آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

«قسمت اول‏»
امروزه در بسیارى از محافل علمى و آکادمیک سخن از بحث جهانى‏شدن، ضرورت یا انتخاب، چگونگى شدن، پیامدها و نتایج آن و . . . مى‏باشد . برخى تغییر چشم‏گیر سرمایه‏دارى جهانى در عرصه‏هاى تولید، توزیع و تجارت را، خصیصه اصلى جهانى‏شدن مى‏دانند; ولى به نظر مى‏رسد که على‏رغم عدم اتفاق صاحب‏نظران در مفهوم جهانى‏شدن، لااقل تا این اندازه آنان متفق‏اند که جهانى‏شدن علاوه بر نگاه محورى به اقتصاد، خصایص بارز دیگرى که ناظر به مسایل سیاسى و فرهنگى مى‏باشند نیز دارد و نمى‏توان خصایص جهانى‏شدن را در حوزه اقتصاد خلاصه کرد .
براى جهانى‏شدن، تعاریف مختلفى از سوى دانشمندان علوم سیاسى و روابط بین‏الملل ارائه شده است که هرچند عمدتا ناظر به یک یا تنها برخى از وجوه جهانى‏شدن است، اما از آنجایى که هر کدام بخشى از حقیقت و واقعیت جهانى‏شدن را بازگو مى‏کنند، براى نیل به درک عمیق از این مفهوم، به ناچار به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
1 . مانوئل کاستلز جهانى‏شدن را نوعى جامعه شبکه‏اى (2) مى‏داند که در ادامه حرکت‏سرمایه‏دارى، پهنه اقتصاد، جامعه و فرهنگ را دربر مى‏گیرد . وى معتقد است که در عصر جهانى‏شدن، زمان و مکان، داراى معانى جدید و متفاوت از معانى پیشین خود مى‏باشند . انتقال آنى اطلاعات، داده‏ها، سرمایه‏ها و امکان ارتباط همزمان میان افراد در نقاط مختلف، عملا فواصل زمانى را از میان برداشته و نظم طبیعى دوران قدیم یا چارچوب‏هاى مکانیکى جهان صنعتى را به کلى دگرگون ساخته است . مکان نیز به نوبه خود با مفهوم دسترسى یا عدم دسترسى به اطلاعات و ابزار انتقال و پردازش آن ارتباط پیدا کرده است و به این اعتبار «حضور در مکان‏» معناى تازه‏اى به خود گرفته، که مى‏تواند تعیین‏کننده ارتباط و اتصال شخص به جامعه شبکه‏اى و یا طرد و حذف او از این مکان فراگیر و در عین حال انحصارى به شمار آید . (3)
2 . گوردون لاکسر، جهانى‏شدن را در قالب بین‏المللى شدن تولید، هماهنگ شدن سلیقه‏ها و معیارها، تحرک بسیار فزاینده سرمایه، آزادسازى، رفع محدودیت، خصوصى‏سازى، فناورى‏هاى نوین اطلاعاتى و روندهایى به سوى یک فرهنگ جهانى و زوال دولت - ملت تعبیر کرده است . جیمز میتلمن نیز به همین شکل جهانى‏شدن را سازماندهى مجدد محدوده تولید، نفوذ متقابل صنایع از طریق مرزها، گسترش بازارهاى مالى، توزیع کالاهاى مصرفى مشابه، جابه‏جایى وسیع جمعیت و برخوردهاى ناشى از آن میان جوامع مهاجر و ساکن و مزیت در حال ظهور مردم‏سالارى در سطح جهان توصیف کرده، نتیجه مى‏گیرد که «مفهوم جهانى‏شدن، سطوح چندین جانبه تحلیل اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و عقیدتى را به یکدیگر مرتبط مى‏سازد» . (4)
3 . دیوید هلد در کتاب دموکراسى و نظم جهانى (1996) با وجود داشتن نگاه آسیب‏شناختى به جهانى‏شدن، این پدیده را رکت‏به سوى نوعى دموکراسى جهانى‏شهرى (5) مى‏بیند که در عین حال، تکثر فرهنگى و اقتصادى را نیز در خود خواهد داشت . شارلوت بریتوتون و جى . پانتون نیز در کتاب سیاست جهانى (1996) به همین دیدگاه نزدیک شده‏اند .
