آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

محمد محمدی گرگانی استاد حقوق بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی است. او از سال 1347 به عضویت سازمان مجاهدین درآمد و از فروردین سال 1351 تا پیروزی انقلاب در سال 1357 در زندان بود. محمدی اگرچه این 4 سال را در زندان گذراند و عضو تشکیلاتی سازمان بود اما در سال 1356 از سازمان مجاهدین جدا شد. او در بخشی از سال‌های زندان با علیرضا رجایی هم‌بند بوده و از او خاطرات بسیاری دارد. به اعتقاد او رجایی نه تنها فرد متعصبی نبوده است که گاه به راحتی انتقادات را می‌پذیرفته است و در دسته تقسیم‌بندی انقلابیون متعصب قرار نمی‌گیرد. به باور محمدی گرگانی انقلاب ایران از سه جریان ضربه خورد، یکی درگیری‌های داخل زندان، دیگری جریان کنفدراسیون‌های اسلامی‌اروپا و سوم درگیری حامیان علما در قم. چرا که در این جریانها افراد با نگاه به خاطرات گذشته با هم برخورد می‌کردند. آن چه درپی می‌آید گفت‌وگویی است کوتاه درباره دومین رییس‌جمهور ایران با محمدی گرگانی هم‌بند شهیدرجایی و البته نماینده گرگان و آق قلا در اولین مجلس، آنگاه که رجایی رییس جمهور بود.

آشنایی شما با آقای رجایی از چه زمانی بود ؟
اولین آشنایی چهره به چهره من با شهید رجایی به سال 55 باز می‌گردد؛ وقتی که سه سال از زندانی بودن من می‌گذشت و آقای رجایی وارد بند ما که بند 2 بود شدند و هم‌بندهای من در آن زمان افرادی مثل مسعود رجوی، موسی خیابانی و در واقع کادر اولیه سازمان مجاهدین و برخی افراد دیگرشان بودند و گروههای چریک فدایی و رهبرانشان هم بودند که در طبقه دیگری البته قرار داشتند. ضمن این که افرادی مثل آقای بادامچیان و عسگراولادی و بهزاد نبوی هم حضور داشتند والبته باید تاکید کنم که آن سال اوج بحران جنبش‌های مبارزاتی ایران بود.

چرا؟
برای این که تقریبا اکثر قریب به اتفاق رهبران جنبش‌های سیاسی دستگیر و یا اعدام شده بودند و مطابق معمول وقتی شرایط سخت است درگیری‌ها زیاد می‌شود و اختلافات گسترش پیدا می‌کند. به قول محلی‌های مازندران وقتی خیش به سنگ می‌خورد ورزا‌ها به هم شاخ می‌زنند؛ شرایط سخت هم همین است و افراد معمولا به درگیری بیشتر، اختلاف و خودزنی می‌افتند. در آن سال‌ها جنبش مسلحانه و جنبش سیاسی ایران هم با ضربات هولناکی روبرو بود و نیروهای سیاسی مطرح آن زمان مثل سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی تقریبا اکثر نیروهای خود را از دست داده بودند و گروههای دیگر هم مثل موتلفه، حزب توده و ساکا هم زندان بودند و شرایط زندان هم بسیار سخت بود. فارغ از این‌ها نیز در همان سال (55) گروه رهبری خارج از زندان سازمان مجاهدین مثل تقی شهرام، بهرام آرام و... اعلام کرده بودند مارکسیست شده‌اند واین مسئله هم به درگیری‌ها و بحران‌های داخل زندان دامن زده بود اما در چنین شرایط سخت تاریخی، اوضاع بد مجددا تشدیدشد.

علت تشدید این شرایط سخت چه بود؟
پخش مصاحبه سپاسی بود که پخش شد و عده‌ای از روحانیون و غیرروحانیونی که قبلا در زندان بودند پس از آزادی به صداسیما رفتند و از شاه که وسایل آزادی آنها را فراهم کرده بود تشکر کردند و این خود موج بسیار سختی را دامن زد و درگیری‌های داخل زندان را بیشترکرد.

