آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

مقدّمه
یکى از مشکلات پژوهش در حوزه دین پژوهى غفلتى دامنگیر در پرداختن به تاریخ علم است. تاریخ علم را باید جوهره‏اى دانست که اصالت‏هاى نهفته در آن، مى‏تواند نوع نگرش و برداشت از یک دانش اسلامى را تصحیح کند. بى‏اعتنایى و یا کم اعتنایى به تاریخ علم سبب شده است که تنها ادبیاتى کم رنگ و نحیف در ارتباط با تاریخ علوم اسلامى در حوزه‏ها شکل گیرد؛ ادبیاتى که علاوه بر گستره محدود خود از غناى لازم نیز برخوردار نیست و تنها به صورت پژوهش‏هایى حاشیه‏اى به چشم مى‏آید که در واقع براى خالى نبودن عریضه (و عمدتا به عنوان مدخلى براى دیگر مباحث) مورد توجه قرار گرفته است و این در حالى است که تاریخ علم و تحلیل‏هایى که از آبشخور نگاه‏ها و رویکردهاى تاریخى به دست مى‏آید، سایه بر سرنوشت بسیارى از مسائل علم دارد و نه تنها سرچشمه نوآورى‏هاى دیروز را یادآور مى‏شود، که منشأ نوپردازى‏هاى امروز نیز مى‏گردد.
باید سفره تاریخ هر علم را باز کرد و اطوار و مراحل تحول‏ساز و تحول سوز آن را به دست با کفایت پژوهش سپرد.در این صورت است که مى‏توان نسبت به مسیرى که علم در پیش گرفته است امیدوار بود و صحت روند و روال آن را تضمین کرد.
تاریخ اجتهاد
صورت امروزین فقه، حاصل بیش از هزار سال تجربه مداوم و مصرّانه است. اجتهاد در مسیر پرفراز و نشیب تاریخ شیعه، مرحله‏اى چند را از سرگذرانده است که در چارچوب آن‏ها مى‏توان به مطالعه نحوه اوج‏گیرى و اهمیت یابى فرایند اجتهاد در اندیشه شیعى پرداخت
مرحله اول. مرحله تشریع
اولین مرحله از ادوار فقه را مرحله تشریع و شکل‏گیرى منابع اصلى فقه تشکیل مى‏دهد. در این مرحله، منابع اصلى فقه یعنى «کتاب» و «سنت» ظهور یافتند و از طریق آن‏ها، تشریع احکام به صورتى تدریجى انجام پدیرفت.
الف. کتاب: عرضه احکام فقهى از طریق کتاب به سه صورت سامان مى‏گرفت مانند:
یکم: ارائه احکام در قالب پاسخ به پرسش‏هایى که مردم از پیامبر(ص) به عمل مى‏آوردند؛ مانند آیاتى که در آن‏ها سخن از «یسئلونک» به میان آمده و متضمن حکمى از احکام فقهى است:
ـ یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر و صد عن سبیل الله و کفر به و المسجد الحرام.(1)
ـ یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول.(2)
ـ یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر.(3)
ـ یسئلونک عن الاهلة قل هى مواقیت للناس و الحج.(4)
دوم: ارائه احکام در ارتباط با قضیه‏اى خاص که براى فرد یا افراد یا جامعه رخ مى‏داد؛ مانند آیه حجاب؛
قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن من فروجهن و لایبدین من زینتهن الا ما ظهر منها...(5)
و یا آیه حرمت غیبت ؛
و لایغتب بعضکم بعضا(6)
سوم: ارائه احکام به صورتى مستقل و بدون مسبوق بودن به سؤال یا رخ دادن حادثه‏اى ؛ مانند آیه مربوط به تشریع روزه؛
یا ایها الذین آمنوا کتب علکیم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم.(7)
ب. سنت: پیامبر(ص) اسلام به عنوان آخرین پیامبر، در قبال آن دوران و نیز آیندگان رسالتى بزرگ بر دوش داشت. او جهت بنیان گذارى سنت، آن را باید گسترده، جامع ،غنى و پرظرفیت ارائه مى‏داد تا بتواند پاسخ‏گوى دو سطح متفاوت زمان پیدایش خود و آینده و تاریخ باشد.
در کنار سنتِ قولى که عبارت از گفته‏هاى حضرت در زمینه احکام بود، گاه سنت به صورت فعلى ابراز مى‏گشت. سنت فعلى آن دسته از افعال پیامبر(ص) را تشکیل مى‏داد که در حوزه عمل با عنایت و قصد شکل مى‏گرفت و بیانگر حکم موضوعى خاص بود. طبق این تعریف آن‏چه توسط حضرت در حوزه رفتارهاى شخصى جبلّى انجام مى‏گرفت، از مقوله سنت به حساب نمى‏آمد.
بر خلاف سنت فعلى که عمدتا حاوى یک نوع رفتار مشخص با ویژگى‏هاى خاص بود، سنت قولى از ظرفیتى بالنده براى انتقال همزمان طیفى از معلومات برخوردار بود. یکى از مهم‏ترین توانایى‏هاى سنت قولى را باید قابلیت پاسخ گویى آن دانست؛ یعنى بر خلاف سنت فعلى که در اکثر مواقع بدون سؤالى از جانب مردم و در جریان عادى زندگى پیامبر(ص) یا به صلاح‏دید وى به منظور یاد دادن یک رفتار به مردم ابراز مى‏شد، سنت قولى در بیشترین موارد خود پاسخ‏هایى بود که حضرت به سؤالات مردم مى‏دادند. در واقع، مردم این امکان را داشتند که با بهره‏گیرى از ابزار پرسش، پاسخ خود را در قالب سنت قولى دریافت دارند. برخى از یاران پیامبر(ص) از این روش به عنوان راهى براى شناخت بیشتر (و نه یافتن پاسخ مشکلات فقهى روزمره خود) بهره مى‏جستند. این افراد که گاه زیادتر از حد معمول نیز از پیامبر(ص) سؤال مى‏کردند، حتى از رهگذران و تازه‏واردان نیز مى‏خواستند تا به طرح پرسش از پیامبر(ص) بپردازند تا آنان نیز منتفع گردند.
* قالب ارائه سنت قولى
در شرایط صدر اسلام و عدم آشنایى مردم با آموزه‏هاى فقهى دین ، پیامبر(ص) ارائه سنت را با جملاتى عمدتا کوتاه و سمبلیک به انجام مى‏رسانید ؛ جملاتى که در عین کوتاه بودن، حجم فشرده‏اى از مفاهیم را همراه خود داشت و به رغم پرباربودن، شتابان راه به حافظه مى‏برد و به خاطر سپرده مى‏شد.
پیامبر(ص) خود در سخنى که امامیه و اهل سنت از وى روایت کرده‏اند به این موضوع اشاره کرده و فرموده است:
اوتیت جوامع الکلم(8)
این ساختار بیانى سنت و قالب جوامع الکلمى آن، به مسلمانان امکان مى‏داد تا وظیفه دریافت سنت را با سرعتى بیشتر به انجام رسانند و مسؤلیت بسیار مهم پاسدارى و ماندگارسازى آن را با سهولتى بیشتر عملى سازند. به ویژه آن که فرصتى را که پیامبر(ص) براى ارائه تمام اجزاى دین ـ هم‏چون اخلاق، فقه، معارف و... ـ در اختیار داشت، زیاد نبود و این به نوبه خود سبب مى‏شد تا ایشان شیوه‏اى بهتر را براى بهره‏گیرى از فرصت‏ها جهت ارائه سنت در پیش گیرند.
* چرایى و چگونگى توجه مردم به سنت
در دوره تشریع، مردم کتاب و سنت را تنها راه‏هاى مورد اعتماد براى دست‏یابى به حکم خدا مى‏نگریستند و به منبع بودن آن‏ها ایمان داشتند. تنها برخى از قبیله‏هاى قریش به صورت پراکنده و از منظر رقابت‏ها و حسادت‏هاى عشیره‏اى مى‏کوشیدند تا سنت را کم ارزش جلوه دهند.(9) ناگفته پیدا است که تلاش‏هایى از این دست، داراى پشتوانه‏اى علمى و توجه برانگیز نبودند.
بنابراین، رسوخ سنت تا ژرفناى لایه‏هاى احساسات اجتماعى مردم و نفوذ به اعماق اندیشه‏هاى فردى و اجتماعى، از همان آغاز ـ و طبعا در تداوم آن در گذر زمان ـ بر کسى پوشیده نیست. پرسش این است که چه گونه سنت به چنین جایگاه محکم و مستقرى دست یافت و در کنار قرآن از نقشى تأثیرگذار و پرهیمنه در فرایندهاى اندیشه ساز جامعه برخوردار گشت؟ پاسخ را در عوامل ذیل باید یافت:
1. آیات قرآنى:
هویت و اعتبار سنت در جایگاه منبع دوم تشریع، ناشى از قرآن است. سنت در پرتو هویت برگرفته از قرآن بود که توانست در متن اندیشه اسلام کارکردى اساسى و بى نظیر از خود بروز دهد و حوزه اندیشه و فرهنگ را در جامعه اسلامى معنا و حیات بخشد. دست کم، آیات دو کارکرد اساسى را نسبت به سنت به سامان رساندند:
اول: الزام مردم به اطاعت از سنت
این کارکرد را در دو آیه زیر مشاهده مى‏کنیم:
ـ و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا...(10)
ـ اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم فان تنازعتم فى شى‏ء فردّوه الى الله و الرسول ...(11)
دوم: معرفى سنت به عنوان شارح و مبیّن قرآن
این کارکرد را در دو آیه زیر مشاهده مى‏کنیم:
ـ و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم(12)
ـ و ما انزلنا علیک الکتاب الا لتبیّن لهم الذى اختلفوا فیه(13)
طبق کارکرد اول (فرا خواندن مردم به اطاعت بى قید و شرط از پیامبر)، این نتیجه و بازتاب در جامعه شکل گرفت که نباید با حاکم ساختن رأى، سنت را مرجعى تشریفاتى قرار داد!
طبق کارکرد دوم (نشاندن سنت در جایگاه شارحیّت نسبت به کتاب) نیز، این نتیجه و بازتاب در مردم شکل گرفت که سنت رابطه‏اى پیوسته و وابسته به قرآن دارد.