4 . جام تام لینسون جهانى‏شدن را فرایند توسعه سریع پیوندهاى پیچیده میان جوامع و فرهنگ‏ها، نهادها و افراد در سراسر جهان مى‏داند .
5 . هاروى جهانى‏شدن را فرایندى مى‏داند که در آن زمان و مکان به اشد وجه فشرده شده و فاصله‏ها به کمترین مقدار ممکن رسیده‏اند و در آن روابط اجتماعى در سه حوزه اقتصاد، فرهنگ و سیاست‏بسط یافته است .
البته در خصوص فشرده شدن زمان و مکان در عصر جهانى‏شدن، دکتر رضا داورى نقد و تحلیلى دارند که هرچند مفصل مى‏باشد به علت نکات بدیع و طرح سؤالات دقیق در آن عینا آورده مى‏شود:
«جهانى‏شدن فشرده شدن زمان و مکان است . به نظر مى‏رسد ساده‏ترین معناى این سخن، کوتاه شدن فاصله‏هاى زمانى و مکانى باشد; اما این امر چنان که همه مى‏دانند به‏تدریج صورت گرفته است . از زمانى که ژول ورن آثار خود و مثلا بیست هزار فرسنگ زیر دریا را مى‏نوشت تا این زمان، فاصله‏ها کم و بیش کوتاه شده است; اما فشرده شدن زمان و مکان را صرف کوتاه شدن فاصله‏ها نباید دانست; مگر اینکه بگوییم این کم شدن به جایى مى‏رسد که دیگر فاصله‏اى نمى‏ماند . اکنون فاصله مکانى تقریبا حذف شده است، اما آیا فاصله زمانى هم میان مناطق جهان و نحوه زندگى گروه‏ها و طوایف و اقوام آدمى وجود ندارد؟ زمان سه زمان است: یکى زمان کار که مى‏توان با مسامحه آن را زمان تقویم خواند . این زمان که وجه مکانیکى آن ظاهرتر است، گرچه اکنون مستقل از زمان تجدد نیست، گذشته و آینده‏اش کم و بیش از یک جنس و سنخ است و با ملاک ساعت‏سنجیده مى‏شود . زمان دیگر زمان تاریخى است . این زمان حدود مقبولیت و مشروعیت گفتار و کردار و مناسبات مردمان و قواعد زندگى آنان را معین مى‏کند . در حقیقت هر فرهنگ و تمدن با یک زمان تاریخى قوام پیدا مى‏کند به این جهت زمان‏هاى تاریخى موازى مى‏توانند وجود داشته باشند . زمان جهان کنونى زمان مدرن است . داعیه این بود و هنوز هم کسانى برآنند که زمان مدرنیته، زمان همه تمدن‏ها و فرهنگ‏هاست و با فرا رسیدن زمان مدرنیته، همه فرهنگ‏ها و تمدن‏هاى دیگر به گذشته تعلق پیدا مى‏کنند . این داعیه بى‏وجه نیست; به شرط اینکه زمان مدرنیته را زمان مطلق ندانیم و دریابیم که این زمان هم دیر یا زود پایان مى‏یابد . زمان سوم زمان و وقت تفکر است . این زمان نه اندازه گرفتنى است و نه با زمان هیچ فرهنگ و تمدنى اشتباه مى‏شود . این زمان اصل و بنیاد همه زمان‏هاى دیگر است . با این زمان و در این وقت که در آغاز یک تاریخ قرار دارد، اصول و بنیاد همه زمان‏هاى دیگر است . با این زمان و در این وقت که در آغاز یک تاریخ قرار دارد، اصول اساسى آن تاریخ ظاهر مى‏شود . زمان تاریخى ادامه این زمان نیست; بلکه بسط و گسترش و تفصیل آن است . این زمان تکرار و تجدد مى‏شود . به اصطلاح اهل فلسفه کم پیوسته غیرقارالذات نیست . اکنون ببینیم جهانى‏شدن به