آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

چگومحمدعلی عمویی حضور در حزب توده را با عضویت در سازمان جوانان حزب آغاز کرده بود. وقتی خاطرات رویدادهای آن روزها را تعریف می‌کند، چنان هیجانی در صدایش می‌پیچد که تمام فضای اتاق را تحت الشعاع قرار می‌دهد. می‌گوید سازمان جوانان به مراتب رادیکال‌تر از حزب بود. آنها تندروی داشتند.‌اینجاست که از شرمینی- رئیس سازمان جوانان- یاد می‌کند و تندروی‌ها را محصول حضور او می‌داند:«من نسبت به شرمینی نظر مثبتی ندارم. او داخل سازمان جوانان جناح‌بندی کرده بود و با یک عده همچون سیامک جلالی و پوریا سازمان را قبضه کرده بودند.»
 
باز هم می‌گوید که:«شرمینی بیشتر آلت‌دست جناح محافظه‌کار رهبری حزب- دکتر یزدی و فریدون کشاورز- در مقابل کامبخش و کیانوری و قاسمی ‌بود. با‌این همه شرمینی برای جوانان حزب یک الگو شده بود و در قحط‌الرجال آن زمان حسابی گل کرده بود. اما تندروی‌های او، تظاهرات‌های بیجایی را در فروردین و آذر 32 به سازمان جوانان تحمیل کرد. درست در زمانی که بقایی فضایی ملتهب برای پیشبرد اهداف خود نیاز داشت، شرمینی جوانان را به خیابان کشاند.»

مشخصا‌ اشتباه شرمینی در راه‌اندازی ‌این تظاهرات‌ها چه بود و بقایی چگونه از آن بهره برداری کرد؟
تندروی‌های شرمینی درست زمانی صورت گرفت که چهره واقعی مخالفین مصدق یعنی بقایی، مکی و حائری‌زاده رو شده بود و آنها پیوند خود را با جبهه ملی گسسته بودند و ارتباطاتشان با سفارت آمریکا و انگلیس برملا شده بود. در ‌این زمان حزب توده به رغم انتقادات قبل از 30 تیر، وفادارترین نیروی حامی‌ مصدق بود.بعد از 30 تیر بود که حزب به بازبینی مواضع‌اش درباره جبهه ملی پرداخته بود و گرایشات آمریکایی آنها را نمی‌پذیرفت.

اما حزب توده هم در‌این بازبینی و آمریکایی دیدن اعضای جبهه ملی‌ آیا راه افراط نپیمود؟
حزب هم زیاده‌روی داشت. مثلا دید مثبتی که دکتر سنجابی نسبت به آمریکا داشت، دلیل‌این نبود که او عامل آمریکاست.‌این نوع نگرش مضر بود. اما به هرحال حزب موضع‌اش را تصحیح کرد و بعد هم توطئه‌های علیه مصدق را افشا کرد. بعد از حادثه 30 تیر هم هرچقدر حزب اصرار می‌کرد که قاتلین افشارطوس را محاکمه کنید، با توجه به‌اینکه دلایل دست داشتن بقایی در‌این قضیه هم موجود بود- از طریق خطیبی و خواهر خطیبی- اما‌ این اصرارها به سرانجامی ‌نرسید.

داستان پیوستن محمدعلی عمویی به حزب توده اما داستانی جالب است. او هنوز نوجوانی بازیگوش بود که یک اتفاق مسیر زندگی سیاسی‌اش را تغییر داد. با چنان‌ اشتیاقی از روزهای نوجوانی و مدرسه رفتن‌هایش صحبت می‌کند که گویی از همین دیروز خاطره‌ای نقل می‌کند. بدون وقفه می‌گوید و ما نیز گوش می‌سپاریم. محمدعلی عمویی دانش‌آموز دبیرستان شاهپور شهرستان کرمانشاه، دوران تحصیل‌اش را پرنشاط‌‌ترین دوران زندگی‌اش می‌داند ما اما منتظر توصیف آن «اتفاق» بودیم که پسر نوجوان را با حزب توده ‌آشنا کرد و نوبت به تعریف آن رسید:« سال تحصیلی 25-24 دانش‌آموز کلاس پنج متوسطه بودم که یک روز رئیس فرهنگ کرمانشاه- آقای احسنی- که فردی قدیمی ‌از دوران رضاشاه و با همان روحیه دیکتاتورمآب بود، به بازدید از دبیرستان ما آمد. ما در کلاس عربی نشسته بودیم که او آمد و از یکی از دانش‌آموزان خواست که متنی از کتاب را بخواند و به فارسی برگرداند. همکلاسی- مدرسی- ما متن عربی را بدون غلط خواند و به خوبی به فارسی ترجمه کرد.
 
