آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

آیا مى‏دانید که شهید مطهرى...
1. نامه خود به پدر بزرگوارش را با خطاب «روحى فداک» (جانم فداى تو باد) آغاز مى‏نمود.
2. استاد سه شب قبل از شهادت، پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را در خواب مى‏بیند در حالى که استاد در کنار امام خمینى ایستاده بودند. پیامبر پس از روبوسى با امام، استاد را در آغوش گرفته و لبهاى ایشان را مى‏بوسند. (ناقل این خاطره که همسر استاد هستند فرموده‏اند:) من گفتم: ان‏شاءاللّه پیامبر گفته‏هاى شما را تأیید کرده‏اند. و استاد فرمود: «مطمئنّم به زودى اتفاق مهمّى براى من رخ مى‏دهد.»
3. استاد پس از ترور و شهادت سرلشکر قرنى فرموده بود: «بعد از قرنى نوبت من است». محمد فرزند ایشان مى‏گوید: خوشحالى ایشان در روزى که شب آن روز به شهادت رسیدند، طورى بود که هرگز نمونه آن را ندیده بودم.
4. شاگرد یکى از عرفا دقیقاً همزمان با شهادت استاد (ساعت 11 شب) در خواب مى‏بیند قبرى را نشان مى‏دهند و مى‏گویند: زیارت کنید. مى‏پرسد: قبر کیست؟ مى‏گویند: قبر آقاى مطهرى است. بعد ایشان را عروج مى‏دهند و به جاى وسیعى مى‏برند. در آنجا تخت نورانى‏اى را نشان مى‏دهند که بسیار زیبا بوده و عده‏اى دورش مى‏گشته و صلوات مى‏فرستاده، مى‏گفتند: این، جاى اولیاءاللّه است. و در همین وقت آقاى مطهرى وارد شده، روى آن تخت مى‏نشیند و مى‏گویند: «از خدا یک مقام عالى مى‏خواستم، به من مقامى متعالى عنایت فرمود.»
5. استاد بارها به دانشجویان مى‏گفتند: «دانشگاه به منزله مسجد است. سعى کنید بدون وضو وارد دانشگاه نشوید.» و خود نیز به یکى از دانشجویان گفته بودند: «من هیچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمى‏شوم.»
6. حدود 45 سال پیش در اوّلین جلسه‏اى که در کلاس درس نهج البلاغه استاد حاضر شدم، توصیه زیادى براى نماز شب کردند و متذکّر شدند که یکدیگر را در نماز شب دعا کنیم. بعد گفتند: «من از شما مى‏خواهم که دعایى که در حقّ من مى‏کنید، این باشد که من با شهادت از دنیا بروم.»
7. بعد از آنکه من ایشان را در جریان امر مریضى که در بیمارستان خوابیده و پدرش وضع مالى خوبى نداشت، قرار دادم، استاد به من پول دادند تا او را مرخّص کنم و فرمودند: «هر وقت از این مریض‏ها دیدى، به من بگو.»
8. استاد بود که متن خیر مقدم بازگشت امام در 12 بهمن 57 را تهیه و قرائت نمود. استاد این متن را این‏گونه آغاز کرد: «جاءالحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاً»، «اَلا انّ حزب اللّه هم الغالبون»
اى روح خدا و اى ابراهیم بت شکن اسلام و اى بنده پاکباز حق و اى جان عزیز ملت ایران! به عرض برسانم که:
رواق منظر چشم من، آشیانه توست     کرم نما و قدم نه که خانه، خانه توست
9. استاد در نوشته‏اى که پس از شهادت در جیب لباس ایشان یافت شد، این نکات را براى در میان گذاردن با امام قدس‏سره یاد داشت کرده بودند: نماز جمعه ـ تشکیلات روحانیت و خطر حزب ـ مسأله امر به معروف و نهى از منکر ـ پیشنهاد حجاب استاندارد ـ تسهیلات ازدواج ـ تعلیم فنون جنگى براى افراد 18 سال تا 40 سال و...
