آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

مفهوم تساهل و مدارا در غرب، 300 سال پیش در رساله‏اى با عنوان «مکتوبى در باب تساهل و مدارا»1 از سوى جان لاک2 (1632ـ 1704 م.)، فیلسوف پرآوازه انگلیسى مطرح گردید. نظریه لاک آرام آرام در نظام‏هاى مدنى، سیاسى و دینى غرب وارد شد و صورتى سازمان یافته و نهادى به خود گرفت. این نظریه اکنون نیز، هم از جهت تئوریک و هم به لحاظ علمى و عینى، در غرب داراى حیات و سلطه است.3
نظریه تساهل منفى لاک ـ که به تعبیر «لاسکى» یکى از سه شعار مهمّ اندیشه وى بود ـ بعد از او توسط رابرت براونینگ4 (متوفّاى 1889 م.)، خانم بسنت5(متوفّاى 1933 م.)، بوسوئه6 (متوفّاى 1860 م.)، پارکر7 (متوفّاى 1860 م.)، تامس پین8 (متوفّاى 1871 م.)، دول9 (متوفّاى 1778 م.) و... بسط داده شد. و در نهایت، در اندیشه جان استوارت میل (متوفّاى 1927 م.) و روسو،10 فیلسوف سیاسى قرن 19 انگلیس، به کمال خود رسید.11
خاستگاه نظریه تساهل در غرب عمدتاً عوامل معرفت‏شناسى، عوامل اجتماعى و عوامل کلامى بوده است.12 ولى در ادامه، این نظریه دقیقاً به یک نظریه سیاسى تبدیل شده است. وقتى لاک، این نظریه را مطرح کرد، لفظ «تولرانس» معنى محمود نداشت و حتى مى‏توان گفت که تعریف لاک و امثال او به این لفظ، صفت محمود داده است ولى ما وقتى این لفظ را به زبان فارسى ترجمه کردیم، معادلِ «مدارا» را براى آن انتخاب کردیم و حال اینکه معنى مداراى اخلاقى غیر از معنى مداراى سیاسى است.
مداراى سیاسى که از آن به «تساهل و تسامح» یاد مى‏شود، یک صفت نفسانى و اخلاقى نیست، بلکه یک وضع حقوقى و پیشامد تاریخى است که به عالم جدید و بشر نو تعلّق دارد و اساساً تساهل و تسامح در جامعه‏اى رواج مى‏یابد که اعتقادات دینى مردم آن سُست شده باشد؛ یعنى این لفظ در نسبت با دین معنا پیدا مى‏کند و در عالم غیر دینى متحقّق مى‏شود؛ در عالمى که دین، اصل اساسى و بنیانگذار آن جامعه است.13 از این رو کلمه «تولرانس» در زبان فارسى با کلمه «بى‏قیدى» بیشتر تناسب دارد تا با کلمه مدارا.
ولى متأسّفانه برخى از روشنفکران مسلمان ـ که گرفتار «کژفهمى اصطلاحات، کاربرد نابجاى واژگان و آفت تبلیغات زدگى»14 شده‏اند ـ نتوانستند و یا نخواستند که بین تولرانس و مداراى اخلاقى اسلام، تفکیک قائل شوند.15 و برخى دیگر «با ایجاد تقابل مصنوعى میان عرفان و فقه، از طرفى به تضعیف فقه و قوانین اسلامى و از سویى دیگر به تحریف عرفان و سوء استفاده از آن مى‏پردازند و مى‏کوشند تحت پوشش نوعى عرفان قلاّبى، تساهل لیبرالى و تکلیف گریزى و حکومت سکولار را ترویج کنند.»16
در مقابل اندیشه تساهل، کسانى هستند که از اندیشه خشونت دفاع مى‏کنند. اندیشه خشونت به لحاظ تاریخى، مقدّم بر اندیشه تساهل است. از قرن 7 ق. م. «استبداد»17 به صورت یک شکل سیاسى جدید ظاهر گردید و از آن پس، خشونت از یونان باستان تاکنون، طرفداران جدّى‏اى داشته است که هر کدام با عنوانى خاص، آن را مطرح کرده‏اند.
