آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

انتظار تحقق مدینه آرمانی یا آرمانشهر، کم وبیش در میان همه پیروان ادیان به چشم می خورد. انتظار روزی که با ظهور منجی موعود و فراگیر شدن تعالیم دینی همه آمال بشر رنگ واقعیت می یابد و بهشت زمینی به منصه ظهور می رسد. آنچه در پی خواهد آمد گزارشی است از این انتظار عمومی پیروان ادیان الهی. در قسمت اول این سلسله مقالات، مدینه آرمانی یهود مورد بررسی قرار گرفته و در این قسمت نیز مدینه آرمانی مسیحیت بررسی خواهد شد.

متن

2. مدینه آرمانی مسیحیت
در قسمت پیشین گفتیم که یهودیت اگر چه در حوزه نظری، مبتنی بر کلام قدسی (تورات) به نوع نگرش بنی اسرائیل درباره عالم و آدم شکل داده بود و با تکیه بر سیره موسی(ع) و احکام عملی تورات اساس عمل را در میان پیروان این آیین استوار می ساخت اما در گذر ایام، دگرگونیهایی را پذیرا شد. دگرگونیهایی که دریافتهای کلی و نظری پیروان این دین (علما و صاحب نظران) را متأثر و اختلاط و التقاط را در میان آنان منتشر کرد به گونه ای که پس از چند قرن، میان آیین حقیقی موسی(ع) و صورت و سیرت یهودیان، فاصله ای چشمگیر به وجود آمد. از این رو همه شواهد تاریخی حکایت از آن دارد که هیچ گاه مدنیتی جامع آن هم تحت تعلمیات حقیقی تورات (موسی کلیم اللّه ) به وجود نیامد وتا تحقق پیش بینی تورات درباره ظهور مردی که همه اقوام را از گمراهی و انحراف نجات داده و به گرد هم بیاورد زمانی نامعلوم در پیش بود. اما چراغ این انتظار در دل پیروان یهودیت روشن ماند. شاید هیچ دوره تاریخی از حیات بشر به اندازه عصر ظهور مسیح(ع) مورد بررسی، تحقیق و حتی نقد واقع نشده باشد.
در تاریخ اروپا، ظهور مسیح(ع) و هم چنین «رنسانس» به منزله دو نقطه عطف بزرگ است. اولی، نقطه ای که همه فرهنگ و مدنیت اروپا را به سوی «تفکر بنیادین دینی» فرا می خواند و دومی، در مقابل، همه حیث تفکر، فرهنگ و تمدن غرب را متوجه «امانیسم» یا «اصالت انسان» می کند. این دو امر، برای تحلیل و بررسی همه وجوه فرهنگی و مدنی غرب طی هزار و نهصد و پنج سال گذشته کافی و نسبت به ادوار پیشین، روشن تر، مستندتر و مطمئن تر است.
در بدو ظهور مسیح، سلطه گری رومیان، همه سرزمینها از جمله فلسطین را در بر گرفته و یهودیان را خراج گزار آنان کرده بود. اما به این نکته باید توجه داشت که: باقی مانده های تفکر و فرهنگ دینی موسی(ع) و تفاوت ماهوی میان نگرش آنها با شرک رومی1، موجب بود تا آنان، قادر به ایجاد پیوندی همه جانبه با رومیان نشوند.
در کتاب تاریخ ادیان در مورد وضع عموم مردم در آغاز ظهور مسیح چنین آمده است:
... مردم عامه تحت تأثیر وضع «جهان» نسبت به این عادات و آداب دینی مساهله و مسامحه زیاد روا می داشتند و اعتقاد ایشان به مسائل دینی چندان استحکام نداشت و دقیق نبود و تنها عده قلیلی از آن قوم خود را پابست اصول یهودیت دانسته، منظما به کنیسه برای عبادت می رفتند و سالی یک بار هم در عید «فصح» به زیارت معبد بزرگ، عازم «اورشلیم» می شدند. ولی این اندازه در نزد فریسیان متعصب کافی نبود... بعضی از مردم در میان عوام الناس بودند که اخلاص را امری قلبی می دانستند و بر آن بودند که شخص می تواند مذهبی و متعبد باشد، بدون آنکه در مضیقه تقلید و اطاعت کورکورانه از کاهنان و سنت مهتران افتد.2
شرک حاکم بر جامعه رومیان و اخلاقیات پست مستولی بر سرزمین های تحت سلطه آنها در کنار دور ماندن دینداران از فرمان های تورات حقیقی، زمینه های لازم را برای حضور و ظهور مردی که به حیات دینی انسان جانی تازه می بخشید فراهم کرد. چنان که «پولس» در فصل اول رساله رومیان این مطلب را شرح می دهد:
در ابتدا بسیاری از رومیان از غضب خدایان ترسیده و از شکستن قسم و ارتکاب بعضی گناهان اجتناب می نمودند، ولی در عصر مسیح بسیاری از دانایان ایشان دیگر معتقد به خدایان خود نبوده و چون شخصا نمی توانستند به معرفت خدای واحد و خالق کل موجودات برسند بنابراین در بی ایمانی باقی ماندند. پس چون دیگر امیدی به حیات آینده و ترسی از روز قضاوت نداشتند، آنچه می خواستند از ارتکاب آن دریغ ننمودند و در نتیجه به عاقبت وخیمی گرفتار گردیدند.
