آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

در ابتدا لطفا ضمن معرفى کتاب «کمال الدین و تمام النعمة‏» فعالیت‏هاى خود را در مورد این کتاب بیان فرمایید .
یکى از مسایل اعتقادى مهم شیعه، اعتقاد به مهدویت و ظهور منجى عالم بشرى است . این اعتقاد شیعه به نحو عام و گسترده‏اى شامل همه فرق اسلامى نیز مى‏شود و هر کدام به نحوى در بیان این اصل اعتقادى کتاب‏ها و تالیفاتى را تنظیم کرده‏اند . اعتقاد به مهدویت ریشه در قرآن کریم دارد و قرآن کریم در آیات عدیده‏اى به ظهور حضرت صاحب‏الزمان (عج) اشاره مى‏نماید . مانند وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض; «خداوند وعده داده که مؤمنان، خلیفه زمین بشوند و زمین را به حکومت‏خودشان در بیاورند .» یا آیه ان الارض لله یورثها من یشاء من عبادة و العاقبة للمتقین; «عاقبت و فرجام حکومت‏ها، حکومت صلحا و صالحین خواهد بود .» حتى آیاتى مثل هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لوکره المشرکون را به ظهور حضرت مهدى (عج) تعبیر و تفسیر کرده‏اند; چون که در زمان پیغمبر اکرم (ص)، اسلام بر همه ادیان چیره نشد و حتى امروز هم که قرن‏ها از ظهور اسلام گذشته است، اسلام بر همه ادیان الهى غلبه پیدا نکرده و حکومت واحد جهانى نشده است . این آرمان مقدس در زمان حضرت مهدى (عج) تحقق پیدا مى‏کند . در ذیل آیات قرآنى، احادیث‏بى‏شمارى درباره خصوصیات حضرت مهدى (عج) و خصوصیات این حکومت عدل جهانى مطرح است که شاید کتاب «کمال الدین و تمام النعمة‏» یکى از بهترین و قدیمى‏ترین و ارزشمندترین کتاب‏هایى است که در این زمینه به نگارش در آمده است . نویسنده این کتاب، عالم بزرگوار «ابوجعفر محمد بن على بن حسین بن بابویه القمى‏» معروف به شیخ صدوق است که یکى از بزرگ‏ترین علما و محدثین دوره‏هاى اسلامى است که از او به عنوان «شیخ المحدثین‏» یاد مى‏کنند . چون در حقیقت در میان محدثین، شیخ صدوق داراى مقام ویژه و بلندى است . علت نامگذارى این کتاب به «کمال الدین و تمام النعمة‏» این است که اعتقاد به دین وقتى کامل مى‏شود که ما به قرآن کریم و بیانات پیامبر اکرم (ص) ایمان و اعتقاد داشته باشیم . کمال الدین این نیست که ما فقط بگوییم هر چه قرآن گفته ملاک است و به سخن پیامبر (ص) کارى نداریم . بلکه کمال الدین به ایمان و عمل به قرآن کریم و فرمایشات و دستورات پیغمبر اکرم (ص) است . یکى از دستوراتى که پیامبر اکرم (ص) دادند، در باب امامت و مهدویت است . طبق آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دنیا» دین اسلام با اعلام وصایت‏حضرت امیرالمؤمنین، کامل شده است; یعنى اگر ما دین اسلام را قبول داشته باشیم، اما ولایت، وصایت و امامت‏حضرت امیرالمؤمنین را نپذیریم، یک دین ناقصى داریم . به خاطر همین هم همان‏روز 18 ذى‏الحجه که اعلام وصایت و امامت‏حضرت امیرالمؤمنین و حدیث‏شریف «من کنت مولاه فهذا على مولاه‏» ابلاغ شده همین روز هم این آیه نازل شده است . پس کمال‏الدین به پذیرفتن ولایت‏حضرت امیر المؤمنین على (ع) و همین‏طور اولاد و وصایاى پس از حضرت امیرالمؤمنین تا خاتم الاوصیاء حضرت مهدى (عج) است . از منظر دینى کامل‏ترین شکل دین در اعتقاد به قرآن کریم و پیامبر اکرم و ائمه اطهار تا حضرت مهدى (عج) است که شکل مى‏گیرد .
