آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

شریعت و فطرت دو پدیده الهى‏اند که همگرایى و توافق وجودى و ذاتى با هم داشته و به تعبیر آموزه‏هاى اسلامى فطرت، شریعت متصل و شریعت، فطرت منفصل است که در حقیقت «انسانیت‏» آدمى را تشکیل داده است . دین براى هدایت و تامین سعادت انسان و شریعت‏با هدف شکوفاسازى فطرت آدمى ظهور یافته است و «صراط مستقیم‏» تکامل و تعالى وجودى انسان را تشکیل مى‏دهند . به همین جهت، انسان باید فطرت‏شناسى و شریعت‏شناسى نماید و از سوى دیگر فطرتش را جلا یافته و پر فروغ نگه دارد و از حجابهاى ظلمانى، نجاتش دهد تا قابلیت تامه هدایتهاى شریعت را یافته و به رستگارى و فلاح نایل گردد .

متن

انسان شریعت‏گرا و فطرت محور; انسان خداگرا، خداپرست و کمال‏طلبى است که در جهت فردسازى و جامعه‏سازى دینى تلاش مى‏نماید و به سوى فتح قله‏هاى کمال و سعادت به پیش مى‏رود; چه این‏که‏فطرت پایه و اساس همه حقایق، معارف و کمالات‏وجودى انسان‏است و شریعت نیز در خدمت فطرت‏است . پس‏همه‏انسانها باید روزگار وصل به فطرت خویش را جستجو نمایند و از فصل و فراق با جوهره و انسانیت‏خویش رهایى یابند که هدف همه بعثت‏ها و امامتها بازگشت‏دادن انسان به فطرت خویش و تکمیل ارزشهاى ذاتى و فطرى اوست .
در کتاب خلقت و صحیفه آفرینش، پدیده‏هایى از دو عالم «امر» و «خلق‏» و دو نشئه «غیب و شهود» ، اگر چه در اصل تلبس به لباس هستى و تبتل از نقص نیستى به سوى کمال وجود، اشتراک و اتحاد دارند ولى کثرت حقیقى نیز به مشیت الهى بر تمام موجودات حاکم بوده و معیار غیریت، و کثرت، همانا در ذات و جوهره هر کدام از موجودات، مکنون مى‏باشد و باید فصل ممیز یک هستى از هستى‏هاى دیگر را تحصیل نمود . پس اگر چه همه پدیده‏ها در این که از عالم امر و غیبند، مبدا واحدى داشته به سوى همان مبدا، معادى در یک صیرورت خواهند داشت و از وحدت به سوى وحدت در سیرند اما حقیقتى جوهرى و ذاتى، آنها را از هم جدا مى‏نماید . این فصل جوهرى تمیز دهنده انسان از سایر موجودات، همانا «فطرت‏» (2) اوست که او را تنها، یگانه، تافته جدا بافته، گل سر سبد آفرینش، نسخه منتخب هستى، معیار حدوث و بقاى عالم، امانت‏پذیر، خلافت پیشه، وحى‏پذیر، مرید و مختار، تکامل‏گرا، حقیقت‏جو، عرفان‏یاب، خلاق و مبتکر، مسخر عالم، مسجود ملائکه، صعودیابنده، معراج اندیش، تجلى جمال و جلال الهى، جدول بحر وجود، دفتر غیب و شهود، تبلور وحدت امر و خلق و کانون ملک و ملکوت قرار داده است . به همین جهت، نغمه فطرت، نغمه دیار قرب و لقا و نداى فطرت، نداى «ارجعى‏» (3) و نواى فطرت، نواى «استجیبوا» (4) و حدیث فطرت، حدیث «تعالوا» است که: آیا گوش جان را براى شنیدن ناله‏ها و نواهاى فطرت گشوده‏اید؟ آیا چشم دل در شهود جمال فطرت باز کرده‏اید؟ آیا با خود، با جان، با روح و روان با فطرت خویش; خلوت و تنهایى، گفتگو و درد دل، مصاحبت و محاشرت، معاشرت و مؤانست داشته‏اید؟ آیا اخبار تعالى دهنده و احوال تکامل بخش «فطرت‏» را در کتاب نفس خوانده‏اید؟ (5) آیا اشعار اشعار دهنده و ابیات به بیت الله رساننده فطرت را دیده‏اید؟ آیا آیات «و فی انفسکم ا فلا تبصرون‏» و کریمه «علیکم انفسکم‏» (6) را در کتاب شریعت تلاوت نموده‏اید؟ آیا «بل الانسان على نفسه بصیرة‏» (7) و «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم‏» (8) را قرائت کرده‏اید؟ آیا بانگ کوبنده «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم‏» (9) و ... را هشدار خویشتن خویش و بیدارى دل خود نهاده‏اید؟
