آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

مراتب نهى از منکر
امام على‏علیه السلام در حدیثى طولانى مراتب‏امر و نهى را با ارزش هر مرتبه، این گونه بیان‏فرمود:
ء- گروهى از مردم بادست و زبان و قلب به‏مبارزه با منکرات برمى‏خیزند. آن‏ها تمام‏خصلت‏هاى نیکو را در خود به طورکامل‏جمع کرده‏اند.
- گروهى دیگر با زبان و قلب نهى از منکرمى‏کنند. این‏ها به دو خلصت تمسک جسته ویکى را از دست داده‏اند.
- گروهى تنها با قلب مبارزه مى‏کنند ولى‏مبارزه بادست و زبان را ترک کرده‏اند. این‏گروه بهترین خصلت را رها کرده و تنها یکى راگرفته‏اند.
- عده‏اى هم نه به زبان نه به دست و نه به‏قلب نهى از منکر نمى‏کنند. اینها مردگانى درمیان زندگان هستند. (1)
البته مراحل مختلفى براى امر و نهى وجوددارد که در زیر تنها چند مرحله از «برخورد بامنکر» از سیره و سخن امام را مرور مى‏کنیم:
1 - منکر پوشى
اولین گام در برخورد با منکر، رعایت‏احتیاط و ممانعت از افشاى معصیت است.زیرا افشاى آن هم موجب نقصان به‏شخصیت گناهکار شده، او را در جامعه‏انگشت نما مى‏کند و گاه همین عامل، سبب‏افتادن درگرداب گناهان دیگر مى‏شود.همچنین موجب شکستن حرمت گناه وعادى شدن آن مى‏گردد. از این روى، وقتى‏پیامبرصلى الله علیه وآله در مورد گناهکار از على‏علیه السلام‏سؤال کرد، حضرت فرمود: آن را مى‏پوشانم.امام خود مى‏فرماید: پیامبر از من پرسید: اگرمردى را برکار گناه ببینى، چه مى‏کنى؟ گفتم:مى‏پوشانم. آن حضرت باز پرسید، گفتم: مى‏پوشانم بالباسم. بار سوم پرسید، گفتم:بالباس خود مى‏پوشانم. آن گاه فرمود:جوانمردى نیست غیر از على و فرمود: بربرادرانتان (عیوبشان را) بپوشانید. (2)
آرى امام این گفتار خود نزد پیامبرصلى الله علیه وآله‏رادرعمل نیز به اجرا گذاشت. آنجا که زنى‏نزدش آمد و اظهار کرد: اى امیرمؤمنان! زناى‏محصنه کرده‏ام. شوهرم در خانه نبود، زناکردم و از زنا حامله‏ام، مرا پاک کن.
امام پاسخ داد: اگر تو را سنگسارکنیم،تکلیف بچه‏اى که در شکم دارى چه مى‏شود؟آن زن رفت و مدتى بعد با بچه‏اى در بغل‏بازگشت و سخن خود را تکرار کرد.
امام فرمود: این بچه شیر و پرستارمى‏خواهد. او برگشت و براى سومین بار (چندسال بعد) آمد و باز تقاضایش را تکرار نمود.امام فرمود: نه، هنوز فرزند تو بچه است، برو!!زن با دل شکسته برگشت و در راه با خودمى‏گفت: خدایا! این سومین بار است که نزدامیرمؤمنان مى‏روم و او مرا از این آلودگى پاک‏نمى‏کند. اتفاقا عمروبن حریر (از منافقان)سخن او را شنید و گفت: من آماده‏ام بچه‏ات رابپذیرم. آن گاه هردو نزد على‏علیه السلام آمدند و زن‏براى چهارمین بار اقرار کرد وگفت: حالابچه‏ام سرپرستى دارد. امیرمؤمنان که‏سیمایش از این کار عمروبن حریر خشمگین‏شده بود، ناچار به آن زن حد جارى کرد. (3)
آرى تاکید على‏علیه السلام براین بود که آن زن‏نزد خدایش توبه کند و از بازگشت مجددبپرهیزد تا گناه او در جامعه زبان به زبان‏نگردد و نقل مجالس نشود. هرچند سنگسارشدن خود، خوف در دل‏ها مى‏اندازد ولى‏صرف افشاى معصیت، کار خود را مى‏کند و به‏مرور آن را از حرمت‏خود در عرف مى‏اندازد.