2. ایفاى نقش هدف‏مند و حساب شده توسط پیامبر(ص) جهت مؤثر و متنفّذ ساختن سنت:
الف. ایجاد احساس نیاز به سنت در مردم
پیامبر(ص) علاوه بر ارائه قرآن، وظیفه سنگین تاسیس و ایجاد سنت را نیز بر دوش داشت؛ سنتى که قرار بود چند گام عقب‏تر از قرآن، همیشه در اندیشه اسلامى باقى بماند. در شرایط صدر اسلام، براى پاگیرى و تأسیس این نهاد فکرى، ارائه بخش‏هایى که در لایه‏هاى ظاهر و روئین قرآن مشاهده نمى‏شدند، ولى نقش فقهى داشتند، از اهمیت خاصى برخوردار بود و پیامبر(ص) با ارائه این بخش‏ها ـ که مسلمانان به شدت به آن نیازمند بودند ـ سنت را به عنوان یک منبع تشریع در میان تازه مسلمانان جاى انداخت و به نهادینه کردن آن کمک کرد. این مطلب را هنگامى مى‏توان بهتر درک کرد که با گذر از نگرش‏هاى امروزین نگاهى نیز به شرایط صدر اسلام بیاندازیم. توصیف‏هایى که از پیامبر(ص) در دوران شکل‏گیرى اسلام به جاى مانده است، نوعى آمیختگى و این‏همانى را میان اهمیت شخصیت فقهى و آموزگارى پیامبر(ص)، با اهمیت قرآن نشان مى‏دهد. در واقع، اعراب تازه با اسلام خو گرفته، تحت تاثیر جلوه‏هاى ربانى و اعجازآمیز قرآن، اولین مزیّتى که از پیامبر(ص) به یاد مى‏آوردند قرآن بود. این اگر چه نشانگر توان و نیروى بالاى کتاب خداوند در جذب کفار به سمت اسلام بود، به خودى خود و در دراز مدت نمى‏توانست نقش پر اهمیت پیامبر(ص) را که بعد از قرآن اهمیتى فوق العاده داشت بر مردم نمایان سازد و این نقش، همان سنت ساز بودن و منشا سنت بودن پیامبر(ص) مى‏باشد.
سنت با این که در نهایت، ارائه تفسیرهایى از قرآن است، ولى میراث ما از سنت بر جاى مانده نشان مى‏دهد که این نهاد فکرى اسلامى هم‏چون یک مترجم ساده عمل نکرده و به صورت مستقل و بدون قرار گرفتن در حاشیه قرآن به ارائه اندیشه‏هایى دست زده که در عین داشتن ارتباطى عمیق و تنگاتنگ با قرآن راه‏یابى به این ارتباط گاه به سادگى میسر نمى‏شود.
بنابراین، پیامبر(ص) نیاز داشت تا نقش سنت ساز و سنت گزار خود را نیز در میان اعراب تازه مسلمان باز گوید. براى راه یابى به این هدف مهم باید رشته‏هاى این ذهنیت که شخصیت پیامبر(ص) را در چارچوبى وابسته و غیر مستقل از قرآن مى‏دید گسسته مى‏شد. از این رو، پیامبر(ص) براى شکل دادن به شرایطى که پذیراى نقش سنت ساز او باشد، باید مى‏کوشید تا در مردم احساس نیاز به خود و سخنانش ایجاد کند و هویتى به نام سنت را پدید آورد. این تلاش به مردم آن دوران توجه داد که علاوه بر قرآن، میراث دیگرى از پیامبر(ص) بر جاى خواهد ماند؛ میراثى به نام سنت!
ب. نشاندن سنت در موضع ابتکار عمل
اگر «انفعال» دامنگیر یک حرکت اجتماعى شود، سرنوشتى بهتر از انزوا یا «تغییر هویت» نخواهد یافت. هم‏چنین اگر یک حرکت فکرى، براى خود وظیفه‏اى بزرگ ـ با مختصاتى اجتماعى و سیاسى ـ تعریف کرده باشد، حتماً فرا روى خود حرکت‏هاى باز دارنده و ستیزه‏جوى فراوانى خواهد داشت. پیامبر(ص) با درکى کامل از ماهیت اندیشه سنت و تلاش‏هاى ستیزه جویانه‏اى که انتظار آن را مى‏کشید، سنت را از مؤلّفه‏هاى انفعالى به شدّت پیراست. باید دانست که همیشه رفتارهاى پیامبر(ص)، در چارچوب‏هاى زمانى، تفسیر کامل خود را نمى‏یابد؛ زیرا بسیارى از موضع‏گیرى‏هاى نبوى نقشى پیش گیرانه داشته و تلاشى به منظور علاج واقعه قبل از وقوع بوده است. بنابر این بخشى از تلاش‏هاى پیامبر(ص) با این هدف انجام گرفت که زمام ابتکار عمل هیچ‏گاه از دستان سنت خارج نگردد.
پیامبر(ص) براى تحقق این هدف و ابتکار عمل بخشیدن به سنت، کوششى چند جانبه را پى ریخت. کوشش‏هاى اساسى پیامبر(ص) در محورهاى زیر جاى مى‏گیرد:
* ایجاد تقابل میان سنت و بدعت
پیامبر(ص) در دفاع پیشگیرانه خود از سنت و با توجه به چالش‏ها و خطرات فراروى، کوشید تا شعور سنت‏شناسى را در اندیشه و احساس سنت‏خواهى را در دل نوظهور مسلمانان بدمد و از این رهگذر، ضریب مصونیت سنت را بالا ببرد. موضع‏گیرى‏ها و تلاش‏هاى پیامبر(ص) در ایجاد این تقابل، پیوندى ناگسستنى میان سنت جویى و اندیشه مسلمانان برقرار کرد که به انگیزش و پیدایش حساسیت اجتماعى در مقابل بدعت گزارى‏ها در گذر زمان منتهى شد. بررسى این واقعیت را با مطالعه پاره‏اى از روایات نبوى پى مى‏گیریم:
ـ اذا رأیتم اهل الریب و البدع من بعدى فاظهروا البراءة منهم.(14) آن‏گاه که بعد از من اهل ریب و بدعت را دیدید از آن‏ها برائت جویید.
ـ کل بدعة ضلالة.(15) هر بدعت گمراهى است.
ـ من تبسّم فى وجه المبتدع فقد اعان على هدم دینه.(16) هر کس به بدعت گذارى تبسم کند، به نابودشدن دین خود کمک کرده است.
ـ ...فاما الى سنة و اما الى بدعة.(17) ... یا به سوى سنت یا به سوى بدعت
ـ ابى الله لصاحب البدعة بالتوبة(18) خداوند از قبول توبه بدعت‏گذار ابا دارد.
* هشدار نسبت به جعل حدیث
رواج دروغ‏پردازى در نسبت دادن حدیث به پیامبر(ص) خطرى اساسى در جامعه براى سنت محسوب مى‏شد و پیامبر(ص) از نقش مخرب این دروغ‏پردازى بر پیکره سنت کاملا آگاه بود. تلاش براى آگاه نمودن جامعه از این خطر، یکى از شگردهاى پیامبر(ص) براى مصون نگه داشتن آن از خطرات بود. در روایتى که هر دو گروه امامیه و اهل سنت از پیامبر(ص) نقل کرده‏اند آمده است: من کذب على متعمدا فلیتبوّا مقعده من النار.(19) آیا در این مرحله اجتهاد وجود داشته است؟
در پرسش از پیشینه اجتهاد، قبل از هر چیز باید قدمت آن را به دست آورد. آیا اجتهاد که پدیده‏اى فقیهانه است در زمان پیامبر(ص) و اوان شکل‏گیرى اسلام تولد یافته است یا الزامات زندگى فقهى دوران‏هاى بعدى شکل‏گیرى این پدیده را سبب شده است؟ براى بررسى این مقوله باید از یک طرف اجتهاد پیامبر(ص) و از طرف دیگر اجتهاد صحابه را مورد بحث قرار داد.
اجتهاد پیامبر(ص)
در ارتباط با اجتهاد پیامبر(ص) دو دیدگاه کلى به چشم مى‏خورد:
الف. روا نبودن اجتهاد در حق پیامبر(ص)
شیعیان با توجه به مبناى کلامى عصمت، پیامبر(ص) را بى نیاز از اجتهاد مى‏دانند در واقع شیعه بر آن است که پیامبر(ص) راهى به مراتب مطمئن‏تر و روشن‏تر به سمت احکام الهى دارد طبق اندیشه شیعه این احکام در قالب وحى یا القاء در قلب پیامبر(ص) به وى منتقل مى‏شوند
ب. روا و ممکن بودن تحقق اجتهاد توسط پیامبر(ص)
این دیدگاه را بیشتر اهل سنت ابراز کرده‏اند طبق نظر آنان تحقق اجتهاد از ناحیه پیامبر(ص) نه تنها امرى ممکن به شمار مى‏رود، بلکه معتقد شده‏اند که پیامبر(ص) تلاش‏هاى اجتهادى نیز در کارنامه خود داشته است.(20)
این دیدگاه به ادله‏اى چند تمسک کرده است که یکى از این ادله، آیه و شاورهم فى الامر است. طرفداران این دیدگاه معتقدند که اگر پیامبر(ص) بى نیاز از اجتهاد بود، معنى نداشت خداوند او را به مشورت با مردم فرا بخواند. پاسخ این است که این آیه وجهه مدیریتى و حکومتى حضرت را مخاطب قرار داده است نه حیثیت پیامبرى او را؛ پیام آورى رابطه‏اى مستقیم با خدا بود و بس، نیازى به مشاوره با خلق نداشت. طرح و بررسى این دلیل و سایر ادله را در جاى دیگرى باید پى گرفت.