یک فیلسوف رومی به نام «ینیک» که معاصر «پولس» رسول بود چنین می نویسد:
دنیا پر از فسق و جنایت شده، ارتکاب اعمال زشت به قدری است که قدرت اصلاح آن میسر نیست. برای شرارت جدال عظیمی برپاست و جنایات دیگر نه در نهان بلکه در جلو چشم آشکار است. پاکدامنی نه فقط نادر بلکه اثری از آثارش پیدا نیست.3
همچنین ویل دورانت در تاریخ تمدن خود درباره بنی اسرائیل می نویسد:
امید به رهایی از تسلط روم و از رنجهای روی زمین با ورود یک رهاننده یزدانی تقریبا همه جا در ادبیات یهودی آن زمان به چشم می خورد...
صحیفه دانیال که حدود سال 165ق.م نگاشته شده بود تا قوم بنی اسرائیل را در قبال آزار «آنتیوخوس اپیفانس» دلداری دهد، هنوز هم در میان یهودیانی که باور نداشتند خداوند دیرزمانی آنها را زیر سلطه مشرکان باقی گذارد، دست به دست می گشت.4
و بالاخره عیسی مسیح به دنیا آمد و اناجیل «متی» و «لوقا» زادگاه حضرت عیسی را در بیت لحم واقع در هشت کیلومتری اورشلیم ذکر می کنند.5
از دوران کودکی و جوانی آن برگزیده الهی اطلاع چندانی در دست نیست. تنها در این باره مطالبی مجمل در اناجیل و منابع تاریخی مسیحی آمده است.
در تاریخ کلیسای قدیم در مورد دوران کودکی حضرت عیسی می خوانیم:
عیسی مانند اطفال دیگر مشغول زندگانی و کار بود و اهالی ناصره ابدا تصور نمی کردند که او همان مسیح موعود است که مدتها انتظار وی را کشیده اند.6
«جان ناس» نیز در تاریخ ادیان در این باره چنین می نویسد:
دوره هجده ساله شباب عیسی را سالهای «ساکت و خاموش» گفته اند؛ زیرا از حوادثی که در این زمان بر او روی داده، اطلاع مدللی نداریم.7
راهی که عیسی برای زندگی و حیات خود انتخاب کرده بود، به کلی با آنچه که یهودیان آن را پاس می داشتند متفاوت بود؛ زیرا این امر مسجل است که بعد از رحلت حضرت موسی، وقوع جنگهای فراوان، غلبه تفکر و فرهنگ یونانی و بروز اختلاف در میان اقوام یهودی چیزی از سیره و سنت حضرت موسی(ع) باقی نگذارده بود.
براساس بیاناتی که از حضرت عیسی(ع) در باب 23، انجیل متی مذکور است آن حضرت آنها را محل عتاب قرار داده، گفت:
وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت و زیره را عشریه می دهید و اعظم احکام شریعت؛ یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کرده اید...8
تعالیم عیسی(ع) به سرعت در میان مردم منتشر می گشت و به صورت طبیعی دو گروه بزرگ «رومیان مشرک» و بسیاری از یهودیان که تنها به دنیا می اندیشیدند از او روی برگرداندند.
پایه اساسی تعالیم عیسی(ع) بر ایمان محض و دستورهای اخلاقی ویژه ای استوار بود. همه آنچه که او در خفا و آشکارا به شاگردان خود می آموخت آنها را بر آن می داشت تا با عمل به دستورات انجیل، خود را تسلیم حکم خدای یکتای آسمانی کنند.