آرى! گرچه هر چیزى در دریاى وجود بهره‏اى از کمالات الهى داشته و نشانه‏اى از «وجود مطلق‏» است اما به قدر سعه وجودى خود و قابلیت هستى‏اش آن بى‏نشان را، نشان مى‏دهد و چون انسان، عصاره هستى و چکیده خلقت است پس عصاره تجلى عالم از خداست و از آنجایى که سعه وجودى داشته و گام بر دو لبه مجرد و ماده نهاده و غیب و شهود را نشانه گرفته، بیشتر و کاملتر از هر موجودى آیت جمال حق سبحانه است . بر همین اساس، حدیث فطرت، حدیث «فاطر السماوات و الارض‏» (10) و کتاب فطرت، همان کتاب کامل فطرت آفرین است .
گرچه سنت هدایت «تکوینى‏» و «عامه‏» بر عالم و آدم به صورت موجبه کلیه حاکم است و کل هستى محکوم به حکم هدایت الهى مى‏باشد ولى چون انسان از سرمایه‏ها و استعدادهاى متنوع و سرشار در نیل به عالیترین درجات تکاملى و وصول به بلندترین قله‏هاى کمال نوعى خویش بهره‏مند است‏خداوند نیز مظهر فضل و کمال و جود و احسان است و عدالت‏براى فعلیت و شکوفایى آن قواى وجودى و کشف و کاوش معادن انسانى «هدایت تشریعى‏» را نیز در کنار هدایت تکوینى و هدایت فطرى (11) نهاده تا «حجت‏» بر انسان تمام شده به سوى غایت‏خلقتش حرکت و پویایى داشته باشد و کتاب شریعت در پاسخ به سؤال فطرت از کتاب مکنون و لوح محفوظ الهى تنزیل یافت; چون «و آتاکم من کل ما سالتموه‏» (12) . به همین جهت، رابطه دین و دل و شریعت و فطرت; رابطه طالب و مطلوب، عاشق و معشوق و مکمل و مستکمل است که هدف این مقاله نیز تبیین چهره این ترابط است .
شریعت (13) با همه ظاهر و باطن خویش و پیوند «امرى‏» و «خلقى‏» شان نزول یافت تا فطرت تنها نباشد و غریب نماند . شریعت‏به لقاى فطرت در زندان طبیعت و به دیدار «یار» در ظلمتکده مادیت آمد و چه نکوست که شریعت از همان راهى تنزیل یافت که فطرت از همان جا هبوط کرد; آن «من امرنا» بود این «من روحى‏» (14) ، شریعت آمد تا فطرت را از اسارت «ماندن‏» حریت‏بخشد که «مسیح فطرت‏» ، شریعت‏بود . اینک به متن اصلى مقاله پیرامون شریعت و فطرت و اشتراکها و افتراقهاى آنها مى‏پردازیم:
شریعت، فطرت منفصل و فطرت، شریعت متصل و هر دو از «مبدا» واحد با معانى واحد هستند که شریعت و فطرت عین همند و حال فطرت در قال شریعت و هواى شریعت در «نى‏» فطرت دمیده شد و هر دو سر انسان و راز عالمى را به جلوه آورده‏اند . «من‏» فطرى با وحى الهى مرتبط و قرآن با قلب و دین با دل متصل که «اسلام‏» ، تفسیر انسان و انسان، تقریر اسلام (15) و هر دو مظهر اراده تکوینى و تشریعى الهى که اگر دین ظهور نمى‏داشت دل به چه مى‏آرمید و در پرتو چه چیزى به تعالى و کمال مى‏رسید؟ و اگر دل نبود دین به چه مى‏ارزید؟ که این دو، بهر هم آفریده شده که فطرت از خداست و شریعت نیز، این طلبید و آن عاشقانه به سویش دوید .
