به تناقض مى‏انجامد و مضمون و محتواى آن کاذب خواهد بود، در حالى که فرض این است که خود این گزاره، صادق باشد؛ چون مفادش این است که همه قضایا مشکوکند و خودش هم در حالى که یک قضیه است، در عین حال، مشکوک نیست و این تناقض است (تناقض بین مفاد و خود گزاره.) بنابراین، نتیجه در هر دو صورت، کاذب و خود گزاره «همه قضایا مشکوکند» باطل مى‏باشد.

با این بیان، علیه نسبى‏گرایى دو استدلال اقامه شد: یکى خویشتن براندازى (پارادوکسیکال بودن آن) و دیگرى بداهت و وجدان (که البته این، خود استدلال مستقلى است و از لحاظ منطقى مقدّم بر استدلال نخست مى‏باشد.)

چنانچه قبلاً اشاره شد، هرمنوتیک فلسفى با هایدگر شروع شد. پس از وى، گادامر شاگرد برجسته او، بیش از هر متفکر دیگرى براى هرمنوتیک هایدگرى تلاش کرد و آن را به شکوفایى رساند و بیش‏ترین تأثیر را بر فهم متون دینى گذاشت.(42) البته این تأثیرگذارى در حوزه تفکر دینى به طور مستقیم نیست؛ یعنى یک رهیافت دینى با آموزه‏هاى خاص دینى نمى‏باشد. همچنین درصدد ارائه روشى نوین در باب فهم متن نیست، بلکه چالش‏هایى بر روش مقبول فهم متن مى‏افکند.

از سوى دیگر، آنچه در ایران، درباره هرمنوتیک و نظریه تأویل و روش‏هاى فهم متون با عناوینى همچون نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت»(43) و «هرمنوتیک، کتاب و سنّت»(44) و برخى دیگر از مقالات منتشر مى‏شود، ترجمه بدون ذکر مأخذ و تلفیق ماهرانه‏اى است از هرمنوتیک فلسفى گادامر (با استفاده از تجربیات قبلى روشن‏فکران غرب‏زده عرب همچون محمد آرکون و فضل الرحمان) در جهت «اختلاط افکار متناقض» و به عبارت شناخته‏تر، «التقاط» میان افکار دینى با «آتئیسم» (= آتئیسم شرمگین)(45) و عصرى کردن دین. از این‏رو، اهمیت توجه به هرمنوتیک گادامر مضاعف مى‏شود.

هرمنوتیک فلسفى گادامر، بر دو جنبه فهم تأکید مى‏کرد: یکى جنبه تاریخ‏گرایى آن و این‏که فهمى بدون پیش فهم (یا به تعبیر وى، پیش‏داورى) ممکن نیست؛ و دومى جنبه زبانى آن.(46) هرمنوتیک فلسفى قایل به عدم تعیّن معناست و «تصور وجود یگانه تفسیر صحیح، گمان باطلى است».(47)



نقد گادامر توسط متفکران غربى
دیدگاه گادامر بیش از همه، مورد هجوم اندیشمندان غربى قرار گرفت که مهم‏ترین آن‏ها عبارتند از: یورگن هابرماس و وى. دى. هرش.(48) هابرماس و دیگر نمایندگان «نظریه انتقادى» نظریه تحریک‏آمیز گادامر را در نیمه دهه 1960 مورد پرسش و تردید قرار دادند. هابرماس با اذعان به اهمیت هرمنوتیک گادامر در فلسفه علوم اجتماعى، پیوند میان فهم و سنّت را مورد حمله قرار داد. وى با گادامر در سه بخش مهم اختلاف‏نظر دارد:

اول آن‏که هدف از نظریه هرمنوتیکى گادامر تبیین ماهیت فهم و بر شمردن شرایط وجودى حصول آن است.

دوم آن‏که گادامر هرمنوتیک خویش را عام مى‏داند و بیان خاصى در توجیه این عمومیت دارد.

سوم آن‏که در هرمنوتیک گادامر، حیثیت سنّت و مرجعیت و اقتدار و تأثیر آن در عمل فهم اعاده مى‏شود.(49)

هابرماس با آن‏که از نظریه گادامر براى کشمکش‏هاى خود با گرایش‏هاى اثبات‏گرایانه (پوزیتیویستى) گوناگون استفاده مى‏برد، اما بر آن است که نظر گادامر در مورد ایجاد تباینى شدید میان «حقیقت» و «روش» بر خطاست. هابرماس استدلال مى‏کند که، نظریه «تأویل» مى‏تواند تنها به صورت نقد محض و کلى باقى بماند، بلکه اگر قرار است ارزشى براى علوم انسانى داشته باشد، باید در زمینه روش‏شناسى نیز دخالت کند. هابرماس به فقدان هرگونه معیار عینى در نظر گادامر معترض است: «براى آن‏که بتوانیم میان فهم و بدفهمى تمیز دهیم، باید معیارى در دست داشته باشیم تا بتوانیم آن تمیز را بر این معیار استوار کنیم.»(50)

هابرماس در مناظره خود با گادامر، تفکر او را نوعى از اصالت معناى مبتنى بر پدیدارشناسى مى‏داند. او همچنین معتقد است که در نظریه گادامر، گرایش به نسبى‏گرایى وجود دارد و او را متهم مى‏کند که سنّت را به پیش داورى‏ها یا پیش فهم‏ها فروکاسته و نقش راستین اجتماعى آن را نادیده گرفته است.

