آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

مدتى است در گوشه و کنار کشور و پاره‏اى از مطبوعات یا در لابه‏لاى برخى اظهار نظرهاى حقوقى و فقهى، زمزمه‏هایى شنیده مى‏شود که آن‏چه به عنوان نظام خانواده در اسلام بیان مى‏شود اولاً در زمره قوانین امضایى و ثانیا نظام عرفى و بشرى عرب و قریش است و نمى‏تواند ابدى و قابل تعمیم به اقوام دیگر باشد.
صرف‏نظر از انگیزه برخى از این افراد یا جریان‏ها از طرح چنین مسایلى، و نیز با صرف‏نظر از صلاحیت یا عدم صلاحیت روزنامه‏ها و نشریات عمومى و خبرى در طرح و نشر این گونه بحث‏هاى تخصصى، در این نوشتار این دیدگاه را مورد ارزیابى و نقد قرار مى‏دهیم.
اصل نظریه
این نظریه در برخى از مطبوعات چنین نقل شده است:
... مخاطبان قرآن در وهله نخست، قریشیان و سپس اعراب مکه و مدینه بودند، عرف این‏ها بیش‏تر مورد نظر بوده و به بقیه
عرف‏ها اصلاً توجهى نداشته که قبول کند یا نه... ما نمى‏توانیم امضاى اسلام را براى آن مردم به مردم دیگر تعمیم دهیم، حتى براى خود مردم مکه و مدینه در عصر حاضر. الآن مردم عرب مکه و مدینه، مردم 1400 سال پیش نیستند، عرفشان عوض شده است... ما به این نتیجه مى‏رسیم که چون نظام خانواده در اسلام نظام کاملاً عرفى و بشرى بوده، مورد امضاى اسلام به معناى ابدى بودن نیست. یعنى یک نظام عصرى است نه ابدى... فقه سنتى براساس عرف جامعه عرب بوده است. همه این‏ها عرفى و مردمى و بشرى بوده. دین‏اسلام این‏ها را تأیید کرده است. حالا بدین معنا نیست که خدا این جورى گفته است که تا ابد نمى‏شود غیر این گفت. مگر خود مردم‏این‏ها را چه جورى وضع کردند که نمى‏توانند آن‏ها را بردارند، به نظر من مى‏توانند آن‏ها را بردارند و اصلاحشان کنند...
ارزیابى و نقد
چنان‏که ملاحظه مى‏شود این سخن، کلى‏گویى است و ظاهرى زیبا و فریبنده دارد، اگر کسى بدون مطالعه کافى در فرهنگ جاهلیّت و تاریخ فقه اسلامى با آن روبه‏رو شود، آن را باور مى‏کند. امّا با بررسى فرهنگ و عرف و آداب و سنن عرب عصر جاهلیّت و با ملاحظه دگرگونى‏هایى که اسلام در آن به وجود آورد، متوجه مى‏شویم که این ادعا چه قدر بى‏پایه و شعار گونه و غیر علمى است. اساس این نظریه و صغراى استدلال بر این مطلب نادرست استوار است که عرف عرب در مورد نظام خانواده مورد تأیید و امضاى اسلام قرار گرفت. مطالعه و بررسى علمى نشان مى‏دهد که اسلام نه تنها عرف اعراب درباره نظام خانواده را به صورت کلى تأیید نکرد، بلکه آن را دگرگون و وارونه ساخت و به هم ریخت. امضاى برخى از این قوانین عرفى نیز نه به همان شکل، بلکه با تغییر و تبدیل بنیادى و به تعبیر برخى با «انقلابى درونى» انجام شده است. و تنها موارد بسیار نادرى از آن‏ها بدون تغییر بوده است.
مخاطبان قرآن
در بخش نخست این استدلال آمده است:
مخاطبان قرآن در وهله نخست، قریشیان و سپس اعراب مکه و مدینه بوده‏اند.
در پاسخ این مطلب باید توجه داشت که در هیچ یک از آیات قرآن، قریش یا عرب مورد خطاب نیستند، بلکه مخاطبان قرآن، ناس (= مردم) و در مواردى که پیام، مخصوص پیروان اسلام است و وظایفى از آن‏ها خواسته شده یا از آن‏ها انتظاراتى هست، مخاطبان، مؤمنان هستند. بنابراین اگر چه آیین اسلام در جزیرة‏العرب و در میان قوم عرب ظهور کرد و حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خود از نژاد عرب و از قریش بود، امّا اسلام یک کیش محلى و مخصوص قوم عرب نبود تا مخاطبان پیام آن نیز، محدود به قوم عرب و اهل مکه و قریش باشند.