تسلط مدرسی، تحسین آقای احسنی را همراه آورد و او درعین تحسین ناگهان نگاهش به کتاب دانش‌آموز مدرسی افتاد که ترجمه متن‌ها را زیر خطوط نوشته بود.‌اینجا بود که احسنی خشمگین شروع به فحاشی به مدرسی کرد که ناگهان مدرسی در پاسخ به جناب احسنی فریاد کشید:«‌این فرهنگی استعماری است.» احسنی عصبی‌تر از قبل همکلاسی ما را اخراج کرد که ‌این دستور واکنش دیگر دانش‌آموزان را درپی داشت، دومی‌و سومی‌و ... از کلاس اخراج شدند که ناگهان تمام کلاس بنای اعتراض برداشت و احسنی کل کلاس را اخراج کرد و از رئیس دبیرستان خواست تا طی تلگرافی به وزارت فرهنگ اعلام کند که آن سال، کرمانشاه کلاس پنجم متوسطه ندارد. ما کتاب‌هایمان را برداشته و به دنبال هم در راهرو حرکت کردیم که ناگهان فریاد «مرگ بر احسنی» تمام مدرسه را پرکرد.»‌اینها را با شور و‌اشتیاق وصف‌ناپذیری تعریف می‌کند و ادامه کلام از پی می‌گیرد: «در حیاط مدرسه در‌این فکر بودیم که چه کنیم و چه بازی‌ای بکنیم که ناگهان آقای علوی، دبیر فیزیکمان داخل مدرسه شد و با دیدن ما در آن ساعت در حیاط تعجب کرد و جویای جریان شد.
 
داستان را که برایش تعریف کردیم جمله‌ای گفت که برای اولین بار می‌شنیدیم. او گفت که آقای احسنی حق اهانت به شما را نداشته و اکنون تقاضای رفع اهانت حق طبیعی شماست و ‌این عمل اخراج را شما باید به صورت یک اعتصاب و اعتراض به رفتار و گفتار رئیس فرهنگ درآورید. ما به شوق آمده بودیم اما نمی‌دانستیم که چگونه باید اعتصاب خود را پیش ببریم و معنی ‌این حرف‌ها را نمی‌فهمیدیم.‌اینجا بود که آقای علوی ما را برای عصر همان روز به کلوپ حزب توده ‌ایران دعوت کرد.»
خلاصه ‌اینکه عصر همان روز محمدعلی عمویی نوجوان همراه با دیگر دانش‌آموزان کلاس پنجم در کلوپ حزب توده جمع می‌شوند و آنجا بسیاری از دبیران خود و فرهنگیان شهر را نیز می‌بینند:« دبیر تاریخ‌مان- آقای افسر- برای ما صحبت کرد و به ما گفت که باید تمام دانش‌آموزان مدرسه و بعد هم دانش‌آموزان مدارس دیگر را با خواسته‌های خود همراه کنید.
 
به‌ این ترتیب کار جمعی دانش‌آموزان دبیرستان شاهپور آغاز شد و ظرف یک هفته تمامی ‌مدارس کرمانشاه اعتصاب کردند. همزمان هم روزنامه بیستون- ارگان حزب در کرمانشاه- با حمایت از حرکت دانش‌آموزان، عرصه را به بزرگ‌ترها کشاند و سرانجام در دومین هفته اعتصاب، رئیس فرهنگ کرمانشاه به دستور مرکز عوض شد و به ‌این ترتیب خواسته دانش‌آموزان بعد از دو هفته اعتصاب و اعتراض تحقق یافت.»
محمدعلی عمویی دیگر دلبسته حزب توده بود و عضو سازمان جوانان آن. او که به صورت اتفاقی و درجریان یک حرکت اعتراضی به عضویت حزب توده درآمده بود، دیگر با ‌اشتیاق از مرام و مسلک حزب می‌آموخت و بیشتر می‌آموخت. به تهران هم که آمد، ارتباطش با حزب محکم‌تر شد و اکنون هم که در منزل خویش نشسته و خاطرات آن روزها را در ذهن می‌گذراند، حتی وقتی به رسم میزبان‌ ایستاده بود و به خداحافظی ما پاسخ می‌گفت، می‌شد از گوشه نگاهش رفت و آمد خاطرات روزهای دور را مشاهده کرد. شاید وقتی ما در خیابان راه خود می‌رفتیم، محمدعلی عمویی هنوز روی همان مبل نشسته و به گذشته فکر می‌کرد.

تبلیغات