آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

اسرائیلیات جمع «اسرائیلیة‏» است که منسوب به «اسرائیل‏» است. اسرائیل نام دیگر یعقوب (بن اسحاق بن ابراهیم)، جد اعلاى یهودیان است. برخى گفته‏اند: این کلمه، عبرى است و از دو جزء «اسر» و «ایل‏» ترکیب یافته که اولى به معناى «عبد» و دومى به معناى «الله‏»، یعنى، معادل «عبدالله‏» در زبان عربى است. (1) قرآن مجید به همین مناسبت، از یهودیان، به عنوان «بنى‏اسرائیل‏» (فرزندان یعقوب) یاد مى‏کند.
مقصود از اسرائیلیات، قصه‏ها، افسانه‏ها، روایات، اخبارى است که از تورات و منابع یهودى گرفته شده و به دست علماى یهود، به ویژه کسانى از آن‏ها که بعد از ظهور اسلام، مسلمان شدند، وارد فرهنگ اسلامى شده است. علماى اسلام، گاهى اصطلاح اسرائیلیات را به «نصرانیات‏» و همه مجعولاتى که رنگ یهودى دارد، تعمیم مى‏دهند. (2)
ریشه‏هاى تاریخى نفوذ اسرائیلیات در فرهنگ اسلامى (اعم از تفسیر، تاریخ، حدیث، کلام) را باید از یک طرف در حضور اهل کتاب (یهود) در جزیرة‏العرب و ارتباط نزدیکشان با قوم عرب و برترى فرهنگى آنان بر عرب جاهلیت، و از سوى دیگر در خصومت و کینه‏توزى یهود با اهل اسلام جست‏وجو کرد که چون در رویارویى سیاسى و نظامى با مسلمانان شکست‏خوردند، تلاش کردند از راه نفوذ فرهنگى، و از درون، به مسلمانان ضربت وارد کنند. (3)
برترى فرهنگى یهود به فرهنگ جاهلیت
دین یهود چند قرن پیش از ظهور اسلام، در عربستان نفوذ یافته بود و برخى نقاط یهودى‏نشین در این سرزمین پدید آمده بود که از همه مهم‏تر یثرب بود که پس از هجرت پیامبر اسلام، مدینه (مدینة‏الرسول) نامیده شد. علاوه بر یثرب که سه طایفه یهودى ثروتمند و متنفذ: بنى قینقاع، بنى‏نصیر و بنى قریظه در آن سکونت داشتند، در تیماء (4) ،فدک (5) ، و خیبر (6) نیز نقاط یهودى نشین پدید آمده بود و تعدادى از این گروه در آن جا حضور داشتند. (7)
یهودیان، در هر نقطه‏اى از عربستان که سکونت مى‏گزیدند، در پرتو مهارت در زراعت، شهرت مى‏یافتند. در مدینه نیز، علاوه بر کشاورزى، به خاطر مهارت در حرفه‏هایى مانند آهنگرى، رنگرزى و ساخت اسلحه شهرت به دست آورده بودند. ثروت و موقعیت‏برتر اقتصادى یهود، به تقویت موقعیت اجتماعى و نفوذ فرهنگى آنان کمک مى‏کرد.
از طرف دیگر، یهودیان در هر منطقه که سکونت مى‏کردند، افکار و عقاید خویش و تعالیم تورات را در آن‏جا ترویج مى‏کردند و مطالبى هم‏چون آغاز خلقت جهان، رستاخیز، حساب و میزان و افسانه‏ها و خرافات تورات را ترویج مى‏کردند. (8)
تاثیر فکر و فرهنگ یهودیان در مردم جزیرة‏العرب، قابل انکار نیست. اسنادى در دست است که نشان مى‏دهد پیش از ظهور اسلام، یهود نسبت‏به عرب در سطح فکرى و فرهنگى بالاترى قرار داشتند و بت‏پرستان جزیرة‏العرب، به آنان به دیده احترام مى‏نگریستند و در برابر آن‏ها نوعى احساس حقارت مى‏کردند و بارها در مشکلات فکرى و در مسایل مذهبى به آنان مراجعه مى‏کردند. از این نظر، گاهى از یهود آن زمان، به عنوان معلم عرب عصر جاهلیت‏یاد مى‏کنند. (9)
اما نکته این جاست که چون کیش یهود - هم‏چون مسیحیت - به شدت تحریف شده بود، افکارى هم که عرب از یهود مى‏گرفت، آشفته و مسخ شده بود و از این نظر تعالیم یهود نه تنها براى عرب رهگشا نبود، بلکه بر گمراهى و حیرت و سردرگمى آنان مى‏افزود.
گواه برترى فرهنگى یهود، و پذیرش این معنا از طرف قوم عرب، فراوان است و ما، در این جا چند مورد را یادآورى مى‏کنیم:
1 - یهود یثرب سال‏ها با دو قبیله بت‏پرست «اوس‏» و «خزرج‏» در آن شهر در کنار هم زندگى مى‏کردند. گاه و بیگاه که بین آنان و این دو قبیله - بر سرزمین و امثال آن - مشاجره رخ مى‏داد، بت‏پرستان را تهدید مى‏کردند و مى‏گفتند: به زودى پیامبرى خواهد آمد و ما پیرو او خواهیم شد و به کمک او، شما را مثل قوم عاد و ارم نابود خواهیم کرد. این سخنان که در قالب تهدید بود، براى اوس و خزرج جنبه پیشگویى داشت و چون یهود را مردمانى مطلع و آگاه مى‏دانستند، سخنان آنان را باور مى‏کردند و در انتظار بعثت پیامبر اسلام بودند; به طورى که در سال یازدهم بعثت، وقتى که پیامبر اسلام براى نخستین بار در موسم حج، شش تن از بزرگان خزرج را در منى دید و آن‏ها را به اسلام دعوت کرد، آن‏ها به یکدیگر گفتند: «بدانید این همان پیامبر است که یهودیان، ما را از بعثت او بیم مى‏دادند; اینک نباید در پذیرش آیین او بر ما پیشدستى کنند». (10)
2 - در سال‏هاى اول رسالت پیامبر، سران قریش، نمایندگانى به یثرب فرستادند تا در باره او از یهود آن شهر تحقیق کنند. (11)
3 - در سال پنجم هجرت، سران قبیله «بنى‏نضیر» که پس از شکست در مدینه، به خیبر پناهنده شده بودند، در مکه با قریش دیدار، و آنان را به جنگ با پیامبر اسلام تشویق کردند و وعده همه گونه یارى و همکارى در این راه را به آنان دادند. قریش به آنان گفتند: «شما پیرو کتاب آسمانى دیرینه هستید، و از اختلاف ما با محمد اطلاع دارید، آیا به نظر شما دین ما بهتر است‏یا دین محمد؟!...». (12)
4 - در دوران دعوت علنى پیامبر اسلام، روزى آن حضرت، قبیله «کنده‏» را به اسلام دعوت کرد. آنان نپذیرفتند، ولى برخى از آنان، پیشگویى یهود از بعثت قریب‏الوقوع پیامبر موعود را، گواه صدق دعوت حضرت شمردند. (13)
این‏ها همه نشان مى‏دهد که قوم عرب چه‏قدر به یهود به دیده احترام و به عنوان مردمى آگاه و مطلع در مسایل مذهبى مى‏نگریستند. چنان که خواهیم گفت، این نگرش آنان در مورد یهود باعث‏شد که در عصر اسلام نیز برخى از مسلمانان در مواردى به دانشمندان یهود مراجعه کنند و مطالبى از آنان فرا گیرند که محور این مقاله است.
حوزه اطلاعات یهود
چنان‏که قبلا اشاره کردیم، اطلاعات یهود و روایاتى که در جامعه عرب بازگو مى‏کردند، بیش‏تر، گزارش‏ها و روایات آمیخته با خرافات و افکار آشفته در باره آفرینش جهان و پیامبران و اقوام و امت‏هاى پیشین و امثال این‏ها بود.
نمونه‏هایى از این گونه مطالب که در عصر اسلام از طریق راویان یهودى الاصل مانند عبدالله بن سلام، کعب الاحبار و وهب بن منبه، وارد کتاب‏هاى تاریخ اسلام شده، این معنا را تایید مى‏کند و ما چند مورد از آن‏ها را به اختصار مى‏آوریم:
«وهب بن منبه مى‏گفت: جد اعلاى عرب و فارس و رومیان، سام بن نوح، جد اعلاى سیاهان، حام بن نوح و جد اعلاى ترکان و یاجوج و ماجوج، یافت‏بن نوح بوده است‏». (14)
در مورد اختلاف نظر در طول عمر جهان، او و کعب الاحبار مى‏گفتند: «از عمر دنیا، شش هزار سال گذشته است‏». (15)
هم‏چنین وهب مى‏گفت: «خداوند، نخست آب و سپس عرش را آفرید و آن را بر روى آب قرار داد». (16)
عبدالله‏بن سلام وکعب مى‏گفتند:«آغاز آفرینش جهان، روز یک‏شنبه بوده است‏». (17)
عبدالله بن سلام مى‏گفت: «خداوند روز یک‏شنبه، خلقت را شروع کرد و جمعه به‏پایان رساند». (18)
کعب مى‏گفت: «خداوند، آسمان و زمین را ظرف شش روز آفرید و هر یک از این شش روز به اندازه هزار سال طول داشت‏». (19)
کعب مى‏گفت: «ذبیح، اسحاق است. یعنى، ابراهیم خلیل، فرزندش اسحاق [و نه اسماعیل] را مى‏خواست در راه خدا ذبح کند که خداوند به جاى او یک قربانى فرستاد». (20)
کعب الاحبار مى‏گفت: «روز قیامت، خورشید و ماه را هم‏چون دو گاو زخم خورده به صحراى محشر مى‏آورند [!] و آن دو را به دوزخ مى‏افکنند [!]، تا پرستش کنندگان آن‏ها ببینند». (21)
گروهى از یهود در باره خلقت جهان و این که خداوند در هر یک از روزهاى هفته چه چیزهایى را آفرید، سؤال‏هایى از پیامبر اسلام کردند و حضرت پاسخ داد، (22) آنان گفتند: «خداوند پس از فراغت از خلقت جهان به استراحت پرداخت [!]». رسول خدا از این سخن سخت‏خشمگین شد. در این هنگام، این آیه از طرف خداوند نازل شد:
« و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام و ما مسنا من لغوب. فاصبر على ما یقولون ». (23)
و ما آسمان‏ها و زمین و آن چه را که در میان آن دو است، در شش روز [شش دوره] آفریدیم و هیچ گونه رنج و ماندگى به ما نرسید.