«افلاطون» از پدیده‏اى به نام «فتنه»18 یاد مى‏کند و به گونه‏اى آن را تبیین مى‏سازد که بسط آن، قرن‏ها بعد منجر به نظریاتى چون نظریات مارکسیست‏ها مى‏شود که بیشترین اهمیت را به استفاده از «خشونت سیاسى» براى واژگون کردن قدرت‏هاى دولتى مى‏دهند. «ارسطو»19 (322 ـ 384 ق.م.) پدیده‏اى به نام «نیرنگ» را مطرح مى‏کند. «سن توماس آکویناس»20 (1227 ـ 1274 م.) بروز خشونت‏هاى سیاسى ـ چه به صورت شورش و چه به صورت انقلاب‏ها ـ را در شرایط خاص شروع اعلام مى‏کند. «ابن خلدون (1332 ـ 1406 م.) از پدیده‏اى به نام «عصبیت» (قومیت امروزى) نام مى‏برد. «نیکولوماکیاولى»21 (1469 ـ 1527 م.)، سیاست مدار ایتالیایى که او را «پدر علم سیاست» نامیده‏اند، استفاده از «ترس و سرکوب» را به شهریار پیشنهاد مى‏کند. «تامس هابز»22 (1588 ـ 1679 م.)، انسان‏ها را گرگ یکدیگر قلمداد کرد. «هگلیان چپ» با برداشتى کاملاً مادّى از نظریّه آرمان گراى هگل، به دو گرایش شدید خشونت‏طلبى یعنى مارکسیسم، به رهبرى «مارکس» و «انگلس»، و آنارشیسم، به رهبرى «اشتیرنر» و «باکونین» روى آوردند.23 «لوتر» بر علیه دهقانان معترض فتوا مى‏داد که: این سگ‏ها را بکشید، اینها شیاطین‏اند. و براى اثبات حقّانیت خودش مى‏گفت: «دیگران را باگوگرد آتش بزنید تا خدا بداند که ما بحق مسیحى هستیم.»24 «جان لاک» مى‏گوید: «به کار بردن زور علیه بى‏عدالتى و بى‏قانونى، مجاز است.»25
اما امام على علیه‏السلام نه تن به اصالت مطلق تساهل مى‏دهد و نه بر اصالت مطلق خشونت صحّه مى‏گذارد. على علیه‏السلام به «اصالت مدارا و خشونت بر محور عدالت» تن مى‏دهد؛ یعنى «وضع کلّ شى‏ء فى موضعه». آنگاه که عدالت مقتضى مدارا باشد و بدون استفاده از خشونت اِحقاق حق ممکن است، مدارا مى‏کند و هرگاه راه مسدود شود، با رعایت مراتب و مصالح، اِعمال خشونت عادلانه ـ نه خشونت حیوانى و بى‏قاعده ـ مى‏کند. چرا که قبح خشونت اگرچه در شرایط عادى، مستند به عدم تناسب آن با طبع مردم مى‏شود، اما مناط شرعى و عقلى براى تحریم خشونت در واقع، حریم عدالت و حقوق الهى مردم است که کمترین تجاوز به حریم مادى یا معنوى شهروندان جامعه اسلامى و صدمه زدن به آنان را ممنوع مى‏سازد. بنابراین «قبح خشونت» مستند به قبح ظلم و بى‏عدالتى مى‏گردد؛ از این جهت، مدارا نیز اگر در شرایطى مصداق ظلم شود، با همان استدلال قبیح خواهد بود.26
«مدارا» فى نفسه و «خشونت» خود به خود، نه خوب و نه بد است و کسى نمى‏تواند بگوید خشونت یا مدارا مطلقاً و به هر معنى از سوى هرکس، درباره هرکس، به هر انگیزه و هدفى، به هر اندازه و وسیله‏اى و در هر ظرف و زمینه زمانى و مکانى خوب یا بد است. متغیّرها و عواملى چون: «معنى، فاعل، متعلّق، انگیزه، هدف، میزان، وسیله، ظرف و شرایط» قطعاً در تعیین حُسن و قُبح خشونت و مدارا، دخیل است و بدون توجّه به این عناصر، خشونت و مدارا نه تحقّق‏پذیر است و نه تحلیل بردار.27
خشونت على علیه‏السلام معیارمند است و عین عدالت؛ از همین روست که در جنگ‏ها نیز دستور مى‏دهد. «درختان را قطع نکنید، بیگناهان را نکشید. آب آشامیدنى را مسموم و مسدود نکنید، فراریان را تعقیب نکنید، با اسیران به نرمى رفتار کنید، اموال مسلمانان را به غنیمت برندارید و...»28
على علیه‏السلام اندیشه‏اى قرآنى دارد و چون به «لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنة»29اقتدا کرده است، نیک مى‏داند که «لوکُنتَ فظّاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک»؛30 از این رو در حوزه «دعوت به دین» خود را مورد خطاب «لا اکراه فى‏الدّین»،31 «انّما انت مذکّر لست علیهم بمسیطر»،32 «انّک لاتهدى من احببت و لکنّ اللّه یهدى من یشاء»،33 و... مى‏بیند. امام علیه‏السلام در این حوزه مطلقاً خشونت را جایز نمى‏داند مگر در خصوص «جهاد ابتدایى»، که اساساً از این بحث خارج است.