شریعت، سروش سر فطرت است و آهنگ دل آن، که اگر فطرت بر سنت «تقویم‏» (16) گشته، شریعت‏بر قانون «اقوم‏» (17) منزل مى‏گزیده است . این کتاب تکوین به آن کتاب تدوین، عجین و این «ارشاد» خواست و آن «رشد» عطا فرمود که فطرت در رهایى خویش از ظلمت، «معتصم‏» به «حبل‏» شریعت و متمسک به «عروه وثیق‏» شریعت‏شد که این به آن محتاج است و آن به این مشتاق .
حال دمى با قرآن، مانوس و لحظه‏اى با وحى، محشور شویم . از دفتر وحى قصه‏هاى کتاب دل خویش خوانیم و با تلاوت قرآن، تعالى فطرت و با قرائت آن به قرب فطرت واصل گردیم که قرآن سخن قلب است . تلاوتش تبتل و قرائتش قرب‏آور، پیامش جعت‏به فطرت و آرمانش آرمیدن در شبستان فطرت است که فروغ وحى، فرقان حق و ایقان مبین و عرفان وزین و برهان شریف و دانش دین و بینش دل عطا کند که تعلیم و تزکیه; غایت‏بعثت و شریعت، و تعلم و تزکى; جوهره جبلت و فطرت، و شریعت; برهان، نور، رحمت، هدایت، بصیرت، بشارت، حکمت، موعظه، فرقان، بلاغ و بیان است . پس فطرت‏شناسى و فطرت‏یابى، شریعت‏شناسى و شریعت‏یابى است . خطوط منقش بر صحیفه مطهره شریعت همانا خطوط مصور بر کتاب زیباى فطرت است و تفکر در کتاب خدا، تفکر در کتاب خود است .
اوصاف و ویژگیهاى مشترک شریعت و فطرت یا هماهنگى و وحدت این دو با هم
1 - کتاب شریعت (با ظاهر و یا باطن و غیب و شهودش) تجلى خداست:
و فطرت نیز محل ظهور و تجلى خداست: «ان الله خلق آدم على صورته .» (19) و هر دو نمایش علم و قدرت و حیات الهى، که تجلى اسماى حسناى الهى‏اند «فاینما تولوا فثم وجه الله‏» (20) و هر دو از آیات و نشانه‏هاى عرفان و ادراک خداى سبحانند .
2 - هر دو (شریعت و فطرت) با تمام ابعاد و درجات وجودیشان از «مبدا واحد» سرچشمه گرفته و به سوى آن «مبدا واحد» در حرکتند که نازل کننده هر دو، خداست «انا انزلناه فی لیلة القدر» (21) و «اهبطوا منها جمیعا» (22) که مبدا و معاد هر دو واحد است .
3 - هم شریعت و هم فطرت از کلمات الهى‏اند; یکى کلام تشریعى و دیگرى کلام تکوینى . (23)
4 - نه در شریعت الهى (مجموعه آیات قرآن) تغییر و تبدیل وجود دارد نه در فطرت، که هیچ کدام تغییر یابنده و تبدیل‏پذیر نیستند . (24)
5 - هر دو (شریعت و فطرت) از مصادیق جهان خلقت و نیز معجزه‏اند و دعوت به تحدى پیرامون اسلام و انسان شده «قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله‏» (25) و «ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له‏» (26) و انسان مرموزترین و اسرارآمیزترین مخلوق الهى است که در رابطه با آن به طریقى اولى، این حکم صادق است .
6 - هم شریعت «نور» است و هم فطرت، و ظلمت‏بطلان در هیچ‏کدام راه ندارد و «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ...» (27) در هر دو صدق مى‏کند .