روزى یک نفر یهودى نزد پیامبر اسلام رفت و گفت: «یا محمد! خداوند آسمان‏ها را با یک انگشت، زمین را با یک انگشت، کوه‏ها را با یک انگشت درختان را با یک انگشت، و مخلوقات را با یک انگشت گرفته و نگه داشته است و مى‏گوید: منم حاکم و سلطان!» پیامبر اسلام از این سخن خندید و گفت: «خدا را آن گونه که باید بشناسند، نشناخته‏اند» (24) (25) (26)
عبدالله بن عمرو بن عاص (یکى دیگر از روایان اسرائیلیات) مى‏گفت: «کعبه دو هزار سال پیش از خلقت زمین وجود داشت [!]» و آیه: « و اذا الارض مدت » (27) را به این موضوع ارتباط مى‏داد و مى‏گفت: «گسترش زمین از زیر کعبه شروع شد»، در حالى که این آیه هم‏چون آیات پیش و بعد از آن، مربوط به قیامت و مقدمات آن است و مفسران خاصه و عامه به این معنا تصریح کرده‏اند. (28)
ابن کثیر پس از نقل این روایت، آن را «غریب‏» مى‏نامد و مى‏گوید: «گویا این روایت از مطالب دو مجموعه و نسخه است که عبدالله بن عمرو بن عاص آن‏ها را در یرموک به دست آورده بود و شامل اسرائیلیات بود و وى، آن‏ها را نقل مى‏کرد و در آن‏ها مطالب مردود و «منکر» و «غریب‏» وجود داشت. (29)
بخارى و مسلم از ابوهریره نقل کرده‏اند که وى مى‏گفت:
ملک الموت روزى نزد موسى رفت و گفت: دعوت پروردگارت را اجابت کن! موسى سیلى به صورت او زد و چشم او را کور کرد! فرشته نزد خدا برگشت و گفت: مرا نزد بنده‏اى فرستادى که نمى‏خواهد بمیرد و دو چشمم را کور کرد! خداوند چشم فرشته را به حال اول برگرداندند و به او گفت: نزد بنده‏ام برو و به او بگو: اگر مى‏خواهى زنده بمانى، دستت را بر پشت گاو نرى بنه، به تعداد موهاى گاو که زیر دستت قرار مى‏گیرد، بر سال‏هاى عمر تو مى‏افزایم. (30)
از جمله مطالبى که راویان اسرائیلیات نقل مى‏کردند، قصه‏ها و افسانه‏هاى مربوط به پیامبران و اقوام گذشته بود که برخى از آن‏ها وارد منابع تاریخ اسلام شده است. در این مورد، به ذکر دو نمونه اکتفا مى‏کنیم:
1 - به نقل ابن اسحاق، وهب بن منبه، آغاز نفوذ مسیحیت در یمن را به صورت افسانه‏اى، به ورود یک قدیس شامى به نام «فیمیون‏» به این منطقه و فعالیت او در این سرزمین، مستند مى‏کند. (13) رنگ قصه‏پردازى و اغراق گویى در این قضیه، بر هیچ خواننده‏اى پوشیده نیست و امروز، محققان مسیحى با بررسى‏هاى تاریخى، قضیه را به شکل دیگر مطرح مى‏کنند و حسابى براى داستان‏پردازى وهب در این زمینه باز نمى‏کنند. (32)
2 - وهب در باره «سطیح‏» که گویا کاهن بزرگى در زمان «ربیعة بن نصر» - یکى از پادشاهان قدیم یمن - است، مى‏گوید: در باره منبع علم و دانش «سطیح‏» از وى پرسیدند، او پاسخ داد: من، یک دوست و همراه جنى دارم که هنگام تکلم خدا با موسى، در طور سینا بوده و اخبار آسمانى را شنیده و آن‏ها را به من گزارش مى‏کند [!]. (33)
مبارزه پیامبر اسلام با اسرائیلیات
چنان که اشاره کردیم، چون پیش از ظهور اسلام، اهل کتاب، به ویژه یهود، از نظر فرهنگى در موضع برترى قرار داشتند و قوم عرب به آنان به دیده احترام مى‏نگریستند و مطالب پراکنده‏اى از آنان فرا مى‏گرفتند، این وضع باعث‏شد که پس از ظهور اسلام نیز، در مدینه گاهى برخى از مسلمانان به آنان مراجعه کنند و پرسش‏هایى از آن‏ها بنمایند. آنان نیز از فرصت استفاده کرده، تورات را به زبان عربى براى مسلمانان تفسیر مى‏کردند، در حالى که مطالب آن‏ها آمیخته با خرافات و افسانه‏ها و مجعولات بود. از این نظر، پیامبر اسلام مسلمانان را از این کار نهى مى‏فرمود و به آنان هشدار مى‏داد که در عصر ظهور آیین اسلام و تعالیم زلال و روشن و حیات‏بخش آن، زمان گوش سپردن به این گونه مطالب سست و آشفته سپرى شده است.
بخارى نقل مى‏کند:
اهل کتاب، تورات را به زبان عبرى مى‏خواندند و آن را براى اهل اسلام به عربى تفسیر مى‏کردند. پیامبر اسلام فرمود: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگویید: ایمان آوردیم به خداوند و آن چه بر ما و بر شما نازل شده است‏». (34) و (35)
عبدالله بن ثابت انصارى مى‏گوید:
روزى عمر به حضور پیامبر اسلام رسید و عرض کرد: یکى از دوستان و برادران من از بنى‏قریظه بخش‏هایى از تورات را براى من نوشته است. آیا آن را به شما نشان بدهم؟ چهره پیامبر اسلام از ناراحتى دگرگون شد. عمر گفت: الله، پروردگار ما و اسلام، دین ما و محمد، پیامبر ماست. رسول خدا خوشحال شد و فرمود: «سوگند به خدایى که جان محمد در دست اوست، اگر امروز موسى در میان شما بود و از او پیروى مى‏کردید، گمراه مى‏شدید، از میان امت‏ها، شما امت من هستید و از میان پیامبران من پیامبر شما هستم‏». (36)
به مناسبت دیگرى پیامبر اسلام به عمر فرمود: «اگر موسى امروز زنده بود، ناگزیر، از من پیروى مى‏کرد». (37) در برخى دیگر از منابع نقل شده است که روزى عمر به رسول خدا عرض کرد: «ما احادیثى از یهود مى‏شنویم که براى ما جالب است، اجازه مى‏دهید بعضى از آن‏ها را بنویسیم؟». حضرت فرمود:«آیا هم‏چون یهود و نصارا، در دین خود متحیر و سرگشته‏اید؟! من این آیین نورانى و پاک را براى شما آورده‏ام، اگر موسى زنده بود، او نیز راهى جز پیروى از من نداشت‏». (38)
گویا برخى از یهودیانى که مسلمان مى‏شدند، باز نمى‏توانستند پیوند قلبى خود را با تورات بگسلند و همان افکار را در جامعه اسلامى حفظ مى‏کردند، چنان که نقل شده است که روزى عبدالله بن سلام از پیامبر اجازه خواست هم‏چنان قداست روز شنبه را حفظ کند و شب‏ها مقدارى از تورات را در نماز بخواند. پیامبر اسلام موافقت نکرد. (39)
راویان اسرائیلیات
بیشتر راویان اسرائیلیات، مسلمانان یهودى الاصل بودند و اکثر آن‏ها از تابعان به شمار مى‏رفتند; یعنى پس از رحلت رسول خدا و در عصر خلفا مسلمان شده بودند. در راس این گروه، کعب الاحبار و وهب بن منیه قرار داشتند. این دو نفر، شاگردان متعددى داشتند که به نشر و گسترش روایات آن‏ها کمک مى‏کردند. اینک به معرفى اجمالى این گروه مى‏پردازیم:
1 - کعب بن ماتع حمیرى یمانى معروف به کعب الاحبار.
وى در سال هجدهم هجرت در زمان خلافت عمر، اسلام آورد (40) و از یمن وارد مدینه شد. او به حکم دانش وسیعى که در مورد تورات و کیش یهود داشت، کعب الاحبار لقب گرفت. احبار جمع «حبر» است و حبر لقب عالم یهودى است. به گفته ذهبى:
او، از کتب یهود، اطلاعات گسترده‏اى داشت و تا حدودى، ذوق تشخیص درست و نادرست آن‏ها را دارا بود. او، در مدینه با اصحاب پیامبر جلسات و نشست‏ها داشت و در این جلسات مطالب کتب اسرائیلى را براى آن‏ها نقل مى‏کرد و از عجایب و غرایب سخن مى‏گفت. (41)
او، چون در میان مسلمانان موقعیتى پیدا کرد، مردم دور او جمع مى‏شدند و از حوادث آینده از او مى‏پرسیدند و او در پاسخ، از حوادث و فتنه‏هاى آینده جهان پیشگویى مى‏کرد. (42) طبعا چنین پیشگویى‏هایى، بر جاذبه جلسات او مى‏افزود.
