آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

اصل و معیار
در زندگى‏ها، روش‏ها و حکومت‏هاى الهى وعادلانه، همه امور براساس «ضابطه‏» و «معیار»مى‏چرخد. مردان الهى نیز از «اصول‏» پذیرفته‏شده در مکتب پیروى مى‏کنند. و مگر اصل‏امامت و ولایت در اسلام، برمبناى‏شایستگى‏ها، ضابطه‏ها و معیارها نیست؟
وقتى «امام‏»، طبق برخوردارى از آن‏کفایت‏ها و دارابودن آن معیارها به امامت ازسوى خداوند برگزیده مى‏شود، طبعا سیاست‏و مشى او نیز ضابطه‏مند و اصولى خواهد بود.
در تربیت آگاهانه و ریشه‏اى اسلامى، آنچه‏که معیار ارزش و ضابطه بها دادن به حرکت‏هاو اعمال است، اصول و پایه‏هاى «حق‏» مکتب‏است. در این تربیت، اشخاص با ضابطه‏سنجیده مى‏شوند، نه که حق را در رابطه بااشخاص بشناسند.
توصیه حضرت امیرعلیه السلام به حارث چنین‏است:
«ان دین الله لا یعرف بالرجال، بل‏بآیة‏الحق، فاعرف الحق تعرف اهله‏» (1)
دین خدا به وسیله اشخاص شناخته‏نمى‏شود، بلکه با نشانه و آیت‏حق شناخته‏مى‏شود، پس حق را بشناس، تا اهل حق راهم بشناسى!
با این روش «اصول گرایانه‏»، هرکس گامى ازمسیر حق کنار رود و از ضابطه‏ها و اصول ومبادى تخطى کند، او را تخطئه مى‏کنند،هرکس که باشد!
در تاریخ اسلام، نمونه‏هاى متعددى رامى‏توان سراغ گرفت که آحاد امت، در برابرانحرافات حکومت‏ها و کجروى‏هاى خلفا،قاطعانه ایستاده‏اند و موضع اعتراض‏آمیزداشته‏اند و انتقاد کرده‏اند. برخوردهاى تندابوذر غفارى با سیاست‏هاى غلط عثمان ومعاویه در مدینه و شام، از این نمونه است.
امام على‏علیه السلام که خود، به خاطر همین پاى‏بندى به اصول و ضابطه گرایى، مورد بغض‏خلافکاران بود، از مدافعان شیوه‏هایى بود که‏امثال ابوذر در مقابل انحراف‏ها داشتند. وقتى‏ابوذر را به خاطر نهى از منکرها و دعوت به‏اصول و تاکید برمعیارها تبعید مى‏کردند،سخنان حضرت على‏علیه السلام در بدرقه آن‏صحابى بزرگ، نشان همین ضابطه گرایى‏است که به وى فرمود:
«اى ابوذر! تو براى خدا خشم گرفتى، پس‏چشم امید تنها به کسى داشته باش که‏خشمت‏براى او بوده است... جز «حق‏»، انیس‏و همدم تومباد، و جز «باطل‏»، تو را به وحشت‏نیاورد.» (2)
فوق معیار!
پیوسته کسانى بوده و هستند که خود رابالاتر از قانون و فراتر از ضوابط مى‏شمارند.در دوران پس از پیامبرصلى الله علیه وآله نیز این گونه‏تمامت‏خواهان و انحصارطلبان وامتیازجویان وجود داشتند که از سیره وسنت رسول خدا عدول مى‏کردند. ائمه‏علیهم السلام‏نیز همواره در مقابل بدعت‏ها و سنت‏ستیزى‏یا سنت‏شکنى آنان مى‏ایستادند و آنان را به‏اصول فرا مى‏خواندند.
زمان که مى‏گذشت، از حاکمیت ضابطه‏ها وارزشها کاسته مى‏شد. غرض‏ورزان‏مى‏کوشیدند تا با خدشه وارد کردن به این‏ریشه استوار، براى اشخاص ارزش ذاتى وجدا از «اصول‏» و پایبندى به آن‏ها قائل شوند،تا از این رهگذر بتوانند به بازى‏ها و حرکات‏مصلحت جویانه خودشان مشروعیت‏بخشندو اشخاص را بالاتر از «اصول‏» و «معیارها» قرارداده و عمل آن‏ها را مقیاس قرار دهند.
