آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

اگر بخواهیم جایگاه تبلیغ را در اصول و فروع دین بیابیم،مى‏توانیم به سراغ نبوت و امامت در اصول، و امر به معروف و نهى‏از منکر در فروع برویم.
وظیفه تبلیغ، از آن دسته وظایفى است که هزار نکته باریک‏تر زمو دارد. نخستین مبلغ اسلام، پیامبر گرامى(ص) در عصر خود، به‏نیکى و شایستگى تمام از عهده مسوولیت‏خویش برآمد و این میراث‏گرانقدر را براى آنان که خوى پیامبرانه و سوز على‏گونه دارندباقى گذاشت.
پس از آن سال‏هاى نخستین، از هر گوشه‏اى کسانى قامت مردانه‏افراشتند و به تبلیغ دین و دیندارى، کمر همت‏بستند. به حتم ازمیان این گروه، واعظان مذهبى و نویسندگان دینى، سهمى سترگ وعهدى محکم دارند.
اینک که بزرگداشت مقام خطابه و خطیب، یاد سفر کرده‏اى از دیارسخن را زنده کرده، فرصتى مغتنم براى نگارنده است تا گوشه‏اى‏دیگر از حکایت پرماجراى «تبلیغ‏» را بکاود و برگى چند بر این‏دفتر بیفزاید.
آنچه در این نوشتار خواهد آمد، مقایسه‏اى است میان کارایى وجغرافیاى تبلیغ گفتارى و تبلیغ نوشتارى. باور نگارنده آن است‏که این دو شاخه تبلیغى همواره برآورنده نیازهاى گوناگون امت‏اسلام‏اند و هر گاه یکى، جاى را بر دیگرى تنگ کند، خود نیز درتنگنا خواهد افتاد. بر این مدعا، بسیار مى‏توان اقامه دلیل‏کرد; ولى آنگاه که خطیب توانا و ارزشمندى چونان مرحوم محمدتقى‏فلسفى، دست‏به قلم مى‏برند و گفتارهاى خود را بر کاغذ مى‏نشانندو از کودک و جوان و بزرگسال مى‏نویسند، حجت‏بر آنان که هنوزمعتقد به ناکارایى یکى و یا کارآمدتر بودن دیگرى هستند، تمام‏مى‏شود.
مرحوم استاد شهید مطهرى(ره) که خود از فرهیخته‏ترین مبلغان‏اسلام در عصر حاضر است، تبلیغ را این گونه تعریف مى‏کنند:
.... ابلاغ رساندن، یک فکر و یا یک پیام است; یعنى در موردرساندن چیزى به فکر و روح و ضمیر و قلب کسى به کار مى‏رود...
قرآن کریم این کلمه را در باره «رسالات‏» که عبارت است ازپیام‏ها به کار برده است. پس تبلیغ، یعنى رساندن یک پیام ازکسى به کس دیگر. کلمه پیامبر و پیغامبر که در زبان فارسى آمده‏است، ترجمه «رسول‏» است. که به معناى مبلغ رسالت مى‏باشد. (1)
ایشان، پس از این بیانات، تفاوتى ظریف میان تبلیغ و امر به‏معروف و نهى از منکر را یادآور مى‏شوند. آن استاد شهید، معتقداست که تبلیغ، نیاز بیشترى به فکر و اندیشه و شناخت دارد;زیرا:
تبلیغ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است; پس مرحله شناخت است.
ولى امر به معروف و نهى از منکر، مربوط به مرحله اجرا و عمل‏است.
تبلیغ، خودش یک وظیفه عمومى براى همه مسلمین است، همچنان که‏امر به معروف و نهى از منکر یک وظیفه عمومى است. وظیفه‏اى که‏هر مسلمان از نظر تبلیغ دارد، این است که باید این احساس دراو پیدا بشود که به نوبه خودش حامل پیام اسلام است، اماوظیفه‏اى که هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهى از منکردارد، این است که باید این احساس در او باشد که مجرى و جزءقوه مجریه این پیام است... این است که امر به معروف و نهى ازمنکر، یک مطلب است، و تبلیغ، مطلب دیگر. (2)
اندیشه بودن تبلیغ - به فرموده استاد شهید مطهرى - الزامات‏بسیارى را براى مبلغ به همراه دارد; از جمله این‏که وى بایدهمواره در حال اندیشیدن و کسب تجربه‏هاى جدید باشد.