2 - چهره درهم کشیدن
نقل است که امام على‏علیه السلام و شخصى دیگرنزد عمر (خلیفه دوم) رفتند تا پیرامون‏موضوعى بین آن دو قضاوت کند. خلیفه به‏مدعى گفت: رو به روى من بنشین. آن‏گاه به‏امام گفت: اى اباالحسن! کنارش بنشین. امام‏سیمایش برافروخته شد، چنان که از حالت‏چهره‏اش عمر فهمید خلافى از او سرزده‏است. پرسید: یا على! نمى‏خواهى کنارش‏بنشینى؟ فرمود: ناراحتى من از این است که‏رعایت عدالت را نکردى. مرا با احترام(باکنیه) نام بردى و او را به اسم صدا زدى. (4)
این گونه رفتارعلى‏علیه السلام برگرفته از تعالیم‏پیامبرصلى الله علیه وآله بود. امام مى‏فرمود: «امرنارسول الله‏صلى الله علیه وآله ان تلقى اهل المعاصى‏بوجوه مکفهره‏» (5)
پیامبرصلى الله علیه وآله به ما دستور داد با صورت‏هاى‏درهم کشیده و عبوس با گناهکاران رو به روشویم. همچنین امام مى‏فرمود: «ادنى‏الانکار ان تلقى اهل المعاصى بوجوه‏مکفهره‏» (6)
حد اقل نهى از منکر، این است که با اهل‏گناه، با صورتى گرفته و خشم‏آلود برخوردشود.
این شیوه نیز همان طور که در حکایت‏فوق خواندید، موجب بیدارى گناهکارمى‏شود. آن گونه که عمر را متوجه ظلمش به‏یک طرف دعوى کرد. همچنین در صورت‏فراگیر بودن این برخورد انزواى گناهکار را درپى خواهد داشت. نمونه چنین روحیه‏اى درجوامع مسلمان را مى‏توان در ماه رمضان‏سراغ گرفت که به دلایلى این حس در مردم‏روزه‏دار تقویت‏شده، اهل معاصى و روزه‏خوارى را در انزوا قرار مى‏دهد. حال بایددنبال راهکارى براى دیگر ایام گشت.
3 - نهى گفتارى
نهى گفتارى به صورت‏هاى گوناگون‏مى‏تواند صورت گیرد:
الف - تقبیح منکر
این روش نیز در حقیقت نوعى برخورد باگناه است، تا به این ترتیب شخص گناهکار به‏صورت غیر مستقیم متوجه قباحت عمل‏خود شده، از آن روى گردان شود. نمونه‏اى‏زیبا از این نوع را مى‏خوانیم:
«اگر برخار مغیلان شب را به روز آورم و به‏خواب نروم، به غل‏هاى آهنى کشیده شوم وبه زنجیرها بسته شوم، برایم دوست‏داشتنى‏تر از آن است که در قیامت رسول‏خداصلى الله علیه وآله را در حالى ملاقات کنم که به بعضى‏از بندگان ستم کرده یا چیزى از متاع دنیا ازکسى غصب کرده باشم. چگونه به کسى ظلم‏کنم با این که انسان به زودى به پیرى وکهنگى مى‏رسد و ماندگارى‏اش در خاک‏طولانى مى‏شود... به خدا قسم! اگر هفت‏اقلیم با آنچه در زیر افلاک قرار گرفته، به من‏عطا شود که من خدا را نافرمانى کنم در حق‏مورچه‏اى که چیزى به دهان دارد به ستم ازاو بگیرم، چنین نخواهم کرد. دنیاى شما براى‏من از برگى که ملخى براى خوردن آن را به‏دهن گرفته و خوردکرده، بى‏ارزش‏تر است.على را چه کار به نعمت فانى و نابود شونده ولذت عیشى را که دوام ندارد، پناه مى‏برم به‏خدا از خواب رفتن و غفلت عقل و لغزش‏هاى‏زشت و از او یارى مى‏جویم. (7)
