آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

یکى از وظایفى که بر عهده شیعیان نهاده شده، «شناخت پیشوا و رهبر» مى‏باشد. در یک نگاه کلّى دو راه براى شناخت امام وجود دارد: از دیدگاه احادیث اهل تشیّع و از دیدگاه احادیث اهل تسنّن. در این نوشتار سعى شده از دیدگاه اهل سنّت گوشه‏اى از شخصیت ممتاز امام زین العابدین علیه‏السلام به پیشگاه شما سروران گرامى تقدیم شود.
در یک نگاه
«ذهبى» دودمان آن حضرت را این گونه مى‏نویسد: على فرزند حسین فرزند على بن ابى طالب فرزند عبد المطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف مى‏باشد.1
کنیه ایشان ابوالحسن، ابوالحسین، ابو محمّد و ابو عبداللّه است.2
لقب ایشان زین العابدین، سجّاد، هاشمى، علوى، مدنى، قرشى، على اکبر3 و برخى ایشان را على اصغر4 دانسته‏اند.
به ایشان «ابن الخیرتین» نیز مى‏گویند، به خاطر این که پیغمبر فرمود: خداوند متعال از میان بندگان خود، دو گروه را برگزیده است؛ از میان عرب، قریش و از عجم، فارس را برگزید.5 پدر بزرگوار امام سجّاد از قریش و مادر ایشان از ایران مى‏باشد، لذا به ایشان فرزند دو خیر مى‏گویند.
«ذوالثَّفنات» لقب دیگرى است که به آن حضرت داده‏اند. چرا که ایشان بر اثر عبادت و نماز بسیار، جایگاه‏هاى سجده‏اش همانند زانوى شتر پینه بسته بود.6
پدر بزرگوارش حسین بن على و مادرش دختر یزدگرد سوم مى‏باشد. در نام مادرش اختلاف است برخى ایشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان نامیده‏اند.7
آن حضرت در سال 38 هجرى در مدینه به دنیا آمد و در دوران خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسیده و بدن مطهّرش در قبرستان بقیع کنار قبر عموى گرامى‏اش امام حسن مجتبى به خاک سپرده شد.8 در سال شهادت وى میان مورّخان اختلاف است؛ برخى سال شهادت را 929، 9310، 9411، 9512، 9913 و 10014 هجرى مى‏دانند.
سالى که امام در آن رحلت نمود را سال «سَنَةُ الفقهاء» نامیدند به دلیل این که در این سال بسیارى از فقهاى مدینه رحلت کردند.15
امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حدیث، از تابعین بوده16 و از طبقه دوم17 مى‏باشد ولى برخى ایشان را از طبقه سوم مى‏دانند.18
جایگاه علمى و حدیثى ایشان بدین صورت است که تمام صحاح ششگانه (صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع الصحیح ترمذى، سنن ابو داود، سنن نسائى، سنن ابن ماجه) و مسانید اهل تسنّن از ایشان حدیث نقل کرده‏اند. بخارى در کتاب خود در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضى از مسائل تاریخى19 و مُسلم نیز در کتاب خود در مباحث صوم، حج و فرائض، فِتَن، ادب و سایر مسائل تاریخى از امام سجّاد علیه‏السلام حدیث نقل کرده‏اند.20
ذهبى مى‏نویسد: ایشان از بسیارى از بزرگان حدیث نقل کرده است: از پیامبر و امام على بن ابى طالب به صورت مرسل، از حسن بن على، حسین بن على (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفیّه (امّ‏المؤمنین)، عایشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادى چون: محمّد بن على (امام باقر)، زید بن على، ابو حمزه ثمالى، یحیى بن سعید، ابن شهاب زهرى، زید بن اسلم و ابوالزناد از وى حدیث نقل کرده‏اند.21
امام سجّاد علیه‏السلام در کلام بزرگان
1. عبداللّه بن عباس وقتى که امام را مى‏دید، چنین مى‏گفت: «مرحباً بالحبیب ابن حبیب.»22
2. سعید بن مسیّب (م 93 هـ.): «ما رأیتُ قطّ افضل من علىّ بن الحسین، ما رأیتُه ضاحکاً یوماً قطّ»23 در جاى دیگر مى‏گوید: «ما رأیتُ اورع منه».24
3. نافع بن جُبیر (م 99 ه.): «کان علىّ بن الحسین رجلاً له فضل فى الدّین»25 و در جاى دیگر خطاب به امام سجّاد علیه‏السلام مى‏گوید: «انت سیّد النّاس و افضلهم».26
4. عمر بن عبدالعزیز (م 101 ه.) بعد از رحلت امام، چنین گفت: «ذهب سراج الدّنیا و جمال الدّنیا و زین العابدین».27
5. طاووس (م 106 ه..): «رجل صالح من اهل بیت الخیر»، «رجال صالح من اهل بیت النّبوّة» و «رجل صالح من اهل بیت طیّب».28
6. ابوفراس فرزدق (م 110 ه.)