شخصى مى‏گوید:
وارد مسجد شدم، دیدم عامر بن عبدالله بن عبدالقیس در کنار کتاب‏هایى نشسته و در میان آن‏ها یکى از اسفار تورات است و کعب الاحبار آن را مى‏خواند. (43)
کعب که بازار را گرم مى‏دید، ادعاهاى بزرگى مى‏کرد، او مى‏گفت:
هر حادثه‏اى که تا روز قیامت در هر وجب از روى زمین اتفاق مى‏افتد، همه در توراتى که بر موسى بن عمران نازل شده، ذکر شده است. (44)
او در سال 32 یا 34 هجرى (در زمان خلافت عثمان) در حمص درگذشت. (45)
کعب شاگردان زیادى داشت که روایات و سخنان او به دست آن‏ها وارد منابع اسلامى شده است. شاگردان او از صحابه عبارتند از: عبدالله بن عمر، ابوهریره، ابن عباس، عبدالله بن زبیر، معاویه; (46) و از بزرگان تابعان: ابو رافع الصائغ، مالک بن عامر، سعید بن مسیب و پسر زن کعب به نام تبع حمیرى; (47) و در رتبه بعد از آن‏ها عطاء بن یسار، عبدالله بن ضمرة السلولى، عبدالله بن رواح الانصارى. علاوه بر این‏ها، اسلم، آزاد شده عمر و ابوالسلام الاسود، از شاگردان او بوده‏اند. (48) هم‏چنین شداد بن اوس از او روایت کرده است. (49)
2 - وهب بن منبه
پدر او ایرانى و از مردم هرات و یکى از افراد سپاهى بوده که کسرى براى فتح یمن فرستاد. او در زمان پیامبر اسلام، مسلمان شد. (50)
وهب در سال 34 در زمان خلافت عثمان متولد شد. از این رو او را از تابعان شمرده‏اند. (51) او از روایات اسرائیلیات زیاد نقل مى‏کرد و تمام همت و کوشش خود را در این زمینه صرف مى‏کرد. (52) گفته‏اند: روایات مسند او اندک بوده و تنها در اسرائیلیات و کتاب‏ها و صحف اهل کتاب، اطلاعات گسترده‏اى داشته است. (53) او به قدرى به نقل مطالب کتاب‏هاى گذشتگان و اخبار و قصه‏هاى امت‏ها و اقوام پیشین عنایت و توجه نشان مى‏داد که از این نظر، او را به کعب الاحبار تشبیه مى‏کردند!. (54)
او، ادعاهاى گزاف و مبالغه‏آمیزى مى‏کرد: گاهى خود را داناترین فرد زمانه قلمداد مى‏کرد و مى‏گفت: «مى‏گویند: عبدالله بن سلام داناترین فرد زمان خود، و کعب الاحبار نیز داناترین فرد زمان خویش بود، پس کسى که دانش این هر دو را دارد [یعنى خود وى] او در چه پایه‏اى از علم و دانش قرار دارد» (55) و گاهى مى‏گفت: «نود و دو کتاب آسمانى را خوانده‏ام‏». (56)
بنا به نقل دیگر مى‏گفت: «سى کتاب را خوانده‏ام که بر سى نفر از پیامبران نازل شده است‏»!. (57)
او، شاگردان زیادى داشت که سخنان و احادیث او را نقل مى‏کردند. علاوه بر دو پسر وى به نام عبدالله و عبدالرحمان، افراد یاد شده در زیر را از شاگردان او شمرده‏اند: عمرو بن دینار، سماک بن الفضل، عوف الاعرابى، عاصم بن رجاء بن حیوه، زید بن یزید بن جابر، عبدالله بن عثمان بن خثیم، اسرائیل ابو موسى، همام بن نافع، مغیرة بن حکیم، منذر بن النعمان، برادرزاده‏اش عقیل بن معقل، برادرزاده دیگرش عبدالصمد بن معقل، نوه‏اش ادریس بن سنان، صالح بن عبید، عبدالکریم بن حوران، عبدالملک بن خلج، داود بن قیس، عمران بن هریذ، عمران بن خالد و گروه دیگر. (58)
هم‏چنین عبدالمنعم بن ادریس، نوه دخترى وهب، مطالب و احادیث کتاب‏هاى او را که شامل داستان‏هاى مربوط به پیامبران گذشته و قضایاى بنى‏اسرائیل بوده، از طریق پدرش، از وهب نقل کرده است. (59) فزونى تعداد شاگردان و راویان وى بیانگر گسترش دامنه اسرائیلیات او در جامعه اسلامى است.
برخلاف کعب الاحبار که روایات و سخنانش عموما شفاهى بوده، وهب بن منبه کتاب‏ها و مجموعه‏هاى تدوین شده‏اى داشته که دانشمندان از آن‏ها یاد کرده‏اند. او کتابى در باره «قدر» (جبر) (60) و کتاب کوچکى در تاریخ پادشاهان حمیرى (61) و کتاب دیگرى به نام قصص الاخیار (قصص الابرار) (62) داشته است. کتابى نیز در باره مغازى نوشته بوده که بخشى از آن را مستشرقى به نام ج . ر. خورى منتشر کرده (63) و در هایدلبرگ آلمان محفوظ بوده است. (64) وهب در سال 110 یا 114 درگذشت.
3 - ابوهریره
ابو هریره، یکى دیگر از راویان اسرائیلیات بود. او با این که جزء اصحاب بود، (65) از کعب الاحبار که از تابعان محسوب مى‏شد، روایت مى‏کرد. دانشمندان علم رجال، به این معنا تصریح کرده‏اند. (66) از میان شاگردان کعب الاحبار، او بیش از همه به وى اعتماد و اطمینان داشت و بیش از همه از او روایت نقل مى‏کرد. (67) کعب الاحبار نیز سعى مى‏کرد او را در افکار عمومى بزرگ بنماید و اعتماد مردم را به او و مقام علمى‏اش جلب کند. او مى‏گفت: «ندیده‏ام کسى تورات را نخوانده باشد، و به مطالب آن داناتر از ابوهریره باشد». (68)
چون خوانندگان ارجمند با کارنامه سیاه ابوهریره و نقش‏تخریبى او در تاریخ اسلام آشنایى دارند، در مورد او نیازى به توضیح نیست. در این جا تنها اضافه مى‏کنیم که در وسعت انتشار اسرائیلیات به دست او کافى است‏بدانیم که بخارى گفته است: «هشتصد نفر از او نقل روایت مى‏کرده‏اند»! (69)
4 - عبدالله بن عمرو بن العاص
پسر عمرو بن عاص نیز که از محدثان بوده، در نقل و ترویج اسرائیلیات نقش بزرگى داشت. او از راویان و شاگردان کعب الاحبار بوده است. (70) او در سفر به «یرموک‏» دو مجموعه و نسخه به دست آورد که در آن‏ها علوم اهل کتاب و اسرائیلیات بود و او بسیارى از آن‏ها را نقل مى‏کرد (71) .چنان که قبلا گفتیم ابن کثیر بخشى از آن‏ها را مردود و غیرقابل قبول دانسته است. (72) گویا منبع اطلاعات عبدالله بن عمرو در زمینه اسرائیلیات، غیر از آن چه از کعب شنیده بود، این دو کتاب بوده است. در نقش پسر عمرو بن عاص در انتقال فکر یهودى در جامعه اسلامى و در تاریخ اسلام، کافى است‏بدانیم که به گفته «محمد بن سعد» او - و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر - پس از قتل عثمان تا زمانى که زنده بودند، در مدینه از پیامبر اسلام نقل حدیث مى‏کردند و فتوا مى‏دادند (73) و طبعا فتاواى او نمى‏توانست متاثر از تفکر اسرائیلى او نباشد.
5 - مقاتل بن سلیمان (م 150) (74)
مقاتل نیز از راویان اسرائیلیات به شمار مى‏رود. او نقش مهمى در نشر افکار یهود در قالب تفسیر داشت. «ابن حبان‏» دانشمند رجال شناس مشهور، در باره او مى‏گوید: «از علوم قرآنى آن چه مطابق کتب یهود و نصارا بود، از آنان فرا مى‏گرفت و خدا را به مخلوقات تشبیه مى‏کرد و در حدیث دروغ مى‏گفت‏». (75)
او - هم‏چون کعب الاحبار - ادعاهاى عجیب و غریب مى‏کرد و در عرصه علم و دانش بلند پروازى مى‏کرد. او مى‏گفت: «اگر دجال در سال 150 خروج نکرد، بدانید من کذابم‏»! (76)
او روزى پشت‏به کعبه تکیه داد و گفت: «از تمام آن چه در زیر عرش است، از من بپرسید تا پاسخ دهم‏»!. روزى باز در مکه چنین ادعایى کرد، شخصى پرسید: «امعاء و احشاى مورچه در کجاى بدن اوست؟!» و از پاسخ ناتوان شد و چاره‏اى جز سکوت نداشت!.
او به قدرى از این گونه ادعاهاى گزاف علمى مى‏کرد و وقت ظهور دجال را مشخص مى‏کرد که خود او را «دجال‏» نامیدند چنان که «جوزجانى‏» در باره او گفته است: «کان دجالا حسودا»; (77) او مردى فریبکار و دغلباز و حسود بود.
گرایش یهودیگرى او بر صاحب‏نظران آن روز روشن بود; چنان که «خارجة بن مصعب‏» مى‏گفت: «من خون هیچ یهودى را مباح نشمرده‏ام، اما اگر روزى، مقاتل بن سلیمان را در خلوت بیابم، شکم او را پاره مى‏کنم‏» (78) در باره مقاتل و نقش او در وارد کردن اسرائیلیات در تفسیر، به خواست‏خدا، در مقاله مستقلى در باره نفوذ اسرائیلیات در تفسیر بحث‏خواهیم کرد.
