آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

مقدمه
بسیار روشن است که تا اواخر سده سوم هجرى، شیوه غالب در تفسیر قرآن، استناد جویى به روایات تفسیرى و نقل گرایى بود. هر چند در پاره‏اى از آیات و در بخش‏هایى از احادیث و اخبارى که به تفسیر و تطبیق آیات مى‏پرداختند، رگ و ریشه‏هاى تفسیر عقلى را مى‏توان دید، اما آنچه غالب و رایج و مقبول همگان بود، همان روش و شیوه‏اى بود که اکنون به تفسیر مأثور شهرت دارد. اگر بتوان ادوار تفسیر را در چهار عهد خلاصه کرد، بدین قرار خواهد بود:
1. عهد رسالت
ویژگى این دوره، پراکندگى و تفسیر آیات در قالب پرسش و پاسخ است. در سال‏هاى حضور پیامبر(ص) در میان مسلمان‏ها، هر از گاه از ایشان درباره مفهوم و منطوق آیه‏اى سوءال مى‏شد و حضرت با توضیحات خود، عطش علمى مسلمانان را فرو مى‏نشاند.
دلیل عمده مسلمانان و صحابه در رجوع به پیامبر(ص) براى فهم بهتر آیات، عمدتاً دو عامل بود: نخست اینکه در قرآن، آیاتى وجود داشت که وظیفه تفسیر و تبیین آیات را بر عهده پیامبر مى‏گذاشت؛ از جمله آیه مشهور سوره نحل: ... و أنْزَلْنا إلَیْکَ الذّکْرَ لِتُبیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إلیهِمْ لَعَلّهُم یَتَفکّرُونَ1؛ «و بر تو قرآن را نازل کردیم تا آنچه را که بر مردم نازل شده است، بیان کنى و باشد که بیندیشند. » به فاصله یک آیه، بیشتر نیز از مخاطبان مى‏خواهد که از «اهل ذکر» سوءال کنند. جز این آیات دیگرى نیز در قرآن هست که در همگى سخن از وظیفه مسلمانان در رجوع به پیامبر(ص) و تعهد رسول خدا(ص) در پاسخگویى به پرسش‏هاى قرآنى آنان است.
دلیل و عامل دیگرى که مسلمان را براى فهم دقیق‏تر و پاکیزه‏تر قرآن به سوى پیامبر(ص) مى‏کشاند، ایمان و اعتقاد به معصومیت ایشان بود و اینکه او از جانب خود هیچ سخن و تفسیرى را نمى‏گوید؛ چنان که قرآن نیز به صراحت مى‏گوید او از جانب خود سخن نمى‏گوید2 و اگر بر ما سخنى بندد، راه را بر خون حیات در رگ‏هاى او مى‏بندیم.3 مسلمانان اینک مى‏دانستند که محمد(ص) جز به وحى و حق، سخن نمى‏گوید و نیز مى‏دانستند که براى فهم قرآن، راهى معصوم‏تر و بى خطرتر از این نیست که به حضور حضرت بار یابند و از او بپرسند. عامل نخست، انگیزه رجوع را پدپد مى‏آورد و عامل دوم صحت و عصمت محصول و برآورده مراجعه به پیامبر(ص) را تصدیق مى‏کرد؛ زیرا «وجوب سوءال از آنان (پیامبر و اهل بیت) که مفاد آیه شریفه است، مستلزم وجوب مقبول قول آنان و حجیت آن است؛ خواه به صورت فتوا، خواه به صورت روایت؛ چون اگر چنین نباشد، امر به سوءال یا وجوب سوءال، لغو مى‏گردد.»4 به ویژه آنکه در آن زمان، رقیب و شیوه هم عرض دیگرى به ذهن هیچ کس خطور نمى‏کرد.
تفسیر قرآن در عهد رسالت، ویژگى‏هاى بسیارى دارد که به تناسب موضوع و فضاى تحقیق حاضر، اشاره به برخى از آن ویژگى‏ها لازم است. نخست اینکه تفسیر قرآن در این دوره کوتاه ـ اما پربرکت و جاویدان ـ پراکنده صورت مى‏گرفت؛ یعنى درس و مجلس ثابت و مداومى براى تفسیر قرآن برگزار نمى‏شد؛ بلکه مناسبت‏ها و سوءالات موجب مى‏گشت که پیامبر(ص) توضیح کوتاه ـ گاهى نیز بلند ـ درباره یکى از آیات یا موضوعات قرآنى بدهد. این توضیح و تبیین‏ها، گاه در مسجد، گاه در بازار، گاه در میدان جنگ و گاه در خانه و خطاب به همسران است. پراکندگى و شناور بودن مخاطب، محیط، موقعیت، سوءال و... موجب گشت که آنچه از آن دوره، میراثِ آیندگان شد، مجموعه‏اى از روایات تفسیرى باشد که جز معدودى از آیات را تفسیر نمى‏کنند و این مقدار نیز خالى از چند و چون نیست؛ زیرا روایات ـ به‏ویژه روایت‏هاى تفسیرى ـ هماره در معرض تحریف و تصحیف و جعل بوده‏اند.
ویژگى دوم در تفسیر عهد رسالت ناظر بودن آن به پرسش‏ها است. از آنجا که نوع روایات نبوى در توضیح و تبیین آیات، پاسخ گونه‏هاى پیامبر(ص) به سوءالات ریز و درشت مسلمانان بود، مى‏توان تصور کرد که تناسبِ زمانى در همه آنها مراعات شده است؛ یعنى پاسخ‏ها، متناسب به نوعِ سوءال و سطح اندیشگى مخاطب اظهار مى‏شدند.
افزون بر همه اینها، در شمار آیاتى که پیامبر(ص) در ذیلِ آنها سخن یا خبرى را صادر فرموده است، به‏شدت محل اختلاف است. ابن تیمیه، به استناد آیه 44 سوره نحل معتقد است پیامبر(ص) همه آیات را تفسیر فرموده است. طبرى، قرطبى، سیوطى5، علامه طباطبایى و بسیارى دیگر از مفسران و قرآن شناسان قدیم و جدید، بر اندک بودن شمار روایات تفسیر تکیه دارند. مرحوم علامه طباطبایى روایات تفسیرى منقول از پیامبر(ص) را 250 فقره مى‏داند6 و بلکه کمتر. در این مقدار روایات تفسیرى، تکرار نیز وجود دارد و بسیارى ناظر به یک آیه هستند. بنابراین حتى اگر هر روایت را براى تفسیر هر آیه کافى بدانیم، بدین ترتیب فقط 250 آیه، با تفسیر نبوى آمیخته است.
درباره تفسیر پیامبر(ص) موضوعات دیگرى نیز قابل بررسى است که از حوزه موضوعى کتاب حاضر بیرون است؛ اما آنچه محصول تحقیقات قرآن پژوهان و پاره‏اى تحقیقاتِ روش شناختى است، بدین شرح است:
«رسول خدا(ص) به همه معانى و معارف قرآن آگاه بوده و نخستین و برترین مفسّر قرآن بوده که در عصر رسالت و تمام آن را تفسیر و همه معانى و معارف و تنزیل و تأویل آن را بیان کرده است و حضرت على(ع) نیز آنچه رسول خدا(ص) بیان کرده، بدون کم و کاست دریافت و ضبط کرده است؛ ولى متأسفانه همه آن به ما نرسیده است و تنها اندکى از بیانات آن حضرت در تفسیر قرآن، در میان روایاتى که سند معتبر ندارند، به ما رسیده است که بدون تردید از منابع ارزشمند تفسیر در عصر ما به شمار مى‏آید. ولى باید توجه داشت که همه آنچه در تفسیر آیات از آن حضرت نقل کرده‏اند، قابل اعتماد نیست؛ زیرا روایت شده که در زمان پیامبر(ص) آن قدر بر آن حضرت دروغ بستند تا اینکه وى میان مردم به سخنرانى ایستاد و فرمود:
ایها الناسُ قَدْ کَثُرَتْ عَلىَّ الکذابة7؛ فَمَنْ کَذَبَ عَلىَّ مُتَعمدّاً فَلْیتبوّءْ مَقْعَدُه مِنَ النّار8؛
اى مردم کسانى که بر من دروغ مى‏بندند، فراوان شده‏اند. هر کس عمداً بر من دروغ بندد، باید جایگاه خود را در آتش قرار دهد.
این روایت به هر حال دلیلى است قطعى که نشان مى‏دهد بر رسول خدا(ص) دروغ بسته‏اند؛ زیرا یا رسول خدا(ص) این روایت را فرموده است که به فرموده آن حضرت کسانى که بر آن حضرت دروغ بسته‏اند، زیاد بوده‏اند، و یا نفرموده است که در آن صورت، خود این روایت شاهدى است مبنى بر اینکه بر آن حضرت دروغ بسته‏اند. بنابراین، در بین روایات تفسیرى منسوب به ایشان، تنها به روایاتى مى‏توان اعتماد کرد که از طریق متواتر یا قراین قطعى، صدورشان از آن حضرت یقینى باشد، یا دست کم از طریق راویان موثق به ما رسیده باشد. »9
2. عهد صحابه
مرجعیت واحد و مقبولیت عام رسول خدا(ص) مانع از هر گونه اختلاف در فهم و تفسیر قرآن مى‏شد؛ اما این وضع، در عهد صحابه جاى خود را به اختلافات و نزاع‏هاى بسیار داد. شاید بتوان گفت به عدد اصحاب رسول خدا(ص) و به عدد مرام‏ها و منش‏هاى صحابه، فهم قرآن متفاوت شد. گرچه در میان اصحاب رسول خدا(ص) على(ع) نیز حضور داشت، اما نزاع‏هاى روزگار بر سر خلافت و مرجعیت دینى، مانع از اجماع امت بر یک تن شد.
عهد صحابه از ساعت نخست ارتحال پیامبر(ص) آغاز مى‏شود و تا سال 110 هجرى که آخرین صحابى (ابوالفضل عامر بن وائله) دار فانى را وداع مى‏گوید10، امتداد مى‏یابد. در این یک قرن، مسلمانان غیر از استناد به قول نبوى، هرازگاه به لغت، عقل، قصص انبیا در کتب مقدس و آموزه‏هاى دیگر ادیان نیز استناد مى‏کردند. اما همچنان در حد ضرورت و نیازهاى مبرم روز بوده است و کسى در پى تدوین جامع تفسیر قرآن نبود. بدین ترتیب، تفسیر قرآن به نقل روایات نبوى و گاه استناد به لغت و شعر عرب منحصر مى‏شد.