مردمى که با اصول مکتب تربیت‏شده‏بودند، هیچ کس را در هیچ موقعیتى فوق‏ضابطه نمى‏دانستند. از این رو به خلاف وخلافکاران اعتراض مى‏کردند. وقتى‏عبدالملک مروان برفراز منبر، حرفهاى‏یاوه‏اى مى‏گفت: مردى به مجادله با اوپرداخت و حرف هایش را رد کرد. ولى‏ماموران عبدالملک ریختند و او را دستگیرکرده بردند و معلوم نشد که برسر او چه‏آمد! (3)
و... همین عبدالملک، که خود را «فوق‏قانون‏» مى‏دانست، دیکتارتور مآبانه مى‏گفت:«لایامرونى احد بتقوى الله الا ضربت‏عنقه‏» (4)
هرکس مرا به تقوا و پروا پیشگى دستوردهد، گردنش را خواهم زد!
تلاشى که از سوى جمعى در قداست‏بخشیدن به چهره همه صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله به‏عمل مى‏آمد و سعى مى‏شد همه کسانى را که‏با پیامبرصلى الله علیه وآله بوده‏اند، «تطهیر» کنند و تمام‏اعمال و نظرات و مواضعشان را «توجیه‏»نمایند، حرکتى در این خط بود. در صورتى‏که فساد و انحراف و بى‏عدالتى برخى از آنان‏که عنوان «صحابى‏» را یدک مى‏کشیدند، محرزبود و هیچ محملى براى توجیه نداشت.(دراین زمینه به کتاب سودمند «نظریه‏عدالت صحابه‏» از احمد یعقوب اردنى‏مراجعه شود.)
تاکید امام على‏علیه السلام برمعیارها
امامان شیعه، با کشف نیرنگى که از سوى‏مدعیان فوق قانون و فراتر از ضوابط به کارگرفته مى‏شد، چه در سخن و رهنمود و چه‏در عمل، تلاشى در جهت معطوف ساختن‏اذهان به همان اصول داشتند تا امت را از فروافتادن در ورطه این‏«اشتباه سیاسى‏» بازدارند.
حضرت امیرعلیه السلام وقتى به خلافت رسید وعهده‏دار امور مسلمانان گردید، در مقابل‏سرپیچى و تمرد و گردنکشى شخصیت‏هاى‏سابقه‏دار و برجسته که حاضر به پذیرش‏حکومت مشروع وى نبودند، ایستاد ومنحرفان را تصفیه و پاکسازى کردو حتى به‏باقى‏ماندن عناصر غیر مکتبى و ناسالم درراس امور، هرچند براى مدتى محدود، راضى‏نشد، هرچند که برخى از ایشان سوابقى‏داشتند و از اصحاب پیامبرصلى الله علیه وآله محسوب‏مى‏شدند. ولى چون باگذشت زمان، درعمل،به موضعگیرى‏هاى انحرافى و عملکردهاى‏فاسد گرویده بودند، از «چشم ارزش‏» افتادند.چرا که در مکتب على‏علیه السلام و در خط مشى‏سیاسى او، ملاک مسؤولیت و جایگاه «حق‏»بود، نه «شخص‏». حکومت علوى، حاکمیت‏معیارها و اصول مکتبى بود، نه سلیقه‏ها وسازشها و مصلحت اندیشى‏هاى‏سیاسى‏کارانه!
این شیوه، خطى بود که حضرت در آغازخلافتش ترسیم فرمود و مسیر را روشن وبى‏پرده بیان کرد. وقتى مردم مصرانه‏مى‏خواستند که با او بیعت کنند و او حکومت‏را بپذیرد، پیش شرط حضرت، تکیه بر«اصول‏» بود. فرمود:
«و اعلموا انى ان اجبتکم، رکبت‏بکم‏ما اعلم و لم اصغ الى قول القائل وعتب العاتب.» (5)
بدانید که اگر من دعوت شما را بپذیرم وحکومت را به دست‏بگیرم، با شما آن گونه که‏خودم (حق) مى‏دانم رفتار خواهم کرد و به‏سخن هیچ گوینده و ملامت هیچ ملامتگرى‏گوش نخواهم داد.
نه آن که حضرت، به سخنان ناصحانه ومشفقانه دلسوزان بى‏اعتنایى کند، بلکه‏برتوقعات و اعتراضاتى که خارج از مدار حق ومحور ضابطه است، اعتنا نخواهد کرد و این‏همان ضابطه‏گرایى در سیاست علوى است.
سختگیرى‏هاى حضرت در مورد بیت‏المال و ثروت‏هایى که به یغما رفته و بذل وبخشش‏هایى که به ناروا در حکومت‏پیشینیان به این و آن داده شده، با آن که‏خیلى‏ها را مى‏رنجاند، ولى خدا را راضى‏مى‏ساخت و شاخص حکومت ضابطه‏گراى‏امام على‏علیه السلام بود.
عمل و موضعگیرى امامان، بر این اساس‏بود که ضابطه‏ها و ملاک‏هاى مکتبى حاکم‏باشد، تا در آشفته‏بازار قدرت‏طلبى‏ها، خودخواهى‏ها و ریاکارى‏ها، حق و ناحق به هم‏نیامیزد و «التقاط‏» پدید نیاید.