عبدالله بن عباس را نیز از راویان اسرائیلیات شمرده‏اند; زیرا در بسیارى از کتب اهل‏سنت، روایاتى از طریق او از کعب الاحبار نقل شده است و نیز از طریق او تجویز نقل حدیث از بنى‏اسرائیل، از رسول خدا روایت‏شده است. (79)
اما این موضوع قابل قبول به نظر نمى‏رسد; زیرا او پیوند نزدیکى با اهل‏بیت داشت و شاگرد برجسته امیر مؤمنان علیه السلام در تفسیر بود و خواهیم دید که اهل‏بیت در برابر اسرائیلیات و راویان آن‏ها مخالفت و ایستادگى مى‏کردند.
از این گذشته، او خود از نقل اسرائیلیات نهى مى‏کرد. به نقل بخارى، او روزى گفت:
مردم! چرا و چگونه از اهل کتاب سؤال مى‏کنید؟ در حالى که کتاب شما [قرآن] که بر پیامبر خدا نازل شده، تازه‏ترین کتاب خداست که آن را مى‏خوانید و هنوز آمیخته [با باطل] و فرسوده نگشته است‏خداوند به شما خبر داده است که اهل کتاب، کتاب آسمانى را جابه‏جا و تحریف کردند و آن چه با دست‏خود نوشته بودند، به خدا نسبت دادند و گفتند: از جانب خداست، تا متاعى اندک به چنگ آورند، (80) آیا علم و دانشى که [از راه قرآن] دارید، شما را از پرستش و سؤال از اهل کتاب، باز نمى‏دارد؟! نه، به خدا سوگند هرگز کسى از آن‏ها را ندیده‏ایم که از [مطالب] کتاب [آسمانى] شما سؤال کند. [و چیزى از آن فرا گیرد]. (81)
با توجه به آن چه گفته شد به نظر مى‏رسد آن چه در این زمینه به او نسبت داده شده، یا مجعول است‏یا در موضوعات و مواردى بوده که به صحت آن‏ها اطمینان داشته است. (82)
اسرائیلیات در منابع تاریخ اسلام
منابع مهم سیره و تاریخ اسلام نیز از نفوذ اسرائیلیات مصون نمانده است. نخستین مورخان اسلامى تحت تاثیر نفوذ علمى پیشین یهود، بخش‏هایى از اسرائیلیات را از راویان یهودى یا یهودى الاصل گرفتند و در کتاب‏هاى خود منعکس کردند. در این مورد، مى‏توان به عنوان نمونه از دو مورخ و سیره‏نویس یاد کرد:
1 - محمد بن اسحاق
محمد بن اسحاق (م 150 ه) که مؤلف نخستین سیره جامع و پیش کسوت سیره‏نویسى بوده، متهم است که در کتاب‏هایش مطالبى از علماى یهودى و مسیحى نقل مى‏کند و از آن‏ها به عنوان دانشمندان پیشین یاد مى‏کند. (83) سیره ابن اسحاق مجموعا شامل سه موضوع (و در واقع سه کتاب) بوده که وى آن‏ها را با هم مرتبط مى‏دانسته است: 1 - اخبار آفرینش از آدم تا اسماعیل، فرزند حضرت ابراهیم; 2 - از اسماعیل تا پیامبر اسلام; 3 - زندگانى حضرت محمد صلى الله علیه وآله پیش از بعثت و پس از بعثت و حوادث تاریخ اسلام. او در بخش نخست‏به نام «کتاب المبتدا» به اسرائیلیات استناد کرده است که پیش از وى در میان عرب فراوان مطرح بوده و او آن‏ها را هنگام تحصیل در مصر، تکمیل کرده است. (84)
امروز سیره ابن اسحاق به صورت اولیه در دسترس نیست و سیره مشهور عبدالملک بن هشام (م 213 یا 218) تهذیبى از سیره ابن اسحاق است. ابن‏هشام بخش «المبتدا» را حذف کرده و کتاب را از نسب پیامبر اسلام، یعنى از اسماعیل و فرزندان او آغاز کرده است. (85)
2 - ابن کثیر
تا آن جا که این نگارنده اطلاع دارد، در میان مؤرخان اسلامى، حافظ ابوالفداء اسماعیل بن کثیر (م 774 ه) محدث و مفسر و مؤرخ بزرگ دمشقى، تنها کسى است که در آغاز کتابش در مورد دیدگاه و برخوردش با اسرائیلیات تصریح کرده است و گویا این هشیارى و توجه وى به دلیل محدث بودن او و احاطه‏اش به حدیث و تفسیر بوده است. او در آغاز کتاب مبسوط خود البدایة والنهایة چنین مى‏نویسد:
ما، در این کتاب، از اسرائیلیات چیزى ذکر نمى‏کنیم، جز آن چه شارع در نقل آن اجازه داده است; یعنى تنها مطالبى که مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر نیست، و در واقع بخشى از اسرائیلیات که به خودى خود، نه قابل تصدیق است و نه قابل تکذیب. البته این‏ها را ما براى توضیح مطالبى که در منابع ما به اختصار آمده، یا رفع ابهام از مطالبى که در شریعت ما به صورت سربسته ذکر شده و تعیین آن فایده‏اى نداشته است، ذکر مى‏کنیم; آن هم به منظور آراستن مطلب و موضوع، و نه به انگیزه نیاز و به قصد اعتماد و استناد; زیرا تنها اعتماد و استناد ما به کتاب خدا و سنت (حدیث) صحیح یا حسن، پیامبر است. اما اگر به احادیث ضعیف برخوردیم، ضعف آن را بیان مى‏کنیم... .
وى در ادامه مقدمه، اضافه مى‏کند:
ما از نقل مطالب بى‏فایده‏اى که گاهى گروه‏هایى از علماى اهل کتاب جهت دانستن و فهمیدن آن‏ها مى‏شناسند و فایده‏اى براى اکثر مردم ندارد، صرف‏نظر مى‏کنیم. گاهى علماى ما نیز این گونه مطالب را گرد مى‏آورند، ولى ما از روش آن‏ها پیروى نمى‏کنیم و جز اندکى از آن‏ها را به نحو اختصار ذکر نمى‏کنیم و آن چه را که از نظر ما درست و صحیح است، مشخص و آن چه را که باطل است رد مى‏کنیم. اما حدیثى که بخارى از طریق عبدالله بن عمرو بن عاص از پیامبر اسلام نقل کرده که حضرت فرمود: «پیام مرا به مردم برسانید، اگر چه یک آیه باشد، و اگر از بنى‏اسرائیل حدیث نقل کنید هیچ اشکالى ندارد، از من حدیث نقل کنید و بر من دروغ نبندید. و هر کس بر من دروغ ببندد، جایگاه او در آتش خواهد بود»، از نظر ما باید حمل شود بر آن دسته از اسرائیلیات که مسکوت واقع شده و در منابع ما شاهدى بر صدق یا کذب آن‏ها وجود ندارد. نقل و روایت این گونه مطالب، از نظر عبرت‏گیرى جایز است. آن چه ما در این کتاب مى‏آوریم، از این نوع است. اما آن چه در شریعت ما شاهدى بر صدقش وجود دارد به خاطر آن چه در منابع ما هست، از آن‏ها بى‏نیازیم و آن چه در شریعت ما شاهدى بر کذب آن هست، مردود و غیر قابل قبول است و نقل آن جز به منظور رد و ابطال جایز نیست. (86)
ابن کثیر در لابه‏لاى همین کتاب و کتاب تفسیرش، به مناسبت‏هایى که پیش مى‏آید، انگشت روى اسرائیلیات مى‏گذارد و خواننده را متوجه بى‏اعتبارى و بى‏پایگى آن‏ها مى‏کند. (نمونه‏هایى از این روش وى را در صفحات آینده خواهیم آورد). (87)
اسرائیلیات در عصر خلفا
چنان که دیدیم، تا پیامبر اسلام زنده بود، با خطر نفوذ اسرائیلیات مبارزه مى‏کرد و به مسلمانان هشدار مى‏داد که در عصر اسلام به سراغ این گونه مطالب گمراه کننده و آشفته نروند. اما پس از رحلت پیامبر اسلام، راویان اسرائیلیات، عرصه را براى فعالیت مناسب یافتند و دست‏به فعالیت گسترده‏اى زدند. اسناد تاریخى - که بخشى از آن‏ها را یاد کردیم - نشان مى‏دهد، کسى که در زمان پیامبر بیش از همه مجذوب اسرائیلیات شده بود «عمر بن خطاب بود». از این رو، وى در زمان خلافتش کعب‏الاحبار را - که سال هجده هجرى یعنى در نیمه دوم خلافت او مسلمان شده‏بود - مورد توجه قرار داد. خلیفه، به احادیث وى گوش مى‏داد و به مسلمانان نیز در این زمینه، آزادى عمل مى‏داد. کعب الاحبار نیز، خلیفه را تمجید مى‏کرد و خصوصیاتى از او را که - به گفته وى - در تورات آمده بود براى او بیان مى‏کرد چنان که در جریان فتح بیت‏المقدس به عمر گفت: «در تورات آمده است که خداوند این سرزمین را که بنى‏اسرائیل در آن سکونت داشتند، به دست‏یک شخص صالح، فتح خواهد کرد» (88)
ابن کثیر در این زمینه مى‏نویسد:
کعب در زمان خلافت عمر مسلمان شد و از مطالب کتاب‏هاى قدیم براى او نقل مى‏کرد و عمر به آن‏ها گوش مى‏داد. مردم نیز اجازه یافتند به سخنان او گوش کنند و مطالب او را، اعم از درست و نادرست، نقل کردند در حالى که خدا داناتر است که این امت‏حتى به یک کلمه آن‏ها نیاز نداشت! (89)
عبدالله بن مسعود مى‏گوید:
من و کعب الاحبار نزد عمر بودیم. کعب گفت: اجازه مى‏دهى تا شیرین‏ترین چیزى که در کتاب‏هاى پیامبران خوانده‏ام، برایت نقل کنم؟ عمر موافقت کرد. آن‏گاه کعب، قسمت‏هایى از آن مطالب را نقل کرد. (90)
روزى کعب به عمر گفت: «واى بر سلطان زمین از سلطان آسمان‏»! عمر گفت: «البته; مگر کسى که خود را مورد محاسبه قرار دهد». کعب گفت: «به خدا سوگند! این مطلب بدون هیچ کم و زیادى، در تورات آمده است‏». عمر با شنیدن این سخن به سجده افتاد. (91)
البته پاره‏اى گزارش‏ها نشان مى‏دهد که عمر، بعدها او را از این کار نهى کرد و روزى به او گفت: «این همه حرف و حدیث از گذشتگان را رها کن، و گرنه تو را به سرزمین میمون‏ها مى‏فرستم‏» (92) ابن کثیر، پس از نقل این کلام، مى‏گوید: «گویا عمر نگران شد که مردم این احادیث را به گونه‏اى دیگرى تفسیر کنند و براى بعضى از کارها، مجوز درست کنند. از این نظر، نهى کرد». (93)
این وضعیت و آزادى عمل کعب، و توجه خاص خلیفه به وى، در زمانى بود که بخشنامه ممنوعیت نقل و کتابت‏حدیث که از زمان خلافت ابوبکر تصویب شده بود، به شدت اجرا مى‏شد. و شخصیت‏هاى بزرگى هم‏چون ابوذر و عبدالله بن مسعود، از نقل احادیث پیامبر ممنوع بودند.
