آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰

چکیده

متن

«و کلا نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت‏به فؤادک و جاءک فى هذه الحق و موعظة و ذکرى للمؤمنین‏» .
: و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى‏کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى‏گردانیم و در اینها حقیقت‏براى تو آمده و براى مؤمنین اندرز و تذکرى است . (2)
عالم جلیل، حافظ کل قرآن، صاحب فضل و شرف، اصولى و فقیه بزرگوار، علامه سید محمد تنکابنى قدس سره به سال 1277 ق در خانه تقوا و از خاندانى عالم‏پرور، پا به دنیا نهاد .
هفت‏ساله بود که با فراگیرى قرآن کریم، در شهر علم را کوبید و تا پایان عمر شریفش در این راه سستى نکرد و اظهار خستگى ننمود .
او در مدت عمر، قرین فقر گمنامگر بود و اسباب تحصیل دور از دسترسش; اما با پایدارى و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام خصوصا حضرت وصى امیر مؤمنان علیه آلاف التحیة والثناء، به یادگیرى علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هیئت و فلسفه و . . . پرداخت و به آنجا رسید که از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول و . . . گردید و مدت سى سال در نهایت‏حرمت و عزت در آن شهر تدریس کرد و دانشمندان بزرگوارى را تربیت نمود .
وى سرانجام در هشتاد و دو سالگى، به تاریخ دهم جمادى الاخرى سال 1359 ق در دماوند، نداى پروردگار را لبیک گفت و به جوار رحمت‏حق شتافت .
بدن مطهرش را به تهران آورده در مقبره ابن بابویه، در جوار شیخ صدوق قدس سره دفن نمودند . سلام و درود و رحمت الهى بر او باد .
× × ×
آنچه در پى مى‏آید، ترجمه زندگینامه اوست، که خود، بیست روز قبل از رحلتش نگاشته و در پایان جلد دوم ایضاح الفرائد، به چاپ رسیده است .
امید، که مطالعه این زندگینامه طلاب گرانقدر را در پایدارى و تلاش دو چندان در راه تحصیل علم تذکر و تنبهى باشد . ان شاء الله .
ولادت (3)
بدان، اى برادر دینى‏ام; که من پس از هزار و دویست و هفتاد و هفت‏سال از هجرت نبوى، على مهاجرها الف الف سلام و تحیة، تولد یافتم، هر چند تاریخ دقیق آن به سبب غفلت پدرم یا از بین رفتن [نسخه یادداشت] معلوم نیست; اما گروهى از اهالى روستایمان به ولادتم در این سال، شهادت دادند و لذا اطمینان حاصل شد . آن سال، سال قحطى و گرانى و گرسنگى بود .
ولادتم در روستاى آخوند محله، از قریه‏هاى سخت‏سر، که اینک رامسر نامیده مى‏شود، واقع شد .
آغاز تحصیل
ظاهرا هفت‏ساله بودم که به فراگیرى قرآن مجید، نزد شیخ رجبعلى قدس سره پرداختم، آن طور که او تصریح کرد قرآن را در یک ماه آموختم .
درگذشت مادر
در همان سال، یا سال بعدش، مادرم به وبا مبتلا شد و فوت کرد، حشرها الله تعالى مع جدتها، او به هنگام وفات 27 سال داشت; مرگش قیامت من بود: محزون شدم، شکسته گشتم و در شهرم غریب .
ادامه تحصیل
با آن حال، به تحصیل کتابهاى فارسى و سپس عربى، نزد علماى طایفه [سادات آخوند محله] (4) و دیگران، مشغول شدم; در درس ) وبرادرش سید احمد (7) و تکیه‏گاه علما، عابد زاهد، آقاسیدابراهیم سیدیوسفى (8) قدس سره
و جناب مستطاب سیدهادى (9) (فرزند سیدمرتضى (10) )، که از بزرگان شیعه و داراى سابقه طولانى در محراب و منبر بود، حاضر شدم .
در آغاز جوانى (17 - 18) سالگى به مطالعه کتب شیعه، مانند حق الیقین مجلسى و احقاق الحق شهید قاضى نورالله، طاب ثراه حریص بودم; بیشتر آن کتاب را خواندم و نسبت‏به حقانیت مذهب شیعه، کثرالله امثالهم، اطمینان حاصل کردم .
