آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

طلوع خلافت امیرمؤمنان (ع) با پیدایش انحرافات مقارن بود. گروهى پیمان شکستند و به مخالفت‏با حضرت پرداختند . ریشه‏اصلى به وجود آمدن این گروه به زمان خلفا و توسعه قلمرو اسلامى; بر مى‏گردد ; زیرا فرهنگ اسلامى متناسب با توسعه قلمرومسلمانان ، توسعه پیدا نکرد و مردمى که به اسلام مى‏گرویدند بااصول و حقایق و اهداف اسلام آشنا نشدند . در اثر غفلت‏خلفا ،میان مسلمانان طبقه‏اى پدید آمد که به اسلام علاقه‏مند بود ، امافقط با ظاهر اسلام آشنایى داشت ; طبقه‏اى مقدس مآب و زاهد مسلک‏که معاویه و عمروعاص از وجود آنان استفاده کردند و با قراردادن قرآن‏ها بر فراز نیزه‏ها کار را به حکمیت کشاندند . شعاراین گروه «ان الحکم الا لله‏» ; «حکم منحصرا مال خداست‏بود.» البته بعد از پشیمانى از جریان حکمیت این شعار را سردادند. آنها معتقد بودند قرآن فرموده است : حکم فقط مال خداست .
بنابراین ، داور معین کردن ، کفر است ; ماهم کافر شدیم و توبه‏کردیم . خوارج با این پندار سراغ على (ع) آمدند و گفتند : توبه کن .
حضرت فرمود : من هرگز گناهى مرتکب نشده‏ام . آنها حضرت راتکفیر کردند و از وى جدا شدند .
برخورد على (ع) با خوارج
امیرمؤمنان (ع) با آنان در نهایت مدارا و آزادى برخوردمى‏کرد . آنها به راحتى مى‏آمدند و حرفهاى خود را مى‏زدند . روزى‏یکى از اینها وارد مسجد شد . مردم پیرامون على (ع) گرد آمده‏بودند . فریاد زد : «لاحکم الا لله و لوکره المشرکون‏» ; حکم‏فقط از آن خداست اگر چه مشرکین کراهت داشته باشند .
همه مردم متوجه او شدند . باز فریاد زد : حکم فقط از آن‏خداست اگرچه این مردم کراهت داشته باشند .
امام على (ع) به او نگاه کرد ، او فریاد زد : حکم فقط ازآن خداست اگر چه اباالحسن کراهت داشته باشد .
پس امام (ع) در جواب فرمود : اباالحسن کراهت ندارد که حکم‏از آن خدا باشد . بى‏تردید حکم خدا در انتظارتان است .
پس مردم پرسیدند : آیا امیرمؤمنان (ع) قصد از بین بردن‏آنان را دارد ؟ امام (ع) فرمود : اینان از بین نمى‏روند ; زیرا در صلب‏مردان و رحم زنان تا روز قیامت وجود دارند .
روزى دیگر ، وقتى حضرت بالاى منبر بود ، یکى از خوارج برخاست‏و گفت : نخست ما را از حکومت (حکمین) بازداشتى و پس از آن‏امر کردى . نفهمیدیم کدام فرمانت‏به هدایت نزدیکتر است .
امام (ع) دست‏بر دست زد و فرمود : این جزاى کسى است که‏احتیاط از دست داده ، از گفتارم پیروى نکرد و به قبول حکمیت‏وادارم ساخت .
آگاه باشید ، به خدا سوگند ، اگر آن زمان که به شما امر کردم، فریب نخورده ، به حکمیت تن نداده بودید ، شما را وادار کرده‏بودم به کارى که میل نداشتید (جنگ با اهل شام) که خداوند درآن خیر و نیکویى قرار مى‏داد . پس اگر استقامت داشتید ، شما راهدایت مى‏کردم ; و اگر کج‏بودید ، شما را راست مى‏ساختم . . . .
ولى به کمک و همراهى چه کسى ؟ مى‏خواهم به کمک شما مداوا کنم وحال آن که شما خود درد و بیمارى‏ام هستید . من مانند کسى هستم‏که مى‏خواهد خار از پا بیرون آورد در حالى که مى‏داند میل خار باخار است .
حضرت على (ع) گاه خود به اردوگاه آنان تشریف مى‏برد ; باآنان به مناظره مى‏پرداخت و مى‏فرمود : آیا هنگامى که اهل‏شام ازروى حیله قرآنها را بر نیزه‏ها زدند ، نگفتید : آنها برادران‏مسلمان مایند ، پایان جنگ از ما مى‏طلبند و راحتى و آسایش درخواست مى‏کنند . مصلحت آن است که خواست‏شان را بپذیریم واندوهشان را بر طرف سازیم . پس به شما گفتم : این کار اهل‏شام‏ظاهرش ایمان و خدا پرستى و باطنش ستم است ; اولش مهربانى وآخرش پشیمانى است . پس رویه خود را تعقیب کنید و به راهى که‏مى‏رفتید ، ادامه دهید و به سوى فریاد کننده‏اى که فریاد مى‏کند ،متوجه نشوید ; زیرا اگر در خواست او پذیرفته شود ، گمراه مى‏کندو اگر اعتنایى به او نشود ، خوار خواهد شد . این کار انجام‏گرفت و دیدم شما را که بر آن اقدام و کوشش کردید . سوگند به‏خدا اگر از حکومت‏حکمین امتناع کرده ، زیر بار آن نمى‏رفتم ، برمن هیچ فرضى نبود و خداوند گناه ترک آن را بر من بار نمى‏کرد .
