آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن


ب - ولایت على‏علیه السلام در قرآن و رابطه آن‏با حکومت
یکى از دلائل روشن در خصوص پذیرش‏حکومت از سوى على‏علیه السلام، ولایت آن حضرت‏در قرآن است. براى تبیین صحیح این‏مطلب، بیان چند مطلب ضرورى است:
اهمیت و فلسفه امامت
درفرهنگ غنى اسلام به ضرورت و فلسفه‏وجودى امامت توجه خاص داده شده است.از این رواست که بعد از رحلت پیامبراسلام‏علیه السلام اولین مساله که میان مسلمانان‏مطرح مى‏شود، رهبرى امت اسلامى است. درقرآن تعیین رهبرى على‏علیه السلام به عنوان نعمت‏و اکمال دین بیان شده (1) و اطاعت از ولى‏امردر کنار اطاعت از خدا و رسول خدا قرار گرفته‏است: «اطیعوالله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم‏» (2) .
در روایات نیز به امامت اهمیت‏خاص داده‏شده است. رسول خدا فرمود: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة‏جاهلیة‏» (3)
امام صادق‏علیه السلام نیز فرمود: «بنى‏الاسلام‏على خمس: على‏الصلواة و الزکاة والصوم والحج والولایة و لم ینادى‏بشى‏ء کما نودى بالولایة فاخذ الناس‏باربع و ترکوا هذه یعنى الولایة...» (4)
بى‏تردید یکى از علل اهمیت رهبرى دراسلام آن است که رهبر در سایه تشکیل‏حکومت نظم در جامعه بر قرار نموده (5) وقوانین الهى را اجرا، و مردم را به سوى خدادعوت کند. (6)
ابعاد امامت
از نظر شیعه، امامت امام معصوم سه بعدعمده دارد:
یک: بعد معنوى و الهى; این همان‏مقام است که بشر عادى از شناخت او عاجزاست. در خصوص بعد الهى على‏علیه السلام است که‏رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «... انک تسمع مااسمع وترى ما ارى الا انک یست‏بنبی‏ولکنک وزیر.» (7)
دو: بعد مرجعیت دینى; از دیدگاه‏شیعه یکى از ابعاد امامت امام معصوم همانامرجعیت دینى است. بعد از رحلت رسول‏اعظم و انقطاع وحى، ائمه‏علیهم السلام‏بیان و تبیین‏احکام الهى را بر عهده داشته‏اند. ائمه‏علیهم السلام درطول تاریخ زندگى خود این رسالت عظیم راانجام دادند. على‏علیه السلام نیز در تمام عمر خوداین رسالت را به طور احسن انجام داد. رسول‏خداصلى الله علیه وآله فرمود: «انا مدینة‏العلم و علی‏بابها...» (8)
سه: بعد زمامدارى; این همان مقام‏ولایت و رهبرى است که مورد بحث در این‏مقاله است.
بعد اول و دوم امامت قابل سلب نیست.آنچه که قابل سلب است، مقام رهبرى است.بعد از بیان مطالب فوق، به بررسى آیات‏مى‏پردازیم.
آیاتى که مورد تحلیل قرار مى‏گیرد، درمورد اثبات اصل ولایت على‏علیه السلام در قرآن‏نیست; به دلیل این که اصل ولایت على‏علیه السلام‏در قرآن از دیدگاه شیعه مسلم است. گرچه‏برخى از علماى اهل سنت همانند فخررازى (9) و آلوسى (10) و... با استدلال‏هاى غیرمنطقى و تعصبات مذهبى زمامدارى‏على‏علیه السلام را در قرآن قبول ندارند.