[پس از فراگیرى کتابهاى مقدماتى]، براى آموختن شرح لمعه و قوانین به درس مرحوم مغفور، ملا حبیب الله نارنج‏بنى حاضر شدم . البته در این مدت، به درس مرحوم مغفور میرزا باقر لات محلى، (11) طاب ثراه، نیز مى‏رفتم .
مسافرت به قزوین
سپس، پدرم، طاب ثراه، امر کرد براى تحصیل علوم شرعى، به قزوین بروم . در آنجا به حلقه درس عالم عامل، فاضل کامل، حاج ملا آقا خوئینى (12) قدس سره وارد شدم و بهره زیادى بردم .
او بر تدریس ریاض مسلط و داراى بیان نیکو و در علم رجال و درایه و . . . ماهر و بسیار شوخ و خوش مجلس بود .
تمامى جلد اول ریاض را نزد او خواندم، حشره‏الله مع ائمة المعصومین و رضى‏الله عنه و ارضاه .
همزمان با آموختن ریاض، به فراگیرى فرائد الاصول، نزد جناب مستطاب، ماهر در علم اصول، حاج شیخ حسین الموتى قزوینى، پرداختم . همچنین در محضر درس جناب مستطاب، عالم عامل کامل، آخوند ملا على اکبر جلوخانى، حاضر شدم . ایشان قدس سره نرمخو و متواضع و بر طلاب و فضلا مهربان و فریادرس بود .
مسافرتم به قزوین، تقریبا در 21 سالگى بود و دو سال طول کشید . در این مدت در نهایت فقر و تنگدستى و کمبود اسباب و کتاب، جهت تحصیل، بودم; اما براین اوضاع صبر کردم و به خداوند، به واسطه لطف و کرم و فضل و نعمت و احسانش، امید داشتم تا شامل این آیه باشم:
«ذلک بانهم لایصیبهم ظما ولانصب ولا مخمصة فى سبیل الله ولا یطئون موطئا یغیظ الکفار ولاینالون من عدو نیلا [الا کتب لهم به عمل صالح ان الله لا یضیع اجر المحسنین]»
. چرا که هیچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمى‏رسد و در هیچ مکانى که کافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنیمتى به دست نمى‏آورند مگر اینکه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در کارنامه‏شان] نوشته مى‏شود; زیرا، خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى‏کند . (13)
[دو سال از تحصیلم در قزوین گذشته بود که] پدرم قدس سره پنج تومان برایم فرستاد و امر کرد براى تحصیل به تهران بروم; حرکت کردم و به تهران رسیدم و به مدرسه شیخ عبدالحسین قدس سره وارد شدم .
فرداى آن روز به خدمت افضل علماى تهران، جناب مستطاب، نیکو بیان و پسندیده خلق، محقق مدقق خبره، علامه حاج میرزا حسن آشتیانى، قدس الله نفسه الزکیة، مشرف شدم .
این حضور، مصادف با تدریس مساله «لاضرر» - از کتاب فرائد الاصول - از سوى ایشان بود . هنگامى که خوب نگریستم، او را سرزمینى پرنعمت و کشورى پهناور دیدم . به گمانم اگر مرحوم شیخ مرتضى انصارى قدس سره زنده بود، نمى‏توانست‏بیانى بهتر و کاملتر و تقریرى مناسبتر از ایشان ارائه کند . فضلاى حاضر در جلسه، مرا در این نظر، تصدیق مى‏کنند . دلیل گفتارم، بیانها و تقریرهاى ایشان در حاشیه بزرگشان بر فرائد است .
نامبرده بر طاعات و عبادات مواظب بود و در تمام عمر بر خواندن نماز شب و زیارت عاشورا مراقب بود و زیارت جامعه کبیره را در هر شب قرائت مى‏کرد . او در نشر علوم و تالیف کتابها و جواب استفتائات کوشا بود .
او را کتابهایى است که از آنهاست:
1 . حاشیه‏اى مفصل بر فرائد الاصول به نام بحر الفوائد فى شرح الفرائد; در این حاشیه، او در توضیح و دقت و تنبیه و تحقیق، به نهایت رسیده است، آن که طالب است‏بسم‏الله; بلکه گویم: آنچه در این کتاب است قطره‏اى از دریاى دانش او و جزئى از ثمرات مطالب و اندوخته‏هاى علمى وى است .
2 . رسالة ازاحة الشکوک فی لباس المشکوک .
3 . رسالة نفى العسر و الحرج .