عیسی(ع) از سویی خواستار تهذیب نفس و بی اعتنایی به تشریفات صوری حاکم بر مدنیت رومی، یونانی سرزمینهای تحت سلطه یونانیان بود و از دیگر سو بر احکام مخلوط و ممزوج متشرعان بنی اسرائیلی خرده می گرفت. وی با نیروی شخصیت و احساسش همه چیز را دگرگون کرد و به شریعت این حکم را افزود که برای ملکوت باید با زندگی عادلانه، مهربانانه و ساده آماده شد. در مورد مسائل جنسی و طلاق، شریعت را سخت تر کرد ولی با آمرزش و مغفرت سهل تر آن را تلطیف نمود. به فریسیان خاطرنشان کرد که:
«سبت به جهت انسان مقرر شد نه انسان برای سبت» قوانین مربوط به خوراک و پاکیزگی را تعدیل کرد، بعضی روزها را از قلم انداخت. وی به مذهب که به صورت آیینی تشریفاتی درآمده بود، دوباره مفهوم درست کرداری را باز گردانید و طاعت و صدقه ای را که «به روی ریا» باشد و تشییع و تدفین تجمل آمیز را محکوم کرد. گاهی این حس را در انسان به وجود می آورد که شریعت یهود بر اثر فرا رسیدن ملکوت نسخ می گردد.9
بدین ترتیب او شریعتی مافوق شریعت موسی عرضه می داشت و عمال دولت اعم از رومی و یهودی که عیسی(ع) را به شدت زیر نظر داشتند با استقبال پرشور مردم از آن حضرت در اورشلیم، اندیشیدند که مبادا این شور و هیجان در جمعیت میهن پرست و احساساتی گردآمده برای عید پَسَح کارگر افتد:
خاخام بزرگ، سن هیدرین10 را متقاعد ساخت و چنین اظهارنظر کرد: به جهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طایفه هلاک نگردند.11
و بدین ترتیب شورا دستور توقیف و سپس قتل عیسی(ع) را صادر کرد.
با کوتاه شدن دست حواریون از دامن عیسی12 مسیح اگر چه آنان برای نشر احکام انجیل پراکنده شدند لیکن تا رسمیت یافتن «مسیحیت» به عنوان آیینی رسمی در سرتاسر روم باستان، نزدیک به سه قرن فاصله بود و هر چه زمان می گذشت، فاصله میان تعالیم حقیقی انجیل و آنچه به نام آن تبلیغ می شد زیادتر می گشت.
تعالیم عیسی مسیح در گذر ایام، فرهنگ ویژه استقرار حکومت را منتشر می ساخت. لیکن غلبه فکری و فرهنگی یونانی ـ رومی امکان استقرار حکومت دینی و ساخت مدینه ای مبتنی بر آن تعالیم خالی از تحریف، به وجود نیاورد.
در سده اول مسیحی، حوزه مدیترانه واحدی سیاسی محسوب می شد و نوعی تجانس فرهنگی نیز در محافل طبقات بالای آن برقرار بود. با آن که در نواحی غربی زبان لاتین مرسوم بود، باز، زبان یونانی زبان بین المللی به شمار می رفت و ادبیات و نمایش و فلسفه یونانی میان اشراف رواج داشت. در سراسر امپراتوری، در پرتو صلح، راهها امن و ارتباطات آسان بودند. اما این اوضاع هم چنان که جامعه را به سوی تجدید و تحرک کشانید، مبانی کهن آن را لرزاند. سنتها را سست کرد و از قدرت دین کاست. جامعه پریشان شد. طبقات مردم برای نجات از این پریشانی به تلاش افتادند. جماعتی که بیشتر از طبقه بالا بودند در پی چاره به فلسفه روی آوردند و فلسفه هایی را که مانند دین، آرامش بخش بودند، دنبال کردند و به نوبه خود، رنگ و بوی دینی نو بر آنها زدند.13
مسیحیان، در انتظار بازگشت عیسی مسیح ماندند و در میان جامعه یونانی زده، زندگی چندوجهی خود را سپری ساختند و در میان آنان مردانی از میان عالمان مسیحی، اقدام به عرضه آثاری نمودند که طرح نوعی مدینه فاضله دینی (مبتنی بر آیین مسیحیت) را با خود داشت.
