آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

مسأله گردش کائنات، از مسائل دیرینه‏اى است که ریشه در تاریخ بشر دارد و رویکردهاى گوناگونى در مورد آن به وجود آمده است. جنبه طبیعى آن، علم نجوم و نظریات زمین مرکزى، خورشید مرکزى، فرضیات کیهان‏شناختى و جنبه حقیقى و ماورایى آن نیز، نظریات عرفانى در مورد امام مرکزى، خدا مرکزى و ملکوت‏گرایى را به وجود آورده است. نوشتار حاضر به بررسى مسأله گردش کائنات از جنبه ملکوتى و عرفانى مى‏پردازد که در آن، سه مرتبه از رویکرد عرفانى به مرکزیت امام، قلب امام و خدا براى گردش هستى مطرح شده است. نویسنده براى ترسیم و تبیین این روند از معرفت الهى، از بیان شعراى عارف، عرفاى شیعه و سنى و روایات نبوى و شیعى استفاده کرده است.

متن

نگرش‏هاى عرفانى به گردش کائنات
از زمانهاى بسیار دور تا همین اواخر، اندیشه بشر بر این بود که انسان و زمین مسکونى او در مرکز گردش افلاک و بلکه کائنات قرار گرفته است؛ اما این رویکرد و نگرش به دوران و چرخش اجرام آسمانى به مسأله، نه دور از حقیقت؛ بلکه تا حدودى نزدیک به حقیقتى وراى این دیده ظاهرى بود؛ چرا که انسان در مجموعه خلقت داراى جایگاهى برتر و والاست و همه مخلوقات به خاطر رسیدن نوع او به کمال، خلق شده‏اند. به همین سبب همه مخلوقات باید متوجه به چنین مرکزى بوده باشند؛ ولى‏این نکته فقط یک روى سکه را بیان مى‏کند و روى دیگر سکه این است که نه نوع انسانى به طور کلى، بلکه یکسرى اشخاص ویژه از این نوع، داراى مقام مرکزیت براى توجه کائنات هستند که همه ذرات هستى به وجود ویژه آنها، در گردش‏اند. بررسى این نکته معرفتى مسأله، ما را به سه نکته والا مى‏رساند که بررسى آن نکات به شرحى که در پیش مى‏آید، بر عهده این نوشته است.
دیدگاه و نگرش عرفاى اسلام درباره گردش کائنات به دور انسان کامل
دیدگاه و رویکرد عارفان، نسبت به حقیقت ملکوتى حرکت و گردش اجرام و موجودات در چرخه گیتى، در مسیرى الهى و با توجه به جایگاه رفیع انسان شکل گرفته است. روند شکل گیرى این نوع رویکرد، به گونه‏اى بوده است که مراتب ویژه‏اى از مرکز و دَوَران عالم به دور آن را ترسیم و تبیین کرده است. این مراتب عبارتند از:
1ـ انسان کامل مرکز گردش کائنات است؛
2ـ قلب انسان کامل در مرکز گیتى قرار دارد؛
3ـ چون قلب انسان کامل، جایگاه والاى خداوند است، پس خدا مرکز هستى است.
انسان کامل مرکز گردش کائنات است
در زبان عرفا، انسان کامل مرکز عالم، قلب تپنده هستى و محور چرخش کائنات است؛ این بر خلاف نظریه یونانیان و دانشمندان غربى است که نوع انسانى و بلکه صنف اروپایى یا آمریکایى را داراى کرامت ویژه الهى و آسمانى مى‏دانند. عارفان مسلمان، انسان کامل را شایسته این مقام مى‏دانند؛ زیرا در نظر ایشان، اکثر آدمها، شأنیت محوریت بر خلق خداوندى را از عمق وجودشان محو کرده‏اند. از این‏رو، فقط انسان کامل یا انسانهاى هم سنخ با وجود نورانى او، محور گردش گیتى هستند.
مرکزیت انسان کامل بر کائنات، در منابع عرفان نظرى
شیخ محیى الدین بن عربى عبارت زیبایى دارد که این نکته را با ظرافت تمام، در مورد مقام و جایگاه والاى حضرت ادریس علیه‏السلام ، مطرح کرده است:
«والاترین جایگاهى که سنگ آسیاب عالم افلاک به دور آن مى‏گردد، فلک خورشید است، که در آن جایگاه، مقام روحانیت ادریس نبى قرار دارد.»(2)
عبارتى که از محیى الدین نقل شد، علاوه بر این که مرکزیت انسان کامل بر گردش کائنات را مطرح مى‏کند، به طور کلى مرکزیت خورشید، و عدم مرکزیت زمین را نیز بیان کند. و این که علامه قیصرى این گفتار از محیى الدین را بر اساس زمین مرکزى تفسیر کرده و صریح عبارت او را تاویل نموده است صحیح نمى‏باشد؛ چرا که صریح عبارت محیى الدین، بر دوران عالم افلاک به دور فلک خورشید دلالت مى‏کند و تاویل چنین صراحتى با رویکرد زمین مرکزى، چندان مقبول عقلا واقع نمى‏شود.