گواه دیگر بر خطاب عمومى، آن است که پیامبر اسلام از سال‏هاى نخست بعثت و دوران دعوت و تبلیغ در مکّه، آیین خود را جهانى اعلام کرد. تعدادى از آیات قرآن که همگى از سوره‏هاى مکى هستند به روشنى جهانى بودن این دعوت را مى‏رساند.
آیات: 158 سوره اعراف(1)؛ 28 سوره سبأ(2)؛ 52 سوره قلم(3)؛ 69 و 70 سوره یس(4)؛ 33سوره توبه(5)؛ 107 سوره انبیا(6) نمونه‏هاى گویایى در این زمینه هستند.
شریعت ابراهیمى، پایه شریعت اسلامى
فقه اسلامى، نه بر پایه عرف و فرهنگ قریش و اهل مکّه، بلکه بر پایه شریعت ابراهیمى است. اعراب ساکن حجاز و نجد و تهامه، پیش از ظهور اسلام، سال‏ها پیرو شریعت ابراهیم بودند و با وجود نفوذ بت پرستى و گسترش آداب و رسوم و سنت‏هاى آن در مکه و به طور کلى در جزیرة‏العرب، بقایاى تعالیم و سنت‏هاى ابراهیمى مانند: اعتقاد به الله، حرمت ازدواج با مادر و دختر، مناسک حج و عمره و قربانى، غسل جنابت(7)، ختنه و کفن و دفن مردگان(8) تا زمان ظهور اسلام هم‏چنان در میان آنان رایج بود و به سنت‏هاى ده‏گانه مربوط به نظافت بدن و ستردن موهاى زائد و کثافت‏ها پایبند بودند.(9) هم‏چنین حرمت و قداست چهار ماه حرام را که از سنت‏هاى ابراهیمى است(10) باور داشتند و اگر به عللى جنگ و خونریزى در آن ماه‏ها رخ مى‏داد آن را جنگ فجار (= ناروا و گناه‏آلود) مى‏نامیدند(11) و مى‏دانیم که همه این‏ها بعد از ظهور اسلام مورد تأیید قرار گرفت و جزء تعالیم این آیین شد. گویا به همین جهت است که خداوند دین اسلام را، آیین ابراهیم، و او را پدر مسلمانان نامیده است:
اى کسانى که ایمان آورده‏اید، رکوع و سجود کنید و پروردگارتان را بپرستید و کار خوب انجام دهید، باشد که رستگار شوید. و در راه خدا چنان‏که حق جهاد [در راه] او است جهاد کنید، اوست که شما را [براى خود] برگزیده و در دین، بر شما سختى قرار نداده است. آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است] او بود که قبلاً شما را مسلمان نامید...(12).
طبرسى، مفسر نامدار شیعه در تفسیر این آیه مى‏نویسد:
لان ملة‏ابراهیم داخلة فى‏ملة محمد.
:علت این عنوان و نامگذارى این است که شریعت ابراهیم، جزء شریعت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.(13)
هم‏چنین عبدالمطلب، جدّ پیامبر اسلام سنت‏هایى داشت که بیش‏تر آن‏ها در اسلام تأیید شد از جمله: ممنوعیّت شراب، ممنوعیّت زنا، حدّ زدن زناکار، بریدن دست دزد، تبعید زنان بد نام از مکه، ممنوعیّت زنده به‏گور کردن دختران، ممنوعیّت ازدواج با محارم، ممنوعیّت طواف برهنه، لزوم وفا به نذر، حرمت و قداست چهار ماه حرام و بالأخره مباهله(14).
با توجه به شخصیّت الهى عبدالمطلب در واقع این سنت‏ها بازگشت به سنت‏هاى ابراهیم مى‏کرد، چنان‏که در منابع شیعى روایت شده است که عبدالمطلب حجت خدا و ابوطالب وصى او بوده است(15)، همچنین از امیرمؤمنان علیه‏السلام نقل شده است که مى‏فرمود:
به خدا سوگند پدرم و اجدادم؛ عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف هیچ‏کدام بتى را نپرستیدند. آنان پیرو دین ابراهیم بودند و به سوى کعبه نماز مى‏خواندند(16).
