آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۰

چکیده

متن

حدیث جمعه
صد گونه زمین زبان برآورد در پاسخ آنچه آسمان گفت اى عاشق آسمان، قرین شو با آنکه حدیث نردبان گفت آنها، نه دلها که گل هاى بى نجابت اند که ترا انتظار نمى کشند.
و آنها نه سرها، که سنگ هاى بى صلابت اند، اگر از شمیم فرج، چون گل نشکفند.
مادران، ما را به روزگار غیبت بر زمین نهادند، و در کام ما حلاوت ظهور ریختند. پدران، هر صبح آدینه، دستان دعاى ما را میان انگشتان اجابت خود مى گرفتند و به کوچه باغ هاى نیایش و ندبه مى بردند.
آموزگاران، نخست حرفى که در گوش ما خواندند، دلواژه هاى مهر با خورشید سپهر بود.
روح پدرم شاد که مى گفت به استاد فرزند مرا هیچ میاموز به جز عشق.
از یاد نمى برم آن روز را که با پدر گفتم: کدامین کوه میان ما و او غروب افکند؟
پدر گفت: فرزندم! دانستم که بالغ شده اى، که ه او هیچ ر کدامین برکه بنشینم تا مگر ماه رخسارش در او بتابد؟
گفت: فرزندم! دانستم که از من میراث دارى، که پدران تو همه برکه نشین، بودند.

گفتم: پدر جان! چرا عصر آدینه ها پرواى ما ندارى؟ گفت: فرزندم! به خود نیز ندارم. گفتم: مرا مادر چه روزى زاد؟ گفت: جمعه. گفتم: و شما. گفت: جمعه. گفتم: برادران و خواهرانم؟ گفت: جمعه گفتم: چگونه است که ما همه جمعگانیم؟ گفت: در روزگار نامرادى، هر روز جمعه است، که هر روز انتظار بر در دل مى کوبد. پدر، با گوشه جامه سبز دعا، چشمهاى خود را از اشک پیراست و گفت: فرزندم! امروز چه روزى است؟ گفتم: جمعه گفت: تا جمعه موعود، چند آدینه در راه است؟ گفتم: یک یا حسین دیگر. زان شبى که وعده کردى روز وصل روز و شب را مى شمارم روز و شب

تبلیغات