آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

(قسمت پایانى)
تعریف دوم ایمان:
برخى از اندیشه‏وران ایمان را جستن بى‏قرارى و یافتن یا دویدن در پى آواز حقیقت تعریف کرده‏اند . (1) این دیدگاه مبتنى بر مقدماتى است .
مقدمه اول: مارتین راکیچ، روانشناس معروف امریکایى، معتقد است که باورهاى انسان پنج دسته‏اند: باورهاى اصلى‏اجماعى، مثل این که من فلان کس هستم; باورهاى غیراجماعى ابتدایى، مثل رؤیا; باورهاى آتوریته یا عقاید تعبدى، مثل عقایدى که انسان از پدر یا مادر مى‏پذیرد; باورهاى اشتقاقى که باورهاى ناشى از باورهاى آتوریته‏اند و در نهایت‏باورهاى بى‏پیامد که در متن منظومه فکرى انسان نیستند . این دیدگاه معتقد است که باورهاى دینى از نوع باورهاى آتوریته است: «راى من در باب باورهاى دینى این است که اگر این باورها از شخصى که ما نسبت‏به او تعبد داریم، منخلع و منسلخ شوند و ارتباطشان با آن آتوریته قطع شود، هیچ دلیل عقلانى‏اى به نحو قاطع به سود یا زیان آنها حکم نمى‏کند .» (2)
مقدمه دوم: ویلیام جیمز معتقد است، انسان‏ها دوگونه‏اند: «مطلق انگار» و آن فردى است که معتقد است‏براى انسان امکان دسترسى به حقیقت وجود دارد و هر وقت‏به حقیقت دسترسى پیدا کرد، از این که به حقیقت دست‏یافته است، با خبر مى‏شود . دسته دوم، انسان‏هاى «تجربه‏باور» اند که - همانند دسته قبل - به امکان دسترسى به حقیقت معتقدند، اما آنگاه که به حقیقت دسترسى پیدا کردند، باخبر نمى‏شوند . حال، ایمان، براى هر دو دسته ممکن است .
مقدمه سوم: آلن واتس مى‏گوید: ایمان از عقیده جدا است . صاحب عقیده کسى است که مى‏گوید جهان همان‏گونه است که من باور دارم; اما صاحب ایمان «کسى است که مى‏گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم . . . اگر کسى بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنى اگر بخواهد رایش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول، سیر کند; باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد . لذا وى مى‏گوید: ایمان طلب واقعیت‏بى‏قرار است .» (3)
مقدمه چهارم: از راکیچ نقل شده است که نظام‏هاى اعتقادى دو دسته‏اند: دگماتیست و غیردگماتیست . نظام‏هاى اعتقادى چهار ویژگى دارند که عبارتند از: اولا چون دگماتیک هستند، جهان براى ایشان پرخاطره و داربلوا است; ثانیا داورى‏هایشان درباره دیگران براساس موافقت و مخالفت آنان با آتوریته آنهاست; ثالثا آتوریته واحدى دارند; رابعا هیچ حک و اصلاحى را در عقایدشان نمى‏پذیرند . اما نظام‏هاى غیردگماتیست این‏گونه نیستند . این نظام‏ها اولا جهان را بسیار مهربان مى‏بینند و از این‏روى، انسان‏هاى شادى هستند . به قول بوعلى: العارف هش بش‏بسام; «عارف خوشرو، خوش‏مشرب و اهل تبسم است‏» ; ثانیا داورى آنها نسبت‏به انسان‏ها براساس موافقت و مخالفت آنان نیست; ثالثا این نظام‏ها آتوریته واحدى ندارند، بلکه از منابع مختلف اخذ راى مى‏کنند، و رابعا حک و اصلاح‏پذیرند .