منتقد دیگر گادامر، هرش(51) مى‏باشد. وى از عینى‏گرایى در تفسیر متون در مقابل تمایلات نسبى‏گرایانه و شکاکیت تفسیرى دفاع مى‏کند. هرش بحث خود را با اشاره به این نکته آغاز مى‏کند که بدون معناى معیّن، باز تولیدى هم در کار نخواهد بود و سپس این نظر را مطرح مى‏کند که چون قابلیت باز تولید وجود دارد، پس نتیجه مى‏گیریم که معنایى معیّن نیز باید موجود باشد. در این‏جا، با اشاره به شکاکیّت از منظر دین، بحث هرمنوتیک را به پایان مى‏بریم.


شکّاکیت از نگاه دین
نسبى‏گرایى و شکاکیّت از منظر دین نیز باطل است؛ چرا که اگر نسبى‏گرایى و شکاکیّت از منظر دین، مقبول باشد، لازمه آن لغو بودن ارسال رسل و انزال کتب است و هدایت الهى (هادى) عملاً ممتنع مى‏شود. مسئله شکاکیت را دست کم از دو موضع مى‏توان بحث کرد:

الف. مخالفت شکاکیّت با ایمان: شکى در این نیست که لازمه ایمان یقین است و بدون آن ایمان به خدا منتفى است. نمى‏توان گفت که انسان مؤمن به خداست، در حالى‏که در وجود او شک دارد و اجتماع یقین و شک محال است. در قرآن، آیاتى است که از آن‏ها استفاده مى‏شود شک در وجود خداوند یا پیامبر (و اولیاى او) یا خود کفر است و یا با آن ملازم است. آیه شریفه «أ فى الله شکٌ فاطر السموات والارض» (ابراهیم:10) با سؤال انکارى، شک و تردید را غیرقابل قبول مى‏داند. از جمله آیاتى که لازمه آن‏ها نفى نسبى‏گرایى است، آیاتى هستند که در آن‏ها قرآن، «نور» و کتاب «هدایت» وصف شده است؛ چرا که ـ چنانچه اشاره شد ـ لازمه هدایت الهى یقین مى‏باشد: «قد جاءکم من الله نورٌ و کتابٌ مبین.» (مائده: 15)

ب. مخالفت شکاکیّت با ضرورت‏هاى دین: مخالفت شکاکیت با ضرورت‏هاى دین از دو جنبه مورد تأمّل است:

اول آن‏که شکاکیت نافى ضرورت‏هاى دینى است. شکّاک با شک خویش، این امور مقطوعه (اعتقادیات و احکام ضرورى) را مورد تردید قرار مى‏دهد.

دوم آن‏که شکاکیت منافى اصل تحقق ضرورت‏هاى دینى است. ضرورت‏هاى دین را غیر از جنبه «لزوم اعتقاد به آن‏ها»، از جنبه دیگرى نیز مى‏توان مورد مدّاقه قرار داد و آن اصل تحقق آن‏هاست. وقتى مى‏گوییم امرى مثل «معاد» و «بهشت و دوزخ» از ضروریات دین است، یعنى "جزء دین یا از لوازم آن بودن" در مورد آن‏ها ثابت و مقطوع است. این جنبه از ضروریات حتى با شکاکیت‏هاى معرفت‏شناسانه نیز مخالف است.(52)



پى‏نوشت‏ها:
1ـ ر .ک: مصطفى ملکیان، فصلنامه معرفت‏شناسى ذهن، سال اول، شماره اول، ص 13 / محمدتقى فعالى، درآمدى بر معرفت‏شناسى دینى و معاصر، ص 28، نهادنمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه‏ها / A.R. Lacey, A Dictionary of Philosophy, P. 1


2. Knowledge

3. Theory

4. Theory of Knowledge


5ـ محمدتقى فعالى، پیشین، همان، ص 29

6ـ ر.ک: چى شلم، نظریه معرفت، ترجمه حمید دهباشى


7- J. Dancy, An Interoduction to Contemporary Epistemology, p.1


8ـ دیوید. و. هاملین، تاریخ معرفت‏شناسى، ترجمه شاپور اعتماد، این اثر ترجمه بخشى از دایرة‏المعارف پل ادوارد دز مى‏باشد)