امام على علیه‏السلام در حوزه «دعوت به دین» آیه «ادع الى سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن»34 را نصب العین خود قرار مى‏دهد؛ لیکن در حوزه «اجرا و پیاده کردن عملى دین» که حوزه بعد از ایمان آوردن است، خود را مکلّف به امتثال «اشدّاء على الکفّار، رحماء بینهم»35 مى‏بیند و تن به اجراى تمامى احکام جهادى، مثل «جاهد الکفّار و المنافقین واغلظ علیهم»36 و احکام جزایى اسلام، مثل «و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الألباب»،37 «الزّانیة والزّانى فاجلدوا»،38 «السّارق والسّارقة فاقطعوا ایدیهما»39 و... مى‏دهد و هم از این روست که وقتى جرس رحیل جنگ نواخته مى‏شود، «ذوالفقار» از نیام بر مى‏کشد و در طلیعه قافله مجاهدان فى‏سبیل اللّه، اسب مى‏تازد. و وقتى هیچ کس از روى ترس حاضر نمى‏شود که «ولید» ـ برادر رضاعى خلیفه سوم (عثمان) را که شراب نوشیده است ـ حدّ بزند، على علیه‏السلام تازیانه بر مى‏دارد و با صلابت تمام، حدّ الهى را جارى مى‏کند.
آنجا که سخن از بیت المال مسلمین است، براى تحقّق عدالت و حفظ بیت المال، آنقدر خشونت به خرج مى‏دهد که مى‏فرماید: «به خدا سوگند! بیت المالِ تاراج رفته را هرکجا که بیابم، به صاحبان اصلى آن باز مى‏گردانم گرچه با آن ازدواج کرده یا کنیزانى خریده باشند.»40 و یا خطاب به «زیاد بن ابیه»41 مى‏نویسد: «به خدا سوگند! اگر به من گزارش دهند که تو در اموال بیت المال خیانت کرده‏اى، کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که کم بهره‏گردى و در هزینه عیال، درمانده و خوار و سرگردان شوى.»42و در موردى دیگر خطاب به ابن عباس ـ عبدالله یا عبیدالله ـ مى‏نویسد: «از خدا بترس و اموال مردم را بازگردان و اگر چنین نکنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفرى خواهم کرد که نزد خدا عذر خواه من باشد و با شمشیرى تو را خواهم زد که به هرکس زدم، وارد دوزخ گردیده است. به خدا سوگند! اگر حسن و حسین چنان مى‏کردند که تو انجام دادى، از من روى خوش نمى‏دیدند و به آرزو نمى‏رسیدند مگر آنکه حق را از آنان بازستانم.»43
آرى! على علیه‏السلام تربیت شده دامان رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم است که وقتى زنى از قبیله سرشناس «بنى مخزوم» را مى‏خواست حدّ بزند، «اسامة بن زید» از وى تقاضاى بخشش کرد، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «به خدا سوگند! اگر دخترم دزدى کند، دستش را قطع مى‏کنم؛ چرا که در اجراى حدود خداوند، مردم نزد من فرقى ندارند.»44
شاید اگر «نقش خشم‏هاى مقدّس» امام على علیه‏السلام را در ثبات اسلام بخواهیم ذکر کنیم، این جمله «علامه امینى قدس‏سره » بهترین جمله باشد که فرمود: «اسلام جز به شمشیر على بن ابى‏طالب برپاى نایستاد.»45 و اساساً آیا امام على علیه‏السلام بسیارى از امتیازات منحصر به فرد خود را در دل جنگ‏ها به دست نیاورده است؟ آیا نداى «لافتى الاّ على، لاسیف الاّ ذوالفقار»46 و یا جمله معروف «ضربة علىّ یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»47 در میدان‏هاى جنگ در مورد امام على علیه‏السلام گفته نشده است؟ آیا شمشیر زدن، جنگیدن و کشتن را مى‏شود که از سنخِ «تساهل و تسامح» دانست؟!
