آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

دربخش اول این مبحث گفته شد، در سالهاى اخیر در گفتارها و نوشتارها با استناد به روایات «النصیحة لائمة‏المسلمین‏» از لزوم نصیحت رهبر توسط دیگران سخن به میان مى‏آید و دو سؤال مطرح شد که اولا مقصود از «ائمه‏» واجب النصیحة کیست؟ ثانیا منظور از «نصیحت‏» ائمه چیست؟
در پاسخ به سؤال اول با استناد به ادله و شواهد عقلى و نقلى روشن شد که مقصود از ائمه، اهل‏بیت علیهم السلام و کسانى هستند که منصوب از جانب خداوند مى‏باشند. و در پاسخ به سؤال دوم بیان شد که برداشت رایج از روایت، مردود است و به دلایل زیر نمى‏توان نصیحت ائمه را ارشاد، راهنمایى و ارائه شیوه مملکت‏دارى دانست:
1- لازمه آن معنا، نفى علم، عصمت و تقدم ایشان در تمام امور است.
2- عمل به آن معنا آن هم از هر مؤمن مکلف، نه عقلا ممکن است و نه عرفا.
3- هیچ یک از اصحاب متعهد پیامبر و ائمه علیهم السلام به آن معنا از نصیحت عمل نکرده‏است.
4- استقبال پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام از نظرات دیگران، دلیل بر وجوب نصیحت ایشان نیست.
5- نصیحت، در روایات مشابهى به کار رفته که نمى‏تواند به معناى ارشاد و راهنمایى باشد.
در بخش دوم، برداشت صحیحى از آن مستدلا بیان شد و گفته شد که معناى اصلى و عام «نصیحت‏» ، خلوص و صفا و صمیمیت است که به حسب موارد، معناى خاص و مصداق معین پیدا مى‏کند و از شواهد و قرائن مشخص مى‏شود. و معلوم شد که صیحت‏خدا، رسول، کتاب و امام توسط مؤمنین، همان خیرخواهى و اطاعت‏خالصانه است.
در این بخش خواهیم گفت که روایت مورد بحث در عصر غیبت چگونه پیاده مى‏شود و آیا ولى فقیه مشمول این روایت مى‏شود یاخیر؟ براى خوانندگان که بخش‏هاى قبلى این نوشتار را ندیده‏اند، قسمتى از آن روایت را مجدد یادآور مى‏شویم که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«... ثلاث لایغل علیهن قلب‏امرء مسلم: اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة‏المسلمین و اللزوم لجماعتهم...» (1)
در مباحث قبل روشن شد که نصیحت ائمه مسلمین، به معناى خلوص محبت و اطاعت ایشان است نه راهنمایى و ارشاد آنان، و همچنین قدر مسلم از ائمه، اهل‏بیت علیهم السلام است; مناسب است این معنا را در عصر غیبت امام معصوم علیه السلام نیز بررسى کنیم و ببینیم دراین عصر که امامت مسلمین برعهده فقیه عادل است، مؤمنین چگونه مى‏توانند به این حدیث عمل کنند؟
با توجه به این که: اولا لفظ «ائمه مسلمین‏» اطلاق دارد وعلاوه بر دوازده امام علیهم السلام شامل فقهاى عادل که منصوب به نصب عام در زمان غیبت هستند، نیز مى‏شود. ثانیا پیامبراکرم صلى الله علیه و آله به زمان غیبت نیز توجه داشته‏اند و مخاطبانشان فقط مسلمانان و مؤمنین زمان حضور معصومین علیهم السلام نبوده است. با این حال آیا در این عصر نصیحت ائمه به معناى عامیانه و رایج آن، یعنى ارشاد و راهنمایى است‏یا به همین معنا که براى امام معصوم علیه السلام گفته شد؟
مهم‏ترین دلیلى که معمولا براى ضرورت نقد و راهنمایى ولى فقیه - علاوه بر استناد غلط به روایت مورد بحث - مطرح مى‏کنند، این است که ایشان معصوم نیستند و عصمت، خاص انبیاء و چهارده معصوم علیهم السلام است. درحالى که نه عصمت معصومین علیهم السلام ذاتى ایشان است; یعنى طبیعتا امکان گناه و خطا برایشان هست ولى مرتکب نمى‏شوند و نه باب عصمت‏به روى غیر ایشان بسته است. علاوه بر این که عصمت داراى مراتب است; همان‏گونه که تقوا داراى مراتب است. عصمت، ذاتى هیچ بشرى نیست و اگر معصومین علیهم السلام ذاتا معصوم بودند، دیگر نمى‏توانستند بر سایر افراد بشر حجت‏باشند و خود ایشان نیز چنین ادعایى ندارند و از سخنان و دعاهایشان عکس این بر مى‏آید.
