آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در طول تاریخ جنایتهاى بسیارى از طرف صاحبان قدرت ومفسده‏جویان انجام گرفته است; اما به نظر مى‏رسد برخى اتفاقات ازبرخى دیگر غم‏انگیزتر است. حادثه رجیع یکى از همان حوادث تلخى‏است که در آن هفت تن از معلمان قرآن و مبلغان دین به وسیله‏گروهى از خدا بى‏خبر به قتل رسیدند، برخى دیگر اسیرگشته در مکه‏به دار آویخته شدند. در مقاله حاضر ضمن آشنایى با اصل حادثه،به بررسى عوامل و آثار آن نیز پرداخته مى‏شود.
محدوده رجیع
«رجیع‏» ، محل شهادت این مبلغان، نزدیک آبى مربوط به‏قبیله هذیل بود. و این محل نزدیک «هداه یا هده‏» است و در بین‏مکه وطایف قرار دارد.
کیفیت‏حادثه
این ماجراى غم انگیز، دل رسول خدا(ص)را سخت آزرد و تا یک ماه‏قاتلان را در قنوت نماز خویش لعنت مى‏کرد.
محمدبن عمر واقدى چنین مى‏نویسد:
چون سفیان بن خالد هذلى کشته شد. قبیله بنى لحیان سراغ‏قبیله‏هاى «عضل‏» و «قاره‏» رفتند و براى آنها جوایزى تعیین‏کردند تا پیش رسول خدا بروند و از آن حضرت بخواهند بعضى ازیاران خود را براى تبلیغ اسلام نزد آنان بفرستد. آنها قرارگذاشته بودند گروهى از یاران پیامبر را که در قتل سفیان دست‏داشتند. بکشند و دیگران را به مکه ببرند و تسلیم قریش کنند.
مى‏گفتند: از قریش جایزه قابل توجهى خواهیم گرفت; زیرا هیچ چیزبراى آنها ارزنده‏تر از این نیست که یکى از یاران محمد را به‏دست آورند و او را در برابر کشته‏شدگان بدر بکشند و مثله کنند.
هفت نفر از قبیله «عضل و قاره‏» که از شاخه‏هاى قبیله بزرگ‏خزیمه‏اند. در حال که ظاهرا اقرار به اسلام داشتند. حضور پیامبرآمدند و گفتند: اسلام میان ما آشکار شده است. گروهى از اصحاب‏خود را نزد ما بفرست تا قرآن و احکام اسلامى را به ما بیاموزد.
پیامبر(ص)هفت تن را با آنهاروانه فرمود. اینها عبارت بودند از:
مرثدبن ابى مرثد غنوى، خالد بن ابى‏بکیر، عبدالله بن طارق‏بلوى، معتب بن عبید، خبیب بن عدى بن بلحارث بن خزرج، زید بن‏دثنه از بنى‏بیاضه و عاصم بن ثابت‏بن ابى الاقلح.
گفته شده است ده تن بودند و مرثد بن ابى مرثد فرمانده این‏گروه به شمار مى‏آمد. چون مبلغان و معلمان قرآن به آبى از قبیله‏هذیل که نزد هده بود و رجیع نامیده مى‏شد. رسیدند، ناگاه‏گروهى برایشان یورش بردند و کسانى را که لحیانى‏ها آماده کرده‏بودند به یارى خواندند. یاران رسول خدا(ص)شمشیرهاى خود رابیرون کشیدند و براى جنگ به پا خاستند. دشمنان گفتند: ما باشما جنگ نداریم و پیمان مى‏بندیم و خدا را گواه مى‏گیریم که شمارا نمى‏کشیم. مى‏خواهیم شما را به اهل مکه تسلیم کنیم و جایزه‏بگیریم. خبیب بن عدى، زید بن دثنه و عبدالله بن طارق به اسارت‏تن دادند. خبیب مى‏گفت: من پیش اهالى مکه حق نعمت دارم. عاصم بن‏ثابت، مرثد، خالد بن ابى‏بکیر، و معتب بن عبید امان و پناه دشمن‏را نپذیرفتند. عاصم گفت: من نذر کرده‏ام هرگز پناه و امان مشرکى‏را نپذیرم. او نخست تیراندازى کرد. وقتى تیرهایش تمام شد بانیزه جنگید. چون نیزه‏اش شکست و فقط شمشیرش باقى ماند، گفت:
پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایان‏روز پیکرم را حمایت فرماى. این بدان جهت‏بود که دشمن کشتگان‏مسلمان را برهنه مى‏کرد. وقتى دسته شمشیرش شکست، همچنان جنگیدتا کشته شد. معتب بن عبید هم جنگ کرد و برخى از ایشان را زخمى‏کرد ولى آنها به او هجوم بردند و به قتل رساندند. آنگاه خبیب وعبدالله بن طارق و زید بن دثنه را با زه کمان محکم بستند و باخود به مکه بردند. چون به ناحیه «مرالظهران‏» رسیدند، عبدالله‏بن طارق گفت: این آغاز نیرنگ شما است. سوگند به خدا همراه شمانمى‏آیم و رفتار کشته شدگان سرمشق خود قرار مى‏دهم. آنها با اومدارا کردند، ولى عبدالله نپذیرفت; دست‏خود را از بند رها کردو شمشیر خود را برداشت. آنها از او فاصله گرفتند، او به شدت‏حمله کرد; ولى دشمنان سنگسارش کردند و به قتل رساندند. آنهاخبیب و زید را با خود بردند تا به مکه رسیدند. خبیب را حجیربن‏ابى اهاب به هشتاد مثقال طلا یا پنجاه شتر خرید. و زید بن دثنه‏به وسیله صفوان بن امیه به پنجاه شتر خریدارى شد تا او را به‏جاى پدرش بکشد. چون آن دو را در ماه ذیقعده که از ماه‏هاى‏حرام است. گرفته بودند، زندانى کردند. حجیر، خبیب بن عد را درخانه زنى به نام ماویه که کنیز بنى عبدمناف بود. حبس کرد وصفوان زید را نزد گروهى از بنى جمح زندانى کرد.
... چون ماههاى حرام سپرى شد، خبیب را در حال که به زنجیربسته شده بود بیرون آوردند و به محل «تنعیم‏» بردند. زنان وکودکان و بردگان و بسیارى از مردم مکه به تنعیم رفتند. هیچ کس‏نبود که نرفته باشد. چون او و زید بن دثنه را به تنعیم آوردند،تیر چوبى بلندى را در زمین نصب کردند. وقتى خبیب را نزدیک آن‏آوردند، گفت: آیا مرا رها مى‏کنید و اجازه مى‏دهید دو رکعت نمازبگزارم؟ گفتند: آرى. دو رکعت نماز گزارد.
او نمازش را زود به پایان برد و گفت: به خدا سوگند، اگرنمى‏گفتید از مرگ مى‏ترسم، بیشتر نماز مى‏گزاردم. سپس گفت:
پروردگارا! ایشان را یکى پس از دیگرى از میان بردار و هیچ یک‏از آنان را از نظر خشم خود دور مدار...
چون وى را سمت تیر چوبى بردند، چهره‏اش را سوى مدینه‏برگرداندند. سپس او را محکم بستند و گفتند: از اسلام برگرد تاآزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه برزمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم. گفتند: آیادوست دارى محمد به جاى تو بود و تو در خانه‏ات نشسته بودى؟ گفت:
به خدا قسم، دوست ندارم من درخانه خود باشم و خارى وجودمحمد(ص)را بیازارد. پس آنها گفتند: خبیب! از اسلام برگرد. گفت:
هرگز برنخواهم گشت. گفتند: سوگند به لات وعزى اگر برنگردى، تورا خواهیم کشت. گفت: کشته شدن من در راه خدا چیز اندکى است.
آنها چهره‏اش رابه سمت مدینه برگردانده بودند. خبیب گفت: امااین که چهره‏ام را از قبله برگردانده‏اید، مهم نیست; خداوندمى‏فرماید:(فاینماتولوا فثم وجه الله...)سپس گفت: پروردگارا!
من چیزى جز چهره دشمن نمى‏بینم، خدایا در این جا کسى نیست که‏سلامم را به رسولت ابلاغ کند، خودت سلامم را به او برسان ...