علت نامگذارى «کمال‏الدین و تمام النعمة‏» همین آیه شریفه است . کتاب کمال‏الدین، از کتاب‏هایى است که شاید به این شهرت، کتابى در میان کتاب‏هاى حدیثى نباشد; یعنى کتابى که در یک موضوع واحد نوشته شده باشد و این قدر معتبر و مورد استناد و استفاده علما و دانشمندان باشد . بنده توفیق داشتم که متن آن را اعراب‏گذارى و عباراتش را ترجمه نمایم و اشعار عربى آن را به نظم فارسى در آورم و در اختیار علاقه‏مندان حضرت مهدى (عج) قرار دهم . این کتاب در سال 1380 از سوى سازمان چاپ و نشر دارالحدیث منتشر شده است . در ضمن این کتاب داراى یک مقدمه طولانى با یک بحث کلامى است و یکى از ارزشمندترین مباحث غیر روایى شیخ صدوق در این مقدمه آمده است . در این مقدمه، حقانیت‏شیعه امامیه اثنى‏عشرى مطرح و ادله فرق دیگر - اعم از زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه و . . . - مورد نقد و بررسى کلامى قرار گرفته است . این مقدمه فوق‏العاده به لحاظ منطقى و استدلالى بسیار ارزشمند است .
اندکى از مباحث کلامى و جریان‏شناسى فکرى و فرق و نحل مندرج در آن کتاب را بازگو فرمایید .
یکى از این فرقه‏ها کیسانیه است . در بحث از کیسانیه، یعنى کسانى که معتقد به امامت محمد بن حنفیه بودند، شیخ صدوق عنوان کرده‏اند که کیسانیه معتقد به غیبت‏بودند . غیبت مسئله‏اى است که در بین انبیا و اولیا از دیرباز وجود داشته و همه فرق هم به آن معتقد هستند; منتها کیسانیه این غیبت را براى محمد بن حنفیه، یعنى فرزند دیگر حضرت امیرالمؤمنین (ع) قائل بودند . آنان به چهار امام معتقد بودند: حضرت امیرالمؤمنین (ع)، حضرت مجتبى (ع)، حضرت سید الشهداء (ع) و محمد بن حنفیه . به زعم آنان، محمد بن حنفیه امام است و غایب . کسانى از علما و ادبا و بزرگان هم بر عقیده کیسانیه بوده‏اند; مثلا سید بن محمد حمیرى که از شعراى معروف ائمه اطهار (ع) است . او در ابتداى کار، این گرایش را داشته است . شیخ صدوق عقیده کیسانیه را نقل کرده و بعد هم به نقد آن پرداخته است .
یکى دیگر از این فرقه‏ها، فرقه «ناووسیه‏» است . ناووسیه کسانى بودند که اعتقاد داشتند این غیبت درباره حضرت امام صادق (ع) واقع شده است . آنها در مسئله غیبت، با شیعه اثنى عشرى هم عقیده هستند، ولى آن را بر امام صادق (ع) تطبیق کرده، گفتند که کسى که غیبت کرده امام صادق (ع) است . البته شیخ صدوق احادیث مربوط به شهادت امام صادق (ع) را ذکر و مدلل مى‏کند که اعتقاد آنها باطل است .
دیگر فرقه مورد بحث، فرقه «واقفیه‏» مى‏باشد . آنها کسانى هستند که در امر غیبت‏بر یکى دیگر از ائمه (ع) توقف کردند و امامت را در حضرت امام حسن عسگرى (ع) محدود کردند . در این خصوص شیخ صدوق این عبارت را به کار مى‏برد: «ثم ادعت الواقفة على الحسن بن على بن محمد (ع) ان الغیبة وقعت‏به لصحة امر الغیبة عندهم‏» ; یعنى واقفیه کسانى بودند که غیبت را براى حضرت امام حسن عسکرى (ع) در نظر گرفتند و گفتند که امام حسن عسکرى (ع) غیبت کرده است .