البته ایشان تالیفات زیاد دیگرى نیز دارند مانند: تقریر مطالب فقهى استاد بزرگوارش، شیخ [مرتضى انصارى] و نوشته‏هایى که شامل دقتها و تحقیقهایى است که ویژه اوست; اما تاکنون منتشر نشده‏اند .
مدت پانزده سال یا بیشتر از درس فقه و اصول ایشان استفاده کردم .
در این مدت، همچنین، نزدیک هشت‏سال در مجلس درس جناب مستطاب، محیط بر علم معقول، آقا میرزا ابوالحسن معروف به جلوه، در مدرسه دارالشفاء [تهران]، حاضر شدم و شوارق و شرح فصوص و نصف بیشتر اسفار و تمامى طبیعیات شفا و قسمتى از الهیات آن را خواندم .
گاهى ناصرالدین شاه، در این مدرسه، به زیارت او، مى‏آمد .
براى آموختن علوم حساب، نجوم، هیئت، هندسه و . . . به نزد میرزا جهان بخش (14) و آقا میرزا حسین سبزوارى (15) رحمهماالله، رفتم .
و مدتى، براى تحصیل علوم شرعى، خدمت مرحوم مغفور، فایق بر همانندانش، آقا میرزا عبدالرحیم نهاوندى، طاب ثراه، زانوى شاگردى بر زمین زدم .
خوابى صبر آموز
از آنجا که به تنگدستى شدید و نادارى گمنامگر، دچار بودم، همواره دست توسل به سوى ائمه اطهار بخصوص امیر مؤمنان، سلام الله علیه و على اولاده الطیبین، داشتم که شاید براى توسعه رزق و حل ناراحتیها و گرفتاریهایم، نزد خداوند شفاعتى کنند .
به دنبال این توسلات، امیر مؤمنان علیه السلام را در حالتى دردآور و هیاتى ناباورانه، دیدم . ابتداء مرا با کردار و گفتار، موعظه نیکو کرد و در این امر به نهایت رساند . آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود . فرمودند: حقوق ما غصب شده است و از مال دنیا چیزى نداریم که عمامه و ردا بخرم و نیز مطالب پندده و بیدار کننده و ارزشمند دیگرى فرمودند .
در خواب متوجه شدم که غرض ایشان از نصیحت و موعظه این است: «وقتى حال اول شخص عالم امکان این چنین است، پس چگونه باشد حال من و امثال من‏» و باید صبر پیشه کرد و تسلیم بود و اقتدا به وجود مقدس آن بزرگوار کرد، خصوص، وقتى انتساب به ایشان نیز، وجود دارد; که، خداوند تبارک و تعالى فرموده:
«لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» .
: هر آینه شما را در [خصلتها و روش]، پیامبر خدا نمونه و سرمشقى نیکو و پسندیده‏اى است (16) .
و خود آن بزرگوار فرموده :
«[الا وان امامکم قداکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه] الا و انکم لاتقدرون على ذلک و لکن اعینونى [بورع و اجتهاد و عفة و سداد]» .
: [بدان که پیشواى شما بسنده کرده است از دنیاى خود، به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خویش نموده] بدانید که شما چنین نتوانید کرد . لیکن مرا یارى کنید [به پارسایى و - در پارسایى - کوشیدن و پاکدامنى و درستى وزیدن ]. (17)
و علامت درستى آنچه فهمیدم، این است که از وسعت روزى، درى بر من گشوده نشد و تا سالهاى زیادى حالم همان بود که بود و حتى الآن هم آن گونه‏ام .
امر به ازدواج
بیست و هفت‏ساله بودم که به امر سرورم و سرور دو عالم، حضرت اباعبدالله ارواح العالمین له الفداء، با یکى از دختر عموهایم، که خود معین کرده بود، ازدواج کردم که شرح آن طولانى است .
آغاز تالیف
در این وضعیت، رساله‏اى به فارسى در اصول دین، با آوردن اجمالى از دلیلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان یایند، اما از اغنیا، کسى را نیافتم که حاضر به چاپ آن باشد; من ماندم و دلتنگى از رویکرد مردمان به دنیا و رویگردشان از آخرت .
پس از آن، شروع به جمع‏آورى مطالب مرحوم، علامه، شیخ مرتضى انصارى و منظم کردن مطالب شیخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر [جناب آقاى میرزا حسن آشتیانى] کردم; اما پایى را پیش و پاى دیگر را پس مى‏نهادم; زیرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم [و از طرف دیگر] خود نیز مشغول درس و بحث‏بودم .