ویژگى عمده و مهم این دوره تفسیرى، همان پراکندگى و گسترش است. در میان صحابه، آیات بیشترى در معرض تفسیر و تبیین قرار گرفت و از طریق کسانى مانند حضرت على(ع) و فرزندان معصوم ایشان(ع) برشمار روایات تفسیرى افزوده شد. این عصر را نیز باید همچنان دوران تفسیر نقلى و مأثور قرآن دانست؛ اگرچه نخستین نشانه‏هاى عقل گرایى و تفسیر اجتهادى را در این دوران نیز مى‏توان دید. نیز استناد به لغت در این دوره، رواج بیشترى یافت که نمونه‏هاى آن را در سخنان کسانى مانند ابن عباس، بسیار مى‏توان یافت. 11
3. عهد تابعین
تفسیر قرآن در عصر تابعى‏ها، نظم و نسقِ شایانى یافت و بلندترین گام‏هاى خود را به سوى شکل‏گیرى «دانش تفسیر» برداشت. مهم‏ترین مفسران قرآن در این عصر درخشان عبارتند از:
ـ مجاهد بن جبر مکى (متوفاى 104 هـ)؛
ـ سعید بن جبیر (متوفاى 95 هـ)؛
ـ سعید بن مسیّب؛
ـ ابوحمزه ثمالى؛
ـ جابر بن یزید جعفى؛
ـ حسن بصرى؛
ـ زید بن اسلم عددى؛
ـ عکرمة مولى ابن عباس (متوفاى 105هـ ) ؛
ـ قتادة بن دعامه؛
ـ محمد بن کعب قرظى.12
در تفسیرهاى مکتوب و شفاهى این دوره، به‏خوبى نمونه‏هاى آشکار تفسیر اجتهادى را مى‏توان یافت.
توجه به قراین عقلى در میان تفاسیر این دوره بسیار است. براى نمونه، برخى را ذکر مى‏کنیم.
مجاهد، در تفسیر آیه إلى ربّها ناظِرة13، نگاه به خداوند را به «انتظار ثواب اخروى» تفسیر مى‏کند.14 دو قرن بعد، شیخ طوسى نیز در تفسیر تبیان، همین تفسیر را برگزیده، به‏تفصیل شرح مى‏دهد.15
نیز حسن بصرى (21 ـ 110 هـ ق) با استناد به عصمت انبیا، پاره‏اى از اخبار مربوط به پیامبران را که در روایات تفسیرى وارد شده بود، نمى‏پذیرد و در نقض آنها مى‏کوشد.16
عکرمه (م 107 هـ ق) نیز پاره‏اى از آیات را با بیان شأن نزول آنها تفسیر مى‏کند و حاصل تفسیر او، بیرون از مفاد برخى روایات تفسیرى قرار مى‏گیرد.17
برخى ویژگى‏هاى کلى تفسیر تابعین را مى‏توان در سر عنوان‏هاى زیر خلاصه کرد:
یک. ورود مباحث کلامى‏به برداشت‏هاى قرآنى؛
دو. توجه بیشتر به لغت و ادبیات عرب؛
سه. آغاز و جرح و تعدیل‏هاى تفسیرى که به ترجیح قولى بر اقوال دیگر مى‏انجامید؛
چهار. تقسیم روش‏هاى تفسیرى بر اساس محل سکونت تابعین و تشکیل مدرسه‏هاى عراق، مدینه و مکه؛
پنج. داخل شدن اسرائیلیات و گاه اجتهاد به رأى در تفسیر قرآن؛
شش. تألیف متن‏هاى مستقل در تفسیر قرآن، مانند آنچه به مجاهد بن جبر نسبت مى‏دهند؛18
هفت. گسترش مباحث نوشتارى و گفتارى در تفسیر؛
هشت. پیوند بیشتر با علوم بلاغى و کلام و تعامل افزون‏تر با دیگر علوم دینى.
4. عهد تدوین
پس از صحابه و تابعین، على رغم احساس نیاز بیشتر به اجتهاد در تفسیر، همچنان موءلفان و مفسران به شیوه مأثور، قرآن را مى‏فهمیدند و مى‏فهماندند، اما به تدریج که نواقص و نقایص تفسیر روایى محض آشکار شد، مفسران جاى بیشترى براى دخالت دادن عقل در فهم آیات الهى باز کردند. عمده‏ترین و مهم‏ترین دلیل این رویکرد جدید، آفات تفسیر روایى بود که در ذیل به آن مى‏پردازیم.
آسیب‏شناسى تفسیر روایى
تفسیر قرآن با نظر به قول نبى(ص) و روایات معصومین(ع) آغاز شد و به همین دلیل دوره‏هاى نخست تفسیر قرآن، به «مأثور» شهرت دارد. اعتنا به روایات تفسیرى در این روش، چنان است که حتى مى‏توان تفسیر مأثور را شعبه‏اى از علم حدیث شمرد و جایگاه ویژه‏اى را براى آن در نظر نگرفت. این شیوه نخستین، با همه برکات و آثارى که بر فهم قرآن گذاشت، نتوانست به حیات قاهرانه خود ادامه دهد و از اوایل قرن چهارم، پى در پى جاى را براى دیگر روش‏هاى تفسیرى بازتر کرد.
براى وارسى و بصیرت در ماهیتِ علمى و تاریخى تفسیر اجتهادى، بسیار ضرورى است که پیش‏تر تفسیر مأثور را بررسیم و پاره‏اى از لوازم ماهوى آن را برشماریم. این مقدمه، حداقل به دو دلیل لازم است: اولاً تفسیر اجتهادى به یک معنا در مقابل تفسیر مأثور قرار مى‏گیرد و به اقتضاى قاعده تُعْرَفُ الاشیاءُ باضدادها، از پى شناخت روش اثرى، بهتر مى‏توان شیوه اجتهادى را بازشناخت.19 دیگر آنکه دلیل عمده و اصلى غلبه تفسیر اجتهادى در اعصار اخیر، کاستى‏هاى تفسیر مأثور است. چنانچه خُلَل و فُرَج این روش شناسایى شود، نقاط قوت شیوه عقلى در تفسیر قرآن خود را آشکارتر مى‏نمایند. به دیگر سخن تا معلوم نگردد که تفسیر مأثور چگونه ماهیت و نظامى دارد، نمى‏توان به برنامه دستگاه تفسیر اجتهادى که جایگزین آن گشت، پى برد. از این رو آسیب‏شناسى دستگاه تفسیرى نقلى یا مأثور، ضرورى مى‏نماید و براى پاسخ به این ضرورت علمى، نقطه آغازْ تعریف و شناختِ رسمى آن است.
مقوّم‏هاى تفسیر نقلى (مأثور)
مکتب تفسیرى روایى، هیچ گونه اجتهادى را در فهم و تفسیر آیات بر نمى‏تابد و جز روایات تفسیرى، منبع دیگرى را شایسته اعتنا و سزاوار اعتماد نمى‏داند. در تعریف این شیوه کهن تفسیرى که به دست تابعین، تبدیل به دستگاه نسبتاً نظام مندى شد، گفته‏اند:
تفسیر مأثور، گونه‏اى از تفسیر قرآن است که مبتنى بر احادیث (آثار) منقول از پیامبر و مطالب صحابه ـ و بنابر قولى تابعین ـ است و نیز روش تفسیرى در میان امامیه که مبتنى بر احادیث تفسیرى پیامبر اکرم و اهل بیت(ع) است. تعریف دقیق تفسیر مأثور با معناى واژه اثـر مرتبط است، هر چند عالمان و محدثان در تعریف آن اتفاق نظر ندارند. برخى تاریخ نگارانِ تفسیر (ذهبى، التفسیر و المفسرون، قاهره 1409 / 1989، ج 1، ص 154) تفسیر آیات قرآن را با آیات دیگر، قسمى از تفسیر مأثور دانسته‏اند؛ اما ظاهراً با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى اثر20، این گونه تفسیر، قسمى از تفسیر اثرى یا مأثور به شمار نمى‏آید. 21
در تفسیر مأثور، قول و فعل و تقریر پیامبر(ص) حجیت دارد و شیعیان همین حجیت را براى جانشینان معصوم آن حضرت قائل‏اند؛ یعنى براى امامان دوازده گانه.22 اهل سنت، به دلیل اعتقاد به عدالت صحابه، اخبار و سخنان آنان را نیز معتبر مى‏شمارند و در تفسیر قرآن به آنها استناد مى‏کنند. گرچه همه دانشمندان اهل سنت، عدالت صحابه را محرز نمى‏دانند، اما فى الجمله استناد جویى به دیدگاه‏هاى صحابه ـ حتى برخى از ایشان استناد به تابعین ـ را نیز مى‏پذیرند.23
در باب تفسیر نقلى / مأثور، نخستین سخن و بحث این است روایات تفسیرى، تا چه اندازه قابل اعتمادند و برخوردار از حجیت. زیرا در میان روایات و اخبارى که به تفسیر آیات قرآن پرداخته‏اند، حدیث متواتر بسیار کم شمار است؛ در حجیت خبر واحد نیز چند و چونِ بسیار کرده‏اند. ماجراى وضع و جعل نیز مزید بر علت شده و تفسیر مأثور را با مشکل دیگرى رو به رو کرده است. مشهور است که شیخ مفید و سید مرتضى ـ رحمهما اللّه ـ حجیت خبر واحد را نپذیرفته‏اند و مرحوم علامه طباطبایى و صاحب مجمع البیان نیز تفسیر قرآن را بر اساس خبر واحد، در شأن قرآن ندانسته‏اند. از میان اخبارى که در تفسیر قرآن وارد شده است، تنها به احادیثى مى‏توان نظر داشت که یا متواترند و یا اگر خبر واحد به‏شمارند، باید محفوف به قرائن باشند که این قید نیز از شمار آنها مى‏کاهد. روایاتى که صدور یا دلالت یا جهت آنها یقینى نیست، نمى‏توانند در مباحث اعتقادى ایفاى نقش کنند؛ زیرا اعتقاد، مقتضى یقین و جزم است و بر مدار علم مى‏چرخد. چگونه مى‏توان فهم آیات الهى را که اساس اعتقادات اسلامى‏است، به اخبارى مستند کرد که جز گمان نمى‏آفرینند و جز ظن ـ هر چند قوى‏ـ پدپد نمى‏آورند؟
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیات 83 ـ 77 سوره هود، پس از بررسى اقوال مختلف درباره حجیت اخبار در مسائل اعتقادى و از جمله تفسیر قرآن به صراحت مى‏گوید:
والذى استقر علیه النظر الیوم فى المسألة إن الخبر ان کان متواتراً او محفوفاً بقرینة قطعیة فلاریب فى حجیتها، و اما غیر ذلک فلاحجیة فیه الا الاخبار الواردة فى الاحکام الشرعیة الفرعیة اذا کان الخبر موثوق الصدور بالظنّ النوعى فانّ لها حجیة.