در یکى از ایّام، هشام بن عبدالملک (قبل از خلافت وى) به زیارت خانه خدا آمده و قصد تبرّک جستن به حجر الاسود را داشت که بر اثر ادحام جمعیت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشه‏اى از حرم رفته و از دور نظاره گر خیل جمعیت بوده که ناگهان دیدند امام زین‏العابدین علیه‏السلام به طرف حجر الاسود مى‏رود و مردم به احترامِ ایشان راه را باز کرده و امام توانست حجر الاسود را استلام کند. یکى از اطرافیان هشام که از دمشق آمده بود و آن شخص را نمى‏شناخت، از هشام پرسید: این شخص کیست؟ هشام با این که او را مى‏شناخت اظهار بى اطلاعى کرد. در این هنگام فرزدق گفت: من او را مى‏شناسم و در وصف امام چنین سرود:
هذا الذى تعرف البطحاء و طأته     و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم     هذا التّقىّ النّقىّ الّطاهر العَلَم...29
عبدالرّحمن جامى (898 ق .) این جریان را چنین به نظم در آورده:
پور عبدالملک بنام هشام     در حرم بود با اهالى شام
مى‏زد اندر طواف کعبه قدم     لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست     بهر نظاره گوشه‏اى بنشست
ناگهان نخبه نبىّ و ولى     زین عُبّاد بن حسینِ على
در کساء بها و حلّه نور     بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف مى‏گذشت بهر طواف     در صف خلق مى‏فتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر     گشت خالى زخلق راه و گذر
شامى کرد از هشام سؤال     کیست این، با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل کرد     وز شناساییش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش، ندانم کیست     مدنى یا یمانى یا مکّى است
بوفراس، آن سخنور نادر     بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من مى‏شناسمش نیکو     زو چه پرسى، به سوى من کن رو
آن کس است این که مکّه و بطحا     زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم     ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعى صفا حجر عرفات     طیبه و کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف     بر علوّ مقام او واقف...30
7. ابن شهاب زُهَرى (م 123 یا 124 ه .) که یکى از شاگردان امام سجّاد علیه‏السلام مى‏باشد، در مقاطع گوناگون از آن حضرت به بزرگى یاد مى‏کند؛ از جمله:
«لم اُدرِک من اهل البیت افضل من علىّ بن الحسین»،31 «ما رأیت قرشیّاً افضل من علىّ بن الحسین.»،32 «کان اکثر مجالستى مع علىّ بن الحسین و ما رأیت احداً کان افقه منه»،33 «کان علىّ بن الحسین من افضل اهل بیته و احسنهم طاعة»،34 «مارأیت قرشیّاً افضل منه ولا افقه»،35 «ما رأیت قرشیّاً اورع منه ولا افضل»،36 «ما رأیت قطّ افضل من علىّ بن الحسین»،37 «ما رأیت هاشمیّاً اعبد منه»،38 «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علىّ بن الحسین»39 و «علىّ بن الحسین اعظم الناس علىّ منّةً».40
8. زید بن اسلم (م 136 ه.): «ما رأیت فیهم مثل علىّ بن الحسین».41
9. ابو حازم مدنى (م 140 ه.): «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علىّ بن الحسین»42 «ما رأیتُ هاشمیّاً افقه من علىّ بن الحسین».43