در این مقدمات چهارگانه، ایمان از عقیده جدا مى‏شود و به نظر مى‏رسد تک‏تک مقدمات مذکور، مخدوش باشد; چنان که تلقى ایشان از ادیان نیز خالى از اشکال نیست . درباره مقدمه اول مى‏توان گفت:
اولا مى‏توان قسم ششمى به طبقه‏بندى راکیچ، افزود و آن «باورهاى استدلالى‏» است . در دسته‏بندى راکیچ، سخنى از گزاره‏ها و باورهایى که تنها از طریق استدلال حاصل مى‏شود، نیست . بهترین نمونه و الگو در این زمینه، باورهاى ریاضى است . این‏گونه باورها، در هیچ کدام از پنج طبقه راکیچ نمى‏گنجد . از سوى دیگر نمى‏توان آنها را نادیده گرفت . بنیادى‏ترین آموزه‏ها و باورهاى دینى، یعنى اصول دین، نیز از این دسته‏اند . بهترین شاهد آن تلاش‏هاى فراوانى است که متکلمان و فلاسفه در دوره‏هاى مختلف صورت داده‏اند . مگر هدف ابن‏سینا، غزالى، خواجه نصیرالدین طوسى، ملاصدرا و علامه طباطبایى جز این بود که یک «تبیین منطقى - استدلالى‏» براى آموزه‏ها و گزاره‏هاى اصلى دین ارائه دهند؟
ثانیا درست است که بخشى از این باورها تعبدى است، اما پیش از تعبد، گزاره‏هاى اساسى دین وجود دارند که حالت تعبد ندارند و نمى‏توانند داشته باشند، و این امر شواهد فراوانى دارد . از شواهد جزئى - نظیر تاکید تمام مجتهدان بر تحقیقى بودن اصول دین در اولین مسئله رساله‏ها - که بگذریم، بهترین شاهد و دلیل، تاکید قرآن بر مذمت و نفى تقلید در ایده‏ها و باورهاى اصلى دین است . از جمله: و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباءنا و لو کان آباؤهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون (بقره/170) ; «و چون کفار را گویند از شریعت و کتابى که خدا فرستاده است، پیروى کنید، پاسخ دهند که ما پیرو کیش پدران خود خواهیم بود . آیا آنان باید تابع پدران باشند، در صورتى که آن پدران بى‏عقل و نادان بوده و هرگز به حق و راستى راه نیافته‏اند؟ !» حال چگونه با این تاکیدها مى‏توان گفت‏باورهاى اصلى دین تعبدى، تقلیدى و آتوریته است .
ثالثا این گفته که «معتقدات دینى نه قابل اثبات عقلانى‏اند و نه قابل نفى عقلایى‏» (4) دقیقا سخن کانت است . وى معتقد بود که آموزه‏هاى الهى، یعنى متافیزیک در محدوده عقل نظرى جاى ندارد و باید آنها را از این خانه راند و درون عقل عملى گنجاند . از سوى دیگر، کانت‏با اصالت دادن به اخلاق، دین را در درجه دوم اهمیت قرار داد و به این صورت، نگاهى اخلاقى به دین کرد . نگاه اخلاقى به دین، اساس تلقى تجربى، شهودى و درونى است که به تدریج، در قبال دین، ایمان و وحى، در غرب حاصل شد . هر چند صاحب این اندیشه، دلیلى براى خود اقامه نکرده است، اما باید گفت آیات متعددى گواه آن است که بخش اساسى دین را اعتقادات تشکیل مى‏دهند و تنها راه اثبات آن، استدلال‏هاى عقلى است . یک نمونه از آن، این آیه معروف است: لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا (انبیاء/22) ; «اگر در زمین و آسمان‏ها، چندین اله غیر از الله بود، هر آینه آنها نابود و تباه مى‏گشتند .» به هر حال از مجموع آیات و روایات به دست مى‏آید که عقاید و باورهاى دینى، عقلانى و اثبات‏پذیرند .