7 - هم شریعت و قرآن از کثرت و اختلاف و تخلف مصون است و هم فطرت و حقیقت وجودى انسان . (28)
8 - هم قرآن و وحى در آنچه که مى‏دهد و فرا مى‏خواند «معصوم‏» است و هم فطرت در آنچه که مى‏طلبد و مى‏خواند . به همین جهت، در عصمت، هم حریم وحى از معصیت مبراست و هم حرم فطرت از گناه برى است . (29)
9 - هم قرآن غیب و شهود و ظاهر و باطن و ملک و ملکوت و جسم و جان دارد و هم فطرت انسان داراى مراحل و مراتب و درجات وجودى است و انسان به مقدار لیاقت و توانمندى ذهنى و ذاتى هم از «انوار» شریعت و هم از انوار و لمعات فطرت بهره‏مند مى‏باشد .
10 - هر دو کتاب تدوین و تکوین، شریعت و فطرت را «عالمان‏» دانند که چیست؟ و در آنجا به تدبر و تفکر مى‏پردازند «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم‏» (30) و ...
11 - هم دین، عمیق و ژرف و بى‏انتهاست و معارف مکنون در آن وسیع و گسترده، هم دل حاوى معالم و معارف گسترده و جامعى است که حکم «ظاهره انیق و باطنه عمیق .» (31) حکم و وصف عنوانى شریعت و فطرت است .
12 - هم شریعت، جاودان و ابدى است و هم فطرت، نه دین مردنى است و نه فطرت زوال‏پذیر که هر دو، باقى به بقاى الهى‏اند; «لا تبدیل لخلق الله‏» . (32)
13 - هم در شناخت و تفسیر شریعت‏باید به همه آیات توجه داشت و هم در شناخت فطرت باید به همه مقوله‏ها و ابعادش نظر نمود . بر همین اساس، قرآن‏شناسى و انسان‏شناسى هم با توجه به همه جوانب و ابعاد، ممکن و میسر مى‏باشد . (33)
14 - در مشکلات و تحیرها، هم مى‏توان به قرآن و دین مراجعه کرد و هم سرى به خانه دل زد که: «فعلیکم بالقرآن .» (34) و «علیکم انفسکم‏» (35) دال بر آن مى‏باشد .
15 - در تفسیر آیه امانت (36) ، امانت‏به قرآن و شریعت و نیز به فطرت تفسیر شده است .
16 - هم شریعت، دعوت‏کننده به توحید (خداشناسى و خداپرستى موحدانه و مطلق‏شناسى) است و هم فطرت، فراخوان به سوى توحید (وحدت در دعوت) است .
17 - هم شریعت، حامل علم حصولى و علم حضورى است و با علم مفهومى و علم شهودى قابل ادراک و شناخت است و هم فطرت .
18 - همان طورى که انحراف از شریعت ممکن است، انحراف از فطرت نیز ممکن است و مبدا انحراف از هر دو، واحد و مشترک مى‏باشد .
19 - هم وجود شریعت در متن و نهاد حیات بشرى ضرورى است و هم فطرت در کانون زندگى انسان، واجب که این نیاز از طرف انسان به شریعت و فطرت، خود ذاتى و حقیقى است .
20 - هم شریعت و وحى، برهانى بر شناخت‏خداست و منبع معرفت و هم فطرت دلیل و حد وسطى براى دریافت‏حق متعالى . از این رو، در هر دو راه قرآن و فطرت امر به تفکر و تدبر شده است .
21 - منطق و پیام شریعت همان منطق و پیام فطرت است، اگر چه در اجمال و تفصیل با هم فرق دارند .
22 - نه وجود فطرت در انسان مخالف اصل آزادى است و نه نزول شریعت‏با آزادى منافات دارد بلکه هر دو، برهانى بر اثبات آزادى و آزادگى انسانند . (37)
23 - هم هر کس به قدر افکار و اندیشه‏هاى خویش از شریعت و وحى بهره‏مند خواهد شد و هم به هر کسى به قدر آگاهیها و تاملات خود، از فطرت عطا خواهد شد که: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها .» (38)
24 - فطرت و شریعت (اسلام) هر دو همگانى و جهانى است و فتح و ظفر در نهایت نیز از آن شریعت و فطرت است که حاکمیت و زمام بشریت را به عهده خواهند گرفت .