در موضعى دیگر امام به عقیل که - براى‏گرفتن مقدارى از بیت المال، بدون آن که حق‏او باشد، آمده بود و انتظار داشت امام به‏خاطر برادرى مبلغى به او بدهد.- فرمود: من‏این مقدار پول را ندارم. صبرکن وقع‏پرداخت‏حقوق از سهم خود به تو بدهم.عقیل گفت: بیت المال در اختیار توست!حضرت پاسخ داد: من و تو مثل دیگرمسلمانان هستیم و من فقط حق خود رامى‏توانم به تو بدهم... وقتى اصرار او زیاد شد،امام فرمود: اگر باز اصرار مى‏کنى، در این‏پایین (بازار کوفه) صندوق‏هایى هست، وقتى‏بازار خلوت شد، برو پایین و صندوقها رابشکن و هر چه پول بود، بردار. عقیل شگفت‏زده، پرسید: این اموال، مال مردم است. امام‏بى‏درنگ افزود: پس چگونه پیشنهاد مى‏کنى‏صندوق بیت المال را باز کنم. پیشنهادمى‏کنم شمشیر برداریم و به شهر حیره(محله‏ى بازاریان) شبیخون بزنیم. عقیل بازپرسید: برادر! من براى دزدى نیامده‏ام. امام‏فرمود: تو مى‏گویى مال هزاران نفر را بردارم،چگونه ربودن مال یک نفر دزدى است ولى‏ربودن پول همه دزدى نیست... (8)
ب - نهى مستقیم
در صورتى که چهره درهم کشیدن (ابرازناراحتى درونى) و تقبیح منکر، فایده‏اى‏نبخشد، نوبت‏به اجراى نهى گفتارى مستقیم‏خواهد شد. البته منظور اعم از سخن گفتن ونوشتن است. چرا که نوشتن نیز همان سخن‏است. پیرامون قسم اول حکایتى از نهى امام‏از چاپلوسى را مى‏خوانیم:
شخصى طى کلامى طولانى از امام‏على‏علیه السلام تعریف کرد. امام‏علیه السلام فرمود:«سخیف ترین حالت زمامداران نزد مردم‏خوب آن است که گمان برده شود ایشان‏افتخار طلب هستند و کارشان روى کبر وبزرگ فروشى مى‏گذرد و در حقیقت من‏کراهت دارم که در اندیشه شما بگذرد که من‏ستایش خوانى را دوست دارم و از شنیدن‏مدح و ثنا خوشم مى‏آید. حال این که‏الحمدلله چنین نیستم. اگرهم بودم، به خاطرتواضع در نزد خدا آن را ترک کرده‏ام. شمابرمن ثناى جمیل نگویید تانفس مرا از حدخارج نکنید; چون من هنوز حقوقى را که‏برگردنم دارید، نداده‏ام و واجباتى را که بایدانجام دهم، به جاى نیاورده‏ام تا مستحق حمدو ثنا شوم. پس با من مانند سخن گفتن باجباران سخن نگویید و به ظاهر سازى و پشت‏سرهم اندازى با من رفتار نکنید. زیرا کسى که‏حق گفتن یا عرضه عدالت‏برایش سنگین است، عمل کردن ازروى عدالت‏برایش‏سنگین‏تر خواهد بود... (9)
آنچه در این شیوه از نهى مشاهده مى‏شود،دریایى از حکمت و دلیل و برهان است. یعنى‏برخلاف آنچه ما عموما به ذهن داریم، نهى‏امام به عبارت «نکن‏» تنها منتهى نمى‏شود،بلکه چنان تار و پود آن منکر را به وى‏مى‏نمایاند و فلسفه و علت منکر بودن رابرایش روشن مى‏سازد که گویى شخص‏پستى آن را به چشم خود مى‏بیند و این است‏رمز اصلى در موفقیت ناهى از منکر.