و ذلک ان الحجیة الشرعیة من الاعتبارات العقلائیة فتتبع وجود اثر شرعى فى المورد یقبل الجعل و الاعتبار. و القضایا التاریخیة و الامور الاعتقادیة لا معنى لجعل الحجیة فیها لعدم اثر شرعى و لا معنى لحکم الشارع یکون غیر العلم علماً و تعبید الناس بذلک... .24
خلاصه مفاد سخن مرحوم علامه آن است که در موضوعات اعتقادى جز به خبر متواتر یا اخبارى که محفوف به قراین قطعى هستند نمى‏توان اعتنا کرد. اما در احکام شرعى فرعى، مى‏توان به خبرى که نسبت به صدور آن اطمینان ـ از نوع ظنّ نوعى ـ داریم، اعتماد کنیم؛ زیرا حجت شرعى از نوع اعتبارات عقلایى است که اثر شرعى بر آن مترتب مى‏گردد؛ اما گزاره‏هاى تاریخى و امور اعتقادى را نمى‏توان به چنین اخبارى ـ که نه متواترند و نه محفوف به قرائن ـ معلق کرد. نیز معنایى ندارد که شارع فرمان داده باشد غیر علم را علم بینگاریم یا مجبور به قبول عقیده‏اى باشیم که قطعى بدان قطع نداریم.25
بنابراین جایگاه و اعتبارى که اخبار آحاد در احکام شرعى فرعى دارند، در مباحث اعتقادى از کف مى‏دهند؛ زیرا شخص مکلّف، از عمل به احکام گریز و گزیرى ندارد، و اگر نتوانست به وظیفه قطعى خود علم یابد، گزینه‏اى را باید برگزیند که به صوابْ نزدیک‏تر و با اطمینان همسایه است؛ یعنى خبر واحد.
از پیشینیان کسانى بودند که خبر واحد را در حوزه اعتقادات نیز حجت مى‏دانستند و مرحوم آیت اللّه خویى نیز گویا همین نظر را مى‏پسندیدند. ایشان در مقدماتى که براى تفسیر در کتاب البیان مى‏شمارد، به حجیت خبر واحد، بیشتر از دیگران اعتنا مى‏کند.26
به هر روى تفسیر قرآن بر اساس اخبار واحد، اگر چه ناگزیر باشد، قطع و یقینى نمى‏آورد. تفسیر مأثور، در دسترسى به اخبار متواتر و قطعى توفیق چندانى ندارد و براى اعتماد به غیر آنها نیز، نیاز به مقدمات فراوانى دارد که گاه به نتیجه نمى‏رسد.
سخن دیگرى که در این باب مى‏توان گفت این است که تفسیر مأثور در عصر رسالت و عصمت، حکم و جایگاهى داشت که اکنون فاقد آن است؛ زیرا بسیار فرق است بین کسانى که تفسیر آیه‏اى را در قرآن از زبان پیامبر(ص) یا امامان(ع) مى‏شنیدند و ما که نه مخاطبان بلاواسطه آنانیم و نه به صدور آن سخنان از زبان ایشان قطع داریم. بدین رو هر چه از عصر رسالت و عصمت دورتر مى‏شویم، کمتر مى‏توانیم قرآن را به تفسیر روایى، محدود کنیم.
گذشته از همه آنچه گفته شد، تفسیر قرآن بر مبناى روایاتى که اکنون در جوامع روایى مدوّن و مضبوط است، با مشکلاتى چند رو به رو است که نظر به آنها، موجبات بیشترى را براى اعتماد به عقل و اجتهاد در فهم قرآن فراهم مى‏کند. در جاى خود خواهیم گفت که تفسیر اجتهادى نیز گریزى از نظر به روایات تفسیرى ندارد و یکى از مقوّم‏هاى بى بدیل این روش تفسیرى نیز استناد جویى به احادیث و اخبار است؛ چنان که در تفاسیرى که به این شیوه نگارش یافته‏اند، روایات جایگاه اصلى خود را در تفسیر مى‏یابند و هرگز نمى‏توان در فهم آیات الهى، خود را بى نیاز از آنچه معصومان در باب تفسیر گفته‏اند، دانست. همه سخن در این است که اعتماد محض به اخبار در فهم قرآن، راه به جایى نمى‏برد، چنان که عقل صرف نیز چندان در تفسیر متون مقدس، چالاک و راهگشا نیست.
آنچه در ذیل مى‏آید، پاره‏اى از آفات تفسیر روایى محض است؛ تا از این رهگذر اطمینان بیشترى به عقلِ خودبنیاد دینى پدیدار گردد:
1. ضعف سند
اکثر روایات تفسیرى، سند صحیح ندارند. بخش عمده‏اى از تفاسیرى که بر پایه روایت تألیف شده است، متعلق به اهل سنت است که شیعه را اعتماد چندانى به آن نیست؛ بخشى نیز مرسل به شمار مى‏آیند. تفسیر عیاشى از شیعه و تفسیر الدرّ المنثور از اهل سنت، حاوى روایاتى هستند که در علم حدیث آنها را «مرسل» مى‏خوانند. 27 جامع‏ترین تفسیر روایى اهل سنت، کتاب الدرّ المنثور فى التفسیر بالمأثور نام دارد که نویسنده آن جلال الدین عبدالرحمن بن کمال الدین ابوبکر سیوطى مصرى شافعى (م911 هـ) است. در جامعیت و حجم کتاب وى همین بس که بدانیم فقط در ذیل سوره حمد سى‏صد روایت از بیش از هشتاد کتاب گرد آورده است. او خود مى‏گوید بیش از ده هزار روایت مرفوع و موقوف از تفاسیر پیامبر(ص) و صحابه را جمع کرده‏ام. 28 قرآنى که بر اساس روایات الدرّ المنثور، تفسیر و تفهیم شود، کتابى است پر از تناقض و مطالبى که یا فقط به کار قاریانِ حرفه‏اى مى‏آید و یا مدرسه‏هاى علمیه.
ارزشمندترین تفسیر روایى شیعه نیز کتاب نورالثقلین، نوشته عبد على‏بن جمعه عروسى حویزى شیرازى (م 1112 هـ ) است. کسانى مانند مرحوم علامه طباطبایى(ره) این مجموعه را بهترین کتاب روایى شیعه در تفسیر دانسته‏اند. اما همین کتاب ارزشمند که به کار هر مفسرى ـ با هر روشى ـ مى‏آید، بسیارى از روایات را بدون سند یا با سند مختصر نقل کرده است. نیز حاوى روایاتى است که با عصمت انبیا و مقام امامان شیعه(ع) سازگارى ندارد.29
روایاتى که هیچ گونه نقض و ابرامى‏در سند و دلالت آنها نباشد، در همه جوامع روایى ما، بسیار اندک است و کمتر احادیث و اخبارى را مى‏توان یافت که بتوان با اطمینان و اعتماد صد در صد، در ذیل آیات آورد. آنان که در فهم و تفسیر قرآن، به غیر از روایات توجه و نظرى ندارند، چاره‏اى جز اعمال تسامح در سند و دلالت روایات تفسیر ندارند و به همین دلیل، پیش از اقدام به تفسیر محض روایى قرآن، باید نخست در مبانى خود دست برند.
2. وضع و جعل
بى‏اعتبارى برخى احادیث تفسیرى، مربوط به نسبت آنها با اهل وضع و جعل است. احمد بن حنبل یکى از امامان چهار گانه اهل سنت همه روایاتى را که در موضوع مغازى و ملاحم (جنگ‏هاى اسطوره‏اى) است، بى اعتبار مى‏داند30 و برخى نیز همه روایاتى که در مدح و ذم مردم شهرهاى مختلف وارد شده است، محصول دسیسه یا ساده لوحى وضّاعان دانسته‏اند.
اگر به انگیزه هایى که براى جعل حدیث وجود داشته است، توجه کنیم، خواهیم دید که ماجراى وضع و جعل، بسیار پرقدرت و شتابان بوده است. از جمله انگیزه‏هاى جعل حدیث، تثبیت یک عقیده یا ارتقاى مقام و منزلت یکى از صحابه و یا عکس آن بود.31 «نمونه روشن آن جعل شأن نزول براى آیه 113 سوره توبه است. شمارى از مفسران آورده‏اند که این آیه درباره ابوطالب و هنگام مرگ وى نازل شده و متضمن شرک او تا پایان عمر است. »32 در حالى که ابوطالب سه سال قبل از هجرت درگذشته و این آیه در نهم هجرت نازل شده است. بنابراین چگونه مى‏شود حادثه درگذشت ابوطالب در حالِ شرک، شأن نزول آیه باشد؟»33
خطر اسرائیلیات، بسى بیش از اینها است. تا آنجا که مى‏توان گفت و باور داشت که کمتر مفسرى از این خطر، مصون مانده است.34
3. نقص و نقض
بسندگى به اخبار و روایات تفسیرى، مفسر را گاه با تناقض و گاه با کمبود منبع مواجه مى‏کند. آیات و سور بسیارى در قرآن وجود دارند که در ذیل آنها، هیچ روایتى یا خبرى وارد نشده است. نیز بخش عظیمى از روایات تفسیرى، درباره ثواب قرائت و یا توضیحات حاشیه‏اى است که در نهایت کمک چندانى به فهم محتوا و درک پیام آیه نمى‏کند. مثلاً موءلفِ بزرگوار نور الثقلین مجموعه احادیثى را که در ارتباط با سوره بقره ـ بزرگ‏ترین سوره قرآنى ـ ذکر مى‏کند، عبارت است از: سه حدیث درباره فضیلت سوره؛ شش حدیث درباره آیه نخست؛ سه حدیث درباره آیه دوم و سوم، و دو حدیث در ذیل آیه ششم.35 همین! از این میان برخى درباره عدد آیات سوره، برخى درباره یک کلمه و برخى درباره فضیلت قرائت سوره است. این در حالى است که سوره بقره، بزرگ‏ترین سوره قرآنى است و نور الثقلین جامع‏ترین تفسیر روایى شیعه است که نزدیک به 15 هزار حدیث را در خود جاى داده است.