شهر خدای اگوستین چنان که در بخشهای اولیه این مجموعه هم بدان اشاره شد؛ نمونه ای بود که آرزوی تحقق چنین مدینه فاضله ای را در دل زنده نگاه می داشت. آنچه که آباء کلیسا در پی آن بودند، نشر فرهنگ «خدامحوری» بود اما، در این میان رنگ انواع دریافتهای غیر دینی را نیز به باورهای دینی باقی مانده از تعالیم مسیح می زدند.
عده ای از محققان مسیحی بر آنند تا اثبات کنند که مسیحیت از خطر مذاهب و فلسفه های رایج در سرتاسر امپراتوری روم در امان ماند اما، منابع محققان مسیحی به گونه های مختلف وجوهی از التقاط نظری و فرهنگی مسیحیت و دیگر اندیشه های غیر دینی را تصریح می کند. چنانکه در تاریخ کلیسای قدیم آمده است:
علاوه بر بدعتهای ناستیکها14، تعالیم غیر صحیح و مختلف دیگری نیز در کلیسای قرن سوم ظاهر گردید.15
همچنین:
در دو قرن اول، ناستیکها و بدعت کاران دیگر خود را اعضای منور کلیسای مسیح می شمردند ولی قریب آخر قرن سوم عرفان جدیدی که مذهب مانی باشد به وجود آمد و می توان گفت دین جدیدی بود.16
حدود سالهای 155 تا 220 میلادی، شهر اسکندریه در مصر مرکز معنوی امپراتوری روم گردید و از همین ایام، عقاید مسیحیت با فلسفه یونانی درآمیخت. در کنار کلیسای اسکندریه، مدرسه ای دینی تأسیس شد، مدرسه ای که ریاست آن را یکی از فلاسفه رواقی به عهده داشت و پس از وی نیز «کلمنت» فیلسوف مسیحی مدیریت آن را عهده دار شد و شاگردان بسیاری را تحت تعلیم خود قرار داد.
... تراولیان و بیشتر پیشوایان دیگر کلیسا فلسفه یونانی را منفور و مردود می شمردند ولی کلمنت جدیت نمود تا آنچه در فلسفه مذکور نیکوست با عقاید مسیحیت تطبیق نماید.17
سرانجام پس از ماجراهای بسیاری در سال 383م. مسیحیت به صورت رسمی توسط دولت روم پذیرفته شد و اندکی بعد از اعلام رسمیت بود که اصول رهبانیت نیز در کنار بحران ظهور فرقه های «گنوسی»18 و دیگران مسیحیت را دربر گرفت.
در آغاز بعضی اشخاص که به سخنان قدیس پولس حواری ایمان داشتند اندرز او را که می گفت: «مؤمنان عیسوی را از زن و مرد شایسته است که به تجرد و تفرد زندگی کرده و دوشیزه و بی همسر بمانند» در دل داشتند، به این روش گراییدند، لکن ظهور رهبانیت به صورت یک نهضت خاص مبتنی بر قطع علاقه از اجتماع در اواخر قرن سوم میلادی به وقوع پیوست.19
رهبانیت به سرعت در شام و آسیای صغیر رواج یافت و به تدریج جمعیت تارکان دنیای مسیحی را به وجود آورد. با این همه، رشد سریع فرهنگ مسیحی موجب ایجاد بنای جدید فرهنگ و اخلاق مسیحی ـ مخلوط با آراء غیر دینی ـ بر فراز ویرانه های دنیای قدیم رومی، یونانی و یهودی شد. تأسیس مدارس و دانشگاهها، امکان گسترش اصول اعتقادی و باورهای فرهنگی این آیین را سبب شد. اما، این امر، همواره تحت تأثیر دریافتهای فلسفی یونانیان قدیم و جدید قرار داشت و هیچ گاه بدعتهای وارد شده از این منفذ، مسیحیت را رها نکرد.
بزرگ ترین شخصیتی که در کلیسای قدیم کاتولیک ظهور کرد شخص «آوگوستینوس»20 بود. او به زودی در عالم مسیحیت، تبدیل به رجلی سرشناس شد اما، افکار مخلوط و چندوجهی او تأثیر بسزایی در مسیحیت داشت. «اوگوستینوس» با آن که تحت تأثیر اندیشه مانی قرار داشت، ترک لذتهای جسمانی را پذیرا نشد، و فلسفه نوافلاطونیان را پذیرا گشت ضمن آن که، کتب انبیای پیشین بنی اسرائیل را هم در کلام خویش وارد می ساخت. او با نگارش 23021 رساله، آراء خویش را درباره همه مسائل الهی و فلسفی ابراز داشت و از این طریق نفوذ بسیاری در میان الهیات کاتولیک پیدا کرد.