طرفداران اجتهاد پیامبر(ص) به دو دسته تقسیم مى‏گردند:
بخشى از آنان معتقدند که اجتهاد حضرت از خطا مصون بوده است(21) و بخش دیگرى بر این اعتقاد هستند که اجتهاد پیامبر(ص) همانند اجتهاد سایر مجتهدان در معرض فرو غلتیدن به خطا بوده است.(22) این بخش از سنیان در عقیده خود یکدست نیستند؛ پاره‏اى از آنان بر این باورند که خطاپذیرى اجتهاد پیامبر(ص) صرفا در امور مربوط به دنیا جریان داشته است و نه در امور مربوط به شرع و دین(23) و پاره‏اى دیگر معتقد هستند که خطا حتى در اجتهادهاى پیامبر(ص) نسبت به امور شریعت نیز راه داشته است(24)
اینان در پاسخ این اشکال که اعتقاد به خطاپذیرى پیامبر(ص) در اجتهاد، مستلزم پذیرش راه یابى خطا به سنت است، این پاسخ را داده‏اند که خطاهاى اجتهاد پیامبر(ص) در نهایت به شریعت راه نمى‏یابد؛ زیرا در صورت گذر از همه مسیرهاى پیش روى و قرار گرفتن در آستانه وارد شدن به حیطه سنت، توسط نصّ الهى یا همان قرآن اصلاح مى‏گردد و به دژ شریعت پاى نمى‏گذارد.(25)
از نظر اندیشه شیعى آن‏چه از اول راه خطا را به روى پیامبر(ص) مى‏بندد، مبناى کلامى عصمت است. در نتیجه قبل از آن که نوبت به چاره‏جویى جهت مشکل راه‏یابى خطا به شریعت برسد، برهان کلامى مسأله را به صورت بنیادین حلّ مى‏کند و اصل خطاپذیرى پیامبر(ص) را در اندیشه‏ها و رفتارهایش به صورت قاطع رد و مردود مى‏شمرد. بنابر این، ماهیت بحث از نظر شیعه کلامى است و سرنوشت آن باید در کلام رقم بخورد.(26)
اجتهاد صحابه
نمونه‏هایى در دست است که نشان از اجتهاد صحابه مى‏دهد. به نمونه‏هایى از آن اشاره مى‏کنیم:
1. ابوالاسود مى‏گوید: معاذ در یمن بود. مردم نزد او جمع شدند و گفتند: یک مرد یهودى مرده است که برادرى مسلمان از او به جاى مانده است. او گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: ان الاسلام یزید و لاینقص نتیجه آن شد که آن فرد مسلمان از برادر یهودى خود ارث برد.(27)
2. از عایشه نقل شده که افلح اجازه خواست نزد من بیاید. من به او اجازه ندادم. گفت: آیا از من خود را پنهان مى‏دارى در حالى که من عموى تو هستم؟ گفتم: چگونه؟ گفت تو را زن برادرم از شیر خود شیر داده است. من گفتم: باید از رسول خدا(ص) بپرسم، رفتم و از ایشان پرسیدم. گفت: افلح راست مى‏گوید، به او اجازه بده!(28)
3. ام سلمه در داستانى که در کتب معتبر روایى از او نقل شده، نمونه‏اى از اجتهاد در آن زمان را به نمایش مى‏گذارد. داستان از این قرار است: هنگامى که پیامبر(ص) در جریان فتح مکه به سوى آن شهر مى‏رفت، عبدالله ابى امیه برادر ام‏سلمه نزد حضرت(ص) آمد و به حضرت سلام کرد. پیامبر(ص) به او پاسخ نداد و از او روى برگردانید و با وى سخن نگفت. عبدالله نزد خواهرش ام سلمه رفت و گفت: رسول خدا اسلام همه مردم را قبول مى‏کند، اما اسلام من را نمى‏پذیرد. هنگامى که رسول خدا(ص ) نزد ام سلمه آمد، وى به حضرت گفت: پدر و مادرم به فدایت اى رسول خدا(ص)! همه مردم از بین قریش و عرب به‏واسطه شما سعادتمند شدند مگر برادرم! شما اسلام وى را نپذیرفتید، در صورتى‏که اسلام همه مردم را قبول کردید!؟ حضرت(ص) فرمود: برادر تو اى ام سلمه، مرا مورد تکذیبى قرار داده که هیچ کس تا به حال انجام نداده است. سپس به آیه‏اى(29) که در مورد تکذیب وى نازل شده اشاره نمود.
پاسخ ام سلمه به پیامبر(ص) به خوبى گویاى شرایط حاکم بر دوران مورد بحث مى‏باشد.
موارد یاد شده و امثال آن بیش از آن که حاکى از مهارت‏هاى فقهى و اجتهادهاى رسمى باشد، بیانگر وقوع اصل اجتهاد است. البته این اجتهادها به صورتى جسته و گریخته و در سطحى کم رمق انجام مى‏گرفته است.
مرحله دوم. ظهور اجتهاد به صورت ملموس و کوشش براى شناسایى و ارائه منابع آن.
سیاست، قضاوت و فتوا عرصه‏هایى بودند که سامان دادن آن‏ها ذهن صحابه را به خود مشغول ساخته بود. سیاست حساس‏ترین مسأله حاکمان ، قضاوت فورى‏ترین مسأله جامعه و افتاء فراگیرترین مسأله مطرح براى عموم صحابه به حساب مى‏آمد.
در شرایطى این‏چنین، رفته رفته این اندیشه هر روز تقویت مى‏شد که باید در ابتدا به کتاب و نصوص پیامبر(ص) مراجعه کرد و در صورت نیافتن حکم مسأله به رأى مراجعه نمود. ابن مسعود مى‏گوید:
کسى که قضاوتى به او روى آورد، پس به آن‏چه در کتاب خدا هست حکم کند. اگر در کتاب خدا نبود، به آن‏چه پیامبر(ص) حکم کرده حکم کند و اگر موضوعى به او روى آورد که حکم آن را در کتاب خدا و قضاوت‏هاى پیامبر(ص) نمى‏بیند، به آن‏چه صالحان به آن حکم کرده‏اند حکم کند و اگر امرى به او روى آورد که نه در کتاب خدا بود و نه در قضاوت‏هاى پیامبر(ص) و صالحان، اجتهاد به راى کند: «فلیجتهد برأیه».(30)
ابوبکر پیرامون کلاله گفت:
«اقول فیها برأیى فان یکن صوابا فمن اللّه‏ و ان یکن خطأ فمنّى و من الشیطان»(31) من در باره کلاله مطابق رأى خویش سخن مى‏گویم. اگر درست باشد از خدا و اگر اشتباه باشد، از من و از شیطان است.
عمر بن خطاب بیش از همه اجتهاد مى‏کرد(32)
بدین‏سان در میان سنیان هر چه زمان به پیش رفت، رأى‏گرایى هر چه بیشتر و بیشتر رشد و نمو یافت.
امام على(ع) در جریان شکل‏گیرى رأى‏گرایى به نقد و ردّ آن پرداخت، ولى به لحاظ قرار گرفتن عده‏اى از صحابه در جایگاه مرجع (و طبعا علاقه‏مند بودنشان به رأى‏گرایى) و در حاشیه قرار داشتن امام على(ع) در آن سال‏ها، در عمل مقاومت‏هاى حضرت به تعطیل این جریان منجر نشد.
یکى از مواردى که حضرت به نفى و ردّ رأى‏گرایى پرداخته در زیر ارائه مى‏گردد:
امام در نامه خود به متصدى امر قضا در شهر اهواز نوشت: والدّین لیس هو بالرأى انما هو الاتباع(33) دین به رأى نیست، بلکه پیروى است.
یرد على احدهم القضیة فى حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه ثم ترد تلک القضیة بعینها على غیره فیحکم فیها بخلافه ثم یجتمع القضاة بذلک عند الامام الذى استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا. و الهُهُم واحد، و نبیّهم واحد و کتابهم واحد افأمرهم اللّه‏ تعالى بالاختلاف فاطاعوه؟ ام نهاهم عنه فعصوه؟ ام انزل اللّه‏ سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه ام کانوا شرکاء له فلهم ان یقولوا و علیه ان یرضى؟ ام انزل اللّه‏ سبحانه دینا تامّا فقصرّ الرسول(ص) عن تبلیغه و ادائه و اللّه‏ سبحانه یقول: ما فرّطنا فى الکتاب من شى‏ء و قال فیه تبیان لکل شى‏ء.(34)
هنگامى که قضیه‏اى به یکى از آنان جهت حکم‏نمودن وارد مى‏گردد، در آن بر پایه رأى خود حکم مى‏کند. عین همان قضیه به قاضى دیگرى وارد مى‏گردد و او بر خلاف حکم قاضى اول حکم مى‏نماید. سپس نزد امامى که آنان را به قضاوت گمارده است مى‏روند و او هر دو رأى را درست مى‏شمرد ، با این که خدایشان یکى، پیامبرشان یکى و کتابشان یکى است. آیا خداوند به اختلاف در رأى فرمان داده و آنان او را در این فرمان اطاعت کرده‏اند؟ یا این که آنان را از اختلاف در حکم نهى کرده است، ولى آنان سرپیچى کرده‏اند؟ یا این که خدا دینش را ناقص فرستاده و از آنان کمک خواسته تا با رأى خود آن را تکمیل کنند؟ و یا این که آنان در تشریع حکم با خدا شریک مى‏باشند و مى‏توانند هر حکمى را صادر کنند و بر خدا است که به آن راضى باشد؟ یا این که خداوند دینش را کامل فرستاده است، ولى پیامبر(ص) در ابلاغ و اداى آن کوتاهى ورزیده است، در حالى که خداوند سبحان مى‏فرماید: ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم و در آن روشنگرى هرچیز وجود دارد؟
مرحله سوم. شکل‏گیرى مدرسه‏ها
فقه را در ابتداى حرکت تاریخى خود مى‏توان در سه سطح مشاهده کرد
سطح نخست: دوران تجربه کردن‏هاىِ خام و کمتر جدّى؛ این تجربه‏ها عمدتا به صورت پراکنده ـ و گاه صرفا به منظور طرح سوالاتى جدید ـ دامنگیر بخش‏هاى نخبه‏تر فقه مى‏شود. این سطح همان تحولى است که پس از رحلت پیامبر(ص) رخ داد و توضیح آن را پیش‏تر آوردیم.
سطح دوم: شکل‏گیرى سلایق و دیدگاه‏هاى هویت بخش؛ این سطح همان وضعیتى است که از آن به عنوان مرحله شکل گیرى مدارس یاد کرده‏ایم و در حال بررسى آن هستیم. توضیح این سطح را در زیر پى مى‏گیریم.