خداوند از قول حضرت یوسف علیه السلام مى‏فرماید:
«و ما ابرء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى‏» (2)
«نفس انسان همواره به بدى امر مى‏کند، مگر آنچه خدایش رحم کند.»
یعنى مشمول رحمت و حفاظت‏خداوند شود و از تحت امر نفس در آید. چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه صفین فرمود:
«... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فانى لست فى‏نفسى بفوق ان اخطى‏ء و لاآمن ذلک من فعلى الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى فانما انا و انتم عبید مملوکون لرب لارب غیره یملک منا مالا نملک من انفسنا...» (3)
«... از گفتار حق بانظرات عادلانه خوددارى نکنید. زیرا من به خودى خود برتر ازآن که خطا کنم، نیستم و در کار خود از آن در امان نیستم، مگر آن که خداوند آنچه را از من برخودم مالک‏تر و مسلطتر است، کفایت و محافظت کند; پس همانا من و شما بندگان مملوک و تحت تسلط پروردگارى هستیم که پروردگارى جز او نیست و هر قدر از نفسمان را که واگذاریم، او دراختیار و تسلط خود مى‏گیرد.»
همه این‏ها و نمونه‏هاى فراوان دیگر، گویاى این است که عصمت، اکتسابى و نیز داراى مراتب است و تفضلى است از جانب پروردگار که به میزان پناهندگى هربنده به سوى او به وى اعطا مى‏شود. پس امکان این که ولى فقیه نیز به نسبت تقوا و عدالتش داراى مرتبه‏اى از عصمت‏باشد، هست; اما مساله اساسى‏تر این است که ضرورت عصمت درباره رسولان الهى چیست؟ یعنى چرا آن‏ها باید معصوم باشند و معصوم بودن آن‏ها تاچه میزان در حکومتشان دخیل است؟
ضرورت عصمت
یکى از جاهایى که مقام «عصمت‏» ضرورت دارد، مقام دریافت و تلقى وحى از عالم غیب و ابلاغ آن به افراد بشر است. اگر خداوند رسول خود را دراین مقام از خطا و اشتباه حفظ نفرماید، یعنى اگرعصمت در اینجا ضرورى نباشد، احتمال دارد پیام خداوند به گونه‏اى خلاف واقع ابلاغ گردد. با چنین احتمالى - هرچند ضعیف - هرگز نمى‏توان به صحت رسالت‏یک رسول الهى اطمینان پیدا کرد و ایمان آورد. دراین صورت غرض پروردگار که ایمان به رسول و کتاب او است، حاصل نمى‏شود.
جاى دیگرى که عصمت ضرورت دارد، بیان و تفسیر احکام الهى است که به عنوان احکام واقعى مطرح است. در این مقام نیز اگر عصمت نباشد، ممکن است عمل به حکمى به عنوان حکم خدا به جاى این که بنده را به خدا نزدیک کند، دور کند و این باغرض تشریع سازگار نیست.