جایگاه موعودیت و مهدویت در اسلام و سایر ادیان چگونه است؟
اعتقاد به مهدویت‏یک اعتقاد اصیل اسلامى است; یعنى هر کسى به قرآن معتقد باشد، بلکه هر کسى به ادیان الهى معتقد باشد، به موعود هم اعتقاد دارد; چون ما مى‏بینیم که بشارت به موعد در همه ادیان هست; در مسیحیت در یهود، در زرتشتى و همه ادیان وجود دارد . همه مى‏گویند که او خواهد آمد . منجى عالم بشریت‏خواهد آمد . در حقیقت‏یک تصویر روشنى از آینده بشریت ارائه کرده‏اند و این براى بشر مى‏تواند خیلى محرک و چراغ روشن و مشعل فروزانى باشد که همه را به سمت این آرمان مقدس جلب نموده و با تلاش و فعالیت و با امید وانتظار به تحقق این آرمان بزرگ، زندگى دنیایى خود را ترسیم و تنظیم نمایند . در اسلام هم با توجه به تاکیداتى که در آیات قرآن است، این مطلب براى همه مسلمانان خیلى روشن است . من مى‏توانم بگویم که اعتقاد به مهدویت، معادل اعتقاد به ولایت و امامت‏حضرت امیر المؤمنین (ع) و معادل اعتقاد به پیامبر اکرم (ص) است . یعنى اینها در یک راستا و در یک جهت هستند . نمى‏شود یک نفر بگوید من مسلمان هستم، ولى به آیات قرآن اعتقاد ندارم; من مسلمان هستم، ولى به آیات مهدویت‏یا آیات مربوط به آینده روشن در جهان اعتقاد ندارم . بالاخره اینها جزء قرآنند . اینها وابسته به همدیگرند . این آیات عدیده که در کتاب مرحوم شیخ هاشم بحرانى با عنوان «المهجة فى ما نزل فى القائم الحجة‏» بالغ بر 130 آیه احصا شده است، تعبیر و تفسیر آن درباره حضرت مهدى (عج) مى‏باشد . مثلا در ابتداى قرآن که مى‏خوانید «الذین یؤمنون بالغیب‏» یعنى این که مؤمن کسى است که تنها به آن چیزى که مشهود بوده بسنده نمى‏کند، چرا که شهود ما خیلى اندک است و بسیارى از حقایق وجود دارد که مشهود ما نیست، ولى وجود دارد . خیلى چیزها به چشم سردیده نمى‏شوند، ولى وجود دارند . اعتقاد به مهدویت هم از این قبیل است .
در جریان فکرى اخبارى و اصولى به احادیث مربوط به حضرت مهدى (عج) چگونه مى‏نگرند؟ آیا تفاوت هایى در این دو مکتب مى‏بینید؟
اخباریون کسانى هستند که توجه ویژه‏اى نسبت‏به اخبار دارند و برخى از ادله صحت و سقم احادیث را هم به گونه اصولیین نپذیرفته‏اند و هر حدیثى را که در کتاب‏هاى روایى وجود دارد معتبر دانسته و رد این احادیث را جایز نمى‏دانند . اصولیین معتقدند که به هر حال یک اصولى حاکم است و اخبار باید مورد بررسى قرار بگیرد و ممکن است صدور بعضى از احادیث قطعى باشد و برخى از آنها قطعى نباشد . ولى بعضى از اخباریین، ضمن این که اصل اعتقادى آن‏ها نسبت‏به ائمه (ع) صحیح و درست است - یعنى ائمه را در یک جایگاه رفیعى در دین مى‏دانند - اما توجه ندارند که خود آنان فرموده‏اند که در بین احادیث ما، صحیح و ناصحیح وجود دارد; یعنى احادیث ناروایى هم وارد شده است . مثلا حدیثى که مشتمل بر قول رکیک باشد، این جزء فرمایش ائمه معصومین (ع) نیست; و لو این که در کتب روایى نقل هم شده باشد . یا فرض بفرمایید در خطبه 201 نهج‏البلاغه آمده است که آن قدر احادیث دروغین در زمان حضرت رسول اکرم (ص) به‏وجود آمد که حضرت رسول‏اکرم (ص) برخاستند و خطبه خواندند و فرمودند که کسى که یک کلامى را به من نسبت ناروا بدهد، جایگاهش در آتش خواهد بود . بنابراین اخباریون در مقام ادعا مى‏گویند که ائمه اطهار (ع) داراى مقام والایى هستند و احادیثى که در کتب نقل شده - ولو این که ممکن است از ناحیه آنها صادر شده باشد - در نظر ما محترم مى‏باشد و البته ما هم در این اعتقادات تا حدودى شریک هستیم . ما هم تا آن‏جایى که ضرورتى اقتصا نکند، روایتى را رد نمى‏کنیم; یعنى علماى ما، بزرگان ما مثلا میرداماد یا دیگران، بزرگان و فقهاى ما، گاهى مى‏گویند ما به این روایات فتوا مى‏دهیم، به آن روایت فتوا نمى‏دهیم . بدون این که بخواهند بگویند آن روایت جعل یا کذب یا نظایر اینها است . روایات هم مثل قرآن در شرایط مختلف نازل مى‏شوند . ممکن است‏یک کلامى از معصوم صادر شده باشد، ولى امروز باید طبق ملاک اینها سنجیده شود و اگر فقیه مى‏خواهد به حدیثى فتوا بدهد، باید درستى آن برایش مدلل و ثابت‏شود . اخباریین در این زمینه قدرى با ما اختلاف دارند . آنها ملاک‏هاى صحت و سقم را در مورد احادیث جارى نمى‏کنند و حدیث را به صرف این که در کتب اخبار وجود داشته باشد، معتبر قلمداد مى‏کنند . اگر کسانى این طور باشند، البته علماى اصولى ما آنها را مورد نقد قرار مى‏دهند; چرا که در این رابطه با آنهااختلاف مشرب داریم . اما در مسئله اعتقاد به مهدویت، بین ما و اخباریون اختلافى در اصول وجود ندارد; یعنى آنها به ائمه اطهار، ولایت، امامت و وصایاى حضرت مهدى (عج) معتقد هستند . البته ممکن است‏بعضى از روایاتى که درباره حضرت مهدى (عج) آمده است، آنها بدون چون و چرا بپذیرند، یا این که آنها را ملاک اعتقادات خودشان قرار دهند; ولى اصولیین، اصل اعتقاد به مهدویت را از قرآن و روایات پذیرفتند . بعضى از روایاتى که مربوط به جزئیات بحث مهدویت است و جزء اصول اعتقادى ما به حساب نمى‏آیند، لزومى ندارد که ما به همه آنها اعتقاد داشته باشیم . ما باید اعتقاد به حضرت مهدى (ع)، دوازدهمین وصى پیغمبر اکرم (ص) و به منجى عالم بشریت اعتقاد داشته باشیم و اعتقاد هم داریم . اما این که مثلا در روایتى آمده که «دجال‏» شکل و شمایل خاصى داشته، دیگر جزو اصول اعتقادات ما نیست . همچنین است مسئله علائم ظهور . اساتید بزرگوار ما مى‏فرمودند که این علائم ظهور، غالبا «بدایى‏» هستند; یعنى خداوند عالم در یک شب امر فرج حضرت مهدى (عج) را اصلاح مى‏کند . این که ما دعا مى‏کنیم براى فرج حضرت مهدى (عج) به خاطر این است که نوع علائم ظهور بدایى هستند . بنابراین لزومى ندارد که ما جمود بکنیم بر آن علائم; ولى ممکن است در این مسئله اخباریان چنین اعتقادى نداشته باشند و فکر کنند که تمام آن علائم و یا تمام آن ویژگى‏ها و خصوصیاتى که در کتب اخبار نقل شده، بایست تحقق پیدا کند . خداوند مبسوط‏الید است . این علائم و ویژگى‏هایى که ذکر شده است، دست‏خداوند را نمى‏بندد . خدا فعال ما یشاء است . اگر از لحاظ روابط على و معلولى که در جهان وجود دارد، خداوند بخواهد مثلا یک مریض لاعلاجى را شفا بدهد، شفا مى‏دهد; چرا که اراده و مشیت‏خداوند حاکم بر همه روابط على و معلولى و همه چیز هست . هر چه خداوند بخواهد، همان محقق مى‏شود .
جریان دیگرى که در مقوله ولایت و . . . دیدگاه‏هاى دارد، فرقه شیخیه است . این فرقه در نگاه به مهدویت و انتظ
ار چه نظرى دارد؟
شیخیه که پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى هستند، داراى مذاق اخبارى‏گرى هستند; اما علاوه بر اخبارى‏گرى یک مطلب خلافى هم در کار شیخیه وجود دارد و آن این است که معتقد به «رکن رابع‏» هستند . مى‏گویند که ما براى آن که خدا را بشناسیم، باید پیغمبر را بشناسیم، چون شناخت‏خدا بر ما مقدور نیست . ما براى این که پیغمبر را بشناسیم باید امام را بشناسیم . شناخت پیامبر با آن کمالات که صادر اول است، از ناحیه حق متعال بر ما مقدور نیست و براى این که امام را بشناسیم، باید رکن رابع را بشناسیم باید واسطه بین امام و مردم را بشناسیم و شناسایى امام با آن کمالات که قلب عالم وجود است، براى ما مقدور نیست . ما کجا مى‏توانیم امیر المؤمنین (ع) را بشناسیم؟ ما کجا مى‏توانیم حضرت مهدى (عج) را بشناسیم؟ ما باید رکن رابع را بشناسیم . رکن رابع یعنى کسى که واسطه میان مردم و امام است و در حقیقت‏شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى خودشان را داراى همچین مقامى مى‏دانستند .
