آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

غرب پس از رنسانس به دلیل کارکرد منفى ارباب کلیسا و نارساییهاى مفاهیم فلسفى و آموزه‏هاى دینى مسیحیت تحریف‏شده و تحجر و جمود حاکم بر ارباب کلیسا، به سمت علم‏گرایى و انسان مرکزى پیش رفت و همه چیز خویش را در علم منهاى دین دید، آن‏گاه سیاست و جامعه منهاى دین جستجو کرد و در نتیجه آهسته آهسته با محوریت عقل خودبنیاد بشرى و لیبرالیسم فکرى و رفتارى به سوى دین‏گریزى، دین‏ستیزى و حتى دین‏زدایى پیش رفت و جوانه‏هاى سکولاریسم الحادى یا ضد دینى، زده شد و پس از گذشت زمانى سکولاریسم غیردینى انجامید; به این معنا که به جدایى دین از جامعه، حکومت، هنر، اقتصاد، تکنولوژى و ... اعتقاد داشته و دین را یک امر شخصى و اخروى دانسته و در حوزه‏هاى فردى صرف، محدود کردند . از این رو، اومانیسم، سیانتیسم، راسیونالیسم از مؤلفه‏هاى اصلى شکل‏گیرى سکولاریسم به شمار مى‏رفت تا به عرفى‏سازى دین، تقدس زدایى، جدا شدن دین از دنیا، گیتى‏گرایى، اعتقاد به اصالت امور دنیایى، در ساحت اندیشه و عمل بپردازد و این جریان بتدریج در همه کشورها از جمله ایران پس از مشروطه مطرح شد و با فراز و فرودهاى مختلف توسط عده‏اى از روشنفکران دینى اندیش و دگر اندیش ترویج‏شد و در سالهاى اخیر با نسبیت تفکر دینى، عصریت معرفت دینى، تفکیک دین از مدیریت علمى، دین حداقلى، نقد حداقلى، جهانى سازى حقوق و قانون اجتماعى و ... تئوریزه شدن و جدایى دین از سیاست‏با روشها، مضامین و انگاره‏هاى ساده و پیچیده تبلیغ و ترویج مى‏گردد . از این رو، بر آن شدیم تا قدرى پیرامون بستر تاریخى و سرگذشت‏سکولاریسم و بنیادها و عناصر تشکیل دهنده آن در غرب و ایران مباحثى را مطرح نماییم تا نسل جوان جامعه را به تحقیق و تفکر بیشتر پیرامون سکولاریسم نظرى و عملى فراخوانیم . به همین جهت، جهت پس از بازشناسى مفهوم لغوى و اصطلاحى سکولاریسم به بحث تاریخى (زمان و زمینه‏هاى پیدایش سکولاریسم) و بحث محتوایى و بنیادینى چون ساختار و بن مایه‏هاى تکوین و توسعه آن پرداخته و در پایان ضمن نقد اجمالى آن، پیامدها و آثار سکولاریسم را به اجمال مطرح مى‏نماییم .

متن

فهم جهان جدید متفرع بر اندیشه‏هاى نظرى و فلسفه‏هایى است که همه مؤلفه‏هاى حدوث و ظهورش را فراهم ساخت و هماره پشتوانه‏هاى تئوریک براى همه تغییرات و تحولات اجتماعى و کنشها و واکنشهاى سیاسى و تحقق صنعت و تکنولوژى مدرن شد . «فرهنگ‏» جدید با ریشه‏هاى خود بنیادى بشر و استقلال‏جویى آدمیان از عوالم غیب و هدایتهاى وحیانى (اومانیسم و خودبنیادى بشر) بریده از عالم معنا و گسسته از ملکوت شد، که آن را «تجدد» نامیدند و بر این اومانیسم و خودبنیادى، درخت «مدرنیسم‏» و «مدرنیته‏» رشد و نمو یافت و ثمره بى هویتى و گمشدگى انسان از حقیقت وجود و سر درونش را به بار آورد . آنان که با تاریخ جدید غرب آشنایى دارند، به خوبى مى‏دانند و مى‏یابند که فرایند حدوث حوادث فرهنگى و تمدنى، در مغرب زمین چقدر به هم گره خورده و در هم تنیده‏اند و براستى اصل «علیت‏» و قاعده «سنخیت‏بین علت و معلول‏» را در نظام فاعلى، غایى و داخلى فرهنگ و تمدن غربى متجلى مى‏سازند که علم‏گرایى، انسان محورى، تحصل‏گرایى، آزادیخواهى بى حد و حصر، دنیوى سازى فرهنگ، سیاست، اخلاق، دیانت، صنعت، عرفى نمودن و بشرى گرداندن همه چیز از نوع اندیشه، عمل، فکر، فعل، ذهن و عین، چگونه در یک زنجیره‏اى مشخص در کنار هم قرار گرفته تا غرب را در غروب معنویت و روحانیت و افول اخلاق، عاطفه و اعتماد، مستغرق نمایند و اینک «حیرت‏» را در «حیات‏» آنان متبلور سازند که تلخى مکتبهاى بشرى و مادون فطرى و منفصل از حقایق درونى انسانها را تجربه نمایند و در جستجوى روزگار وصل خویش برآیند و زمینه‏هاى عروج از زمین به سوى آسمان را فراهم آورند، تا شاید گوهر گم شده خویش را بازیابند و تولد دوباره را تجربه کنند . اینک بر ماست که به غرب‏شناسى عمیق، دقیق و همه جانبه پرداخته تا از غرب‏ستایى و تجددخواهى رهایى یابیم و «غرب‏زدگى‏» را مولود علیل روشنفکرى بیمار داخلى بیابیم و به غرب ستیزى تا مرز غرب زدایى به معناى معرفتى و فلسفى‏اش بپردازیم تا بین «تبادل فرهنگى‏» با «تهاجم فرهنگى‏» فرق فاحش گذاریم (2) و مکاتب تجربه شده بشرى که ره آورد آنها نسبیت، غفلت، حیرت علمى و عملى بود را به کنار نهیم، نه این که در اندیشه عرفى نمودن فقه، فلسفه، سیاست، صنعت، معرفت، شریعت، اعتقاد و اقتصاد برآییم و تقدس‏زدایى و ثبات ستیزى را اصل موضوعه «معرفت دینى‏» بدانیم و بشرى شدن و عدم قطعیت در عرصه حکمت و حکومت، عصریت و معرفت و فهم دینى را رسالت‏بیانى و بنانى خویش قرار دهیم تا با مدیریت فقهى بستیزیم و مدیریت علمى را بستاییم و توصیه به «دموکراتیک لیبرال‏» که تعبیرى دیگر از جامعه باز پوپرى است، نموده و وعده توسعه دهیم و بازسازى سیاسى جامعه را بر پایه دموکراسى، فریضه علمى و تحقیقاتى خویش بنا نهیم و عقل‏گرایى کانتى و نسبیت‏گرایى پوپرى را معنا و مبناى معرفت دینى و حکومت دینى معرفى و سکولاریزه نمودن دین را وجهه همت‏خویش در سکولاریستى کردن جامعه دینى نماییم یا دموکراتیزه کردن اندیشه و فکر دینى را مقدمه نظرى «دموکراتیک دینى‏» در جنبه حکومتى و سیاسى پنداریم . عجیب‏تر از همه این که از ایدئولوژى دینى سخن بگوییم و با دین ایدئولوژیک به مبارزه و مخاصمه (جهت اعدام آن) برخیزیم . این همه در حالى است که نهضت‏سنت گرایى و تجددستیزى در غرب از سوى برخى اندیشمندان، پژوهشگران، فیلسوفان، جامعه شناسان و کارشناسان عالم سیاست آغاز شده و فرامدرنیته، پسامدرن یا پست مدرنیسم مطرح مى‏باشد و تناقض آشکار به وجود آمده در فلسفه‏هاى فکرى و سیاسى غرب و تئوریهاى مختلف، متنوع و حتى متباین در غرب، بیانگر این معانى است .
