آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

1 . جهان آینده هرگونه که باشد، یا دیده شود، مذهب و آینده آن نیز همانگونه دیده مى‏شود . پس «جهان دید» ضرورتى براى مذهب است و شاید به همین دلیل است که مذاهب براى نوع «جهان دید» آینده‏اى براى خود دارند و این «جهان دید» مختص به مذاهب و یا فلسفه شبیه به مذهب (مثل هگل) مى‏باشد، که علت آن نیز معنابخشى این «جهان دید» بر زندگى انسانى است .

2 . معنابخشى از یک جهان به صورت پارادوکسیکال یا متضادگونه به وجود مى‏آید و این تضادگونه به طور اغلب بین عالم مادى و عالم معنوى است; یعنى زمانى که این حالت تضادگونه در یک فرد یا یک جامعه به وجود آید، معنابخشى اوج مى‏گیرد و ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگ‏هاى عامه عظیم به وجود مى‏آیند و تاریخ بشر از این منظر شناختى و معرفتى، بسیار قابل بررسى و تامل مى‏باشد .

3 . تاریخ غرب نیز از همین منظر قابل بررسى است . در مسیحیت غربى، چون انسان کامل، انسان کامل غیر زمینى است و چون آنها نه یک جهان پارادوکسیکال، بلکه یک جهان معنوى خالص داشته‏اند (چون در مقابل یهودیت عمل‏گرا و مادى‏گرا قیام کرده بود)، لذا این تضاد را در سازمان دینى، یعنى کلیسا، جمع کرده بودند تا از طریق این سازمان دینى، معنابخشى را به وجود آورند . با این توضیح که از سویى کلیسا مظهر تجلى عیسى و مسیح و پدر مى‏باشد و از طرف دیگر، یک سازمانى زمینى است و ابعیت‏خاصى از قوانین زمینى دارد .

4 . چون سازمان نمى‏تواند پارادوکسیکال عمل کند و در نهایت‏به تصلب خواهد گرایید، پس معنازایى خود را از دست‏خواهد داد و کلیسا نیز دچار همین وضعیت‏شد . آن قدر مادیت و دنیویت کلیسا افزایش پیدا کرد که به یک سازمان سکولار تبدیل شده، املاک بزرگ و قدرت اقتصادى و سیاسى مبتنى بر آن و ... کلیسا را به یک دولت و حکومت تبدیل کرد و قدرت اول جامعه را تشکیل داد، به طورى که پادشاهان از کلیسا مشروعیت‏خود را کسب مى‏کردند; پس سازمان کلیسا یک سازمان بدون معنا و در نهایت‏خشن شد; چرا که بر یک سرى معانى تصلبى تاکید و با مخالفین این معانى، به گونه‏اى خشن برخورد مى‏کرد .

5 . زمانى که کلیسا به این وضعیت رسید، زمینه براى تبدیل آن به دولت‏سکولار آماده شد (چون خودش به یک نهاد سکولار دینى تبدیل شده بود) دولت‏سکولار که منبع معنابخشى خود، یعنى مذهب را از دست مى‏دهد تنها منبع تولید معنایى که جایگزین مذهب مى‏کند، «غریزه جنسى‏» است . تاریخ فرهنگى غرب نیز این را تایید مى‏کند . فلسفه سکولار غرب از مدرنیسم تا پسامدرنیسم همه و همه محور خود را مسئله جنسى قرار داده‏اند و درباره معنابخشى آن در هنر و ادبیات، فلسفه و علم سخن مى‏گویند .

6 . غریزه جنسى تا حدى مى‏تواند معنازایى کند و اگر با مذهب و عرفان همراهى نکند بعد از اندک زمانى به بى‏معنایى خواهد رسید، حال اگر این بى‏معنایى جنسى را به تعیین‏گرایى سکولاریسم در بعد معرفتى و نیز عقلانیت‏گرایى در بعد عملى و ساختارى، اضافه کنیم به خوبى علت‏بى‏معنایى تمدن غرب را خواهیم یافت، که زندگى یکنواخت و تکرارى همراه با رفاه، سبب افسردگى و اضطراب خواهد شد . معنویت‏گرایى و شرق‏گرایى و شرق‏زدگى امروز غرب نیز دلیل بر آن است .

7 . نتیجه اینکه، سازمان نمى‏تواند با حالتى تضادگونه، معنابخشى کند و این فقط از عهده «انسان کامل‏» برمى‏آید; چرا که انسان مى‏تواند با جمع اضداد در وجود خود، معنابخشى کند . هر چه انسان بتواند اضداد را در وجود خود جمع کند معنابخشى بیشترى خواهد کرد، ولى زمانى که انسان کامل در مسیحیت و کلیسا و پدران مقدس تجلى پیدا کرد، انسان کامل حالت اشرافى گرفت و فقط مناسک آن و صورت آن باقى ماند; پس انسان کامل مسیحى شکست‏خورد . (کتاب ذات مسیحیت فویرباخ) .