کدامیک از این زمان‏ها تعلق دارد . زمان سوم، خاص هیچ قوم و مردمى نیست; بلکه زمان متفکران است . این زمان که از آن به دم‏ها و احوال نیز مى‏توان تعبیر کرد، در زمان تاریخى بسط و دوام مى‏یابد; چنانکه تاریخ تجدد فى‏المثل بسط و تفصیل اصول و قواعدى است که متفکران و فیلسوفان و شاعران و رنسانس آنها را یافته و بنیاد کرده‏اند . تا پایان قرن هجدهم این زمان به اروپاى غربى اختصاص داشت . از آن زمان آمریکاى شمالى نیز با اروپاى غربى شریک شد، اما داعیه این بود که تنها زمان و تاریخى که لایق‏شان آدمى است، همین زمان و تاریخ منورالفکرى و تجدد است . علم تاریخ که در این زمان به وجود آمد، تمام گذشته اقوام را تابع تاریخ تجدد کرد; گویى تجدد مرحله پایانى عمر بشر است . مظاهر مهم زمان، تجدد سیستم عقلى در مدیریت و اقتصاد و سیاست و تکنولوژى و علم است . اگر جهانى‏شدن انتشار صورت‏هایى از این مظاهر در سراسر جهان باشد، این امر از چند قرن پیش آغاز شده و تاکنون مراحلى را پیموده است . حتى مى‏توان گفت صفت تجدد، جهانى‏شدن است; اما وقتى مى‏گویند مرحله اخیر تاریخ تجدد (و به قول بعضى جامعه‏شناسان مرحله اخیر تاریخ جامعه‏شناسى) جهانى‏شدن است، جهانى‏شدن باید چیزى بیش از انتقال و رشد تکنولوژى و مصرف اشیاى تکنیک باشد . مراحلى که در تاریخ تشخیص داده مى‏شود، هر یک وصف و صفتى ممتاز دارد . دوران جهانى‏شدن، گرچه دوران شدت انتشار و رواج اصول و آیین‏هاى غربى در کشورهاى آسیا و آفریقاست، اما این انتشار سریع را حقیقت جهانى‏شدن نمى‏توان دانست، یعنى حقیقت و ماهیت دوران اخیر در تشدید انتشار تکنولوژى مصرفى خلاصه نمى‏شود . مخصوصا توجه باید کرد که تحول و تغییر، صرفا در جهان نیمه‏متجدد صورت نمى‏گیرد، بلکه مرکز و کانون یا کانون‏هاى تجدد، دستخوش تغییر شده است . گفته‏اند که دوره جهانى‏شدن دوره فشردگى زمان است . فشرده شدن زمان، تعبیر بسیار مبهمى است . البته زمان کار در عصر ما آشکارا فشرده است . اما حقیقت‏یک عصر را در زمان کار مشترک که قابل اندازه‏گیرى است، نمى‏توان یافت . جهانى‏شدن مرحله‏اى از تاریخ تجدد است و به این جهت، باید وصف مرحله اخیر تجدد را یافت، اما زمان تجدد فشرده شده است . زمان چگونه فشرده مى‏شود؟ توجه کنیم که زمان ما را عصر ارتباطات نامیده‏اند . وسایل ارتباطات در جهان توسعه‏یافته ساخته مى‏شود و خیلى زود در سراسر جهان، مصرف همگانى و غالبا تفننى پیدا مى‏کند . اما ارتباطات را به تکنولوژى ارتباطات محدود نباید دانست . اگر همه جهان، مصرف‏کننده اینترنت‏اند، ظاهرا باید امور مشترکى که در همه جهان قابل مبادله باشد، به وجود آمده باشد و این نشانه نوعى وحدت است . اما اولا این وحدت سطحى است . کشورهاى توسعه‏نیافته مثلا با اینترنت‏بیشتر بازى مى‏کنند و نیازهاى روان‏شناسى خود را با آن مرتفع مى‏سازند . ثانیا