از آنجایى که در عرصه فرهنگ و اندیشه، مقوله سکولاریسم با حدت و شدت مطرح شده و «حکومت دینى‏» و «دین حکومتى‏» را به یک چالش جدى فراخوانده و بحثهاى مختلفى را در میان عناصر خودى و دینى اندیش و غیر خودى و غربگرا به وجود آورده و موضوع محافل علمى و رسانه‏هاى ارتباط جمعى و مطبوعاتى گشته و همایشها و هم‏اندیشیهاى مبارکى را به دنبال داشت، هم در غرب و هم در شرق (بویژه ایران) سابقه تاریخى در میان روشنفکران دارد که به لحاظ بارهاى معرفت‏شناختى و جامعه شناختى‏اش از مسائل مستحدثه فکرى شد و ما را بر آن داشت تا پس از کنکاش و پژوهش پیرامون این موضوع از سه جهت‏به بحث و بررسى بپردازیم:
الف) بحث لغت‏شناختى و اصطلاح‏شناسى سکولاریسم; ب) بحث معرفت‏شناختى و تاریخ‏شناختى (ماهوى و حقیقى) سکولاریسم; ج) بحث پیامدها و آثارشناسى سکولاریسم;
و در نهایت مقایسه‏اى اجمالى بین اندیشه دینى و اندیشه سکولاریستى و جریانهاى روشنفکرى در ایران و رسالت عالمان دین و لو به طور ایجاز و اختصار داشته باشیم تا التقاط جدید و نقابدار را به بوته نقد و محک تجربه علمى بکشانیم . این مباحث در دو فصل، قابل تبیین است:
فصل اول: هویت‏شناسى و ماهیت‏شناسى سکولاریسم
بخش اول: سکولاریسم از منظر لغت‏شناسى و اصطلاح‏شناسى
مترجمان در ذیل کلمه سکولاریسم، واژه‏ها و معادلهایى را به کار برده‏اند که برخى مستقیم و برخى غیر مستقیم به ترجمه این اصطلاح دلالت دارد و بین معانى لغوى و اصطلاحى آن فاصله چندانى نیست; مثلا دنیویت و این جهانى، عرفى شدن، جدا شدن دین از دنیا، غیر دینى شدن، اعتقاد به اصالت امور دنیوى، گیتى گرایى یا دنیاگرایى، دنیامدارى، جدایى دین از سیاست و ... که برخى از این معانى ناظر به بعد شناختى و بعضى دیگر ناظر به بعد اجتماعى و سیاسى است . جهت روشنتر شدن مطلب لازم است‏شواهدى را ذکر نماییم:
اگر سکولاریسم را از نظر لفظى مورد بررسى قرار دهیم در حکم «قیاساتها معها» مى‏باشد; یعنى تمام آن معنایى که باید در خود لفظ وجود داشته باشد در اشتقاق لفظى کلمه به طور کامل وجود دارد . لفظ فرانسوى سکولار، حخدس‏ح‏حژ و ریشه آن زحخدس‏ح‏حژ و لاتین آن ژخزچدس‏ح‏حژ است و از ذس‏دس‏ح‏حژ به‏معناى دنیا یا گیتى در برابر «مینو» گرفته شده است; ذس‏دس‏ح‏حژ، هم به معناى عصر و دوره و زمان و روح زمان و قرن و هم به معناى دنیاست; عالمى است که نفى آخرت است نه عالم به معنایى که ماسوى‏الله باشد . بنابراین، مى‏توانیم بگوییم سکولاریسم گیتى‏گرایى یا دنیاگرایى است . (3) نویسنده‏اى دیگر آورده است:
«سکولاریسم: مخالف با شرعیات و مطالب دینى، روح دنیادارى، طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى و «سکولار»: وابسته به دنیا، غیر روحانى، غیرمذهبى، عامى، عرفى، بى‏سواد، خارج از صومعه، مخالف شرعیات و طرفدار دنیوى شدن امور و سکولاریزه: دنیوى کردن، اختصاص به کارهاى غیر روحانى دادن، از عالم‏روحانیت‏خارج‏شدن (در مورد کشیش) [و] دنیاپرست‏شدن .» (4)
یا در نوشته دیگر مى‏خوانیم:
«در زبان فارسى براى اصطلاح «سکولاریزاسیون‏» معادلهایى پیشنهاد شده; مانند، دنیامدارى، دنیاگرایى، جدا انگارى دین و دنیا، لادینى، عرفى شدن، دنیوى شدن، غیر دینى شدن، نامقدس شدن که وجه مشترک همه آنها قداست‏زدایى و دین‏زدایى است .
سکولاریزاسیون یعنى پروسه و جریان و فرایندى که در طى آن دین از صحنه زندگى کنار زده مى‏شود و نفوذ آن در جامعه کاهش مى‏یابد; اما سکولاریسم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است که بعد از رنسانس پدید آمد و از فرزندان نهضت روشنفکرى است و به معناى دنیاگرایى، لادینى، بى‏خدایى، اعراض از دنیا، کنار گذاشتن دین و نوعى احساس استغنا و بى نیازى از دین‏کردن‏است .