ویل دورانت می نویسد:
نظر به کثرت مراکز مسیحی نسبتا مستقل و تابع سنن و محیطهای مختلف، شگفت انگیز می بود اگر آداب و رسوم و عقاید مختلف توسعه نمی یافت. به ویژه در مسیحیت یونانی به سبب عادات مابعدالطبیعی و استدلالی روح یونانی، ناچار بدعتهایی به وجود می آمد. آیین مسیح فقط در پرتو این بدعتها، قابل فهم است؛ زیرا با آن که بر آنها غلبه کرد چیزی از رنگ و شکل آنها را به خود گرفت.22
در سه قرن اول، مسیحیت، عقاید بسیاری را که ناشی از مذاهب و نحله های فلسفی بود پذیرا شد و از آن پس هیچ گاه قادر به زدودن آن پیرایه ها از خود نشد. حتی آن هنگام که تحت عنوان حکومت و تمدن مسیحی، بر تمامی مقدورات و مقدرات ملت اروپا حاکم شد و پادشاهان اروپایی را هم زیر سلطه «کلیسا و پاپ» کشید و «پایتخت امپراتوری پایتخت کلیسا گشت.»23 تا آنجا که ویل دورانت نوشت:
«اگر یهودا، اخلاقیات و یونان اصول الهیات را به مسیحیت داده بودند رم سازمان به آن داد».24 اینها و علاوه بر آن دوازده کشیش رقیب که آنها را در خود جذب کرده بود در ترکیب آیین مسیحیت وارد شدند. چنین نبود که کلیسا فقط بعضی از آداب و اشکال مذهبی را که در رم قبل از مسیح معمول بود بپذیرد بلکه زنار و لباسهای دیگر کاهنان و مشرکان، استعمال کندر (بخور) و آب مقدس برای تطهیر، شمعهای کافوری و روشنایی دایمی افروخته در برابر محراب، پرستش قدیسان، معماری باسیلیکا، حقوق روم به عنوان شالوده حقوق قانون شریعت، عنوان پونتیفکس ماکسیموس برای پاپ، و در قرن چهارم زبان لاتینی به عنوان زبان اصیل و پایدار اذکار کاتولیکی نیز پذیرفته شدند. مهم تر از همه اینها عطیه روم یک دستگاه وسیع حکومت بود که در آن زمان که قدرت دنیوی رو به افول می رفت، پایه ساختمان حکومت روحانی کلیسا گشت.25
هنگامی که قرون وسطی در اروپا آغاز شد، کلیسای مسیحی رومی، مانند یکی از بزرگ ترین تأسیسات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصر بود با نیروی مادی قوی و سترگی که می توانست پاپ را به عنوان سلطان بزرگ همه ممالک مغرب زمین معرفی کند. تا جایی که مشروعیت و رسمیت هر یک از سلاطین منطقه ای از طرف کلیسا و پاپ اعلام می شد و بدون این تأیید، هیچ پادشاه و امیری حق حیات پیدا نمی کرد. اما با همه این قدرت مادی و دنیوی و نفوذ فرمان کلیسا در همه امور اجتماعی و سیاسی متأسفانه در زمینه الهیات، علمای مسیحی به شدت تحت تأثیر آرای فلاسفه یونان بودند. جان ناس در این زمینه می نویسد:
تا قرن دوازدهم، افلاطون حکیم به وسیله آثار حکمای نوافلاطونی و نوشته های قدیس اوگوستینوس، راهنما و هادی مطلق علمای الهی عالم مسیحیت بود.26
آموزگاران و دانشجویان مدارس (در قرون وسطی) در قالب کلام مدرسی (اسکولاستیک) خود، همه آثار افلاطون، فلسفه رواقی، نوشته های حکمای نوافلاطونی و امثال آن را مطالعه می کردند.
مولود عقلانی این مدارس عالی در قرون وسطی یک شیوه علمی بود که نزد اهل فن به فلسفه مدرسی مشهور است و موضوع آن عبارت است از «منطق دین».27 کلیسا، در مدت این دویست سال چنان قدرت و سیطره ای داشت که به صورت یکپارچه در جنگ های صلیبی شرکت کرد و بر علیه مسلمین و کشورهای اسلامی جنگید اما سرانجام به دوران افول خود نزدیک شد.