آنچه که در اینجا مورد بررسى قرارمى‏گیرد، این است که چه رابطه‏اى بین ولایت‏على‏علیه السلام در قرآن و پذیرش حکومت از سوى‏آن حضرت وجود دارد؟
جهت رعایت اختصار به دو آیه از قرآن درخصوص ولایت على‏علیه السلام اکتفا مى‏شود:«انما ولیکم الله و رسوله والذین‏آمنوا یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة وهم راکعون‏» (11) ; سرپرست و رهبر شماخدا است و پیامبر او و آن‏ها که ایمان‏آورده‏اند و نماز را برپا مى‏دارند و در حال‏رکوع زکات مى‏دهند. دانشمندان شیعه‏همانند طبرسى (12) ، ، علامه طباطبایى (16) ، و...در خصوص رهبرى على‏علیه السلام به این آیه‏استدلال نموده‏اند. شیخ طوسى مى‏نویسد:«واعلم ان هذه الایة من الادلة‏الواضحة على امامة امیرالمؤمنین(ع) بعد النبى بلافصل‏». (17)
برخى از علماى اهل سنت همانندزمخشرى (18) ، سیوطى (19) ، بغوى (20) ،ابى‏السعود (21) ، و... شان نزول این آیه را درمورد فضیلت على‏علیه السلام ذکر کرده‏اند: «یاایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک‏و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...» (22) ;اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل‏شده کاملا (به مردم) برسان و اگرچنین نکنى، رسالت او را انجام نداده‏اى.
یکى از آیات صریح در مورد ولایت‏على‏علیه السلام همین آیه است. همه مفسرین‏شیعه به این آیه در خصوص ولایت على‏علیه السلام‏استدلال کرده‏اند. (23) مرحوم علامه‏طباطبایى به نقل از تفسیر عیاشى مى‏نویسد:«... امرالله تعالى نبیه محمدا(ص) ان‏ینصب علیا علما فى‏الناس لیخبرهم‏بولایته فتخوف رسول الله(ص) ان‏یقولوا: فابى ابن عمه و ان یطعنوافی‏ذلک علیه قال فاوحى الله الیه هذه‏الایة «یاایهاالرسول بلغ...»فقام‏رسول الله بولایته یوم غدیرخم‏» (24) . درتفسیرمجمع البیان نیز آمده است: «... عن‏ابن عباس قال نزلت هذه الایة فى‏على(ع) فاخذرسول الله(ص) بیده‏فقال: من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم‏وال من والاه و عاد من عاداه‏» (25)
استاد شهید مطهرى در ذیل تفسیرهمین‏آیه مى‏فرماید: «اینجا لحن خیلى‏شدیداست.» اى پیامبر! آنچه را که برتو نازل،شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنى، رسالت الهى‏را تبلیغ نکرده‏اى... (26)
با توجه به بررسى‏هایى که پیرامون آیات‏فوق الذکر صورت گرفت، حال این سؤال‏مطرح مى‏شود که بین این آیات و پذیرش‏حکومت از سوى على‏علیه السلام چه رابطه‏اى وجوددارد؟ اگر ولایت را حق بدانیم; یعنى خداوندحقى را به على‏علیه السلام داده است، آنگاه وظیفه‏على‏علیه السلام در قبال این حق چیست؟ مسلم این‏حق فردى نیست که امام على‏علیه السلام نسبت‏به‏آن بى‏تفاوت باشد، بلکه حق سیاسى واجتماعى است که حضرت نمى‏تواند آن‏رانادیده بگیرد. مقصود از این حق همان‏ولایت است که ازعلى‏علیه السلام غصب شده است. واگر مقصود از این حق بعدالهى و معنوى‏امامت‏بود، که آن قابل سلب نیست و اگرمقصود از حق بعد مرجعیت دینى امامت‏باشد، این حق هم از على‏علیه السلام غصب نشده‏است; به دلیل این که آن حضرت درهیچ‏مقطع زمانى، چه درایام بیست وپنج‏سال‏سکوت و چه در ایام دیگر از زندگى خود، ازبیان احکام الهى غفلت نکرد. پس این حق‏همان ولایت است که على‏علیه السلام از آن به عنوان‏حق مسلم خود یادکرده است. پس رابطه بین‏این آیات و پذیرش حکومت از سوى امام‏علیه السلام‏همان است که آن حضرت حکومت الهى راتشکیل دهد، به دلیل این که چطور امکان‏دارد که على‏علیه السلام در قبال امامت‏با آن اهمیت‏و این حق مهم بى‏تفاوت باشد، مگر این که‏این حق را از او غصب کنند؟ اگر ولایت راتکلیف بدانیم; یعنى خداوند براى على‏علیه السلام‏تکلیفى را قرار داده که باید رهبرى امت‏اسلامى را برعهده بگیرد، آن گاه، سیاست‏على‏علیه السلام در قبال چنین تکلیف الهى‏چیست؟ مگر مى‏توان گفت: - العیاذبالله -على‏علیه السلام در مورد این تکلیف تخلف کرده وسیاست آن حضرت عدم پذیرش حکومت‏بوده است؟! سخن درباره على‏علیه السلام دومین‏شخصیت جهان اسلام است که آیه تطهیر درشان او و دیگر اهل‏بیت پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شده‏که تخلف از وظیفه، درحریم خاندان وحى وعصمت راه ندارد. اگر نبود که این حق را از اوگرفته بودند، آن حضرت اولین کار را که بعد ازرحلت رسول اعظم‏صلى الله علیه وآله انجام مى‏داد، هماناتشکیل حکومت الهى بود، از این رو على‏علیه السلام‏در هنگام تشکیل سقیفه و بعد از آن، از حق‏خود دفاع نمود و سعى کرد که امامت از مسیراصلى خود منحرف نشود ولى متاسفانه این‏حق را از او غصب کردند.
ج - دیدگاه و سیره على و ائمه‏علیهم السلام درمورد دفاع از ولایت
بى‏تردید یکى از دلایل روشن و قطعى درخصوص پذیرش حکومت از سوى امام‏على‏علیه السلام همانا دفاع و گفتار آن حضرت وبرخى از ائمه و فاطمه زهراعلیهم السلام از ولایت آن‏حضرت است. که این گونه دفاع‏ها و بیان‏حقایق جز با در صدد تشکیل حکومت‏بودن‏على‏علیه السلام سازگار نیست، زیرا اگر سیاست‏على‏علیه السلام عدم پذیرش حکومت‏بود، حضرت‏حکومت را به دیگران واگذار نموده و این قدرازآن دفاع نمى‏کرد. این گونه گفتارها ودفاع‏هاگاهى براى مردم صورت گرفته است‏که حقى از آن حضرت غصب شده است. وگاهى به صورت انتقاد و موضعگیرى منفى درقبال خلفا ظهور پیدا کرده است که چرا حق او راغصب کرده‏اند؟ و گاهى با اصحاب خاص آن‏حضرت بیان شده است. ما این قسمت از بحث رادر محورهاى زیر مورد بررسى قرار مى‏دهیم:
1 - استدلال به نص و وصیت (27)
در فرهنگ شیعه ولایت على‏علیه السلام از نظروصیت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله نیز مسلم مى‏باشد.در این جا جهت رعایت اختصار به دو حدیث‏«غدیر» و «منزله‏» اکتفا مى‏شود.