به دنبال اقدام‏هاى ابوبکر در جلوگیرى از نقل حدیث، وقتى که عمر به خلافت رسیده طى بخشنامه‏اى به تمام مناطق اسلامى نوشت: «هر کس، حدیثى از پیامبر نوشته، باید آن را از بین ببرد». (94)
وى، تنها به صدور این بخشنامه اکتفا نکرد، بلکه به تمام یاران پیامبر صلى الله علیه وآله و حافظان حدیث اکیدا هشدار داد که از نقل و کتابت‏حدیث‏خوددارى کنند!.
«قرظه بن کعب‏»، یکى از یاران مشهور پیامبر، مى‏گوید: هنگامى که عمر ما را به سوى عراق روانه مى‏کرد، خود، مقدارى با ما راه آمد و گفت: «آیا مى‏دانید چرا شما را بدرقه کردم؟» گفتیم: «لابد خلیفه براى احترام ما که یاران پیامبریم، قدم رنجه کرده‏اند!» گفت: «گذشته از احترام شما، براى این جهت‏شما را بدرقه کردم که مطلبى را به شما توصیه کنم، تا به پاس پیاده روى و بدرقه‏ام، آن را انجام دهید». آن‏گاه افزود: «شما به منطقه‏اى مى‏روید که مردم آن‏جا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر کرده‏اند. توصیه من به شما این است که آن‏ها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید. قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر صلى الله علیه وآله کم‏تر حدیث‏به میان آورید. من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد».
وقتى که «قرظه‏» به محل ماموریت‏خود رسید، به او گفتند: «براى ما حدیث نقل کن‏». وى جواب داد: «خلیفه، ما را از نقل حدیث‏باز داشته است‏». (95)
خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاکید اکتفا نمى‏کرد، بلکه هر کس را که اقدام به نقل حدیثى مى‏کرد. به شدت مجازات مى‏کرد، چنان که روزى به «ابن مسعود» و «ابوذر» و «ابودرداء» که هر سه از شخصیت‏هاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت: «این حدیث‏ها چیست که از پیامبر نقل مى‏کنید؟» و آن‏گاه آن‏ها را زندانى کرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر، در زندان به سر مى‏بردند. (96)
اما این که عامل و انگیزه این همه گرایش خلیفه به اسرائیلیات چه بوده، به درستى روشن نیست لکن به نظر برخى از محققان معاصر، علاوه بر سابقه انس و آشنایى وى با اهل کتاب در زمان پیامبر (که قبلا توضیح دادیم) مى‏توان علت دیگرى را نیز مؤثر دانست. (97)
در زمان خلافت عثمان نیز، کعب الاحبار مورد توجه خلیفه بود. عثمان براى تصرف‏هاى بى‏مورد خود در بیت‏المال از کعب، تاییدیه مى‏گرفت، در حالى که مسلمانان بیدار و هشیارى هم‏چون ابوذر به کعب، خوش‏بین نبودند.
روزى عثمان در حضور جمعى از مسلمانان که ابوذر نیز در آن حضور داشت، این سؤال را مطرح کرد: «چه اشکال دارد که ما، مقدارى از بیت‏المال را برداریم و به کارگران خود بدهیم و قسمتى از آن را نیز در اختیار شما بگذاریم؟». کعب بى‏درنگ گفت: «هیچ اشکالى ندارد».
در این هنگام، ابوذر، عصاى خود را به سینه کعب فرو کوفت و گفت: «دروغ گفتى اى یهودى زاده! به چه جراتى در احکام دین ما اظهار نظر مى‏کنى؟!». این عکس‏العمل ابوذر، خشم عثمان را برانگیخت. (98)
اسرائیلیات در خدمت‏حکومت‏شام
راویان اسرائیلیات، ارتباط تنگاتنگى با حکومت اموى شام داشتند. از یک سو، حکومت‏شام، آن‏ها را در افکار عمومى بزرگ مى‏کرد و روایاتشان را ترویج کرده، بر سر زبان‏ها مى‏افکند و به آن‏ها مقام و منصب واگذار مى‏کرد و پول و ثروت مى‏بخشید، و از سوى دیگر، راویان اسرائیلیات در جهت استحکام بخشیدن به حکومت اموى تلاش مى‏کردند و با جعل احادیث و روایات، و گاهى نقل پیش گویى‏هایى - که ادعا مى‏کردند در تورات آمده - به حکومت آن‏ها مشروعیت مى‏بخشیدند.
معاویه با آن که کعب الاحبار را متهم به کذب مى‏کرد، او را یکى از علما معرفى مى‏کرد (99) و علم و دانش او را به دریا تشبیه مى‏کرد و او را از راست‏گوترین محدثان از اهل کتاب مى‏دانست. (100)
در زمان بنى‏امیه، حدیثى نقل (و به تعبیر دقیق جعل) گردید که پیامبر اسلام فرموده است: «در میان امت من دو نفر خواهند آمد: یکى وهب و دیگرى غیلان; خداوند به وهب حکمت عطا خواهد کرد [ ولى ] شر و فتنه غیلان براى امت من از شر شیطان بیشتر خواهد بود». (101) مقصود از غیلان، غیلان دمشقى است که از مخالفان بنى‏امیه بود که در صفحات آینده در باره او توضیح خواهیم داد.
ابو هریره، در دستگاه حکومت‏شام، تقرب یافت. او که در زمان پیامبر اسلام از اصحاب صفه، و فقیر و تهیدست‏بود، در زمان بنى‏امیه به مال و ثروت رسید. (102)
اسناد و شواهد خدمات متقابل این دو گروه، یکى و دو تا نیست. بى‏جهت نبود که کعب الاحبار، شهر مدینه، حرم پیامبر و مرکز اصلى حکومت اسلامى را رها کرد و رهسپار شام شد و سرانجام - نه در مکه یا مدینه، بلکه - در شهر حمص شام مرد. (103) وهب بن منبه از طرف عمر بن عبدالعزیز به منصب قضا منصوب شد (104) و تا سال 114 (نیمه خلافت هشام بن عبدالملک) که مرد، هم‏چنان قاضى صنعا بود. (105)
راویان اسرائیلیات، بیت‏المقدس را در مقابل مکه و مدینه بزرگ مى‏کردند و در باره قداست آن، سخن مى‏گفتند و از این راه، هم بیت‏المقدس را که معبد قدیمى آن‏ها بود و هم شام را که مرکز حکومت معاویه بود، سرزمینى مقدس معرفى مى‏کردند.
کعب مى‏گفت: «روز قیامت، حساب و کتاب از بیت‏المقدس آغاز خواهد شد و هر کس در بیت‏المقدس دفن شود، معذب نخواه شد»! و مى‏گفت: «قیامت‏برپا نمى‏شود، مگر آن که بیت‏الله الحرام به دیدار بیت‏المقدس برود»! ابوهریره مى‏گفت: «پیامبر فرموده است: نهرها و ابرها و دریاها و بادها، همه، زیر صخره بیت‏المقدس قرار گرفته است‏»!
وهب بن منبه مى‏گفت: «مردم بیت‏المقدس، همسایگان خدا هستند، بر خداست که همسایگان خود را عذاب نکند. هر کس در بیت‏المقدس دفن شود از عذاب و فشار قبر نجات خواهد یافت‏»!. (106) کعب مى‏گفت: «در تورات آمده است که... پیامبر اسلام، تولدش در مکه، هجرتش به مدینه، و پادشاهى‏اش در شام خواهد بود». (107)
به گفته یکى از محققان معاصر، این گروه از یک طرف افکار تورات را به مسلمانان تزریق مى‏کردند و از طرف دیگر با نقل برخى از نشانه‏هاى پیامبر اسلام در تورات - که مغشوش و آلوده به غرض هم بود - به مسلمانان رشوه مى‏دادند. (108) به عنوان نمونه، کعب مى‏گفت:
نشانه محمد صلى الله علیه وآله در تورات چنین آمده است: محمد بنده برگزیده من است، او خشن و درشت‏خوى نیست، در بازار و مجامع عمومى در برابر مخالفانش سر و صدا نمى‏کند، بدى را با بدى سزا نمى‏دهد، بلکه، عفو و گذشت مى‏کند. زادگاه او مکه، محل هجرتش مدینه، و پادشاهى او در شام خواهد بود. (109)
در حالى که چنین حدیثى از عبدالله بن سلام نیز نقل شده، ولى ذکرى از شام در آن نیست (110) .به گفته محمود ابوریه، گنجاندن شام در این حدیث، جنبه سیاسى مهمى دارد. (111)
ترویج جبرگرایى
خلفاى بنى‏امیه، طرفدار جبر بودند و فرقه «جبریه‏» را ترویج مى‏کردند. امویان، با نظریه حریت اراده و آزادى انسان در عمل و رفتار، مخالف بودند. براساس این نظریه، انسان هر نوع عملى را که در زندگى پیش مى‏گیرد، به میل خود انتخاب مى‏کند و چون در انتخاب عمل و رفتار آزاد است، در برابر اعمال خود مسؤول است; زیرا هر حریتى طبعا مستلزم مسؤولیت است.