8 . انسان کامل مذاهب شرقى، مثل هندوئیسم و بودائیسم نیز حالت اشرافى به خود گرفته‏اند، یعنى در یک حالت‏برترى همراه با آداب و رسوم قرار گرفته‏اند . به همین دلیل معنابخشى آنها بسیار کم بوده و بیشتر حالت مناسکى به خود گرفته‏اند . ارتباط تنگاتنگ این نوع معنابخشى با صنعت امروز در کشورهاى ژاپن و آسیاى شرقى و هند و چین، به خوبى نکته فوق را روشن مى‏کند، یعنى معنویتى که صنعت‏بى‏روح امروز و مدرن همراهى مى‏کند . به عبارت دیگر امروزه هندوئیسم و بودائیسم تبدیل به یک فرهنگ یا نظام معنایى شده‏اند تا یک معنابخشى، به همین دلیل مذهب بودا و هندو مى‏تواند در مراحل اولیه معنابخشى کمک کند، ولى در مراحل پایانى آن توقف مى‏کنند .

9 . مذهب یهود با عمل‏گرایى و اومانیسم و تاریخ‏گرایى و قوم‏گرایى و غریزه‏گرایى و حس‏گرایى، نمى‏تواند با انسان کامل و نظریه آن همراه شود و این بى‏معنایى را با یک جهان قومیت‏گرایى و تشکیلات بسته، جبران کند، که در اثر این تشکیلات‏گرایى قومى سعى در استیلاجویى بر دیگر مذاهب و اقوام دارند و این استیلاجویى تنها منبع تولید معنا براى آنها مى‏باشد . پس منبع تولید معناى آنها نه براى دیگران، بلکه فقط خاص خودشان مى‏باشد . (در پسایهودیسم توضیح مفصل داده شده است) .

10 . اهل سنت در جهان اسلام، منبع تولید معناى خود را از رجوع به سنت و گذشته به دست مى‏آورد، یعنى از یک شبیه‏سازى زمانى (و حتى مکانى) بین امروز و گذشته، سعى بر یافتن معنا دارد .

روشنفکران مسلمان اهل سنت، مثل طالبان و وهابیت‏به دنبال ایجاد معرفت و ساختار مطابق سنت مى‏باشند و چون قصد بازگشت‏به سنت دارند و این را با قدرت تمام مى‏خواهند دنبال کنند، پس همچون افغانستان و یا عربستان به خشونت‏هاى بسیار مبتلا مى‏شوند . و اینها آن قدر که دشمن دارند یا ترسیم دشمنى مى‏کنند، داراى دوست نیستند و انسان‏ها را به صورت سفید و سیاه ترسیم مى‏کنند و فطرت الهى را نادیده مى‏گیرند . پس نمى‏تواند دین جهانى باشد، چون با سنت و بازگشت‏به آن، فقط در یک جهان بسته و محدود مى‏توان زندگى کرد نه در جهان باز شده امروزى .

11 . جهان امروز جهانى است که هویت‏ها به تمامى شکسته مى‏شوند; هویت‏هاى قومى و دینى و جغرافیایى و زبانى و نژادى و ... هویت‏ها از بین نمى‏روند، بلکه فقط شکسته مى‏شوند و هویت‏هاى انسانى به طور جامع در تعامل واقع مى‏شوند، چون جهان رسانه‏ها و جهان حمل و نقل، مرزها را درنوردیده و آنها را مى‏شکند و هویت‏هاى انسانى در تعامل با یکدیگر واقع مى‏شوند و هویت‏هاى دینى در یک حالت هرمنوتیک و تفسیرى واقع مى‏شوند; پس هویت ثابت دینى مثل جوامع قدیم وجود نخواهد داشت .

بنابراین دین‏هاى میان دینى به وجود خواهند آمد و دین‏هایى خواهند ماند که قدرت معنابخشى در دنیاى امروز داشته باشند .

12 . مذاهب شیعه ایرانى که براساس «نظریه انسان کامل‏» تغذیه مى‏کند، در دنیاى امروز و در فضاى «تعامل میان دینى‏» مى‏تواند سخت معنابخشى کند . چون زمین و آسمان به وسیله انسان کامل به هم وصل مى‏شوند و جهان وصل شده را تقویت‏خواهند کرد و دچار اشرافیت انسان کامل مسیحیت و بودائیسم نخواهند شد; چون انسان کامل آن، تاریخى است و سیره زندگى آن بسیار زمینى است . پس به صورت یک کل متضادگر و جمع اضداد تجلى پیدا مى‏کند و سنت‏شیعى با یک حالت فعالیت کامل با انسان کامل غایب نشاط و طراوت پیدا مى‏کند و انسان‏ها به همان اندازه که به او تقرب پیدا کنند خود نیز منبع فیض الهى مى‏شوند و مى‏توانند سنت را طراوت و شادابى ببخشند; پس دچار خشونت در سطح جهانى نیز نمى‏شوند به عبارتى دیگر نه دچار تصلب سازمانى مسیحیت مى‏شوند و نه دچار تصلب سنتى اهل سنت از اسلام و نه دچار عمل‏گرایى یهودى و بى‏آرمانى و ارزشى آنها .

13 . پس اهل تشیع و شیعه بایستى خود را باید براى یک تعامل جهانى آماده کند و معنابخشى میان دینى و میان ذهنى را هیافت‏خود قرار دهد و با مرهم «انسان کامل تاریخى و سیره‏اى‏» خود، دردهاى بشر امروزى را التیام بخشد و افسردگى و اضطراب بشر امروزى را بزداید و با تفسیر فطرى خود از دین، انسان‏ها را به درون خود توجه دهد و آنها را به سفرى آفاقى و انفسى سوق دهد .

تبلیغات