با مشارکت در مصرف و آداب ظاهرى نمى‏توان در یک تاریخ و زمان تاریخى سهیم شد . پس در جریان جهانى‏شدن، زمان تاریخى تجدد و حتى زمان کار جهان متجدد حقیقتا بسط و انتشار نیافته و شاید بتوان گفت که به یک معنى فشرده و حبس شده است . به عبارت دیگر زمان تجدد در تلاقى با وقت پست‏مدرن به رکود دچار شده است . امروز بیش از هر وقت از زمان تجدد بحث مى‏شود; اما گویى دیگر زمان تجدد بسته شده است و بسط نمى‏یابد، بلکه ثمرات تجدد به همه جا مى‏رود; چنانکه آثار تجدد هرگز به این اندازه همه جاگیر نبوده است . در نظر آوریم که زمان، زمان آینده و امید است . اما در آیینه زمان، تجدد دیگر جلوه امید پیدا نیست . ممکن است که بسیارى از مردمان سراسر جهان تجدد و مزایاى آن را در قیاس با نظم بسته و متحجر زندگى خود بپسندند و طلب کنند، اما آنچه را که مى‏توانند از تجدد به دست آورند، به زمان حال تعلق دارد و چیزى از گذشته و آینده با آن نیست . اگر چنین باشد به پدید آمدن یک فرهنگ جهانى نمى‏توان امیدوار بود . پس در حقیقت جهانى‏شدن، جهانى‏شدن فرهنگ تجدد نیست و با آن یک فرهنگ جهانى جدید نیز قوام نمى‏یابد . جهانى‏شدن در عین حال که جهان را به دهکده کوچک جهانى، تبدیل کرده است، اختلاف‏ها و جدایى‏ها و شاید نابخردى‏هایى را نیز با خود مى‏آورد . این دهکده، دهکده غربت و ملال و بیگانگى است . در وصف جهان جهانى شده اجمالا مى‏توان گفت:
1 . انقباض زمان تجدد موجب شده است که امداد این زمان به زمان رسمى کار، به خصوص در مناطق توسعه نیافته و نیمه‏متجدد به حداقل برسد یا قطع شود و در نتیجه اذهان مردم و امور کشورها دستخوش آشوب و پراکندگى شده است .
2 . جدایى از زمان تجدد به معناى بى‏عالم شدن و بیرون افتادن از تاریخ است . وقتى زمان تجدد آینده داشت، مجالى براى زمان و تاریخ دیگر نمى‏شناخت، اما اکنون که افق آینده تجدد چندان روشن نیست، هم جنگ تمدن‏ها مطرح است و هم از گفت‏وگوى تمدن‏ها و فرهنگ‏ها استقبال مى‏شود . فرهنگ دوره جهانى‏شدن در حقیقت مجموعه‏اى از فرهنگ‏هاى جدید و قدیم است که گاهى با هم مى‏جنگند و گاهى با هم از در صلح و تفاهم و هم‏زبانى درمى‏آیند .
3 . زندگى بشر در دوران جهانى‏شدن، به اقتضاى تحول سریع تکنیک مصرفى دستخوش تحول و احیانا آشوب و آشفتگى مى‏شود . نظم جهان کنونى دیگر متکى بر تفکر نیست و وظیفه فرهنگ را نیز نظام تولید تکنولوژى مصرفى به عهده گرفته است و انجام مى‏دهد» . (6)
1 . رایزمن جوامع را سه دسته مى‏کند:
- جامعه سنت راهبر که در آن، سنت‏ها قالب رفتار جمعى است;
- جامعه درون راهبر که در آن، عقل مبناى رفتار اجتماعى مى‏باشد .
- جامعه دگر راهبر که در آن، فرد به جاى اینکه خودش فکر کند، دیگران (وسایل ارتباط جمعى) براى وى تصمیم مى‏گیرند . رایزمن از این جامعه دگر راهبر به عصر جهانى‏شدن یاد مى‏کند .