رؤیایى امیدبخش
پیوسته به این تالیف فکر مى‏کردم، تا اینکه در خواب، به خدمت امیر مؤمنان علیه السلام مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شکایت کردم . مرا در آغوش گرفت . گفتم: امیرمؤمنان! رساله مختصرى در اصول دین نگاشتم، اما کسى یافت نمى‏شود آن را چاپ کند، با اینکه مختصر است و مخارج چاپ آن کم; پس حال کتاب بزرگى در اصول فقه، که مشغول جمع‏آورى و منظم کردن و نقد و تصحیح مطالب آن هستم چگونه است؟ در کمال خوشرویى و خوشحالى فرمودند: تالیف کن، من، چاپ مى‏کنم . این بشارت از دنیا و آنچه در آن است، برایم بهتر بود: گل لبخند بر لبانم شکفت و دل، آرام گرفت . آستین همت‏بالا زدم و با جدیت‏به مدت سى سال، یا بیشتر، آن کتاب را فراهم آوردم .
ولى کسى براى چاپ آن، پا، پیش ننهاد; لذا تشویش و نگرانیم، افزوده گشت . دو باره به دامان پر از لطف امام متقین، امیر مؤمنان وصى رسول پروردگار جهانیان، سلام الله علیه و على زوجته و اولاده المعصومین اجمعین، چنگ زدم، چون خود علیه السلام وعده داده بود .
در این زمان، به اسهال شدیدى مبتلا شدم . زمانش طولانى شد و شدت یافت، آن گونه که دوستان و رفیقان و فضلا و مؤمنان، از من مایوس شدند . آنها براى شفایم، بسیار پافشارى و دعا کردند .
خبر این بیمارى در مرکز ایران و تهران منتشر شد . در این هنگام، پیامى در بین نجف و کوفه [به بعضى] رسید که در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زیاد نسبت‏به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله کم کن و دو سال صبر نما . خبرآوران، زوارى از تهران بودند که با بعضى از آنان سابقه رفاقت و دوستى بود . این واقعه طولانى است و اینجا کمى از آن ذکر شد .
وقت وفا
چون دو سال به پایان رسید، آثار استجابت دعا آشکار شد و از حضرت امیرمؤمنان علیه السلام کرامت‏خیره کننده‏اى - که جز از او ممکن نبود، ظاهر شد: گشایشها آشکار شدند و سببها پى در پى آمدند و کاتب به قلمى کردن جلد اول ایضاح الفرائد تا بحث «اصل البراءة‏» مشغول شد . پسرم، سید مهدى، سلمه‏الله، و دامادم، سید اجل و فاضل، حاج سید مرتضى و افراد دیگر، در حضورم مشغول تصحیح و تهذیب و تنقیح آن شدند . جلد اول از چاپ بیرون آمد . کاتب، آقا میرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام کرد و تاکنون بیشتر جزءهاى کتاب، منتشر شده است و تنها کمى باقى مانده که ان شاء الله چاپ خواهد شد .
همت والا
از اول جوانى، تاکنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم که گاه‏گاه مرا دربرمى‏گیرند اما با این وجود، بحمدالله، سستى در تدریس و مباحثه نکرده‏ام . در مجالس درس و بحث، در این مدت سى سال - یا بیشتر - نزدیک به هزار فاضل مجتهد و قریب الاجتهاد و ترویجگر شریعت و استوارساز مبانى دین و رشدده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرش، پرورش داده‏ام . امید به خدا دارم که مرا در دعاهاى ایشان شریک کند و از عمل صالحشان مرا سهمى رساند . از تمامى فضلا، خصوص از آنان در حیات و مماتم التماس دعا دارم .
اثر تقوا
هر چند از تقوا به مراتب دورم، اما رؤیاهاى بسیارى دیده‏ام و در باره‏ام نیز مؤمنان خوابهاى رحمانى زیادى دیده‏اند که اگر جمع شود، کتاب پربرگى خواهد شد .
[این نیست مگر وعده الهى] که خداوند تعالى فرموده:
«الذین ءامنوا و کانوا یتقون × لهم البشرى فى الحیوة االدنیا و فى الاخرة [لاتبدیل لکلمت الله ذلک هواالفوز العظیم]» .
: همانان که ایمان آورده و پرهیزگارى ورزیده‏اند × در زندگانى دنیا و در آخرت مژده براى آنان است [. وعده‏هاى خدا را تبدیلى نیست; این همان کامیابى بزرگ است ]. (18)
در بعض روایات (19) «البشرى‏» به رؤیاهایى که خود مؤمن و خوابهاى نیکویى که مؤمنان دیگر در باره او مى‏بینند، تفسیر شده است .