این دو مقام هیچ یک از شئون ولى فقیه نیست و مختص پیغمبر و امام است. اما در امور حکومتى و اجتماعى که توسط حاکم منصوب از جانب پروردگار اداره مى‏شود، پس از تشخیص، اثبات و دوام منصوب بودن وى از جانب خداوند، هیچ ملاک و معیار دیگرى معتبر نیست. همین که بدانیم این حاکم، مصداق آن مفهوم است، کافى است که محور جامعه قرار گیرد و فرمانش بى‏چون و چرا اطاعت‏شود. در این مورد مرتبه اعلاى عصمت ضرورت ندارد. و عدالت و این که حاکم فقط مصالح شرعى و رضاى الهى را مراعات کند، کافى است. گرچه عصمت درتشخیص مصلحت اولى، مفیدتر است، همچنان که عدالت‏براى تشخیص آن ضرورى است و مصالح اجتماعى وحکومتى براساس ظواهر مشخص مى‏گردد و حکم نیز براساس ظواهر صادر مى‏شود. این روال در حکومت معصومین علیهم السلام نیز جارى بوده است که شواهد تاریخى و روایى و قرآنى آن فراوان است. از جمله حکم به مسلمان بودن کسى که شهادتین را به زبان بگوید ولو دردل ایمان به آن نیاورد. و مثل قضیه «بئرمعونه‏» که پیامبر صلى الله علیه و آله به شخصى اعتماد کرد و حدود چهل نفر حافظ قرآن را براى تبلیغ اسلام با او روانه کرد، ولى همه را در بین راه شهید کردند. (4) و مثل قضیه‏اى که در شان نزول آیه «ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا» (5) نقل شده است. و ازجمله از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
«ابلغونى حاجة من لایستطیع ابلاغى حاجته فانه من ابلغ سلطانا حاجة من لایستطیع ابلاغها ثبت الله قدمیه على الصراط یوم القیامة.» (6)
حاجت کسى را که نمى‏تواند حاجتش را به من برساند، برسانید که هرکس حاجت ناتونى را به حاکم برساند، خداوند روز قیامت پاهایش را بر صراط نگاه مى‏دارد.
آنچه از بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 207 گذشت،
«... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل...» ،
نیز نشانه به کارگیرى طرق عادى و عرفى در امور حکومت‏حضرت است.
امور خارق العاده و امدادهاى غیبى نیز آن چنان که از قرآن به دست مى‏آید، غالبا به سبب شرایطى مثل ایمان، استقامت، صبر، نصرت ولى خدا و اطاعت او توسط مردم واقع مى‏شود و این اختصاص به حکومت پیامبر صلى الله علیه و آله و امام علیهم السلام ندارد. به هرحال، ایشان در امور اجتماعى و حکومتى خود متکى به ظواهر امور بودند و بر این اساس هیچ تفاوتى بین حکومت و ولایت پیامبرگرامى صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام با حکومت و ولایت فقیه عادل نیست. همچنان که امام خمینى‏قدس سره معتقد به آن بودند. (7)
لزوم عصمت که از اطلاق و بى‏چون و چرایى اطاعت ولى امر استفاده مى‏شود، صرفا به جهت تناقضى است که در صورت احتمال صدور حکمى برخلاف حکم خدا پیش مى‏آید.
یعنى اگر «ولى امر» معصوم نباشد، ممکن است‏حکمى بر خلاف حکم خدا صادر کند و لازمه آن، این است که خداوند امر به اطاعت نکردن و مخالفت‏خود نموده باشد.
در صورتى که چنین تناقضى با وجود انتصاب از جانب خداوند عملا محال است. چون اولا حکم ولى امر مثل حکم پیامبر و امام معصوم علیهم السلام برتمام احکام فرعیه اولیه مقدم است. ثانیا مصادیق مخالفت‏با خدا در کتاب و سنت روشن است و ولى امر در صورت ارتکاب هریک از آن‏ها به خودى خود از ولایت‏ساقط است و علاوه بر آن علماء عادل مجلس خبرگان آن را به خوبى تشخیص مى‏دهند.
البته براى خواننده با فراست واضح است که جریان عادى و عرفى در امر حکومت، جامعه بشرى را بى‏نیاز از امام معصوم علیهم السلام و حکومت او نمى‏کند. زیرا بیان احکام واقعى و تفسیر کتاب خدا نیازمند مفسر واقعى است که منحصر در وجود مقدس امام زمان علیه السلام مى‏باشد و به علاوه درصد اطمینان و اطاعت عامه مردم و ذهنیت جامعه نسبت‏به امام معصوم علیه السلام متفاوت است وهرگز فقیه عادل از نظر شخصیت معنوى به مرتبه امام معصوم علیه السلام نمى‏رسد و از نظر حکومتى نیز براى همیشه نمى‏تواند خلا حکومت امام معصوم علیه السلام را پرکند. واین برهه غیبت - هرچند خداى ناکرده طول بکشد. - موقتى است.