دیگر آن‏که: لازمه رساندن یک پیام، در اختیار داشتن رسانه است.
رسانه‏ها، انواع و اقسام شگفت‏انگیزى دارند که بى‏توجه‏اى به شمارو کارایى هر یک، وظیفه تبلیغ را با ناکامى رو به رو خواهدکرد.
رایج‏ترین و آشناترین شیوه تبلیغ دین، در جهان اسلام، تاکنون‏وعظ و منبر بوده است، که همچنان کارآمد، مفید و مؤثر است. بااین همه، هرگاه رسانه‏اى نو به میدان مى‏آید، تبلیغ شفاهى به‏گونه‏اى در میان امواج نوبنیاد، جابه‏جا مى‏شود، مثلا آن‏گاه که‏تعزیه یا شبیه خوانى، رواج یافت، خطیبان و سخنوران مذهبى بخشى‏از برنامه‏هاى خود را به آن اختصاص دادند; بدون آن که اندکى ازاهمیت و کارایى سخن، کاسته شود. این جابه جایى و جایگزینى، ازآن رو بود که یارى تازه نفس به گروه مبلغان پیوسته بود ومى‏توانست قدرى از سنگینى بار را از دوش منبر بردارد. این بدان‏معنا نیست که پس از فراگیرى شبیه خوانى، مبلغان مذهبى، ذکرمصایب شهیدان کربلا را از برنامه خود ستردند، بلکه در تخصیص‏زمان منبر به موضوعات مختلف، قدرى تغییر رخ داد.
یکى از یاوران و هم‏رزمان منبر، قلم است. این دو، گرچه یاران‏قدیمى هستند، اما روزگار ما توجه بیشترى به نوشتار یافته و درمقایسه با گذشته، خود را به محصولات قلم، نیازمندتر مى‏بیند.
اگر پیش از این، منبر و تبلیغ شفاهى، جلودار بود و نوشتن درعقبه انجام وظیفه مى‏کرد، اینک آن دو در یک خط ایستاده‏اند.
روزگارى بود که گفت‏وگو از عهده همه یا بیشتر نیازهاى دینى‏مردم بر مى‏آمد و منبر، رساترین رسانه دین بود. اکنون، سخنورى‏همان اهمیت را دارد، اما بخشى از وظایف سنگین خود را بر گرده‏قلم نهاده است و در این تقسیم کار، هیچ زیانى نیست.
سودجستن از بیان و بنان، رویه‏اى است که نخستین بار از سوى‏آفریننده جهان، حضرت حق - جل و علا - روا شمرده شد. هم او است‏که در ابلاغ رسالت‏خود را دو مبلغ خواست: پیامبر (گفتار) وقرآن (نوشتار) .
گفتار و نوشتار دو بازوى توانمند تبلیغ رسالات الهى‏اند که‏سرسلسله یکى، پیامبر(ص) است و سرچشمه دیگرى، قرآن. هر گاه که‏این موازنه به کژى مى‏گراید و یکى جاى را بر دیگرى تنگ مى‏کند،هر دو، زیان مى‏بینند و بیش از آن دو، تبلیغ دین.
«سخن جان است و جان داروى جان‏ها» اما آن‏گاه که خط و خالى برکاغذ مى‏نشیند و طومارى مى‏گسترد و دفترى گشوده مى‏شود، گویى‏سپاهى از فرشتگان آسمان به یارى دین شتافته‏اند و زمین دل‏ها،بذر ایمان پذیرفته‏اند.
فضیلت‏هاى گفتار
کمترین فضیلت گفتار، آن است که مخاطبان را به دل و جان درجاذبه خود نگه مى‏دارد و هر دم، نفس و نفس گوینده، در آنان‏شورى به پا مى‏کند.
شور و هیجانى که در سخن گفتن است، در نوشتار به سختى فراهم‏مى‏آید. نویسنده‏اى که بتواند همان دگرگونى را در مخاطب‏بیافریند، باید مهارت‏هاى بسیارى را در خود گرد آورده باشد.