این اعتقاد از نظر ما امامیه به کل مردود است . در ادعیه آمده است: الصم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبیک . . . ; یعنى راه معرفت از پایین نیست; راه معرفت از بالاست . مثلا کسى که در استرالیا نشسته، کجا رکن رابع را مى‏خواهد بشناسد، کجا شیخ احمد احسائى را مى‏خواهد بشناسد، آنان در حقیقت معتقد بودند به یک نوع باب سفارت و نیابت‏بین حضرت مهدى (عج) و مردم را به طور رسمى بازکردند و این که شناخت‏حضرت مهدى (عج) باید از طریق نواب و از طریق نایب خاص آن حضرت که اسم آن را گذاشتند «قریة ظاهره‏» که از آیه قرآن گرفته شده است . اما یک نفر که در استرالیا است، چگونه بیاید این آقا را بشناسد . او با اعتقاد قلبى خودش به یک خدایى که او را آفریده پى‏مى‏برد; حال در هر جاى دنیا که باشد . چرا که اعتقاد به وجود خداوند، فطرى است . هر کسى رابطه‏اى مى‏تواند با خداوند داشته باشد . پیامبران ظاهر آمده‏اند که همان حکم عقل را بیان نمایند: ان لله على الناس حجتین حجتا ظاهره و حجتا باطنه . عقل، پیامبر باطنى است . همان‏طور که پیامبر آمده است مردم را به خداوند دعوت کند، عقل ما هم ما را دعوت مى‏کند .
چه وجوه افتراق و اشتراکى در امر وساطت در شیخیه و آیین مسیحیت وجود دارد؟
از یک جهت اشتراک وجود دارد; اشتراک در آن‏جاست که ما مى‏گوییم که اگر کسى گناهکار است، نباید آبروى خودش را پیش عمرو و زید ببرد و اعتراف کند . مثلا برود پیش یک مجتهدى یک مرجع تقلیدى یک پیش‏نمازى بگوید آقا ببخشید! یا من اعتراف مى‏کنم پیش شما . ما چنین چیزى در اسلام نداریم; بلکه مى‏فرماید خود این شخص پیش خدا توبه کند . چرا که خداوند توبه‏پذیر است . خدا از هر کسى به ما نزدیک‏تر است . کشیش هم یک بنده از بندگان خداست که ممکن است گناهان او به مراتب بیشتر از آن ساده‏لوحى باشد که آمده و دارد پیش آن کشیش اعتراف مى‏کند . چون ما نمى‏دانیم در پیشگاه خدا چگونه حساب مى‏کنند; شاید یک نفر که ظاهرش هم خیلى خوب است، ولى از درگاه خدا خیلى دور باشد و ممکن است‏یک نفر هم که ظاهرش بد است، خیلى نزدیک و مقرب باشد در دستگاه الهى . شیخیه نیز ادعاى ضرورت واسطه در معرفت را دارند . در واقع معرفت‏یا مغفرت به عنوان واسطه نشان‏دهنده اشتراک این دو دیدگاه است . کشیش واسطه مغفرت است و آن رکن رابع نیز که آنها ذکر مى‏کنند، واسطه معرفت است .
جریان بابیت و بهائیت چه نسبتى با شیخیه دارند؟
درباره بابیت و بهائیت عرض مى‏کنم که بابیت در بستر شیخى‏گرى ایجاد شد; یعنى همان مسئله رکن رابعى که شیخیه در پرده مى‏گفتند و براى خودشان چنین مقام و موقعیتى قائل بودند، همان را به‏طور صریح و روشن یک جوان شیرازى به نام میرزا على محمد باب (شیرازى) ادعا کرد که من همان رکن رابع هستم . کم کم به جاى رکن رابع، از کلمه «باب‏» استفاده کردند و خود را واسطه بین مردم و امام زمان (عج) عنوان نمودند . در اسلام و خصوصا تشیع شدیدا مخالف است‏با این که کسى ادعا بکند که من نایب خاص حضرت مهدى (عج) هستم . «و من ادع المشاهدة فانه کذاب‏» اگر کسى ادعاى مشاهده کند، او دروغگو است . در توقیح از ناحیه حضرت مهدى (عج) این عبارت مطرح گردیده است . ولى با آن بسترى که شیخیه فراهم کرده بودند، باعث‏شد که این شخص ادعاى بابیت کند و به دنبال آن هم ادعاى نبوت و آئین و شرع و کتاب و نسخ اسلام نمود و بعد از آن هم که میرزا حسین على بهاء آمد و اصلا آیین بابیت را نسخ کرد و بحث اعتقاد به حضرت مهدى (عج) و آن که یک نفر باید واسطه و باب باشد را هم از بین بردند و آیین دیگرى درست کردند که مبانى آن با مبانى اعتقادى اسلام بالکل تعارض دارد; یعنى خارج از اسلام است . کسى که قرآن و احادیث ائمه (ع) را نسخ شده بداند، این خارج از اسلام است . در حقیقت این بسترى که شیخیه آرام آرام شروع کردند، میرزا على محمد باب آمد و ادعاى اولیه‏اش ادعاى بابیت‏بود و واسطه خلایق و خود آن باب هم ادعاى افزون‏ترى کرد و به اصطلاح کتاب آسمانى و کتاب بیان آورد که ناسخ اسلام و قرآن است و بعد هم میرزا حسین على بهاء آمد که ناسخ بابیه شد . در حقیقت‏به قول استاد ما که مى‏فرمودند: «آتش به جان شمع فتد که این بلا نهاد» این عقیده انحرافى کوچکى که شیخیه ایجاد کردند، باعث‏شد که این انحراف در بین عده زیادى به‏وجود آید .