درباره مقدمه دوم باید گفت: اولا آنچه میان انسان‏هاى مطلق‏انگار و تجربه‏باور مشترک بود، «امکان دسترسى به حقیقت‏» است، و این با موضع شکاک‏اندیشان سازگار نیست; زیرا شکاکیت، دقیقا به معناى نفى امکان کشف حقیقت است . (5)

مقدمه سوم با اصل بحث ایمان، ارتباط نزدیک دارد و به همین رو، آن را در پایان بررسى مى‏کنیم .

مقدمه چهارم به تفکیک نظام‏هاى عقیدتى و ویژگى‏هاى هر یک پرداخته است . اولین ویژگى این بود که جهان براى نظام‏هاى دگماتیک، دارستیز است . باید گفت جهان براى باورهاى اساسى اعتقادى نه دار ستیهش است، نه دار مهربانى; زیرا آنچه جهان براى او ستیهنده یا مهربان است، گزاره‏هاى ناظر به عالم طبیعت است و این همان نظام‏هاى علمى و تجربى است، نه اعتقادى . به بیان دیگر، یک دانشمند علوم طبیعى، اگر قانون علمى ارائه داد، باید خود را در مخاطره ببیند; چه بسا فردا نقضى براى آن قانون پیدا شود . اما گزاره‏هاى دینى و اعتقادى که ناظر به جهان طبیعت و ماده نیستند و به تعبیرى از سنخ مسایل عقلى و ریاضى‏اند، در معرض ستیهش و مهربانى نخواهند بود; ثانیا از مهم‏ترین معیارهاى تحقیق‏پذیرى و حتى معنادارى، ابطال‏پذیرى است . از این‏روى اگر گزاره‏هاى علمى در معرض ستیهش نباشند، ابطال‏پذیر نبوده، اعتبار علمى ندارند; ثالثا این بیان مبتنى بر اصل تحقیق‏پذیرى است، (6) که از سوى پوزیتیویست‏هاى منطقى مطرح شده و قابل قبول نیست; چنان که گیلبرت رایل استاد آیر، بیان پرنکته‏اى در این زمینه دارد: «پوزیتیویسم منطقى، یک پیامد ناخواسته دیگر هم داشت; به این شرح که چون متافیزیک را برابر با مهمل مى‏گرفت و فقط علم را واجد معنا مى‏شمرد، این سؤال دست و پاگیر، خودبه‏خود پیش آمده بود: حالا ما فلاسفه «مهمل‏ستیز» به کدام حوزه تعلق داریم؟ جملاتى که خود مجله (شناخت) از آنها تشکیل یافته، متافیزیک‏اند؟ اگر نیستند، پس آیا فیزیک‏اند یا نجوم یا جانورشناسى؟ تکلیف عبارات و فرمول‏هایى که اصول ریاضیات، آکنده از آنها است، چه مى‏شود؟ ما حکما که على‏القاعده باید از حکمت هر چیز سردرآوریم، آیا از حکمت این اصل سر در مى‏آوریم؟ این مقراض، یعنى حصر دووجهى حلقه وین، که «علم یا مهمل‏» که «یا» هاى دیگر هم در بطن خود داشت، بعضى از ما، از جمله مرا، بر آن داشت که جانب شک و احتیاط را از دست ندهیم . بالاخره اگر منطقیان و فلاسفه قدیم، حتى خیلى قدیم، هم با آن که به زیور روشنگرى آراسته نبوده‏اند، گه‏گاه حرف‏هاى معنادار زده‏اند .» (7)

رابعا در مباحث معرفت‏شناسى، آن جا که سخن از «اخلاق باور» است، گفته مى‏شود که اگر گزاره‏اى پیش روى انسان قرار گرفت، وظیفه معرفتى در ابتدا سکوت است . اگر دلیل یا دلایلى آن را تایید یا حمایت کرد، انسان باید آن را «بپذیرد» و اگر دلیل یا دلایلى آن را رد کرد، وظیفه انسان «طرد» است . حال اگر باورى مطرح شد و دلیل یا ادله‏اى مؤید آن بود، وظیفه عقلانى و معرفتى انسان اقتضا مى‏کند که آن را پذیرفته، از آن دفاع کند . آیا این حکم، دگم بودن است؟ آیا خود شما چنین نمى‏کنید؟ و آیا اگر کسى گفته‏هاى شما را در همین بحث ایمان، رد کرد، دفاع نمى‏کنید؟ این ستیهندگى نیست . این عمل به وظیفه معرفتى و اخلاقى باور است; خامسا این طرز تفکر ادعا مى‏کند که «از این روى افرادى که نظام عقیدتى دگماتیک دارند، هرگز آرامش روانى ندارند .» (8) در این مورد باید گفت که آرامش روانى تنها در سایه یاد خدا حاصل مى‏شود: الا بذکرالله تطمئن‏القلوب (رعد/82) ; «اى مردم آگاه باشید که تنها یاد خدا آرام‏بخش دل‏هاست‏» ; نه در سایه نظام‏هاى اعتقادى غیردگماتیک . گذشته از این که چنین آرامشى براى هیچ یک از دانشمندان علوم طبیعى، به دلیل ابطال‏پذیر بودن عقایدشان، نباید حاصل باشد; چرا آن را محکوم نمى‏کنید؟