علّامه قیصرى نیز در شرح این عبارات از فصوص الحکم، تجربه حافظ را این گونه بیان مى‏دارد:
«فلک خورشید از این لحاظ که در وسط افلاک است، نسبت به سیارات زیر مجموعه‏اش، بلند جایگاه است و همچنین از لحاظ قطبیت بر افلاک و این که به طورى در وسط قرار گرفته که مدار و دوران افلاک به گرد آن است والامقام است. (در وسط بودنش به گونه‏اى است که افلاک به دورش مى‏گردند،) دقیقا همان طورى که مدار عالم بر وجود انسان کامل مى‏باشد.»(3)
مصداق اتمّ و اکمل انسان کامل نیز وجود مبارک پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و حقیقت نورانى و لاهوتى آن نازنین نگار هستى، که همه اولیا و انبیا در تحت پرچم او علمدارى گردش عالمیان را به عهده مى‏گیرند. به گفته علامه قیصرى:
«قطب آن است که گردش احکام عالم برگرد اوست، و همو از ازل تا به ابد مرکز دایره وجود است. با معتبر دانستن حکم یگانگى، حقیقت این قطب ـ که نخستین مخلوق و صادر خداوند است‏ـ یکى‏است، و آن حقیقت محمّدیه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است.»(4)
این جنبه از گفتار قیصرى دقیقا در روایات معرفتى شیعى نیز وارد شده است. مثلا جنبه وحدت، در روایت‏معروف امام زین العابدین علیه‏السلام این چنین آمده است:
از قدرت خدا تعجب نکنید. من محمدم و محمد من است... و همه ما (اهل بیت) از یک نور هستیم و (حقیقت) روح ما از امر الهى است. اول ما محمد و وسط ما محمد و آخر ما محمد و همه ما محمدیم (حقیقت محمدیه).(5)
و جنبه کثرت نیز در این نکته نهفته است که هر یک از ائمه، علاوه بر یکى بودن حقیقتشان، در یک بازه زمانى و مکانى مجزا و با خصوصیات فردى مشخص به خود، در بین مردم ظاهر شده‏اند؛ در غیر این صورت اگر یکى از آنان اراده مى‏کرد که به شکل و چهره امامى دیگر در آید، در یک چشم به هم زدن چنین مى‏کرد. همان‏گونه که در روایت مذکور، اصل ماجرا بر این بوده است که عده‏اى از مردم، به عنوان یافتن حقیقت به خدمت امام سجاد و باقر علیهم‏السلام آمده بودند تا بپرسند: آیا شما مى‏توانید به چهره دیگرى در آیید یا نه؟ که امام در پاسخ به این پرسش نشان داد که در یک لحظه، هر یک از آن دو امام به چهره دیگرى در آمد، که ماجرایش به طور مفصل در بحار الانوار ذکر شده است.(6)
ابن عربى در صلوات نامه‏اش بر ائمه هدى علیهم‏السلام تعبیر دقیق و ظریفى‏درباره امام حسن و امام حسین علیهم‏السلام ذکر کرده است که مرکزیت امام به کائنات را بیان مى‏کند:
«و (صلوات) بر دومین شرط لا اله الا الله که ریحان رسول خداست و ... قلب وجود است ... او که مرکز عالم وجود است.
و (صلوات) بر ... نقطه شخص دایره ازل و ابد.»(7)
مرحوم حکیم سبزوارى تعبیر جالب توجهى در این مورد دارد که ملاحظه آن براى ترسیم شکل گیرى چنین تفکرى، بسیار مهم و موثر خواهد بود. او معراج جسمانى پیامبر عظیم الشان اسلام را بر اساس هیئت و نجوم بطلمیوسى تفسیر و توجیه کرده و در ادامه این توجیه و گفته‏هایش، این گونه نتیجه‏گیرى کرده:
«پس جسم پیغمبر ختمى مرتبت صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، که همو مرکز دایره‏هاى افلاک است، نه روح لطیفش از آنها، اشکالى ندارد که در قطر و درون افلاک نفوذ و عبور کرده و آنها را پاره نگرداند.»(8)
معنى امام مرکزى و قلب عالم بودن امام در بیان روایات
این معنا از سیستم «امام مرکزى» (انسان کامل مرکزى) حقیقت جارى در هستى است. امام معصوم علیه‏السلام انسان کامل است و قلب جهان و محور گردش موجودات در چرخه وجود اوست.