انواع نکاح در میان عرب جاهلى
در میان عرب بت پرست جاهلى، انواع و اقسام ازدواج، معمول و رایج بود که تعدادى از آن‏ها به اسم نکاح بود ولى در ماهیّت، فرقى با فحشا نداشت. در آیین اسلام جز دو نوع از آن‏ها؛ یعنى ازدواج دائمى که امروزه بین همه مسلمانان رایج است و نیز ازدواج موقّت، هیچ‏کدام به رسمیّت شناخته نشد.
اینک تعدادى از ازدواج‏هاى پیش از اسلام را که اسلام آن‏ها را تحریم کرد، مورد بررسى قرار مى‏دهیم. (و طلاق را به فرصت دیگرى موکول مى‏کنیم).
نکاح الَمقْتْ
نکاح المقت یا ازدواج زورى و تحمیلى، عبارت بود از ازدواج پسر بزرگ، با نا مادرى خویش، پس از مرگ پدر، یا طلاق نامادرى(17). شواهدى تأیید مى‏کند که پس از مرگ شوهر، پسر بزرگش اگر تمایل به تصاحب زن او یعنى نامادرى خویش داشت، پارچه‏اى برسرش مى‏افکند، و به این ترتیب به عنوان سهم‏الأرث به او تعلق مى‏گرفت، سپس اگر مى‏خواست ، بى‏هیچ مهرى -بلکه تنها از طریق ارث- با او ازدواج مى‏کرد، و اگر مایل به زناشویى با وى نبود، او را به دیگرى تزویج کرده از مهر او استفاده مى‏کرد، و در صورت تمایل، حق داشت وى را به‏کلى از ازدواج با مردان دیگر محروم ساخته او را هم‏چنان بى‏شوهر نگه دارد تا بمیرد و مال او را تصاحب کند!(18)
بنابراین ازدواج با زن پدر (=نامادرى) منع قانونى و عرفى نداشت از این رو قرآن از این کار نهى کرد و فرمود:
و با زنانى که پدران‏تان به ازدواج خود درآورده‏اند، ازدواج نکنید مگر آن‏چه پیش‏تر رخ داده است، چرا که آن، زشت کارى و [مایه [دشمنى و بد راهى بوده است.(19)
عرب کسى را که پس از مرگ پدر، با زن او تزویج مى‏کرد ضیزن مى‏نامید.(20) «ابن قتیبه دینورى» تعدادى از این گونه زنان را که پس از مرگ شوهر با ناپسرى خود ازدواج کردند نام برده است.(21)
به گفته مفسران، در عصر اسلام چون شخصى به نام ابوقیس بن أسلَت در گذشت و پسرش تصمیم گرفت با زن پدر خود ازدواج کند از طرف خداوند این آیه نازل شد:(22)
یا ایهاالذین آمنوا لایحلُّ لکم أن ترثوا النساء کرها(23)...
اى کسانى که ایمان آورده‏اید، براى شما حلال نیست که زنان را به اکراه ارث ببرید...
نکاح‏الشِّغار
ازدواج شِغار به این ترتیب بود که زنان و دختران، مهر و کابین زنى دیگر واقع مى‏شدند، به عنوان مثال، شخصى دختر یا خواهرش را زن کسى قرار مى‏داد و در مقابل به جاى اخذ مهریه، دختر یا خواهر آن شخص را تزویج مى‏کرد. وقتى که مى‏خواستند چنین ازدواج تعویضى! صورت بگیرد، مردى به مردى دیگر مى‏گفت:
خواهرت یا دخترت یا کسى را که اختیار دار او هستى به من تزویج کن تا خواهرم یا دخترم یا کسى را که اختیار او دست من است به تو تزویج کنم.(24)
یکى از معانى واژه شِغار ارتفاع و بلند شدن است و چون در این نوع ازدواج، مهر مالى برداشته مى‏شد و زن در مقابل زن، مهر قرار مى‏گرفت، از این رو شِغار نامیده شده است(25).