10. یحیى بن سعید (م 143 ه.) نیز ایشان را یکى از فقهاى بنام مدینه مى‏دانست44 و درباره آن حضرت مى‏گفت: «افضل هاشمیّاً رأیته بالمدینه»،45 «ما رأیت هاشمیّاً قطّ افضل منه»46 و «کان افضل هاشمیّاً ادرکته».47
11. مالک بن انس (م 179 ه.): «انَّ علىّ بن الحسین کان من اهل الفضل»48 و در جاى دیگر مى‏گوید: «لم یکن فى اهل بیت رسول اللّه مثله و هو ابن اَمَة».49
12. محمد بن عمر واقدى (م 207 ه.): «کان من اورع النّاس و اعبدهم و اتقاهم للّه عزّوجلّ».50
13. عتبى (228 ق.) «کان علىّ بن الحسین افضل بنى هاشم».51
14. على بن مدینى (م 230 ه.): «یکى از اتقیا، پرهیزکاران و پارسایان، على بن الحسین است.»52
15. محمد بن سعد بصرى (م 230 ه.): «و کان علىّ بن الحسین ثقة مأموناً کثیر الحدیث عالیاً رفیعاً ورعاً».53
16. ابوبکر بن برقى (م 249 ه.): «نسل الحسین کلّه مِنْ قِبَلِ ابنه علىّ الاصغر و کان افضل اهل زمانه...ما رأیت هاشمیّاً افضل منه».54
17. عجلى (م 261 ه.) «علىّ بن الحسین مدنىٌّ تابعىٌّ ثقةٌ و کان رجلاً صالحاً».55
18. ابن قتیبه دینورى (م 276 ه.): «و کان خیّراً فاضلاً».56
19. ابن واضح یعقوبى (م 284 ه.): «کان افضل النّاس و اشدّهم عبادةً و کان یسمّى زین العابدین و یسمّى ایضاً ذا الثّفنات لما کان فى وجهه من اثر السّجود و کان یصلّى فى الیوم و اللیلة الف رکعة و لمّا غسل وجد على کتفیه جُلَب کجُلبِ البعیر فقیل لأهله ما هذه الآثار؟ قالوا من حمله للطعام فى اللیل یدور به على منازل الفقراء».57
20. ابن عبد ربّه اندلسى (م 327 ه.): «علىّ بن الحسین کان من افضل بنى هاشم»58 و در جاى دیگر، امام را به فقاهت و دانش و پرهیزکارى متّصف مى‏کند.59
21. ابن حبّان (م 354 ه.): «و کان من افاضل بنى هاشم، من فقهاء اهل المدینة و عبّادهم، سیّدالعابدین فى ذلک الزّمان»60 و در جاى دیگر مى‏گوید: «من فقهاء اهل البیت و افاضل بنى هاشم و عبّاد المدینة».61
22. ابن شاهین (م 385 ه.): «على بن الحسین، فردى ثقه و مطمئن مى‏باشد ولى از وى (در کتب صحاح) حدیث کم نقل شده است.»62
23. احمد بن على بن منجویه اصفهانى (م 428 ه.): «کان من افاضل بنى هاشم و فقهاء اهل المدینة و عبّادهم».63
24. ابو نعیم اصفهانى (م 430 ه.): «زین‏العابدین و منار القانتین کان عابداً وفیّاً و جواداً حفیّاً».64
25. ابن ابى الحدید معتزلى (م 656 ه.): «کان الغایة فى العبادة»65 و در جاى دیگر امام را از بزرگان و علماى بنام اهل بیت برمى‏شمارد.66
26. ابو زکریا محیى الدّین نووى (م 676 ه.): «اجمعوا على جلالته فى کلّ شى‏ء»67
27. ابن خلّکان (م 681 ه.): «علىّ بن الحسین احد الائمة الاثنى عشر و من سادات التابعین...و کان من احسن الناس وجهاً و اطیبهم ارجاً».68
28. شهاب الدّین نویرى (733 ق.): «کان رحمه اللّه ثقة و رعاً مأموناً کثیر الحدیث من افضل اهل بیته و احسنهم طاعتاً».69
29. شمس الدّین ذهبى (م748 ه.): «مناقبه کثیرة من صلواته و خشوعه و حجّه و فضله»70 و در جاى دیگر مى‏گوید: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله».71