لزوم اطاعت و ضرورت مشاوره
اگر فرض براین است که در عصر غیبت، امامت و رهبرى مسلمین با فقیه جامع الشرایط است و او از جانب پروردگار عالم ماموریت رهبرى دارد، پس در لزوم اطاعت چه فرقى با ائمه علیهم السلام دارد؟ اگر گفته شود، اطاعت امام معصوم علیه السلام باید بى‏چون و چرا باشد، ولى اطاعت امام عادل مى‏تواند چون و چرا داشته باشد، معناى این حرف این است که تشخیص درستى یا نادرستى فرمان امام عادل با خودمان است. هرگاه آن را به جا تشخیص دادیم، اطاعت کنیم و هرجا تشخیص ندادیم، اطاعت نکنیم! این گونه اطاعت را هیچ عاقلى «اطاعت‏» نمى‏داند. اگر اظهار نظرها، ارشادات و به اصطلاح «نصایح‏» دیگران براى ولى فقیه (فقط) ضرورت دارد، پس چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام آن همه برمشاوره بادیگران تاکید داشتند؟ و اگر ضرورت مشاوره ربطى به عصمت ندارد، پس چرا در معناى نصیحت‏براى ولى فقیه با پیامبر و امام معصوم علیهم السلام تفاوت قایل شویم؟
همان طور که از جهت لزوم اطاعت تفاوتى میان حکومت پیامبر و امام معصوم علیهم السلام با حکومت فقیه عادل نیست، از جهت لزوم مشاوره و نظرخواهى و موارد و حدود آن نیز تفاوتى میان حکومت ولى فقیه و پیامبر و امام معصوم علیهم السلام نیست و این امور نیز به خودى خودنصیحت محسوب نمى‏شود. اگر محسوب مى‏شد، بریک یک مؤمنین واجب بود.
حال که هیچ تفاوتى بین ولى فقیه با پیامبر صلى الله علیه و آله و امام معصوم از نظر لزوم اطاعت و امور حکومتى نیست، تفاوتى بین ایشان در نصیحت‏به معناى خلوص محبت و اطاعت هم نیست. یعنى این چنین نیست که نصیحت امام معصوم علیه السلام اطاعت او باشد و نصیحت ولى فقیه، مثلا راهنمایى و ارشاد باشد. اگر نیاز به گفتارى بحق یا مشورتى عادلانه داشته باشد، از همان باب است که امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبراکرم صلى الله علیه و آله بدان تاکید مى‏کنند و نام آن را نه نصیحت مى‏نهند و نه راهنمایى و ارشاد. گرچه منافاتى ندارد که گفتار حق و مشورت عادلانه از سر نصیحت و خلوص محبت‏باشد; یعنى این مقدار را مى‏توان پذیرفت که گاهى این‏ها هم مصداق نصیحت‏باشند. اما این را نمى‏توان پذیرفت که ولى فقیه از ائمه مسلمین باشد ولى نصیحت در مورد او، ارشاد و راهنمایى توسط دیگران باشد.
علاوه بر این‏ها در خود روایت نیز نکاتى است که دقت در آن‏ها مانع از سوء برداشت مى‏شود.
با توجه به جمله «ثلاث لایغل علیهن قلب امرء مسلم...» (سه چیز است که دل هیچ مسلمانى بر آن‏ها خیانت نمى‏کند.) همان طور که درباره امام‏معصوم علیه السلام گفته شد، نصیحت‏به معناى عوامانه و رایجش، امرى است محال و عملا وعرفا امکان تحقق ندارد. زیرا
اولا مخاطب روایت، فردفرد مسلمین است. چون - به اصطلاح طلبگى - نکره در سیاق نفى، افاده عموم مى‏کند. یعنى اسم نکره بعد از فعل منفى، آن فعل را از همه افراد نفى مى‏کند. بنابراین همه افراد مسلمان باید ملتزم به آن امور باشند و حال آن که ممکن نیست ولى فقیه عادل بنشیند تا یک یک مسلمانان اعم از بى‏سواد و با سواد بیایند و در امور کلى و جزئى حکومت، او را راهنمایى و ارشاد و به اصطلاح «نصیحت‏» کنند! چنین چیزى حتى در مورد یک مدیر مدرسه یا یک چوپان عقلانى نیست، چه رسد به ولى فقیه. البته اگر ایشان خاضعانه به تذکرات و حرف‏هاى کوچک و بزرگ، پیروجوان و زن و مرد گوش فرا مى‏دهد و حتى از یک کودک مى‏خواهد که «چه خوب بود که نصیحتى را که در نظر داشتید مى‏نوشتید.» (8) این از باب تواضع و اخلاق اسلامى و ادب پیامبرگونه اواست و ربطى به مفاد روایت ندارد.