سکولاریسم بر خلاف سکولاریزاسیون که یک پروسه و حادثه خارجى است، یک مسلک و طرز فکر و نگرش و جهان‏بینى [اى] است که بشر را بى‏نیاز از ارزشهاى الهى و اخلاق و معنویت و فضایل دینى و آموزه‏هاى وحیانى مى‏داند . سکولاریزه شدن دین یک پدیده و جریانى است که در متن جامعه و واقعیت‏خارجى رخ مى‏دهد و از جنس فکر و معرفت نیست، اما سکولاریسم یک اندیشه و ایدئولوژى است و از جنس و سنخ فکر و معرفت است و این دورانبایدباهم‏درآمیخت .» (5)
چنان که در این تعریف نهفته بود، بین سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژى، اندیشه و فکر با سکولاریزاسیون به عنوان یک جریان عینى و پدیده خارجى فرق است . به ریشه‏هاى تاریخى سکولاریسم نیز اشاره اجمالى شد که مى‏تواند روزنه خوبى براى فهم زمان و زمینه‏هاى حدوث این ایدئولوژى و مرام قرار گیرد و دانستیم که نتیجه سکولاریزه و سکولاریسم را همانا دین‏زدایى و کنار گذاشتن دین از متن جامعه دانسته‏اند .
و در نوشته‏اى دیگر نیز شبیه به دیدگاه‏هاى گذشته آمده است:
«سکولاریسم ... از جمله لغاتى است که ترجمه آن در کشورهاى اسلامى با مشکل همراه بوده است در فارسى آن را با استفاده از چند لغت‏به جدایى دین از سیاست، یا جدا شدن دین از دنیا، دنیوى کردن، اعتقاد به اصالت امور دنیوى، غیردینى‏گرایى، نادینى گرى، دنیویت و این جهانى ترجمه کرده‏اند و در عربى مصدر جعلى «علمانیت‏» را نظیر «عقلانیت‏» مترادف آن قرار داده‏اند .» (6)
حال با وجود معانى متعددى که براى سکولاریسم از دیدگاه‏هاى مختلف شده است، نویسنده‏اى دیگر پس از ذکر معانى مختلف آن، «علمى بودن‏» و «علمى شدن‏» را دقیقترین ترجمه سکولاریسم دانسته، (7) که در جاى خود نقد خواهد شد; اما در یک جمعبندى اجمالى ترجمه دقیق سکولاریسم در برخى دیدگاه‏ها عبارت است از: گیتى‏گرایى، (8) این جهانى بودن، (9) دنیامدارى و دنیاگرائى (10) و طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى (11) .
معناى اصطلاحى سکولاریسم نیز عبارت است از: جدایى دین از حوزه اجتماع، تعاملات و مناسبات اجتماعى; یعنى، دین، تفکر و تئوریهاى دینى، در حوزه مدیریت، اقتصاد، هنر، سیاست و ... نقشى نداشته و تنها جنبه فردى و شخصى دارد .
بخش دوم: سکولاریسم از منظر معرفت‏شناختى و تاریخى
بدیهى است که ضمن پذیرش پیوند منطقى بین مباحث لغوى، اصطلاحى، معرفتى و تاریخى، باید اذعان داشت که ناخت‏حقیقت و جوهره سکولاریسم و اثرات آن یا ادراک پیدایى، پایایى، تکوین و تکامل سکولاریزاسیون و سکولاریسم فرع بر غرب‏شناسى فلسفى و تاریخى بوده و محتاج رویکردى تاریخى و رهیافتى معرفتى به این مقوله است . اهمیت این نوع نگاه، آنگاه روشن خواهد شد که بدانیم غربیها مبانى‏اى چون عقل‏محورى، انسان مدارى، نسبیت‏گرایى معرفتى و اخلاقى، علم‏گرایى، سنت گریزى، آزادیخواهى مطلق، تساهل، تسامح و اصالت ماده را اصول و ارکان سکولاریسم دانسته‏اند و پذیرش و تصدیق آنها میسر نیست . مگر این که تاریخ جدید و فلسفه جدید غرب شناخته شود . باید دوره‏هاى تاریخى غرب; چون، دوره قبل از قرون وسطى، دوره رنسانس، قرون معاصر و جدید را مطالعه کرد و پیش زمینه‏ها و ظهور نهضت علمى و فرهنگى در غرب را به دست آورد که چرا و چگونه عقل گریزى و قیاس ستیزى و تجربه گرایى و علم پرستى پیدا شد؟ و بیکن، دکارت، هیوم، کانت و اسپینوزا چه نقشى در تحولات فرهنگى و فلسفى آن دیار داشته‏اند تا بتدریج اومانیسم خلق شد و خردگرایى و خودبنیادى جاى وحى‏گرایى و دین مدارى را گرفت و زمینه‏هاى ظهور و پیدایش عرفى شدن دین و بشرى گشتن معرفت دینى و دنیایى شدن سیاست و حکومت فراهم آمد؟ از این رو، بجاست اشاراتى از نویسندگان مختلف در این خصوص داشته باشیم:
«سکولاریزم پدیده‏اى غربى مربوط به دوره گذر از مقطع کهنه به نو مى‏باشد، که در رفرماسیون یا نهضت اصلاح دینى به صورت «ایمان به اصالت عقل‏» تجلى یافت .» (12)
تعبیر سکولاریسم و همچنین اصطلاح سکولاریزاسیون در اصل از واژه لاتین «سکولاریس‏» گرفته شد و در زبانهاى اروپایى نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم در قرارداد «وستفالى‏» به کار رفته است . در آن ایام مقصود از این واژه توضیح این نکته بود که نهادها و سرزمینهایى که زیر سیطره کلیسا قرار داشت از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده و به زیر سلطه اقتدار سیاسى غیر روحانى و نهادهاى عرفى دولتى و غیرکلیسایى انتقال یافته است . (13)
در یک نگاه تاریخى مى‏توان نظریه «سکولار» را مولود تعارض طرز اندیشه‏ها، تفکرات، متدها و روشهاى اجتماعى و سیاسى در مغرب زمین دانست و آن را «ذاتا غربى‏» به شمار آورد و در یک نگاه فلسفى و معرفتى همانا ارتباط تنگاتنگ سکولاریسم را با عناصرى چون، راسیونالیسم، اومانیسم، مدرنیسم، لائیسم، سیانتیسم و لیبرالیسم جستجو نمود و هر کدام از این عناصر را مبنا و رکن وجودى و تکاملى آن به شمار آورد . (14)
البته سکولاریسم به دو صورت در غرب ظاهر شد:
الف) به صورت الهى که جنبه‏هاى فردى و شخصى مذهب و دیانت را پذیرفته، یا آن را در بعد اخلاقى، معنوى و اخروى خلاصه کرده و تنها به جنبه درونى و روحى محدود کرده است; اگر چه بین دین، جامعه، حکومت و نظامهاى اجتماعى دیوار کشیده است .