30. علاء الدّین مُغْلَطاى (م 762 ه.): «وله من الفضل المتعالم ما لیس لأحدٍ».72
31. یافعى (م 768 ه.): «کان من احسن النّاس وجهاً و اطیبهم ریحاً قلت بل اطیبهم و اشرفهم ذاتاً و طبعاً و اصلاً و فرعاً».73
32. ابن کثیر دمشقى (م 774 ه.): «وکان علىّ بن الحسین بالمدینة محترماً معظّماً».74
33. شمس الدّین محمد بن طولون، مورّخ دمشقى (م 953 ه.): «و هو من سادات التابعین و من فقهاء و اتقیاء المدینة و فضائل زین العابدین و مناقبه اکثر من أنْ تحصى».75
34. ابن حجر عسقلانى (م 852 ه.): «علىّ بن الحسین ثقة عابد فقیه فاضل مشهور».76
35. ابن عماد حنبلى (م 1089 ه.): «سمّى زین العابدین لفرط عبادته و کان ورده فى الیوم و اللیلة الف رکعة الى أن مات».77
36. خیرالدّین زرکلى: «رابع الائمة الاثنى عشر عند الامامیة و احد من کان یضرب بهم المثل فى الحلم و الورع».78
گوشه‏اى از فضایل و احوالات
احترام به مادر
ابن خلّکان مى‏نویسد: با این که مادر وى کنیز بوده، زین العابدین بسیار به ایشان محبت و نیکى مى‏کرد تا آنجا که به ایشان گفتند: تو برترین مردمى هستى که به مادرت نیکى مى‏کنى ولى چرا با وى سر یک سفره نمى‏نشینى؟ وى در پاسخ گفت: «از آن مى‏هراسم که لقمه‏اى را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.»79
عبادت وى
مالک بن انس مى‏گوید: على بن حسین در شبانه روز هزار رکعت نماز مى‏خواند تا این که از دنیا رحلت کرد. لذا به ایشان «زین‏العابدین» مى‏گویند.80
ابن عبد ربّه مى‏نویسد: هنگامى که على بن حسین آماده نماز مى‏شد، لرزه عجیبى وجودش را فرا مى‏گرفت. از ایشان در این باره سؤال شد، فرمود: «واى بر شما! آیا مى‏دانید که من در برابر چه کسى مى‏خواهم بایستم و در برابر چه کسى مى‏خواهم مناجات کنم؟!»81
ابى نوح انصارى مى‏گوید: روزى منزل على بن حسین در حالى که وى در حال سجده بود، آتش گرفت؛ مردم به وى مى‏گفتند: یابن رسول اللّه! آتش. ولى ایشان سر از سجده برنداشت تا آتش را خاموش کردند. به وى گفتند: چرا خود را نجات ندادى؟ فرمود: «آتش جهنّم مرا از این کار بازداشت.»82
ابن سعد مى‏نویسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهره‏اش زرد مى‏شد. علت امر از ایشان سؤال شد، فرمود: «آیا مى‏دانید در برابر چه کسى مى‏خواهم بایستم؟!»83
مالک بن انس مى‏گوید: هنگامى که على بن حسین احرام مى‏بست، لبیّک اللّهمّ لبیّک را قرائت کرد و در همان لحظه، بیهوش شده و از مرکب خود به زمین افتاد.84
امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز مى‏خواند. هنگام وفات گریان بود، به او گفتم: چرا گریه مى‏کنید؟ پدرم فرمود: «اى فرزند! در روز قیامت هیچ ملک مقرّبى و هیچ نبىّ مرسلى باقى نمى‏ماند مگر این که خواست و مشیّت خداوند بر آنها حاکم است؛ اگر بخواهد، عذاب مى‏کند و اگر بخواهد، مى‏بخشد.»85
همچنین امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید: هنگامى که سخن از مرگ و آخرت به میان مى‏آمد، پدرم آنقدر گریه مى‏کرد که از گریه ایشان تمامى اطرافیان مى‏گریستند.86
طاووس مى‏گوید: شنیدم على بن حسین در سجده چنین مى‏گفت: عُبَیدُکَ بفنائک مسکینک بفنائک فقیر یاربّ سائلک بفنائک.