در اسلام این نوع ازدواج ممنوع شد و پیامبر اسلام آن را حرام اعلام کرد.(26) روایات مربوط به تحریم این نوع ازدواج، چه از طریق شیعه و چه از طریق اهل سنّت به صورت لاشِغار فى‏الأسلام نقل شده است.(27)
نکاحُ‏الخِدْنْ
«خِدْن» -بر وزن اِذْن- در اصل به معناى دوست و رفیق است، امّا معمولاً به افرادى گفته مى‏شود که با جنس مخالف خود ارتباط نامشروع و پنهانى دارند. در قرآن مجید، خدن، هم بر مرد و هم بر زن اطلاق شده است و جمع آن اَخدان است.
یکى از ازدواج‏هاى رایج پیش از ظهور اسلام، نکاح خِدن بود، یعنى زنان و مردانى که به عللى موفق به ازدواج معمولى نمى‏شدند، یا انگیزه هوس‏رانى و عیاشى آزادانه داشتند، مى‏کوشیدند تا با فرد مورد پسند خود روابط پنهانى برقرار کنند. این‏گونه زناشویى و نکاح دوستانه خالى از رسمیّت نبود و عرف محیط، آن را به رسمیّت مى‏شناخت. در فرهنگ آن مردم، این معنا جا افتاده بود که:
ما استتر فلا بأس به و ماظهر فهو لؤم.
:آن‏چه محرمانه و پنهانى باشد مانعى ندارد! ولى آن‏چه آشکارا باشد مایه عار است.(28)
این نوع ازدواج، در اسلام طبق آیه 25 سوره نساء و آیه 5 سوره مائده تحریم شد:
و هر کس از شما از نظر مالى نمى‏تواند زنان [آزاد] پاکدامنِ با ایمان را به همسرى [خود] در آورد، پس با دختران جوان سال با ایمان شما [کنیزان] که مالک آنان هستید [ازدواج کند] و خدا به ایمان شما داناتر است، [همه] از یکدیگرید. پس آنان را با اجازه خانواده‏شان به همسرى [خود] در آورید و مهرشان را به طور پسندیده به آنان بدهید [به شرط آن‏که] پاکدامن باشند نه زناکار، و دوست گیران پنهانى نباشند...(29)
امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شده و طعام کسانى که اهل کتابند براى شما حلال، و طعام شما براى آنان حلال است. و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاکدامن از مسلمان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما کتاب [آسمانى] به آنان داده شده، به شرط آن‏که مهرهایشان را به ایشان بدهید، در حالى‏که خود پاکدامن باشید نه زناکار، و نه آن‏که زنان را پنهانى دوست خود بگیرید...(30)
نکاح البَدَل
یکى دیگر از انواع زناشویى‏هاى قانونى عرب جاهلى -که حکایت از خودسرى و تسلط بى‏حدّ مردان بر زنان دارد و دلیل بارزى است بر این که در امر زناشویى تنها اراده مرد دخیل بوده و زنان جز تسلیم و رضا چاره‏اى نداشتند- نکاح بدل یا زناشویى معاوضه‏اى و مبادله‏اى بوده است. هر مردى که از زن دیگرى خوشش مى‏آمد، رسوم و قوانین غیر مدوّن جامعه به او اجازه مى‏داد تا به شوهر او پیشنهاد معاوضه کند! یعنى زن خود را به او داده و زن او را بگیرد! این «مبادله» را معمولاً پیشنهاد کننده با این الفاظ به مرد دیگر ابراز مى‏داشت:
انزل لى عن أمرأتک و أنزلُ لک عن أمرأتى.
:تو از زنت براى من کنار رو، من نیز از زنم به نفع تو کنار مى‏روم!(31)
این نوع ازدواج نیز در اسلام تحریم شد. برخى از روایات، آیه 52 سوره احزاب(32) را به این مسأله مربوط دانسته و دیدار و گفت‏وگوى ابومالک «عیینة‏بن حصین(33)» فزارى، با پیامبر اسلام، شاهد تحریم این نوع ازدواج شمرده شده است. شیخ صدوق به صورت مسند نقل مى‏کند که در جاهلیّت، نکاح بدل بدین ترتیب بود که مردى به مرد دیگرى مى‏گفت:
زنم را با زن تو مبادله مى‏کنم، از زنت براى من صرف نظر کن، من نیز از زنم براى تو صرف‏نظر مى‏کنم.