2 . مارتین البرو جهانى‏شدن را به فرایندهایى که بر اساس آن همه مردم جهان در جامعه‏اى واحد و فراگیر به هم مى‏پیوندند، تعریف مى‏کند . (7)
3 . مک‏گرو، مفهوم جهانى‏شدن را به افزایش شمار پیوندها و ارتباطات متقابلى که فراتر از دولت‏ها دامن مى‏گسترند و نظام جهانى را مى‏سازند، تعریف مى‏کند . (8)
4 . امانوئل ریشتر، جهانى‏شدن را شکل‏گیرى شبکه‏اى مى‏داند که طى آن، اجتماعاتى که پیش از این در کره خاکى، دورافتاده و منزوى بودند، در وابستگى متقابل و وحدت جهانى ادغام مى‏شوند . البته این وابستگى، از نوع وابستگى متقابل و دوجانبه که در ادبیات روابط بین‏الملل، تعریف مشخصى دارد، نیست; بلکه وابستگى حاصل از ارتباطات متقابلى است که در بین جوامع همگراى اقتصادى یا فرهنگى و یا حتى سیاسى ایجاد مى‏شود و بر غیر همگرایان نیز تاثیرگذار است . (9)
5 . مارس ویلیامز، از جهانى‏شدن به مرحله شدیدى از فشردگى زمان و مکان یاد مى‏کند که داراى تاثیر گیج‏کننده و مخربى بر شیوه‏هاى سیاسى - اقتصادى، توازن قدرت طبقات و نیز بر زندگى فرهنگى و اجتماعى مى‏گذارد . (10)
6 . آنتونى ماکفرو، در کتابش، تاخیر بررسى‏هاى جهانى، جهانى‏شدن را فرایندى مبتنى بر چهار تحول مى‏بیند: رقابت‏قدرت‏هاى بزرگ، نوآورى‏هاى تکنولوژیک، جهانى‏شدن تولید و مبادله، تجدد و نوگرایى . (11)
7 . فرهنگ رجایى، معتقد است که سه اصل بنیادین، شاخص‏هاى مهم عصر جهانى‏شدن مى‏باشد: در جهان آینده نمى‏توان به مادیگرى بدون نظر به متافیزیک توجه نمود; در جهان آینده نمى‏توان به دیندارى، بدون توجه به دنیا توجه نمود; در جهان آینده، اینترنت‏با شبکه عظیم ارتباطاتى‏اى که به وجود مى‏آورد، همه دنیا را به هم متصل مى‏کند . (12)
8 . دکتر ایران‏زاده، معتقد است که جهانى‏شدن در مفهوم عام آن عبارت است از ادغام شدن بازارهاى جهانى در زمینه‏هاى تجارت و سرمایه‏گذارى مستقیم و جابه‏جایى و انتقال سرمایه، نیروى کار و فرهنگ در چارچوب سرمایه‏دارى و آزادى بازار و نهایتا سر فرود آوردن جهان در برابر قدرت‏هاى جهانى بازار که منجر به شکافته شدن مرزهاى ملى و کاسته شدن از حاکمیت دولت‏خواهد شد . عنصر اصلى و اساسى در این پدیده، شرکت‏هاى بزرگ چندملیتى و فراملى هستند . در هر حال، مى‏توان از جهانى‏شدن به فرایندى یاد کرد که در آیینه آن، جهان در دو بعد زمان و مکان، کوچک و فشرده دیده مى‏شود و همه اشیاى درون آن خصلتى گسترده و فراگیر به مقیاس جهانى پیدا کرده‏اند . (13)
از مجموعه تعاریف فوق چند نکته برمى‏آید:
الف: مجموعه تعاریف فوق، کلیدواژه‏هاى ذیل را درباره جهانى‏شدن مطرح مى‏کنند: فشردگى زمان و مکان (کاستلز، هاروى و ویلیامز) ; یکپارچگى سیستم (تافلر، قزلسفلى و الجابرى) ; شبکه‏اى بودن (کاستلز) ; توفق نظام سرمایه‏دارى (ایران‏زاده و الجابرى) ; وابستگى عمومى (فرانک و والرشتاین) و . . . .
ب: اکثر تعاریف جهانى‏شدن، ناظر به بخشى و وجهى از وجوه و ابعاد جهانى‏شدن مى‏باشد و نه همه آن .
ج: تعریف مجمل، متکثر، متضاد و غیردقیق از جهانى‏شدن، نشان مى‏دهد که جهانى‏شدن، پدیده نوظهورى است که تا کنون دانشمندان رشته‏هاى مختلف علمى، نتوانستند درباره آن به تعریف واحد و جامعى برسند .
د: اکثر قریب به اتفاق تعاریف جهانى‏شدن، تحقق جهانى‏شدن را امرى مسلم و حتمى‏الوقوع مى‏پندارند و بى‏آنکه در اصل تحقق و ضرورت آن، تحقیق دقیقى ارایه دهند، به راهکارهایى درباره کیفیت، جهت، موانع، ابزار و شیوه‏هاى تحقق آن مى‏پردازند .