پس از وضعیت پیش گفته که «سطح اول» نام گرفت، تجربه‏هاى اولیه و خام شکل گرفته، آرام آرام اهمیتى بیشتر مى‏یابند و در قالب دیدگاه‏ها و سلایقى متفاوت معرفى مى‏گردند. دیدگاه‏ها و سلایقى که دیگر برخلاف وضعیت اولى آن به صاحبان خود تشخص و هویت مى‏بخشند و خود نیز ـ هر چند به صورت غیر منضبط و پراکنده ـ نماینده نگرشى خاص مى‏گردند. نگرش‏هایى از این دست عموما در قالب مدارسى که معمولا از تجمع اندیشه‏هاى نزدیک به هم شکل مى‏گرفت سامان مى‏یابند. این دوران در فقه را باید دوران شکل‏گیرى مدارس دانست که در اواخر قرن اول شکل گرفت و بر قرن دوم سایه افکند. مدارسى که در این مرحله پدید آمدند، عبارت بودند از:
1. مدرسه حجاز(حدیث)
شخصیت‏هاى این مدرسه عبارت بودند از
ابن هرمز (م 148 هـ.)؛ ابوالزناد(م 130 هـ.)؛ یحیى بن سعید الانصارى (م 143 هـ.)؛ ربیعة الرأى (م 136 هـ.)؛ ابن شهاب زهرى (م 124 هـ.).
2. مدرسه عراق (رأى)
برخى از شخصیت‏هاى این مدرسه عبارتند از:
علقمه (م نزدیک به اواخر قرن اول)؛ ابراهیم نخعى (م 96 ه)؛ حماد بن ابى سلیمان (م 120 ه).
3. مدرسه اهل بیت (قاعده گرایى)
تصویر و توضیح این مدرسه در خلال بحث‏هاى آینده خواهد آمد.
سطح سوم: تبدیل دیدگاه‏ها به مجموعه‏هاى مذهبى منسجم و مرزبندى میان آن‏ها؛ این تحول خود مرحله‏اى را تشکیل مى‏دهد که از آن به مرحله چهارم یاد کرده‏ایم و بحث آن خواهد آمد
مرحله چهارم. شکل‏گیرى مذاهب فقهى
پس از شکل‏گیرى مطالعات دقیق‏تر و گسترش ادبیات علمى توانا براى بازگویى اندیشه‏هاى هر مدرسه، دوران گذار به سر مى‏آید و از دل یک یا چند مدرسه ،مکاتب جدیدى در فقه سر بر مى‏آورند؛ مکاتبى که برخلاف نگاه‏هاى مدرسه‏اى داراى مرزبندى‏هایى چند ضلعى با همدیگر هستند؛ مرزبندى‏هایى که اگرچه از فقه شروع مى‏شوند، ولى لزوما به فقه ختم نمى‏گردند و گاه عرصه‏هایى هم‏چون کلام و یا حتى اخلاق را نیز در مى‏نوردند.
شکل‏گیرى مکاتب نوین در دل دانش‏هاى غیر تجربى را باید روشن‏ترین نشانه پویایى و سرزندگى آن دانش دانست. تنوع مکاتب، بازتاب تلاش‏هایى است که به سمت تجربه روش‏ها، نگرش‏ها و شیوه‏هاى جدید پیش رانده‏اند. برهه‏هاى شکل‏گیرى مکاتب متفاوت را به موازات همدیگر، باید دوران رونق و اوج هر دانش دانست. با این حال، پیش از شکل‏گیرى برهه‏هایى از این دست و قبل از آن که تنوع تجربه‏ها و تحرک‏هاى علمى نوین به مرحله‏اى از بلوغ نایل آیند که از دل نگاه‏هاى نزدیک به هم در درون آن‏ها، مکاتب مختلف شکل گیرد، دورانى پر افت و خیز و هنجارشکنانه گریبان‏گیر دانش مى‏گردد. این دوران اگرچه به ظاهر نشانه‏هاى افول و پراکندگى یا حتى درهم گویى را دارد، ولى در واقع زمینه‏اى است که پس از قوام یابى به شکوفایى آن دانش ختم مى‏گردد. این درهم گویى تنها هنگامى به تفکیک‏هاى دقیق و روشن‏گرانه علمى، بدل خواهد شد که دوران گذار از تجربه‏هاى نوین به مکاتبى مشخص طى گردد.
اگر بخواهیم فقه امامان(ع) را در قالب چارچوب بالا بررسى کنیم، باید به این نکته حساس توجه داشته باشیم که طبق اندیشه شیعى، اندیشه فقهى امامان(ع) از همان ابتدا به صورت منضبط در ذهن آن‏ها وجود داشته است و برخلاف اندیشه‏هاى متکى بر تجربه‏هاى فقهى، پروسه یا فرایند تحول را از سر نگذرانده است. با این حال، حتى اندیشه فقهى امامان(ع) نیز براى مطرح شدن به جامعه‏اى نیاز دارد که توانایى درگیر شدن با آن را داشته باشد. این‏جا است که مى‏توان براى بررسى اندیشه امامان(ع) در قالب روش بالا حساب باز کرد؛ به این صورت که در مرحله نخست و هنگامى که اولین مزمزه‏هاى فقه در جامعه در حال شکل‏گیرى بود، برون‏دادهاى فقه امامان(ع) نیز در کنار دیگر تجربه کردن‏هاى جدید براى جامعه طرح مى‏گشت و با این که از انسجام درونى برخوردار بود، ولى به لحاظ سطح انتظار و توانایى‏هاى محدود فهم فقهى جامعه، بیش از دیگر تجربه‏هاى نارس و کال آن دوران جلب توجه نمى‏کرد. البته واقعیت دیگرى نیز وجود دارد که نباید از آن غفلت کرد و آن این که ائمه(ع) عمدتا همسان با سطح و ظرفیت جامعه به عرضه فقه خود مى‏پرداختند. در مرحله گذار یا دوران مدرسه گرایى نیز اندیشه امامان(ع) هم‏چون دیگر نگرش‏هاى مدرسه‏اى ـ که تا حدى قوام یافته بود ـ به صورت منضبط‏ترى به جامعه عرضه شد. با این که جامعه بر هماهنگى‏هاى بیشترى از این اندیشه توانا گشت، ولى از آن‏جا که در این دوران هنوز مکاتبى متمایز شکل نگرفته‏اند، نوعى درهم ریختگى و بى سامانى را مشاهده مى‏کنیم؛ به عنوان مثال در این دوران فقه را به دو گرایش عمده حجاز و عراق تقسیم کرده‏اند. گرایش عراق خود را در امتداد فقه امام على(ع) مى‏دانست و گرایش حجاز عمدتا به گرایش‏هایى اطلاق مى‏شد که توسط عالمان مدینه از جمله امام صادق(ع) ارائه مى‏گشت. پر واضح است که میان اندیشه امام صادق(ع) و فقه امام على(ع) پیوندى ژرف برقرار است، با این حال عدم وجود مرزبندى‏هاى مشخص سبب مى‏شود تا نوعى درهم ریختگى و قضاوت‏هاى فکرى و بعضا جغرافیایى جایگزین تقسیم بندى‏هاى علمى گردد. پس از گذر از دوران گذار، فقه به سطحى از خودشناسى و خودآگاهى نایل مى‏آید که تنوع اندیشه‏هاى درون خود را در قالب مکاتبى با ادبیات متفاوت معرفى مى‏کند. در این دوران، اندیشه فقهى امامان(ع) نیز به صورت مکتبى دقیق و برخوردار از عناصر لازم یک مکتب، خود را به جامعه مستعد فقهى اطراف خود معرفى مى‏کند.
پس از این توضیح، به بررسى مذاهب فقهى قرن دوم مى‏پردازیم:
الف. مذاهب اهل سنت: اندیشه فقهى اهل سنت در قرن دوم به پیدایش چند مذهب فقهى انجامید که مهم‏ترین آن‏ها چهار مذهب مالکى، حنفى، شافعى و حنبلى بود.
منابع استنباط نزد اهل سنت
منابع مورد قبول مالک: قرآن، سنّت، اجماع، قیاس، قول صحابى، مصالح مرسله، عرف، عادات، سدذرایع، استحسان و استصحاب(35)
منابع مورد قبول ابوحنیفه: کتاب ، سنّت ، قول صحابى و اجتهاد به رأى . او خود مى‏گوید:
آخذ بکتب اللّه‏ فان لم اجد فبسنة رسول اللّه‏، فان لم اجد فى کتاب اللّه‏ و لا سنة رسول‏اللّه‏ اخذت بقول الصحابه، فاما اذا انتهى الامر... اجتهد کما اجتهدوا.(36)
منابع مورد قبول شافعى: کتاب، سنّت، اجماع فقهاء و قیاس .(37)
منابع مورد قبول ابن حنبل: کتاب، سنت. و قیاس .(38) ابن قیم مى‏نویسد:
اصولى که مبناى احمدبن حنبل در فتواهایش بود عبارت بود از پنج مورد زیر: 1. نصوص؛ 2. قول صحابى؛ 3. تخییر در اخذ به قول صحابه و ترجیح بر اساس قول موافق با کتاب و سنّت؛ 4. اخذ به حدیث مرسل و ضعیف؛ 5. قیاس، به هنگام ضرورت.(39)
براى آشکار ساختن ابعاد بیشترى از منابع اهل سنت، مواردى چند را بیشتر توضیح مى‏دهیم:
سنت
نگاه مذهب مالک به سنت، علاوه بر رفتارهاى پیامبر(ص) رفتارهاى صحابه را نیز شامل مى‏شد. شیوه دست‏یابى این مکتب به سنت نیز بى تأثیر از وضعیت جغرافیایى آن زمان نیست. پیروان این مکتب اجماع مردم مدینه را بر یک فتوا و یا اجماع عملى آن‏ها را بر یک رفتار مشخص، راهى مى‏دیدند که به رفتارهاى پیامبر(ص) یا صحابه منتهى مى‏شود. به این ترتیب، طرفداران این مکتب، علاوه بر سنت مکتوب به رفتارهاى عملى مردم مدینه نیز باور و اعتماد داشتند.(40)
همین دیدگاه را ابن حنبل داشته است.(41)
مصلحت
بعد از پیامبر(ص) رفته رفته رجوع به مصلحت شکل گرفت و مانند بسیارى از موضوعات دیگر از لحاظ زمانى، در دامن سیاست پرورش یافت و از آن‏جا به فقه سرایت کرد. خلفایى که بعد از پیامبر(ص) بر مسند خلافت تکیه زدند، هنگامى که نمى‏توانستند از کتاب و سنت، حکم شرعى را به دست آورند، به مصلحت متوسل مى‏شدند. گاه در عرصه حکومت طبق آن حکم و مشى مى‏نمودند و گاه نیز طبق آن فتوا مى‏دادند؛ یعنى هم عمل خلیفه و هم صدور حکم حکومتى و هم فتوا با تمسک انجام مى‏گرفت. البته آن زمان مرزبندى میان فتوا و احکام حکومتى ـ که بعدها انجام گرفت ـ وجود نداشت و صحابه و حکّام به تفاوتِ میان آن دو توجهى نداشتند، ولى مصلحت عملاً مبنایى براى فتوا و احکام حکومتى شده بود.