10. استاد خویشتن خویش را مرهون امام مى‏دانست، در این رابطه مى‏نویسند:
«پس از مهاجرت به قم، گمشده خود را در شخصیتى دیگر یافتم. فکر کردم که روح تشنه‏ام از این شخصیت سیراب خواهد شد... درس اخلاقى که به وسیله شخصیت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته مى‏شد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمى، مرا سرمست مى‏کرد. بدون هیچ اغراق و مبالغه‏اى، این درس مرا آنچنان به وجد مى‏آورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شدیداً تحت تأثیر آن مى‏یافتم. بخش مهمّى از شخصیت من در آن درس و سپس درسهاى دیگرى که طى دوازده سال از استاد الهى‏ام فراگرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و مى‏دانم. راستى که او روح قدس الهى بود...»
بارها مى‏گفتند: «من نسبت به امام، حالتى چون مولوى نسبت به شمس دارم. تأثیر تعلّم در محضر ایشان زایدالوصف است.»
11. استاد در سال 1334 با دو تن از دوستان خویش قرار مى‏گذارند که هریک ماهیانه مبلغى روى هم بگذارند تا بتوانند مؤسّسه‏اى فرهنگى تأسیس نمایند. مطابق این قرار، آقاى طباطبائى 300 ریال، آقاى قائنى 1000 و استاد 150 ریال در ماه تعهّد کرده‏اند.
12. استاد وضعیت زندگى‏اش را در نامه‏اى خطاب به پدر خویش چنین توصیف کرده‏اند (تاریخ 5 / 7 / 44):
«خدا را شکر مى‏کنم در زندگى محتاج نیستم، روزى کفاف دارم، به سلامتى و بهداشت خودم و فرزندانم مى‏رسم، وظائف دینى خود را به لطف خدا انجام مى‏دهم، به کار تحصیل و تربیت فرزندانم رسیدگى مى‏کنم، من بر کار مسلّطم نه کار بر من. على‏الظّاهر در جریان زندگى مظالمى به گردنم نمى‏آید، نانى که مى‏خورم، نان کار و زحمت است، آبرو و احترامم محفوظ است.»
13. کتاب «داستان راستان» از سوى کمیسیون ملّى یونسکو در ایران، برنده جایزه یونسکو شده است. (در سال 1344)
14. استاد شرط موافقت خویش با طبقه‏اى جدید ـ که به تعبیر ایشان در فرهنگ جدید غربى پرورش یافته و مطالعات و علایق اسلامى دارند ـ را (در سال 50) چنین مطرح نموده‏اند:
«این طبقه مى‏توانند حلقه ارتباط فرهنگ غربى و فرهنگ اسلامى واقع شوند ولى مشروط به این که برنامه‏هایى که به وسیله این طبقه اجرا مى‏شود، تحت نظارت و کنترل دقیق افرادى باشد که در فرهنگ اسلامى پرورش یافته‏اند و در علوم اسلامى تخصّص یافته‏اند. و اگر این نظارت به طور دقیق و جدّى صورت نگیرد، زیان این گونه افراد و برنامه‏هایى که اجرا مى‏کنند، از سودش بسى بیشتر است.»
15. استاد از پدر خویش چنین یاد مى‏کنند:
«از وقتى یادم مى‏آید، این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمى‏گذاشت و نمى‏گذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سر شب مى‏خورد و سه ساعت از شب گذشته مى‏خوابد و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده، بیدار مى‏شود و حدّاقل قرآنى که تلاوت مى‏کند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشى نماز شب مى‏خواند... اینها دل را زنده مى‏کند.»
16. استاد طىّ نامه‏اى به فرزندش چنین توصیه مى‏نماید:
«در انتخاب دوست و رفیق فوق العاده دقیق باش که مارخوش خطّ و خال فراوان است، همچنین در مطالعه کتابهایى که به دستت مى‏افتد... حتّى‏الامکان از تلاوت روزى یک حزب قرآن که فقط پنج دقیقه طول مى‏کشد، مضایقه نکن و ثوابش را هدیه روح مبارک حضرت رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بنما که موجب برکت عمر و موفقیت است. ان‏شاءاللّه.»