ب) به صورت الحادى که دین را از متن نیازهاى درونى و شخصى نیز در کنار امور اجتماعى و سیاسى حذف نمود; یعنى تفکر انکارى و الحادى نسبت‏به دین داشت; اگر چه اکنون وجه انفکاک دین از سیستم حکومتى، سیاسى و مدیریت اجتماعى وجهه غالب سکولاریسم مى‏باشد .
در اینجا خوب است‏سکولاریسم را به عنوان پیامد اصلى مدرنیسم که روشنگر هویت تاریخى (15) و هویت جامعه‏شناختى آن ست‏یادآور شویم . یکى از اندیشوران در این زمینه نوشته است:
«در قلمرو مدرنیسم، دین مرکزیت‏خود را نسبت‏به زندگى اجتماعى و سیاسى از دست مى‏دهد و به صورت مجموعه‏اى از دستورات و تعالیمى اخلاقى و شخصى در مى‏آید . نگرش مدرنیستى به دین، صرفا پراگماتیستى و بهره‏جویانه است و باید یکى از ویژگیهاى مدرنیسم و تفکر لیبرالیستى را اعتقاد به سکولاریزه کردن حیات اجتماعى و سیاسى دانست; یعنى اعتقاد به این که دین یا نباید وجود داشته باشد یا اگر وجود دارد باید به امرى شخصى و فردى تبدیل شود و در محدوده عبادات و احکام فردى باقى بماند و دین نباید مرکز ثقل حیات سیاسى و اجتماعى باشد، بلکه باید در جهت مشهورات و باورهاى اومانیستى قرار داشته باشد .» (16)
و این در حالى است که یکى از نویسندگان، مهمترین عامل سکولاریزم را «عقل فلسفى و فلسفه عقلى‏» دانسته و آن را غیر دینى پنداشته و موجب سکولار شدن تفکر به شمار مى‏آورد . (17)
با عنایت‏به آنچه گذشت، در مجموع مى‏توان شاخصهاى سکولاریسم و سکولاریزاسیون را به شرح زیر خلاصه نمود (که هر کدام براى خواننده سرفصلى در تامل نسبت‏به تاریخ تفکر غرب خواهد شد):
الف) حذف دین از متن حیات اجتماعى و سیاسى بشریت‏یا دنیایى دیدن و این جهانى شمردن زندگى بشر .
ب) نگرش مادى و ماتریالیستى نسبت‏به اخلاق;
ج) استغنا از هدایتهاى وحیانى و اکتفا به هدایت عقل بشرى;
د) تجدد گرایى و نوگرایى افراطى یا مدرنیسم;
ه) تکیه افراطى بر علوم تجربى یا تحصل‏گرایى پوزیتویستى;
و) تکیه بر عقلانیت ابزارى و فنى;
ز) اباحیگرى، تساهل و تسامح در عرصه فکر، فعل، اعتقاد و اخلاق و ...
به تعبیر یکى از نویسندگان:
«غربى که امروزه مساله ساز و مشکل افزاى جهان شده است، دو خصوصیت‏یا خصیصه بارز دارد: گسستگى از دین و اقتدار تکنولوژیک، که هر دو مولود تحولات دوران رنسانس و پس از آن است و بخصوص بعد از قرن 18 میلادى که به عصر روشنگرى مشهور شده است .» (18)
البته در نظر برخى نیز، نفسانیات بشر و ضعف دین در اداره دنیا چنان که در مسیحیت‏شاهد بودیم دو عامل سکولاریسم شدند . (19)
بخش سوم: پیامدها و نتایج‏سکولاریسم
غرب در فلسفه‏هاى نظرى و سیاسى خویش دچار یک تناقض شد و نتوانست‏بین دموکراسى و نقض آشکار حقوق بشر در کشورهاى مختلف و بین آزادیخواهى و جنگهاى ویرانگر سلطه جویانه آشتى برقرار نماید و نیز نتوانست‏با حکومتهاى بشرى و غیر دینى نیازهاى اساسى آدمیان را برآورد و عدالت و سعادت را ره آورد جامعه غربى نماید و اگر چه با تسرى و توسعه اندیشه سکولاریستى به پیش مى‏رفت و فلسفه‏ها و مکاتب مختلفى را پشتوانه‏هاى تئوریک این نظریه قرار مى‏داد، ولى با بحرانهاى فرهنگى یا بحران هویت در عالم فکر، اندیشه، اخلاق و تربیت مواجهه پیدا کرد و با توجه به این که همه مکتبها و مسلکهاى عقیدتى و سیاسى را تجربه نمود و نتوانست‏خلاهاى نظرى و عملى را پر نماید، در حال تحولى دوباره و تولدى جدید مى‏باشد; چه این که اگر دیروز از مدرنیسم مى‏گفتند، امروز از پست مدرنیسم که نقد مدرنیسم مى‏باشد، سخن مى‏گویند; اگر دیروز سنت گریزى و سنت‏ستیزى مى‏نمودند، امروز گرایش به سنت‏یا سنت‏گرایى پیدا کردند . بزرگانى چون فریتهوت شووان، رنه گنون، تیتوس، بورکهارت، هانرى کربن، آنه مارى شیمل، رادها کریشنان، سوزوکى، گابریل مارسل و روژه گارودى و ... از فقدان اخلاق و بحران معنویت و درد بى‏ایمانى مى‏نالند و رنج مى‏کشند و از قدسیت، ارزشهاى اخلاقى و روحانى سخن مى‏رانند و چه زیبا اقبال لاهورى در غرب‏شناسى به این نتیجه راه یافت که غرب نیاز شدید به «تفسیرى روحانى و معنوى از جهان، قانون الهى و روحانى و اخلاق الهى و روحانى دارد و نداى بازگشت‏به ایمان و معنویت راستین، حتى [به صورت] گرایشهاى عرفانى و لو ناقص و نقد بردار، بیانگر پناهندگى غربیان به مذهب و دیانت است و روزگار جدید غرب، روزگار وصل به اصل خویش‏» و آشتى با فطرت است و فروپاشى کمونیسم و بن‏بست‏سرمایه‏دارى غرب و ارائه تئوریهاى گوناگون و ضد و نقیض مدیریتى و حکومتى در غرب از امثال تافلر، فوکویاما، هانتینگتون و ... بیانگر در انداختن طرحى نو در غرب است . (20) بویژه این که حکومت دینى توانمند با تئورى ولایت مطلقه فقیه یا ولایت دینى در ایران روز به روز ثبات و توفیق بیشترى در مدیریت جامعه و تامین عدالت، آزادى، توسعه و سازندگى پیدا کرد .