سازش ناپذیرى
معیارگرایان، به خاطر ایمانى که به اصول‏مکتبى و الهى دارند، به هیچ قیمت‏برسرآن‏ها «معامله و سازش‏» نمى‏کنند.
چهره تابناک اسلام، در موضع اثباتى وکفرستیزى و مبارزه با بردگى و ستم را، درشیوه برخورد و سیره عملى امامان‏علیهم السلام‏مى‏توان مشاهده کرد. در لحظات و ایامى که‏بر تاریخ اسلام گذشت و امت، در اثر تهدیدهاوارعاب‏ها و قتل عام‏ها، در حالت‏سکوت وتسلیم در برابر واقعیات فاسد به سرمى‏بردند، این امامان اهل بیت‏علیهم السلام بودند که‏بر ضد این «موضع تسلیمى‏» مى‏شوریدند و باعمل خود و با «شهادت خونین‏» و «مظلومیت‏سبز»، مهر باطلى بر روى احادیث‏ساختگى‏مى‏زدند که مردم را به پذیرش و تسلیم وسازش و سکوت مى‏خواندند.
شهادت ائمه‏علیهم السلام سندى روشن و گواهى‏صادق برآن است که در هیچ شرایطى، آنان‏تسلیم ستم حاکم نشدند و موضع انقلابى‏اسلام رادر برخورد باظلم و بهره‏کشى واستضعاف و تحمیق توده‏ها آشکار کردند.مگر نه این که سکوت و سازش در برابر ستم وسرنیزه شریک شدن در جرم است؟
امام حسن‏علیه السلام حتى در امضاى قرار دادصلح با معاویه هم از موضع عزت و مناعت‏برخورد مى‏کرد و اگر بى‏وفایى ودنیاطلبى‏یاران وتنها ماندن امام‏علیه السلام نبود، هرگز آن‏شوکران تلخ را هم نمى‏نوشید.
امام حسین‏علیه السلام طبق همین اصول مکتب‏و معیارهایى که رسول خداصلى الله علیه وآله فرموده‏است، هرگز نمى‏توانست‏با کسى همچون‏«یزید»، سازش کند. اصول گرایى‏سیدالشهداعلیه السلام در این سخن وى منعکس‏است که فرمود:
«از جدم رسول خداصلى الله علیه وآله شنیدم که فرمود:هرکس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام‏خدا را حلال مى‏شمارد و پیمان الهى رامى‏شکند و با سنت رسول الله به مخالفت‏برمى‏خیزد و در میان بندگان خدا به گناه وتجاوز و ستم مى‏پردازد، هرکس این‏ها راببیند، ولى نه بازبان و نه با عمل، برآن نشورد وتغیر نکند، بر خدا رواست که او را در جایگاه‏مناسبش (جهنم) وارد سازد...» (6)
آن گاه، جماعت‏حاکم را مصداق اوصافى‏مى‏شمارد که عهد خدا را شکسته و دست‏به‏ستم زده‏اند و بدعت گسترى و سنت‏ستیزى‏کرده‏اند. جهاد خویش با آن طاغیان را نیز،مستند به همین اصول و معیارها مى‏سازد.این یکى از ده‏ها نمونه است که مى‏رساندچگونه امامان‏علیهم السلام در جهت تغییر وتحولات‏بنیادى در وضع جامعه در جهت ایده‏آل‏اسلام، مى‏کوشیدند و از هیچ فداکارى مضایقه‏نمى‏کردند. حتى از ایثار «جان‏» و هدیه «خون‏»!
امام على‏علیه السلام در دوره عثمان، به سیاست‏مالى وى انتقاد داشت و از امر به معروف و نهى‏از منکر و بیان آنچه صلاح جامعه و خلافت‏بود، ابایى نداشت، هرچند عثمان را خوش‏نمى‏آمد.
در یک مورد، عثمان در نیمروزى گرم،حضرت على‏علیه السلام را نزد خود فرا مى‏خواند.حضرت در حالى وارد بر او مى‏شود که انبوهى‏از مال و درهم دینار، در برابر عثمان انباشته‏است. عثمان (گستاخانه و نا آشنا به عمق‏صلابت دینى و ضابطه‏گرایى و سازش ناپذیرى‏حضرت على‏علیه السلام)خطاب به وى مى‏گوید: بیا ازاین اموال بردار و شکم خود را پرکن، تو که مراسوزاندى!