17. استاد در مورد آزادى عقیده مى‏گفتند: «انقلاب اسلامى اگر بخواهد جلو آزادى عقیده را بگیرد، شکست مى‏خورد... البته فرق است میان فکر و عقیده، عقیده ممکن است پایه فکرى داشته باشد و ممکن است چنین نباشد و مثلاً از آباء و اجداد رسیده باشد. عقیده‏اى که پایه فکرى ندارد و از یک اندیشه ناشى نشده است، نمى‏تواند آزاد باشد و به شدّت باید با آن مبارزه کرد. مثل نحوست سیزده و خرافات و... خلاصه اینکه فریب و نیرنگ، قرآن و نهج البلاغه را وسیله قراردادن، آزاد نیست؛ ولى تفکّر، آزاد است و هرکس باید بتواند فکر خود را عرضه کند و در بازار افکار و اندیشه‏هاى مختلف است که ارزش تفکّر اسلامى آشکار مى‏شود.»
18. استاد در پاسخ دانشجویى که از برنامه زندگى ایشان سؤال کرده بود، فرمودند:
«وقتم در زندگى تنظیم شده است؛ یکى، دو ساعت براى سخنرانى، وقت مشخّصى براى مطالعه و حتى یکى، دو ساعت براى بچه‏ها که به درسشان برسم و با آنها بازى کنم. بالاخره بچه‏ها هم حق دارند. من براى بچه‏ها ارزش قائلم. در موقع مشخّصى که باید با بچه‏ها باشم، حتى اگر کار مهمّى داشته باشم، ترجیح مى‏دهم که آن دو، سه ساعت به بچه‏ها و درس و مشقشان برسم.»
امام در هیچ حادثه‏اى از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتى با مقدّمه چینى‏هاى زیاد، خبر را به امام دادیم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسنشان مى‏کشیدند و مى‏فرمودند: «مطهرى، مطهرى، مطهرى...
19. استاد براى آنکه فضاى دینى دانشکده الهیّات (قبل از انقلاب) با ورود زنان بى‏حجاب آسیب نبیند، قبل از شروع کنکور اختصاصى، تعداد زیادى روسرى تهیه کرده و به نگهبان‏هاى در جنوبى و شمالى داده و فرمودند:
«به هر داوطلب زن که بدون حجاب مى‏آید، یکى از این روسرى‏ها را هدیه کنید تا سر و گردن خود را با آن بپوشاند و بدون حجاب به دانشکده‏اى که بسان یک مکان مقدّس اسلامى است، در نیاید.»
(این کار در این زمان ممکن است ساده به نظر برسد اما در آن روزگار مى‏توانست خطرات و دشوارى‏هایى در پى داشته باشد.)
20. (بنا به نقل همسر استاد) ایشان قبل از خواب 20 دقیقه الى نیم ساعت قرآن مى‏خواندند و حدود ساعت 10 مى‏خوابیدند. از 5/2 بعد از نیمه شب به نماز شب و مناجات مى‏ایستادند. مناجاتهاى عجیبى داشتند... در 24 ساعت حتى نیم ساعت بى‏وضو نبودند. همیشه مى‏گفتند: «با وضو باشید. وضوى دائمى خوب است.»
21. حاج سیّد احمد خمینى قدس‏سره فرموده بودند: امام در هیچ حادثه‏اى از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتى با مقدّمه چینى‏هاى زیاد، خبر را به امام دادیم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسنشان مى‏کشیدند و مى‏فرمودند: «مطهرى، مطهرى، مطهرى...»
22. استاد در مورد اندیشه‏اش در این مورد که اگر به جاى تحصیل در علوم حوزوى، رشته‏اى از تحصیلات جدید را پیش مى‏گرفت، چه مى‏شد؟ چنین مى‏فرماید:
«... در این وقت فکر کردم، دیدم اگر در این رشته نبودم و فیض محضر این استاد (به تعبیر آقاى حجة‏الاسلام احمدى یزدى، منظور حضرت امام است.) را درک نمى‏کردم، همه چیز دیگرم چه از لحاظ مادى و چه از لحاظ معنوى ممکن بود بهتر از این باشد که هست، اما تنها چیزى که واقعاً نه خود آن را و نه جانشین آن را داشتم، همین طرح فکرى بود با نتایجش. الآن هم بر همین عقیده‏ام.»