نظریه حریت اراده و آزادى انسان (اختیار) براى امویان که از مخالفت امت اسلامى بیمناک بودند، خطر بزرگى محسوب مى‏شد. از این رو، طرفداران و پیروان این نظریه را که به «قدریه‏» معروف بودند، (112) زیر فشار قرار داده از مذهب «جبر» که درست نقطه مقابل آن بود جانبدارى مى‏کردند; زیرا مذهب جبر از نظر اجتماعى و سیاسى با هدف‏هاى امویان سازش داشت. این مذهب به مردم مى‏گفت: وجود امویان و کارهاى آنان هر قدر هم که ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیست. بنابراین، مخالفت‏با آن‏ها هیچ فایده‏اى ندارد!. (113) ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: «معاویه آشکارا از مذهب جبر طرفدارى مى‏کرد». (114) ابو هلال عسکرى مى‏نویسد: «معاویه نخستین کسى بود که عقیده داشت: همه اعمال بندگان (چه خوب و چه بد) به اراده خداست‏». (115)
معاویه جنایت‏ها و خلاف‏کارى‏هاى خود را از این طریق توجیه مى‏کرد و چنان وانمود مى‏کرد که هر چه او مى‏کند طبق مشیت تغییرناپذیر الهى است. چنان که وقتى عایشه در مورد ولیعهدى یزید با او صحبت کرد تا او را از این کار منصرف سازد، در پاسخ گفت: موضوع ولیعهدى یزید طبق قضا و قدر الهى است و مردم در این باره نقش و اراده‏اى ندارند. (116) او عین این سخن را در پاسخ اعتراض عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر تکرار کرد! (117)
طرفداران و پیروان معاویه نیز، هم‏چون وى، روى جبر و مشیت الهى تکیه مى‏کردند; چنان که پس از فاجعه عاشورا، عبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه طى یک سخنرانى در مسجد بزرگ این شهر، پیروزى ظاهرى سپاه یزید را به خواست و اراده خداوند مستند کرد و گفت:«الحمدلله‏الذى اظهرالحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه‏»... (118) عمر بن سعد نیز که به خاطر قتل امام حسین علیه السلام مورد نکوهش واقع شده بود، چنین عذرى آورد و گفت: «این، یک امر آسمانى بود. پیش از این حادثه، نزد پسر عمویم، عذر خواستم ولى او عذرم نپذیرفت و مرا به این کار وا داشت‏». (119)
عمر بن عبدالعزیز رساله‏اى در اثبات جبر و پاسخ طرفداران اختیار نوشته بود که ابونعیم اصفهانى آن را به تفصیل نقل کرده است. (120)
البته دانشمندان آزاده در برابر این تفکر تخدیرى و رسمى مى‏ایستادند و با تمام خطرهایى که داشت - و گاهى به قیمت جان آن‏ها تمام مى‏شد - با آن مبارزه مى‏کردند.
غیلان دمشقى که از وى یاد کردیم، از مخالفان حکومت اموى بر سر مساله جبر و اختیار، و از رهبران «قدریه‏» بود. قدریه عنوانى اتهام‏آمیز بود که طرفداران جبر به این گروه داده بودند; اتهامى که گرفتارى‏هاى بزرگى به دنبال داشت.
اگر در حدیثى که نقل کردیم، فتنه غیلان را از شر شیطان بدتر معرفى مى‏کردند، فتنه او چیزى جز اعتقاد به حریت اراده و اختیار نبود. یک بار او را عمر بن عبدالعزیز توبه داد، ولى اندکى بعد عمر مرد. (121)
خالد بن ربعى (که گویا از راویان اسرائیلیات بوده) مى‏گفت: «در تورات آمده است که آسمان‏ها و زمین چهل روز در سوک عمر بن عبدالعزیز گریه مى‏کنند». (122)
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، غیلان فعالیت‏خود را از سرگرفت تا آن که به دستور هشام بن عبدالملک، دست و پاى او را بریدند و به قتل رساندند و پیکرش را به دار آویختند! (123)
منبه - که سمت قضا را از طرف حکومت اموى به عهده داشت - پشتوانه فکرى و اعتقادى امویان در ترویج جبرگرایى بود. او کتابى در اثبات «قدر» (اختیار) نوشته بود. اما بعد، از تالیف آن اظهار پشیمانى کرد (زیرا با تفکر دولتى در تضاد بود!). او در توجیه این کار، از تورات سند مى‏آورد و مى‏گفت: «من قبلا معتقد به قدر (اختیار) بودم تا آن که هفتاد و چند کتاب از کتاب‏هاى پیامبران را خواندم و در همه آن‏ها آمده بود که هر کس براى خود اختیار و انتخابى در کارها قایل شود، کافر است. از این رو، اعتقاد به قدر را رها کردم!». (124)
مقاتل بن سلیمان نیز، کتابى در رد قدریه نوشته بود. (125)
موضع‏گیرى اهل بیت علیهم السلام در برابر اسرائیلیات
ائمه اهل‏بیت علیهم السلام که پاسدار و نگهبان اسلام در برابر تحریف‏ها والتقاطها و انحراف‏ها بودند، روش پیامبر را در مورد مبارزه با اسرائیلیات و راویان آن‏ها ادامه دادند.
على علیه السلام فرمود:
در کتاب خدا (قرآن) اخبار گذشته‏ها و پیشگویى آینده و احکام مربوط به شما بیان شده است. این کتاب، قاطع و روشنگراست و شوخى نیست. هر جبار و سرکشى آن را رها کند، خداوند قدرت او را درهم مى‏شکند و هر کس هدایت را در غیر آن جست‏وجو کند، خداوند او را گمراه مى‏سازد. (126)
به نظر مى‏رسد، این بیان، در برابر گرایش آگاهانه یا ناآگاهانه برخى از مسلمانان به تورات و اسرائیلیات بوده است.
امام صادق علیه السلام عالمانى را که به منظور فزونى دانش و ثروت علمى، در پى احادیث‏یهود و نصارا بودند، اهل دوزخ معرفى کرد. (127)
مبارزه ائمه با اسرائیلیات، گاهى به شکل تکذیب راویان آن‏ها و سلب اعتماد مردم از آن‏ها، و گاهى از راه پاسخگویى به احادیث آن‏ها با استدلال و روش علمى بود.
على علیه السلام در باره ابوهریره مى‏فرمود: «دروغ‏گوترین کسى که احادیثى را به دروغ به رسول خدا نسبت داده، ابوهریرة دوسى است‏». (128)
و در باره کعب مى‏فرمود: «او مردى کذاب است‏». (129)
در سال هجدهم هجرت (همان سالى که کعب مسلمان شده بود) عمر مى‏خواست‏به مناطق مختلف کشور اسلامى سفر بکند. از این رو مردم را جمع کرد و از آن‏ها نظر خواهى کرد. کعب که در آن جمع حضور داشت، از خلیفه پرسید: «از کدام منطقه مى‏خواهد شروع کند»؟ او پاسخ داد: «از عراق‏». در این هنگام کعب گفت: «این کار را نکن; زیرا نه قسمت از شر در شرق، و یک قسمت آن در غرب، و نه قسمت از خیر در غرب و یک قسمت آن در شرق است و شرق کانون فعالیت‏شیطان است‏».
در آن جمع، امیرمؤمنان علیه السلام به تکذیب سخنان کعب پرداخت و خطاب به عمر فرمود:
کوفه، مرکز هجرت دوم، و پایگاه اسلام خواهد بود، روزى خواهد آمد که هر مؤمنى به سوى کوفه میل خواهد کرد، و هم‏چنان‏که خداوند قوم لوط را با سنگ‏ها شکست داد، خداوند اسلام را به دست اهل کوفه پیروز خواهد کرد». (130)
باز در زمان خلافت عمر، روزى مجلسى در حضور او تشکیل شده بود که در آن على علیه السلام نیز حضور داشت. کعب هم یکى از حاضران آن مجلس بود. خلیفه از او سؤال کرد: «اى کعب! آیا تو حافظ همه تورات هستى؟». کعب در جواب گفت: «نه، اما بسیارى از آن را در حفظ دارم‏». مردى به خلیفه گفت: «از او سؤال کنید خدا قبل از این که عرش را خلق کند، کجا بوده است؟ و نیز آب را که بعدا عرش خود را بر روى آن نهاد از چه چیز خلق کرد؟» عمر گفت: «اى کعب آیا از این مطالب خبر دارى؟». کعب جواب داد: «بلى یا امیرالمؤمنین، من در اصل حکیم [ تورات] یافته‏ام که خداوند قبل از خلقت عرش، قدیم و ازلى بوده است و بر صخره بیت‏المقدس قرار داشته و این صخره نیز روى هوا بوده است. آن‏گاه که خداوند اراده خلقت عرش را کرد، آب دهان انداخت و از آن آب دهان، دریاهاى ژرف و امواج خروشان خلق شد. در این موقع خداوند عرش خویش را از مقدارى از صخره بیت‏المقدس که در زیر او بود خلق فرمود و بر آن نشست و از باقى مانده صخره نیز معبد بیت‏المقدس را خلق کرد...».