آنگاه فرزندان کسانى را که در بدر کشته شده بودند، فراخواندند. در مجموع چهل نوجوان یافتند. به هریک نیزه‏اى دادند وگفتند: این کسى است که پدران شما را کشته است. آنها با نیزه‏هاى‏خود ضربتهاى خفیفى به او زدند. او بر روى چوبه دار گشتى زد وچهره‏اش به سو کعبه برگشت و گفت: خداى را سپاس که چهره‏ام به سوى‏قبله برگشت... . مردى از بنى عبدالدار که نامش ابومسیره بود.
آنقدر به وى نیزه زد تا به شهادت رسید... .
براى زید بن دثنه هم یک چوبه‏دار بر پا کردند. او گفت:
مى‏خواهم دو رکعت نماز بگزارم. چون نماز گزارد، او را به‏چوبه‏دار بستند و گفتند: از آیین خود برگرد و از آیین ما پیروى‏کن تا آزادت کنیم. گفت: سوگند به خدا، هرگز از دین دست‏برنمى‏دارم.گفتند: اگر محمد دست ما بود و تو در خانه‏ات بودى،خوشحال نمى‏شدى؟
گفت: به خدا اگر من سلامت‏باشم و خارى محمد(ص)را بیازارد،خشنود نخواهم بود. ابوسفیان گفت: هرگز ندیده‏ایم کسى چون یاران‏محمد به رهبرشان محبت داشته باشند.
ویژگیهاى شهداى رجیع
قابلیت‏هاى بالاى این مربیان قرآن و مبلغان دین، پیامبر را برآن داشت تا آنها را به فرماندهى مرثدبن ابى‏مرثد همراه افرادى‏از عضل و قاره به منطقه اعزام کند تا از وجود این عزیزان درراه پیشبرد و اعتلاى اسلام و مسلمانان بهره ببرند.
تاریخ نویسان ویژگیهاى این بزرگان را چنین نگاشته‏اند:
1- آشنایى به قرآن و احکام اسلام
همان گونه که از شکل دعوت حضورى عضل و قاره برمى‏آید، آنهاافراد ورزیده و آشنا به قرآن و احکام اسلامى مى‏خواستند. بدین‏جهت، عرضه داشتند: اى پیامبرخدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجه‏شده و محیط براى پذیرش وحى آماده گردیده است. گروهى از یاران‏خود را همراه ما اعزام فرمایید تا در میان قبیله ما تبلیغ‏کرده، قرآن را به ما بیاموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه‏سازند. پیامبر(ص)در پاسخ به نداى آنها این هفت تن را روانه‏کرد.
2- دلیران جبهه و جنگ
از خصوصیات روشن این گروه، حضور مستمر آنان در جبهه‏هاى حق‏علیه باطل بود. آنها در جنگ بدر شرکت کردند و برخى بزرگان قریش‏و نیز حارث بن عامر بن نوفل را به قتل رساندند. این گروه درجنگ‏احد و برخى از سریه‏ها نیز شرکت فعال داشت. ابن اثیر مى‏نویسد:
خالد بن بکیر از افرادى بود که پیش از جنگ بدر پیامبر او راهمراه عبدالله بن جحش و گروهى از مهاجران فرستاد تا راه را برکاروان تجارتى قریش ببندند.
3- رزمجویان کار آزموده
از ویژگیهاى برخى از این شهداى نکونام، این بود که کاملا بافنون نظامى و آرایش جنگى آشنا بوده و نحوه جنگیدن آنها موردتایید پیامبر(ص)بود. آن حضرت فرمود: هرکه مى‏خواهد بجنگد، روش‏عاصم را پیش گیرد. ابن حجر عسقلانى مى‏نویسد:
گویند: در شب بیعت عقبه یا بدر، پیامبر به یارانى که همراهش‏بودند، فرمود: اگر در برابر دشمن قرار گرفتید چگونه مى‏جنگید؟
عاصم بن ثابت از جاى برخاسته، در حالى که تیر و کمانش را دردست گرفته بود، گفت: اگر دشمن در فاصله دویست ذراع باشد، فقطتیراندازى مى‏کنیم و اگر آنقدر نزدیک باشد که نیزه‏ها به آنهابرسد، با نیزه به آنان حمله‏ور مى‏شویم. هرگاه نیزه‏ها شکست، آن‏را کنار گذارده و دست‏به شمشیر مى‏شویم.