درباره ویژگى دوم، یعنى داورى در قبال انسان‏ها براساس مخالفت‏یا موافقت آنان در زمینه آتوریته، باید گفت مگر قرآن چنین نکرد؟ شما از بیست آیه اول سوره مبارکه بقره، به دست مى‏آورید که انسان‏ها سه دسته‏اند: متقین، کفار و منافقین; اما تنها متقین با یکدیگر برادرند; انما المؤمنون اخوه .

درباره آخرین ویژگى نظام‏هاى دگماتیک، یعنى حک و اصلاح‏ناپذیر بودن، باید گفت نگاهى اجمالى به تاریخ علوم اسلامى، خلاف این را نشان مى‏دهد . تاریخ علوم اسلامى، سرشار از اختلافات علمى، مباحثات جدى، انتقادهاى بى‏رحمانه و در نتیجه رشد جریان علم است، و یکى از بهترین نمونه‏ها، ایرادها و انتقادهاى سخت و جدى‏اى است که غزالى و فخر رازى بر حکمت‏بوعلى وارد کردند و پاسخ‏هایى است که خواجه براى احیاى تفکر کلامى - فلسفى - ارائه کرد .

درباره نظام‏هاى غیر دگماتیک نیز چهار ویژگى بیان شد که چون این چهار خصایص در برابر خصایص قبلى است، تکرارشان نمى‏کنیم، و تنها چند اشکال دیگر را مطرح مى‏کنیم: اولا استشهاد به سخن بوعلى بى‏جاست; زیرا بحث درباره اعتقاد غیر دگماتیک است و این که چون این گونه عقاید با هر واقعیتى سازگار است، انسان را مبتلا به دلهره و اضطراب نمى‏کند; اما جمله بوعلى درباره عارف و سالک است که هرگاه با واردات غیبى و لمعات رحمانى مواجه مى‏شود، چنان سرور و جذبه‏اى او را فرا مى‏گیرد که علایمش به صورت خوشرویى و تبسم ظاهر مى‏شود; یا این که چون جهان را زیبا مى‏بیند - الذى احسن کل شى‏ء خلقه (سجده، 7) - به جهان اخم نمى‏کند; نه این که با سیلان واقعیت او هم سیال است و از این روى مهربان است; ثانیا شما گفتید سومین ویژگى نظام‏هاى غیردگماتیک آن است که آتوریته واحدى ندارد . این، خود بدتر است . اگر انسان یک آتوریته داشته باشد، بهتر است‏یا چند آتوریته مختلف و گاه متضاد . به این آیه دقت کنید: ضرب‏الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان (زمر/29) ; «خدا (براى کفر و ایمان) مثلى زده است . آیا حال شخصى که اربابانى متعدد دارد که همه مخالف با یکدیگرند، با حال آن کس که تسلیم امر یک نفر است، یکسان است؟» افزون بر این که شما در ضمن پذیرفتید که باورهاى غیر دگماتیک هم از سنخ باورهاى آتوریته است . حداکثر این که، آتوریته‏ها را متعدد کردید و اگر دگم بودن معادل آتوریته بودن است، تفکیک نظام‏هاى دگم و غیر دگم بى‏حاصل است; زیرا غیر دگماتیک‏ها نیز بالاخره آتوریته شدند .

درباره آخرین ویژگى این مقدمه، یعنى اصلاح‏پذیرى، باید گفت که این بیان مبتنى بر (9) پذیرش نظریه انسجام (10) است که این نظریه به مثابه یک بحث معرفت‏شناسى، خالى از مشکل نیست .