مرحوم علامه امینى مى‏گوید: رسول‏خداصلى الله علیه وآله در روز غدیر چنین فرمود: «...فقال: ایهاالناس من اولى بالمؤمنین‏من انفسهم؟ قالوا: الله اعلم و رسوله‏اعلم، قال: ان الله مولاى و انا مولى‏المؤمنین‏و انا اولى بهم من انفسهم فمن‏کنت مولاه فعلى مولاه... اللهم وال من‏والاه و عاد من عاداه و احب من احبه وابغض من ابغضه و انصر من نصره واخذل من خذله و ادرالحق معه حیث‏دار...» (28)
در کتاب تاریخ خلفا آمده است: رسول خداخطاب به على‏علیه السلام فرمود: «اما ترضى ان‏تکون بمنزلة هارون من موسى؟ غیرانه لا نبى بعدى.» (29)
هدف از بیان دو حدیث فوق آن بود که‏ولایت على‏علیه السلام از نظر وصیت نیز مسلم بوده‏و جاى تردید ندارد. ائمه دیگر و خودعلى‏علیهم السلام در مورد ولایت آن حضرت به‏وصیت استناد و استدلال کرده‏اند. به‏نمونه‏هاى زیر توجه فرمایید:
علامه امینى از کتاب سلیم بن قیس هلالى‏حدیث ممفصلى را نقل مى‏کند که على‏علیه السلام‏در میدان صفین براى اثبات حقانیت‏خود به‏آیات متعدد و حدیث غدیر استدلال کرد. (30)
در نهج البلاغه آمده است: «هم موضع‏سره و لجا امره و عیبه علمه و مؤئل‏حکمه و کهوف کتبه وجباددینه... لایقاس بآل محمد(ص) احدمن هذه الامة احد... هم اساس الدین وعمادالیقین الیهم یفى الغالى و بهم‏یلحق التالى و لهم خصائص حق الولایة‏و فیهم الوصیة والوراثة.» (31)
خاندان نبوت رازداران پیامبر و پناهگاه‏فرمان او ومخزن دانش‏ها و حافظان کتاب واستوانه‏هاى آیین او هستند. هیچ کس از افرادامت محمدصلى الله علیه وآله را نمى‏توان با آنان قیاس‏کرد. آنان پایه‏هاى دین و ستون‏هاى ایمان ویقین‏اند. دورافتادگان از راه حق به آنان رجوع‏مى‏کنند و واماندگان به ایشان مى‏پیوندند.خصائص امامت نزد آنان است. وصیت‏پیامبرصلى الله علیه وآله در حق ایشان آن است و آنان‏وارثان پیامبرند.
استاد جعفر سبحانى مى‏نویسد: «مقصودامام‏علیه السلام از این که وصیت پیامبر درباره آنان‏چیست؟ با در نظر گرفتن لفظ «ولایت‏»درجمله «ولهم خصائص الولایة‏» روشن‏مى‏گردد که مقصود از وصیت همان وصیت‏به‏خلافت و سفارش به ولایت آنان است که درروز غدیر و غیر آن به وضوح بیان شده‏است.» (32)
حاکم و مسعودى مى‏گویند: على‏علیه السلام درجنگ جمل به حدیث غدیر براى اثبات‏حقانیت‏خود استدلال (34) نمود. (33)
نکته قابل توجه آن است که فاطمه زهرا وبقیه ائمه‏علیهم السلام نیز براى اثبات ولایت‏على‏علیه السلام به نص تمسک کرده‏اند. چنانچه‏فاطمه زهراعلیها السلام فرمود: «آنسیتم قول‏رسول الله(ص)، یوم غدیرخم: من کنت‏مولاه فعلى مولاه؟ و قوله(ص): انت‏منى بمنزلة هارون من‏موسى‏علیه السلام؟...» (35)
2 - استناد به احقیت و اولویت
یکى از دلائل روشن در مورد این که‏سیاست على‏علیه السلام پذیرش حکومت‏بوده، آن‏است که آن حضرت ولایت را حق خودمى‏دانسته و در اولویت و احقیت‏خود نسبت‏به آن استدلال مى‏کرده است. چنان چه آن‏حضرت بعد از انتقال خلافت‏به ایشان،فرمود: «الان اذ رجع الحق الى اهله ونقل الى منتقله.» (36) ; هم اکنون حق به‏اهلش برگشته است و به جایى که از آن جابیرون آمده بود، منتقل شده است. همچنین‏آن حضرت فرمود: «فوالله ما زلت‏مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذقبض الله نبیه(ص) حتى یوم الناس‏هذا» (37) ; به خدا سوگند! از روزى که خداوندجان پیامبرش را قبض کرد تا به امروز، من ازحق خود محروم بوده‏ام. و نیز فرمود:«بارخدایا! مرا در برابر قریش وکسانى که‏ایشان را کمک کرده، نصرت بده. زیرا آنان‏قطع رحم من کردند و مقام بزرگ مرا کوچک‏شمردند و اتفاق کردند که با من درباره‏خلافت که حق مسلم من است، نزاع‏کنند.» (38)