ابن‏ابى‏الحدید مى‏گوید:
بعد از پیامبر(ص) دو نظر وجود داشت: نص گرا و مصحلت‏گرا. حضرت امیر نص‏گرا بود و در چهارچوب کتاب و سنت باقى مى‏ماند.
او تصریح مى‏کند:
در رأس مصلحت گرایان عمر بود که به مصلحت بى هیچ قیدى رجوع مى‏کرد و حتى مصلحت را بر نصوص هم مقدم مى‏نمود.
وى بر پایه همین مصلحت به تحریم تمتع و متعه و خواندن نماز تراویح به صورت جماعت و ... حکم کرد.(42)
با این وصف، فرایند شکل گرفتن مصلحت را مى‏توان به این صورت توضیح داد که بعد از پیامبر(ص)، صحابه تا مدتى به کتاب و سنت عمل مى‏کردند، اما رفته رفته موضوعاتى پیش آمد که به نظر آن‏ها کتاب و سنت پاسخ گوى آن‏ها نبود؛ از این رو سعى کردند در ارتباط با مسائل حکومتى طبق مصلحت عمل کنند. کم‏کم این توجه به مصلحت تمام جامعه را فرا گرفت و در زمان خلیفه دوم فراگیر شد تا جایى که بعضى وقت‏ها نص را هم نادیده مى‏گرفتند.
در قرن دوم و در مرحله شرایط شکل‏گیرى مکتب‏هاى فقهى، سه دیدگاه در مورد مصلحت نزد سنیان شکل گرفت:
1. دیدگاه مالک
مالک به صورتى جدى «مصلحت مرسله» را به عنوان یکى از منابع و مصادر تشریع ارائه کرد و بر پایه مصالح مرسله فتاوایى را در کتاب‏هاى فقهى خویش مطرح ساخت، ولى نگاه مطلق نگرانه ـ همانند آن‏چه صحابه داشتند ـ به مصلحت نداشت و معتقد بود در جایى که نصوص نباشد مى‏توان به مصالح عمل کرد. طبق این مبنا بود که قید مرسله در زمان مالک وارد مباحث شد؛ البته محتواى این قید و نه لفظ و واژه آن؛ زیرا لفظ مرسله در قرن چهارم تولید شد. خلفاى قبل در بند نصوص نبودند و به مصحلت عمل مى‏کردند و حتى گاه بر خلاف نصّ، این عمل انجام گرفت، ولى تفکرى که مالک سامان داد، تفکر مصلحت مرسله بود؛ یعنى امورى که به فقیهان واگذار شده است و در نصّ، از آن‏ها سخنى ـ نه به صورت کلى و نه به صورت جزئى ـ به میان نیامده است.
2. دیدگاه ابوحنیفه
وى استحسان و عرف را از منابع تشریع مى‏دانست، ولى براى مصلحت جایگاه مستقلى قائل نبود و آن را چیزى نهفته در استحسان و عرف مى‏دید؛ یعنى بخشى از آن را در استحسان و بخشى دیگر را در عرف قرار مى‏داد. به عبارت دیگر، او معتقد بود که با رجوع به این دو، در واقع رجوع به مصلحت، خود به خود صورت گرفته است. به این صورت که عرف در مواردى در پى مصلحت است و در ارتباط با استحسان نیز با مبنا قرار دادن این تعریف که گاه در قلب و ذهن مجتهد ـ در موارد عدم نص ـ مطالبى نیکو منعکس مى‏شود و طبق آن فتوا مى‏دهد، به منبع بودن آن براى تشریع قائل شده بود و اعتقاد داشت که برخى از آن‏چه بر قلب منعکس مى‏شود مصلحت است. بنابراین، عرف یا استحسان الزاماً به مصلحت برنمى‏گردد، ولى بخشى از آن‏ها به مصلحت نظر دارد.
یکى از نویسندگان عرب مى‏گوید:
حظّ المصلحة فى فقهه یکمن فى دلیلین... هما الاستحسان و العرف.(43)
بهره مصلحت در فقه ابوحنیفه در دو دلیل نهفته است ؛ استحسان و عرف.
موفق مکى هم در این زمینه مى‏گوید:
کلام ابى حنیفة اخذ بالثقة و فرار من القبیح و النظر فى معاملات الناس و ما استقاموا علیه و صلح علیه امورهم!(44)
سخن ابوحنیفه چنگ زدن به امر محکم، گریز از زشت و نظر کردن در معاملات مردم و آن‏چه بر آن امورشان استقامت مى‏یابد، است.
3. دیدگاه شافعى و ابن حنبل
شافعى قیاس را به قدرى توسعه مى‏داد که مصلحت را هم فرا گیرد.
در تحلیل این نکته مى‏توان گفت: بعد از پیامبر اکرم(ص) در واقع دو چیز جایگزین سنت شد: مصلحت گرایى افراطى و عمل به قیاس. این نوع مصلحت‏گرایى افراطى را خود سنیان از بین بردند ـ که در تفکر مالک نمود برجسته یافت ـ ولى قیاس توانست راه خود را ادامه دهدتا آن که قرن دوم فرا رسید. در این قرن قیاس وضعیتى افراطى پیدا کرد و این دیدگاه افراطى را ابوحنیفه ایجاد کرد. ائمه(ع) در مقابل قیاس افراطى حنفى مقاومت کردند و اگر مقابله ایشان نبود چیزى از سنت باقى نمى‏ماند.اگر چه نقد اساسى امامان(ع) بر خود قیاس بود، ولى به هر حال بازتاب این نقد جدى، شکل گیرى یک قیاس متعادل در تفکر شافعى بود. قیاس ابوحنیفه با قیاس شافعى از این نظر متفاوت بود که در قیاس شافعى، قیاس عریض‏تر و توسعه یافته‏تر بود و مصلحت را زیر چتر خودش قرار مى‏داد؛ در مقابل قیاس ابوحنیفه از نظر نوع ،تند بود؛ زیرا دست آویزى براى ردّ پاره‏اى از احادیث شده بود و از طرف دیگر، نوعى پرکارى در استنباط حکم پیدا کرده بود. از این دو نظر هم بود که به قیاسى افراطى بدل شده بود.
ابن‏حنبل هم از قیاس توسعه یافته شافعى تبعیت کرد و این یکى از مواردى است که احمد بن حنبل از شافعى تأثیر پذیرفته است. این قیاس توسعه یافته را مى‏توان به این صورت توضیح داد:
در میان این سه دیدگاه، دیدگاه مالک ـ که مصلحت را از منابع تشریع مى‏دانست ـ شهرت بیشترى یافت و نه تنها در میان مالکیه رواج یافت که در تفکر اصولى سایر مذاهب سنیان نیز رفته رفته سایه افکند و این همه که از مصلحت مرسله نام مى‏برند به افکار مالک برمى‏گردد.
استحسان
واژه استحسان در قرن دوم پدید آمد و به ادبیات فقهى و اصولى پاى نهاد. در این قرن دو دیدگاه متفاوت در باره حجیت استحسان ظهور کرد:
1. دیدگاه مالک که سربسته مى‏گفت استحسان 109 علم را تشکیل مى‏دهد.
2. دیدگاه شافعى که به شدت هر چه تمام، استحسان را نفى مى‏کرد و مى‏گفت استحسان یک هواخواهى است و هر کس که استحسان کند دست به تشریع زده است.
ابوحنیفه نیز استحسان را قبول داشته است و آن را به حکمى که شخص آن را نیکو مى‏پندارد بى آن که بر آن دلیلى داشته باشد، تعریف کرده است.
زمینه‏هاى پیدایش استحسان
ممکن است تحلیل کنیم که استحسان در واقع در فضاى مدرسه ارأیتیون شکل گرفت. «ارأیتیون» کسانى بودند که دائما با یکدیگر در بحث و مناظره بودند. طبیعتا در بحث و مناظره، یکى از دو طرف گاهى نکته‏اى را نیکو و درست مى‏شمرد و فورا در برابر طرف دیگر آن نکته را ابراز مى‏کرد. در اثر تکرار این حالت (یعنى ذکر نکته‏هایى که به ذهن خطور مى‏کرد و نیکو شمرده مى‏شد) استحسان معنا و مفهوم پیدا کرد.
پرسش این است که مالک که به شدت از مناظره سر باز مى‏زد و به اصطلاح در فضاى ارأیتیّون جاى نمى‏گرفت، چگونه به استحسان روى آورد؟ آیا رویکرد مالک به استحسان، نشانه نادرستى تحلیل یاد شده (که استحسان را به فضاى مکتب ارأیتیون مرتبط مى‏داند) نیست؟
پاسخ این است که مى‏توان در نظر گرفت که استحسان در ابتدا در فضاى یاد شده ـ یعنى فضاى ارأیتیون ـ شکل گرفت، ولى رفته رفته به شخصیت‏ها و افراد دیگر سرایت کرد و مالک از آن جمله بود. در واقع مالک از ورود در مناظره سرباز مى‏زد، اما کاملاً از بخشى از ادبیات و تفکر حاکم بر زمان خود تأثیر مى‏پذیرفت.
قیاس
قیاس اگرچه اولین بار در زمان خلیفه دوم(45) بر سر زبان‏ها افتاد، ولى دوران اوج خود را در قرن دوم و در دوران ابوحنیفه تجربه کرد تجربه‏اى که گاه به مرز افراط‏هایى مى‏رسید که در چارچوب اصلى قیاسى که در گذشته رایج بود نیز نمى‏گنجید. ابوحنیفه این روند را تا آن‏جا پیش برد که از آن در دو مورد زیر استفاده کرد:
یکم. در ارزیابى روایات: او گاه در بهره‏گیرى از قیاس از مرز غیر منصوصات گذر مى‏کرد و از آن در ارزیابى روایات بهره مى‏گرفت. در واقع به جاى آن که روایات صرفا نقطه عزیمت عمل قیاس و محلّ دریافت علت باشند، پاره‏اى از خود این روایات به محلى براى اعمال ارزیابى توسط قیاس تبدیل شدند؛ به این معنى که اگر فرضا از روایتى علتى استنباط مى‏شد، این علت خود به معیارى جهت ارزیابى روایتى دیگر و احیانا طرد آن بدل مى‏گشت. روایت مربوط به «کفایت یک شاهد به همراه یمین» از این دسته است .