نمونه‏اى مکتوب از این نهى را نیزمى‏خوانیم: زمانى مردم یکى از شهرها نزدامام آمدند و گفتند: درشهرما نهرى وجوددارد که به خاطر گذر زمان ویران شده است.اگر تجدید شود، در آبادى شهر مؤثر است وما خواهیم توانست مالیات خود را نیز بدهیم.امام نامه‏اى به این صورت به «قرظة‏بن کعب‏»فرماندار آن شهر نوشت: «گروهى از شهر توآمده‏اند و مى‏گویند در شهرما نهرى است که‏اگر تجدید شود، سرزمین‏شان آباد خواهدشد و آنان خواهند توانست‏خراج خود رابپردازند. ایشان از من خواستند نامه‏اى به توبنویسم تا ایشان را به کار بگمارى و به کندن‏نهر مجبور سازى. اما من عقیده ندارم که‏کسى را به کارى مجبور سازم که دوست نداردآن را انجام دهد. بنابراین مردم را بخواه و اگرموضوع نهر همان طور بود که مى‏گویند،هرکدام را که با اختیار خود خواست کار کند،به کار بگمار ولى وقتى نهر ساخته شد، متعلق‏به افرادى است که کار کرده‏اند.» در این نامه‏حضرت فرماندار خودرا از سلب آزادى افرادبر حذر مى‏دارد و معتقد است‏خود یارى آنان‏بى‏مانع است، اما بیگارى صحیح نیست.
ج - اعلام بیزارى و تاثر
نهى گفتارى درگام سوم به صورت اعلام‏بیزارى تبلور مى‏یابد. ازجمله آن‏هاست این‏روایت که امام صادق‏علیه السلام فرمود: قال‏على‏علیه السلام: «یا اهل العراق! نبئت ان‏نسائکم یوافین الرجال فى الطریق اماتستحیون؟ و قال: لعن الله من‏لایغار.» (10)
اى اهل عراق! شنیده‏ام در بازار مردان‏نامحرم به زنان شماتنه مى‏زنند! آیا حیانمى‏کنید!؟ خداوند لعنت کند کسى را که ازخود غیرت بروز نمى‏دهد.
نمونه‏اى دیگر را سوده دختر عماره‏همدانى نقل مى‏کند و مى‏گوید: نزدعلى‏علیه السلام‏رفتم تا از متصدى مالیات شکایت کنم. او باکمال آرامش پرسید: چه کار دارى؟ من‏شکایت‏خود را مطرح کردم، على‏علیه السلام‏بلافاصله گریست، اشک در چشمانش حلقه‏زد، رو به آسمان کرد و فرمود: خدایا! من به‏آنان دستور نداده‏ام برمردم ستم کنند و حق‏تو را ترک کنند. پس ورقه‏اى از جیب خود درآورد و به متصدى مالیات نوشت: «پیمانه‏وترازوى خود را درست کنید و کم فروشى وتقلب ننمایید و در روى زمین فساد برپانسازید وقتى این نامه به تو رسید، آنچه را درتحت اختیاردارى، حفظ کن تاکسى بیاید وتحویل بگیرد.» (11)
همین زن در دوره معاویه نزد اورفت و ازفرمانده سپاه او (بسربن ارطاة) شکایت کرد.معاویه گفت: تو را نزد او مى‏فرستم تا خودش‏هرجور خواست درباره تو تصمیم بگیرد.سوده بى‏درنگ به یاد على‏علیه السلام افتاد و این‏شعر را خواند:
صلى الاله على روح تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لایبغى به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا
درود و رحمت‏خدا برآن روح والایى که قبر اورا دربرگرفت و عدل و داد با او مدفون شد. باحق و حقیقت مصاحب شده است که اونظیرى ندارد و در واقع خود با حق و ایمان‏مقرون شد.