به خدا سوگند ، اگر برآن اقدام مى‏کردم سزاوار بودم که از من‏پیروى بشود و کتاب خدا با من است و از وقتى که با آن همراه‏گردیده‏ام ، از آن جدا نگشته‏ام .
زمانى آنان گفتند : در امانتى که خداوند براى تو معین فرموده‏است ، مردم را حاکم قرار داده‏اى از این‏رو موجب کفر و ضلالت‏شده‏اى .
امام (ع) فرمود : ما مردان را حاکم قرار ندادیم بلکه قرآن‏را حاکم گردانیدیم . قرآن خطى است نوشته میان دو پاره جلد که‏زبان سخن گفتن ندارد و ناچار براى آن مترجمى و مفسرى لازم است ومردانى که از آن سخن مى‏گویند و چون اهل‏شام از ماخواستند که‏قرآن را بین خود حکم قرار دهیم ، درخواستشان را پذیرفتیم ;زیرا از کسانى نبودیم که از کتاب خدا روى گردان باشیم . خداوندسبحان فرمود : اگر در چیزى با یکدیگر نزاع و دشمنى داشته باشید، به خداوند و رسول مراجعه کنید . در نزاع و دشمنى رجوع به خدا، این است که طبق کتاب او حکم کنیم و رجوع به رسول خدا ، این‏است که سنت و طریقه او را پیش بگیریم . پس اگر از روى راستى درکتاب خدا حکم شود ، ما به آن حکم از همه مردم سزاوارتریم و اگربه سنت رسول خدا حکم شود ، ما از مردم به آن حکم شایسته‏تر .
اما اینکه مى‏گویند : چرا میان خود و ایشان در تحکیم مهلت دادى؟ مهلت دادم تا جاهل تحقیق کند و عالم استوار باشد و شاید خداامر این امت را در این متارکه و مدارا اصلاح فرماید . . . .
البته ، خوارج به مناظره و استدلال کفایت نمى‏کردند و چون‏معتقد بودند : هرکس گناهى مرتکب شده ، کافر است ; پذیرندگان‏حکمیت را کافر و کوفه را دارالکفر مى‏خواندند . بنابراین ازکوفیان دست‏برنداشته ، حتى کودکان و چهارپایان آنها را نیزمى‏کشتند . به همین سبب امام (ع) ابتدا با آنان با ملاطفت‏برخورد کرد و فرمود : اگر مخالفت‏شما با من براى این است که‏گمان مى‏کنید در نصب حکمین و تن دادن به حکمیت‏خطا کرده و گمراه‏شده‏ام ، پس چرا به سبب گمراهى من همه امت محمد (ص) را گمراه‏مى‏دانید و تکفیر مى‏کنید ؟ شمشیرهایتان را برجاهاى سلامت وبیمارى ، هردو ، فرود مى‏آورید و کسى را که گناه کرده با کسى که‏گناهى مرتکب نشده ، خلط مى‏کنید . مى‏دانید رسول خدا (ص) زناکننده‏اى را که همسر داشت ، سنگسار کرد و بعد بر او نماز گزارده، میراثش را به کسانش داد ; قاتل را کشت و ارث او را به وارثش‏تقسیم کرد ; و دست دزد را برید و زنا کننده بى‏همسر را تازیانه‏زد . بعد از آن مالى را که مسلمانها به غنیمت آورده بودند ، به‏آنها داده و آنان هم زنهاى مسلمان را به نکاح خود در آوردند .
پس رسول خدا (ص) آنها را به گناهانشان گرفته ، حق خدا را درباره آنان جارى ساخت و از بهره آنها از اسلام جلوگیرى نکرده ،اسمشان را از بین مسلمانان خارج نفرمود . پس شما بدترین مردم وبدترین کسى هستید که شیطان او را به گمراهیهاى خود پرتاب کرده، به حیرت و سرگردانى واداشته است . . . . و جز این نیست که‏حکمین حاکم شدند که آنچه قرآن زنده کرده ، زنده کنند و آنچه‏قرآن میرانده ، بمیرانند . زنده کردن قرآن هماهنگى با آن است ومیرانیدن آن ، جدایى از آن . پس اگر قرآن ما را به سوى ایشان‏بکشد ، از آنها پیروى مى‏کنیم و اگر آنها رابه سوى ما بکشد ،آنان پیرو ما باشند . پس اى بى‏پدرها ! من شرى به جانیاوردم وشما را فریب نداده ، به اشتباه نیفکندم ; بلکه راءى و اندیشه‏خودتان بود که این دو مرد را اختیار کردید . ماهم از آنهاپیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ; ولى آنان گمراه گشته ،دست از حق شستند . . .