نمونه دیگرى را مى‏توان در مهم‏ترین کتاب روایى اهل سنت نشان داد. در صحیح بخارى، تألیفِ محمد بن اسماعیل بخارى (م 256 هـ) که یکى از معتبرترین جوامع روایى اهل سنت است و نزد پیروان اهل سنت36 ثانى و تالى قرآن محسوب مى‏شود،37 بیش از پانصد روایت تفسیرى وجود ندارد. بسیارى از این روایات نیز در باب نام سُوَر، وجه تسمیه آنها، اشاره به قرائت‏هاى مختلف و حتى برخى نیز کاملاً بى ارتباط با تفسیر و قرآن است؛ مانند روایتى که گفتن «آمین» را بعد از قرائت فاتحه در نماز توصیه و تشریع مى‏کند. افزون بر همه اینها، به رغم «صحیح» خواندن این کتاب، اثبات صحت همین مقدار نیز خالى از دشوارى نیست؛ زیرا برخى از اعضاى سلسله سند، به راحتى قابل تضعیف و خدشه‏اند و خود دانشمندان اهل سنت نیز قادر به دفاع موءثرى از آنها نیستند.
بدین رو هرگز نمى‏توان تفسیر نقلى را به فضیلت جامعیت، ستود و همه مشکلات و موانعى را که بر سر راه فهم قرآن است، به مدد این شیوه تفسیرى زدود.
علاوه بر نقص، قناعت به مأثورات، مفسر را دچار تناقض نیز مى‏کند؛ چنان که مى‏توان نمونه‏هاى بسیارى را در قصص انبیا نشان داد که با عصمت آنان سازگار نیست. آنچه از هر طریقى به روایات ما راه یافته است، از آنجا که گاه آلوده به اسرائیلیات و احادیث برساخته است، گاه شأن یا شئونى از پیامبران را نقض مى‏کند. اعتماد به این گونه اخبار، مفسر را تا مرز نقل «افسانه غرانیق» مى‏کشاند؛ چنان که طبرى را به چنین تناقضى گرفتار کرده است.
ارزیابى نهایى
در مجموع مى‏توان به این نتیجه رسید که مأثورات و منقولات، تنها یکى از پایه‏هاى تفسیر صحیح و مقبول قرآن‏اند؛ زیرا بسندگى به آنچه در مجامع روایى آمده است، مفسر را به راهى خواهد کشاند که تلائم و تناسبِ چندانى با فهم عمیق و گسترده قرآن ندارد. گویا به همین دلیل نقایص و نواقص است که برخى ادعا کرده‏اند که «با توجه به تعریف دقیق تفسیر مأثور، به نظر مى‏رسد هیچ یک از تفاسیر یاد شده را نمى‏توان تفسیر مأثور دانست. در تفسیر طبرى اگر چه نقل از رسول اللّه و صحابه و تابعین غالب است، محتویات آن نقل محض نیست و اجتهاد و استنباط و نقد و بررسى روایات در آن دیده مى‏شود. »38
آنچه نیز تاکنون در صفحات پیشین آمد جز این را هدف نگرفته است که نقل، نه خود مدّعى است و نه در توان آن است که سایه بر همه قرآن اندازد و همه آیات را تفسیرى مکفى به دست دهد. کسانى نیز که قرآن را از حصار نقل بیرون نمى‏آورند، جز آنکه خود را محدّث ـ نه مفسر ـ خوانند و بخش‏هاى بسیارى از قرآن را از کار اندازند، راه به جایى نمى‏برند. تفسیر مأثور قرآن، امکان ندارد و اگر کسى بدین راه و روش رود و اکتفا کند، تفسیر را شعبه‏اى نحیف از علم حدیث کرده است.
سخن آخر را در این باره به قلم مرحوم علامه طباطبایى مى‏سپاریم که مزیّن به صراحت عالمانه و اظهار نظر محققانه است:
پس از رحلت پیغمبر اکرم(ص) جمعى از صحابه مانند اُبى بن کعب و عبداللّه بن مسعود و جابر بن عبداللّه و ابوسعید خدرى و عبداللّه بن زبیر و عبداللّه بن عمر و انس و ابوهریره و ابوموسى و از همه معروف‏تر عبداللّه بن عباس به تفسیر اشتغال داشتند. روش ایشان در تفسیر این بود که گاهى آنچه از پیغمبر اکرم(ص) در معانى آیات قرآنى شنیده بودند، در شکل روایتِ مسند نقل مى‏کردند (ر. ک: آخر اتقان سیوطى، چاپ قاهره، 1370 هـ). این احادیث از اول تا آخر قرآن جمعاً دویست و چهل و چند حدیث اند که سند بسیارى از آنها ضعیف است و متن برخى از آنها منکر است و گاهى تفسیر آیات را در صورت اظهار نظر ـ بى آنکه به پیغمبر(ص) اسناد دهند ـ القا مى‏کردند... علاوه بر اینکه مقدار زیادى از این قسم، روایاتى است که در اسباب نزول آیات و قصص تاریخى آنها وارد شده و همچنین در میان این روایاتِ صحابى، بسیارى از سخنان علماى یهود که مسلمان شده بودند، مانند کعب الاحبار و غیره، بدون اسناد یافت مى‏شود39... . [تابعین] تفسیر آیات را گاهى در شکل روایت از پیغمبر اکرم(ص) یا صحابه نقل مى‏کردند و گاهى معناى آیه را بى آنکه به کسى اسناد دهند، در صورت [=قالب] اظهار نظر، ایراد مى‏کردند، و متأخرین مفسرین با این اقوال نیز معامله روایات نبوى نموده [!] آنها را روایات موقوفه (یعنى مروئ عنه در آنها ذکر نشده) مى‏شمارند و قدماى مفسرین به این دو طبقه [= صحابه و تابعین] اطلاق مى‏شود40... کسى که با دقت در روایات مُعنعن تفسیر (روایاتى که سند آنها ذکر شده) تدبر نماید، تردید نخواهد کرد که دسّ و وضع در میان آنها نیز فراوان است... .
عوامل گرایش به تفسیر عقلى / اجتهادى
پیش از این در این باره سخن گفتیم که تفسیر قرآن با تبیین‏هاى نبوى آغاز شد و تا چند قرآن کمابیش بدان بسنده کردند. در سه سده نخست، روشى در تفسیر قرآن شکل گرفت و گسترش یافت که به تفسیر نقلى یا مأثور نامبردار است. از اوایل قرن چهارم، این شیوه، اندک اندک جاى خود را به روش دیگرى داد که تاکنون نیز رواج و غلبه دارد. بررسى زمینه‏هاى تاریخى و ذهنى این جابه‏جایى بسیار مهم است؛ تا از این رهگذر به شناخت موزون‏تر و استوارترى از شیوه تفسیر اجتهادى راه یابیم.
در اینجا به پنج عامل عمده در گسترش و غلبه تفسیر عقلى اشاره مى‏کنیم و سپس در پایان خدمات متقابل عقل و نقل را در فهم قرآن برمى‏رسیم. بدین رو آنچه پس از این مى‏آید، عوامل پیدا و پنهانى است که موجب جایگزینى تفسیر اجتهادى شد که البته این عدد (پنج) نه به حصر عقلى است و نه به استقراى تام.
1. دعوت‏هاى قرآن به اندیشیدن
نخستین و مهم‏ترین عامل براى گرایش به تفسیر اجتهادى / عقلى، دعوت‏هاى خود قرآن است که همگان را به اندیشیدن و خرد ورزى در آیاتش فرا خوانده است. حداقل دو آیه صریح در قرآن وجود دارد که با الفاظ مشترک در صدر و نتایج مختلف در ذیل، قاریان را به تدبر در خود دعوت مى‏کند. نیز نیندیشیدن در قرآن را برابر با قفل شدن دل‏ها مى‏داند. آن دو آیه بدین قرار است:
ـ اَفَلا یَتَدبَّروُنَ القرآنَ اَمْ عَلى قُلوبٍ أقْفالُها؛41
پس آیا قرآن را نمى‏اندیشند، یا آنکه بر دل‏ها، قفل هایشان افتاده است.
ـ اَفَلا یَتَدبَّروُنَ القرآنَ وَ لَو کانَ مِنْ عِندِ غیراللّه لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتلافاً کثیراً؛42
پس آیا قرآن را نمى‏اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف‏هاى بسیارى مى‏یافتند.
غیر از این، آیاتى نیز در قرآن هست که اصل اندیشیدن را توصیه و سفارش بسیار مى‏کند.43 کمتر کتابى را مى‏توان یافت که به این صراحت و شجاعت از همه عالمیان بخواهد در او بیندیشند و هر گونه موشکافى را فرو نگذارند.