25 - هم شریعت احسن‏الحدیث است و هم فطرت احسن‏المخلوقین که فطرت بر «تقویم‏» و شریعت‏بر «اقوم‏» بنا نهاده شده است .
26 - رجوع و بازگشت‏به فطرت بر سبیل حقیقت همانا رجوع و انابه به سوى شریعت‏بوده، چنان‏که رجوع و ایمان به شریعت‏بر صراط حقیقت همانا رجوع و ایمان به فطرت است که مؤمن به شریعت، مؤمن به فطرت و مؤمن به فطرت، مؤمن به شریعت مى‏باشد .
27 - نه فطرت کهنه شدنى و قدیمى خواهد شد و نه شریعت (دین) بلکه هم فطرت و هم شریعت، همیشه زنده، تازه، با طراوت و جذابند .
پایان سخن
چون شریعت تکلیف بر انسان و تحمیل بر آن نیست، بلکه تشریف و تربیت آدمى است، انسان در طول حیات خویش محتاج به دین مى‏باشد اگر چه به اوج بلوغ عقلى و پویایى علمى و بالندگى عرفانى هم رسیده باشد; زیرا همان خدایى که عقل و حس را آفرید و آنها را قابل تکامل و رشد قرار داد، عامل تکامل و فعلیت‏سرمایه‏هاى فکرى و روحى را نیز نازل نمود (که دین باشد) تا فطرت عقلى و فطرت قلبى (39) در پرتو شریعت‏به شکوفایى برسد و نیاز و گرایش به دین و ایمان دینى را نیز فطرى هر بشرى قرار داد (که دین‏پذیرى و گرایش مذهبى «فطرى‏» باشد) و «وجه دل‏» به سوى «وجه دین‏» متوجه باشد که «فاقم وجهک للدین حنیفا» (40) و به همین دلیل، خداوند در قرآن کریم در کمال صراحت، هم ایمان مذهبى را نوعى هماهنگى با دستگاه خلقت و کتاب آفرینش دانسته است: «ا فغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السماوات و الارض‏» (41) و هم ایمان مذهبى را جزء سرشت و فطرت آدمى معرفى نموده: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (42) . فطرت، خود یک فلسفه زندگى و فرهنگ جامع و جاوید، پویا و پایاى انسان به شمار مى‏رود که اگر انسان در «طریق توحیدى‏» فطرت گام بردارد یقینا در صراط دیانت و شریعت نیز قرار خواهد گرفت; ; زیرا تباین، تضاد و تناقضى بین فطرت و دیانت نیست که «مانعة‏الاجتماع‏» باشند یا بتوان گفت: «یا فطرت یا شریعت‏» یا به صورت منفصله حقیقیه باشند بلکه فطرت، خود تجلى شریعت و شریعت، ظهور همان فطرت است و چون فطرت، جویاى کمال (آن هم کمال مطلق) مى‏باشد و به صورت استعدادها و قوه است‏باید در پرتو دیانت و شریعت‏به فعلیت وجودى خود و کمال نوعیش برسد و اساسا شریعت در لبیک به نداى فطرت به ظهور و بروز رسیده است و لا غیر .