معاویه پرسید: سوده! منظورت کیست؟
او گفت: على‏بن ابى‏طالب‏علیه السلام.
آن گاه حکایت‏خودرا بازگفت. (12)
4 - تهدید
زیادبن ابیه، جانشین ابن عباس، فرمانداربصره بود. او به اموال بیت المال دست درازى‏و در آن خیانت کرده بود. امام نامه‏اى به اونوشت و او را در برابر این منکر تهدید کرد:
«من سوگند راست‏به خدا یاد مى‏کنم که اگربه من خبر برسد تو از غنیمت مسلمانان به‏چیزى کوچک یا بزرگ خیانت کرده‏اى، به توچنان سخت‏خواهم گرفت که کم مال و گران‏پشت و ناچیز شوى.» (13)
5 - خلع عامل منکر از موقعیت
بى‏گمان بسیارى از گناهکاران به دلیل‏احساس اطمینان ازعواقب گناه خود، دست‏به گناه مى‏زنند. این امر در گناهان اجتماعى‏البته بیشتر از دیگر موارد است. تلاش امام‏براین بود که در چنین مواردى، با حذف پایگاه‏آنان، جلو منکرگرایى‏شان را بگیرد. ازجمله‏مى‏توان به تلاش امام براى عزل مروان اشاره‏کرد. حضرت که در انحراف خلیفه سوم ازمسیر حق، دست مروان را در کار مى‏دید ومى‏دانست او به دلیل تقرب نزد خلیفه، ازطرفى خلیفه را به مسیر انحراف مى‏کشاند و ازسوى دیگر خود به راحتى به منکرات دست‏مى‏زند، نزد خلیفه رفت و فرمود: «آیا دست ازمروان برنمى‏دارى؟ او تو را از دین و عقل‏منحرف ساخته وتو را مانند شیر فرمانبر به‏هرسو مى‏کشد. به خدا قسم! مروان مردصاحب تدبیرى در دین، بلکه در امور شخصى‏خود نیست. به خدا قسم! من مى‏بینم که تو رابه پرتگاه مى‏برد و تو قدرت نجات ندارى.آبروى خود را برده‏اى و در کار خود مغلوب‏شده‏اى!» (14)
یک باردیگر نیز که مردم به صورت دسته‏جمعى به عنوان اعتراض نزد امام آمدند و ازعثمان شکایت کردند. امام این بارهم نزداورفت و فرمود: «زمام اراده ات را به دست‏مروان نده، چون تو را با این کهولت‏سن به‏هرسو که دلش خواست، مى‏کشاند.» (15)
نمونه دیگر عزل معاویه ازحکومت‏بود که‏امام فرمود: «والله لا ادهى فى‏دینى و لااعطى الدنى فى‏امرى.»; به خدا سوگند! دردینم مداهنه نمى‏کنم وامور مملکت را به‏دست فرد پست نمى‏سپارم. (16)
6 - اجراء حد و مجازات
قبل از اجراى حد، امام راه‏هاى ممکن براى‏رهایى از حد را پیش روى شخص قرار مى‏دادتا اصولا خود را در معرض حد نیاندازد. اما درهنگامه لازم نیز براجراى حد اصرار مى‏ورزید.در تاریخ مى‏خوانیم: قرار بود به دستورحضرت، مردى از طایفه بنى اسد را به خاطرگناهى که مرتکب شده بود، حد بزنند. بزرگان‏بنى‏اسد نزد امام حسین‏علیه السلام آمدند ودرخواست کردند براى رهایى مرد، با امام‏گفتگو کند. اما حضرت نپذیرفت. لذا آنان خودنزد امام على‏علیه السلام آمدند. حضرت فرمود:هرچه در اختیار من باشد و شما بخواهید،انجام مى‏دهم. بنى‏اسد خوشحال و شادمان ازمحضرش خارج شدند. آنان در راه به امام‏حسین‏علیه السلام برخوردند و ماجرا را بازگو کردند.