23. استاد در مورد تحوّلات روحى خویش مى‏نویسد:
«از سنّ سیزده سالگى این دغدغه در من پیدا شد و حسّاسیت عجیبى نسبت به مسائل مربوط به خدا پیدا کرده بودم... چنان در این اندیشه‏ها غرق بودم که شدیداً میل به «تنهایى» در من پدید آمده بود. وجود هم‏حجره را تحمّل نمى‏کردم. حجره فوقانى عالى را به نیم حجره‏اى دخمه مانند تبدیل کردم که تنها با اندیشه‏هاى خودم به سر برم. در آن وقت نمى‏خواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه، به موضوع دیگرى بیندیشم...»
24. استاد در مورد امام مى‏نویسد:
«من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده‏ام، باز وقتى که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم چیزهایى از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتى برگشتم، دوستانم گفتند: چه دیدى؟ گفتم: چهار تا «آمَنَ» دیدم: آمَنَ بهدفه...، آمَنَ بسبیله...، آمَنَ بقوله... و آمَنَ بربّه...»
25. استاد هدف از نوشتن کتابهاى خود را چنین بیان کرده‏اند:
«این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشته‏ام، تنها چیزى که در همه نوشته‏هایم آن را هدف قرار داده‏ام، حلّ مشکلات و پاسخگویى به سؤالاتى است که در زمینه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است... هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئى‏اش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدّعیان حمایت از اسلام از سوى دیگر، سبب شده که اندیشه‏هاى اسلامى مورد هجوم و حمله قرار گیرد. بدین سبب، این بنده وظیفه خود دیده است تا در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید.»
26. استاد بینش خود در مورد روحانیت را چنین خلاصه مى‏نماید:
«این بنده که همه افتخارش این است که در سلک این طبقه منسلک است و خوشه چینى از این خرمن به شمار مى‏آید و در خانواده‏اى روحانى رشد و نما یافته و در حوزه‏هاى علوم دینى عمر خویش را به سر برده، تا آنجا که به یاد دارد، از وقتى که توانسته اندکى در مسائل اجتماعى بیندیشد، در اطراف این موضوع ـ سازمان روحانیت و مشکلات و راه حلّ آن ـ فکر مى‏کرده است.»
27. جناب آقاى خاتمى ـ رئیس جمهور محترم ـ در مورد مبارزه استاد با ملّى‏گرایى با اشاره به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» این کلام را از استاد نقل مى‏نماید: «همه مى‏دانیم که در این اواخر افراد بى‏شمار تحت عنوان دفاع از ملّیت و قومیت ایرانى مبارزه وسیعى را علیه اسلام آغاز کردند و در زیر نقاب مبارزه با عرب و عربیّت، مقدّسات اسلام را به باد اهانت گرفته‏اند. آثار این مبارزه با اسلام را که در ایران، در کتاب‏ها، روزنامه‏ها، مجلاّت هفتگى و غیره (قبل از انقلاب) مى‏بینیم، نشان مى‏دهد یک امر اتفاقى و تصادفى نیست، یک نقشه حساب شده است و منظورى در کار است.»
28. آقاى فخرالدین حجازى مى‏نویسد: «آنچه در مطهرى تحسین‏آمیز بود، مرزدارى او بود. او کاملاً از مرز مکتبى اسلام دفاع مى‏کرد و اگر تجاوزى به این مرز مى‏دید فریاد مى‏کشید. کسانى بودند که به نام اسلام سخنانى زیبا مى‏گفتند و گروهى انبوه را جذب مى‏کردند. ولى او خطر تهمت‏ها را مى‏پذیرفت و بر ضدّ جریانى که به وجود آمده بود، یک تنه برخاست و گفت: «آنچه اسلام ناب است باید گفته شود و نویسنده باید احاطه به مسائل اسلامى داشته باشد. شیوایى سخن دلیل نیست، محتوا باید صحیح باشد.»