به این مناسبت، آیه «ولا ان تبدّل بهّن من ازواج ولواعجبک حسنهن» از طرف خداوند نازل شد.
پس از نزول این آیه، روزى «عیینه» بدون اجازه و در کوفتن، وارد خانه پیامبر اسلام شد و در آن هنگام عائشه همسر رسول خدا در آن خانه بود. رسول خدا فرمود:
چرا اجازه نگرفتى؟
عیینه پاسخ داد:
من از آن زمان که خود را شناخته‏ام تاکنون براى ورود به خانه هیچ‏یک از مردان قبیله «مُضَر» اجازه نگرفته‏ام!
آن‏گاه گفت:
این بانوى گلرخ که در کنار شما است کیست؟
حضرت فرمود: او عائشه ام‏المؤمنین است.
عیینه گفت:
آیا مایلى از زیباترین زنان [کنایه از همسرش] به نفع تو صرف‏نظر کنم، تو نیز از این زن کناره‏گیرى کنى [و این دو را مبادله کنیم]؟
رسول خدا فرمود:
خداوند این کار را بر من حرام کرده است. وقتى که عیینه بیرون رفت، عائشه از رسول خدا پرسید:
این مرد کى بود؟
حضرت پاسخ داد:
این مرد احمق‏ترین فردى است که مردم از او اطاعت مى‏کنند و او با این حماقتش رئیس قبیله خودش است!(34)
گرچه سند این روایت صدوق به «ابوهریره» منتهى مى‏شود و گرچه آیه 52 سوره احزاب را به احکام اختصاصى رسول خدا تفسیر مى‏کنند -وشاید جمله رسول خدا در ذیل روایت که: «خداوند این کار را بر من حرام کرده است» شاهد این معنا باشد- امّا قضیه عیینه و پیشنهاد او به پیامبر به اختصار از طرق دیگر نیز در منابع عامه نقل شده است(35). در هر حال مسلم است که این نوع ازدواج از طرف اسلام ممنوع شد و در فقه سنتى رسمیّت ندارد.
محدویت تعدد ازواج
علاوه بر الغاى انواع ازدواج‏هاى یاد شده از طرف اسلام، در این آیین، ازدواج هم‏زمان با دو خواهر - جمع بین الأختین- نیز که در میان عرب سابقه داشت(36)، ممنوع شد(37). از این گذشته پیش از ظهور اسلام، در میان عرب جاهلى تعدد زوجات بدون هیچ محدودیتى رواج داشت.(38) امّا اسلام آن را محدود به چهار زن کرد، آن‏هم مشروط به رعایت عدالت در میان آنان.(39)
تغییر عرف عرب در عصر حضور ائمه علیهم‏السلام
تا این‏جا «صغرا»ى این استدلال را مبنى بر این که نظام خانواده در اسلام بر عرف عرب استوار بوده، مورد بررسى قرار دادیم و دیدیم که این سخن چه‏قدر بى‏اساس و بى‏پایه است. در بخش آخر این نظریه که در واقع «کبرا»ى استدلال را تشکیل مى‏دهد، ادعا شده است که امروز عرف خود عرب عوض شده و عرب مکّه و مدینه، دیگر تابع عرب هزارو چهارصد سال پیش نیستند.
در پاسخ این بخش باید توجه داشت که اگر امروز عرف عرب عوض شده، طى دویست و پنجاه سال عصر حضور ائمه نیز عوض شده بود، و اگر تغییر عرف، موجب تغییر حکم اسلام مى‏شد، ائمه آن را مطرح مى‏کردند، در حالى که هیچ اثرى از این موضع گیرى ائمه در این‏باره وجود ندارد. و این نکته‏اى است که در بررسى مباحث فقهى شیعى نباید از آن غفلت کرد.