علاوه بر این توصیه‏هاى اکید، قرآن خود اهل استدلال است و گاه عملاً نیز عقل ورزى را به خوانندگان و مخاطبان خود مى‏آموزد؛ مانند آیاتى که علیه شرک استدلال مى‏کنند.44 نیز در قرآن، آیات فراوانى وجود دارد که جز به مدد عقل، نمى‏توان به تفسیر سالم و صحیح آنها رسید؛ مانند آنجا که براى خدا «دست» و «صورت» قائل مى‏شود45 و از نشستن بر عرش / تخت، سخن مى‏گوید46 و دیدار او را ممکن مى‏نمایاند47 و... چنان که مفسر، در فهم قرآن نخواهد به عقل و اجتهاد خویش نیز نظر داشته باشد، با مشکلات بسیارى مواجه مى‏شود که غیر از نمونه‏هاى بالا، این را نیز مى‏توان افزود که هرگز توفیقى در جمع برخى آیات نمى‏یابد.48
قرآن از یک سو سخن از فقدان اختلاف در خود مى‏گوید و نیز کسانى را که برخى آیات را ایمان مى‏آورند (افتوءمنون ببعض الکتاب)49 و برخى دیگر را کفر مى‏ورزند (وتکفرون ببعض) سخت سرزنش مى‏کند. چگونه ممکن است چنین ناسازگارى‏هاى ظاهرى را بدون تأمل و تدبر در مجموعه آیات حل و فصل کرد. نیز حضرت على(ع) کتاب‏اللّه را چنان یکدست و همسان مى‏شمارد که همه اجزاى آن بر یکدیگر شهادت مى‏دهند:
کتاب اللّه ینطق بعضه على بعض و یشهد بعضه على بعض؛50
کتاب خدا، جزئى از آن بر جزئى دیگر ناطق است و شهادت مى‏دهد برخى از آن بر برخى دیگر.
این گونه سازگارى‏هاى نظام وار، جز به مدد اندیشه و تدبر در جامعیت وکلیت قرآن، مکشوف نمى‏گردد.
از همه مهم‏تر همان دو آیه نخست است که به صراحت و شجاعت، اندیشیدن و تدبر کردن در خود را به جدّ توصیه مى‏کند، و حتى تن زدن از این واجب را، مساوى با دو منکر مى‏داند:
1. فرو بستگى دل (محمد، آیه 24)؛
2. عدم درک اعجاز قرآن و یکنواختى شگفت آن (نساء، آیه 82).
مرحوم علامه طباطبایى، پس از نقل دو آیه پیش گفته، مى‏افزایند:
دلالت آیه‏ها بر اینکه قرآن، تدبر را ـ که خاصیّت تفهم را دارد ـ مى‏پذیرد و همچنین تدبر، اختلافات آیات را که در نظر سطحى و ابتدایى پیش مى‏آید، حل مى‏کند. روشن است و بدیهى است که اگر آیات در معانى خودشان ظهورى نداشتند، تأمل و تدبر در آنها و همچنین حل اختلاف‏هاى صورى آنها به واسطه تأمل و تدبر معنا نداشت.51
آرى؛ قرآن نه تنها اندیشیدن و تدبر را در خود، از ما مى‏خواهد، بلکه آنان را که چنین نکنند، دلمرده و بى بهره از درک اعجاز خود مى‏داند.52
2. شیوه نخستین مفسران
مفسران نخستین، یعنى پیامبر(ص) امامان(ع) و برخى صحابه، همان گونه که دانش زبانى و ادبى عرب را در فهم قرآن دخالت مى‏دادند، از عقل نیز در تفسیر استفاده مى‏کردند. بدین رو نباید ریشه این نوع تفسیر و فهم قرآن را در عصر تابعین دید53، بلکه بسى پیشتر از آن، تفسیر اجتهادى قرآن آغاز شده بود؛ یعنى از زمان نزول نخستین آیات:
محمد حسین ذهبى، نویسنده التفسیر و المفسرون54 تفسیر را در اعصار نخست به سه مدرسه مکى، مدنى و عراقى تقسیم مى‏کند و مى‏افزاید که در همان دوران مدرسه و مکتب عراق، رویکردى اجتهاد گونه به قرآن داشتند. اما حق آن است که اساس و ریشه چنین روشى را در همان نخستین تفسیرهایى دانست که از زبان پیامبر(ص) صادر شده است و در نظام تفسیرى ائمه و پاره‏اى از اصحاب ایشان نیز مى‏توان ردّ پاى عقل گرایى را در تفسیر دید. آرى، در نخستین مکتوبات قرآنى و تفسیرى، غلبه از آنِ تفسیر نقلى است؛ یعنى اولین کتاب‏ها و رساله هایى که در باب قرآن تحریر شد، همگى متأسى به روش تفسیر مأثورند. اما اندک اندک تغییرات خُرد و کلانى در نگاه و روش مفسران پدیدار شد که یک دلیل عمده در رویکرد جدید، نمونه‏هاى تفسیر اجتهادى در بیانات نبوى است. تأکیدات و ستایش هایى که از عقل بر زبان پیامبر(ص) و جانشینان ایشان جارى شد، مزید بر علّت گشت و راه را به روى عقل گرایانِ اجتهادگر در تفسیر قرآن، باز نمود. در میان متون روایى ما احادیث بسیارى است که عقل را مدح مى‏گویند و فراوانى آنها، نویسنده را از آوردن نمونه معذور مى‏دارد. این نوع مدایح و سفارش‏ها، هم در احادیث نبوى به چشم مى‏آید و هم در اخبار و روایات امامان شیعه(ع)؛ چنان که از امام کاظم(ع) نقل است که فرموده‏اند:
إنَّ اللّه عَلَى النّاسِ حجتَیْن حُجّة ظاهره و حُجة باطنه فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه فالعقول. 55
از مجموع روایات و سخنانى که در شأن قرآن از پیامبر(ص) و جانشینان معصومش نقل شده است، چنین برمى‏آید که آنان حمل قرآن را بر بهترین وجهى که عقل مى‏پذیرد، تأیید کرده‏اند. صاحب البرهان، به نقل از جوامع روایى پیش از خود، این حدیث را از پیامبر(ص) نقل مى‏کند که بسیار گویا است:
القرآنُ ذُو وجوهٍ مُحتملةٍ فاحْمِلُوه عَلى اَحْسَنِ الوجوه؛ 56
قرآن وجه‏هاى فراوانى را برمى‏تابد؛ آن را بر بهترین وجه و احتمال، حمل کنید.
انتخاب بهترین وجه و احتمال بر عهده کیست؟ سخن پیامبر گرامى(ص) این نیست که وجهى را بپذیرید که شنیده‏اید؛ مى‏فرمایند: بهترین وجه را پذیرا باشید. انتخاب «بهترین / احسن الوجوه» جز در حیطه وظایف و توانایى‏هاى عقل و اجتهاد مبتنى بر مقدمات لازم نیست.
در فصل «موءلّفه‏هاى تفسیر اجتهادى» نمونه هایى از تفسیر اجتهادى را در کلام معصومین(ع) بازگویى کرده‏ایم. در اینجا به ذکر چند نکته بسنده مى‏کنیم:
نخست اینکه آنچه اکنون ما تحت عنوان «تفسیر مأثور» در اختیار داریم، نسبت به صاحبانِ اصلى خودْ اجتهاد است و نسبت به ما مأثور. یعنى روایات تفسیرى اگر نسبت به ما حکم مأثور را مى‏یابد، اما نسبت به گویندگان خود چنین وضع و حالى ندارد. بدین رو مى‏توان بسیارى از آنچه را که ما مأثور مى‏نامیم، مثال‏هایى دانست از روش تفسیر اجتهادى قرآن در عصر رسالت و عصمت.57 آرى؛ اجتهاد نیز خود معانى متعددى را بر مى‏تابد که به حتم نوعِ مربوط به معصومان، با آنچه از عقل و اندیشه ما مى‏تراود، تفاوت دارد. اما در اینکه بسیارى از اظهار نظرهاى پیامبر(ص) و معصومان(ع) درباره تفسیر قرآن از رهیافت‏هاى عقلانى ـ وحیانى ایشان است، نمى‏توان تردید کرد. آنان سخنگویان وحى بودند و در تفسیر همین وحى، عقل خویش را نیز عاطل مى‏گذاشتند؛ بلکه وحى را از منظر وحى و با ابزار عقلِ معصومانه خود براى دیگران تبیین مى‏کردند.
نکته دیگر آنکه اگر اجتهاد را معجونى از عقل و نقل بدانیم، و لغت‏شناسى، شأن نزول و مفهوم‏گسترى را نیز از پایه‏هاى آن بشماریم، هرگز دون از شأن معصومان نخواهد بود. چنین اجتهادى در مقابل نص قرار نمى‏گیرد؛ بلکه اگر از جانب ساحتِ مقدس معصومان(ع) باشد، خود عین نص است.
به هر روى در اینجا بر آن بودیم که باز گوییم، نخستین نمونه‏هاى تفسیر اجتهادى را باید در نخستین تفسیرهایى جست که در عصر رسالت و عصمت صادر شده‏اند؛ زیرا فهم قرآن بدون عملیات عقلى ممکن نیست، و اگر اعتدال را نیز از مقوّم‏هاى عقل ورزى بشماریم، به حتم عقل و وحى را باید مکمل یکدیگر ببینیم و همچنان که عقل از هدایت وحى، بى نیاز نیست، وحى نیز بدون ابزارهاى عقلى و اجتهادى، بر مسند فهم و درک آدمیان نمى‏نشیند و در شمارى از اخبار و روایات مأثور، محبوس مى‏ماند. به‏حتم چنین حبس و حصرى، سزاى چنان سیمرغ بلندآشیانه‏اى نیست.
3. اقتضا و تعریف تفسیر
دعوى نگارنده آن است که از تعریف و ماهیت تفسیر، چنین برمى‏آید که نیاز به اجتهاد عقلى دارد. با نظر به آنچه در لغت و تعریف فنّى ـ اصطلاحى تفسیر آمده است، مى‏توان نتیجه گرفت که بدون امعان نظرهاى اجتهادى و فعالیت‏هاى ذهنى نمى‏توان فرایند تفسیر را حاصل کرد. بدین رو تعریف و ماهیت تفسیر، تلائم چندانى با آنچه اکنون به تفسیر نقلى و مأثور مشهور است، ندارد. تفسیر مأثور، اگر چه خالى از اجتهاد نیست، اما اگر بخواهد خود را بالکل از عقل ورزى و نظریه‏پردازى معزول کند، از منطقه تفسیر فاصله گرفته و وارد علم الحدیث یا تدوین متون روایى شده است.