29. مرحوم علاّمه طباطبایى فرمودند: «مرحوم مطهرى هوش فوق العاده‏اى داشت و حرف از او ضایع نمى‏شد. وقتى که ایشان در جلسه درسم حاضر مى‏شدند (این عبارت، عبارت خوبى نیست، ولى مقصود را بیان مى‏کند = تعبیر خود علامه) بنده از شوق و شعف، حالت رقص پیدا مى‏کردم، به جهت اینکه مى‏دانستم هرچه بگویم، هدر نمى‏رود و محفوظ است.»
30. حجة‏الاسلام سید محمدباقر حجّتى مى‏نویسد:
«مدّت بسیار زیادى، ساعات تدریس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدّتى پس از طلوع آفتاب بود. ایشان قبل از اذان از منزل پیاده راه مى‏افتادند و پس از اقامه نماز دوگانه بامدادان درس را آغاز مى‏نمودند.»
31. مقام معظّم رهبرى مى‏فرمایند:
«من به حال آقاى مطهرى غبطه مى‏خورم. این لطفى که خداوند در حقّ ایشان کرد واقعاً چیز عجیبى است. خداى متعال به ایشان لطف کرده بود و استادان، شخصیت‏ها و بزرگانى را که خیلى کم اتفاق مى‏افتد که انسان در مدّت عمرش یکى دو تا از آنها را ببیند، دیده بود.»
32. شهید محلاّتى به عنوان نمونه‏اى از مخالفت شدید استاد با ملّى‏گرایان، نظر ایشان را در مورد دولت موقّت چنین عنوان کرده‏اند:
«هرکدام از دولت‏هاى گذشته اسمى داشتند، مثلاً دولت آشتى ملّى و... من دولت موقّت را «دولت کودن‏ها» مى‏نامم. اینها آنقدر بى‏شعورند و به حدّى غرور بر وجودشان مسلّط شده که خود را در مقابل امام، صاحب نظر مى‏دانند.»
شهید محلاّتى مى‏فرماید:
«آن زمان که حتّى بعضى از روحانیان به خاطر جنبه‏هاى سیاسى، با منافقین کنار مى‏آمدند، ایشان در جامعه روحانیت مبارز گفتند:
«ما باید اعلامیه بدهیم و موضع خود را نسبت به اینها مشخّص کنیم. خطر، اینها هستند! ما از دشمن خارجى نباید زیاد بترسیم.»
33. استاد وقتى در سنّ بیست سالگى براى دیدن آیة‏اللّه شاه آبادى به مسجد جمعه تهران رفته بودند، متوجّه مى‏شود دو نفر باهم صحبت مى‏کنند و یکى از آنها مى‏گوید: چند سالى که از شهرستان به تهران آمدیم، حال اگر هیچ استفاده‏اى نکردیم ولى لااقل توحیدى از این مرد (شاه آبادى) آموختیم. سپس استاد مى‏گویند:
«همیشه فکر مى‏کنم که چقدر خوب است براى انسان که بتواند لااقل یک نفر را زنده کند و احیاء کند.»
34. استاد مى‏فرمودند:
«در نوجوانى شخصى مرا نصیحت مى‏کرد که به سراغ طلبگى نروم. حدود 18 سال بعد پس از انتشار «اصول فلسفه» در حالى که او نماینده مجلس شده بود و تغییر حالى هم پیدا کرده بود، کلّى تعریف و تمجید مى‏کرد، همان‏جا در دلم خطور کرد: تو همان کسى هستى که مرا نصیحت مى‏کردى دنبال این حرفها نرو. اگر آن موقع حرف تو را گوش مى‏کردم، الآن یک پشت میز اداره نشین بودم.»