او فرمود: اگر نیازى به رفیقتان دارید، برگردیدشاید حد بر او جارى شده باشد. آنان برگشتندو در کمال ناباورى دیدند دوستشان حدخورده است. از حضرت پرسیدند: مگر به ماوعده ندادى؟ فرمود: قول دادم اگرچیزى دراختیارم بود، انجام دهم ولى این حد وظیفه‏الهى است و من اختیارى ندارم. (17)
امام به اجراى حدود در خصوص کارگزاران‏بسیار دقیق و حساس بود و هرگز چتر امنیتى‏براى آنان به وجود نیاورد. به مالک اشترنوشت: «مراقب یاران خودباش و هرگاه یکى ازآنان مرتکب خیانتى شد وگزارش‏هاى متعددبازرسان به تو آن را تایید کرد، همین براى توکافى است و احتیاج به‏شاهد دیگرى ندارى. اورا به کیفر برسان و به اندازه‏اى که خیانت کرده‏است، مجازاتش کن. مقامش را خوار وخیانتش را افشا و ننگ کار زشت را چون‏قلاده‏اى به گردنش بیانداز.» (18)
7 - سکوت
سکوت در واقع زمانى است که امر و نهى‏نتیجه‏اى نداده است، نه در مرحله قلب، نه درمرحله زبان و نه در مرحله عمل. و چون آمر وناهى توان مقابله را ندارد، ناچار سکوت‏اختیار مى‏کند و در این وقت هیچ ملامتى‏شایسته او نخواهد بود. البته مى‏توان گفت‏سکوت، دیگر مرحله‏اى از امر به معروف ونهى‏از منکر نخواهد بود. چون عملى و اقدامى درآن صورت نمى‏گیرد ولى حقیقت این است که‏اندکى ژرف نگرى ما را به قرار دادن در سکوت‏به عنوان آخرین مرحله و یا مرحله انتخاب ازامر و نهى به وظایف دیگر قرار داد.
امام نیز بارها چنین رفتارى را از خود نشان‏داد. از جمله، وقتى که با انتخاب خلیفه، امام‏را در برابر عمل انجام شده، قرار دادند و به اوفشارهاى زیادى وارد کردند، امام براى رفع‏این منکر رو به استدلال آورد. وقتى استدلال‏فایده بخشید، سراغ مردم رفت. او گاه باهمسرش فاطمه‏علیها السلام و فرزندانش حسن‏وحسین‏علیهما السلام به کنار خانه مسلمانان مدینه‏مى‏آمد و از آنان کمک مى‏خواست. (19)
سلمان مى‏گفت: «على‏علیه السلام، فاطمه‏علیها السلام رابرالاغى سوار کرد و دست دو فرزندش را گرفت‏و به درخانه اهل بدر رفت و حق خود را یادآورى کرد و طلب کمک نمود. تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند، امام دستوردادصبح هنگام با سرهاى تراشیده و سلاح براى‏بیعت‏با ایشان تا حد مرگ حاضر شوند.سپیده صبح تنها من، ابوذر، مقداد و زبیرحاضر بودیم.» (20) بنابراین امام در مقابل این‏منکر چاره‏اى جز سکوت نداشت. زیرا براى‏رعایت مصالح دین از جمله حفظ وحدت‏حاضر به نبرد و جنگ هم نبود.