اما آنجا که مقام، مقام رفق و مداراست، خلیفه مسلمین در میان کوچه‏هاى خاکى کوفه، بچه یتیمان را بر پشت خویش سوار مى‏کند و روى دست و پا راه مى‏رود تا دل‏هاى پژمرده آنان را شاد کند. آنقدر با یتیمان با مهر و نوازش برخورد مى‏کرد که «ابوالطفیل» در حسرت دمى بازى کردن با حضرت، آرزو مى‏کند که: «کاش من هم یک یتیم بودم!»48 و این امام در پایان عمرش نیز به فرزندان خود وصیت مى‏کند که: «اللّه اللّه فى‏الایتام فلا تغبّوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم»49
و گاه به کوچه و خیابان مى‏آید و مشک بیوه‏زنى را بر دوش خود حمل مى‏کند و از وى عذر خواهى مى‏نماید.50 یتیم نوازى على علیه‏السلام چیزى نیست که در یک یا چند مقاله و کتاب حقّ آن اداء شود، آنقدر زیاد است که تاریخ را به تعجّب واداشته است تا جایى که «جرج جرداق»، دانشمند مسیحى مى‏نویسد: «على بسان دریایى عمیق و ژرف است؛ آنقدر که وزنده‏ترین طوفان‏ها و بزرگ‏ترین کشتى‏هاى تاریخ نتوانسته‏اند کوچک‏ترین موجى در ساحت وجودش ایجاد کنند. اما نمى‏دانم این اقیانوس عظیم را چه مى‏شود که به هنگام افتادن قطره اشک بچه یتیمى، آنقدر متلاطم و موّاج مى‏شود که گویا مى‏خواهد تمام ساحلش را یک جا ببلعد!»
آرى، على علیه‏السلام به همان اندازه که «اسداللّه» است، «ابوالأیتام» نیز هست.
به وقت جنگ، «اسداللّه» است و شیر، و به وقت جود و نیکى، «ابوالأیتام» است و مهربان.
او از خداى کریم یاد گرفته است که «ارحم الرّاحمین فى موضع العفو و الرّحمة و اشدّ المعاقبین فى موضع النّکال و النّقمة»51 باشد.
على علیه‏السلام زاهد شب و شیر روز است؛ معجونى از مهر و خشم که «به ناز چشم مى‏خواند و به برق خشم مى‏راند»52 از این رو براى فرماندار فارس ـ عمر بن ابى‏سلمه ارحبى ـ چنین مى‏نویسد: «در رفتار با مردم، نرمى و درشتى را به هم‏آمیز؛ رفتارى توأم با شدّت و نرمش داشته باش.»53
على علیه‏السلام سمبل «جاذبه و دافعه» است؛ جاذبِ یتیمان، دردمندان و مظلومان و دافعِ تبهکاران، ظالمان و طاغیان. در یک دست على علیه‏السلام قرص نان است که به یتیمان مى‏بخشد و در دست دیگرش ذوالفقار است که بر بى‏دینان مى‏شورد. کیست که نداند على علیه‏السلام بدون ذوالفقار، درویشى است که در خرابه‏هاى کوفه سکنا گزیده و جز مناجات در نخلستان، کارى ندارد.
به راستى اگر از تاریخ شیعه «شمشیر و خون» را بگیرند، هویت تاریخى شیعه چگونه رقم خواهد خورد؟ آیا شیعه بدون «کربلا»، «فخ»، «فکّه»، «غزّه» و... همان «شیعه سرخ تاریخ»54 خواهد بود؟ اگر حماسه کربلا از تاریخ شیعه حذف شود، کدامین قطعه تاریخ شیعه مى‏تواند آن طور که کربلا، کانون حرکت موتور تاریخ است، باشد؟! کیست که نداند «تاریخ شیعه» ریشه در خون و جهاد دارد؟ در فرهنگ سرخ شیعه، «شمشیر و خون» دو نماد «خشم مقدّس» هستند که ظاهرترین چهره از «جهاد فى‏سبیل اللّه» را ترسیم مى‏کنند؛ جهادى که در طول تاریخ، طلایه‏دارانش شاگردان مکتب على علیه‏السلام بوده‏اند تا آنجا که «ابن ابى‏الحدید» هم شیعه را با خون ملازم مى‏بیند و مى‏گوید:
«فلم یزل یقطر السیف من دماءهم...55؛ پیوسته شمشیر، خونشان را به زمین مى‏ریخت با اینکه تعدادشان کم و دشمنان‏شان زیاد بود و اینان یا کشته و اسیر مى‏شدند یا تبعید و یا فرارى بودند.»