محور این درگیری‌هایی که گفتید چه بود؟
از یک طرف گروههای مذهبی مثل موتلفه، دوستانی مثل بهزاد نبوی و این‌ها اعتقاد داشتند که تئوری سازمان مشکل دارد و اعضای سازمان مارکسیست شده‌اند و از طرف دیگرهم شکنجه‌ها افرایش پیدا کرده بود.

آقای رجایی در چنین شرایطی چگونه عمل می‌کردند؟
رجایی که وارد زندان شد من به سبب نوع ارتباطی که داشتم از لحاظ ارتباط گیری و بحث‌های تئوریک شدم مسول رجایی در زندان و بعد مثلا گزارش کارهای او را با بچه‌های دیگر مثل موسی خیابانی و رجوی بررسی می‌کردیم ودرباره آنها حرف می‌زدیم.

نقش رجایی در سازمان چگونه بود؟
رجایی از افرادی بود که خیلی به سازمان کمک کرد خیلی شکنجه شد اما خوب مقاومت کرد آن هم در شرایطی که می‌توانست اعضای اصلی سازمان را به راحتی معرفی کند ومن شنیدم که یک سال در کمیته روی زیلو نگهش داشتند و او دم برنیاورد. البته باید بگویم وقتی او را وارد بند ما کردند ما همه این اطلاعات را می‌دانستیم.

یعنی پیش از این آقای رجایی عضو سازمان بودند؟ چه رده تشکیلاتی داشتند؟
این خود بحث مفصلی است. سازمان در آن زمان سه رده تشکیلاتی داشت. کادر اول، کادر دوم و قطب‌ها. کادر یک افرادی بودند که همه تعلیمات را چه از نظر تئوری و چه از نظر عملی و فعالیت‌های مسلحانه و... دیده بودند. کادر دوم هم اگرچه افرادی بودند که کمک مالی و امکاناتی تدارکاتی می‌دادند و چون فرصت نبود تا حدی مورد تعلیم قرار می‌گرفتند اما توسط کادر اول تعلیم می‌دیدند وبحث‌های پیچیده‌ای هم چون تکامل و غیره از طرف کادر اول به آنها تعلیم داده می‌شد. قطب‌ها هم کسانی مثل بازرگان، طالقانی و... بودند که به عنوان کادر و عضو نبودند و سازمان به عنوان چهره با آنها رابطه داشت.

یعنی آقای رجایی جزء کادر دوم محسوب می‌شدند ؟
بله به نوعی جز کادر دو محسوب می‌شدند چرا که عضو تشکیلاتی سازمان نبودند اما به سازمان کمک زیادی می‌کردند و من نمونه‌هایی از او دیدم که به او علاقه‌مند شدم.

چه نمونه‌هایی؟ مگر رفتار رجایی درزندان چگونه بود؟
ببینید شرایط بسیار سخت بود واوضاع زندانِ در زندانِ در زندان بود. یعنی درگیری درونی خود گروهها، فشار ساواک و البته خود زندان. رجایی که من مسئول او در زندان بودم از شرایط زندان گله‌مند بود و از آن اوضاع خسته بود اما بزرگوارانه رفتار می‌کرد و فرق او با دیگران این بود که به درگیری‌های داخلی زندان دامن نمی‌زد و فضا را تلطیف می‌کرد و این شرح صدری است که ما در شکل بزرگتر آن را در آقایان طالقانی و منتظری دیده‌ایم. بگذارید نمونه‌ای بگویم. عصرهای جمعه در زندان گرد هم جمع می‌شدیم و از هر دری حرف می‌زدیم، آواز می‌خواندیم و... تا اندکی این سختی زندان بر ما آسان شود؛ در یکی از این جمعه‌ها بازجوی ما به نام رسولی که بسیار معروف بود و خودش نقش مدعی‌العموم هم داشت آمد وگفت که چه کسی مایل است به خانه برود و در آن جمع تنها رجایی بود که جواب مثبت داد و آن جواب مثبت مسایلی را دامن زد.