روایت هشام بن حکم درباره قلب عالم
هشام بن حکم که شاگردى زبردست در معارف مکتب امام صادق علیه‏السلام بود، در یکى از استدلالهاى دقیق و زیرکانه‏اش در برابر دشمن سرسخت امامت (عمرو بن عبید)، این حقیقت را به آن مرد کینه توز نسبت به ائمه اطهار، بیان کرد و او را در جاى خود نشاند. که مرورى بر داستانش لذت بخش است:
«روزى هشام در مجلس امام صادق علیه‏السلام نشسته بود که امام از او پرسید:
«اى هشام، با عمرو بن عبید چگونه مناظره کردى؟»
و هشام پاسخ داد:
تا شنیدم او در مسجد بصره جلسه دارد، برایم گران آمد. به سراغش رفته، پیش روى همگان به او گفتم:
سوءالى دارم: آیا تو چشم دارى؟ چه کارى با آن مى‏کنى؟
او گفت: پسرک! این چه سوءالى است؟ سوءالات احمقانه مپرس!
گفتم: من سوءالهایى از این قبیل از شما مى‏پرسم، شما هم اگر ادعا دارید که مى‏دانید،پاسخ دهید.
او گفت: با این که احمقانه است، ولى بپرس.
سپس پاسخ داد و گفت: آرى، چشم دارم که با آن مى‏بینم.
من نیز به همین روال درباره گوش، بینى، دست، زبان و... از او پرسیدم و او هم پاسخ داد.
سپس از او پرسیدم:
اگر در کار یکى از این اعضا شک کردى، چه مى‏کنى؟
گفت: آن وقت به قلبم رجوع مى‏کنم که به واسطه آن شک را از آنها و مدرکاتم برطرف کرده و از این طریق، به یقین برسم.
آنگاه به او گفتم: آیا سزاوار است که خداوند قلبى جهت برطرف کردن شک از اعضاى بدن تو تعبیه کند؛ ولى همه مخلوقات را بدون قلب در شک و حیرت و سرگردانى رها کند، بدون این که قلبى‏در میان آنان گذارده باشد تا بر گرد او گشته و از سرگردانى نجات یابند؟
در این هنگام، دیگر ساکت شد و تا پایان مجلس سخنى به زبان نیاورد، تا این که من از جلسه خارج شدم.
امام در مقام تأیید و تأکید گفتار هشام، در حالى که لبخند مى‏زد چنین فرمود:
«هشام، اینها را از کجا فرا گرفته اى؟
او گفت: با تألیف معارفى که از شما اخذ کرده ام، به دست آورده ام.
سپس امام فرمود: به خداوند قسم که این حقیقت در صحف ابراهیم و موسى(9) نوشته شده است.»(10)
فرمایش امام على علیه‏السلام و تایید نظر عرفا مبنى بر قطب بودن امام بر کائنات
این معنا و بلکه صریحتر از آنچه که در روایت هشام آمده است، در روایت دیگرى از امام على علیه‏السلام ، وارد شده، که شیعه و سنى آن را نقل کرده است. این کلام، در میان فرمایشات امیر عارفان، على بن ابیطالب علیه‏السلام چون درى گران‏سنگ مى‏درخشد. علامه مجلسى آن را از نهج البلاغه، آنجا که به وصف حقیقت نورانى‏خویش پرداخته، نقل کرده که عبارت آن چنین است:
«همانا فقط من مرکز چرخش سنگ آسیاب هستى‏ام، در حالى که هستى بر اساس من و به دور من دوار است و اگر من با این جایگاهى که دارم از مرکز هستى جدا گردم، مدار چرخش آن حیران و سرگردان گشته، و زیرانداز و بستر وجود آشفته مى‏گردد.»(11)
با توجه به همین معنا که امام، مرکز دایره وجود و قلب عالم هستى است، عرفا عالِم را «انسان کبیر» نامیده‏اند. همان‏گونه که عده‏اى از عرفاى شیعى به این حقیقت تصریح کرده و گفته اند:
«انسان کامل قلب عالم است. از این رو، عالم را انسان کبیر گویند.»(12)
تعبیر قیصرى درباره قطب بودن حضرت على علیه‏السلام
همان‏گونه که همو درباره حضرت على علیه‏السلام چنین تعبیرى آورده است:
«و آنچه را که ما گفتیم، گفتار امیرمؤمنان، ولى خدا در زمین‏ها، قطب توحید پیشگان، على بن ابیطالب علیه‏السلام تایید مى‏کند، که فرمود:
من نقطه زیر باى بسم الله هستم.»(13)
تقریبا تمام عرفایى که در مکتب عرفان نظرى محیى الدین، پرورش یافته اند، منبع و منشأ اصلى خود در معرفت را منابع اصیل اسلامى (قرآن و روایات) دانسته و مایه‏هاى اساسى معارف توحیدى و ولایى را از آن منابع بر مى‏گیرند. در حقیقت، هر آنچه در باب حقایق ملکوتى عالم ذکر کرده و مى‏کنند، دقیقا منطبق بر محتواى ناب معارف اسلامى است. از این روست که مطالب گفته شده، با روایات ائمه دین و آیات قرآنى سازگار بوده و منطبق مى‏آیند.