در فرهنگ سیاسى امام على علیه‏السلام و حکومت اسلامى، عدالت در موجودیت خود، به قدرت و قاطعیت محتاج است و قدرت نیز در مشروعیت خود، به عدالت نیاز دارد. بحث «عدالت سیاسى» بدون بحث از «اقتدار سیاسى» بى‏معنى است. بنابراین، عدالت براى قدرت و قدرت براى عدالت، ضرورى است؛ عدالت از آن رو که بنیاد و ارزش است، فوق قدرت است و چون قدرت یکى از ابزارهاى اجرایى است، همراه آن مى‏رود.56
امام على علیه‏السلام در حکومت نزدیک به پنج سال خود، چگونه مى‏توانست عدالت را بر قومى که رئیس وقت آنها (عثمان) مصداق «نافجاً حضنیه بین نثیله و معتلفه»57 بود و خود آنها (اطرافیان عثمان) مصداقِ «یخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع»58 بودند، بدون استفاده از تازیانه و شمشیر اقامه کند؟ به راستى که شکم‏هاى از بیت المال پر شده وقتى با مکر زنازادگان شامى گره خورد، ذوالفقارى مى‏طلبد تا حماسه‏هاى «جمل، صفّین و نهروان» را خلق کند.
امام على علیه‏السلام وقتى ابوبکر «فدک» را به «فاطمه زهرا علیهاالسلام » نداد، خطاب به وى چنین نوشت:
«از زمانى که مرا مى‏شناسى، من نابود کننده و کشنده لشکر دشمنان... و کشنده قهرمانان لشکر دشمن بوده‏ام.»59
امام سجاد علیه‏السلام جدّ بزرگوارش را در «مجلس یزید» این گونه یاد مى‏کند:
«انا بن من ضرب خراطیم الخلق حتى قالوا لا اله الاّ اللّه... انا ابن المحامى عن حرم المسلمین و قتل الناکثین و القاسطین و المارقین...60؛ منم فرزند على مرتضى که به قدرى با کفّار جنگید و بر آنها شمشیر زد تا اینکه «لا اله الاّ اللّه» گفتند. منم پسر آن کس که در رکاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با دو شمشیر و دو نیزه مى‏جنگید... کسى که در بدر و حُنین شمشیر زد و جنگید... منم فرزند درهم شکننده ملحدین... و نور هدایت کننده مجاهدین... منم فرزند حامى و مدافع حُرمت و شؤون مسلمین. منم فرزند کشنده ناکثین، قاسطین و مارقین و فرزند آن کس که با ناصبین و عداوت پیشگان جهاد نمود... درهم شکننده متجاوزان و مشرکان بود... قطع کننده ریشه‏هاى کفر و زشتى و درهم کوبنده احزاب باطل در میدان جنگ بود... در برابر ظلم و تجاوز سرتعظیم فرود نمى‏آورد و مانند شیر شجاع و رگبار باران در میدان جنگ، دشمن را هلاک مى‏کرد. هرگاه نیزه‏ها و شمشیرها به او نزدیک مى‏شد، مانند آسیاب آنها را خرد مى‏کرد و مثل طوفانى که در نیزار بپیچد، نیزه و شمشیرهاى دشمن را درهم مى‏ریخت. وى شیر شجاع حجاز و قهرمان عراق است... او از مبارزان بدر و احد است... او اسداللّه غالب و چیره شونده است...»
ببینید امام سجاد علیه‏السلام کدام اوصاف على علیه‏السلام را بیشتر به رخ دشمنانش مى‏کشد؟ آیا در مقابل دشمنان، خطبه‏ها، نامه‏ها، گفت و گوها و گفتمان‏هاى حضرت را بیشتر مطرح کرده است یا شمشیر بُرّان و غیرت قهّارش را؟
در فرازى از «دعاى ندبه»، امام على علیه‏السلام این گونه توصیف مى‏شود: «قد وتر فیه صنادید العرب و قتل ابطالهم و ناوش ذوبانهم».
على علیه‏السلام را با لقب «کَرّار» مى‏شناسیم. على علیه‏السلام برچه کسى حمله مى‏برده است؟ نمى‏شود که بگوییم على علیه‏السلام اهل تساهل و تسامح بوده و هیچ نسبتى با خشونت نداشته در عین حال در تاریخ، مشهور به «کرّار» شده است! آرى، سیاست حکومت دارى على علیه‏السلام سیاست قرآن است که مى‏فرماید: «اشدّاء على الکفّار رحماء بینهم»، یعنى بر دشمن باید سخت گرفت و بر دوست، آسان. و دشمن اعمّ از دشمن داخلى و خارجى است. لطافت و ظرافت خاصّ آیه، این است که در آن به تقدّم «دشمن ستیزى» بر «دوست پناهى» اِشعار دارد؛ چرا که اسلام، نخست باید عزیز و مقتدر شود و در سایه شوکت، صلابت و قدرتش از دوستان و پیروانش حمایت کند.