چطور؟
آن زمان پاسخ مثبت دادن به چنان سوالی در برابر ساواک نوعی نقض تعهد زندانی سیاسی به شمار می‌آمد و گفتن این حرف از طرف رجایی باعث شد تا مسعود رجوی ناراحت شود. پس از این جواب از طرف رجایی؛ رجوی من را کنار کشید و گفت که او با این حرف ما را دم تیغ داد و شایستگی لازم را ندارد و باید عذرخواهی کند. من بعد از آن به رجایی مطالب را انتقال دادم و او گفت که من حرف خاصی نزده‌ام که عذرخواهی کنم و اصلا درخواستی نکرده‌ام.

مگر رجایی به جز پاسخ مثبت به بازجو حرف دیگری هم زده بود؟
بله. او در همان جلسه روز جمعه گفته بود که “ما باید اسلامی‌ برخورد کنیم” و برداشت رجوی از این حرف آن بود که یعنی ما اسلامی‌برخورد نکرده‌ایم و اگر ساواک به این پی‌ببرد کار مشکل‌تر خواهد شد و این تیغ به دست ساواک دادن است . به هرحال من گفته‌های رجوی را به رجایی انتقال دادم و او گفت نه باید حتما عذرخواهی کند. من پس از آن به رجوی گفتم که دیگر با رجایی حرف نمی‌زنم و موسی خیابانی این مسئولیت را قبول کرد. بعد از گفته‌های خیابانی با رجایی بود که او در جلسه دیگری در حضور همه عذرخواهی کرد و این نشانی از روحیه رجایی برای آرام کردن فضا و دوری ازتشنج بود. او پخته و انسانی برخورد می‌کرد.

پس از انقلاب چطور؟ باز هم با رجایی رابطه داشتید؟
یک بار پس از انقلاب من او را در مدرسه رفاه دیدم و او من را کنار کشید و گفت که “محمد !من ازبچه‌ها می‌ترسم. “ در واقع او از تعصبات و برخی نفوذی‌ها می‌ترسید. یادم می‌آید زمانی در زندان او می‌خواست مسئول سماور شود و چای و آب جوش را میان بچه‌ها تقسیم کند اما با این درخواست او مخالفت شد و آن روزها حتی با درخواست کچویی هم که می‌خواست مسئول دیگ و تقسیم غذا شود هم مخالفت شد و بعدها این اختلافات و درگیریها به درون نظام پس از انقلاب هم کشیده شد.

ظاهرا شما در جریان مجلس اول با آقای رجایی در مورد لایحه‌ای که او از سوی دولت آورده بود مخالفت داشتید و نطقی هم دراین‌باره کرده بودید؟جریان آن نطق چیست؟
در دور اول که من نماینده گرگان و آق قلا بودم ایشان طرحی را به مجلس آوردند که بر مبنای آن باید از نیروهای حزب‌اللهی (جبهه وفادار به انقلاب) در نظام استفاده کنیم و به نوعی ترجیح تعهد بر تخصص بود. من با این لایحه مخالفت کردم و در نطق خودم گفتم که با این شیوه خودی غیرخودی را دوباره بنا می‌کنیم و مجبور می‌شوید که دوباره ساواک درست کنید. پس از آن رجایی بعد از جلسه مجلس خیلی خوب رفتار کرد و از من پرسید که با این گفته تو ما چگونه درست می‌توانیم عمل کنیم و چگونه باید به افراد برای دادن پست اعتماد کنیم وقتی افراد نقوذی هستند و این البته بحثی است که به صورت جداکانه باید آن را بررسی کرد که چه شد که روحیه فرصت طلبی، نفوذی بودن و... شکل گرفت. خوب وقتی ما شایستگی را برای استخدام افراد مدنظر قرار دهیم خوب افراد سعی می‌کنند دو وجهه داشته باشند و دو گانه عمل کنند چون همه که افراد قوی نیستند و برای کسب مقام حاضر به دروغ گویی هم می‌شوند. نمونه دیگری هم هست.