طاووس مى‏گوید: این جملات را حفظ کردم و هرگاه به مشکلى بر مى‏خوردم و این دعا را مى‏خواندم، مشکلم حل مى‏شد.87
زید بن اسلم مى‏گوید: یکى از دعاهاى على بن حسین این است که: «خداوندا! مرا به خودم وامگذار و مرا به خلق خود وامگذار که ذلیلم مى‏کنند.»88
کمک به فقرا
ابو حمزه ثمالى مى‏گوید: على بن حسین شبانه مقدارى غذا بر دوش خود گذاشته و در تاریکى شب به صورت مخفیانه به فقرا مى‏رساند و مى‏فرمود: «صدقه‏اى که در تاریکى شب داده شود، غضب خداوند را خاموش مى‏کند.»89
امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و مى‏فرمود: «خداوند، مؤمن گنه کارِ پشیمان را دوست دارد.»90
محمد بن اسحاق مى‏گوید: مردم مدینه زندگى مى‏کردند و نمى‏دانستند معاش آنها از کجا تأمین مى‏شود؛ اما با رحلت على بن الحسین غذاى شبانه آنان قطع شد.91
شیبة بن نعامة مى‏گوید: بعد از وفات على بن حسین فهمیده شد 100 خانوار را در مدینه اداره مى‏کرد.92 با این حال، امام سجاد علیه‏السلام یک درهم نیز از بیت المال براى خود استفاده نمى‏کرد.93
عمر بن ثابت مى‏گوید: هنگامى که على بن حسین رحلت کرد، روى کمر آن حضرت پینه‏هاى زیادى بر اثر حمل غذا براى فقرا دیده شد.94
حلم و کرم
عبدالرّزاق مى‏گوید: کنیز على بن حسین در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتى به کنیز نگاه کرد، کنیز گفت: خداوند متعال مى‏فرماید: «والکاظمین الغیظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. کنیز در ادامه گفت: «والعافین عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. کنیز در ادامه گفت: «واللّه یحبّ المحسنین»امام فرمود: برو تو آزاد هستى.95
به یاد کربلا
امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید: از پدرم درباره بسیار گریستن وى سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نکنید، یعقوب علیه‏السلام یکى از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وى (یوسف) گریست تا چشمانش سفید شد در حالى که نمى‏دانست زنده است یا مرده؛ اما من دیدم چهارده نفر از اهل بیت ما را در ظهر عاشورا ذبح مى‏کردند، آیا ناراحتى و اندوه آنان از قلب من بیرون خواهد رفت؟!»96
نتیجه
آنچه که از میان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پیرامون امام سجاد علیه‏السلام مطرح شده، ایشان یکى از شخصیت‏هاى بى‏نظیر و برجسته فقهى، اخلاقى در دوران خویش بوده که این نکته در کلام شمس‏الدّین ذهبى کاملاً مشهود است. وى امام را به خاطر جایگاه والاى علمى، اخلاقى، تدبیر و دوراندیشى، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمین مى‏داند: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله.»97
پى‏نوشت‏ها:
1. سیر اعلام النبلاء،شمس‏الدین‏ذهبى،ج4،ص386.