مى‏گویند: «یاسر عرفات» در اوّلین سخنرانى خود در «مجمع سازمان ملل متّحد»، به یک دست خود «اسلحه» گرفت و به دست دیگر «شاخه زیتون» و خطاب به نمایندگان دنیا چنین گفت: «نگذارید که شاخه زیتون از دستم بیفتد و پرپر شود».
سیاستمداران جهان مخصوصاً «یهودى‏ها» فهمیدند که این شخص با این نحوه گفتارش حتماً اهل سازش و خیانت است؛ چرا که خوب مى‏دانستند «سیاست قرآنى»، سیاست اقتدار و صلابت است. سیاست امام قدس‏سره هست که به حکم آیه فوق الذّکر، نخستین بار که پا به «بهشت زهرا» گذارد، در اوّلین سخنرانى عمومى‏اش فرمود: «من به پشتیبانى این ملت، توى دهان این دولت مى‏زنم.» و فردایش «کمیته‏هاى انقلاب» را راه اندازى کرد و به دست هر عضوش اسلحه‏اى داد، اعلامیه داد، سخنرانى کرد و فریاد زد که: «آمریکا هیچ غلطى نمى‏تواند بکند.» و پس از عمل به فراز اوّل آیه، به فراز دوم آیه عمل کرد. «بنیاد مستضعفان»، «کمیته امداد» و... را تأسیس کرد و در پشت صفحه تلویزیون ظاهر شد و دست رحمت و پدرانه‏اش را بر سر یاران و محرومان کشید.
اگر «یاسر عرفات» نیز سیاستى قرآنى داشت، اوّل نباید به التماس مى‏افتاد که نگذارید شاخه زیتون ما پرپر شود! بلکه باید به دست سلاح‏دارش اشاره مى‏کرد و مى‏گفت: نگذارید که «گلن گدن» بکشم! و سپس در درون کشورش سخن از شاخه‏هاى زیتون مى‏زد. آن وقت، دشمنان مى‏دانستند که فلسطینیان رهبرى مقتدر، با صلابت، مدیر و مدبّر دارند نه رهبرى ترسو و بى‏کفایت!
آرى، سیاست على علیه‏السلام سیاست اقتدار و صلابت است؛ وقتى که معاویه او را تهدید به جنگ کرد، در جوابش فرمود: «در نزد من همان شمشیرى است که در جنگ بدر بر پیکر جدّ، دایى و برادرت زدم.»61
على علیه‏السلام خودش را مرد جنگ و رزم معرفى مى‏کند،62 نه صوفى بى‏صفاىِ خرابات و نه دیرنشینِ زنّار به کمر بسته.
عدّه‏اى تصوّر مى‏کنند که در دنیاى امروز مى‏توان همه کارها را با استراتژى «تساهل و تسامح» حل کرد. هرچند در فضاى بى‏طرف و غیر متعصّب، این استراتژى مى‏تواند از کاراترین استراتژى‏ها باشد، لکن در شرایط دنیاى امروز که استکبار جهانى از خفى‏ترین راه‏ها براى بلعیدن و خوردن همه کیان و هستى ما استفاده مى‏کند و هر روز دندان خود را براى تحقّق این امر تیزتر مى‏کند، نمى‏توان تنها به امید این استراتژى نشست و به اصلاح امور دل بست.