2 . تاریخچه
هرچند میشل سر، فیلسوف فرانسوى، وقتى که با واژه GLOBAL روبه‏رو شد، گفت اولین بار یونانى‏ها بودند که واژه جهانى‏شدن را در ذیل مفهوم کلى و کلیات مطرح کردند، (14) اما حقیقت این است که طرح جهانى‏شدن تاریخ غربى رؤیاى قرن هیجدهم بود و این رؤیا را چندان صادق مى‏دانستند که نگرانى‏هاى بعضى از بنیانگذاران تجدد (مثل کانت) و صاحب‏نظران و نویسندگانى مانند دنى دیدرو و مارکى دوساد به چیزى گرفته نشد . در فلسفه و ادبیات قرن نوزدهم آثار بیشترى از تردید و تزلزل آشکار شده بود; اما این آثار هم چندان به چشم نیامد و ظاهرا در گردش چرخه تاریخ اروپا تاثیرى نداشت . گوش‏هاى قرن نوزدهم، صداى نیچه را نشنید و مدتى طول کشید تا دریافتند که طرح ناخودآگاه فروید، صرف یک تئورى روان‏شناسى یا روان‏پزشکى نیست; بلکه فاعل خودبنیاد علم و عمل، چون و چرا کرده بود، اما اینها و بحث‏هاى مهم‏تر و صریح‏ترى که در نیمه اول قرن بیستم پیش آمد، گرچه نوعى تشکیک در مطلق انگاشتن و دوام تمدن غربى بود، اما هیچ اشاره‏اى در آنها به رقابت تمدن‏هاى دیگر (گذشته) با تمدن غربى نبود . حتى توین‏بى و اشپنگلر هم که خبر از اجل و مرگ تاریخ غربى دادند نگفتند که تمدن یا تمدن‏هایى در مقابل تمدن غربى وجود دارد . آنها نمى‏توانستند از مرکز و پیرامون یا از متن و حاشیه بحث کنند; زیرا در نظرشان یک تمدن زنده و پویا وجود داشت و بقیه تمدن‏ها مرده و ساکن بودند . با فرض این سکون و مردگى است که مى‏توان از طرح مرکز و پیرامون سخن گفت . جهان ساکن و پژمرده، مى‏تواند حاشیه و پیرامون یک جهان زنده باشد و از آن نیرو و حیات بگیرد، اما وقتى تاریخ‏هاى دیگرى غیر از تاریخ غربى قایل باشیم، آن تاریخ‏ها حاشیه و پیرامون متن و مرکز غربى نیستند، بلکه خود تاریخ‏ها و تمدن‏ها مستقلند . (15) اما توسعه و گسترش تمدن غرب از طریق توسعه تکنولوژى، منجر به حل شدن سایر تمدن‏ها در تمدن غرب شد و از این پس، هیچ استقلالى براى تمدن‏هاى غیرغربى نماند .
این روند و فرایند حل شدن تمدن‏ها در تمدن غرب در قرن بیستم، پس از دهه 1970 وارد مرحله جدیدى شد و با سرعت تمام و در عرض یک دهه، به همه دنیا تسرى یافت; تا جایى که به دلیل حرکت همه تمدن‏ها به سوى یکسان شدن، براى توضیح این روند در اوایل دهه 1980 به بعد، مفهوم جهانى‏شدن به کار گرفته شد و در دهه 1990 ظهور و بروز عینى‏ترى پیدا کرد .
1- 2 . عوامل مؤثر در جهانى‏شدن
هرچند مى‏توان گفت طبع فزون‏خواه سرمایه‏دارى - حتى در روند طبیعى تکامل خود - به ناچار سر از جهانى‏شدن درمى‏آورد، لیکن به لحاظ تاریخى، برخى عوامل باعث‏شدند تا این روند شدت یابد و راه را براى گسترش سرمایه‏دارى و تحقق عصر جهانى‏شدن بازتر کنند .