دوم. تسرى دادن حکم برآمده از قیاس به زیر مجموعه پاره‏اى از روایات: تاکید بر قیاس در قرن دوم گاه تا آن‏جا امتداد مى‏یافت که رأى گرایان پس از دریافت وجه شبه از یک روایت، آن را به مواردى تسرى مى‏دادند که تحت پوشش روایت دیگر قرار داشتند و این هم خود یک نوع طرد روایات بود.
بدین‏سان دراین قرن نوعى افراطى گرى و بى محاباگرى در اعمال قیاس به چشم مى‏خورد. ابوحنیفه با کاربرد گسترده‏اى که براى قیاس قایل بود و با گردن نهادن بر لوازم این کاربرد گسترده، به نفى پاره‏اى از احادیث نبوى(ص) پرداخت. بازتاب این نوع رفتار مقاومت‏هایى بود که در جامعه اهل سنت برانگیخته شد و ابوحنیفه را متهم به مخالفت با روایات کرد.
«اوزاعى» که یکى از عالمان زیرمجموعه مکتب راى است، در نقد ابوحنیفه مى‏گوید:
ما بر او خرده نمى‏گیریم که چرا به رأى عمل مى‏کند، بلکه بر او خرده مى‏گیریم که چرا به خاطر راى، احادیث را کنار مى‏گذارد!؟
مذهب اهل بیت
تلاش‏هاى مذهب امامان(ع) را مى‏توان به صورت زیر ارائه داد:
1. نشاندن اصحاب توسط امامان(ع) در جایگاه فتوادهى. ادبیات روایى شیعه در جاى جاى خود حکایت گر مواردى است که امامان(ع)، مردم را در شهرهاى دور و نزدیک به پاره‏اى از اصحاب اندیشمند خود امثال ابوبصیر، زراره، محمد بن مسلم، زکریاى قمى و... ارجاع مى‏داده‏اند تا احکام شرعى را از آنان استفاده کنند.(46) ارجاعاتى از این دست، بیانگر این واقعیت است که امامان(ع) خواستار تلاش ذهنى فقها براى دستیابى به احکام بوده‏اند. این تلاش ذهنى همان فرایندى است که بعدها در عرف شیعه «اجتهاد» نام گرفت. نیز روایات دیگرى به چشم مى‏خورند که امامان(ع) به طور مستقیم شاگردان چیره دست و فقیه خود را به فتوا دادن توصیه مى‏کردند. از باب نمونه، امام صادق به ابان بن تغلب فرمود: «در مسجد بنشین و مردم را فتوا ده».(47)
2. آموزش روش و قواعد اجتهاد. ردّ پاى یک جریان مداوم در «آموزش روش اجتهاد به اصحاب» در تاریخ امامان(ع) قابل رؤیت است. این روایات قبل از آن که به گنجینه‏هایى در دل تاریخ بدل شوند، دستورالعمل‏هایى بودند که امامان(ع) با شاگردان خود در میان مى‏نهادند و بر پایه آن، چند و چون اجتهاد را به اصحاب آموزش مى‏دادند. در موارد قابل توجهى نیز امامان(ع) با صراحت کامل یاران خود را دعوت مى‏نمودند تا پاى در رکاب اجتهاد نهند و تلاش ذهنى را براى دستیابى به احکام الهى انجام دهند. در روایتى مى‏خوانیم که امام رضا(ع) خطاب به اصحاب خود توصیه نمود: «برعهده ما ارائه کردن قواعد، و بر عهده شما تفریع کردن است»؛ یعنى ما اصول را ارائه مى‏کنیم و شما باید فروع را بر پایه آن‏ها به دست آورید.
مکتب پر رونق امامان(ع) قاعده‏هاى بسیارى را در دو زمینه اصول و فقه ارائه داد که هر یک را توضیح مى‏دهیم:
الف. قاعده‏هاى اصولى
این قاعده‏ها را مى‏توان در شش محور دسته بندى کرد.
1. مباحث الفاظ:این مباحث دو حوزه را پوشش مى‏داد.
قواعد لغوى و ادبى قابل استفاده در استنباط. مانند:
- قاعده اقلّ جمع: پیرامون کم‏ترین مقدار جمع نزاع در گرفته است که آیا عدد دو، اقلّ جمع است یا سه؟ در این رابطه قاعده‏اى در چندین روایت از امامان(ع) به ما رسیده است که یکى از این روایت‏ها، از زبان امام صادق(ع) بیان مى‏دارد که دو اقل جمع است الاثنان جماعة(48)
- قاعده عسى: امام باقر فرموده‏اند. ...و عسى من الله واجب.
- قاعده لعّل: هم‏چنین امام باقر(ع) فرموده‏اند: ...لعّل من الله واجب.
قواعد لفظى. مانند:
ـ قاعده عام و خاص: این قاعده در کلام امام صادق(ع) به چشم مى‏آید.(49) پیشتر این قاعده را امام على(ع) ارائه کرده بود.(50)
ـ قاعده انصراف: این قاعده در سخنان امام صادق این گونه به چشم مى‏آید: ان الکلمة لتنصرف على وجوه ...(51) یک کلمه به وجه‏هایى انصراف پیدا مى‏کند.
2. قاعده‏هاى ناظر به حوزه وظایف عملى. مانند:
ـ قاعده استصحاب: «لا تنقض الیقین بالشک» یقین با شک نقض نمى‏شود.
ـ قاعده برائت: «کل شى‏ء مطلق حتى یرد فیه نهى» هر چیزى مطلق (حلال) است، مگر آن که نهى بر آن برسد.
3. قواعد ناظر به موارد تعارض احادیث (قاعده‏هاى تعادل و تراجیح): چگونگى برخورد با احادیث متعارض، پرسشى مهم فراروى استنباط است. امامان(ع) مجموعه‏اى از قواعد اصولى را در پاسخ به این پرسش مهم ارائه نموده‏اند.(52)
4. اندیشه‏ها و قواعدى در نفى و نقد رأى و گونه‏هاى آن:
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) با آن که در حجاز بودند و قاعدتا قبل از هر چیز باید نقاط تقابل و افتراق مکتب خود با مکتب حجاز را ارائه و برجسته کنند، کوشیدند تا مرزهاى تقابل مکتب خود را با راى‏گرایانى که در عراق فعال بودند پررنگ نمایند؛ با آن که اولا: ابعاد و مراتب شاگردى راى‏گرایان نزد اهل‏بیت(ع) بیشتر از شاگردى امثال مالک بود و آن‏ها خود به این شاگردى نیز اشاره مى‏کردند،(53) و ثانیا: رأى گرایان مکتب فقهى‏شان ـ بنابر تحلیل‏هایى که نویسندگان اهل سنت مى‏کنند ـ در نهایت و از طریق ابن مسعود به امام على(ع) مى‏رسد و طبق این تحلیل رأى گرایان باید خود را محصول حرکتى منطبق با اهل بیت بدانند. علت این امر آن بود که مکتب رأى ـ به ویژه شاخه ابوحنیفه ـ با تکیه بر رأى آشکارا پاره‏اى از روایات را کنار مى‏نهادند و کاستن از سنت را به صورت نهادینه شده به پیش مى‏بردند.
ـ بى دلیل بودن قیاس و در نتیجه عدم حجیت آن: امام صادق(ع) در یکى از مناظره‏هاى خود با ابوحنیفه: فدع الرأى و القیاس و ما قال قوم فى دین اللّه‏ لیس له برهان(54)
ـ دلیل بر عدم اعتبار قیاس:
الف. عمل ابلیس در ماهیت خود یک قیاس بوده است. امام صادق(ع) خطاب به ابوحنیفه: فان اوّل من قاس ابلیس(55) اول کسى که قیاس کرد ابلیس بود.
ب. فقه اسلام بر پایه محاسباتى بیگانه با قیاس شکل گرفته است. اگر فرض این است که با ابزار قیاس به شناخت فقه بپردازیم، باید دید که فقه تا چه اندازه با نوع فراورده‏هاى قیاس هم سنخى و هم جهتى دارد. امام صادق(ع) به این موضوع در رد قیاس توجه داده و به ابوحنیفه فرموده است:
ویحک ایهما اعظم؟ قتل النفس او الزنا؟ گناه کدامیک بیشتر است، کشتن انسان یا زنا؟
گفت: کشتن انسان
حضرت فرمود: فان اللّه‏ عزوجل قد قبل فى قتل النفس شاهدین و لم یقبل فى الزنا الاّ اربعه. خداوند در کشتن انسان شهادت دو نفر را قبول کرده است، در حالى که در زنا جز شهادت چهار نفر پذیرفته نیست.
و نیز فرمود: ایّهما اعظم؟ الصلاة اوالصوم؟ کدام‏یک با اهمیت ترهستند، نماز یا روزه؟
ابوحنیفه گفت: نماز
حضرت فرمود: فما بال الحائض تقضى الصیام و لا تقضى الصلاة.
پس چرا زن پس از آن که از حیض پاک شد روزه را باید قضا کند، ولى نماز را قضا نمى‏کند؟
ابوحنیفه ساکت شد.(56)
و استدلالات دیگر که در جاى دیگرى باید بررسى شود .
5. مجموعه قواعد و تقسیماتى در زمینه احکام؛ مانند:
ـ قاعده واجب موسّع و واجب مضیّق: امام باقر(ع) در تبیین این قاعده فرموده است: و فى الاشیاء اشیاء موسّعه واشیاء مضیقة(57) برخى از اشیاء موسّع و برخى دیگر مضیّق هستند.
به خوبى مشخص است که امام در این مورد قصد صدور حکم فقهى را نداشته است و آن‏چه را بیان مى‏نماید تقسیمى اصولى است که در استنباط مصرف دارد و براى نخستین بار ابراز گردیده است به واقع، مقصود امام از ارائه این قاعده اصولى، راهنمایى مستنبط در کشف احکام هر یک از موارد واجب موسّع و مضیّق است.