پیامبر(ص)فرمود: آفرین بر تو، روش جنگ کردن همین است که بیان‏کردى. سپس به یارانش فرمود: هرکه مى‏خواهد جنگ کند، مانند عاصم‏بجنگد.
4- شب زنده‏داران روزه‏دار
واقدى مى‏نویسد: گویند: زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیه‏به زنجیر کشیده شده بود. او شبها، شب‏زنده‏دارى مى‏کرد و نمازمى‏گزارد و روزها روزه مى‏گرفت... صفوان هنگام افطار کاسه بزرگى‏شیر برایش مى‏فرستاد.
5- عاشقان پیامبر(ص)
ابن اثیر مى‏نویسد: هنگامى که خواستند زید را به قتل برسانند،ابوسفیان به وى گفت: آیا دوست داشتى محمد به جاى تو نزد مابود; او را به قتل مى‏رساندیم و تو نزد خانواده‏ات بودى؟ گفت:
هرگز مایل نیستم در همین جایى که محمد(ص)هست، خارى در پایش رودو او را بیازارد در حالى که من کنار زن و فرزندانم باشم.
ابوسفیان که از این عشق به پیامبر(ص)سخت‏شگفت زده شده‏بود. لب به سخن گشود و اظهار داشت: تاکنون ندیده‏ام کسانى‏مانند یاران محمد چنین یکدیگر را دوست داشته باشند.
این واقعیت را در آخرین لحظات عمر خبیب نیز مشاهده مى‏کنیم.
چون دو رکعت نماز گزارد، او را به سوى تیر چوبى‏برده، چهره‏اش رابه سوى مدینه گرداندند و محکم وى را بستند. سپس به او گفتند:
از اسلام برگرد تا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم، دوست‏ندارم همه آنچه بر زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته‏باشم. گفتند: آیا دوست داشتى محمد به جاى تو بود و تو درخانه‏ات نشسته بودى؟ گفت: به خدا قسم، دوست ندارم من در خانه‏ام‏باشم و خارى وجود محمد(ص)را بیازارد....
6- پاى‏بندى به اصول در سخت‏ترین شرایط
بسیارى از مردم هنگامى که در شرایط ویژه و بسیار دشوار قرارمى‏گیرند، به بهانه عوض شدن شرایط، سستى پیشه کرده و از اصول‏پذیرفته شده دست‏بر مى‏دارند. این پدیده زشت هرگز در وجود این‏مردان الهى راه نیافت و در شرایط دشوار اسارت، نه مرتکب خلاف‏شدند، نه گوشت‏حرام خوردند و نه به خیانتى تن دادند. گویند:
زید بن دثنه در خانواده صفوان بن امیه به زنجیر کشیده شده بود.
او شبها شب زنده‏دارى مى‏کرد و نماز مى‏گزارد و روزها روزه مى‏گرفت‏و از خوراکیهایى که با گوشتهاى کشته شده به غیر ذبح شرعى بود،نمى‏خورد... . این موضوع بر صفوان گران آمد. کسى نزد زید فرستادو پرسید: چه خوراکى مى‏خورى؟ گفت: من از گوشت جانورانى که براى‏غیر خدا کشته شده باشند، نمى‏خورم و فقط شیر خواهم آشامید.
در باره خبیب نیز نوشته‏اند: وى در خانه زنى به نام ماویه،کنیز بنى عبدمناف، زندانى شده بود. ماویه گوید: چون ماه‏هاى‏حرام سپرى شد و تصمیم به کشتن او گرفتند، پیش او رفتم و آگاهش‏ساختم. به خدا قسم، ندیدم از این هت‏بیمى به خود راه دهد. اوگفت: براى من تیغى بفرست تا خود را اصلاح کنم. پس من به وسیله‏پسرم ابوحسین تیغى برایش فرستادم. چون پسرم راه افتاد و رفت،با خود گفتم: نکند در صدد انتقام برآید، پسرک را بکشد و بگویدمردى در مقابل مردى. اتفاقا وقتى پسرم تیغ را به او داد و به‏شوخى گفته بود: به جان پدرت قسم، خیلى پرجرئتى؟! آیا مادرت‏نهراسید وقتى تو را همراه تیغ نزد من فرستاد. من فکرى بکنم.