پس از ماجراى سقیفه یک روز ابوعبیده به‏امام گفت: تو چقدر به خلافت علاقه دارى و به‏آن حریصى؟! امام فرمود: «به خدا قسم شما ازمن به خلافت‏حریص‏ترید; در حالى که از نظرشرایط و موقعیت از آن دورید و من به آن‏نزدیک‏ترم. من حق خود را مى‏طلبم و شمامیان من و حقم حائل شده و مرا از آن بازمى‏دارید.» (39)
فاطمه زهراعلیها السلام درحالى که در بستربیمارى بود و زنان انصار و مهاجر به عیادت آن‏وجود مقدس آمده بودند، خطاب به آنان‏فرمود: «من از مردان شما آزرده خاطرم... واى‏به حال مردان شما، چرا آنان خلافت را ازمرکز رسالت و بیت نبوت بیرون بردند؟! و چراولایت و رهبرى امت را از آن مرد لایق و عالم وآگاه از امور دنیا و دین (على‏علیه السلام) دور کردند؟بى‏شک این زیان و خسارت روشنى‏است...» (40)
این گونه گفتارها و دفاع‏ها و استدلال‏هابیانگر دو مطلب مهم است:
الف: شکایت على‏علیه السلام و فاطمه زهراعلیها السلام‏در خصوص سلب مقام ولایت از على‏علیه السلام‏حاکى از مظلومیت على‏علیه السلام است. على‏علیه السلام‏که لایق‏ترین و شایسته‏ترین فرد براى مقام‏ولایت‏بوده و سلب چنین مقامى از على‏علیه السلام‏فاجعه‏اى براى جهان اسلام و حتى براى‏جهان بشریت‏بود; به دلیل این که رهبران‏الهى متعلق به کشور و قوم خاصى نبوده وافکار بلند آنان بزرگ‏ترین نقش را در رهبرى وهدایت‏بشریت دارد.
ب: از استدلال‏هاى على‏علیه السلام و فاطمه‏زهراعلیها السلام‏استفاده مى‏شود که سیاست على‏علیه السلام درخصوص حکومت، پذیرش آن است; به دلیل‏این که این گونه شکوى و گفتار فقط با عهده‏دار شدن رهبرى امت اسلامى سازگار است.
د - موضعگیرى منفى و انتقاد على‏علیه السلام درقبال خلفا
یکى از شواهد قطعى در مورد پذیرش‏حکومت از سوى على‏علیه السلام استراتژى وسیاست على‏علیه السلام در قبال خلفاى سه گانه‏مى‏باشد. گرچه سیاست على‏علیه السلام در قبال‏خلفا متفاوت است، ولکن در اصل انتقاد وموضعگیرى منفى علیه آنان سیاست مشترک‏دارد. انتقاد على‏علیه السلام از خلفا، انتقاد سازنده ومنطقى است، نه براساس هواهاى نفسانى ورقابت‏هاى سیاسى; به دلیل این که خود خلفابه لیاقت و احقیت على‏علیه السلام در مورد رهبرى‏امت اسلامى اعتراف داشته‏اند و جریان‏غدیرخم را نیز شاهد بودند، آن گاه حق مسلم‏آن حضرت را غصب کردند. در تفسیر نمونه‏آمده است:«...(درجریان غدیرخم) در این‏هنگام شور وغوغایى درمیان مردم افتاد وعلى‏علیه السلام را به این موقعیت تبریک مى‏گفتند واز افراد سرشناس که به او تبرک گفتند، ابوبکرو عمر بودند... که گفتند: بخ بخ لک یابن‏ابى‏طالب اصبحت و امسیت مولاى ومولاى کل مؤمن و مؤمنة; آفرین برتوباد، آفرین برتوباد، اى فرزند ابوطالب! تو مولا ورهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان‏شدى.» (41)
باتوجه به مطالب فوق، انتقاد و موضعگیرى‏منفى على‏علیه السلام درقبال خلفا موضعگیرى‏صحیح و اصولى و منطقى است; به دلیل این‏که هرکس حق دارد از حق خود دفاع نموده وآن را استیفا نماید. از این رو است که على‏علیه السلام‏خطاب به ابوبکر مى‏فرماید: «اما و الله لقدتقمصها ابن ابى‏قحافه و انه لیعلم ان محلى‏منها محل القطب من الرحى‏» (42) به خداسوگند! پسرابوقحافه پیراهن خلافت را به تن کرد،در حالى که خود مى‏دانست محور این آسیا منم.