6. قواعد تعامل نصوص با یکدیگر؛مانند:
- قاعده عرضه داشتن روایات بر کتاب: امام صادق(ع): کل حدیث لایوافق کتاب اللّه‏ فهو زخرف.(58)
- قاعده ناسخ و منسوخ: امام صادق این قاعده را طرح کرده است.(59)
ـ قاعده رد متشابه به محکم: امام رضا(ع) فرمود: ان فى اخبارنا محکما کمحکم القرآن و متشابها کمتشابه القرآن فردّوا متشابهها الى محکمها و لا تتبعوا متشابهها دون محکمها فتضلّوا.(60)
و موارد دیگر(61)
ب. قواعد فقهى
در زیر از باب نمونه مواردى را از امام باقر یا امام صادق(ع) ارائه مى‏کنیم:
از امام باقر(ع):
- لیس شى‏ء من السنة ینقض الفریضة(62)
- اذا کثر علیک السهو فامض على صلاتک.(63)
- لا ذکاة الا بحدیدة.(64)
از امام صادق(ع):
کلّ اجیر یعطى الاجرة على أن یصلح فیفسد فهو ضامن(65) هر اجیرى که براى درست کردن چیزى مزد بگیرد، ولى آن را ناقص و خراب کند، ضامن است.
الجنین فى بطن أمه اذا أشعر و أوبر فزکاته زکاة امه(66)
من اشترط شرطا مخالفا لکتاب الله فلا یجوز له، و لا یجوز على الذى اشترط على، و المسلمون عند شروطهم مما وافق کتاب الله عز و جل(67) کسى که شرطى بر خلاف کتاب خدا مقرر کند، عمل به چنین شرطى بر شرط کننده و شرط شونده جایز نیست، چرا که پایبند بودن به شروط تا وقتى است که موافق کتاب خدا باشد.
المسلمون عند شروطهم إلاّ کل شرط خالف کتاب الله عز و جل فلا یجوز(68) هر مسلمانى باید به شرطى که لحاظ مى‏کند پایبند و وفادار باشد، مگر شرطى که با کتاب خدا مخالفت داشته باشد که چنین شرطى جایز نیست و نافذ نمى‏باشد.
کلّ شى‏ء یضرّ بطریق المسلمین فصاحبه ضامن لما یصیبه(69)
کلما دخل علیک من الشک فى صلوتک فاعمل على الاکثر،... فاذا انصرفت فاتم ما ظننت انک نقصت(70)
اذا سهوت فابن على الأکثر، فاذا فرغت و سلّمت فقم فصلّ ما ظننت انک نقصت،...(71)
- اذا لم‏یقدر على حبسه فالله اولى بالعذر(72)
- کل من یعطى الاجر لیصلح فیفسد فهو ضامن(73)
- کل مفت ضامن(74)
- من قتله الحد فلا دیة له(75)
کتاب‏هاى اصحاب
در این دوره کتاب‏هایى به دست یاران و اصحاب امامان(ع) نگارش یافت. این کتاب‏هابه دو گروه گسترده فقهى و اصولى تقسیم مى‏گردند:
الف. کتاب‏هاى فقهى:
کتاب‏هاى فقهى خود به دو دسته تقسیم مى‏شدند:
1. کتاب‏هایى با عنوان اصل؛ در این دوره کتاب‏هایى فقهى ـ روایى توسط عالمان شاگرد مکتب اهل بیت(ع) به رشته تحریر در آمد. این کتاب‏ها که هر کدام نام اصل را با خود همراه داشت، تالیفاتى بودند داراى ویژگى‏هاى زیر:
گردآورنده کتاب، بى واسطه و یا حداکثر با یک واسطه به نقل حدیث از امام مى‏پرداخت.
تابع نظم و دسته بندى تخلف ناپذیرى نبود، بلکه به ارائه احادیث به صورت تفکیک ناشده و باب بندى نگشته مى‏پرداخت.
نگارش این نوع کتاب، در مقایسه با دسته دوم از سهولت برخوردار بود و شاید همین سبب شد که شمار این دسته در نهایت به چهارصد عدد بالغ گردد و رکورد چشمگیرى در عرصه نگارش به نام این دسته رقم خورد. این چهار صد اصلِ نگارش یافته به «اصول اربعمائة» شهرت یافت.
در واقع، هر سه ویژگى از آن‏جا ناشى مى‏شد که غرض از تألیف این کتاب‏ها ضبط فورى احادیثى بود که از زبان امامان(ع) شنیده مى‏شد و نوع و عموم اصحاب نسبت به انجام آن از خود احساس مسؤلیت نشان مى‏دادند.
2. نگارش‏هایى با عنوان کتاب؛ دومین نوع تألیف‏هاى فقهى یاران نزدیک امامان، کتاب نام داشت که از ویژگى‏هاى زیر برخوردار بود:
این کتاب‏ها اگر چه مانند دسته اول (دست کم در بسیارى از موارد) حاوى احادیث بود، ولى در تألیف آن‏ها از یک سوى احادیث مربوط به یک باب یا یک مسأله مشخص جمع آورى مى‏شد و از سوى دیگر، این احادیث خود به صورت منظم و در چارچوبى عالمانه گنجانده مى‏گشت.
این کتاب‏ها با توجه به ویژگى اول، به صورت تخصصى‏تر و با بهره‏گیرى از مهارت‏هاى بیشتر توسط یاران نخبه و اندیشمند امامان(ع) هم‏چون هشام، حریز، یونس بن عبدالرحمن و... به رشته نگارش در مى‏آمد.
این کتاب‏ها از آن‏جا که تألیفاتى موضوعى بودند، تنوعى چشمگیر را از نظر عنوانى داشتند؛ نام‏هایى که ضمن حکایت از محتوا و مضامین کتاب، خود دلیلى بر صحت مدعاى پیش گفته (وجود نگاه‏هاى تخصصى) و هم‏چنین بیانگر مهارت‏هاى فکرى و ذوقى مؤلفین برجسته آن‏ها بود. به عنوان مثال مى‏توان نام‏هاى زیر را که مربوط به مجموعه‏اى از این کتاب‏ها است مشاهده کرد:
الجامع الکبیر فى الفقه؛ الشرایع؛ اختلاف الحج؛ النوادر؛ کتاب یوم و لیلة؛ جوامع الآثار؛ الاحتجاج فى الطلاق.
گاه نیز عنوان کتاب‏هایى از این دست دقیقا عنوان بابى بود که مباحث کتاب شامل آن مى‏گشت، مانند:
الصلاة؛ الصوم؛ الحج و موارد دیگر.
بر خلاف کتاب‏هاى دسته اول که از گستردگى برخوردار بودند، تألیفاتى که کتاب نام داشتند و به صورت تخصصى به مباحث فقهى و نقل روایى مى‏پرداختند در قلمرو محدودترى به رشته تحریر درآمدند. با این حال همین تعداد محدود به صورت گسترده‏اى مورد توجه قرار گرفتند و به لحاظ کاربردى و نقش مهمى که بر عهده داشتند توجه به آن‏ها گاه بدان جا رسید که بعضى افراد براى محافظت و پاسدارى از آن‏ها و یا بالا بردن مهارت‏هاى فقهى و حدیثى خود، آن‏ها را به حافظه مى‏سپردند. نقش مرجع و منبع بودن این کتاب‏ها تا آن‏جا در جامعه جا افتاده بود که فردى پس از حفظ کردن یکى از این کتب، با افتخار خبر انجام این کار را به امام صادق(ع) داد.
ب. کتاب‏هاى اصولى
در این دوره، تلاش‏هاى آزادترى در تألیف کتاب‏هاى مربوط به عرصه فقه ـ هر چند بسیار محدود و کم دامنه ـ صورت گرفت؛ تلاش‏هایى که به نام اندیشمندانى هم‏چون فضل بن شاذان، یونس بن عبدالرحمن و... رقم خورده است. این عالمان با شتاب‏گیرى از همگنان خود به شیوه استدلالى پرداختند و به طرح و عرضه مباحث فقهى در دوران خویش روى آوردند.
تلاش‏هاى شخصیت‏هایى هم‏چون هشام بن حکم به جمع آورى قواعد استنباط از کتاب و سنت اهتمامى بسیار بخشید. وى به تألیف کتابى به نام الفاظ مبادرت ورزید. توجه روشنگرانه هشام به روایاتى هم‏چون عرضه احادیث بر کتاب و تألیف کتاب الفاظ توسط او در حالى که جوّ غالب، پذیرش چندانى نسبت به مباحث عقلى نداشت، گویاى آن است که رویکردهاى کلامى هشام و مباحث اصولى وى، از سرچشمه‏اى مشترک نشأت گرفته است و از منشأ مشترکى که از قرابت و سنخیّت عقلى میان این دو مقوله خبر مى‏دهد برخوردارند. در زیر کتاب‏هاى شاگردان امامان(ع) را برمى شمریم:
ـ کتاب الالفاظ و کتاب الاخبار، تألیف هشام بن الحکم، (م 179 یا 199) از اصحاب امام صادق و امام کاظم(ع)(76)
ـ کتاب اختلاف الحدیث و مسائله عن ابى‏الحسن موسى بن جعفر(ع) تألیف یونس بن عبدالرحمن، (م 183)از اصحاب امام کاظم و امام رضا(ع)(77)
ـ کتاب اختلاف الحدیث، تألیف محمدبن ابى عمیر (م 217)از اصحاب امام کاظم(ع)(78)
ـ کتاب الناسخ و المنسوخ ، تألیف دارم بن قبیصه، از اصحاب امام رضا(ع)(79)
ـ کتاب الالفاظ تألیف یعقوب بن السکیت، (متوفاى 244) از اصحاب امام جواد و امام هادى(ع)(80)
ـ کتاب ما اتفق لفظه و اختلف معناه تألیف یعقوب بن السکیت،(81)
ـ رسالة فى اجتماع الامر و النهى تألیف فضل بن شاذان از اصحاب امام جواد(ع)(82)
نمونه‏هایى از استنباط اصحاب امامان
هشام، محمدبن مسلم، ابان بن تغلب، زرارة بن اعین، جابربن یزید جعفى، مفضل بن عمر جعفى، حمران بن شیبانى، ابوبصیر، بریدعجلى، حماد و امثال آن‏ها شاگردان اهل بیت را تشکیل مى‏دادند
1. تمسک به اجماع
نمونه اول: على بن حسن بن فضال در مورد یکى از فروعات مربوط به ارث، روایات صحیحى را از سعد بن ابى خلف نقل نموده و سپس مى‏گوید:
«ان هذا الخبر ما قد اجمعت الطائفة على العمل بخلافه»(83) این خبر روایتى است که طائفه بر عمل به خلاف آن اجماع کرده‏اند.