از مناظره‏ها و استدلالهاى امام (ع) در برابر خوارج آشکارمى‏شود که فکر آنان چقدر سطحى و ظاهرى بود و تا چه اندازه بافرهنگ و معارف اسلامى نا آشنا بودند .
امام (ع) در باره آنان مى‏فرماید :«جفاه طغام عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل‏شوب ممن ینبغى ان یفقه و یودب و یعلم و یدرب و یولى علیه ویوخذ على یدیه لیسوا من المهاجرین و الانصار و لامن الذین تبواواالدار و الایمان .»
«مردمى هستند دل سخت و اوباش ، بندگان پست که از هر سوگردآمده و از هر آمیخته‏اى برچیده شده‏اند از جمله کسانى‏اند که‏سزاوار است (احکام اسلام را) به آنها یاد دهند و تربیتشان‏کنند و (خوبى و بدى را) یادشان دهند و کار آزموده شان‏گردانند و زمامدارشان شوند و دستهاشان را بگیرند و از انصار ومهاجرین نیستند و نه از کسانى که بر ایمان استوار بودند .»
بالاخره ، سخت دلى و نا آگاهى و عدم شناخت معارف اسلام ، کارخوارج را که ابن عباس درباره آنان گفته بود : به خدا سوگندنمى‏دانم آنها چه هستند ، چهره آنان مانند چهره منافقین نیست ودر پیشانیهایشان اثر سجده است و قرآن تلاوت مى‏کنند .» به آنجارساند که امام (ع) در مقابل آنها اردو زد و با آنان جنگید .
امام بعد از اتمام جنگ فرمود : «اما بعد ایهاالناس ! فانافقات عین الفتنه و لم‏یکن لیجتبرى‏ء علیها احد غیرى بعد آن ماج‏غیهبها واشتد کلبها»
«اى مردم ! من چشم فتنه و فساد را کور کردم و غیر از من‏کسى بر آن جراءت نداشت ، پس از آن که تاریکى آن موج زده و سختى‏آن رو به فزونى نهاده بود .»
درسها و عبرتها
یکى از درسهایى که مى‏توان از برخورد امام (ع) با این فرقه‏آموخت ، این است که اسلام آزادى افکار و عقاید را تا آنجا جایزمى‏داند که سبب فتنه و فساد در جامعه نگردد . بنابراین ، اصل درتعالیم اسلامى ، آزادى است . امام (ع) مى‏فرماید : «بامن سخنى که با گردنکشان گفته مى‏شود ، نگویید و آنچه رااز مردم خشمگین خوددارى کرده ، پنهان مى‏کنید از من پنهان‏نسازید و به مدارا و چاپلوسى و رشوه‏دادن با من آمیزش نکنید ودر باره من گمان مبرید که اگر حقى گفته شود ، دشوار آید . . .
; زیرا من برترنیستم از این که خطا کنم و از آن در کار خویش‏ایمن نیستم مگر آن که خدا از نفس من کفایت کند آن را ، که اوبه آن از من مالک‏تر و تواناتر است .»
درس دیگرى که مى‏توان گرفت این است که ملاک در ابراز افکار وعقاید ، حق‏جویى و حقیقت‏گویى است ; یعنى انسانها آزادند که‏دنبال حقیقت‏بگردند و اگر احساس کردند آنچه به دست آورده‏اند ،حق است ، بیان کنند . امام (ع) در مورد رفتار با خوارج ، بعداز خود فرمود : «لاتقتلوا الخوارج بعدى ، فلیس من طلب الحق‏فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه‏»
«بعد از من خوارج را نکشید . زیرا کسى که مى‏خواسته حق رابه دست آورد و خطا کرده مانند کسى نیست که در راه باطل قدم‏نهاده و آن را دریافته .»
درس دیگرى که مى‏توان از برخورد امام (ع) با مخالفان خودگرفت ، این است که جهاد و مبارزه در اسلام براى این است که‏موانع رسیدن حقایق به جویندگان آن از میان برود و این با آزادى‏منافات ندارد ، چون چنان که آزادى یک حق عمومى و مربوط به همه‏افراد جامعه است و همه باید از آن بهره‏مند شوند ، حقایق وعقاید صالح چون سبب رشد و تکامل بشر و موجب سعادت انسان‏مى‏گردند . نیز مربوط به همه افراد جامعه است ; زیرا هرکسى حق‏دارد به سعادت و تعالى انسانى برسد . جهاد در اسلام براى این‏است که امور مانع سعادت انسانها از سر راه برداشته شود . همان‏طور که جهالت‏خوارج مانع از رسیدن حقایق به آنها شد . این‏روحیه آنها سبب شد جوى مه‏آلود و سراسر شبهه و فساد در جامعه‏پدید آید . سرانجام امام (ع) به جهاد با آنها مجبور گردید وبه فتنه‏اى که ایجاد شده بود ، خاتمه بخشید .

تبلیغات