ابن عاشور و صاحب التمهید هر دو ذیل واژه تفسیر، تعریفى ارائه داده‏اند که در آن سعى و اجتهاد ضمیمه شده است. بدین ترتیب تفسیر در لغت، یعنى آشکار نمودن مطالب معنوى و معقول، همراه سعى و اجتهاد است.58 حتى اگر این قید را هم کسى نیفزوده بود، همچنان مى‏توانستیم فصلِ «تعقل» را در تعریف تفسیر بگنجانیم؛ زیرا اگر غیر از این بود، تفسیر تعریفى جز نقل احادیث و اخبار و بحث درباره سند آنها، نداشت.
تعریف اصطلاحى تفسیر نیز به همین نقطه ختم مى‏شود؛ زیرا معروف‏ترین تعریفى که براى تفسیر شده است، همان عبارت کوتاهى است که در لسان العرب آمده است:
الفسرُ: کشفُ المُغَطَّى و التفسیر کشف المراد عنِ اللفظ المُشکل. 59
تفسیر کلام یا نوشتار هنگامى ضرورت پیدا مى‏کند که در دلالت آن بر مراد گوینده یا نویسنده، مانع و حجابى وجود داشته باشد. پس اگر کلامى در معنایى صراحت یا ظهور داشت، بیان آن ظهور، تفسیر نامیده نمى‏شود؛ زیرا حجابى در سخن صریح و ظاهر وجود ندارد. اما اگر ظهور ابتدایى سخن یا نوشته‏اى، به جهاتى حجت نبود، مخاطب براى رسیدن به مراد گوینده یا نویسنده، لازم است کلیه مواضع و هر جایى را که احتمال وجود قراین حالى و مقامى مخاطب ظهور ابتدایى مى‏دهد، مورد بحث و فحص دقیق قرار داده، پس از جست و جو، تأمل، تعقل و جمع بندى، آنچه برایش ظاهر یا قطعى شود، تفسیر خواهد بود. 60
مى‏دانیم که تفسیر، مصدر باب تفعیل است و مصدر این باب اغلب براى افاده تکثیر و مبالغه مى‏آید. تکثیر در تفسیر، البته معناى مجازى و اعتبارى مى‏یابد؛ اما وقتى از این باب استفاده مى‏شود، معمولاً باید در ضلعى از اضلاع معنا، قائل به افزایش شد. بدین رو است که برخى آن را «به کار بردن فکر در تحصیل معانى دقیق» دانسته‏اند.61
در مجموع مى‏توان تفسیر را تلاشى دانست که مفسر براى استنباط معنا و مراد از الفاظ قرآن به کار مى‏بندد. از این رو برخى گفته‏اند که میدان علم تفسیر، جایى است که اجمال یا ابهامى در کلام باشد و مفسر با سعى و اجتهاد، اجمال یا پیچیدگى را از آن بزداید.62
4. نارسایى در روش‏هاى رقیب
بى‏آنکه بخواهیم تفسیر عقلى / اجتهادى را از هر گونه خطا و خطر مصون شماریم، اما در قیاس با دیگر روش‏ها، کاستى‏ها و نارسایى‏هاى تفسیر اجتهادى کمتر است. تفسیر عقل مدارانه قرآن که بى نیاز از نقل و مأثورات صحیح نیست، هماره در معرض آفت و خبط و خطا است. بزرگ‏ترین خطرى که اجتهادات و استظهارات تفسیرى را تهدید مى‏کند، غلتیدن به ورطه «تفسیر به رأى» است. تفسیر عقلى ـ اجتهادى، نیز مانند دیگر روش‏ها، سخت نیازمند آسیب‏شناسى و تصفیه است. با این همه، به نظر مى‏رسد که مفسران و قرآن‏مداران، چاره‏اى جز قدم گذاشتن در این راه پر افت و خیز ندارند؛ زیرا اگر از این شیوه تاریخى دست کشند و همه انواع آن را که یکى تفسیر قرآن به قرآن است، کنار زنند، راهى جز وداع با تفسیر ندارند. این گونه نیست که بتوان با تضعیف این روش، نوبت به روش‏هاى دیگر مى‏رسد؛ بلکه حذف روش اجتهادى از میدان تفسیر، به حذف تفسیر و همه گونه فعالیت‏هاى انسانى در عرصه قرآن‏شناسى مى‏انجامد.
چنان که پیش از این نیز گفتیم، همه روش‏ها ـ از جمله روش عقلى / اجتهادى ـ در فهم قرآن، خالى از قوّت و ضعف نیستند. هر شیوه‏اى را که در تفسیر آیات الهى به کار گیریم، عمق و بلنداى قرآن را تکافو نمى‏کند. عقل و نقل، حتى اگر در کنار هم نشینند و دست در دست یکدیگر گذارند، همچنان در برابر قرآن که وحى خالص است، کوچک و کوتاهند. با این همه، نباید از برگرفتن متناسب‏ترین روش، غفلت کرد. شیوه‏هاى تفسیرى را باید، با همه ضعف و قوت‏هاى آنها دید و در مجموع، متناسب‏ترین آنها را برگزید. آنچه اکنون در تفسیر قرآن، رایج و دایر شده است، نتیجه بازبینى‏هاى مکرر و دقیق صدها قرآن شناس بزرگ در طول تاریخ تفسیر است. در بررسى عوامل و زمینه‏هاى پیشرفت تفسیر اجتهادى، به این نکته وقوف مى‏یابیم که بى شک یکى از عوامل ظهور و غلبه روش عقلى در تفسیر وحى، نارسایى شیوه مأثور و دیگر روش‏هاى تفسیرى است. در واقع آنچه روش اجتهادى را ظاهر و غالب کرد، ضعف‏ها و کاستى‏هایى بود که در نهاد تفسیر نقلى محض وجود داشت.
تنها رقیبى که مى‏توان براى تفسیر عقلى شمرد، نقل است که آن نیز دوره تاریخى خود را پشت سر گذاشته است و اکنون یکى از منابع و سرچشمه‏هاى تفسیر اجتهادى است؛ نه بیشتر. دیگر روش‏ها، مانند روش ادبى یا عرفانى... نیز هرگز قادر به ترسیم چهره کامل و کار امدى از وحى نیستند. این نوع گرایش‏ها ـ نه روش‏ها ـ به گمان بسیارى از اهل فن، در شمار فواید تفسیر قرار مى‏گیرند و به دلیل یک جانبه‏گرایى افراطى، از عهده آنچه ما تفسیر قرآن مى‏نامیم، برنمى‏آیند. تفسیر ادبى قرآن یا تفسیر علمى یا عرفانى، به واقع انحراف هایى در جهان قرآن‏شناسى‏اند؛ مگر آنکه آنها را تحقیقات ادبى یا علمى یا عرفانى بنامیم و انتظار خود را از این گونه کاوش‏هاى علمى، تنزل دهیم.63
تفسیر مأثور و نقلى، حتى اگر حاوى مستندترین احادیث و عارى از هر گونه تناقض و تهانت باشد، همچنان با مشکل نقص رو به رو است؛ یعنى فقدان جامعیت. روشى که نتواند همه قرآن را پوشش دهد، به محرومیت مسلمانان از بخش‏هایى از قرآن مى‏انجامد. این کاستى بزرگ، به اضافه آفات دیگرى که پیش از این برشمردیم، مفسران را به‏تدریج به سمت اعتماد و اعتناى بیشتر به عقلِ دینى کشاند و اندک اندک اجتهاد را که بر نقل نیز اشتمال دارد، بر صدر روش‏هاى تفسیر نشاند. بدین رو مى‏توان گفت، یکى از علل پیروزى روش اجتهادى در تفسیر قرآن، شکست دیگر روش‏ها در ارائه تفسیرى جامع و عارى از تناقض از قرآن بود.
5. قابلیت‏ها و مصونیت بیشتر
تفسیر اجتهادى، مى‏کوشد از همه ابزارهاى فهم متون مقدس، استفاده کند، که یکى از آنها نیز نقل است. بدین رو قابلیت و توانایى بیشترى از خود بروز مى‏دهد. اجتهادات و استظهارات تفسیرى، خود را به منابع خاصى محدود نمى‏کنند و همه منابع را به کار مى‏گیرند. در تفسیرى که به مدد اجتهاد معقول و معتدل صورت مى‏گیرد، هریک از منابع فهم قرآن، جایگاه خود را مى‏یابند و به همین دلیل در تضاعد و همکارى با یکدیگر، محصول پخته‏ترى را ارائه مى‏دهند. منابع تفسیر بنا بر آنچه تفسیرپژوهان گفته‏اند، عبارت است از:
یک. مجموعه آیات الهى. بدین ترتیب روح تفسیر اجتهادى همان تفسیر قرآن به قرآن است.64
دو. احادیث پیامبر و اهل بیت، اقول صحابه و تابعین.65
سه. منابع لغوى، اعم از توضیحاتى که در روایات درباره برخى کلمات قرآن آمده است و آثار نظم و نثر بر جاى مانده از دوران جاهلى.66
چهار. عقل و دانش بشرى.
رکن چهارم تفسیر اجتهادى، یعنى عقل و دانش بشرى، نقش مهمى در هماهنگ کردن دیگر منابع دارد. در واقع آنچه روش‏ها و گرایش‏هاى تفسیرى را از هم جدا مى‏کند و به آنها هویت‏هاى مستقل مى‏بخشد، مدیریتِ منابع است؛ یعنى نحوه و میزان و طریقه استفاده از منابع مقبول. در تفسیر اجتهادى، این وظیفه بر عهده عقل و عرفِ مخاطب گذاشته شده است. اما دیگر روش‏ها، فاقد چنین مدیریت و هماهنگ کننده‏اى هستند.
با توجه به منابع تفسیر ویژگى‏هاى تفسیر صواب و مقبول مى‏توان دریافت که دیگر روش‏هاى تفسیرى، براى همه ادوار مخاطبان قرآن، کارایى ندارند؛ زیرا تفسیر به سامان و به‏هنجار و مقبول قرآن باید چندین ویژگى را دارا باشد که جز در پارادایم اجتهاد نمى‏گنجند. قرآن را باید به گونه‏اى فهمید و تفسیر کرد که:
1. با عقل آدمى سازگارى و تلائم داشته باشد و حداقل هزینه مخالفت با عقل و عرف را متحمل نشود.
2. ناظر به نیازهاى اساسى انسان بوده، توان پاسخگویى به آنها را داشته باشد.