عوامل عبارتند از:
1- 2- 1 . به وجود آمدن شرکت‏هاى چندملیتى
شرکت‏هاى بزرگ فراملیتى (16) از اوایل قرن بیستم با سرمایه تقریبا کمى کار خودشان را در آمریکا - آن هم عمدتا در محورهاى فرهنگى - شروع کردند و کمتر از چند دهه، پشتوانه ارزى خود را به چندین برابر سرمایه نخست‏خود رساندند . این شرکت‏ها پس از جنگ جهانى دوم، فعالیت‏هاى اقتصادى خود را حتى بیش از برنامه‏هاى فرهنگى‏شان گسترش دادند . تا جایى که از سه دهه قبل، یعنى از اوایل 1970 به بعد، گستره فعالیت‏هاى آنها به قدرى توسعه یافت که بسیارى از این شرکت‏ها در اکثر کشورها داراى نمایندگى شدند . برخى از این شرکت‏ها مثل مک‏دونالد داراى 5 میلیون نیروى کار - یعنى بیشتر از جمعیت‏یک یا چند کشور کوچک - با سرمایه‏اى بیش از سرمایه چند کشور در حال توسعه هستند . امروزه بیش از یک‏صد شرکت غول‏پیکر چندملیتى که خود داراى بیش از 60 هزار شرکت فراملى کوچک‏ترند، بر اقتصاد جهان سیطره دارند .
ظهور این شرکت‏ها به خصوصى‏سازى بسیارى از شرکت‏هاى دولتى، آزادسازى بازارهاى ملى، کم‏رنگ شدن مرزهاى ملى و به وجود آمدن رقابت‏شدید بین آنها انجامیده است که هر یک از اینها به نوبه خود تحقق امر جهانى‏شدن را تسریع بخشیده است .
1- 2- 2 . شکل‏گیرى سازمان‏هاى بین‏المللى
پس از جنگ جهانى دوم، سازمان ملل متحد، به منظور جلوگیرى از جنگ‏هاى جهانى دیگر و کنترل کشورهاى گسترش‏طلب، تاسیس شد . این سازمان براى عینیت‏بخشیدن به بسیارى از اهداف منشور خود، به وجود سازمان‏هاى بین‏المللى دیگرى مثل سازمان حقوق بشر جهانى، سازمان دادگسترى بین‏المللى و . . . که در طول و یا عرض آن و به عنوان بازوى اجرایى آن عمل کنند، نیاز داشت . بدین منظور برخى سازمان‏هاى وابسته به سازمان ملل، ایجاد شدند . کم‏کم سازمان‏هاى بین‏المللى غیردولتى دیگرى مثل کمیته بین‏اللملى صلیب سرخ جهانى (1863)، انجمن حقوق بین‏الملل (1873)، انجمن ادبیات و هنر (1878)، اتحادیه بین‏المجالسین (1889)، اتاق بازرگانى بین‏المللى (1919) و . . . به وجود آمدند . توسعه کمى و کیفى این سازمان‏ها، مخصوصا با پیوستن بسیارى از کشورها، باعث‏شد تا مرزهاى ملى و حاکمیت کشورها بر آنها کم‏رنگ شود . تا جایى که امروزه تعداد بسیارى از این سازمان‏ها با عضویت‏بسیارى از کشورها وجود دارند . این امر نیز تحقق پروسه جهانى‏شدن را سرعت‏بخشید . (17)
1- 2- 3 . پیدایش بازار مشترک اروپا
بازار مشترک در سال 1957 در ضمن توافق‏نامه رم و با عضویت‏بلژیک، فرانسه، ایتالیا، لوزامبورگ، هلند و آلمان غربى به وجود آمد . کمى بعد انگلستان، دانمارک و ایرلند و در 1981 یونان و در 1986 اسپانیا و پرتغال به آنها پیوستند . تاثیر بازار مشترک در بسترسازى براى تحقق جهانى‏شدن، هماهنگ کردن سیاست اقتصادى کشورهاى عضو و برداشتن موانع تجارى فیمابین آنها بود . این امر خودبخود منجر به روى کار آمدن نوعى اقتصاد باز و هماهنگ شد; چیزى که در عصر جهانى‏شدن، به نحو بارزتر و دقیق‏ترى محقق مى‏شود .