2. همان؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ الجرح و التعدیل، ابو حاتم رازى، ج 6، ص 178؛ الکنى و الاسماء، دولابى، ج 1، ص 147؛ طبقات الحفّاظ، سیوطى، ص 37؛ المقتنى فى سرد الکنى، شمس الدین ذهبى، ج 1، ص 199؛ تهذیب الکمال، مزّى، ج 13، ص 236.
3. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ العِبَر، شمس الدین ذهبى، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236؛ النجوم الزاهرة، ابن تغرى، ج 1، ص 229؛ وفیات الاعیان، ابن خَلَّکان، ج 3، ص 266؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، ج 7، ص 231؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
4. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 5، ص 222.
5. قال رسول‏اللّه: «للّه تعالى من عباده خیرتان فخیرته من العرب قریش و من العجم فارس.» (وفیات الاعیان، ج 3، ص 267؛ اکمال تهذیب الکمال مُغْلَطاى، ج 9، ص 304.)
6. وفیات الاعیان، ج 3، ص 274؛ صبحى الاعشى، قلقشندى، ج 1، ص 516؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 160؛، ثمارالقلوب، ابومنصور ثعالبى، ص 226؛ شرح نهج البلاغه، ابن‏ابى‏الحدید،ج10،ص79.
7. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 266؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236.
8. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386 و 391؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ مروج الذهب، ج 3، ص 169؛البدایة‏والنّهایة،ابن‏کثیردمشقى،ج9،ص119.
9. طبقات الحفّاظ، ص 37؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 193؛ الوفیات، ابن قنفذ، ص 100.
10. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛سیراعلام‏انبلاء،ج4،ص392.
11. الکاشف، ج 1، ص 229؛ دُوَلُ الاسلام، شمس الدین ذهبى، ج 2، ص 231؛ العِبَر، ج 1، ص 183؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269.
12. مروج الذهب، ج 3، ص 169؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 229؛ البدایة و النهایة، ج 9، ج 103.
13. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
14. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفّاظ، ص 37.
15. تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبرى، ج 4، ص 25؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 103؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج 2، ص 272؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 250؛ اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 296.
16. ذکر اسماء التابعین، دارالقطنى، ج 1، ص 248. «تابعى» به کسى گفته مى‏شود که پیامبر را ندیده، ولى اصحاب پیامبر را دیده است.
17. الطبقات، خلیفة بن خیاط، ص 417؛ المعین فى طبقات المحدثین، شمس الدین ذهبى، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 431؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 211.
18. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
19. رجال صحیح بخارى، ابونصر بخارى کلاباذى، ج 2، ص 527.
20.رجال‏صحیح‏مسلم،ابن‏منجویه‏اصفهانى،ج2،ص53.
21. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 237.
22. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 213؛ فضایل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 30.
23. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
24. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 161؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 121؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 434، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391.
25. تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ سیر اعلام‏النبلاء،ج4،ص388؛تهذیب‏التهذیب،ج7،ص269.
26. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 137؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ التذکرة الحمدونیة، ابن حمدون، ج 1، ص110.
27. در ادامه، این جمله آمده است: به عمر بن عبدالعزیز گفته شد: فرزندش محمد بن على زنده است. وى براى امتحان و آزمایش امام باقر(ع) نامه‏اى به او نوشت که امام در پاسخ، او را موعظه و بیم داد. ر.ک: تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
28. تاریخ دمشق، ج 44، ص 164.
29. همان، ص 180؛ الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 15، ص 327؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 95؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ مرأة‏الجنان، یافعى، ج 1، ص 189؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 244؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 438.
30. مثنوى هفت‏اورنگ، عبدالرحمن بن احمدجامى، ص 142 ـ 145.
31. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 179؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
32. تاریخ دمشق، ج 44، ص 152 و 156؛ المعرفة و التاریخ،فسوى،ج1،ص300؛صفة‏الصفوة،ج1،ص392؛ الکاشف، ج 2، ص 37؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 387؛ تحریر تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 39؛ تهذیب الکمال، ج 13،ص238؛تهذیب‏التهذیب،ج7،ص269.
33. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ تاریخ الخمیس، دیّار بکرى، ج 2، ص 313؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 393؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ تهذیب الکمال،ج13،ص239.
34. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ طبقات الکبرى، ج 5، ص 215؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
35. طبقات الحفّاظ، ص 37.
36. البدایة و النهایة، ج 9، ص 110.
37. تاریخ دمشق، ج 44، ص 160.
38. اکمال التهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
39. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300.
40. البدایة و النهایة، ج 9، ص 113.
41. تاریخ دمشق، ج 44، ص 158، تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 267؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیب‏الکمال،ج13،ص239.
42. تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375. در بعضى از نسخه‏ها ابو حاتم اعرج ثبت شده است. ر.ک العِبَر، ج 1، ص 183.
43. تاریخ دمشق، ج 44، ص 170؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 394.
44. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
45. الجرح و التعدیل، ج 6، ص 178؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 266 و 267.
46. موسوعة اقوال الامام احمد بن حنبل،ج3،ص35.
47. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ طبقات الکبرى، ج 5، ص 214؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 110؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388.
48. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 215؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تاریخ ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص 406؛تهذیب‏الکمال،ج13،ص238.
49. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 110؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
50. البدایة و النهایة، ج 9، ص 110.
51. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 303.
52. همان، ص 304.
53. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 222.
54. تاریخ دمشق، ح 44، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 309؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
55. تاریخ الثقات، عجلى، ص 344؛ معرفة الثقات عجلى، ج 2، ص 153؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 160؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
56. المعارف، ص 215.
57. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
58. عقد الفرید، ج 3، ص 153.
59. همان، ج 6، ص 128.
60. کتاب الثقات، ج 5، ص 159 و 160.
61. مشاهیر علماء الامصار، ابن حبّان، ص 104.
62. تاریخ اسماء الثقات، ابن شاهین، ص 206.
63. رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 53.
64. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 133.
65. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 27.
66. همان، ج 12، ص 254.
67. تهذیب الاسماء و اللغات، نووى، ج 1، ص 314.
68. وفیات الاعیان، ج 3، ص95 و 266.
69. نهایة الارب، نویرى، ج 21، ص 324.
70. العِبَر، ج 1، ص 83.
71. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
72. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
73. مرآة‏الجنان، ج 1، ص 188.
74. البدایة و النهایة، ج 9، ص 109.
75. الائمة الاثنى عشر، ابن طولون، ص 75 ـ 78.
76. تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 39.
77. شذرات الذهب، ج 1، ص 374.
78. الاعلام، ج 4، ص 277.
79. وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375، الائمة الاثنى عشر، ص 77؛ النجوم الزاهره، ج 6، ص 229.
80. العِبَر، ج 1، ص 83.
81. عقدالفرید، ج 3، ص 169؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
82. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162.
83. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 216؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 133.
84. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
85 و 86. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163.
87. همان، ص 164، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
88. اللهم لاتکلنى الى نفسى فاعجز عنها، فلاتکلنى الى المخلوقین فیضیعونى. (تاریخ دمشق، ج 44، ص 165؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 396).
89.تاریخ دمشق، ج 44، ص 166؛ سیراعلام‏النبلاء، ج 4، ص 393.
90. تاریخ دمشق، ج 44، ص 166.
91. همان؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
92. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 222؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، تاریخ دمشق، ج 44، ص 167.
1.تاریخ‏دمشق،ج44،ص161؛سیراعلام‏النبلاء،ج4،ص391.
93. تاریخ دمشق، ج 44، ص 167؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136.
94. تاریخ دمشق، ج 44، ص 169؛ آل عمران / 134.
95. تاریخ دمشق، ج 44، ص 168.
96. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.

تبلیغات