اینک به مقدمه سوم بازگردیم; یعنى تفکیک اعتقاد از ایمان، و اعتقاد را ثابت، و ایمان را پویا و بى‏قرار دانستن . در این باره مى‏توان گفت:

اولا در جمله‏هاى آنان، به طور ناخودآگاه - چنان که گذشت - سخن از معرفت و شناخت است . گفته‏اند: «صاحب ایمان کسى است که مى‏گوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم .» همچنین مى‏گویند: «اگر بخواهد رایش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول، سیر کنند; باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت‏سیلان بدهد .» اینها، همه معرفت است . بنابراین آنان ایمان را امر معرفتى دانسته‏اند . پس چگونه در قبال ایمان موضع شکاکانه مى‏گیرند؟

ثانیا در این جا اعتقاد را اصولا محکوم مى‏کنید و به ایمان اصالت مى‏دهید: «ایمان طلب واقعیت‏بى‏قرار است; در حالى که اعتقاد مى‏خواهد واقعیت‏بى‏قرار را صاحب قرار کند . اما به محض آن که بخواهیم واقعیت‏بى‏قرار را متقرر کنیم، آن واقعیت از دست مى‏رود و مثله مى‏شود .» این در حالى است که شما در مقدمه چهارم، نظام‏هاى اعتقادى را دو دسته کردید و بر بخش غیر دگماتیک آن مهر تایید نهادید . این دو سخن با یکدیگر سازگار نیست; زیرا در کلام نخست اعتقاد را به کلى محکوم کرده‏اید و در بیان دوم، بخشى از آن را تایید نموده‏اید .

ثالثا شما ذهن را مانند واقعیت‏سیال فرض کرده‏اید . در حالى که سیلان و بى‏قرارى، از ویژگى‏هاى ماده است که ذهن از آن برى است .

آنچه تا بدین جا گذشت، اشکال‏هایى بود که به تک تک مقدمات وارد بود . به جز اینها، به طور کلى مى‏توان گفت که براساس مبناى این اندیشه مقدمات از سنخ آکسیوم‏ها و پیش‏فرض‏هایند، نه قواعد اثبات شده یا بدیهى . بر این اساس باید: اولا صدق این مقدمات را «فرض گرفت‏» نه این که آنها «واقعا صادق باشند» ; ثانیا اگر در یکى از این مقدمات، خللى حاصل شود، تمام بنا فرو مى‏ریزد . از این روى اگر حتى یکى از ایرادها وارد باشد، تمام تئورى ایشان بى اعتبار خواهد شد .

اینک به اصل سخن، یعنى همان تعریف ایمان مى‏رسیم . اگر ایمان را به جستن بى‏قرار و دویدن در پى آواز حقیقت تعریف کنیم، اشکالاتى چند ما را درگیر خود خواهد کرد که به اهم آنها اشاره مى‏کنیم . البته چون برخى از اشکال‏ها، با ایرادهاى دیدگاه قبلى - رویارویى مجذوبانه با خداوند - مشترک است، از آنها صرف نظر مى‏کنیم .

1 . آیا این بى‏قرارى یک وضعیت معرفتى است‏یا یک حالت روانى؟ اگر معرفتى است که ایمان نیست; زیرا شما ایمان را با خلا و دره معرفتى، همراه و هم عنان مى‏دانید، و اگر وضعیتى روانى است، پس ایمان معرفتى نیست; در حالى که شما در توصیف ایمان، شناخت آهسته آهسته جهان و عقیده سیال را دخالت دادید .

2 . اگر ایمان بى‏قرارى است و اگر بى‏قرارى حرکت است و هر حرکتى مقصدى دارد، آیا آنگاه که انسان به مقصد و مقصودى رسید و قرار حاصل شد، دیگر ایمانى باقى نمى‏ماند؟ آیا ایمان بعد از قرار و وصال رخت‏بر مى‏بندد؟ اگر پاسخ شما منفى باشد، یعنى آن را همچنان ایمان بدانید، باید گفت تعریف شما، شامل این حالت نمى‏شود، و اگر جواب مثبت‏باشد و آن را ایمان ندانید، ایمان را موقتى دانسته‏اید; یعنى پذیرفته‏اید که در همین دنیا در برخى موقعیت‏ها ایمان لازم نیست .