«اگربه طرز شعارى یا شاعرانه به طور مطلق بگوییم: نه آقا، بشریت همه مهربان هستند. همه خیر خواه هم هستند و اگر اختلافى پیش بیاید، فقط سوء تفاهم است و همه مى‏نشینند باهم لبخند مى‏زنند و تساهل مى‏ورزند و گفت و گو و خوش و بش مى‏کنند و رفع مى‏شود، خود را گول زده‏ایم و تسلیم دشمن و خلع سلاح شده‏ایم؛ زیرا دشمن دین که جایى نمى‏رود و به خاطر لبخند ما سلاح کنار نمى‏نهند.»63
آرى، منطق على علیه‏السلام و منطق دین، آن است که باید با کسانى که آگاهانه با حق دشمنى مى‏کنند، مبارزه کرد. اما کسانى که از روى ناآگاهى، اشتباهى برایشان پیش آمده باید با کمال ملاطفت و مهربانى با آنها رفتار بشود و پرسش‏هاى‏شان را حل کرد.64
برخى تصوّر مى‏کنند که «غیرت دینى» و «مداراى اسلامى» متناقض مى‏باشند. ولى این گونه نیست که بگوییم کسانى که از سر غیرت و جوانمردى شمشیر مى‏کشند و با اقتدار از ملت و ناموس‏شان دفاع مى‏کنند و مى‏جنگند، چون جنگجو هستند، اهل مداراى دینى و اسلامى نیستند؛ چرا که در فرهنگ اسلام، «خشونت و مدارا» داراى جایگاه خاص و تعریف شده‏اى هستند و استفاده از هر کدام آنها به عنوان یک شیوه و روش، معیارمند است. از این رو امام على علیه‏السلام هم نماد «غیرت» است و هم سمبل «رأفت».
و به طور خلاصه، مکتب على علیه‏السلام ، مکتب «تبشیر و انذار» قرآن است؛ همان گونه که خداوند تعالى که «ربّ العالمین» است، از دو مؤلّفه «تبشیر» و «انذار» براى هدایت و تکامل بشریت استفاده کرده است و هادیان عالم خلقت ـ پیامبران ـ را خود در قرآن کریم با این دو صفت یاد کرده است.65 على علیه‏السلام نیز بر اساس «اصالت مدارا و خشونت بر محور عدالت» گام بر مى‏دارد و حکومت دارى مى‏کند. هرچند که چهره مهربان على علیه‏السلام بر چهره خشمش سبقت دارد، آن گونه که رحمت خداوند بر غضبش سبقت گرفته است.66 اما همان طورى که «رحمانیت، ستّاریت و غفّاریت» حضرت حقّ تعالى مانع از «منتقم بودن، قهّاریت و عزیزیت» او نیست، «رأفت و شفقّت» على علیه‏السلام نیز هرگز مانع از «اقتدار، صلابت و قاطعیت» وى نمى‏باشد.
پى‏نوشت‏ها:
1. Ietter on tolearanionیا «نامه‏هاى تساهل» که مشتمل برسه نامه کامل و یک نامه ناتمام است.
ر.ک: فردریک کایلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه امیرجلال الدین اعلم، (تهران، سروش، چ 3، 1375)، ج 5، ص 140 ـ 159.
2. .John locke
3. سید على محمودى، «تساهل منفى و تساهل مثبت در قلمرو فلسفه سیاسى معاصر»، کیهان فرهنگى، س 10، ش 97، ص 17.
4. Robert Browining
5. Besant
6. Bosseau
7. ParkerU
8. Thomas Paine
9. Dole
10. Ru sseau
11. حسین بشیریه، «پیش در آمدى بر تاریخ اندیشه تساهل سیاسى و تسامح؛ آرى یا نه»، دفتر نخست، ص 54. (تهران، مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر و نشر خرّم، چ 1، 1377)
12. عبدالحسین خسروپناه، «یازده مغالطه در باب خشونت»، کتاب نقد، ش 14 و 15 (بهار و تابستان 1379)، ص 174 و 175.
13. رضا داورى، فرهنگ، خرد و آزادى، (تهران، ساقى، چ 1، 1378)، ص 179 ـ 188.
14. اقتباس از: على اکبر رشاد، «خشونت و مدارا»، کتاب نقد، ش 14 و 15، ص 387 ـ 391.
15. سید عطاءالله مهاجرانى، استیضاح، (تهران، اطلاعات، چ 1، 1378)، ص 92.
16. حمید پارسانیا، «عرفان علیه تساهل و اباحه‏گرى»، کتاب نقد، ش 14 و 15، ص 366.
17. Tyrannu
18. Stasis
19. Aristotel
20. Sant Thomas Daquinas
21. Nicolo Machiaveui
22. Thomas Hobbs
23. ناصر فکوهى، خشونت سیاسى، (تهران، پیام امروز، چ 1، 1378)، ص 21 ـ 50.
24. حسن رحیم پور ازغدى، «بررسى انتقادى موضوع تساهل؛ مبانى تئوریک تولرانس»، ماهنامه صبح، س 4، ش 10، ص 36 ـ 43.
25. خشونت سیاسى، ص 41.
26. پژمان احسان بخش، «استاد مصباح و ده نکته در باب تئورى خشونت و تروریزم»، کتاب نقد، ش 14 و 15، ص 341 ـ 345.