على علیه السلام در حالى که لباس خویش را تکان مى‏داد و کلماتى که دلالت‏بر بزرگى خداوند مى‏کرد (هم‏چون جل الخالق یا جل الله یا الله اکبر) بر زبان مى‏راند، از جاى برخواست که به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود. خلیفه که این وضع را مشاهده کرد، امام را قسم داد که به جاى خویش باز گردد و در مساله مورد بحث نظر بدهد. امام به جاى خود بازگشت (113) و رو به کعب کرد و فرمود:
اصحاب تو، به غلط رفتند و کتاب‏هاى خدا را تحریف کردند و به خداوند دروغ بستند. اى کعب! واى بر تو، اگر بنا باشد که صخره و هوا با خداوند باشند، آن‏ها هم مثل خداوند قدیم و ازلى مى‏شوند; پس سه موجود قدیم، وجود خواهد داشت. گذشته از این، خداوند متعال برتر از این است که مکانى داشته باشد که بتوان بدان اشاره کرد و خداوند آن طور که ملحدان مى‏گویند و جاهلان گمان مى‏برند، نیست. واى بر تو کعب! آن کس که به قول تو از آب دهانش این دریاهاى عظیم به وجود مى‏آید، بزرگ‏تر از آن است که بر صخره بیت‏المقدس جاى بگیرد!... (132)
روزى امام باقر علیه السلام در حالى که در مسجد الحرام رو به کعبه نشسته بود، به یارانش فرمود: «نگاه به کعبه، عبادت است‏». در این هنگام، مردى به نام عاصم بن عمر گفت: «کعب الاحبار مى‏گوید: «هر بامداد، کعبه به بیت‏المقدس سجده مى‏کند» امام پرسید: «نظر تو در باره سخن کعب چیست؟» او پاسخ داد: «او راست گفته است‏». در این هنگام امام خشمگین شد و فرمود: «دروغ گفتى، کعب نیز دروغ گفته است‏».
زراره، راوى این قضیه مى‏گوید: «ندیده بودم که امام باقر علیه السلام در هیچ موردى، با این صراحت‏به کسى بگوید دروغ گفتى!» سپس امام با اشاره به کعبه افزود: «خداوند هیچ نقطه‏اى از زمین را نیافریده است که نزد او محبوب‏تر از این خانه باشد». (133)
پى‏نوشت‏ها:
1) مجمع البیان، طبرسى، ج 1 ، ص 93 ، تفسیر آیه 40 سوره بقره. در کتاب قاموس الکتاب المقدس در ذیل کلمه «اسرائیل‏» آمده است: «این اسم، عبرى است و به معناى کسى است که با خدا مى‏جنگد یا کسى که با خدا کشتى مى‏گیرد. این نام، هم در مورد یعقوب به کار مى‏رود - به مناسبت آن که در فنوئیل تا طلوع فجر با خدا کشتى گرفت - و هم در مورد همه نسل یعقوب. در این مورد، مفهوم بنى‏اسرائیل را دارد».
2) الاسرائیلیات فی التفسیر والحدیث، الدکتور محمد السید حسین الذهبی، چاپ دوم، دمشق، دارالایمان، 1405 ق، ص 19 - 21 .
3) اضواء على السنة المحمدیة، محمود ابوریة، چاپ دوم، مطبعة صور الحدیثة، 1383 ق، ص 137 .
4) تیماء ، شهر کوچکى بین مدینه و شام و از توابع مدینه بوده است (معجم البلدان، یاقوت حموى، ج 2، ص 67 و ج 5 ، ص 345) .
5) فدک، قریه‏اى در فاصله دو یا سه روز مسافت تا مدینه بوده است (معجم البلدان، ج 4، ص 238) .
6) خیبر، منطقه‏اى است در حدود 32 فرسخى شمال مدینه (سمت‏شام) که شامل هفت قلعه و داراى کشتزارها و نخلستان‏هاى بسیار بوده است (معجم البلدان، ج 2، ص 409).
7) تاریخ سیاسى اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1362، ج 1 ، ص 64 .
8) فجر الاسلام، احمد امین، چاپ نهم، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1964 م ، ص 24 .
9) الصحیح من سیرة النبی الاعظم، سید جعفر مرتضى العاملى، 1403 ق، ج 1، ص 175; اضواء على السنة المحمدیة، ابوریه، ص 138 .
10) السیرة النبویة، ابن هشام، قاهرة، 1355 ق، ج 2 ، ص 70 - 73 ; تاریخ الامم والملوک، طبرى، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 2، ص 234 - 235 .
11) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، بیروت، دارصادر، ج 1 ، ص 165 ; السیرة الحلبیة (انسان العیون)، على بن برهان الدین الحلبى، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 ، ص 449 .
12) السیرة النبویة، ج 3 ، ص 225 ; تاریخ الامم والملوک، ج 3 ، ص 44 .
13) الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 1 ، ص 175 به نقل از دلائل النبوة ابى‏نعیم.
14) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، دارصادر، ج 1، ص 78 .
15) الکامل، ابن اثیر، ج 1، ص 13 ; تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 6 .
16) الکامل، ص 17 . این معنا در قرآن مجید نیز آمده است: « و کان عرشه على الماء » - سوره هود / آیه 7 - و مفسران اسلامى، مقصود از این آیه را بیان کرده‏اند. ر ک: تفسیر نمونه، ج 9، ص 24 - 26 .
17) الکامل، ص 18 .
18) الکامل، ج 1 ، ص 12 .
19) الکامل، ج 1 ، ص 19 .
20) تاریخ الامم والملوک، ص 136 ; الکامل، ج 1 ، ص 109 .
21) حیاة الحیوان، قاهره، المکتبة التجاریة الکبرى، 1383 ق، ج 1، ص 181 .
22) در تورات، آفرینش آسمان‏ها و زمین و سایر مخلوقات به تفصیل و به ترتیب روزهاى هفته ذکر شده است; مثلا روز اول، آفرینش آسمان‏ها و زمین و روز و شب; روز دوم، آفرینش خشکى‏ها و دریاها و روییدن گیاهان در زمین و... .
23) ق (50): 38 - 39 .
24) تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 12 - 26 و ر ک: تفسیرالمیزان، ج 18، ص 359 .
25) و ما قدروا الله حق قدره » سوره حج (22): 74 .
26) صحیح بخارى، بیروت، دارالجیل، ج 9، کتاب التوحید، ص 151 .
27) انشقاق (84): 3 .
28) تفسیر المیزان، ج 20 ، ص 247 .
29) البدایة والنهایة، چاپ دوم، بیروت، مکتبة المعارف، ج 2، ص 298 - 299 .
30) شیخ المضیرة ابوهریره، محمود ابوریه، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ص 244 .
13) السیرة النبویة‏ابن هشام، ج 1، ص 32 ; معجم البلدان، ج 5 ، ص 266 واژه نجران.
32) تاریخ عرب، فیلیپ خلیل حتى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم، تهران، انتشارات آگاه، 1366 ، ص 78 .
33) السیرة النبویة، ابن هشام،ج 1، ص 16 ، پاورقى.
34) وقولوا آمنا بالذی انزل الینا و ما انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون » عنکبوت (29): 46 .
35) صحیح بخارى،تحقیق: الشیخ قاسم‏الشماعی‏الرفاعى،بیروت، دارالقلم، چاپ اول، 1407 ه ، ج 9 ، کتاب‏الاعتصام، ب 1190، ح 2165 ، ص 773 ; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 33 ; جامع بیان العلم و فضله، یوسف بن عبدالبر، قاهره، ادارة الطباعة المنیرة، ج 1، ص 41 .
36) الاستیعاب، ابن عبدالله البر، ص 42 ; اسدالغابة فی معرفة الصحابة، عزالدین ابن‏اثیر، تهران، المکتبة الاسلامیة، ج 3، ص 126 - 127 ; السیرة الحلبیة، ج 1 ، ص 372 .
37) السیرة الحلبیة، ج 1، ص 372 .
38) الاستیعاب، ص 42 ; سفینة البحار، شیخ عباس قمى، ج 2 ، ص 727 واژه هوک ; مجدالدین ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث والاثر، مجدالدین ابن اثیر، ج 5 ، ص 282 ، همان واژه، با اندکى تفاوت و ر ک به: الایضاح، فضل بن شاذان نیشابورى، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1363، ص 209 - 211 .
39) السیرة الحلبیة، ص 372 .
40) الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2 ، ص 561 ; الاصابة فی یمییز الصحابة، ابن‏حجر عسقلانى، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 3 ، ص 135 ، شماره 7496 .
41) سیر اعلام النبلاء، ج 3 ، ص 489 .
42) بحار الانوار، ج 45 ، ص 135 .
43) فجر الاسلام، احمد امین، ص 161 .
44) الاستیعاب، ابن عبدالبر، (در حاشیه الاصابة) ج 3 ، ص 243 .
45) الاصابه فى تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانى، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1328 ق،ج 3 ، ص 137 .
46) روایت این چند نفر از کعب، از باب روایت صحابى از تابعى است که تعداد این گونه حدیث کم است. علماى اهل سنت در - علم الحدیث، روایت این چند نفر از کعب را نمونه‏اى براى روایت صحابى از تابعى اگر کرده‏اند. ر ک: شیخ المضیرة ابوهریرة، محمود ابوریه، چاپ سوم، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، ص 91 .
47) یا تبیع حمیرى. ابن سعد در باره او مى‏گوید: سمع من کعب علما کثیرا (الطبقات الکبرى، ج 7، ص 452).
48) سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489 .
49) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 7 ، ص 401 .
50) تذکرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 101 ; سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 545 ; شذرات الذهب، ج 1، ص 150 .
51) معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
52) تذکرة الحفاظ، ج 1 ، ص 101 .
53) سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 545 .
54) شذرات الذهب، ج 1 ، ص 150 .
55) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4 ، ص 545 - 546 ; تذکرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 101 .
56) شذرات الذهب، ابن عماد، ص 150 ; الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 در بعضى از منابع آمده است که وى خواندن هفتاد و چند کتاب آسمانى را ادعا مى‏کرد; میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 353 ; معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
57) تذکرة الحفاظ، ذهبى، ج 4 ، ص 547 ; الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 5 ، ص 543 .
58) سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4 ، ص 545 .
59) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 7 ، ص 361 .
60) معجم الادباء، یاقوت، ج 19 ، ص 259 .
61) شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج 1 ، ص 150 .
62) کشف الظنون، حاجى خلیفه، ج 2 ، ماده قصص .
63) مقدمه سیره ابن اسحاق، دکتر سهیل زکار، ص 8 .
64) مقدمه سیره ابن هشام .
65) او در سال هفتم هجرت پس از جنگ خیبر، همراه گروهى از قبیله‏اش (دوس) به حضور پیامبر اسلام رسید و مسلمان شد (شیخ المغیره ابوهریره، محمود ابوریه، ص 45).
66) الاصابه، ابن حجر، ج‏3 ، ص 136 و ج 4 ، ص 205 ; اضواء على السنة المحمدیة، ص 89 - 91 .
67) اضواء على السنة المحمدیة، ص 156 .
68) الاصابة، ج 4 ، ص 208 ، شماره 119 .
69) الاصابة، ج 4 ، ص 205 .
70) اضواء على السنة المحمدیة، ص 159 ; نقش ائمه در احیاء دین، تهران، مؤسسه اهل البیت، 1361 ش، ج 6 ، ص 108 .
71) اضواء على السنة المحمدیة، ص 155 .
72) البدایة والنهایة، ج 2 ، ص 298 .
73) الطبقات الکبرى، ج 2 ، ص 272 .
74) تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی، ص 169 .
75) میزان الاعتدال، ذهبى، ج 4 ، ص 175 .
76) میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 173 .
77) میزان الاعتدال، ج 4 ، ص 174 .
78) میزان الاعتدال‏ج 4 ، ص 175 ; تاریخ بغداد، ص 164 .
برخى، مقاتل را از اصحاب امام باقر علیه السلام دانسته‏اند. مى‏گویند: صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و کلینى در کافى از او روایت دارند. سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، دکتر سید محمد باقر حجتى، تهران، بنیاد قرآن، ص 65 ، ولى این موضوع ، وثاقت او را اثبات نمى‏کند.
79) مسند احمد حنبل، ج 3 ، ص 46 .
80) لیشتروا به ثمنا قلیلا » بقرة (2): 79 .
81) صحیح بخارى، تحقیق الشیخ قاسم الشماعى الرفاعى، چاپ اول، بیروت، دارالقلم، 1407 ه، ج 9 ، کتاب الاعتصام، باب 1190، ص 773، حدیث 2166; جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبر، ج 1، ص 42; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 134 .
82) در این‏جا به این جهت از نقش تمیم‏دارى و عبدالملک جریح بحث نکردیم که این دو مسیحى یا مسیحى الاصل بوده‏اند و موضوع بحث ما نفوذ اسرائیلیات به معناى اخص آن، یعنى تفکر و فرهنگ یهودى است.
83) و کان یحمل عن الیهود والنصارى و یسمیم فی کتبه اهل العلم الاول‏» الفهرست، ندیم، بیروت، دارالمعرفة، ص 136 ; معجم الادباء، یاقوت، ج 18 ، ص 8 .
84) مقدمه سیره ابن اسحاق، دکتر سهیل زکار، ص 17 .
85) وى در این زمینه چنین مى‏نویسد: «و انا ان شاء الله مبتدى‏ء هذا الکتاب بذکر اسماعیل بن ابراهیم و من ولد رسول الله صلى الله علیه وآله، من ولده، و اولادهم لاصلابهم، الاول فالاول من اسماعیل الى رسول الله صلى الله علیه وآله و ما یعرض من حدیثهم و تارک ذکر غیرهم من ولد اسماعیل على هذه الجهة للاختصار، الى دیث‏سیرة رسول الله صلى الله علیه وآله و تارک بعض ما ذکره ابن اسحاق فی هذا الکتاب مما لیس لرسول الله صلى الله علیه وآله فیه ذکر...» (سیره ابن اسحاق، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى، ج 1، ص 4). البته ابن هشام بخش‏هاى دیگرى را نیز حذف کرده است که در مقدمه در دنباله این سخن به آن‏ها تصریح کرده است.
یادآورى مى‏کنیم که محققان اسلامى انتقادهایى بر ابن هشام وارد کرده‏اند که وى در این حذف‏ها و تلخیص‏ها از حدود امانت‏خارج شده و طبق اقتضاى سیاست روز، در مورد اهل‏بیت، حق‏کشى و حق‏پوشى کرده است. ر ک: نقش ائمه در احیاء دین، ج 6 ، ص 53 .
86) البدایة والنهایة، ج 1 ، ص 6 - 7 .
87) گفتنى است که ابن کثیر، تعصب اموى و ضد شیعى دارد و از جمله مؤرخانى است که مرحوم علامه امینى در جلد سوم الغدیر، کتاب‏هاى آن‏ها را نقد کرده است.
88) الفتوح، ابن اعثم، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج 1 ، ص 228 .
89) تفسیر، ابن کثیر، ج 4 ، ص 17 و ر ک: البدایة والنهایة، ج 2 ، ص 134 .
90) حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 5 ، ص 391 .
91) تاریخ الخلفاء، سیوطى، بغداد، مکتبة المثنى، ص 125 .
92) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8 ، ص 106 .
93) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 8 ، ص 106 .
94) اضواء على السنة المحمدیة، ابوریه، ص 43 .
95) تذکرة الحفاظ ،ذهبى، ج 1 ، ص 7 ; المستدرک على الصحیحین، الحاکم النیشابورى، بیروت، دارالمعرفة، ج 1 ، ص 102 ; سنن ابن ماجة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج 1 ، ص 12 .
96) المستدرک على الصحیحین، ج 1 ، ص 110 . در تذکرة الحفاظ به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است (ج 1 ، ص 7).
97) ر ک: نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضى عسکرى، ج 6 ، ص 117 .
98) مروج الذهب، مسعودى، چاپ اول، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2 ، ص 340 .
99) صحیح بخارى، ج 9 ، ص 772 ; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 2 ، ص 134 ; الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 2 ، ص 358 .
100) الاصابة، ج 3 ، ص 136 .
101) یکون فی امتی رجلان: احدهما وهب یهب الله له الحکمة. والآخر غیلان فتنة على هذه الامة اشر من فتنة الشیطان‏» الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 ; سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 546 .
102) شیخ المضیرة ابوهریره، ص 229 ، 340 .
103) الاصابه، ج 3 ، ص 137 .
104) شذرات الذهب، ج 1 ، ص 150 .
105) معجم الادباء، ج 19 ، ص 259 .
106) اضواء على السنة الحمدیة، ص 158 - 159 .
107) سنن دارمى، قاهره، دارالفکر، 1398 ه ، ج 1 ، باب صفة النبی، ص 5 .
108) بحوث مع اهل السنة والسلفیة، سید مهدى روحانى، المکتبة الاسلامیة، 1399 ه ، ص 82 .
109) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 1 ، ص 360 .
110) اضواء على السنة المحمدیة، ص 142 .
111) اضواء على السنة المحمدیة، ص 143 .
112) فجر الاسلام، احمد امین، ص 284 .
113) ضحى الاسلام، احمد امین، چاپ هفتم، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، ج 3 ، ص 81 .
114) شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ج 1 ، ص 340 .
115) ابحاث فی الملل والنحل، الشیخ جعفر السبحانى، قم، مرکز مدیریت‏حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1408 ه ، ج 1 ، ص 232 به نقل از کتاب الاوائل.
116) الامامة والسیاسة، ابن قتیبه دینورى، تحقیق: الاستاذ على شیرى، چاپ اول، قم، منشورات الرضى، 1413 ه ، ج 1 ، ص 205 .
117) الامامة والسیاسة، ج 1 ، ص 210 .
118) الملهوف فى قتلى الطفوف، سید بن طاووس، قم، منشورات الداورى، ص 69 .
119) الطبقات الکبرى، محمد بن سعد، ج 5 ، ص 148 .
120) حلیة الاولیاء، بیروت، دارالکتاب العربى، چاپ دوم، 1387 ه ، ج 5 ، ص 246 - 253 و ر ک: بحوث فی الملل والنحل، الشیخ جعفر السبحانى، چاپ دوم، 1414 ه ، ج 1 ، ص 270 - 280 .
121) فجر الاسلام، احمد امین، ص 286 .
122) تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 245 .
123) فجر الاسلام، احمد امین، ص 285 .
124) معجم الادباء، یاقوت، ج 19 ، ص 259 ; میزان الاعتدال، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالفکر، ج 4 ، ص 253 و ر ک: الطبقات الکبرى، ج 5 ، ص 543 .
125) الفهرست، ندیم، ص 254 .
126) البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 1 ، ص 7 .
127) کتاب الخصال، صدوق، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیة، 1403 ه ، ج 1 ، باب السبعة، ص 352 ; بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 20 ، ص 108 و ص 135 .
128) شیخ المضیره ابوهریرة، ص 135 .
129) اضواء على السنة المحمدیة، ص 156 .
130) در جزیرة‏العرب، از عراق و ایران به عنوان شرق یا منطقه شرقى یاد مى‏شد.
113) فعظم علی ربه و قام على قدمیه و نفض ثیابه، فاقسم علیه عمر ان یعود الى مجلسه و یغوص فی الحدیث، ففعل‏».
132) نزهة الناظر و تنبیه الخاطر (مشهور به مجموعه ورام)، ورام بن ابى‏فراس، قم، مکتبة الفقیه، ج 2 ، ص 5 - 6 ; نقش ائمه در احیاء دین، سید مرتضى عسکرى، تهران، مؤسسه اهل‏البیت، 1361 ش، ج 6 ، ص 114 - 115 .
133) الکافى (قسم الفروع)، کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1391 ه ، ج 4 ، کتاب الحج، باب فضل النظر الى الکعبة، ص 240 .

تبلیغات