وقتی که او لایحه پیوستن ایران به بانک جهانی را آورد و مرحوم محمد نصراللهی با وی مخالفت کرد بعد از آن بود که آقای رجایی به من کفتند: “محمد جان! من که تا به حال رییس جمهورنبوده‌ام که بدانم چطور باید عمل کرد حالا می‌روم و آن لایحه را پس می‌گیرم. “و این خیلی با اهمیت است که یک رییس جمهور با این شجاعت بگوید بلد نیستم.

به نکته خوبی اشاره کردید. به اعتقاد شما علت رییس جمهوری آقای رجایی چه بود ؟چه شرایطی پیش آمد؟
ببینید همه مشکلات یک انقلاب همین جاست حزب نیست، جریان سیاسی کار شده ای نیست و تنها بحث موجود اعتماد است. وبزرگترین معضل روحانیت ما هم این است که نقلی است و این یعنی آن که روحانیت سنتی ما اعتماد به نقل می‌کند و می‌گوید من فلانی را می‌شناسم آن وقت همین کافی است. رجایی آدم محترمی ‌بود و ایرادی به شخصیت و مقاومتش نمی‌توانستید بگیرید و درمجموع روابطی که وجود داشت او را انتخاب کردند. فضای انقلاب فضای به هم ریخته‌ای است، هیچ کس در جای خودش نیست وجامعه هرکس را که نشانه‌ای از گذشته دارد تحمل نمی‌کند و تنها کسانی را می‌توان انتخاب کرد که به او اعتماد هست. خوب به چه کم مخالفت خود را ثابت کرده است و این هم معضلی شد.

آقای رجایی هم مثل برخی هم دوره‌های خود خصلت انقلابی‌گری داشتند ؟
من روی این مسئله خیلی حرف دارم. به نظر من انقلاب را انقلابیون انجام نمی‌دهند بلکه مردم انجام می‌دهند بنابراین وقتی می‌گوییم انقلاب یعنی قاطبه جامعه به طور گروهی وارد می‌شوند وانقلاب می‌کنند. نکته بعد که باید متذکر شوم این است که هدف هیچ‌کدام از گروههای سیاسی انقلاب سرنگونی شاه نبود بلکه هدفشان تحول جامعه و تغییر مناسبات حکومت بود و نه شخص شاه. این تلقی که انقلابی یعنی کسی که خواهان تحول سریع است صحیح نیست انقلابی یعنی کسی که‌خواهان تحول از بنیاد جامعه است نه از سر جامعه. آن که می‌خواهد از سر جامعه اصلاحات انجام دهد یعنی کودتاچی و نه انقلابی. بنابراین وقتی شاه پیروزشد هدف از جنبش مسلحانه سرنگونی شاه نبود و انقلابیون معتقد بودند که انقلابی صورت نگرفته بلکه تنها سر رژیم نظام منده شده و هنوز بدنه آن وجود دارد بنابراین انقلابی انجام نشده است. نکته بعد آن موجی که از بدنه جمعه وارد می‌شود خواسته قشر روشنفکر جامعه نیست بلکه از بدنه جامعه وارد می‌شود و مانند آبی است که پشت یک سد جمع شده است و فوران می‌کند ناگهان.
پس نفرت و کینه‌ای که در سالهای اول انقلاب به وجود آمد خواسته رهبران انقلاب نبود بلکه خواسته مردم بود. اگر زمانی بازرگان گفت که نمی‌تواند کار کند این فشاری بود که از بدنه جامعه وارد می‌آمد و در واقع انقلاب قانونمندی خود را دارد. با توجه به تمام این موارد باید بگویم با نگاه به تجربه قبل از انقلاب رجایی او کسی نبود که عکس‌العمل‌های جامعه را تشدید کند و در تقسیم‌بندی کسانی که متعصبانه و کور عمل می‌کردند قرار نمی‌گیرد. هر چند که او از تربیت شدگان این مناسبات بود و دوره گذرانده بود.

تبلیغات