چکیده

هدف پژوهش حاضر بررسی تطبیقی حدود استفاده از عادت در تربیت اخلاقی با توجه به رویکردهای معاصر تربیت منش (با تأکید بر آرای افلاطون و ارسطو)، شناختی (با تأکید بر آرای پیاژه) و تبیین ارزش (با اشاره بر آرای راتس) و نقد آنها بر اساس نظریه انسان عامل است. عادت که بر عنصر تکرار استوار است، در رویکرد تربیت منش جایگاه ویژه ای داشته و استفاده از آن کاملاً ضروری است؛ رویکرد شناختی، با این روش مخالف است و در رویکرد تبیین ارزش هم استفاده از آن جایگاهی ندارد. در نظریه انسان عامل، روش عادت به عنوان یک شبه تربیت مطرح می گردد که به دلیل نداشتن عناصر تبیین، معیار، تحرک درونی و انتقاد از تربیت جدا می شود؛ در واقع نظریه انسان عامل، تنها ضرورت حدود استفاده از عادت را در دوران کودکی قابل قبول می داند؛ اما در خصوص استفاده از آن در دوران بزرگسالی، همراهی عادت با تعقّل را اصل اساسی قلمداد می کند. ضعف اصلی رویکرد تربیت منش، بی توجهی به مبنای شناختی است. رویکرد شناختی نقطه مقابل رویکرد تربیت منش است؛ به این معنا که تمام تمرکز این رویکرد بر مبنای شناختی استوار است و از توجه به سایر مبانی غفلت می کند. در رویکرد تبیین ارزش، تأکید افراطی بر مبنای شناختی و توجیه و اقناع صورت می گیرد و بین تمایلات فردی و ارزش های اخلاقی تفکیکی حاصل نمی شود و دلیل آن ذهنی بودن ارزش هاست؛ البته اگر رویکردهای مطرح به نظریه انسان عامل نزدیک شوند و عمل عادتی را بر اساس مبانی سه گانه (شناختی، انگیزشی و ارادی) مورد توجه قرار داده و به همه مبادی عمل توجه کنند، هر رویکرد به تنهایی قابلیت استفاده در امور تربیتی را دارد و هیچ یک از آنها دیگری را نفی و محدود نمی کند.

تبلیغات