مگر نه این است که شما مى‏خواهید مرا بکشید؟
ماویه مى‏گوید: من این سخن را شنیدم. پس گفتم: اى خبیب! من‏درتو همان امانت الهى را مى‏بینم و این تیغ را براى رضاى‏پروردگارت برایت فرستادم نه براى این که پسرم رابکشى. گفت:
مطمئن باش او را نمى‏کشم. در آیین ما مکر و غافلگیرى روا نیست.
7- توصیه به پایدارى در روز شهادت
واقدى مى‏نویسد: زید بن دثنه و خبیب را در یک روز براى اعدام‏آوردند... چون یکدیگر را ملاقات کردند، یکدیگر را به صبر وپایدارى توصیه کردند و از هم جدا شدند.
8- پایه‏گذارى سنت‏حسنه
وقتى خبیب را نزدیک دار آوردند، گفت: آیا اجازه مى‏دهید دورکعت نماز بگزارم؟ گفتند: آرى. دو رکعت نماز گزارد... واقدى‏مى‏نویسد: براى من از ابوهریره روایت کرده‏اند که مى‏گفت: نخستین‏کسى که هنگام کشته شدن، دو رکعت نماز خواندن را سنت کرد، خبیب‏بود.
زید بن دثنه نیز پیش از شهادت این کار را انجام داد.
9- تبلیغ از اسلام درحین اسارت
خبیب در حال اسارت با صداى بلند قرآن مى‏خواند تاگوش شنوندگان‏با آیات الهى آشنا شوند.
ماویه مى‏گوید: خبیب شبها قرآن مى‏خواند; زنها که صداى قرآن‏خواندن او را مى‏شنیدند. مى‏گریستند و بر او دل مى‏سوزاندند.
10- مقاومت در برابر خواست دشمن
عظمت و بزرگوارى این مردان الهى آن وقت در نظر ما جلوه مى‏کندکه روحیه عالى این گروه را بیشتر مورد مطالعه و دقت نظر قراردهیم. در تاریخ مى‏خوانیم:
عاصم با دیدن این خیانت هرگز حاضر نشد در امان دشمن واردشود. بدین جهت، گفت: من نذرکرده‏ام هرگز پناه مشرکى را نپذیرم.
سپس دست‏به شمشیر برده، در راه دفاع از اسلام و تبلیغ آیین حق‏جان سپرد.
عبدالله بن طارق نیز در نیمه راه که دست‏خود را از بند رهاساخت. دست‏به شمشیر برد و به آنها حمله برد. دشمنان که ازتسلیم شدن وى نومید بودند. به شدت او را سنگباران کردند و در«مرالظهران‏» به شهادت رساندند.
چون خبیب را به چوبه‏دار بستند، به او گفتند: از اسلام برگردتا آزادت کنیم. گفت: هرگز، به خدا قسم دوست ندارم همه آنچه که‏در زمین است از آن من باشد و از اسلام برگشته باشم.
او در بالاى چوبه‏دار زیر لب چنین زمزمه مى‏کرد:
به خدا سوگند! اگر مسلمان بمیرم، غصه‏اى ندارم که در کدام‏منطقه به خاک سپرده شوم. مرگ رقت‏بار من در راه خدا است و اگراو بخواهد، این شهادت را بر اعضاى قطعه قطعه من مبارک مى‏سازد.
11- منزلت والا نزد پروردگار
شهداى والامقام رجیع آن‏قدر نزد پروردگارشان آبرو کسب کردند که‏خداوند دعایشان را مستجاب کرد:
الف واقدى مى‏نویسد: عاصم در آن روز به خدا عرضه داشت:
پروردگارا! من در آغاز روز از دین تو حمایت کردم، تو در پایان‏روز پیکرم را حمایت فرماى. این بدان جهت‏بود که دشمن شهدا رابرهنه مى‏کرد. دشمنان آن قدر نیزه به او زدند تا کشته شد. سلافه‏دختر سعد بن‏شهید که همسر و چهار پسرش کشته شده بودند و عاصم‏دو پسرش را در جنگ احد کشته بود. نذر کرده‏بود اگر بر عاصم‏چیره شود، درکاسه سرش شراب بیاشامد. به همین منظور، براى کسى‏که سرعاصم را بیاورد، صد ماده شتر جایزه قرار داده بود. این‏موضوع را اکثر اعراب و بنى‏لحیان مى‏دانستند. بنابراین، تصمیم‏گرفتند: سرعاصم را جدا کنند و آن را براى سلافه دختر سعد ببرندو صد شتر جایزه بگیرند. خداوند متعال زنبوران را برانگیخت تااز پیکرش حفاظت کنند. هرکس نزدیک مى‏شد، با نیش زنبورها رو به‏رو مى‏گردید. زنبورها آنقدر زیاد بودند که کسى یاراى مقابله باآنها را نداشت. پس گفتند: تاشب رهایش کنید; چون شب فرا رسد،زنبوران خواهند رفت. چون شب رسید، خداوند سیلى فرستاد که پیکراو را با خود برد.