روایتى دیگر از امیر المومنین علیه‏السلام
روایت دیگرى از حضرت على علیه‏السلام ، نقل شده است که در آن، با پاسخگویى به مرد منجم که بر اساس احکام نجومى مى‏خواست، امام را از جنگ با خوارج باز دارد، ائمه اطهار علیهم‏السلام را «محور قطب» معرفى کرده، چنین بیان مى‏دارد:
من و اصحابم نه شرقى هستیم و نه غربى، و ما هستیم که محور گردش قطب عالم وجودیم، و ستون و مرکز دوران فلک هستیم.(14)
این که حضرت علیه‏السلام فرمود: «من و اصحابم چنین جایگاهى داریم»، با توجه به حقیقتى‏که قبلاً گفته شد، که همه ائمه از حقیقت یک نور هستند، حکم مذکور، همه ایشان را شامل مى‏شود. و از طرفى به جهت این که هر انسانى قابلیت نیل به کمال مطلوب انسان کامل را داراست، شاگردان و اصحاب تربیت یافته در مکتب آسمانى آن بزرگواران نیز، در ردیف حکم مذکور قرار مى‏گیرند؛ از این رو است که امام علیه‏السلام اصحاب‏خویش را نیز در همان مقام معرفى کرد.
علّامه مجلسى در شرح عبارت «نحن ناشئه القطب و أعلام الفلک»، این‏گونه نوشته است:
«یعنى ما فرقه‏اى استوار هستیم که به قطب منسوبیم... یا معناى آن چنین باشد که آنها به فلک و ستارگان منسوب هستند؛ بلکه ستارگان و فلک به ایشان منسوب بوده و سعادت آنها به سبب ایشان است و ایشان قطب (مرکز) فلک هستند، در حالى که فلک به برکت ایشان در دوران است. ایشان ستونهاى فلک هستند، به طورى که فلک به واسطه آنها زینت و تبرک یافته، سعادت در آن جریان پیدا مى‏کند.»(15)
این شرح و توضیح علاوه بر معناى ظاهرى روایت، پشتوانه علمى و اعتقادى علّامه مجلسى را نیز به همراه دارد. در این بیان، هم روایت به تأیید اعتقاد علّامه آمده، و هم علّامه با توجه به مبانى علمى و اعتقادى‏اش (نسبت به زمین مرکزى) به شرح و تبیین روایت پرداخته است.
به هر حال، «ناشئه» به معناى محور(16) و «اعلام» نیز به معناى راهنمایان (جمع عَلَم) و علامتهاى هدایت، پرچم مرکزى که لشکر به دور آن حلقه مى‏زند و ستونهاى استوار(17) آمده است. با توجه به این معانى، معناى کلام امام این خواهد بود:
ما ائمه که همه از نور یک حقیقتیم (و همه انسانهاى کامل هستیم)، محور گردش قطب عالم وجودیم و ستون و مرکز دوران فلک هستیم.
بیان امام على علیه‏السلام درباره قطب هستى
حضرت على علیه‏السلام که ویژگیهاى کامل امام، به عنوان انسان کامل را بیان نموده است در بخشى از آن، چنین مى‏فرماید:
«پیغمبر و عترت پاک او، در عزت، از هم جدایى نمى‏پذیرند. پس آنها قله و مرکز دایره ایمان، قطب عالم‏هستى، آسمان جود، شرف موجودات، و درخشش آفتاب شرف هستند.»(18)
همان گونه که در این روایت ملاحظه مى‏شود، به طور کاملا صریح و واضح، یکى از ویژگیهاى اصلى و اساسى انسان کامل و امام، قطبیت او بر هستى و کائنات معرفى شده است.