ثانیا ارشاد و راهنمایى، شرایطى لازم دارد که اکثریت مردم داراى آن شرایط نیستند.
براى ارشاد و راهنمایى ولى فقیه که از نظر علم، عدالت، سیاست و تقوا بالاتر از فقهاى زمان خود است، یقینا عده انگشت‏شمارى مى‏توانند در مقام اظهار نظر و مشاوره با او برآیند. در این صورت نمى‏توان تک تک مسلمانان را ملزم به رعایت مفاد حدیث دانست و این، خلاف ظاهر آن است. پس باید به معنا و مفهوم ملتزم شد که در عصر غیبت نیز ازعهده همه برآید و آن، همان اخلاص محبت و اطاعت است.
ممکن است پاسخ داده شود که چنان که قبلا گفته شد، معناى نصیحت معناى عام است که مصادیق آن به حسب حال و موقعیت هرکس متفاوت مى‏شود. یعنى عموم مردم که موقعیت و شرایط راهنمایى ولى فقیه را ندارند، وظیفه شان خلوص در اطاعت و محبت و افراد خبره انگشت‏شمار در بین علماء و فقها نیز وظیفه‏شان راهنمایى و ارشاد است.
بر فرض قبول کلیت این مطلب، آن را از وجوب نصیحت ائمه نمى‏توان استفاده کرد. چون لازمه آن، این است که یک مفهوم عام را از بین تمام معانى به معنایى اختصاص دهیم که تعداد ناچیزى از مخاطبین، قادر به انجام آن هستند و مراد گوینده را منحصر در مفهومى کنیم که در مقابل مفاهیم دیگر غیر معتنابه است و این هم باظاهر روایت ناسازگار است و هم مضحک و دور از آداب بلاغت و فصاحت!
خلاصه این که:
- طرح عدم عصمت ولى فقیه، بهانه‏اى است‏براى فرار از اطاعت.
- اثبات عصمت‏براى ائمه و انبیا علیهم السلام، آن را از دیگران نفى نمى‏کند.
- شیوه حکومتى معصومین علیهم السلام شیوه‏اى عادى وعرفى و برمبناى امور عادى بوده نه خرق عادت.
- پیاده کردن حدیث‏با برداشت رایج از نصیحت امکان ندارد و محذور عقلایى و اخلاقى دارد.
با توجه به آنچه بیان شد «ولى فقیه‏» نیز در عصر غیبت امام زمان علیه السلام در زمره ائمه مسلمین است و نصیحت هر مؤمن براى او نیز مانند نصیحت‏براى معصومین علیهم السلام به معناى «خلوص محبت و اطاعت‏» از او است.
پى‏نوشتها:
1- اصول کافى با ترجمه، ج 2، ص 258. «... سه چیز است که دل هیچ مسلمانى بر آن‏ها خیانت نمى‏کند. 1- کار را براى خدا خالص کردن. 2- خیرخواهى و خلوص دراطاعت از رهبران مسلمانان. 3- همراهى با جماعت ایشان...»
2- سوره یوسف، آیه 53.
3- کافى، ج 8، حدیث 550 و نهج البلاغه فیض، خطبه 207.
4- مغازى، واقدى، ترجمه دکتر محمود مهدوى، ج 1، ص 254 و 261 وفروغ ابدیت، آیت الله سبحانى، ص 498.
5- سوره حجرات، آیه 6 و المیزان، ج 18، ص‏318.
6- تحف العقول، ص 58، حدیث 184.
7- کتاب ولایت فقیه، ص 55.
8- صحیفه نور، ج 16، ص 54.

تبلیغات