نسبت انتظار با گناه و فساد یا با اعمال صالح چگونه است؟
ما در احادیث‏بى‏شمارى داریم که در روند گذشت ایام، دنیا به جایى مى‏رسد که پر از ظلم و جور مى‏شود . مثلا در بسیارى از احادیث داریم که «یملا الله به الارض قسطا و عدلا بعدها ملئت و ظلما و جورا» یعنى خداوند به وسیله حضرت مهدى (عج) عدل و داد را در زمین آکنده مى‏کند، از آن پس که پر از ظلم و جور شده باشد .
البته در جهان مى‏بینیم که ظلم و فسادى که توسط امپریالیسم و توسط کشورهاى جهانخوار و ستمگران و سرمایه‏داران و غیره، ظلم‏هاى اقتصادى و سایر ظلم‏ها بر مستضعفین نقاط مختلف عالم اعمال مى‏شود، ما امیدواریم که این روند کاهش پیدا کند و به تدریج عدل و داد جایگزین ظلم و تباهى بشود . امیدوار هستیم و وظیفه هر مسلمان این است که تلاش کند و اصلاحات جزیى و اصلاحات کم را کوچک نشمارد و انجام بدهد . در حدیثى از حضرت امیرالمؤمنین (ع) است که «افعل الخیر و لاتحقر منه شیئا فان صغیره و قلیله کثیر» یعنى کار خیر را انجام بدهید و هیچ موقع آن را کوچک نشمارید که کار خیر کوچک هم در پیشگاه خدا بزرگ است و قلیل آن هم بسیار است . این یک مطلب خیلى صحیح و درست است; اما در جامعه ممکن است این اقداماتى که مؤمنان و صالحان انجام مى‏دهند، براى تحقق عدل و داد، اینها منجر به نتیجه نهایى نشود و ظلم و جور در دنیا رو به نقصان و کاهش نباشد; ولى ما باید وظیفه صلاح خود را انجام دهیم . ما جلوگیرى از ظلم و فساد را باید در برنامه خود داشته باشیم . حالا اگر خداوند مقدر کرده که دنیا پر از ظلم و جور بشود، چیزى از وظیفه انسان مسلمان نمى‏کاهد . مسلمان باید وظیفه‏اش را انجام بدهد، اگر توانست در مورد خانواده، شهر و مملکت و جوامع اسلامى و سایر جوامع در هر حدى که مى‏تواند وظیفه خود را انجام دهد . وظیفه یک فرد مسلمان ترویج صلاح است . وظیفه یک فرد مسلمان امر به معروف و نهى از منکر است . وظیفه یک فرد مسلمان دفاع از حقانیت است . وظیفه یک فرد مسلمان در شرایط خود، جهاد در راه با اموال و انفس است . وظیفه یک فرد مسلمان تحقق آرمان‏هاى مقدس حضرت مهدى (عج) در برقرارى حکومت عدل و داد جهانى است . وظیفه‏اى که براى امام است، عینا براى ماموم هم هست . امتى که در انتظار مصلح است، باید صالح باشد; یعنى خودش باید صالح باشد و در این راستا حرکت کند . ما در بعضى از احادیث داریم که مى‏فرمایند . براى قیام حضرت مهدى (عج) خودتان را آماده کنید و تجهیز سلاح بکنید «و لو بسهم‏» یعنى اگرچه با یک تیر باشد . علماى ربانى ما کسانى بودند که شمشیرشان را براى دفاع از حضرت مهدى (عج) و براى جنگ کردن در رکاب حضرت مهدى (عج) آماده کرده بودند و این را همراه خودشان داشتند . شب که مى‏خواستند، بخوابند آن را زیر بستر خودشان قرار مى‏دادند و روزهاى جمعه یا روزهاى تعطیل شمشیربازى مى‏کردند و خودشان را مهیا مى‏کردند که هر موقع حضرت ظهور کرد، بتوانند در رکاب حضرت مهدى (عج) فعالیت و تلاش کنند . در سفرنامه معروف ابن بطوطه آمده است که من وقتى آمدم شیعیان حله را دیدم که با چه شورى روزهاى جمعه مى‏آیند و خودشان را با شمشیرها آماده مى‏کنند و مى‏گویند