3. از چارچوب‏هاى قواعد عرفى ـ عقلایى حاکم بر زبانِ گفت‏وگو (محاوره) بیرون نزند.
4. در درون خود، دچار اضطراب و ناهماهنگى نباشد و همان طور که قرآن خود گفته است، به اختلاف درونى نینجامد67؛ چنان که حضرت على(ع) نیز در نهج البلاغه، آیات را شاهدانِ یکدیگر و همسو و همسان خوانده است.68
5. با روح کلى شریعت سازگار باشد.
به دعوى این نوشتار، تنها تفسیر اجتهادى است که مى‏تواند به همه این لوازم، ملتزم باشد و این توان و مایه را دارد که از همه منابع تفسیرى (قرآن، حدیث، لغت، عرف، عقل... ) سود برد. جامعیت و کمال دین خاتم را تنها در آینه تفسیر اجتهادى مى‏توان به تماشا نشست؛ زیرا دیگر روش‏ها، هر یک گوشه‏اى از این جمال را مى‏نمایانند و گزارشگران ماهرى از کمال قرآن نیستند.
در همین جا باید افزود که تفسیر اجتهادى با چند گونه مخالفت جدى رو به رو است که منکر قابلیت آن‏اند. از جمله اتهام «تفسیر به رأى» و روایاتى همچون:
انما یعرفُ القرآن من حُوطِبَ به؛
همانا قرآن را فقط مخاطب آن (پیامبر) در مى‏یابد.
بنابراین مدعیان ترجیح تفسیر اجتهادى و قائلان به قابلیت بیشتر این شیوه، باید حداقل به دو نوع نقد پاسخ دهند. نخست اینکه آیا این گونه فهم و تفسیر قرآن، چه اندازه از آفت مهلک و خطرناک «تفسیر به رأى» مصونیت دارد و دیگر اینکه چگونه با روایاتى که فهم قرآن را ویژه معصومان مى‏داند، توانِ مقابله یا سازگارى دارد.
درباره خطر آلودگى تفسیر اجتهادى، به «تفسیر به رأى» جز آنچه مرحوم امین‏الاسلام طبرسى در مقدمه مجمع البیان گفته است، سخنى نمى‏توان گفت. وى پس از نقل روایاتى که تفسیر قرآن را از غیر طریق اثر و حدیث و خبر ممنوع مى‏خوانند و هر گونه تفسیرى که بر اساسِ نقل نباشد، تفسیر به رأى مى‏نامند، به اختصار توضیح مى‏دهد که مراد از «رأى» در این گونه روایات، «هوا» است. بنابراین تفسیر به رأى، یعنى تفسیر قرآن بر اساس هوا و هوس‏هاى شخصى.69 به عقیده او، کسى که قرآن را بر اعتقاد خود حمل کند و توجهى به شواهد لفظى و ظاهرى نداشته باشد، به خطا رفته است؛ نه اینکه هر گونه اجتهاد و دخالت دادن عقل در فهم قرآن، ممنوع باشد.70 علامه طباطبایى نیز «رأى» را به معناى بى نیازى از مراجعه به منابع دیگر، مذموم مى‏داند71؛ چنان که اگر در فهم کلام انسان‏ها نیز تنها به رأى خود بسنده کنیم و به قرائن و شواهد متصل و منفصل توجه نداشته باشیم، راه به جایى نبرده‏ایم.72 به هر روى «تفسیر به رأى» مذموم است، زیرا در این نوع تفسیر، آراى شخصى و هواى مفسر اساس فهم قرآن قرار گرفته است.73 به قول مولوى:
معنى قرآن ز قرآن پرس و بس
و ز کسى کاتش زده‏اند اندر هوس74
همو در جایى دیگر مى‏گوید:
قول حق را هم ز حق تفسیر جو
همین مگو ژاژ از گمان اى سخت‏رو
آن گِره کو زد همو بگشایدش
مُهره کو انداخت، او بِرْبایدش
گرچه آسانت نمود آنسان سَخُن
کى بود آسان، رموز مِنْ لَدُنْ75
مشکل دیگرى که تفسیر اجتهادى با آن رو به رو است، روایاتى است که فهم قرآن را به درک و بیان معصومان منحصر مى‏کند که مشهورترین آنها، روایتى است که فیض کاشانى در وافى نقل مى‏کند: إنّما یعرفُ القرآنَ مَنْ خُوطِبَ به. غیر از مشکلات و تأویل‏پذیرى دلالت این روایت مشهور، مهم‏ترین نکته‏اى که مى‏توان درباره آن گفت، انحصار نقل آن در وافى و منابع غیر قابل استناد است. گویا مشهورترین منبعى که مى‏توان این روایت را در آن یافت، همان مجموعه وافى است که علاوه بر این حدیث، حاوى روایات دیگرى نیز هست که سند صحیحى نمى‏توان براى آنها پیدا کرد. حتى اگر ضعف سندى این گونه روایات را نیز چشم پوشیم، حدیث مذکور، معانى دیگرى را نیز برمى‏تابد که مانع تفسیر اجتهادى نیستند: از جمله اینکه مفاد روایت، انحصار فهم کامل قرآن در معصومان باشد. این سخن، دست کم در میان شیعیان، منکرى ندارد و طرفداران تفسیر اجتهادى نیز مى‏پذیرند که فهم کامل، دقیق، جامع و درک همه رموز و اسرار قرآن، در انحصارِ صاحبان عصمت و رسالت است، و جز ایشان را راهى به سویداى قرآن نیست.
بدین رو چنین روایاتى، مانع اعتماد مسلمانان به دخالت دادن عقل و درک خود براى فهم بهتر قرآن نیست.
6. همپایى با نیازها و تحولات بشرى
نیک مى‏دانیم که قرآن، کتابى است جهانى، کامل، همیشگى و مستقل. اختصاص به امتى یا نژاد و نسل خاصى ندارد76؛ مشتمل است بر کامل‏ترین وجه و آن را نیز به کامل‏ترین شکل بیان کرده است77؛ اعتبار آن به زمان و دوره ویژه‏اى گره نخورده و چنان اصول و قوانینى را پى ریخته است که شایسته‏ترین مصداق براى «حقیقتِ ثابت» است.78 چنین کتابى با چنان دعوى‏هاى به حق و روشنى، نمى‏تواند تفسیر خود را وامدار مقدارى عباراتِ توضیحى در عصرى خاص باشد. قرآن، تنها به مدد عقلِ اجتهادى و اجتهاد عقلى مى‏تواند پاسخگوى نیاز همه انسان‏ها در همه اعصار باشد.
جهان بشرى، هماره رو به تغییر و تحول دارد و فهم انسان، همواره در معرض دگرگونى و توسعه است. چگونه مى‏توان براى موجودى با چنین ویژگى‏هایى، برنامه‏اى ریخت و به موقعِ اجرا گذاشت که عقل را بدان راه نیست و فهم آن موقوف همان توضیحات و تبیین‏هایى است که از طرق ظنّى در کتاب‏ها مضبوط است!؟
امیرموءمنان درباره قرآن و نیاز آن به تفسیرهاى عصرى مى‏فرماید:
هذا القرآن هو خطّء مستورء بین الدفّتین لاینطق بلسانٍ و لابد له من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال؛79
این قرآن، سخنى است که در میان دو جلد پنهان است. به زبان سخن نمى‏گوید؛ بلکه او را ترجمانى مى‏باید و همانا انسان هایى خاص سخنگوى آن اند.
این انسان‏هاى خاص، همان کسانى هستند که حداقل دو ویژگى دارند: اولاً مبانى فهم و تفسیر قرآن را مى‏دانند و ثانیاً همپا با تحولات و نیازهاى روز بشرى، به سراغ قرآن مى‏روند و مى‏کوشند پاسخ به پرسش‏هاى نظرى و عملى جوامع انسانى را از میان آیات بیرون کشند؛ زیرا به گفته امام صادق(ع):
لم یجعله لزمانٍ دونَ زمانٍ جدید؛80
قرآن براى زمانى خاص نازل نشده است؛ بلکه براى هر زمانى، نو است.
قرآنى را که در شأن او گفته‏اند: یجرى مجرى الشمس و القمر81 (= جارى است هر جا که ماه و خورشید مى‏تابد) چگونه مى‏توان همپاى تحولات و نیازهاى عصرى کرد؟ آیا جز به مدد اجتهادِ عصرى و تطبیق آن با روزآمدهاى زندگى؟ این تطبیق و تفسیر، تنها از کسانى ساخته است که به قرآن به دیده عقل و دانش مى‏نگرند و فهم خود را از آن، به منبعِ خاصى محدود نمى‏کنند. «با نگاه بیرونى به این میراث جاویدان، این نکته نمایان است که تفاسیر قرآن همواره مناسب با شرایط بیرونى و به موازات تحولات علوم و تکامل بشرى در طى قرون، منظور و دگرگون شده و فهم آنها نیز تحول و تکامل یافته‏اند و از این رو مفسرین به نکاتى متفاوت از پیشینیان خود اشاره نموده و مطالب جدیدترى را ارائه داده‏اند یا آنها را تصحیح کرده‏اند. »82
شگفتى و اعجاز قرآن نیز در همین است که طراوت و تازگى خود را براى همیشه و الى‏الابد حفظ مى‏کند. همچنان که هیچ مسلمانى، هرگز از خواندن سوره فاتحه و یا هر سوره دیگر قرآن ملول نمى‏شود و اگر همه عمر خود را به خواندن و تلاوت قرآن صرف کند، گرد ملالت و کسالت بر دامان روح او نمى‏نشیند، معانى و مفاهیم این کتاب گرامى نیز هماره تازه و نشاطانگیزند. اما چشمى که بتواند پرده‏هاى کهنه و کهن را از سیماى دلرباى آیات کنار زند، بهتر مى‏تواند این تازگى و جوانى و طراوت را ببیند و دریابد. اگر غیر از آن بود، قرآن کتابى بود که جز به کار قرائت و اندوختن ثواب نمى‏آمد. حال آنکه آدمیان بیش از ثواب، به صواب محتاج اند و ثواب اگر در قرائتِ نیکو است، صواب در فهم تازه و مطابق با نیازهاى روز است.