بیانى از امام کاظم علیه‏السلام درباره گردش افلاک به دور ائمه
یکى از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهم‏السلام ، در روایتى از امام موسى کاظم علیه‏السلام نقل کرده است که در آن روایت، با تفسیر آیه 87 از سوره حجر به ائمه علیهم‏السلام ، ائمه را اساس گردش افلاک معرفى کرده است:
«... به هیچ پیامبرى نظیر آنچه که به پیامبر اسلام داده‏اند، داده نشده است و آن هم عبارت است از ائمه هفتگانه‏اى (یا هفت امام نخستین، و یا هفت امام پس از امام صادق علیهم‏السلام ) که فلک بر اساس ایشان و به دور آنها مى‏گردد ...»(19)
تعبیرى از میرزا حسین نورى، دریاره محوریت امام زمان بر عالم وجود
میرزا حسین نورى در کتاب شریف «جنة‏الماوى»، تعبیر زیبا و نغزى درباره امام عصر(عج)، ذکر کرده است که در آن امام زمان علیه‏السلام را قطب آسیاب وجود و مرکز دایره شهود معرفى نموده است. این تعبیر دقیقا برابر با همان تعبیرى است که حضرت على علیه‏السلام در مورد خودش بیان فرموده بود:
« و صلوات بر بشیر و نذیر، و ... مخصوصا صلوات بر سیمرغ کوه قاف که بالاتر از اوج نردبان همت‏هاست. همان اسم اعظم الهى که در برگیرنده علم بى‏نهایت است. همو که قطب آسیاب هستى و مرکز دایره شهود است.»(20)
قلب انسان کامل در مرکز گیتى قرار دارد
عده‏اى از عرفاى ظریف اندیش، فراتر از مرکزیت انسان کامل بر گردش کائنات، نکته عمیق‏ترى را مورد توجه و تذکر قرار داده و بر اساس مبانى عرفان ناب شیعى بیان کرده‏اند و آن مطلب والا عبارت است از این که:
«از میان مراتب گسترده وجود نازنین امام، قلب او مرکز ثقل عالم است و همه عالم و بلکه همه عوالم‏هستى، به گرد آن سویدا مى‏گردند.»(21)
ابن عربى میدان‏دار چنین اندیشه ظریف و نغز است. ملاحظه عبارت زیباى او لطافت مطلب را بیشتر مى‏کند و خاطر بلند اندیش را آسوده مى‏سازد. گفتار وى چنین است:
«... منتهاى گردیدن و منقلب شدن این نقطه ـ که در حقیقت ام الکتاب عالمهاى سه گانه جبروت، ملکوت، و ملک است ـ نقطه مرکزى استوایى هستى است. و این نقطه استوایى هم وسطیت مخصوص به انسان است. انسانى که با نقطه سویداى قلبش، نسخه جامعى از همه عالمهاى ممکن است.»(22)
پس، چون قلب انسان نسخه جامعى از حقایق هستى است از این رو همه عوالم به دور آن نقطه مى‏گردند.
مرکزیت قلب انسان کامل بر گردش کائنات، در بیان شعرا
حکیم سبزوارى این نکته را در شعرى زیبا چنین سروده است:
فلک دوران زند بر محور دل  وجود هر دو عالم مظهر دل
هر آن نقشى که بر لوح از قلم زد  نوشته دست حق بر دفتر دل(23)
شیخ محمود شبسترى نیز درباره قاعده تفکر در آفاق، این حقیقت را این‏گونه یبان نموده است:
مگر دل مرکز عرش بسیط است؟  که آن چون نقطه وین دور محیط است(24)
اوحدى مراغه‏اى در غزلى دلنشین، به این نکته اشاره نموده است:
پیاپى مایل است این دل به قرب نقطه خالش  دریغ از خارج از مرکز نیفتادى مدار من(25)
به هر حال این چند بیت از گنجینه‏هاى آسمانى شعراى عارف، نمونه‏اى قطره وار از دریاى بیکران معرفت ایشان نسبت به این لطیفه ملکوتى و جبروتى است.
تبیین مرکزیت قلب انسان کامل بر گردش کائنات در عرفان نظرى
محیى الدین در کتاب کشف الغایات خود نوشته است:
«اما این نوع مشاهده (مشاهده جامع تمامى مخلوقات)، فقط به کسى تعلق دارد که قلبش داراى چهره‏اى کلى بوده باشد (یعنى چهره ملکوتى‏اش پشت و رو نداشته باشد؛ بلکه تمام وجود قلبش، سراسر عالم وجود را در درونش داشته باشد). و او با تمام چهره اش، مانند آینه کروى است که نظیر در ازاء قرار گرفتن نقطه محیط با نقطه مرکزى، با تمام موجودات تفصیلى موجود بر روى‏فلک هستى، موازى و روبرو است. پس چنین قلبى به هر آنى در اجمال ذاتى خود، و در سرّ جمعى‏اش، تفصیل هستى هر موجودى را مشاهده مى‏کند. با این مشاهده که همه موجودات را در مقابل خود مى‏بیند، خود را در مرکز هستى مشاهده مى‏کند. پس او على رغم این که یک وجود یکپارچه است، همه آنچه را که در محیط کره هستى قرار دارد، به طور تفصیلى در درونش داراست... و باید توجه کرد که این نوع از شهود فقط و فقط از خصوصیتهاى حضرت‏سیادت محمدیه (یعنى انسانهاى وارسته داراى مقام این سیادت، که ائمه معصوم علیهم‏السلام هستند) است.»(26)
در نظریه عرفانى، سرآمد میدان کمال انسانى، پیامبران و ائمه معصوم علیهم‏السلام هستند. امام که ویژگى‏اصلى وجود نازنینش، علم خدایى به کائنات است (که در اصطلاح مکتبى، به علم لدنى‏معروف است)، حضور عالم به نزد قلب ایشان و دوران به گرد نقطه سرّ سویداى دل آن بزرگواران، امرى ملازم با این ویژگى به شمار مى‏رود. از این رو علاوه بر این که عالم به دور وجود خاکى انسان کامل مى‏گردد، توجه گردش این همه به نقطه مرکزى حقیقت وى است که جایگاه متمرکز سرّ هستى به شمار مى‏رود. و آن همان قلب امام است.