در یک دوباره نگرى مى‏توان پیامدهاى منفى سکولاریسم، چون بحران عقیدتى، اخلاقى و حکومتى را حدوث جریان پست مدرنیسم با نمایندگان معروفش چون میشل فوکو، یورگن هابرماس، تئودور آدورنو، ماکس خورکهلیمر، لیوتار و ... دانست که رجعت‏به ارزشهاى انسانى و نوعى اخلاق و معنویت مى‏باشد .
بخش چهارم: سکولاریسم و روشنفکران ایرانى و نسبت اندیشه دینى با سکولاریسم
در یک رویکرد به تاریخ بیش از یک قرن و نیم در ایران; یعنى از زمان قاجار، خصوصا فتحعلى شاه و تحولاتى که از نظر سیاسى، نظامى و فرهنگى در آن زمان پیش آمد، مى‏توان روشنفکرى در ایران را تاکنون به چند دوره تقسیم‏بندى نمود:
1 - دوره مشروطه (از آغاز تا شکل‏گیرى و توسعه آن) که صبغه خودباختگى فرهنگى و علمى، علم‏زدگى و غربگرایى داشته و عده‏اى را به انکار دیانت و شریعت وادار نمود و عده‏اى دیگر را به فکر سکولاریزه نمودن دین کشانده تا با تاکتیک مدرنیزه کردن تفکر و اندیشه دینى و ترویج اومانیسم و عقلانیت ابزارى، در جهت غربى شدن گام بردارند . (21)
2 - دوره پس از مشروطه یا دهه بیست که روشنفکرى الحادى و ضد مذهب با اندیشه‏هاى ماتریالیستى و کمونیستى رشد و ضج‏یافت . (22)
3 - دوره روشنفکرى مذهبى و دینى که در دهه‏هاى 30 و 40 و 50 (بویژه 40 تا 50)، گسترش یافت که در صدد تفسیر متون دینى با متد فیزیک، ریاضى، علوم تجربى و پوزیتویستى برآمدند . (23)
4 - دهه 50 تا 60 دوره‏اى از روشنفکرى که التقاط جدید و ماتریالیسم منافق در عرصه تفسیر قرآن و نهج‏البلاغه گسترش یافت; یعنى به دلیل عدم فهم و درک صحیح از عمق دین و مکانیسم منطقى تفسیر دینى و عدم تعبد به شریعت و یا بیمارى فکرى که به اتخاذ روش تفسیر مادى از دین با حفظ ظواهر قرآن و سنت، جریان «التقاط اندیشى‏» را به وجود آورد . (24)
5 - دهه 60 تا 70 که جریان روشنفکرى به سوى تفسیر لیبرالیستى و سکولاریستى از دین سوق پیدا کرد و با متد معرفت‏شناسى و تئورى عصریت تفکر و معرفت دینى در عرصه اندیشه و نظر تئورى حکومت دموکراتیک دینى در عرصه سیاست و حکومت‏به ظهور رسید . (25)
جریانهاى روشنفکرى منفى که در صدد تفسیر مادى، جامعه شناختى محض، علمى صرف، التقاطى و معرفت‏شناختى از دین و مذهب برآمدند را بیان کردیم و به جریانهاى دیگر روشنفکرى در این مقاله نپرداختیم; زیرا هدف این مقاله رابطه روشنفکرى و سکولاریسم بوده است، تا روشن شود که روشنفکران خود باخته داخلى از سنتهاى فلسفى، عرفانى و دینى، بریده شده و با پیشینه فرهنگى و دینى خود فاصله گرفته‏اند یا دچار «انقطاع فرهنگى‏» شده‏اند و از کانت، کنت، هایدگر و پوپر الگو بردارى مى‏کنند و اندیشه‏هاى آنان را ذیل آیات، احادیث و ابیات ترجمه مى‏کنند .
باید ریشه‏هاى تاریخى و فلسفى سکولاریزاسیون و سکولاریسم در ایران را به اختصار به شرح زیر فهرست نمود:
الف) جهل به مبانى دینى و جامعیت اندیشه ناب اسلامى، خصوصا عدم فهم بعد اجتماعى و حکومتى دین .
ب) جهل به مبانى سکولاریزم و عقلانیت ابزارى (البته عده‏اى چنین هستند، ولى عده‏اى دیگر کاملا به مبانى و لوازم سکولاریسم واقفند).
ج) تفسیر ماتریالیستى و دیالکتیکى همچنین تفسیر انقلابى، سیاسى و اجتماعى از دین که به التقاط منتهى شد .
د) وابستگیهاى سیاسى به غرب و دارا بودن قصد و غرض سیاسى .
ه) بشرى‏دانستن، تقدس‏زدایى، عصریت، تغییر و تحول معرفت دینى نیز از مبانى سکولاریسم دینى است .
به تعبیر یکى از اندیشوران، سکولاریسم در کشورهاى اسلامى وجود دارد و از جانب دو دسته طرح مى‏شود:
یک دسته روشنفکرانى هستند که مطلقا اعتقادى به عالمى غیر از این عالم ندارند; یعنى ماتریالیست هستند; اما بر خلاف کمونیستها، ترجیح مى‏دهند ادعاى ماتریالیستى نکنند . این‏روشنفکران براى این که احساس توده‏هاى مردم را جریحه‏دار نکنند، پشت نقاب سکولاریسم پنهان مى‏شوند .