از آن پس دستگاه حکومتی کلیسا، قادر به حفظ وضع خود آن هم با اقتدار و عظمت قرون 13 نبود و هیچ حرکت اصلاحی نیز برای بازگرداندن قدرت و شوکت مؤثر نیفتاد چه، سالها پیش از آن که کلیسا، در حوزه مدنیت، افول و سقوط را پذیرا شود، در حوزه نظری و فکری دچار اختلاط و امتزاج شده بود و این اختلاط در سیر تدریجی خود، مسیحیت را درگیر با معضل بزرگ نظری می کرد و اصالت آن را باز می ستاند.
دوری از سنت و شیوه عیسی مسیح(ع) و اخلاقیات ویژه او فرهنگ مسیحیت را با رکود و سستی مواجه ساخته بود و تنها گذر زمان بود که می توانست میزان دوری و افول آن را بازگو کند. رخنه آراء و اندیشه های غیر مسیحی و اخلاقیات غیر دینی، چونان موریانه تار و پود این دین بزرگ آسمانی را سست کرد تا آنجا که در برابر هجوم اندیشه های الحادی و شرک آلود عصر رنسانس و روشنگری تاب نیاورد و به یکباره میدان را برای پروتستانها خالی کرد.
ادامه دارد
پی نوشتها:
1 .رومیان انواع رب النوع ها را می پرستیدند.
2 .جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص582.
3 .و.م.میلر، تاریخ کلیسای قدیم، انتشارات حیات ابدی، ص16.
4 .ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج3، ص635.
5 .همان، ص657.
6 .تاریخ کلیسای قدیم، ص25.
7 .تاریخ ادیان، ص582.
8 .انجیل متی، باب 23.
9 .تاریخ تمدن، ج3، ص660.
10.شورای علمای یهود.
11.تاریخ تمدن، ج3، ص671.
12.لازم به ذکر است که کشته شدن عیسی مسیح برخلاف باور مسلمین و نص صریح قرآن است.
13.تاریخ اندیشه های اجتماعی، ج1، ص278.
14.ناستیک از لفظ یونانی نوسیس که به معنی معرفت یا عرفان است مشتق می باشد.
15.تاریخ کلیسای قدیم، ص201.
16.همان، ص202.
17.همان، ص222.
18.گنوسیها (این اسم از کلمه گنوسیس اشتقاق یافته که به معرفت حقیقی یا عرفان ترجمه می توان کرد) دارای عقاید خاصی بودند که به صور مختلف آمده است. ایشان به جای اینکه فلسفه یونان را در مذهب عیسوی منحل نمایند، وجود عیسی را آخرین مظهر ترکیب فلسفه شرق و غرب معرفی و از یک گونه ثنویت آغاز سخن کردند، آنها روح را اساسا از جسم جدا دانستند و گفتند عالم ماده آنقدر پلید و ناپاک است که شأن خداوند عالم نیست چنین مخلوق ناپسندی به وجود آورد. ر.ک: تاریخ جامع ادیان، ص628.
19.تاریخ جامع ادیان، ص639.
20.همان، ص641.
21.تاریخ تمدن ج4، ص89.
22.همان، ج3، ص706.
23.همان، ص723.
24.همان، ص723.
25.همان.
26.تاریخ جامع ادیان، ص657.
27.جان ناس درباره شیوه کلام مدرسی (اسکولاستیک) چنین می نویسد: در قرون وسطی هم از زمان شارلمانی، کلیساهای جامع و دیرها و کنیسه ها دائما توجه خاص به مدارسی که برای تعلیم جوانان تأسیس کرده بودند مبذول می داشتند. بعضی از معلمان و آموزگاران در طلب حقیقت برآمدند... آنان نه تنها کتابهای قدیم؛ یعنی وولگات (کتاب مقدس)، اعتقادنامه ها، قوانین شریعت، آثار ارسطو و افلاطون و فلاسفه رواقی، نوشته های حکمای نوافلاطونی، مؤلفات قدیس آوگوستینوس و امثال آن را مطالعه می کردند بلکه خود نیز شروع به نگارش و تحریر و تصنیف رسالات و کتب جدید نمودند که به سرعت در تمام کلیساها و دیرها انتشار یافت و موضوع بحث و جدال و مباحثات و منازعات می شد... مولود عقلانی این مدارس عالی در قرون وسطی یک شیوه عملی بود که نزد اهل فن به فلسفه مدرسی نامبردار است و موضوع آن عبارت است از «منطق دین». تاریخ جامع ادیان، ص657.

تبلیغات