گفتار، گنجینه‏اى از تنوع و تحول است. گوینده مى‏تواند به حالتى‏درآید و علاوه بر زبان; سر و صورت و چشم و ابرو و دست و پاى‏خود را نیز به خدمت گیرد. در گفتار، گوینده ماهر، هر لحظه‏حالتى را به مخاطبان خود مى‏دهد:
لحظه‏اى آنان را به اندوه مى‏افکند; اندکى بعد گل‏هاى خنده برلب‏هاى آنان مى‏نشاند; گاه با خشم و تندى سخن مى‏گوید و گاه ازسر مهر و صمیمانه.
این تغییر ذائقه‏ها آن چنان در تمرکز شنونده و ایجاد رغبت دراو کارگر است که در تمام مدت سخنرانى، مى‏توان نفس‏هاى او راشمرد.
منبر، بیشترین توانایى را براى جلب دل‏ها و گوش‏ها دارد. زیرااز میان این آشیانه قدسى، پاک‏ترین نفس‏ها بیرون مى‏ریزد و هر یک‏از این نفس‏هاى پاک، مى‏تواند اجتماعى بزرگ را شست‏وشو دهد. بسارذیلت‏ها و ناپاکى‏ها که از هستى انسانى زدوده نمى‏شود، مگر به‏نیروى همین نفس‏ها. بسا با قلب و دل، که جز با شنیدن نلرزند;بسا چشم که جز به فرمان گوش نگرید. بسا دست و پا که نجنبد،مگر به اشارات برقى که در چشم گوینده است.
این رویارویى و مواجهه مستقیم که میان گوینده و مخاطب درتبلیغ گفتارى دین است، سرمایه‏اى است که به هیچ بهایى نمى‏توان‏از آن گذشت و هر روز باید بر دامنه او افزود.
تبلیغ به گفتار، فضیلت‏هاى دیگرى نیز دارد. این گونه رفتارتبلیغى بسیار کم موونه و بى غائله است. هرجا و هر زمان مى‏توان‏مومنانى را گرد هم آورد و میان آنان رفت و داد سخن داد.
مردم ما، روزهایى از سال را بر خود لازم مى‏دانند که پاى منبرى‏بنشینند و چشم در چشم واعظى بدوزند. امکانات آن کم و بیش‏فراهم است: مسجد، حسینیه، تکایا، خانه‏ها، کوچه‏ها، مجالس عزا،هنگامه‏ها، ایام سوگوارى، جشن‏هاى میلاد و. .. این‏ها همه گوشه‏هایى‏از امکانات تبلیغ شفاهى هستند. جز این‏ها، مهم‏تر ارادت وعقیده‏اى است که مومنان به سخنوران پاک سیرت دارند. باور آنان‏به شعایر مذهبى و اهتمام مرد و زن شیعى به حضور در هر مجلسى‏که به نام دین و اولیاى دین برگذار مى‏شود، گنجى است که به هیچ‏قیمتى نباید از کف داد.
آیات بى‏شمار و احادیث‏بسیار، پشتوانه عقیدتى این گونه‏تبلیغ‏اند و چه توصیه‏ها که بر برپایى مجالس وعظ و سخن شده است.
این‏ها همه، زمینه و زمانه را براى سخن و سخنورى، آماده مى‏کنندو گوش روزگار را همواره به سخن حق مى‏گشایند.
فضیلت‏ها و فایده‏هاى گفتار را بیش از این به نوشتار نیازى نیست‏چه، همگان را از سر و سر سخن آگاهى است و هر کسى از این‏گلستان، شاخه‏اى گل برده است.
فضیلت‏هاى نوشتار
نوشتن و تبلیغ نوشتارى نیز براى خود، فضیلت‏هایى دارد که تبلیغ‏شفاهى از پاره‏اى از آن‏ها بیگانه است. این رویه در تبلیغ معارف‏دینى به راهى مى‏رود - یا بهتر آن است که راهى پیش روى خوددارد - که او را به لوازمى ویژه و اسبابى خاص نیازمند مى‏کند.
نخستین تفاوت عمده این دو کارکرد تبلیغى، در منطقه و حوزه‏تاثیر آن‏ها است.
این تفاوت، بیش از آن که به موضوع و عنوان باز گردد، مربوط به‏لایه‏هاى یک موضوع و مخاطبان آن است. به دیگر سخن مى‏توان موضوعى‏واحد را به دو طریق گفتار و نوشتار در دستور کار قرار داد،ولى در دو لایه و یا براى دو نوع مخاطب.