درمورد تغییر عرف طى دو قرن و نیم، این توضیح را اضافه مى‏کنیم که در این مدت، تحولات مهمى در جامعه اسلامى رخ داد: دامنه فتوحات گسترش یافت به‏طورى که گفته‏اند: کشور اسلامى در عصر هارون و مأمون چنان گسترش یافت که تا آن روز در هیچ عصر و زمانه‏اى چنان حکومت گسترده‏اى در جهان وجود نداشته است. در آن زمان کشورهاى: ایران، افغانستان، سند، ترکستان، قفقاز، ترکیه، عراق، سوریه، فلسطین، عربستان، سودان، الجزایر، تونس، مراکش و اسپانیا (اندلس) جزء قلمرو اسلام قرار گرفته بود.
دکتر گوستا و لوون فرانسوى در این زمینه مى‏گوید: «حقیقت مطلب این است که سلطنت سیاسى اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسید، زیرا حد شرقى سلطنت آن‏ها در آسیا، مرز چین بود و در آفریقا، اعراب، قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه، و رومیان را تا تنگه بسفود به عقب راندند و هم‏چنان تا کرانه‏هاى اقیانوس اطلس پیش رفتند...(40)».
در اثر این فتوحات، اختلاط و امتزاج مسلمانان با اقوام و ملل مختلفِ داراى عرف‏ها و عادت‏ها و سنن گوناگون صورت گرفت. هم‏چنین در این مدت شهر بغداد و سامراء ساخته شد و بغداد جایگزین دمشق گردید و اشرافیّت جاى زندگى ساده را گرفت.
از طرف دیگر عصر ترجمه پیش آمد و با ترجمه کتب فلاسفه یونان در کشور اسلامى، حکمت و فلسفه یونان به محیط‏هاى علمى مسلمانان نفوذ کرد و از این راه برخورد آراء و افکار و نظریات پیش آمد... آیا این همه تحولات و گذشت دویست و پنجاه سال، براى تغییر عرف عرب کافى نبود و عرف آن‏ها امروز عوض شده است؟!

________________________________________
1. قل یا ایهاالناس انى رسول‏الله الیکم جمیعا.
2. و ماارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا.
3. و ماهو اِلاّ ذکرٌ للعالمین.
4. ان هُوَ الا ذکرٌ و قرآن مبین لیُنذرَ من کان حیا...
5. هوالذى أرْسَل رسولَهُ بالهدى و دین الحق لیُظهِرَهُ على‏الدین کُله...
6. و ما ارسلناک الاّ رحمةً لِلْعالمین.
7. الأصنام، هشام‏کلبى، ص 6 و بحارالانوار مجلسى، دارالکتب الاسلامیه تهران، ج15، ص 170.
8. وسائل‏الشیعه، شیخ حر عاملى، ط 4، دارالأحیاء لتراث العربى بیروت، ج1، کتاب الطهارة، ابواب‏الجنابه، حدیث 14، ص 465 و احتجاج، طبرسى، المطبعة‏المرتضویه، نجف، 1350 ه، ص 189.
9. الملل و النحل، شهرستانى، منشورات الرضى، قم، ج2، ص 257.
10. المیزان فى‏تفسیرالقرآن، طباطبائى، مؤسسة‏الأعلمى للمطبوعات، بیروت، ج9، ص 272.
11. الملل و النحل، شهرستانى، ص 255 و تاریخ یعقوبى، المکتبة‏الحیدریة، نجف، ج2، ص12.
12. سوره حج، آیات 77 و 78:
یا ایهاالذین أمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم و افعلواالخیر لعلکم تفلحون. و جاهدوا فى‏الله حق جهاده هواجتباکم و ماجعل علیکم فى‏الدین من حرجٍ‏ملة ابیکم ابراهیمَ هو سَماکم المسلمین من قبل....
13. مجمع‏البیان، ج7، ص 97.
14. تاریخ یعقوبى، ج2، ص7؛ بلوغ‏الأرب فى‏معرفة‏احوال العرب، سیّد محمود شکرى آلوسى، ط2، قاهره، دارالکتب الحدیثه، ج1، ص 324 و رک به: السیرة‏لحلبیة، ج1، ص7، والخصال، صدوق، ج2، باب الخمسة، ص 312-313.
15. اعتقادات، صدوق، ترجمه سیّد محمّدعلى بن سیّد محمّدالحسنى، ج3، تهران، کتابخانه شمس، 1379 ه، ص135 و بحارالانوار، مجلسى، ج15، ص117.
16. کمال‏الدین و تمام‏النعمة، صدوق، تصحیح على‏اکبرالغفارى، قم مؤسسة‏النشر الاسلامى،1363ش، ج1، ص175.