قاضى سعید قمى که یکى از متکلمین و عرفاى شیعى شناخته شده در میان متأخرین بوده و کتابهاى متعددى در شرح روایتهاى ائمه علیهم‏السلام نوشته است، در شرح معروف خود بر کتاب «التوحید» شیخ صدوق، نکته تحلیلى زیبایى بر اساس مرکزیت قلب امام به دوران کائنات بیان نموده، که در آن به توضیح سرّ این حقیقت پرداخته است. گفتار او چنین است:
«و افلاک با انفاس آن بزرگواران (ائمه علیهم‏السلام ) است که مى‏گردد ... و اما سرّ این که فلک به برکت انفاس ایشان مى‏گردند، این است که ـ همان‏گونه که در حکمت حق، ثابت شده(27)، و مکاشفات پاک از وساوس شیطانى هم آن را تایید مى‏کندـ حرکتهاى مربوط به افلاک، بر اساس شوق و عشق است. و اصل و معدن عشق نیز فقط قلبهاى پاک انبیا و اولیاى الهى است. همان‏گونه که در حدیث قدسى آمده است:
زمین و آسمان من وسعت مرا ندارند در حالى که قلب بنده مؤمن من وسعت مرا داراست.
چرا که این وسعت فقط به سبب عشق تام و محبت کامل است. و در غیر این صورت، مؤمن نیز مثل سایر موجوداتى مى‏شد که قابلیت این وسعت را ندارند.»(28)
باید توجه داشت که اساس اندیشه دوران و مرکزیت عالم، از میان یونانیان باستان به عرصه علم و تفکر اسلامى وارد شده است و تقریبا همه تفسیرهاى نادرستى که بر این اساس براى روایات و آیات ذکر شده است ریشه در این طرز تلقى از عالم داشته است. همان‏گونه که در مقاله «مرکز عالم کجاست؟»(29) ذکر کردیم، در هم آمیختن مباحث علوم مربوط به تجربه، با متون و آموزه‏هاى دینى بسیار خطرناک است؛ چرا که علوم تجربى با تجربه‏هاى نوین در عرصه طبیعت دگرگون مى‏شوند و از این رهگذر نیز آموزه‏هاى دینى که بر اساس آن یافته‏ها، تفسیر و تبیین شده بودند اعتبار و جایگاه معرفتى خود به عنوان آموزه دینى را از دست مى‏دهند و این بسیار پر ضررتر از دفاع و جانب دارى از ساحت دین است. به هر حال تفسیرى که از قاضى سعید قمى نقل شد، علاوه بر این که مبتنى بر تفکر تعصب‏آمیز سرسختانه وى به زمین مرکزى است، تحلیلى روایى و تفسیرى مبتنى بر مبانى دین شناختى امام شناسى، به شمار مى‏رود: یعنى گفته قاضى سعید و حتى همه عرفا، بر اساس نکته‏هاى معرفتى دین شناختى نسبت به هستى و انسان کامل، مطرح شده است.
خدا از مرکز کائنات، تا آخرین افقهاى هستى در بى‏نهایت
چون قلب انسان کامل، جایگاه والاى خداوند است، پس خدا مرکز هستى است.
عرفا، با تعیین قلب انسان کامل به عنوان مرکزى یگانه براى گردش کائنات قدمى فراتر نهاده، سکونت خداوند متعال در آن را مطرح کرده و از این رهگذر نیز مرکزیت ازلى و ابدى عالم را به وجود بى‏نهایت آن هستى مطلق واگذارده اند.
عارف شبسترى با تمثیلى از ظهور خورشید حقیقت در کائنات، جریان و سریان هویت و حقیقت حق تعالى در تار و پود هستى را، به طور مرکزى و در عین حال سیر کننده با تمام موجودات دوار، بیان کرده است:
ز هر یک نقطه دورى گشته دایر  هم او مرکز هم او در دور سایر(30)
در واقع، عرفا این نکته را که خداوند در مرکز کائنات قرار دارد، با ضمیمه کردن حقیقت مرکزگونه قلب امام، توجیه و تبیین مى‏کنند؛ زیرا امام که در مرکز توجه عالمیان و نقطه ثقل عالم قرار دارد، تمام این مرکزیت در قلب عرشى و الهى او متمرکز شده است و چون خدا در این جایگاه رفیع سکونت دارد، پس در حقیقت خداست که مرکز دوران کائنات به دور امام و قلب او است و اساسا مرکزیت قلب انسان کامل بر گردش‏کائنات به خاطر این است که خدا در آن جاى دارد.