9و10ـ ر.ک: محمدتقى فعالى، پیشین، بخش اول

11ـ ر.ک: احمد واعظى، نواندیشى دینى، نشریه دین پژوهان، اردیبهشت 79، ص 10

12ـ احد فرامرز قراملکى، پگاه، ش 9، ص 6


13. religius belief

14. Local

15. global


16ـ ر.ک: عباس عارفى، سیماى شک و یقین، فصلنامه ذهن، سال اول، شماره اول، ص 77 /محمدتقى فعالى، پیشین ،ص 22

17ـ براى آشنایى بیش‏تر با این روى‏کردها ر.ک: مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى / آلوین پلانتینجا، عقل و ایمان

18ـ در این قسمت بیش‏ترین استفاده از آثار على‏رضا قائمى‏نیا برده‏ام: معرفت‏شناسى متن، (در دست چاپ) / معرفت‏شناسى متن، فصلنامه قبسات، ش 12، ص 180 / نگاهى به جایگاه معرفت‏شناسى متن، پگاه، ص 45 و 46

19ـ ر.ک: على‏رضا قائمى‏نیا، راززدایى از پیام متن؛ هرمنوتیک بولتمان و گستره راززدایى در تفسیر متون دینى، قبسات، ش 17، ص 32 / همو، «راز راز متن»، فصلنامه هفت آسمان، ش 8، ص 235 / بابک احمدى، ساختار و تأویل متن.


20. Social Epistemology

21. Philosophy of Language


22ـ ر.ک: همایون همّتى، «شلایر ماخر و هرمنوتیک»، کتاب نقد، ش 5و6، ص 154 / محمدرضا ریخته‏گران، منطق و مبحث علم هرمنوتیک.

23ـ همایون همتى، پیشین

24ـ علیرضا قائمى‏نیا، پیشین، قبسات، ش 17، ص 33 و 34

25ـمحمدمحمدرضایى،«نگاهى‏به‏هرمنوتیک»،قبسات،ش17،ص17


26. general


27ـ ر.ک: احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، ص 98 / همو، «هرمنوتیک به مثابه بنیانى براى علوم فرهنگى و انسانى»، معرفت، ش 28، ص 79 / میرچاالیاده، «تفسیرگرایى تأویلى»، ترجمه محمود تقى‏زاده داورى، معرفت، ش 22، ص 84


28. Being


29ـ جان. بى. تامسون، «هرمنوتیک»، ترجمه سیدنصیر احمد حسینى، معرفت، ش 46 ،ص 70

30ـ محمدرضا ریخته‏گران، پیشین، ص 50؛ و ر.ک: احمد واعظى، پیشین، ص 127

31ـ محمدرضا ریخته‏گران، پیشین، ص 258 و 272


32. Objectivit

33. Understanding


34ـ علیرضا قائمى‏نیا، معرفت‏شناسى متن، (در دست چاپ)

35ـ احمد واعظى، همان، ص 55

36ـ ر.ک:محمدمجتهد شبسترى،«نقدى برقرائت‏سنتى‏ازدین»،طرح‏نو


37. Agnosticism

38. Hermeneutics

39. Philosophy of Language

40. paradoxical


41ـ ر.ک: صادق لاریجانى، «نقد تفسیرهاى متجدّدانه از منابع اسلامى»، قبسات، سال دوم، شماره اول، ص 95 / همو، معرفت دینى، (نقدى بر نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت)، چاپخانه علّامه طباطبائى.

42ـ احمد واعظى، پیشین

43ـ عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگى صراط

44ـ محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، طرح نو

45ـ حسن رحیم‏پور ازغدى، «عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى»، کتاب نقد، ش 1، ص 85

46ـ بابک احمدى، ساختار هرمنوتیک، گام نو، ص 100؛ و نیز ر.ک: همو، ساختار و تأویل متن، نشر مرکز.

47ـ دیوید کوزنزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور، ص 142؛ و ر.ک: ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمد سعید حنایى کاشانى، نشر هرمس.

48ـ در مورد نقد هابرماس و هیرش به گادامر ر.ک: دیوید کوزنزهوى، حلقه انتقادى، ترجمه مراد فرهادپور/ محمدرضا ریخته‏گران، پیشین / احمد واعظى، پیشین / رابرت هولاب، یورگن هابرماس، نقد در حوزه عمومى، ترجمه حسین بشیریه / بابک احمدى، ساختار هرمنوتیک / حسینعلى نوذرى، هابرماس و هرمنوتیک، کتاب نقد، ش 5ـ6، ص 188 به بعد

49ـ احمد واعظى، پیشین، ص 341

50ـ رابرت هولاب، یورگن هابرماس، نقد در حوزه عمومى، ترجمه حسین بشیریه، ص 97

51ـ ر.ک: دیود کوزنزهوى، پیشین، ص 84 / ک.م. نیوتن، «هرمنوتیک»، ترجمه یوسف اباذرى، فصلنامه فلسفى، ادبى، فرهنگى ارغنون، ش 4، ص 183

52ـ براى توضیح بیش‏تر ر.ک: صادق لاریجانى، معرفت دینى





--------------------------------------------------------------------------------

تبلیغات