به همین دلیل چون همیشه فطرت هست و به سوى کمال هم مى‏رود و «حد یقف‏» نیز ندارد شریعت هم باید دائما باشد و فلسفه ختم نبوت نه فلسفه ختم فطرت است و نه ختم دیانت‏بلکه تنها به معناى انقطاع وحى است چون آنچه لازمه و ضرورى حیات بشر بود نازل شده و ابلاغ گشت و فلسفه امامت و ولایت نیز تبین حقایق و بواطن شریعت در احیا و تعالى فطرتها بوده; چه این که در غایت و حکمت‏بعثت نیز فرمود: «یثیروا لهم دفائن العقول .» (43) و اگر مدعى شود که با این همه رشد و نبوغ عقلى و فلسفى و علمى و تجربى، دیگر نیازى به وحى نیست و احتیاجى به امامت نیز نخواهد بود خواهیم گفت فطرتها چه حکمى دارند؟ انقطاع از نبوت و امامت‏یا ارتباط و اتصال؟ مگر هدف وحى و نبوت و نزول کتاب و شریعت‏بروز شکوفایى استعدادهاى عقلى و تجربى و عرفانى نبود؟ آیا این همه رشد، خود عقل و علوم عقلى و تجربى، برهان بر اثبات نیاز مستمر و دائمى به شریعت نیست؟ آیا علوم تجربى همه نیازهاى انسان را پاسخ مى‏دهد؟ اگر آرى، پس چرا در دنیاى رشد علمى و فلسفى، عطش دین‏گرایى و تمایل به مذهب، بیش از هر عصر و زمان دیگر وجود دارد؟ آیا این طلب و نیاز از احکام فطرت نیست؟ مگر وحى تا زمانى است که علم و فلسفه نباشد؟ آیا دین کانون تکامل انسان در ابعاد مختلف عقلى، ذهنى، قلبى، ذاتى، مادى و تجربى نیست!؟ باز پاسخ فطرت چیست؟ شاید این انس با خویشتن و رجوع دل و گفتگو با حقیقت هستى، خود تمام این سؤالات را جواب وافى و کافى دهد و ... اما لب و جان مطلب این است که بشر در هر مرحله‏اى که باشد در مقابل وحى و شریعت «امى‏» محسوب شده و آیه «و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون‏» (44) اشعار به آن داشته و «هو الذی بعث فی الامیین‏» (45) در هر عصر و نسلى اعلام امى بودن بشر (از جهت انسان بودن) را مى‏کند که انسان همیشه به تفسیر «خود» ، «جهان‏» ، «جامعه‏» و «خدا» محتاج است و دین تفسیر این ارکان چهارگانه هستى است; چه این که شریعت «تبیانا لکل شی‏ء» (46) خواهد بود . از طرف دیگر تجربه عینى و عملى مکاتب تجربى صرف و فلسفه‏هاى ماتریالیستى و ادیان بشر ساخته در عصر جدید، خود بهترین شاهد و گواه بر این حقیقت است و بشر از جاهلیت ارتجاعى و بدوى به تنزیل و در عصر جاهلیت متمدن و متجدد به تاویل و تفسیر دین و سپس تبلیغ و تعمیق اندیشه‏هاى دینى ناب نیازمند است .
آرى! جاهلیت آن روز عریان و بى‏نقاب بود و جاهلیت امروز نقابدار، امیت آن روز برهنه و امیت امروز پوشیده، آن روز بت چوبى و سنگى حجاب انسان در دریافت فطرت بود و امروز بت تمدن و تجدد، آن روز بى‏خبرى از عالم و آدم بود (چه این که نه اعتقاد درست وجود داشت و نه علم و فرهنگ و دانش) و امروز نیز گرچه بازار علم و دانش رونق دارد ولى ایمان و اعتقاد و جهان‏بینى صحیح بر پندار و گفتار و کردار جهانیان وجود ندارد .
پس جهالت‏به فطرت، جهالت‏به شریعت است و عرفان و ادراک به فطرت، ادراک به شریعت و مراقبت از فطرت است . نتیجه آن که:
1 - فطرت از عالم «امر» بوده و فصل ممیز جوهرى انسان از سایر موجودات در غیب و شهود است .
2 - انسان همانند سایر موجودات، داراى ظاهر و باطن و ملک و ملکوت است و دفترى از غیب و شهادت بوده و گام بر دو لبه مادیت و روحانیت، طبیعت و ماوراى طبیعت نهاده و داراى مراتب وجودى مختلف است .
3 - هر چیزى در عالم، جلوه جمال الهى است . انسان نیز چنین است و چون سعه وجودى خاصى دارد و اشرف و اکمل موجودات مى‏باشد، جلوه کامل جمال الهى است .
4 - شریعت و فطرت، دین و دل و اسلام و انسان رابطه‏اى چون رابطه عاشق و معشوق، طالب و مطلوب، محب و محبوب و مکمل و مستکمل دارند .