ب- هنگامى که خبیب را به چوبه دار بستند، خداى خود را مخاطب‏قرار داده، گفت:
پروردگارا! من چیزى جز چهره دشمن نمى‏بینم، خدایا! در اینجاکسى نیست که سلامم را به رسول تو ابلاغ کند، خودت چنین کن.
اسامه بن زید از قول پدرش چنین روایت مى‏کند: پیامبر(ص)همراه‏یارانش نشسته بود، حالتى همچون حالت نزول وحى به او دست داد وشنیدیم که مى‏فرماید: «سلام و رحمت‏خدا بر او باد.»
سپس فرمود: «جبرئیل از خبیب بر من سلام مى‏رساند.»
ج- ماویه مى‏گفت: به خدا سوگند، هیچ کس را بهتر از خبیب‏ندیده‏ام. من از شکاف در مواظب او بودم. او را به زنجیر کشیده‏بودند و من مى‏دیدم که او خوشه‏هاى انگورى به بزرگى سرانسان دردست داشت و مى‏خورد. در صورتى که آن هنگام، موسم انگور نبود وحتى یک حبه انگور هم پیدا نمى‏شد. بدون تردید این روزى خاصى بودکه خداوند به او ارزانى مى‏فرمود.
12- خرسندى از انجام ماموریت
برخلاف اظهارات برخى از منافقان مدینه که مى‏گفتند: اینان نه‏در خانه خود نشستند و نه پیام صاحب خود را(پیامبر) «ص‏» رساندند.
باید گفت: غرض رساندن رسالت الهى و بیدار کردن مردم بود، حال‏هرکجا که باشد. وحشیگرى‏هایى که در برابر یک معلم قرآن و مبلغ‏دین انجام دادند، زمینه مساعد براى پذیرش اسلام فراهم آورد که‏آثار آن به تدریج ظاهر گردید.
در پایان، خبیب از این که به ماموریت و وظیفه دینى‏اش عمل‏کرده، خشنود است و خدا را چنین مى‏خواند: خداوندا! ما به‏ماموریتى که از سوى پیامبر(ص)داشتیم، عمل کردیم.
یک درس از یک واقعه
از این خاطره ناگوار ما چه درسى مى‏گیریم و دشمن چه نتیجه‏اى‏گرفت؟
خوشبختانه باید گفت: این جریان براى دشمن جز زیان دستاوردى‏نداشت. دشمن هدف تضعیف قدرت اسلام و مسلمانان را تعقیب مى‏کرد;ولى ناکام ماند و به عمق محبت مسلمانان به رسول‏الله پى‏برد.
ابوسفیان و دیگران که شاهد صلابت و مقاومت‏خبیب بودند. بدین‏واقعیت اعتراف کردند.
اخنس بن شریف مى‏گفت:
اگر یادمحمد(ص)مى‏بایست در موقعیتى فراموش شود، این موقعیت‏بود; ولى ماهرگز ندیدیم پدرى براى فرزندش آن قدر تحمل سختى بکند که اصحاب‏پیامبر(ص)به خاطر وى تحمل کردند.
آرى، آنان به وظیفه خود عمل کردند و مشمول آیه(الذین یبلغون‏رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفى بالله‏حسیبا)شدند. امروز نوبت ما است که این وظیفه خطیر را به هر شکل‏ممکن انجام دهیم و خود را مشمول این آیه سازیم.

تبلیغات