35. استاد از تملّق بیزار بود و برخورد مى‏کرد. خود ایشان مى‏فرمود:
«وقتى در شیراز یکى از اساتید قبل از سخنرانى براى معرّفى من مطالبى مطرح کرد و در ضمن آنها گفت: «من این جمله را با کمال جرأت مى‏گویم. اگر براى آن، لباس روحانیت افتخار است؛ فلانى، افتخارِ لباس روحانیت است.» آتش گرفتم از این حرف و مقدارى حرف زدم و رو کردم به آن شخص که: آقاى فلان! این چه حرفى بود؟ من چه کسى هستم؛ من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمّامه و عباست. من کیستم که افتخار باشم؟ این تعارفهاى پوچ چیست که به همدیگر مى‏کنیم؟!»
36. مجتبى، فرزند استاد مى‏گوید: روزى به ایشان گفتم: پدرجان! چرا شما با اینکه میز و صندلى هست، بیشتر اوقات براى کار علمى از آن استفاده نمى‏کنید؟ ایشان فرمودند:
«میز و صندلى به درد دانشگاهیان و روشنفکران مى‏خورد، ما با خوى و خصلت طلبگى انس گرفته‏ایم. آن کارها با روحیه ما آخوندها جور در نمى‏آید.»
37. مقام معظّم رهبرى به عنوان نمونه‏اى از هیجانات عرفانى و معنوى استاد مى‏فرمایند:
«حدود سالهاى 52 و 53 بود که استاد به مناسبتى مى‏گفتند: «من مایلم فرصتى پیدا کنم و کارهاى دانشگاهى و درسى را کنار بگذارم و بروم قم.» و تعبیرى که مى‏کردند این بود که «خدا را ببینم» یا مثلاً به «لقاى حق برسم» و یا تعبیرى شبیه این...»
38. ایشان با دیوان حافظ و اشعار عرفانى مأنوس بود. با قرآن انس زیادى داشت و در تعدادى از سفرها دیده بودم تا مقدارى قرآن نمى‏خواند، نمى‏خوابید و یک شب که در منزل ما بود، نصف شب از صداى گریه ایشان خانواده ما بیدار شده بود. اتاق ایشان هم وضعیت خاصّى داشت که توجّهات ایشان را مشخّص مى‏کرد. در اتاقشان یک تابلوى «اللّه» بود که با نئون سبز نوشته شده، عکسى هم از استاد بود و فقط در شب و در تاریکى جلوه داشت و مشخّص مى‏کرد استاد همان نیمه شبها که مشغول ذکر خداست، مى‏خواهد از همه حواس خود نیز استفاده کند. عکسى هم از استاد نهج البلاغهشان مرحوم میرزا على‏آقاى شیرازى در اتاقشان گذاشته بودند.
39. مرحوم میرزا جواد آقا تهرانى با آن همه عظمتِ شخصیت، در مورد استاد فرمودند:
«من برخى از سخنرانى‏هاى آن مرحوم را از رادیو گوش مى‏دهم و استفاده مى‏کنم. این سخنرانى‏ها و کتاب‏هاى او بهترین معرّف شخصیت اوست. «عطر آن است که ببوید، نه آنکه عطّار بگوید»، هیچ تعریفى جایگزین بیانات خود آن مرحوم نمى‏شود.»
40. برخى ویژگى‏هاى استاد از زبان نزدیکان و آشنایان:
1. همیشه با وضو بود و به این کار توصیه مى‏کرد.
2. به طبیعت، علاقه وافر داشت و گاه ساعت‏ها در نقاط با صفا به تفکّر مى‏نشست.
3. نماز شب را به پا مى‏داشت.
4. نسبت به انجام فرائض فرزندان نظارت دقیق داشت.
5. شبها قبل از خواب، حدود بیست دقیقه قرآن مى‏خواند.
6. به فقرا و مستمندان کمک مى‏کرد به طورى که برخى مواردِ آن بعد از شهادتش آشکار شد.
7. از جوانى علاقه وافر به شهادت داشت و به افراد مى‏سپرد تا در این باره برایش دعا کنند.
8. صداى گریه بلند او هنگام خواندن روضه سیّد الشّهدا علیه‏السلام ، مناجات و فوت پدر و مادرش مشاهده شد.
9. از شهرت و مرید پرورى گریزان بود.
10. براى پدر و مادر و استاد خویش احترام وصف‏ناپذیرى قائل بود.

تبلیغات