زیر ساختهاى مکتبى در نگرش عرفانى
نکته بسیار مهمى که باید به آن توجه داشت، این است که هر سه مرحله از نگرش عرفانى به مرکزیت عالم از سوى عرفا، نه ساخته ذهن و خیال آنهاست، و نه از اندیشه‏هاى به جا مانده از باستان‏نشینان سرچشمه گرفته است؛ بلکه این معارف والا به خصوص مرکزیت خدا بر گردش کائنات در قلب امام)، همه و همه، الهام گرفته از معارف و آموزه‏هاى ناب معرفتى مکتب متعالى اسلام است. مثلاً همین مسأله قرار و مسکن گزیدن خدا در قلب انسان کامل که در بیان و گفتار شعرا و عرفا آمده است، ریشه‏هاى روایى و مکتبى دارد. همان‏گونه که در حدیثى قدسى با روایتى از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است که از زبان خداوند متعال فرمود:
«زمین و آسمان من وسعت مرا ندارند، در حالى که قلب بنده مؤمن من، وسعت مرا داراست.»(31)
بیان زیبا و نغز مولوى در ترجمه حدیث وسعت دل
مولوى آن شاعر زبردست اهل معرفت، این حدیث را این گونه سروده است:
گفت پیغامبر که حق فرموده است  من نگنجیدم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز  من نگنجم این یقین دان اى عزیز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب  گر مرا جویى در آن دل ها طلب(32)
بیت آخر، بیانگر این نکته است که تمام موجودات در نهاد خود به دنبال خدا و کمالات الهى مى‏گردند و در نتیجه همه مخلوقات، متوجه خدا هستند و در بیان مولوى، که تحلیلى از حدیث قدسى است، همه مخلوقات متوجه قلب انسان کامل هستند؛ چرا که خداوند خودش با این حدیث، یاد آورى نمود که من در عرصه دل مؤمن استقرار دارم و اگر جوینده من هستید به آن توجه کنید.
همان گونه که از قاضى سعید قمى نقل شد، او در تحلیل دوران عالم به گرد قلب انسان کامل، همین حدیث را آورده و به همین شیوه‏اى که گفته شد، علت آورده است. او در علت چنین گردشى این‏گونه گفته است:
«چرا که این وسعت فقط به سبب عشق تام و محبت کامل است. و در غیر این صورت، مؤمن نیز مثل سایر موجوداتى مى‏شد که قابلیت این وسعت را ندارند ...»(33)
به هر حال گردش عالم به دور قلب انسان کامل بدین جهت است که دل مؤمن، جایگاه و حرم امن الهى است. همان‏گونه که امام صادق علیه‏السلام در روایتى، دل را به عنوان حرم خدا معرفى نموده است:
«دل حرم خداست؛ پس در حرمى که مخصوص خداوند است، غیر از خدا را براى سکونت جاى نده.»(34)
شرح امام خمینى رحمه‏الله درباره وسعت دل
امام خمینى رحمه‏الله نیز در شرح و توضیح وسعت دل، چنین گفته است:
«قلب عارف، از این جهت که او در مقام احدیت جمع مستهلک شده است، وسیعتر از تمام مخلوقات بوده و حتى وسیعتر از تجلى اسمایى حق تعالى بوده و توان و قابلیت مظهریت بر حق تعالى را داراست.»(35)
امام خمینى رحمه‏الله مقام وسعت دل عارف و ولى الله اعظم، ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، را حتى به مرتبه‏اى بالاتر از وجود و کون و مکان برده و گفته است:
«گفتار قیصرى ـ که گفته بود: قلب وسیعتر از وجود نیست ـ به زبان عامه مردم بود نه حقیقت هستى‏دل؛ و الا قلب حتى از وجود هم وسیعتر است؛ چرا که وجود، همان وجود منبسط است در حالى که قلب حضرت محمد ختمى مرتبت صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، از وجود منبسط نیز وسیعتر است. زیرا او به مقام أوأدنى نایل شده بود که همان مقام اتصال به مقام احدیت است.»(36)
دل عارف و انسان کامل را از این جهت قلب عالم امکان مى‏گویند که با رسیدن به چنین رتبه‏اى از حقیقت، خداوند متعال، قدرت ایجاد دگرگونى و تصرف در عالم امکانى را به او عنایت مى‏نماید. و چنین مقام قدرتى به طور مستقیم، به خاطر ظهور و تجلى اسماى حق تعالى در عرصه دل اوست.(37) همچنین این معنى از ملکیت تمام عیار عرصه دل در حیطه مالکیت خداوند، در روایت معروفى مطرح شده که از این قرار است:
«دل مؤمن عرش رحمانى خداوند است.»(38)
همه این تعابیر بیانگر یک نکته بسیار عالى و مهم هستند و آن هم عبارت است از جایگاه رفیع دل مؤمن در هستى و در نزد پروردگار.