تفاوت مخاطب‏ها نیز حقیقى نیست، بلکه مخاطبان در این دو طریقه‏مقدس، تفاوت‏هاى اعتبارى و جهت‏دار پیدا مى‏کنند; یعنى یک مخاطب‏مى‏تواند به اعتبارى، طرف خطاب گفتارى باشد و به اعتبار و جهتى‏دیگر، مخاطب نوشتار باشد. بنابراین مخاطبى در حالى که شنونده‏است‏با زمانى که خواننده است تفاوت مى‏کند.
این همان تفاوت ظریف و نکته باریکى است که بسیارى ازنویسندگان و مولفان علوم دینى، در کانون توجه خود قرارنمى‏دهند. هنگامى که فردى در پى تحقیق در باره موضوعى است،آنگاه که در باره این موضوع مى‏شنود، انتظارات ویژه خطابه رادارد و اگر همان موضوع را در کتاب یا مقاله‏اى یافت، از آن‏نوشته، توقع برهان دارد. به بیان روشن‏تر، خوانندگان، غیر ازشنوندگان‏اند; حتى اگر خواننده همان شنونده باشد. به همین روى،نوشتار باید با گفتار تفاوت‏هایى را بر تابد و به کارى دیگرآید. یک شنونده هر قدر که زیرک، هوشمند و حقیقت‏جو باشد، ازخطابه مطالباتى دارد که از نوشته کمتر دارد او از کتاب ومقاله، چیزى را مى‏جوید که یافتن آن‏ها را در پایین منبر،انتظار ندارد.
این تفاوت بدین معنا نیست که خطابه، ارج علمى و مقام تحقیقى‏کمترى در قیاس با نوشته دارد، بلکه بیشتر ناظر به این واقعیت‏است که خطابه به اقتضاى ماهیت و ضرورت زمان و نوع مخاطبان،مسوولیت ویژه‏اى دارد و آن اقناع و تاثیر عاطفى و لرزاندن قلب‏شنونده است.
مطالبات خواننده از صاحبان قلم و تالیف، مرحله‏اى پس از اقناع‏قلب یعنى اجابت عقل و اندیشه و پروراندن ذهنیت استوار در دامن‏کلمات است. بسیارى از صاحبان سخن و زینت دهندگان منبر، چون‏قلم به دست مى‏گیرند، شیوه خطاب را به یک سو مى‏نهند و اقتضاى‏قلم را مى‏شناسند و مخاطبان نوشته خویش را از مخاطبان گفته خودجدا مى‏کنند نمونه این سبک گفتارهاى فلسفى است که چون از گفتاربه نوشتار درآمدند رنگ و بویى دیگر یافتند; اگرچه همان سمت وسو را داشتند.
تفاوت دیگر، زبان و ادبیات نوشتن است. نوشتار، ادبیاتى دارد وگفتار، زبانى. ادبیات گفتارى، بى‏اندازه صمیمى است. خطیب راضرورتى نیست که چندان به آرایه‏هاى پرطمطراق لفظى گردن گذارد;به ویژه اگر درک این آراستگى‏ها و کشف زیبایى‏هاى آن‏ها نیاز به‏تمرکز بیشترى در مخاطب داشته باشد. این از آن رواست که شنونده‏فرصت کمترى براى اندیشیدن در الفاظ و یکایک جملات خطیب دارد.
آنچه از یک خطابه در ذهن شنونده باقى مى‏ماند - معمولا- مفهومى‏عام و حسى عمیق است که از رهگذر دل دادن به سخنان گوینده حاصل‏شده است. در تبلیغ شفاهى، آن اندازه که ساختمان و چگونگى ورودو خروج در بحث اهمیت دارد، یکایک کلمات و جملات اهمیت‏نمى‏یابند.
اما خواننده، چشم خود را از هر لفظى به لفظى دیگر مى‏چرخاند واین فرصت و مجال و اجازه را دارد که باز گردد و عبارتى را ازنو و بلکه چندین بار بخواند. از همه مهم‏تر این‏که «خواندن‏»این امتیاز را به مخاطب مى‏دهد که سرعت و شتاب عبور الفاظ دراختیارش باشد، از این رو موقعیت‏هاى طلایى و شایسته‏اى را براى‏تامل فراهم مى‏کند.