8 - جنگ و محوسازى
بهترین نمونه تاریخى را مى‏توان ازسخنان خود حضرت پیرامون خوارج به‏دست آورد. حضرت فرمود: «(بعد از واقعه‏حکمیت) زبان مردم به سرزنش گشوده شد وهرکس دیگرى را به باد ملامت گرفت که چراکار را به حکمین واگذار کردند، اما دیگر دیرشده بود و کارى از آنان ساخته نبود. درمیان‏خود گفتند: پیشواى ما نمى‏بایست از کارخطاى ما پیروى مى‏کرد. بلکه او وظیفه‏داشت طبق نظر خود عمل کند (حکمیت رانپذیرد،) هرچند به قیمت کشته شدن خود وکسانش تمام مى‏شد. اما او چنین نکرد و تابع‏نظر ما شد. نظرى که خود از روز نخست آن راخطا مى‏پنداشت. پس او کافر شد و کشتن‏کافر برما رواست. با ظهور این فکر آن‏ها باسرعت هرچه تمام از میان لشکربیرون رفتندو با صداى بلند فریاد کشیدند که داورى فقطمخصوص خداست. پس دسته دسته به‏هرسو پراکنده شدند. گروهى به «نخیله‏» وعده‏اى به «حروراء» و برخى به سوى مشرق‏رفتند و از دجله گذشتند. در بین راه به‏هرمسلمانى مى‏رسیدند و او را مخالف نظرخود مى‏یافتند، مى‏کشتند. من از ابتدا نزد دودسته اول رفتم و چون به غیر جنگ راضى‏نشدند، هردو را بعد از دعوت به صلح و آشتى‏که نپذیرفتند، کشتم. براى دسته سوم نامه‏نوشتم، آنان نیز راه دوستانشان را رفتند وهرمسلمان مخالف نظر خود را کشتند. گزارش این اخبار پى در پى به من مى‏رسید.من از دجله گذشتم و نزد آنان رفتم و پیش ازهر اقدامى، نمایندگانم را نزدشان فرستادم وتا آن جا که در توان داشتم، تلاش کردم. امانپذیرفتند و بر ادامه پستى و شرارت تاکیدکردند. این شد که با آن‏ها جنگیدم و تمام‏چهارهزار نفر بلکه بیشتر کشته شدند. (21)
پى‏نوشتها:
1 - نهج البلاغه، صبحى صالح، کلمات قصار،ص‏374.
2 - عن على(ع) انه قال له النبى(ص): لو رایت رجلاعلى فاحشه؟ قال: اسره. قال: ان رایته ثانیا؟ قال: اسره‏بازارى و ردایى - الى ثلاث مرات -، فقال له‏النبى(ص): لافتى الا على و قال اسروا على اخوانم.(میزان الحکمه، ج 7، ص 336.
3 - اسدالغابه، ج 5، ص 642 و ارشاد مفید، ص 95،بحارالانوار، ج 76، ص 50.
4 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 4، ص‏185.
5 - وسایل الشیعه، ج 11، ص 413.
6 - همان و کافى، ج 5، ص 59.
7 - بحارالانوار، ج 41، ص 962 و غررالحکم، ج 1،ص 788.
193.
8 - بحارالانوار، ج 9، ص 912; منهاج البراعة، ج‏14، ص 293 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 118.
9 - نهج البلاغه، خطبه 210; روضه کافى، ج 2،ص‏298; بحارالانوار، ج 8، ص 652.
10 - بحارالانوار، ج 100، ص 249 و ج 76، ص 115و محاسن برقى، ص 115.
11 - صداى عدالت انسانیت، ج 1، ص 309.
12 - بحارالانوار، ج 41، ص 119، ح 27 و سفینة‏البحار، ج 1، ص 671.
13 - بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت‏الهک و عصیت امامک...(نهج البلاغه، مصطفى زمانى،نامه 43، ص 737.)
14 - الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 1285 و تاریخ‏طبرى، ج 4، ص 362.
15 - نهج البلاغه، مصطفى زمانى، خطبه 163.
16 - خصال صدوق، ص 443.
17 - مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 147 و بحارالانوار، ج 76، ص 99.
18 - بحارالانوار، ج 77، ص 240 و تحف العقول،ص‏122.
19 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 11،ص‏24.
20 - اسرار آل محمد، سلیم بن قیس هلالى، ح 4 واحتجاج طبرسى، ج 1، ص 188.
21 - بحارالانوار، ج 38، ص 183 و اختصاص،ص‏179.

تبلیغات