اما شکل‏گیرى سکولاریسم نیز اخیرا در ایران مشاهده شده است . کسانى پیدا شده‏اند که به نام حمایت و دفاع از دین از سکولاریسم طرفدارى مى‏کنند; آنها مى‏گویند . دین امر مقدس است، اما سیاست و دنیا یک امر غیر مقدس و آلوده است . همچنین نگرش دیگرى مطرح شده است که هرگاه چیزى از طریق علمى و عقلى تبیین شود، دیگر دینى نخواهد بود . (26)
نسبت اندیشه دینى و سکولاریسم
طرح مساله اندیشه دینى و سکولاریزم قبل از نفى یا اثبات هر کدام، معلول ذهنیت و نسبتى است که برخى بین دین و جایگاه آن در دنیاى جدید پیدا کردند . به بیان دیگر به نوع فهم و معرفت دینى و اندیشه جهانى آنها بر مى‏گردد که چگونه با فرهنگ و تمدن غرب که سیطره جهانى داشته و حیات و حرکت جوامع را تحت تاثیر خود قرار داده است‏برخورد دینى نموده‏اند و ترابط دین و اندیشه دینى را با غرب شناخته‏اند . حال چگونه توسعه، صنعت و تکنولوژى که نتیجه فرهنگ غربى، تفکر فلسفى و علمى حاکم بر آن جوامع بود را در جوامع دینى و اسلامى تفسیر نمایند؟ و یا چه تفسیر و تفکر دینى را بپذیرند که عامل، زمینه‏ساز و بستر حصول توسعه در ابعاد مختلف باشد؟ پس قصه اندیشه دینى و سکولاریسم، قصه نسبت‏شناسى دین و فرهنگ و تمدن غربى است . از این رو، در طول تاریخ روشنفکرى در کشورهاى اسلامى (خصوصا ایران) جریانهاى همسو با فرهنگ غربى در صدد التیام دین و تمدن جدید و اندیشه دینى و تکنولوژى برآمدند و راه حل آن را در سکولاریزه کردن تفکر دینى و مدرنیزه نمودن فرهنگ اسلامى مى‏دیدند و حتى برخى نداى «بازسازى دین‏» را ارائه دادند; (27) به همین دلیل تئوریهاى روشنفکرى‏اى چون فهم دین با متد علوم تجربى محض، تفسیر دین با روش ریاضى و فیزیکالیستى، معرفت دینى با روش معرفت‏شناختى و عصریگرى و حتى دین‏شناسى با روش دیالکتیکى و ماتریالیستى، یا فهم مبتنى بر روش تاریخى‏گرى و تاریخ‏گرایى در طول حیات روشنفکرى در ایران بیانگر اندیشه دینى و سکولاریسم یا بازسازى و رفرم دین براى نیل به تمدن نوین یا نزدیکى با تمدن جدید بود . البته ناگفته نماند که داستان احیاى اندیشه اسلامى و فکر دینى توسط عالمان دینى و روشنفکران دیندار و دینى اندیش با جامعیت در روش دین‏شناختى از نوع دیگر است که نه بازسازى دین را برتابیدند و نه در صدد سکولاریزه، مدرنیزه و لیبرالیزه نمودن دین برآمدند . از این رو، دو طرز تفکر در نسبت‏شناسى اندیشه دینى با سکولاریسم وجود دارد:
الف) تباین و تفکیک بین اندیشه دینى با سکولاریسم به صورت مبنایى و اصیل;
ب) ترابط بین این دو; به این معنا که سکولارپذیرى اندیشه دینى به عنوان بهترین راه‏حل در ایجاد وحدت بین دین و توسعه، و دین و تکنولوژى جدید است .
پس از ذکر این مقدمات باید یادآور شویم که قائلان به تفکر ترابط اندیشه دینى و سکولاریسم در واقع به دین‏شناسى جامع نرسیده و در معرفت دینى آنها نقص جدى وجود دارد; زیرا دین امرى درون ذات انسان و فطرى بشر بوده و هست و خواهد بود و دین ناب اسلامى پاسخگوى همه نیازهاى بشرى و حاجات آدمیان بوده و توانمند در اداره جامعه انسانى است; اما به شرط آن که اولا دین را به درستى و به طور فراگیر فهم و دریافت نمایند و جوهر و گوهر دین را بشناسند . ثانیا فهم دینى ناب را بر پایه‏ها و مایه‏هاى کتاب و سنت (عترت) قرار دهند و نه غیر آن . ثالثا با زبان زمان به القا و ابلاغ دین و معارف دینى پرداخته و مساله‏شناسى و موضع سنجى نمایند تا در برخورد و مواجهه با پدیده‏هاى فرهنگى و تمدنى جدید غافلگیر نشوند; یعنى به طور پویا و آگاهانه عمل نمایند . از این رو، آنانى که در صدد سکولاریزه کردن تفکر دینى و جامعه دینى و حتى حکومت دینى هستند، در دین‏شناسى گرفتار افراط شده و اصالت را به علم و مدرنیسم داده و مقهور تمدن جدید گشتند و این که برخى از پژوهشگران عرصه دینى و قرآنى در یک دوره از تفکر خویش از اسلام جوان و اسلام حکومت و مبارزه سخن مى‏راندند و در دوره‏اى دیگر دین را مقوله‏اى شخصى، اخروى و آباد کننده آن جهان دانسته و بین شریعت و حکومت تفکیک قائل شدند، در نتیجه همین افراط و تفریطها بود و یا کسانى که از فلسفه توانمند اسلامى، کلام قدرتمند دین، حکومت فراگیر و جهانى اسلام سخن مى‏راندند، اما امروز گرفتار دموکراتیزه کردن و اندیشه لیبرالیته و مدرنیته شده‏اند و عصریت معرفت دینى و نسبیت تفکر دینى را بر پایه‏هاى فلسفه کانتى و پوپرى مطرح مى‏نمایند و سکولاریستى مى‏اندیشند نیز، مقهور غرب جدید شده‏اند و از معرفت دینى جامع محروم مانده‏اند .
در نتیجه، پذیرش روشهاى جامع عقلى، علمى، عرفانى با همه ابعاد آنها در تفسیر دین، ما را به این مرحله مى‏رساند که دین را منبع و سرچشمه حکومتى هماهنگ با ذات، جوهره و غایات خودش قرار دهیم و فرهنگ و روش حکومت دینى را از منابع و متون دینى استخراج نموده با اجتهاد پویا و بالنده و فهم همه جانبه از تئورى ولایت فقه و فقیه دفاع نماییم و از گزاره فقه، که اداره جامعه از گهواره تا گور است دفاع جانانه و جامع‏اندیشانه کنیم; چرا که چند نظریه در نسبت دین و حکومت مطرح است:
1 - تضاد و تعارض دین، حکومت و سیاست; زیرا در این نظریه دین، امرى مقدس و معنوى و ماوراى طبیعى و حکومت، امرى دنیایى و این جهانى است . از این رو، بین آنها تضاد و تفکیک مى‏باشد .
2 - دین مرشد و راهنمایى در بعد حکومت و اداره جامعه باشد و نقش ارشادى و موعظه‏اى و حاشیه‏اى داشته باشد .