نویسنده نیز مى‏کوشد که با دقت‏بیشتر و حسن انتخاب شایسته‏ترى‏کلمات را کنار هم چیند و به همان اندازه که خواننده فرصت‏تامل دارد، او نیز مجال مى‏یابد که در پروراندن یک مطلب علمى‏یا عاطفى، تمهیدات لازم را فراهم و سخن خود را به برهان‏نزدیک‏تر کند.
تاثیرات عاطفى و قلب‏گداز گفتار بیش از نوشتار است و آن‏قدر که‏گوینده، امکان تاثیرگذارى بر روح و قلب مخاطب را دارد،نویسنده فاقد است، لیکن نویسندگان مى‏توانند همه آن فضیلت‏ها رااز راهى دیگر در نوشتار بیاورند. اگر گوینده از طریق تغییرلحن و حرکت دست و نشان دادن تغیر در صورت و... مى‏تواندشنوندگان خود را تا پایان در جاذبه سخن خود نگه دارند،نویسندگان نیز مى‏توانند این تغییر لحن‏ها و رفتار را به مددکلمات فراهم آورند، و البته این شگردها براى اجرا در نوشته،بسى دشوارتر است.
شوخ طبعى و طنز، یکى از اساسى‏ترین ارکان سخن تبلیغى است.
کمتر اتفاق مى‏افتد که تنى چند از انسان‏ها گرد هم آیند و به‏طنزى، ذایقه خود را تغییر ندهند و طراوتى در بزم نیفکنند، ولى‏آیا مى‏توان از همین شگرد ظریف در نوشته‏ها سود برد؟ گرچه این‏شگرد در نوشتار هم راه دارد ولى بسیار ظریف‏تر و دشوارتر از به‏کارگیرى آن در گفتار است.
نوشتار، زمینه مناسب‏ترى براى پرداختن به موضوعاتى است که آن‏هارا نمى‏توان گفت و یا کمتر مى‏توان. بسیارند مباحث و مسایلى که‏شرم حضور و برخورد نگاه‏ها با یکدیگر، مبلغ را از گفتن بازمى‏دارد، ولى دست او را به نوشتن مى‏گشاید. فایده دیگر تبلیغ‏نوشتارى هم سطح بودن مخاطب کتاب است.
جمعیت‏هایى که به گرد یک کتاب جمع مى‏آیند، بسى یک دست‏تر و هم‏سطح‏ترند تا گروه‏هایى که منبر را حلقه مى‏زنند.
گویندگان همواره این دغدغه را دارند که کدام بخش از شنوندگان‏را، خشنود از مجلس خود روانه کنند. اما نویسنده مى‏داند که‏نوشته او انتخابى آگاهانه خواهد شد و هر که نیاز خود را بدان‏یافته و سنجیده است، به سوى آن دست دراز مى‏کند. از سویى،خواننده و حالات او، چندان بر نویسنده تاثیر نمى‏گذارد.
گفته‏اند: «مستمع، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» حکایت ازنیاز گوینده به شادابى شنونده و حضور راغبانه او دارد. امانویسنده، این اندازه به شادابى همه خوانندگان خود نیاز نداردو مى‏تواند همه هم و توان خود را مصروف آفریدن اثرى کند که خودضرورت آن را دریافته است.
به دیگر سخن، گوینده تا حد بسیارى، سطح و دامنه بحث‏خود را باحالات و چگونگى رفتار و حضور شنونده هماهنگ مى‏کند، ولى نویسنده‏از تیر نگاه‏هاى خسته و یا حضورهاى ناشایسته در امان است.
سخن پایانى این است که اسلام در شناساندن و گستراندن آوازه‏حقانیت‏خویش، سخت‏به مبلغان سخن‏گو و سربازان قلم‏زن نیازمنداست و این دو، هیچ یک نمى‏توانند از عهده کار هم برآیند.
بنابراین ضرورتى است که به نحو مانعه الخلو و واجبه الجمع رخ‏نمایانده است و باید که اجابت‏شود.
پى‏نوشت‏ها:
1- مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج 1، ص 191.
2- همان، ص‏193.

تبلیغات