1- 2- 4 . تجربه اقتصادى چین
پس از مرگ مائو، چین در دهه 1980 اهداف اقتصادى تازه با ساختار اقتصادى جدیدى اعلام کرد و به دنبال آن، بسیارى از سازمان‏ها و شرکت‏ها دست‏به تجدید ساختار زدند و شرکت‏هاى خصوصى و کوچک تاسیس کردند . این شرکت‏ها جذب بازار دست‏نخورده و با ظرفیت تولیدى بسیار شدند; به طورى که در سال 1993 بیش از 3000 شرکت چینى با شرکت‏هاى خارجى دادوستد داشتند و کشور چین داراى 300 منطقه آزاد اقتصادى بود . این امر، ضمن اینکه باعث ایجاد رقابت در بین شرکت‏هاى سایر کشورها مثل آمریکا و ژاپن شد، مرزهاى بین‏المللى را هم بسیار کم‏رنگ جلوه مى‏داد .
1- 2- 5 . قرارداد تجارت آزاد آمریکاى شمالى (نفتا)
قرارداد نفتا در اوایل دهه 1990 به وسیله نمایندگان رییس‏جمهور آمریکا (جورج بوش)، نخست‏وزیر کانادا (برایان مالرونى) و رییس‏جمهور مکزیک (کارلوس سالیناس دوگورتاى) بسته شد . طبق این قرارداد، تعرفه‏هاى گمرکى و سایر موانعى را که بر سر راه تجارت شرکت‏ها و افراد در این سه کشور قرار داشت، از میان برداشت . این امر نیز ضمن اینکه آمریکاى شمالى را به نوعى به سوى جهانى‏شدن دعوت مى‏کرد، الگویى براى سایر قراردادها شد . تاسیس سازمان اپیک نیز همین نقش را مى‏تواند داشته باشد .
1- 2- 6 . پیدایش جامعه اروپا
جامعه اروپا در سال 1992 تشکیل شد . هدف این جامعه، آن بود که موانع تجارى بین کشورهاى عضو را از میان بردارد و موجب تقویت وحدت سیاسى در اروپا شود . این امر، سبب شد که کشورهاى اروپایى بیشتر به شکل یک کل واحدى که عناصر آن بیشترین ارتباط متقابل را با یکدیگر دارند درآیند . ضمن اینکه جامعه اروپا کشورهاى عضو را ترغیب و تشویق به همکارى و ارتباط هرچه بیشتر با سایر کشورها مى‏کرد که به نوبه خود وابستگى همه کشورها در مقیاس جهانى را به دنبال داشت .
1- 2- 7 . جهانى‏شدن بازارها و اقتصاد جهانى
بین سال‏هاى 1960 تا 1990 در حالى که تولید جهانى از 7110 به 21600 میلیارد دلار افزایش یافت، بازار صادرات جهان از 8/129 میلیارد دلار به 3382 میلیارد دلار جهش کرد . به عبارت دیگر، تولید جهانى سه برابر، ولى صادرات 26 برابر شد . رشد تقریبا 9 برابر صادرات نسبت‏به تولید، گویاى جهانى‏شدن بازار مصرف کالاها و خدمات و نقش صادرات به عنوان موتور توسعه اقتصادى است . این بدان معنا است که به‏تدریج، تز یک سویه مشتریان برون‏مرزى تولیدات داخلى کشورها افزوده شده و از سوى دیگر مشتریان درون‏مرزى کشورها نیز براى رفع خواسته‏هاى خویش به تولیدکنندگان خارجى روى مى‏آورند و لذا مقدار کمترى از مصرف داخلى در اختیار تولیدکنندگان داخلى در هر کشور قرار مى‏گیرد . قطعا در این صورت، تدریجا بنگاه‏هاى اقتصادى براى بقاء و موقعیت‏خود ناچارند هرچه بیشتر پاسخگوى تقاضاهاى برون‏مرزى یا غیرخودى باشند و این امر، ابتدا مشوق برون‏گرایى و سپس جهانى‏شدن بنگاه‏هاى اقتصادى و نهایتا جهان‏شمول شدن اقتصاد کشورها مى‏شود . (18)
البته ذکر عوامل فوق بدین معنا نیست که اگر این عوامل نبودند، جهانى‏شدن محقق نمى‏شد; مسیرى که جهان سرمایه‏دارى در پیش گرفته بود خودبخود مقتضى ظهور چنین بسترهاى مناسبى بوده و در مسیر رشد و توسعه خود، لاجرم به بسط و گسترش بسترهاى ظهور و حضورش نیز نیازمند بوده است .
ادامه دارد

تبلیغات