مولوى مى‏گوید:
زان بظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم تا بیاراید بهر تن جامه‏اى تانویسد او به هرکس نامه‏اى تا امیرى را دهد جان دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر
همچنین آن حضرت خطاب به ابوبکر و عمرفرمود: «لشد ماتشطراضرعیها» (43) باهم باقوت شدید و پستان خلافت را دوشیدید.
پى‏نوشتها:
1 - مائده، آیه 3.
2 - نساء، آیه 59.
3 - دلائل الصدق، ج 6، ص 13.
4 - اصول کافى، ج 2، ح 3.
5 - کافى، ج 1، کتاب الحجة.
6 - تحف العقول، ص 440.
7 - نهج البلاغه، خطبه قاصعه (234).
8 - البدایة و النهایة، مجلد 7-8، ص 394; تهذیب‏الکمال، ج 20، ص 485; جامع احادیث‏شیعه، ج 1،ص‏24 و الاستیعاب، ج 3، ص 1102.
9 - تفسیرالکبیر، ج 12، ص 383.
10 - تفسیر روح المعانى، ج 6، ص 166 و ص 1193- 1196.
11 - مائده، آیه 55.
12 - مجمع البیان، ج 2، ص 209 - 212.
13 - البرهان، ج 1، ص 479.
14 - المسترشد، ص 465 و 477.
15 - روضة‏الواعظین، ص 92.
16 - المیزان، ج 6، ص 6; ر.ک: منهج الصادقین، ج 3،ص 255.
17 - التبیان، ج 3، ص 559; ر.ک: کنزالدقائق، ج 3،ص 137 و اعلام الورى، ص 168.
18 - الکشاف، ج 1، ص 468 و 469.
19 - الدرالمنثور، ص 105.
20 - معالم التنزیل، ج 2، ص 272.
21 - تفسیرابى‏السعود، ج 3،22 - مائده، آیه 67.
23 - ر.ک: کنزالدقائق، ج 3، ص 137; تفسیر نمونه،ج 5، ص 2-23; الغدیر، ج 1; تفسیرابوالفتوح رازى،ج‏2، ص 189 و اعلام الورى، ص 129.
24 و 25 - مجمع البیان، ج 2، ص 223.
26 - امامت و رهبرى.
27 - این عنوان از شهید مطهرى گرفته شده است.
28 - الغدیر، ج 1، ص 11; ر.ک: صحیح ترمذى، ج 2،ص 298; مسنداحمد، ج 4، ص 281; صحیح ابن ماجه،ص 12 و مستدرک الصحیحین للحاکم، ج 3، ص 109.با اختلاف جزئى.
29 - تاریخ الخلفاء، ص 162; ر.ک: اسدالغابه، ج 4،ص 104; المنتظم، ج 5، ص‏63; البدایة و النهایة، ج‏7 -8، ص 357 با مختصر اختلاف.
30 - الغدیر، ج 1، ص 195 و 196.
31 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 2.
32 - فروغ ولایت، سبحانى، جعفر، ص 176; ر.ک:امامت و رهبرى، اثر شهید مطهرى، ص 38.
33 - المستدرک، ج 3، ص 371.
34 - مروج الذهب، ج 2، ص 11.
35 - الغدیر، ج 1، ص 197.
36 - نهج البلاغه، خطبه 2.
37 - همان، خطبه 5.
38 و 39 - همان، خطبه 167.
40 - احتجاج طبرسى، ج 1، ص 147. با تغییر درعبارت.
41 - تفسیرنمونه، ج 5، ص 12 و 119 و نهج‏البلاغه، خطبه شقشقیه.
42 - ترجمه و تفسیرنهج البلاغه، ج 2، ص 321.
43 - سیرى در نهج البلاغه، ص 159.

تبلیغات