توفیق حفظ قرآن کریم
در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجید را کردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شداید و هراسهاى روز قیامت; با اینکه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى، مشغول مباحثات علمى و تالیف بودم، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زیادى براین نعمت عظیم دست‏یافتم والحمدلله کما هو اهله و مستحقه و کما ینبغى لکرم وجهه و عز جلاله .
خاندانى با عظمت
اکثر سادات روستاى آخوند محله، اهل علم و تقوا و عبادتند .
پدرم، سید محمد تقى (20) نیز، اهل علم و عبادت بود، او از شاگردان مهتر دانشمندان قزوین، زاهد و عابد و بسیار فاضل، ترویج‏گر استوار مذهب برحق شیعه، آقا سیدعلى قزوینى - صاحب حاشیه محکم و استوارى بر قوانین - بود . ایشان کتاب دیگرى در علم اصول، به صورت تعلیقه بر معالم الاصول دارند . او کرامات و مقامات ارجمندى داشت .
عمویم، زاهد عابد منزوى از دنیا و بى‏توجه به زینتهاى آن، آقا سید مرتضى، (21) نیز، اهل علم و تقوا بود .
جد مادریم، آقا سید هاشم تنکابنى، (22) ساکن قزوین و از علماى بزرگ آنجا بود .
وى ابتداء منزوى بود، تا اینکه، مسافرتش براى زیارت ائمه مدفون در عراق علیهم السلام با سفر جمعى از علماى قزوین که شهید ثالث، حاج محمد تقى برغانى، طاب ثراه، نیز از آنان بود، همزمان شد .
در آنجا، جلسه‏اى با آلوسى، (23) مهتر دانشمندان اهل سنت عراق، تشکیل شد و در باره مذهب شیعه بحث و مجادله صورت گرفت . تشکیل این جلسه، به دعوت او بود . وى دلیلها و برهانهاى علماى حاضر در جلسه را رد و باطل کرد . آقا سید هاشم در جلسه نبودند، به دنبالش فرستادند و از جریان مطلعش کردند [. او آمد] آنگاه گفتگو را آغاز و صداها را به قیل و قال بلند کردند . سید هاشم بر آلوسى فائق گشت و او را با برهانهاى کافى، ساکت و وى را با حکمت و اندرز نیکو به راه حق دعوت کرد و با جدال احسن با نامبرده به مناظره برخاست، به گونه‏اى که سستى دلیل و برهان آلوسى و شکستش، بر تمامى اهل مجلس آشکار شد .
به دنبال آن، نور علم و فضل و قوت برهان و کمال وى، بر عام و خاص معلوم گشت و آنگاه او را به نهایت، گرامى داشتند، قدرش را شناختند و فضل و جلالت علمى‏اش را دانستند .
این قضیه را برایم نقل کرده‏اند; چون، زمانش را درک نکرده‏ام . مردم قزوین کرامات زیادى را از او نقل مى‏کنند .
ایشان تالیفات زیادى دارند که بیشتر آنها در اثبات مذهب پیروز شیعه است و نیز، حاشیه ناتمامى بر قوانین دارند .
فرزند بزرگوار و موقرش، عابد زاهد، حاج سید صدرالدین، (24) نیز از علماى قزوین بود . رسم پیشنمازان قزوین غالبا این بود که پس از زیارت مکه و مدینه به زیارت ائمه عراق و مشهد مقدس علیهم السلام مى‏پرداختند . او (دایى‏ام) نیز، این توفیق را داشت .
او را پسرى بود فاضل و عالم به نام سیداسدالله (25) قزوینى، وى به مشهد مقدس رضوى
رفت و به ترویج مذهب شیعه و هدایت مردم مشغول گشت . در اواخر عمر، عزم زیارت ائمه عراق علیهم السلام را کرد، اما در کرمانشاه مریض شد و دعوت حق را لبیک گفت . جسدش را به عتبات عالیات بردند و دفن کردند .
براى جدم (سید هاشم تنکابنى) قدس سره پسر عموهایى اهل علم و فضیلت و شرف و مجد بود، که از ایشانند:
1) تکیه‏گاه علما و پناه اندیشمندان آقا سید ابوالحسن تنکابنى قزوینى، او در مرتبه عالیى از علم و زهد بود .