این نکته به خوبى نشان مى‏دهد که چرا عرفاى بزرگ شیعى و تربیت‏یافتگان مکتب اهل بیت علیهم‏السلام ، مرتبه قلبى انسان را سایه مرتبه واحدیت الهى مى‏شمارند.(39)
از این روست که مرکز و محور گردش کائنات، در حقیقت، خود خداست و بقیه اشیا و موجودات، همه و همه، در گستره میدان جاذبه عشق و بندگى او، به دور خال هستى‏اش مى‏گردند تا از این گردش و چرخش به نزدیکى او که کمال آرزومندانه ایشان است نائل آیند.
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ علامه داوود قیصرى، شرح فصوص الحکم لابن العربى، تحقیق و تصحیح مرحوم سید جلال الدین آشتیانى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ اول، 1375، ص542.
3ـ همان، ص 544.
4ـ همان، ص129.
5ـ علامه مجلسى، بحار الانوار، موسسه الوفاء، لبنان ـ بیروت، 1404ق، ج26، ص16.
6ـ همان.
7ـ برنامه نرم افزارى معجم عقائدى نسخه اول: السید المرعشى، شرح إحقاق الحق و ازهاق الباطل، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم، ج33، ص 150 و بعد.
8ـ ملا صدرالدین شیرازى، الاسفار الاربعه، مصطفوى، قم، 1379ق، ج9، ص51.
9ـ صحف ابراهیم، بیست صحیفه اى است که بر وى نازل شد. صحف موسى نیز مردد بین تورات و الواح است.
10ـ محمد بن یعقوب کلینى، الکافى (عربى 8جلدى‏ـ اصول کافى)، مکتبة الصدوق، تهران، ج 1 «کتاب الحجة»، ج 3، ص 169؛ و نیز: عبد الله جوادى آملى، تحریر تمهید القواعد، انتشارت الزهراء، چاپ اول، 1372، ص555.
11ـ علامه مجلسى، پیشین، ج34، ص96؛ و نیز: سید رضى، نهج‏البلاغه، تحقیق صبحى صالح، چاپ اسوه، تهران، 1373، کلام 119، ص 229.
12ـ علامه داوود قیصرى، پیشین، ص 91.
13ـ همان، ص118.
14ـ طبرسى، الاحتجاج، نشر مرتضى، مشهد، 1402ق، ج1، ص239.
15ـ علامه مجلسى، پیشین، ج 55، ص 221.
16ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ماده «نشأ»، ص 170.
17ـ همان، ج 12، ماده «علم»، ص 416؛ و نیز: فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین، ج 6، ماده «علم»، ص 119.
18ـ علامه مجلسى، پیشین، ج25، ص171.
19ـ علامه مجلسى، پیشین، ج24، ص117؛ و نیز: محمد بن مسعود عیاشى، تفسیرالعیاشى، چاپخانه علمیه، تهران، 1380ق، ج2، ص251.
20ـ علامه مجلسى، پیشین، ج53، ص200.
21ـ همان.
22ـ محیى الدین بن العربى، التجلیات الالهیه، «کتاب کشف الغایات»، تحقیق عثمان اسماعیل یحیى، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1408ق، ص398 و بعد.
23ـ هادى سبزوارى، شرح الاسماء، تحقیق نجفقلى حبیبى، دانشگاه تهران، تهران، دوم، 69، 1375؛ و نیز: دیوان حکیم هادى سبزوارى، ص80. 24ـ محمود شبسترى، گلشن‏راز، قاعده تفکر در آفاق. 25ـ اوحدى مراغه‏اى، دیوان اشعار، غزلیات، ش 634.
26ـ محیى‏الدین بن العربى، پیشین، ص 398 و بعد.
27ـ قطب‏الدین شیرازى، شرح حکمه الاشراق، ص410؛ و نیز: ابو على سینا، نجا، صص 273ـ258.
28ـ قاضى سعید قمى، شرح توحید الصدوق، تحقیق دکتر نجفقلى حبیبى، موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1415ق، ج1، ص412 و بعد.
29ـ رحیم قربانى، مجله معرفت، (مرکز عالم کجاست؟)، ش 85، 1383، ص33.
30ـ محمود شبسترى، پیشین، تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات.
31ـ ابن ابى الجمهور احسائى، عوالى‏اللآلى، انتشارات سید الشهداء، قم، 1405ق، ج4، ص7، الجمله الاولى من الخاتمه، ح7؛ و نیز: علامه مجلسى، پیشین، ج55، ص39، باب4ـ العرش و الکرسى و حملتهم.
32ـ مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اول، جلد 1، ص 163.
33ـ قاضى سعید قمى، پیشین، ج1، ص412 و بعد.
34ـ تاج الدین شعیرى، جامع الاخبار، رضى، قم، 1363، ص185؛ و نیز: علامه مجلسى، پیشین، ج67، ص25.
35ـ علامه داوود قیصرى، پیشین، ص631.
36ـ همان، ص 764.
37ـ همان، ص770.
38ـ علامه مجلسى، پیشین، ج55، ص39.
39ـ علامه داوود قیصرى، پیشین، ص139.

 

تبلیغات