حضرت على‏علیه السلام در پاسخ مى‏فرماید: اگراین مال را به ارث برده‏اى، یاکسى به توبخشیده است، یا از تجارت و کسبى به دست‏آورده‏اى، در مقابل این پیشنهادت یکى از دوحالت را خواهم داشت: با برمى‏گیرم وسپاسگزار مى‏شوم، یا چشم مى‏پوشم و به‏زحمت مى‏افتم. اما اگر این مال، از مال خدا وبیت المال است که همه مسلمانان و یتیمان ودرماندگان در آن سهم و حق دارند، به خداسوگند، نه تو حق دارى که آن را به من‏ببخشى و نه من حق دارم که چیزى از آن‏بردارم!
آن گاه عثمان از این سازش ناپذیریى‏حضرت على‏علیه السلام و رشوه نپذیرفتن وى‏بشدت عصبانى مى‏شود و با چوبى که در دست‏داشته، به حضرت امیرعلیه السلام، جسارت‏مى‏کند... (7)
هدف و وسیله
از نمونه‏هاى دیگر «معیارگرایى‏»امامان‏علیهم السلام، پاى بندى به حق و استفاده ازروش‏هاى خدا پسند براى رسیدن به هدف‏است. شیوه این که (هدف وسیله را توجیه‏مى‏کند.) در مکتب امامان‏علیهم السلام مردود است. حضرت امیرعلیه السلام با نفاق افکنى و تقسیم‏کردن زر و سیم از سوى معاویه و خریدن‏اشخاص با پول، مواجه بود، شیوه‏اى که درسیاست علوى نمى‏گنجید. حضرت، مساوات‏در حقوق و تقسیم بیت المال را شیوه خودساخته بود. از او مى‏خواستند که کمى از شیوه‏مردم‏دارى وجلب سران بهره گیرد و همچون‏معاویه، به اشراف قبایل و سران قریش وچهره‏هاى متشخص، سهم بیشترى دهد تادور و بر آن حضرت را بگیرند و جذب معاویه‏نشوند. حضرت در پاسخ پیشنهاد دهندگان‏فرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور؟ والله لا افعل...» (8)
آیا از من مى‏خواهید و دستور مى‏دهید که‏من پیروزى را به وسیله جور و بیداد... بجویم وبه دست آورم؟ به خدا سوگند هرگز چنین‏نخواهم کرد!
و در جاى دیگر مى‏فرمود: آگاه باشید که‏پرداخت و بخشش مال در غیر جاى خودش‏تبذیر و اسراف است و این کار، گرچه در دنیا،بخشنده را رفعت و برترى مى‏بخشد، ولى درآخرت او را پایین مى‏کشد، گرچه نزد مردم‏عزیزش مى‏کند، ولى نزد خداوند، خوارش‏مى‏گرداند. (9)
حضرت نمى‏توانست در راه رسیدن به‏اهداف خود، از هر وسیله‏اى حتى مکر و فریب‏و دروغ استفاده کند. (آن‏گونه که معاویه ازاین‏ها بهره مى‏گرفت.) خود او در این زمینه‏مى‏فرمود:
«به خدا سوگند! معاویه هوشمندتر از من‏نیست، ولى او نیرنگ و گناه و دروغ به کارمى‏گیرد. اگر نبود که از مکر و فریب خوشم‏نمى‏آید و آن را ناپسند مى‏شمارم،(مى‏دیدیدکه) از هوشمندترین مردم بودم.»
«و الله ما معاویة بادهى منى، و لکنه‏یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من‏ادهى‏الناس.» (10)
این نیز نمونه‏اى از ضابطه‏گرایى وى درزمینه بهره‏گیرى از «وسایل‏» در راه «اهداف‏»است. این خط مکتبى، در مشى و مرام‏امامان‏علیهم السلام به بارزترین شکلى متجلى بود.
اگر امام کاظم‏علیه السلام اهل سازش با حکومت‏جور بود، آیا مظلومانه در زندان بغداد، به‏شهادت مى‏رسید؟ اگر امام رضاعلیه السلام با علم وفضل خویش، جلوه امامت را بى‏هراس به‏دوست و دشمن نشان نمى‏داد، آیا غریبانه درطوس مسموم مى‏شد؟
امامان شیعه‏علیهم السلام، شهید معیارگرایى وپاى‏بندى به اصول و ضوابط مکتبى شدند وخون و جانشان، نثار راهى شد که «وحى‏الهى‏»و «سنت نبوى‏» آن را ترسیم کرده بود.
پى‏نوشت‏ها:
1 - الحیاة، ج 1، ص 128 به نقل از بحارالانوار.
2 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 1.
3 - بحارالانوار، ج 46، ص 337.
4 - تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 219.
5 - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 91.
6 - بحارالانوار، ج 44، ص 387.
7 - شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 16.
8 - الغارات، ج 1، ص 75.
9 - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 126.
10 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 200.

تبلیغات