17. بلوغ الأرب فى‏معرفة‏احوال‏العرب، سیّد محمود شکرى آلوسى، ط3، دارالکتب الحدیثة، ج2، ص52-53.
18. المیزان فى‏التفسیرالقرآن، سیدمحمدحسین طباطبائى ج4، ص254-258؛ الدرّالمنثور فى‏التفسیر بالمأثور، سیوطى، قم، مکتبة آیة‏الله مرعشى نجفى، 1404 ق، ج2، ص131-132؛ تفسیر آیه 22 سوره نساء،الملل والنحل، شهرستانى، ط 2، قم؛ منشورات‏الرضى، ج2، ص254؛ حقوق زن در اسلام و اروپا، حسن صدر، چ7، 1357 ش، ص34 و بلوغ الأرب فى‏معرفة احوال‏العرب، ج2، ص 52-53 .
19. سوره نسا، آیه 22:
ولاتنکحوا مانکح آباؤکم من النساء الاّ ما قد سلف انه کان فاحشةً و مقتا و ساء سبیلاً.
20. المحبر، محمدبن حبیب، بیروت، دارالأفاق الجدیدة، ص325 و بلوغ‏الأرب فى معرفة احوال‏العرب،ج2، ص52.
21. المعارف، ثروت عکاشه، تحقیق: ثروت عکاثه، قم، منشورات‏الرضى، ص112.
22. جامع‏البیان فى‏تفسیرالقرآن، محمدبن جریر طبرى، ط2، بیروت، دارالمعرفة، 1392ق، ج4، ص207 ذیل تفسیر آیه 19 سوره نساء والمیزان، طباطبائى، ج4، ص258.
23. سوره نساء آیه 19.
24. النهایة فى‏غریب‏الحدیث والأثر، ابن اثیر، ج2، لغت شغر و مستدرک سفینة‏البحار، شیخ على نمازى شاهرودى، ج5، ص 272.
25. همان.
26. بحارالانوار، مجلسى، ج96، ص82، به نقل از معانى‏الأخبار.
27. مستدرک سفینة‏البحار، ج5، ص272، لغت شغر و ن.ک بحارالأنوار، ج103، ص370 و کنزالعمال متقى هندى، ج16، ص 329،حدیث 44761.
28. بلوغ الأرب، ج2، ص5، اسلام و عقائد و آراء بشرى، نورى، یحیى، چ2، تهران، مطبوعاتى فراهانى، 1346 ش، ص609.
29. و من لم یستطع منکم طولاً ان ینکح‏المحصنات المؤمنات واللّه اعلم بإیمانکم بعضکم من بعضٍ فانکحو هن بإذن اهلهنّ وآتوهن اجور هن بالمعروف محصناتٍ غیر مسافحاتٍ ولا متخذاتٍ اخدان....
30. الیوم احلّ لکم‏الطیبات و طعام الذین اوتواالکتاب حِلٌ لکم و طعامکم حل لهم و المحصناتُ من المؤمنات و المحصنات من الذین، او تواالکتاب من قبلکم اذا آتیتموهن اجورهن محصنین غیر مسافحین و لامتخذى اخدان.
31. بلوغ‏الأرب، ج2، ص5 و اسلام و عقائد و آراء بشرى، ص 606.
32. لایحل لک النساء من بعد ولا ان تبدّل بهن من ازواج ولواعجبک حسنهن الا ماملکت یمینک...
33. عیینة‏بن حصین، رئیس قبیله خویش و از جباران و گردنکشان عرب بوده است.
34. معانى‏الأخبار، تحقیق، على‏اکبرالغفارى، تهران، مکتبة‏الصدوق، ص275، باب‏معنى‏النهى عن‏البدل فى‏النکاح.
35. ر.ک: الأستیعاب، (در حاشیه الأصابه)، ج3، ص167 و الأصابه، ج3، ص54.
36. بلوغ الأرب، ج2، ص52.
37. سوره نساء آیه 23، و ان تجمعوا بین الأختین...
38. المیزان، طباطبائى، ج2، ص267.
39. سوره نساء آیه 3:
... فانکوا ماطاب لکم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة...
40. تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، ص 211.

تبلیغات