5 - انسان غیر از هدایت تکوینى عامه و هدایت فطرى، از هدایت تشریعى نیز برخوردار مى‏باشد .
6 - حدوث شریعت و نزول دیانت در جهت تکامل فطرت و رهایى از زندان مادیت، طبیعت و نقص است .
7 - شریعت، فطرت مفصل و فطرت، شریعت مجمل است .
8 - شریعت، فطرت منفصل و فطرت، شریعت متصل است .
9 - فطرت به شریعت محتاج و شریعت‏به فطرت مشتاق است .
10 - فطرت و شریعت در اوصاف ثبوتى و سلبى گسترده، مشترک و واحدند .
11 - شریعت تشریف و تربیت و تزکیه فطرت است .
12 - وجه فطرت متوجه وجه شریعت است .
13 - فطرت مطلق شناس و مطلق خواه و شریعت، شناساننده «مطلق‏» و عطاکننده آن و موصل به سوى کمال مطلق است .
14 - فطرت، جاودان، تازه و با طراوت و شریعت نیز دائمى، باقى، ابدى و جوان است .
15 - رجوع به شریعت همانا رجعت‏به فطرت و بازگشت‏به فطرت همان ورود در بیت منور و منور شریعت است .
پى‏نوشت:
1) دکترى عرفان، استادیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد کرج، مدیر گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، محقق و نویسنده .
2) مقصود از «فطرت‏» ، بنیاد هستى و اساس وجود انسان است که او را از سایر موجودات ممتاز و جدا کرده است . فطرت همانا باطن انسان و میسر وجود آدمى است که با تعابیر لغوى و اصطلاحى نیز کاملا هماهنگ است و به سرشت و حقیقت انسان نیز تفسیر شده است و تمامى گرایشهاى متعالى انسان اعم از گرایشهاى خداپرستانه، خیرخواهانه، عدالت جویانه، زیبایى‏پرستانه، علم‏جویى و ... و حتى بینش و شناخت‏خدا را شامل مى‏گردد; یعنى انسان که در دو ناحیه بینش‏ها و گرایشها یا «انسانیت‏» از موجودات جدا و منفک مى‏شود به «فطرت‏» تعبیر شده است .
3) فجر/30 . چون نداى فطرت همان نداى شریعت است و در شریعت، ارجعى و استجیبوا آمده است نداى فطرت تلقى مى‏شود . آرى! آن نداها، آیات الهى‏اند ولى با فطرت انسان کاملا هماهنگ خواهند بود; به گونه‏اى که همانا نداى حقیقت وجود آدمى هستند .
4) انفال/24 .
5) النازعات/20 . کتاب نفس همانا کتاب وجود انسان یا حقیقت آدمى است و به وزان کتاب آفرینش و هستى و کتاب قرآن یا هدایت مى‏باشد که کتاب فطرت، کتاب دل، کتاب نفس و ... به آن گفته مى‏شود و در اینجا فطرت جزئى از مجموعه کتاب نفس یا وجود آدمى است .
6) مائده/105 .
7) قیامت/15 .
8) فصلت/53 .
9) حشر/19 .
10) ابراهیم/10 .
11) مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان، ذیل آیه سوم سوره انسان (دهر) بین هدایت فطرى و هدایت تکوینى تفاوتهایى قائل است .
12) ابراهیم/34 .
13) در سراسر مقاله، شریعت‏به معناى دین و اعم از عقاید، اخلاق، عرفان، فقه و احکام به کار رفته است که بر اساس آیه 18 سوره جاثیه: «ثم جعلناک على شریعة من الامر فاتبعها ...» آمده است .
14) فطرت شمه‏اى از روح است که حقیقت وجود انسان مى‏باشد و زیرمجموعه همان «و نفخت فیه من روحی‏» است . از این رو، روح، حقیقت واحدى است که داراى مراتب، درجات و شؤون مختلف است .