2) تکیه‏گاه علما، سید میر عبدالباقى; خانه‏اش جاى غریبان و پذیراى مهمانان بود . او مسجد بزرگ و مدرسه‏اى در روستایمان ساخت .
3) دانشمند ستوده و مؤید به تاییدات الهى، آقا سید مرتضى تنکابنى; او علاوه برداشتن مرتبه والایى از علم، طبع لطیفى داشت . در مصیبتهاى اباعبدالله، ارواح العالمین له الفداء، مراثیى دارد .
4) جناب مستطاب، صاحب نجابت و بزرگى و شرف، آقا سید صادق .
5) آقا سیدعلى; او در تمام عمرش به عبادت و دعا مشغول بود، حشرهم الله مع اجدادهم الطاهرین .
تالیفات
براى این فقیر تالیفاتى است:
1) این کتاب ارزشمند که ایضاح الفرائد نام دارد . (26)
2) مقتل مختصرى به عربى - فارسى .
3) رساله مختصرى در عقل; که برگیرنده تمامى اقوال و اندیشه‏ها در این موضوع است . این رساله عربى - فارسى است . آن را به درخواست مرحوم سلطان الحکماء نائینى (27) قدس سره نوشتم .
4) حواشى غیر مدونى بر جلد اول ریاض .
5) حواشى غیر مدونى بر مکاسب مرحوم شیخ مرتضى انصارى .
بیستم جمادى الاولى سال 1359 ق
پى‏نوشت:
1) تنکابن نام منطقه‏اى است که از شمال به دریاى خزر، از مشرق به کلارستان و کجور، از جنوب به رشته کوههاى اصلى البرز، از مغرب به رودخانه کلاچاى محدود و شامل شهرهاى نوشهر، چالوس، لنگا، شهسوار، رامسر، . . . است (بزرگان تنکابن، ص 7).
2) سوره هود (11) : 120، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
3) شایان ذکر است که تیترهاى مقاله، همگى از مترجم است .
4) سادات آخوند محله، نسبشان به امام زین العابدین علیه السلام مى‏رسد .(نسب نامه چاپ شده در انتهاى ایضاح الفرائد).
5) سیدحبیب‏الله، در رامسر متولد و در اصفهان و نجف به تحصیل پرداخت و آنگاه به زادگاه خویش بازگشت و از علماى آنجا گشت و در سال 1320 ق وفات کرد (بزرگان رامسر، ص 51).
6) سیدعلى، فرزند سید هادى است . در روز دوشنبه 6 ذى الحجة 1226 ق در رامسر متولد شد . پس از فراگیرى مقدمات و سطح به اصفهان عزیمت نمود و از محضر اساتید بزرگى چون مرحوم ملا على نورى و کلباسى علوم عقلى و نقلى را فرا گرفت . حدود سال 1250 ق رهسپار نجف اشرف گردید و به درس بزرگان آنجا بالاخص صاحب جواهر حاضر و به درجه اجتهاد رسید .
وى در تهذیب نفس و مراقبت، کوشا و بالغ بر چهل سال روزه‏دار بود . کراماتى از او نقل شده است . او در سال 1267 ق به رامسر بازگشت و در سال 1300 ق به رحمت ایزدى پیوست و در قبرستان مسجد آدینه به خاک سپرده شد (بزرگان رامسر، ص 103).
7) سیداحمد، متولد رامسر است . مقدمات را نزد پدر و عمویش فرا گرفت و رهسپار اصفهان شد و به درجه اجتهاد رسید . باز به رامسر بازگشت و از آنجا به لاهیجان مهاجرت نمود و دهم شوال 1331 ق در آنجا وفات نمود .(بزرگان رامسر، ص‏31).
8) سیدابراهیم فرزند سید یوسف است . او از سادات حسینى آخوند محله و از فضلا و دانشمندان عصر خود بود . وفات وى پس از سال 1290 ق است .(بزرگان رامسر، ص 17).
9) زادگاه سیدهادى رامسر است . مقدمات و سطوح را نزد پدر و عمویش خواند و سپس به اصفهان رفت و به درجه اجتهاد رسید . حدود سال 1300 ق در رامسر درگذشت .(بزرگان رامسر، ص 209).