آرى، سخت باید از تفسیرهاى افراطى و تحمیلى پرهیخت. توجه افراطى به نیازهاى روزمره، برخى را به وادى تأویل‏هاى خنک و ناجوانمردانه انداخته است و این سخنِ زیباى مولانا را به یادها مى‏آورد که مى‏گفت:
کرده‏اى تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن، نى ذکر را
به هوا تأویلِ قرآن مى‏کنى
پست و کژ شد از تو معنى سنى83
هیچ بى تأویل این را در پذیر
تا درآید در گلو چون شهد و شیر
ز آنکه تأویل است وادادِ عطا
چون که بیند او حقیقت را خطا84
در دلش تأویل چون ترجیح یافت
طبع در حیرت سوى گندم شتافت85
 پى‏نوشت‏ها:
* دانش آموخته حوزه علمیه، محقق و نویسنده.
1. نحل، آیه 44؛ نیز ر. ک: بقره، آیه 151؛ آل عمران، آیه 164 و جمعه، آیه 2.
2. ر. ک: نجم، آیه 3.
3. ر. ک: حاقه، آیه 44.
4. ر. ک: گروه نویسندگان، دائرة المعارف تشیع، ج 1، ص 250.
5. ر. ک: الاتقان، ج 4، ص 196و 197 و طبرى، جامع البیان، ج 1، ص 29.
6. ر. ک: علامه طباطبایى، قرآن در اسلام، چاپ 1350 ش، ص 54.
7. ر. ک: مجلسى، مرآة العقول، ج 1، ص 211.
8. اصول کافى، ج 1، ص 114، ح 1.
9. على اکبر بابایى، مکاتب تفسیرى، ج 1 (مفسران نخستین، مکتب روایى، تفاسیر روایى محض)، ص47 و 48.
10. ر. ک: سیر اعلام النبلا، ج 3، ص 467.
11. براى نمونه ر. ک: الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 354.
12. آشکار است که جایگاه ائمه شیعه فراتر از آن است که در شمار مفسران غیر معصوم قرار گیرند.
13. قیامت، آیه 23.
14. ر. ک: طبرى، جامع البیان، ج 29، ص 120.
15. التبیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ذیل آیه و ج 10، ص 197و198.
16. ر. ک: طبرى، جامع البیان، ج 23، ص 94.
17. طبرسى در ذیل آیه 33 سوره مائده، سخن و اجتهاد عکرمه را نقل مى‏کند.
18. ر. ک: محمد خضیرى، تفسیر التابعین.
19. البته مدعا این نیست که تفسیر اجتهادى، ضد تفسیر مأثور است؛ چنان که پس از این روشن‏تر خواهد شد.
20. در معانى «اثر» چندین قول وجود دارد؛ اما روشن‏تر و مقبول‏تر از همه، سخن شهید ثانى است که مى‏گوید: «گاه حدیث به آنچه از معصوم(ع) رسیده اطلاق مى‏شود، و خبر به آنچه از غیر معصوم رسیده و اثر، اعم از آن دو است. (ر. ک: شهید ثانى، الدرایة، ص 1 و نیز ر. ک: مدیر شانه چى، درایة الحدیث، ص 12 و 13).
21. ر. ک: دانشنامه جهان اسلام، ج 7، ص 637 (تفسیر مأثور).
22. براى نمونه ر. ک: تفاسیر شیعى، ذیل سوره نحل، آیه 43 و مرعشى نجفى، احقاق الحق، ج 20، ص 361.
23. ر. ک: تفاسیر اهل سنت، ذیل سوره بقره، آیه 143 و آل عمران، آیه 110.
24. علامه طباطبایى، المیزان، چاپ جامعه مدرسین قم، ج 10 ص 351.
25. ر. ک: شیخ مرتضى انصارى، رسائل، چاپ عبداللّه نورانى، ص 109.
26. ر. ک: البیان، ص 398 و 399.
27. ر. ک: على اکبر بابایى، مکاتب تفسیرى، ج 1، ص 314.
28. ر. ک: الاتقان، ج 2، ص 1217.
29. ر. ک: از جمله در جلد دوم، حدیث‏هاى ص 419 ـ 421. براى بررسى سند روایات تفسیرى ر.ک: معرفت، التمهید، ج 2، ص 23.
30. ر. ک: زرکشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 156.
31. معرفت، التمهید، ج 2، ص 35و56.
32. ر. ک: طبرى، جامع البیان، ج 7، ص 30
33. دانشنامه جهان اسلام، ج 7، ص 638.
34. براى بررسى نقش اسرائیلیات در شکل‏گیرى عقاید کلامى و تفسیرى مسلمانان به منابع زیر مراجعه کنید:
ـ محمد ابوشهبه، الاسرائیلیات و الموضوعات فى کتب التفسیر، بیروت، 1413هـ.
ـ محمد حسن ذهبى، الاسرائیلیات فى التفسیر و الحدیث، دمشق، 405هـ.
ـ محمد هادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، ج 2.
ـ آمال محمد عبدالرحمان ربیع، الاسرائیلیات فى التفسیر الطبرى، قاهره، 1422هـ.
35. ر. ک: مکاتب تفسیرى، ج 1، ص 379.
36. همان، ص 316.
37. براى مطالعه بیشتر در این باره ر. ک: مظفر، دلایل الصدق، ج 1، ص 17 ـ 71، به نقل از منبع پیشین.
38. ر. ک: دانشنامه جهان اسلام، ذیل «تفسیر مأثور»، ج 7، ص 638 و 639.
39. علامه طباطبایى، قرآن در اسلام، چاپ دار الکتب الاسلامیة، ص 43 و 44.
40. همان، ص 45 و 46.
41. محمد، آیه 24.
42. نساء، آیه 82.
43. ر. ک: بقره، آیه 242؛ انبیاء، آیه 67؛ موءمنون، آیه 80؛ نور، آیه 61.
44. ر. ک: انبیاء، آیه 22.
45. ر. ک: فتح، آیه 10 و بقره، آیه 115.
46. الرحمن، آیه 27.
47. قیامت، آیه 22 و 23.
48. مانند جمع بین آیاتى که ایمان را گاه جبرى و گاه اختیارى نشان مى‏دهند. ر. ک: نحل آیه 93 و آل عمران، آیه 79... .
49. بقره، آیه 85.
50. نهج البلاغه، خطبه 133.
51. قرآن در اسلام، ص 19.
52. ر. ک: رضا بابایى، قرآن اندیشى، بینات، سال هفتم، شماره 1 (بهار 79)، ص 18. نویسنده در این مقاله، میان «در قرآن اندیشیدن» و «قرآن را اندیشیدن» فرق مى‏گذارد و معتقد است که چون «قرآن» در دو آیه فوق، مفعولء به است نه مجرور به «فى» مراد قرآن فقط «در قرآن اندیشیدن» نیست؛ بلکه از ما مى‏خواهد که تمامت آن را نیز بیندیشیم.
53. التمهید فى علوم القرآن، ج 2، ص 349.
54. التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 121 و 122.
55. کافى، ج 1، ص 19 (کتاب عقل و جهل): همانا براى خداوند دو حجت است: آشکار و پنهان. حجت آشکار خداوند، پیامبران و رسولان و امامان‏اند و حجت پنهانش، عقل‏ها.
56. ر. ک: البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 305.
57. در کتاب امام على و قرآن، نوشته محمد مرادى، نزدیک به 100 مثال از انواع تفسیرهاى حضرت على(ع) ذکر گردیده است.
58. ر. ک: ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 1، ص 10؛ معرفت، التمهید، ج 1، ص 13 و 14، به نقل از دانشنامه جهان اسلام، ج 7، ص 619.
59. لسان العرب، ج 5، ص 55. براى بررسى تعریف‏هاى مختلفى که از «تفسیر» کرده‏اند ـ اعم از لغوى و اصطلاحى ـ مراجعه کنید به: روش‏شناسى تفسیر قرآن، ص 33 ـ 35.
60. محمد باقر ملکى میانجى، نگاهى به علوم قرآن، ترجمه خدایارى، ص 87 و 88.
61. براى آشنایى با تحقیقات قرآنى درباره تعریف تفسیر، ر. ک: علوم القرآن عند المفسرین، ج 3، ص 168 و 169.
62. ر. ک: محمد باقر حکیم، علوم القرآن، ص 68 ـ 69 و التمهید، ج 1، ص 14.
63. عبده در مقدمه المنار به تفصیل در این باره سخن مى‏گوید.
64. ر. ک: مجمع البیان، ج 7، ص 93.
65. ر. ک: تبیان، ج 1، ص 4.
66. ر. ک: البرهان، ج 2، ص 160 ـ 165.
67. نساء، آیه 82.
68. نهج البلاغه، خطبه 133.
69. ر. ک: مجمع البیان، ج 1، مقدمه، فن سوم، ص 80 ـ 82.
70. همان.
71. ر. ک: المیزان، ج 3، ص 76 و 77.
72. همان.
73. براى آشنایى بیشتر با روایاتى که تفسیر به رأى را مذموم و منکر مى‏شمارند، ر. ک: تفسیر طبرى، ج 1، ص 27 و تفسیر عباشى، ج 1، ص 17و 18.
74. مولوى، مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بیت 3128.
75. همان، دفتر ششم، ابیات 2293 ـ 2295.
76. ر. ک: انعام، آیه 19 و قلم، آیه 52 و ص، آیه 87.
77. ر. ک: احقاف، آیه 30 و مائده، آیه 48.
78. طارق، آیه 14 و اسرى، آیه 105.
79. نهج البلاغه، خطبه 125.
80. صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 87.
81. ر. ک: مقدمه المیزان در توضیح قاعده «جرى».
82. ر. ک: سید محمد على ایازى، قرآن و تفسیر عصرى، ص 16. نویسنده پس از این توضیح کوتاه نمونه‏هایى از آیات قرآن را مى‏آورد که فقط با دانش جدید بشرى قابل تبیین و تفسیر است.
83. مثنوى، دفتر اول، ابیات 1080 و 1081. حرف بکر یعنى قرآن و معنى سنى، یعنى معناى روشن و آشکار.
84. همان، بیت 3741 و 3742.
85. همان، بیت 3740.

تبلیغات