3 . فرض کنیم انسان کافرى واقعا در پى کشف حقیقت‏باشد، نظیرسحره فرعون قبل از ایمان به خداى موسى، طبق تعریف شما، چنین فردى مؤمن است; زیرا طالب حقیقت است و در پى آواز حقیقت مى‏دود . اما شکى در کفر او نیست; چون فرض را بر این نهادیم و سحره فرعون، فقط بعد از مشاهده علایم صدق نبوت موسى (ع) ایمان آوردند .

4 . در فرهنگ دینى و قرآنى، ایمان منحصر در ایمان به خدا نیست . آیا درباره ایمان به ملائکه یا ایمان به کتب یا ایمان به آیات نیز مى‏توان گفت که ایمان، جستن بى‏قرارى است; در حالى که حقیقت و ماهیت ایمان در تمام این نمونه‏ها واحد است .

5 . به نظر مى‏رسد این بیان، مشابه همان مبحث «شریعت، طریقت، حقیقت‏» است که در عرفان مطرح مى‏شود . سلوک عرفانى به راستى بى‏قرارى، طلب کردن و ره‏پیمودن است، تا سالک به آخرین مقام و منزل عرفانى که مرتبه توحید است، واصل شود .

این اندیشه درباره ایمان، بیشتر بر سلوک عرفانى منطبق است تا ایمان دینى; البته سلوک بى‏ایمان، ممکن نیست و از این روى، ایمان، مقدمه و بستر و زمینه سلوک معنوى است، نه این که همان باشد . به این ترتیب بسیارى از مؤمنان، اهل سلوک عرفانى نیستند . بنابراین ایمان، مقدم بر سلوک و طلب است; چنان که دین مقدم بر عرفان، و عقل مقدم بر عشق است و نباید میان اینها خلطى صورت گیرد . همین نگاه عرفانى را در دیدگاه دیگران نیز مى‏توان یافت .

«ایمان هم نوعى عشق‏ورزى است‏» . (11)

6 . در قرآن یکى از متعلق‏هاى ایمان، طاغوت است: یؤمنون بالجبت و الطاغوت (نساء/51). آیا در این باره هم باید گفت ایمان دویدن در پى آواز حقیقت است؟ به بیان دیگر، الفباى تعریف، جامع بودن آن است و یکى از اشکال‏هاى تعریف مذکور این است که از جهات متعددى جامع نیست .

7 . جاناتان دسنى، باورها را دو دسته مى‏داند: مسطحى و اساسى (12) . تفاوت این دو در آن است که براى پاسخ به سؤال‏هاى سطحى، و براى پاسخ به سؤال‏هاى بنیادى و اساسى، باید «نشست و تامل ورزید» . (14) سؤال‏هاى سطحى در این تعریف، همان مسایل علمى است که نیازمند مشاهده و تجربه‏اند، و سؤال‏هاى بنیادى و اساسى همان سؤال‏هاى فلسفى و اعتقادى است که براى حل آنها باید تفکر و تعقل کرد، نه آن که دوید و بى‏قرارى نمود . بر این اساس باید گفت: باورهاى دینى از نوع آموزه‏هاى بنیادى و اساسى است که باید با تامل و درنگ موشکافانه، آنها را بررسى کرد . این گونه باورها، تفکرى است نه دویدنى .

تعریف سوم: ایمان یعنى امید
در این دیدگاه، عنصر محورى ایمان، امید است نه یقین . در بیان این دیدگاه ابهام و تشتت وجود دارد . «در ایمان درجه‏اى از باور لازم است، و همین مقدار که شخص، احتمال وجود چیزى و کسى و نیکى او را، بیش از احتمال عدم او بداند، و بر همین اساس خطر کند و به او دل ببندد و امید بورزد و بر اثر پاره‏اى کامیابى‏ها، امید و توکل و باور خود را افزون‏تر کند و آماده امید ورزیدن‏ها و قربانى کردن‏هاى بیش‏ترى شود، او را مى‏توان مؤمن خواند» . (15)

درست است که ایمان همراه امید است: امن هو قانت آناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الآخره و یرجوا رحمه ربه (زمر/9) ; «آیا آن کسى که شب را به طاعت‏خداوند به سجود و قیام پردازد و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهى امیدوار است . . .» و درست است که یقین در مفهوم ایمان دخیل نیست، و از همین روى در آیه چهارم سوره مبارکه بقره درباره آخرت به جاى ایمان از یقین استفاده شده است، (16) اما باید دانست که امید از علایم و پیامدهاى ایمان است، چنان که یقین به یک اصطلاح از مراتب عالى ایمان است . پس به این ترتیب، نه امید جزء مقوم مفهوم ایمان است و نه یقین .