10) سیدمرتضى فرزند سیدهادى بزرگ است . وى در شب شنبه دهم شوال 1219 ق در رامسر دیده به جهان گشود . در پنج‏سالگى، آغاز به خواندن قرآن و تعلیم خط نمود . مقدمات را نزد پدر آموخت و عازم قزوین شد و بعد به اصفهان رفت و نزد ملا على نورى و حجة‏الاسلام شفتى و کلباسى، حکمت و فقه و اصول آموخت . آنگاه به نجف اشرف هجرت کرد . عمده تحصیلاتش در آنجا نزد صاحب جواهربود . پس از نیل به اجتهاد به رامسر بازگشت ولى به دعوت مردم لاهیجان، چند سالى به آنجا رفت . حدود سال 1290 ق وفات کرد .
در فلسفه به او «ملا صدرا» ى ثانى و در فقه و اصول «علم الهدى‏» ى ثانى مى‏گفتند .(بزرگان رامسر، ص 203).
11) «لات‏» در زبان گیلکى رامسرى به معناى «سنگزار» و «مصب رودخانه‏» است .
12) حاج ملا آقا خوئینى، نامش احمد و فرزند مصطفى است . در سال 1247 ق به دنیا آمد . مقدمات را در خوئین خواند و براى ادامه تحصیل به قزوین، اصفهان و عراق رفت . پس از اخذ درجه اجتهاد به قزوین بازگشت و ریاست امور شرعى آن خطه را عهده‏دار گشت . بیانش نیکو و فهمش دقیق بود . وى در سال 1307 ق وفات کرد .
تالیفاتى از او به یادگار مانده که از جمله آنهاست: ارجوزه‏اى در دیات‏حاشیه‏اى بر تفسیر صافى تا آخر سوره بقره; مرآت المراد - در رجال; .(. . مکارم الآثار، ج 4 ص 1296).
13) سوره توبه (9) : 120، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
14) میرزا جواد جهان بخش منجم نهاوندى، در سال 1276 ق به دنیا آمد و در سال 1333 ق فوت کرد . او در جمیع فنون و علوم اسلامى ماهر و در هیئت و ریاضیات شهرتى داشته است . تا چندین سال استخراج تقویم مى‏نمود و با مهر: «منجم‏باشى طهران‏» چاپ مى‏کرد .(مکارم الآثار، ج 6، ص 2113).
15) حاج میرزا حسین سبزوارى فرزند میرزا حسن علوى، در سال 1268 ق متولد گردید . در هفده سالگى با اجازه مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، رضوان الله علیه، به مجلس درس آن حکیم الهى حاضر شد . آن گاه به عتبات رفت و علوم شرعى را نزد فاضل اردکانى و میرزاى شیرازى خواند . چند ماهى بعد از وفات مرحوم جلوه، در مدرسه سپهسالار تهران ریاضى و حکمت تدریس نمود . سپس به سبزوار بازگشت و در آنجا مرجعیت و ریاستى تمام به هم رسانید . وى در 23 شوال 1252 ق وفات کرد .(مکارم الآثار، ج 6، ص 1896).
16) سوره احزاب (33: 21 ، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى .
17) نهج البلاغه، نامه 45، ترجمه سید جعفر شهیدى .
18) سوره یونس (10) : 63 - 64، ترجمه محمد مهدى فولادوند .
19) اتى رسول الله، صلى الله علیه وآله، رجل من اهل البادیة له حشم و جمال، فقال: یا رسول الله اخبرنى عن قول الله عزوجل: «الذین آمنوا و کانوا یتقون لهم البشرى فى الحیاة الدنیا و فى الاخرة‏» فقال: اما قوله تعالى: «لهم البشرى فى الحیاة الدنیا» فهى الرؤیا الحسنة یراها المؤمن، فیبشر بها فی دنیاه‏» الحدیث (کتاب من لایحضره الفقیه; ج اول، باب غسل المیت، ح 11).
20) سید محمدتقى فرزند سید عبدالمطلب است . مؤلف نضرة الناظرین او را با لقب «العلامة الفهامة‏» یاد کرده است . وفاتش پس از سال 1304 ق است .(بزرگان رامسر، ص 159).
21) سیدمرتضى، زادگاهش رامسر است، مدارج عالى دروس حوزوى را در عتبات عالیات طى کرده است . وفاتش بعد از سال 1287 ق اتفاق افتاد .(بزرگان رامسر، ص 202)
22) سیدمحمدهاشم فرزند محمدحسین است . حدود سال 1205 ق در رامسر متولد گردید . تا قسمتى از سطح را در مدارس علمیه رامسر خواند و حدود سال 1225 ق به قزوین رفت . پس از مدتى راهى اصفهان گشت و حکمت را نزد ملا على نورى فرا گرفت . پس از فراگیرى علومى مانند فقه و اصول و ریاضیات . . . به رامسر بازگشت . آن گاه به اتفاق پدر و برادرش (سید محمد) به نجف اشرف مهاجرت کرد . در سال 1246 ق بر اثر شیوع وبا، به دزفول کوچید و چون وبا برطرف شد، به آنجا بازگشت و در نزد اعلامى چون شیخ حسن کاشف الغطاء به تحصیل پرداخت . قبل از سال 1250 ق پس از نیل به درجه اجتهاد به ایران آمد و در پى درخواست‏بعض بزرگان قزوین در آن شهر ساکن شد . در سال 1262 ق وفات کرد .