3 - دین منبع و مبناى حکومت‏بوده و خود تئورى جدید و جامع در مدیریت جامعه بشرى ارائه دهد و قدرت تدبیر، تقدیر معاش و مدیریت‏سیاسى داشته باشد و بر اساس مکانیسم خاص به خود و از درون ذات خود داعیه جهانى و ساختن مدینه فاضله دینى داشته باشد، که در عصر غیبت تئورى ولایت مطلقه فقیه عهده‏دار تحقق این نظریه است و نیاز به بازسازى و اصلاح دین هم نیست; اگر چه احیاى اندیشه اسلامى و بازسازى فکر دینى بر روش قرآنى و روش ناب عترتى لازم است تا اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله گسترش یابد .
4 - دین در صورتى قابلیت مدیریت جامعه بشرى را پیدا مى‏کند که به بازسازى دین بپردازیم و «حذف و اضافه‏» و برخورد گزینشى داشته و به پیرایش و آرایش دین بیندیشیم . البته این دیدگاه مخدوش است .
در این مقاله بر آن بودیم که اندیشه دینى با سکولاریسم در تضاد اصولى و تعارض زیربنایى است و باید موارد زیر به صورت جدى در محاسبات تحقیقى و پژوهشى ما نقش شاخص و برجسته‏اى داشته باشند:
الف) دین‏شناسى بر متد قرآن و عترت تا نیل به اسلام ناب نبوى و علوى و فاطمى .
ب) فهم نوین هماهنگ با اقتضائات زمان و مکان یا فهم پویا از دین; البته بر روش جامع‏نگرانه دینى .
ج) غرب‏شناسى همه جانبه و برخورد گزینشى با فرهنگ و تمدن غربى با عنایت‏به بازگشت‏به پیشینه فرهنگى و تمدن خود و اعتقاد به توانمندى دین در فرهنگ و تمدن‏سازى .
د) اعتقاد و ارائه صحیح تئورى ولایت مطلقه فقیه یا حکومت دینى .
ه) زمان‏شناسى و اجتهاد دینى و گریز از غربگرایى و غربزدگى .
و) تکیه بر خلاقیت، ابتکار و توان عناصر خودى در اکتشافات و اختراعات نظرى و عملى .
ز) فهم دقیق و عمیق امامت، ولایت و رهبرى در اسلام، از جنبه‏هاى کلامى، تاریخى و سیره‏شناسى ائمه اطهار علیهم السلام .
ح) تلاش و مجاهده عالمان و دین‏شناسان در ارائه حکومت و سیاست، اقتصاد، جامعه‏شناسى اسلامى و ... به دنیاى کنونى و دادن الگوهاى عملى در این زمینه‏ها .
با توجه به این شاخصها، تضاد علمى و تئوریک و تضاد عملى و کارکرد اندیشه دینى با سکولاریسم بهتر و بیشتر روشن خواهد شد; زیرا ما معتقدیم اسلام ناب با مسیحیت تحریف شده حاکم بر غرب در قرون وسطى و مسیحیت تحریف‏شده فردى و محدود به اخلاق محض در دوران جدید، کاملا در تعارض و تضاد با هم هستند و در دوران حاکمیت اسلام ناب، زمینه‏هاى معرفتى و واقعى گرایش به سکولاریسم، کاملا بسته خواهد شد، ولى شرایط حداقلى یاد شده باید رعایت گردد تا در دین‏شناسى، دیندارى، درک و درد دینى از حوزه فردى تا اجتماعى هرگونه زمینه سازى براى اندیشه‏هاى مادى، التقاطى و سکولاریستى فراهم نیاید و بشریت‏با چهره حقیقى دین و دیندارى مواجه گردد و زمینه براى حاکمیت اندیشه دینى و حکومت اصیل دینى فراهم گردد و تربیت و عدالت دینى، انسان و جامعه را به سوى سعادت، کمال حقیقى و خوشبختى واقعى سوق و سیر دهد .
پى‏نوشت:
1) استاد یار دانشگاه، عضو هیات علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد کرج و عضو هیات علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى .
2) یعنى در مواجهه با غرب به معناى فلسفى و فرهنگى آن، نه غرب‏ستایى مطلق نماییم و نه غرب‏ستیزى محض، بلکه به «غرب‏شناسى‏» پرداخته و با توجه به فرهنگ اسلامى غنى و قوى با تز «جذب و هضم مثبتهاى فرهنگى غرب‏» و «رفع و جرح منفیهاى فرهنگى غرب‏» برخورد نماییم و از سوى دیگر در جهت تولید اندیشه، علم و نهضت نرم‏افزارى تلاش مستمر نماییم تا برخورد «فعال‏» با فرهنگ و تمدن غربى داشته باشیم، و بر آنها مؤثر باشیم نه برخورد «منفعلانه‏» که فقط از آنها متاثر باشیم; چه این که از اصالت و استقلال دینى، علمى و فرهنگى و قوت و غناى تمدنى با پیشینه طلایى برخورداریم . از این رو، باید به بازشناسى و بازسازى هویت دینى و فرهنگى خود بپردازیم .
3) ر . ک .: غلامرضا اعوانى، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 18 .
4) محمدتقى جعفرى، تحلیل و بررسى سکولاریسم، قبسات، دوره اول، ش اول، ص 54 .
5) همایون همتى، سکولاریسم و اندیشه دینى در جهان معاصر، پیشین، ص 92 .
6) حمید پارسا، مبناى معرفتى و چهره اجتماعى سکولاریزم، کتاب نقد، ش 1، ص 55 .
7) ر . ک .: عبدالکریم سروش، معنا و مبناى سکولاریسم، مجله کیان، ش 26 .
8) غلامرضا اعوانى، نامه فرهنگ، پیشین، صص 20 - 18 .
9) احمد احمدى، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 20 .
10) همایون همتى، پیشین .
11) محمدتقى جعفرى، پیشین .
12) احمد بخشایش اردستانى، پیدایش سکولاریسم، کتاب نقد، ص 7 .
13) همایون همتى، پیشین، ص 91; غلامعلى حداد عادل، پیشین، ص 13، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 13 .