نمونه دوم: على بن حسن روایتى را از ابى العباس بقباق از امام صادق در یکى از مسایل نقل مى‏کند و سپس اشاره مى‏کند: «هذا خلاف ما علیه اصحابنا»
نمونه سوم: و نیز على بن حسن روایتى را از محمد بن عمر و او نیز از امام باقر(ع) نقل مى‏کند و سپس خاطرنشان مى‏کند: «هذا ایضا خلاف ما علیه اصحابنا»
نمونه چهارم: على بن حسن طاطرى مى‏گوید: «الذى اجمع علیه الطلاق ان یقول انت طالق او اعتدى»(84)
2. تمسک به قاعده
یکى از شاگردان امام صادق(ع) به نام حریز با ابوحنیفه مناظره جالبى دارد که فضاى حاکم بر دو مدرسه را مى‏توان از این مناظره دریافت. در این مناظره ابوحنیفه کوشید با طرح سؤالى کاملا فرضى شاگرد امام صادق(ع) را از پاسخ‏گویى ناتوان سازد.او گفت از تو مسأله‏اى را مى‏پرسم که در آن چیزى وارد نشده است؛ شترى که از دریا بیرون کشیده شده چه حکمى دارد؟ حریز جواب داد:
«ان شاء فلیکن جملا و ان شاء بقرة ان کان علیه فلوس اکلناه و الا فلا» تفاوت ندارد شترى از آب بیرون آورده شود یا گاوى؛ اگر فلس داشت آن را مى‏خوریم و اگر نداشت از خوردنش پرهیز مى‏کنیم.(85)

________________________________________
1. بقره، آیه 217.
2. انفال، آیه 1.
3. بقره، آیه 219.
4. بقره، آیه 189.
5. نور، آیه 31.
6. حجرات، آیه 12.
7. بقره، آیه 183.
8. وسائل الشیعه، ج 3، ص 35؛ مسند احمد، ج 2، ص 50.
9. نمونه این کوشش بیهوده را مى‏توان در حدیث عبدالله بن عمر مشاهده کرد. او مى‏گوید: من هر چه را از پیامبر(ص). مى‏شنیدم،مى‏نوشتم و قصد حفظ کردن آن را داشتم. قریش مرا از این کار نهى نمودند و گفتند: تو هر چه را از او مى‏شنوى مى‏نویسى، در حالى که او نیز مانند تو بشرى است که در حالت خشم و رضا سخن مى‏گوید! من از نوشتن سخنان او باز ایستادم و آن را براى پیامبر(ص) نقل کردم. حضرت فرمود: بنویس! سوگند به کسى که جان من در دست او است از من سخنى صدور نمى‏یابد مگر حق! (الاصول العامة للفقه المقارن: 124 و 125.)
10. حشر، آیه 7.
11. نساء، آیه 59. امام على در تفسیر این آیه مى‏گوید: ردّه الى الرسول ان نأخذ بسنته ـ نهج البلاغة، خطبه 125. منظور. ازبرگشت دادن موارد نزاع به پیامبر(ص) این است که به سنت او تمسک بجوییم.
12. نحل، آیه 44.
13. نحل، آیه 64.
14. وسائل الشیعة، ج 6، ص 508.
15. همان، ص 508 و 511؛ صحیح مسلم، کتاب جمعه، ص 43.
16. سفینة البحار، ج 1، ص 63.
17. مسند احمد، ج 2، ص 158.
18. بحار الانوار، ج 72، ص 219.
19. نهج البلاغة، خطبه 210؛ اصول کافى، ج 1، ص 62؛ صحیح بخارى، ج 1، ص 38؛ مسند احمد، ج 1، ص 78 ـ 130.
20. الاحکام، آمدى، ج 4، ص 164؛ رسالة الاسلام، ج 10، ص 318.
21. الفصول فى الاصول، جصاص، ج 3، ص 282.
22. همان..
23. رک: همان.
24. رک: رسالة الاسلام، ج 10، ص 319.
25. رسالة الاسلام، ج 10، ص 319.
26. این مقاله از آن‏جا که رویکردى تاریخى دارد، فرصت لازم براى پرداختن بیشتر به ابعاد و زوایاى این بحث را ندارد.
27. وسائل الشیعه، ج 26، ص 14 چاپ آل البیت؛ المصنف، ج 7، ص 384.
28. صحیح بخارى، ج 3، ص 148.
29. لن نؤمن لک حتى تفجر لنا من الارض،.
30. مصنف ابن ابى شیبه، ج 5، ص 399؛ کنز العمال، ج 5، ص 815.
31. اجتهاد الرسول ، دکتر نادیه شریف العمرى، ص 224.
32. المدخل للفقه الاسلامى، ص 72؛ تاریخ فقه الاسلام، محمد یوسف موسى، ج 2، ص 119.
33. دعائم الاسلام، ج 2، ص 535..
34. نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 18.
35. المدخل الى اصول الفقه المالکى، ص 7.
36. تاریخ بغداد، ج 3، ص 368.
37. الشافعى حیاته و عصره، ص 189.
38. احمدبن حنبل حیاته، ص 119.
39. اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج 1، ص 29.
40. مالک در نامه به لیث مى‏گوید: «ان الصحابة اخذوا بأقوى ماوجدوا فى ذلک فى اجتهادهم و حداثة‏عهدهم و انخالفهم.مخالف أو قال امرؤ غیره اقوى منه و اولى ترک قوله».
41. ابوزهره در ترجمه زندگانى مالک مى‏گوید: «ان مالکا کان کاحمد بن حنبل یأخذ باقوال الصحابة على‏اعتبارها مصدرا. للفقه و انها حجة و انها شعبة من شعب السنة النبویة و لذا کان العلیم بها علیما بالسنة و الخروج علیها ابتداع».
42. کتاب مالک ابوزهره، ص 364.
43. ضوابط المصلحة، رمضان البوطى، ص 331.
44. همان، 333.
45. قیاس به عنوان یک راه حل جهت پاسخ‏گویى به مسائل جدید بعد از زمان پیامبر(ص) مطرح شد.خلیفه دوم در نامه. خود به یکى از قاضیان آن دوره عمل به قیاس را به او گوشزد مى‏کند. او در نامه خود مى‏گوید:
«اعرف الامثال و الاشباه ثم قس الامور عند ذلک...» ـ سنن دار قطنى، ج 4، ص 132.
46. براى آگاهى نمونه‏هایى از ارجاعات رک: وسائل الشیعه، ج 18، ص 100، 103 ، 105، 106، 107؛ رجال کشّى ج. 1،ص347 و 400 و ج 2 ص 507 و 858.
47. وسائل الشیعه، ج 20، ص 116.
48. همان، ج 8، ص 297.
49. کافى، ج 5، ص 60.
50. نهج البلاغه، کلام 210.
51. وسائل الشیعه، ج 18، باب 11 از ابواب صفات قاضى، حدیث 27.
52. زراره‏مى‏گوید: از امام باقر(ع) پرسیدم: «جعلت فداک یأتى عنکم الخبران و الحدیثان المتعارضان فبایهماآخذ فقال(ع) یا.زراره خذبما اشتهربین اصحابک ودع الشاذ النادر، فقلت یا سیّدى انهامعا مشهوران مأثوران عنکم؟ فقال(ع) خذبما یقوله اعدلهما عندک و اوثقهما فى نفسک ...». عوالى اللئالى ، ج 4، ص 133.
53. ابوحنیفه به دو سال شاگردى خود در محضر امام صادق(ع) اعتراف مى‏کند: «لولا السنتان لهلک نعمان» اگر آن دو. سال‏نبودنعمان هلاک مى‏شد. الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 58. و نیز مى‏گوید: «واللّه‏ ما رأیت افقه من جعفر بن محمد» من فقیه‏تر از جعفر بن محمد ندیدم.ابوحنیفه حیاته و عصره ، ص 72.
54. وسائل الشیعه، ج 18، ص 98، باب 10 از ابواب صفات قاضى، حدیث 33.
55. همان، ص 29، باب 6، از ابواب صفات قاضى ، حدیث 25.
56. همان.
57. همان، ج 4، ص 136.
58. همان، ج 18، ص 75.
59. رک: کافى، ج 5، ص 11 و 65.
60. وسائل الشیعه، ج 18، ص 85، باب 9 از ابواب صفات قاضى ، حدیث 22.
61. شایان توجه است که مى‏توان اصول دیگرى را نیز به لیست بالا اضافه کرد؛ اصولى را که امامان(ع) صراحتا به. آن‏هااشاره‏نکرده‏اند، ولى مى‏توان با غور در احکام بر آمده از روایاتشان به آن‏ها دست یافت.
62. تهذیب الاحکام، ج 1، ص 346.
63. کافى، ج 3، ص 359.
64. تهذیب الاحکام، ج 9، ص 59.
65. همان، ج 19، کتاب الاجارة، باب 29، ح 1.
66. وسائل الشیعة، ج 24، ابواب الذبائح، باب 18، ح 11.
67. همان، ج 18، ابواب الخیار، باب 6، ح 1.
68. همان، ح 2.
69. همان، ج 29، ابواب موجبات الضمان باب 9، ح 1.
70. همان، ج 8، ابواب الخلل الواقع فى الصلاة، باب 8، ح 4.
71. همان، ح 3، روایات دیگرى به همین مضمون در این باب موجود است.
72. کافى، ج 3، ص 20.
73. وسائل الشیعه، ج 19، ص 145.
74. کافى، ج 7، ص 409.
75. وسائل الشیعه، ج 29، ص 63.
76. رجال نجاشى، ص 433؛ فهرست ابن ندیم، ص 249.
77. الفهرست ، شیخ طوسى، ص 181.
78. رجال نجاشى، ص 327.
79. رجال نجاشى ، ص 162.
80. رجال نجاشى، ص 449.
81. رجال نجاشى، ص 449.
82. معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 291.
83. تهذیب الاحکام، ج 9، ص 314.
84. کشف القناع، ص 242..
85. معجم رجال الحدیث، خوئى، ج 5، ص 233.

تبلیغات