که: «به درآى اى مهدى صاحب الزمان (عج) ; بدرآى تا ما در رکاب تو جانفشانى بکنیم‏» و تمرین مى‏کردند و مسابقه مى‏نمودند و خودشان را آماده مى‏کردند . واقعا باید شیعه هر لحظه منتظر باشد که حضرت ظهور کند و در رکاب آن حضرت جانفشانى بکند و تلاش و فعالیت‏بکند و وظیفه خودش را به نحو احسن انجام بدهد . اما اگر روند و حرکت تاریخ به سویى برود که در دنیا ظلم و فساد هیات حاکمه و امپریالیسم و بى‏دین‏ها و زورمداران و زرپرستان به اوج برسد، آن یک چیزى است که در علم خداوند است و ارتباطى به وظیفه ما ندارد . مسلمان نمى‏تواند بگوید من بیایم ظلم و فساد را ترویج‏بکنم، براى این‏که حضرت صاحب ظهور کند . این خلاف هدف حضرت مهدى (عج) است . حضرت مهدى که نمى‏فرماید ظلم و فساد را زیاد بکنید . مى‏فرماید من مى‏خواهم ظلم و فساد را از بین ببرم . مسلمان باید ظلم و فساد را از بین ببرد .
مارکسیست‏ها و هگلیست‏ها که به بحث تز و آنتى‏تز و سنتز معتقد بودند، مى‏گفتند که براى این که مثلا نظام سرمایه‏دارى به وجود بیاید، باید نظام فئودالیسم از درون بپوسد . باید ظلم و ستم فئودالیسم به نهایت‏برسد تا سرمایه‏دارى در آن ایجاد شود . براى این‏که سوسیالیسم به وجود بیاید، باید سرمایه‏دارى از درون بپوسد; یعنى هر دوره‏اى را مبتنى مى‏کردند بر تباهى دوره قبل که به صورت تز و آنتى‏تز و سنتز رخ مى‏دهد . از نظر مارکسیست‏ها این مطلب جایز است که اگر مثلا حکومت فاسد را بخواهیم ساقط کنیم، یک مقدارى هم ما ظلم و جور اضافه بکنیم تا پاى این حکومت نوشته بشود تا مردم یک انقلاب نهایى بکنند و این را سرنگون بکنند . از نظر اسلام این امر کارى قبیح است‏یعنى ممکن است که ما هدفمان خوب باشد، ولى وسیله‏مان نیز باید خوب باشد . نمى‏توانیم بگوییم که هدف، وسیله را مباح مى‏کند . این حرف کمونیست‏ها و مارکسیست‏ها است . استاد بزرگوارمان شهید مطهرى، در قبل از انقلاب، مباحث این گونه را با جدیت و با توجه فوق العاده‏اى مطرح مى‏کردند . تفاوت‏هاى بین نظام مقدس اسلامى و نظام‏هاى هگلیستى و مارکسیستى و فلسفه تاریخ آنها خیلى با عنایت در کتاب‏هاى ایشان آمده است . در کتاب کوچکى هم به نام «قیام و انقلاب مهدى (عج)» همین مباحث را مطرح نموده‏اند . ایشان در آن کتاب مرقوم فرموده‏اند که اصلاحات جزئى از نظر مسلمان روا است و باید انجام بگیرد و هدف، وسیله را مباح نمى‏کند . اگر ما هدفمان خوب باشد، وسیله‏مان هم باید خوب باشد، اگر ما مى‏خواهیم حکومت عدل تحقق پیدا کند، باید از ابزار خوب هم استفاده کنیم . ظلم و فساد، ابزار صحیح و درستى از نظر منطق اسلام نیست، ولو این‏که بخواهد یک حکومت صالح هم به زعم خودش سرکار بیاورد . باید از طریق صحیح و درست آن استفاده کرد . پس این فکر که ما بیائیم دنیا را پر از ظلم و جور بکنیم یا این که اندیشه و فلسفه و طرحمان این باشد که ظلم و فساد را عالمگیر بکنیم تا بر اساس آن ظلم و فساد آن عدل الهى تحقق پیدا کند، این یک فکر مارکسیستى است، نه اسلامى . من اعتقاد دارم مسلمانى که معتقد به قرآن و معتقد به پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار است چنین اعتقادى را نمى‏تواند داشته باشد و ندارد . چطور مى‏شود که یک نفر قرآن بخواند، امر به معروف و نهى از منکر انجام ندهد؟ این همه آیاتى که راجع به عدل و داد و آنها است، آنها را نادیده بگیرد و بگوید من مى‏خواهم ظلم و فساد را بیشتر کنم؟ اتفاقا این یک بحثى است که مربوط به ماتریالیست‏ها است و این را به مسلمین نیز نسبت مى‏دهند . جدا از این، کسانى که در راه اصلاح عقیده مهدویت و حضرت مهدى (عج) در طول تاریخ بوده‏اند، در راستاى فقاهت و در راستاى تبعیت از احکام اسلامى گام برداشته‏اند، این گونه نبودند . چنین مطلبى مربوط به مسلمین نیست; مربوط به شیعیان نیست و خارج از دایره اسلام و اعتقاد به توحید است . کسانى چنین حرفى مى‏زنند که اصلا مبانى را قبول نداشته باشند و مادى باشند . او مى‏تواند چنین حرفى بزند . در بین مسلمین ما چنین کسى را نمى‏شناسیم . اگر هم کسى باشد، او معتقد به اسلام و قرآن و امام زمان (عج) نیست . امام زمان (عج) کجا راضى است که یک نفر بیاید فساد بکند؟ بنابراین کسى که در انتظار حکومت‏حضرت مهدى (عج) است، باید اهداف حضرت مهدى (عج) را ترویج‏بکند . باید کارهاى حضرت مهدى (عج) را انجام بدهد . باید براى ریشه کن کردن ظلم و فساد تلاش بکند . حالا اگر روال حرکت‏هاى اجتماعى جهان به نحوى است که آن زورمداران و ظلمه حاکم مى‏شوند و از بستر آن ظلم، اراده خداوند تعلق مى‏گیرد، بعد از آن‏که دنیا پر از ظلم و جور شد، حکومت عدل الهى تحقق پیدا کند . این مربوط به قضاى الهى است; مربوط به وظیفه ما نیست . ما نمى‏توانیم بگوییم باید ظلم و فساد را زیاد بکنیم تا حضرت صاحب ظهور کند . این حرف غلطى است . اگر کسى این حرف را بزند، مسلمان نیست .
«ولایت و محبت‏» یا «فقاهت و شریعت‏» چه رابطه‏اى دارند؟
محبت‏یک حرف صحیحى است . ما در بعضى از احادیث داریم: «هل الدین الا الحب‏» ، آیا دین جز محبت، چیز دیگرى هم هست . حب خدا، حب اولیاى خدا، حب پیامبر و ائمه اطهار، بسیار جایگاه بالایى دارد . در واقع این بحث همان تولى و تبرى است . دوست داشتن دوستان خدا و دشمن شمردن دشمنان خدا .
«والذین معه اشداء على الکفار، رحماء بینهم‏» . هم محبت و هم شدت هر دو هست . محبت تنها کافى نیست، باید محبت‏با عمل صالح توام باشد . یک شعر بسیار جالب از امام باقر یا امام صادق (ع) در کتاب کافى نقل شده است‏به این مضمون: «تعزل الهه و انت تظهر حبه هذا لامرک فى الفعال بدیعه لو کان حبک صادقا لاطعته الا المبحه لمن احبه مطیعه‏» ; یعنى معصیت و نافرمانى خدا مى‏کنى و اظهار حب خدا مى‏نمایى . این یک عمل بدیع و عجیبى در آفرینش است . حب تو صادق نیست . اگر حب تو صادق بود، اطاعت مى‏کردى; زیرا که محب، مطیع محبوب است .
بنابراین خداوند عالم در قرآن کریم، دستوراتى براى سعادت دنیا و آخرت داده است . براى سعادت، صرف محبت کافى نیست . صرف حب قلبى کافى نیست; بلکه باید با عمل، مجاهدت، تلاش، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد باشد . اینها اگر همراه با آن اعتقاد شایسته و درست‏باشد، ممکن است‏خداوند ما را مورد مغفرت خویش قرار دهد; محبت صرف، ما را به سرمنزل مقصود نمى‏رساند .

تبلیغات