در این جا روى سخن با مقوله امید است و این که نمى‏توان تعریفى مستقل براى ایمان به شمار آورد; یعنى نمى‏توان گفت «ایمان، امید است‏» ; هر چند ایمان بدون شک همراه با امید است .

چنان که مى‏توان گفت انسان مستقیم القامه است، اما این خصوصیت جزء تعریف انسان نیست . دلایلى چند، این مطلب را تایید مى‏کند:

یک . با دقت معلوم مى‏شود که متعلق ایمان، خداست، اما متعلق امید، رحمت‏خدا; چنان که در آیه سابق هم همین نکته دقیق به کار رفته است: و یرجوا رحمه ربه . به عبارت دیگر انسان مؤمن، ایمان دارد که «خدا هست و حضور دارد» . اما انسان امیدوار، به «رحمت، امداد و لطف او» امید بسته است . به بیان واضح‏تر، ایمان، به وجود خدا تعلق دارد، به فعل او، و پیداست که قبل از نایت‏به فعل او، باید به ذات او باورمند و معتقد بود، و این ایمان است . بنابراین ایمان بر امید مقدم است و چنان که گذشت، پیامد ایمان، امید است نه این که ایمان همان امید باشد .

دو . این امکان وجود دارد که شخص اهل ایمان نباشد، اما در دل او اعتماد و امیدى به مقوله‏هاى دینى وجود داشته باشد . مصداق این سخن را مى‏توان در برخى از کشورهاى دیگر یافت . چنان که گاه در برخى شهرهاى ایران دیده مى‏شود که شخصى زرتشتى به امام حسین (ع) یا به حضرت ابوالفضل (ع) عنایت‏خاصى نشان مى‏دهد و حتى براى آنان نذر مى‏کند و پاسخ مى‏گیرد; اما نمى‏توان آنان را به معناى دقیق کلمه، مؤمن به دین اسلام دانست .

سه . گاه مى‏شود که شخص مؤمن، امید خود را از دست مى‏دهد; مثلا دچار افسردگى مى‏شود یا تحت فشارهاى شدید روحى قرار مى‏گیرد; با وجود این نمى‏توان او را بى‏ایمان نامید و براى وى پرونده کفر ساخت . به عبارت دیگر، امید از مقولات آزمون‏پذیر است و مفاهیم آزمون‏پذیر و کاربردى، گاه در مقام عمل پاسخ نمى‏دهد و لااقل در ظاهر ناموفق از آب در مى‏آیند . در این صورت، آیا مى‏توان آن شخص را نامؤمن دانست؟ و آیا هر ناامیدى، نامؤمن است؟ روح سخن در دو اشکال اخیر این است که یکى از بهترین شیوه‏هاى شناخت «این همانى‏» ، قاعده «وضع و رفع‏» است; مثلا اگر خواستیم بدانیم ایمان «همان‏» امید است، مى‏توانیم وضعیتى فرض کنیم که ایمان هست، اما امید نیست، یا این فرض را در نظر آوریم که امید هست، ولى ایمان نیست، و از این جا به این نتیجه برسیم که میان ایمان و امید «این همانى‏» نیست . هرچند باز با تاکید مى‏گوییم که اگر کسى اهل ایمان شد، به طور قطع دلبسته و امیدوار به لطف و عنایت‏حق خواهد بود .

چهار . امید نوعى تجارت است; زیرا ما به یارى او دل بسته‏ایم و امیدواریم، تا از او کمکى و مددى دریافت کنیم . روح این معادله، تجارت است . در حالى که ایمان یک مفهوم تجارى نیست; بلکه خود ارزش است و قداست دارد . از این رو اگر ایمان را از سنخ امید تلقى کنیم، به «ایمان تاجرانه‏» فتوا داده‏ایم . حاشا و کلا!

تبلیغات