27. خشونت و مدارا، ص 394.
28. علامه سید مرتضى عسکرى، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه عطاء محمد سردارنیا و محمد صادق نجمى، (تهران، منیر، چ 8، 1375)، ج 2، ص 147.
29. قطعاً براى شما در اقتدا به رسول خدا، سرمشقى نیکوست. (احزاب / 21).
30. اگر تندخو و سخت دل بودى، قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند. (آل عمران / 159).
31. در دین هیچ اجبارى نیست. (بقره / 256).
32. پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهنده‏اى، بر آنان تسلّطى ندارى. (غایشه / 21 و 22).
33. در حقیقت تو هرکه را دوست بدارى، نمى‏توانى هدایت کنى، لیکن خداست که هرکه را بخواهد، هدایت مى‏کند. (قصص / 56).
34. با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه‏اى که نیکوتر است، مجادله نما. (نحل / 125).
35. برکافران سختگیروبایکدیگرمهربانند.(فتح/29).
36. با کافران و منافقان پیکار کن و بر آنان سخت بگیر. (توبه / 73 و تحریم / 9).
37. شما را در قصاص، زندگانى است. (بقره / 179).
38. به هر زن و مرد زناکارى تازیانه بزنید. (نور / 2).
39. دستان زن و مرد دزد را قطع کنید. (مائده / 38).
40. نهج البلاغه، خطبه 15.
41. برادر خوانده معاویه و جانشین حاکم بصره.
42. نهج البلاغه، نامه 20.
43. همان، نامه 41.
44. على رضا انصارى، «ضرورت قانون گرایى دولت مردان از منظر امام على علیه‏السلام »، ره توشه راهیان نور، (ویژه رمضان 1418 ق. ـ 1376 ش.)، قم، دفتر تبلیغات، ص 170 و صحیح بخارى، ج 4، باب اقامة الحدود على الشریف والوضیع، ص 239.
45. الغدیر، ج 5، به نقل از محمد مهدى علیقلى، سیماى نهج البلاغه، (تهران، غیاث، چ 2، 1376 ش.) ص 92.
46. کشف الغمّه، ج 1، ص 259، به نقل از ره توشه راهیان نور، (ویژه رمضان 1418 ق. ـ 1376 ش.)، ص 364.
47. ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 61.
48. بحارالانوار، ج 41، ص 29.
49. خدارا خدارا! نکند آنان (یتیمان) گاهى سیر و گاهى گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد. (نهج البلاغه، نامه 47).
50. مناقب آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، ج 2، ص 115، به نقل از سید محمد نجفى یزدى، قهرمان همیشه پیروز، (قم، عصر ظهور، چ 1، 1378)، ص 53.
51. سید احمد خاتمى، «جامعیت حضرت على(ع)»، ره توشه راهیان نور، (ویژه رمضان 1418 ق. ـ 1376 ش.)، ص 367.
52. اقتباس از بیت:
به برق خشم براندى به ناز چشم بخواندى
ببین کبوتر دل را چه دلبرانه گرفتى
53. نهج البلاغه، نامه 19.
54. اقتباس از: دکتر شریعتى.
55. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 258.
56. بهرام اخوان کاظمى، «امام على علیه‏السلام ، عدالت و خشونت»، کتاب نقد، ش 14 و 15، ص 67 و 68.
57. دو پهلویش از پرخورى باد کرده بود و همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود. (نهج البلاغه، خطبه 3).
58. بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏اى که به جان گیاه بهارى بیفتد. (همان).
59. بحارالانوار، ج 29، ص 140، ح 30.
60. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 140، به نقل از حسین واعظى اراکى، «خطبه امام سجاد(ع) در مسجد شام»، ره توشه راهیان نور، (ویژه محرم 1421 ق. ـ 1379 ش.)، ص 227 ـ 229.
61. نهج البلاغه، نامه 64.
62. نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 2، ص 144.
63. آیة‏الله مصباح یزدى، «خشونت و تساهل» کتاب نقد، ش 14 و 15، ص 51 و 52.
64. همان، ص 56 و 57.
65. «کان امة واحدة فبعث اللّه النبیین مبشّرین و منذرین»؛ مردم، امت واحدى بودند؛ پس خداوند پیامبران خود را که «بشارت دهنده» و «ترساننده» بودند، بر آنان فرو فرستاد. (بقره / 213).
66. یا من سبقت رحمته غضبه. (دعاى جوشن کبیر).

تبلیغات