او را تالیفاتى است از جمله تذکرة الانام - در اخلاق - ، فروق الکمات، الفقه الاستدلالى، .(. . بزرگان رامسر، ص 197)
23) متاسفانه، نام این فرد در متن اصلى به صورت «ابن العلوسى‏» و «ابن الطوسى‏» آمده است . و در غلطنامه کتاب ایضاح الفرائد، هم، تصحیح نشده است .
به نظر مى‏رسد نام صحیح، همان باشد که در متن ترجمه آورده‏ایم، زیرا از خاندان آلوسى دو نفر به «ابن‏آلوسى‏» مشهورند:
1) ابوالبرکات نعمان خیرالدین; 2) عبدالحمید فرزند عبدالله صلاح الدین .
در باره عبدالحمید گفته‏اند: او در انزوا بوده و جز براى نمازجمعه و عیدین از خانه‏اش خارج نمى‏شده است . بنابراین او فرد مورد نظر نیست .
ابوالبرکات نعمان خیرالدین نیز در سال 1252 ق به دنیا آمده است و رحلت مرحوم سیدمحمدهاشم در سال 1262 ق واقع شده; با ملاحظه این دو تاریخ بسیار بعید است که او قبل از ده سالگى، مهتر دانشمندان اهل سنت‏بغداد، باشد .
نام «آلوسى‏» ابوالثناء سید محمود شهاب الدین افندى است . او به سال 1217 ق متولد و در سال 1270 ق فوت کرد . وى تالیفى به نام رسالة فى الامامة ردا على الشیعة دارد .
24) سیدصدرالدین، متولد قزوین است و در همان جا مقدمات را خواند . سپس عازم نجف اشرف و در حلقه درس شیخ مرتضى انصارى حاضر گردید . پس از رحلت ایشان به درس میرزا حسن آشتیانى و میرزا حسن شیرازى رفت و به درجه اجتهاد رسید و از سامرا به نجف اشرف مراجعت کرد و به تدریس پرداخت . وى در سال 1316 ق رحلت کرد (بزرگان تنکابن، ص 75).
25) سیداسدالله حدود سال 1280 ق در نجف اشرف متولد گردید . مقدمات را در نجف اشرف خواند . در سال 1295 ق، پدرش او را به قزوین آورد و به اقوامش سپرد . او سطح را در قزوین تمام کرد و رهسپار نجف اشرف شد و درسال 1304 ق در درس میرزا حبیب الله رشتى حضور یافت . پس از مدتى به سامرا رفت و حدود چهار سال محضر میرزاى بزرگ را درک کرده وبه درجه اجتهاد رسید .
در سال 1310 ق از طرف میرزاى بزرگ براى تبلیغ به کرمانشاه، عزیمت کرد و در سال 1311 ق به تهران و پس از مدتى به قزوین رفت و تا سال 1316 ق آنجا ماند .
در حدود سال 1320 ق رهسپار مشهد شد و در آنجا ساکن گشت . نامبرده سرانجام در 1339 ق در کرمانشاه رحلت کرد .(بزرگان رامسر، ص 33).
26) چنانکه در مقدمه مقال گذشت اصل این حسب حال در پایان جلد دوم ایضاح الفرائد چاپ شده است .
27) ابوالقاسم سلطان الحکماء نائینى فرزند میرزا جعفر است . او در یزد تحصیل کرد و در 18 سالگى به تهران رفت . در آنجا در علم طب مهارتى به هم رسانید و به دربار ناصرالدین شاه وارد و طبیب خاص آنجا گردید . و لقب سلطان الحکماء یافت . وى کتابى به نام ناصر الملوک در طب تالیف کرد . نامبرده در ربیع الاخر سال 1322 ق در قریه کلاک - نیم فرسخى کرج - به وبا، وفات کرد و در امامزاده همان قریه دفن شد .

تبلیغات