14) اگر به مطالعه عمیق تحولات علمى، ادبى و فرهنگى غرب پس از رنسانس یا اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم بپردازیم، مى‏بینیم که به تدریج تفکر علم‏گرایى (سیانتیسم)، عقل‏گرایى محض (راسیونالیسم) و انسان مرکزى یا خودبنیادى بشر (اومانیسم) به رهایى از دین انجامید و بدبینى به دین، سوء فهم و برداشت از دین، عملکرد و کارکرد منفى دین کلیسایى زمینه‏هاى دین‏ستیزى تا مرز دین‏زدایى را به وجود آورد تاامثال هابز از سکولاریسم; یعنى جدایى از دین به طور کلى سخن بگویند و آنگاه با تحولات فکرى و علمى در غرب، سکولاریسم تلطیف شد و به جدایى دین از حوزه اجتماع و حکومت و نهادهاى اجتماعى محدود گشت و تنها در امور شخصى و فردى مقبول افتاد; چنان که در مجموعه تعاملات اجتماعى غرب چنین معنایى حضور دارد .
15) مقصود این است که چرا و چگونه در بستر تاریخى، سکولاریسم، زاده شد، رشد کرد و توسعه یافت؟ داراى چه مؤلفه‏ها و عناصر اندیشه‏اى و گرایشى بوده است؟ چه زمینه‏هاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى و حتى علمى باعث ظهور و ترویج‏سکولاریسم شد؟
16) مرتضى اسعدى، پست مدرنیسم یعنى چه؟ ، فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال دوم، ش 8، بهار 1375، ص 75 .
17) عبدا ... نصرى، کتاب نقد، ص 178 .
18) مرتضى اسعدى، تفکر دینى، تفکر متعلق شرق، نامه فرهنگ، سال چهارم، ش 4، بهار 1374، ص 128 .
19) شعاعى، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، صص 25 - 24; یعنى، حتى نفسانیت، امنیت و انانیت‏بشرى سرچشمه تئورى‏پردازیهاى علمى و معرفتى گشته است تا سکولاریسم متولد گردد . به بیان دیگر چنان که استاد شهید مطهرى در پاورقى اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد پنجم آورده‏اند که «مادیت اخلاقى‏» عامل «مادیت فلسفى‏» در ظهور ماتریالیسم و مارکسیسم شده است، در غرب، نفسانیت و خودمحورى جایگزین الوهیت و خدامحورى شده است و این جریان روحى و روانى (روانشناختى) عامل بسیارى از نگرشهاى فلسفى و مادى و از جمله اندیشه سکولاریستى گشته است .
20) یعنى در غرب با نظریه‏هاى امثال اشپنگلر، تافلر، فوکویاما، هانتنگتون، روژه گارودى و ... که نظریه‏هاى متضاد از حیث فلسفى، فلسفه سیاست، فلسفه تاریخ و ... ارائه مى‏دهند، در حقیقت از بن بست غرب در فرهنگ و تمدن خودبنیاد بشرى مى‏گویند و همچنان که از به سرآمدن دوران دین در غرب پس از رنسانس مى‏گفتند، اینک از دوران بازگشت‏به دین و معنویت در کنار علم و صنعت‏سخن به میان مى‏آورند; یعنى دین‏گریزى جاى خویش را با دین‏گرایى عوض کرد و این در متن جامعه به خصوص توده‏هاى مردم و نسل جوان و برخى اندیشمندان غربى بیشتر محسوس است و البته جایگاه سیاست‏مداران سلطه‏جو و هیات حاکمه غرب در این زمینه کاملا جداست و علائمى چون برقرارى کارگاههاى علم و دین، گرایش به دین و متافیزیک، ازدیاد روحیه دعا و نیایش فردى و دسته جمعى، گرایش عرفان و اخلاق و ... اگر چه انحرافاتى نیز درآنها هست‏بیانگر سرخوردگى غرب از گذشته خویش است .
21) نمایندگان این دوره، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف، آخوندزاده و ... بودند .
22) نمایندگان این مرحله، حزب توده، حزب کمونیست و ... به شمار مى‏رفتند .
23) نمایندگان این دوره، امثال مهندس مهدى بازرگان بودند .
24) نمایندگان این دوره، امثال گروه فرقان و منافقین به شمار مى‏رفتند.
25) نماینده شاخص این جریان، دکتر سروش مى‏باشد که به تلاش چندین ساله در این زمینه مى‏پردازد .
26) غلامعلى حداد عادل، پیشین، صص 30 - 29 .
27) جریان بازسازى دین پس از مشروطه با روشهاى مختلف و انگیزه‏هاى متفاوت شروع شد; عده‏اى با اندیشه و انگیزه الحادى و ضد دینى در قالب مدرنیزه کردن دین و هماهنگ‏سازى تفکر دینى با زمان و علم جدید و تجربى و عده‏اى با اندیشه و انگیزه الهى و مثبت، اما از سر غفلت و جهالت‏به عمق و غناى دینى و اجتهاد دینى در تفسیر آموزه‏هاى دین با اقتضاى زمان، زمان زده و علم‏گرا شده و هدف مخالفان حاکمیت و حکومت دینى را تعقیب مى‏کردند . این جریان روشنفکرانه که به صورت بیمار متولد شده بود ادامه داشت و اوج آن در شهریور بیست پس از ترویج اندیشه‏هاى مارکسیستى و آموزش ماتریالیسم دیالکتیک توسط حزب توده و .. . به ظهور رسید . البته بین سالهاى 40 تا 60 نیز مقوله فهم جدید و علمى از دین مطرح شد، ولى باید اذعان کرد که جریان روشنفکرى دینى با سلامت‏بیشتر و تعهد دینى و عقلانیت دینى عمیقتر از گذشته به حرکت اصلاحى خویش در حوزه تفکر دینى ادامه داد و اینجاست که باید متذکر شد بین «بازسازى فکر دینى‏» و «بازسازى دین‏» باید فرق قائل شد; برخى از متفکران از اصلاح اندیشه دینى، احیاى فکر اسلامى و بازسازى اندیشه و تفکر دینى سخن به میان مى‏آوردند که از جمله آنها مرحوم طالقانى، علامه طباطبایى و استاد مطهرى و ... بوده‏اند (بویژه استاد مطهرى که از بازشناسى اسلام ناب و احیاى تفکر دینى به شدت دفاع مى‏کرد) ولى عده‏اى اگر چه با اندیشه بازسازى فکرى دینى و انگیزه دفاع از توانمندى و پویایى دین قلم زدند، اما در عمل گرفتار گرداب بازسازى دین شده و به نوعى، زمان و علم را حتى در فقه دینى به جاى عقل و اجماع پیشنهاد دادند و راه خطا پیمودند که از جمله آنها مرحوم شریعتى و قبل از آن در راستاى علمى کردن اسلام مرحوم بازرگان بود و در دهه 70 به این طرف نیز روشنفکرانى چون سروش و تابعان تئوریک او به عرفى سازى دین و فهم دینى پرداختند که قصه دیگرى است .

 

تبلیغات