15) چون اسلام براى هدایت انسان نازل شده است انسان‏شناسى کامل و وحى که قرارگاه اصیل اسلام است، انسان را که اشرف مخلوقات و عصاره عالم خلقت است تفسیر مى‏نماید که تفسیر همه عالم نیز هست . آرى! لازمه هدایت کامل انسان تفسیر ملائکه، ارض و سما و ... نیز مى‏باشد که در اسلام به صورت اصولى آمده است .
16) تین/4 .
17) اسراء/9 .
18) نهج‏البلاغه/خطبه 147 .
19) سید محمدحسین تهرانى، انوار الملکوت، ج 1، ص 305 .
20) بقره/115: پس به هر طرف که رو کنید وجه خدا هم هست .
21) قدر/1 .
22) بقره/38 . اگر چه هبوط، مربوط به آدم و حوا که منشا انسانهاى کره زمین هستند مى‏باشد ولى به فطرت نسبت داده شد تا مشعر این معنا باشد که انسانیت انسان به فطرت اوست و لا غیر . ; زیرا حقیقت آدمى، به روح بوده و فطرت از تجلیات روحى اوست .
23) مائده/48 .
24) تغابن/3 .
25) اسرا/8: بگو: اگر جن و انس جمع شوند که مثل این قرآن را بیاورند، نمى‏توانند .
26) حج/73: کسانى را که غیر از خدا مى‏خوانید نمى‏توانند مگسى را بیافرینند هر چند به یکدیگر کمک کنند .
27) فصلت/41: مطالب نادرست نه از پیش‏رو و از پشت‏سر، در آن راه ندارد .
28) یعنى فطرت، صراط مستقیم الهى و جاده حق است که در هدایتها و مقاصد فطرى اختلاف و تناقض نیست و چون فطرت انسان الهى است در آن تخلف نیز وجود ندارد; یعنى فطرت انسان معصوم است و «تبدیل‏ناپذیر» ، تنها ممکن است دچار غبارگرفتگى و زنگارزدگى باشد و محجوب شود ولى اگر انسان مراقب خویش باشد فطرت هماره فروغ و نور الهى داشته و آدمى را تحت هدایت و حمایتهاى معنوى خویش قرار مى‏دهد و ...
29) دل، از منابع مهم معرفتى است از این رو، شناخت قلبى برترین است و اگر انسان، اهل تزکیه و تهذیب نفس باشد معارف فراوانى را از درون خویش مى‏یابد . قرآن نیز قلب را منبع شناخت مى‏داند .
30) فصلت/44 .
31) نهج‏البلاغه/خطبه 3 .
32) روم/30 .
33) در تفسیر المیزان، ذیل آیه 105 سوره مائده بحث مبسوطى پیرامون آیه یاد شده آمده است که انسان اگر به خود برگردد; یعنى «خود حقیقى‏» نه «خود پندارى‏» ، به مقام خودشناسى و خودسازى برسد از تردید و تحیر رهایى یافته و حقایق وجودى را در خویشتن خویش مى‏یابد .
34) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 4، باب فضل القرآن .
35) مائده/105 .
36) احزاب/72 .
37) آزادى در این بحث اعم از آزادیهاى عقلى (فلسفى - کلامى) و آزادیهاى اخلاقى و عرفانى است که در حقیقت، بر اساس آموزه‏هاى اسلامى انسان آزاده، آزادى دارد و آزادگى انسان از هر گونه قید و بند و تعلقات سرچشمه آزادى انسان خواهد بود ...
38) نهج‏البلاغه فیض‏الاسلام، کلمه قصار 139: این قلبها، ظرفها (ى علوم و حقایق و اسرار) است و بهترین آنها، نگاهدارنده‏ترین آنهاست .
39) در زمینه فطرت عقلى و قلبى ر . ک .: مرتضى مطهرى، شرح مختصر منظومه، ج 2; پاورقى اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5; فطرت .
40) روم/30 .
41) آل‏عمران/83 .
42) روم/30 .
43) نهج‏البلاغه، خطبه 1: و توانمندیهاى پنهان شده عقلها را آشکار سازند .
44) بقره/151 .
45) جمعه/2 .
46) نحل/89 .

 

تبلیغات