آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

مى‏گویند: «همه را دندان به ترشى کند شود، مگر قاضى را که به شیرینى»!
مسند قضاوت، این‏قدر عظمت و قداست دارد که هر کس شایسته و لایق آن نیست. در مواعظ امام صادق علیه‏السلام آمده است که قضات، چهار دسته‏اند: سه دسته آنها به جهنم مى‏روند و یک دسته به بهشت. آنهایى که به باطل حکم کنند - خواه بدانند و خواهد ندانند - و آنهایى که ندانسته به حق حکم کنند، طعمه جهنم خواهند بود. تنها قضاتى به بهشت مى‏روند که عالمانه به حق، حکم کنند(1).
اگر قاضى اهل زهد و پرهیزگارى نباشد و دل به مال و منال دنیا ببندد و میل و گرایش به تجمّلات ظاهرى و تعلّقات دنیوى داشته باشد، بدون شک، از جاده قضاوت صحیح و مسیر عدالت - که راهى باریک‏تر از موست- منحرف مى‏شود و علاوه بر این که افرادى را از حقوقشان محروم مى‏سازد، نظم اجتماعى و امنیّت قانونى و آرامش و اعتماد را از مردم سلب مى‏کند و خصیصه زشت حق‏کشى و گریز از قانون و گرایش به رشوه‏دهى، بر غالب مردم حاکم مى‏شود.
از روایت فوق استنباط مى‏شود که قاضى باید از علم و تقوا برخوردار باشد. علم، او را از صادر کردن احکام جاهلانه بازمى‏دارد و تقوا مانع حق‏کشى و رشوه‏خوارى و پیروى او از هواى نفس مى‏شود. نه قضاوت بدون علم، مشروعیت دارد و نه داورى بدون تقوا و عدالت. عادل پرهیزگار تحت تأثیر عواطف خود قرار نمى‏گیرد و حبّ و بغض شخصى، او را از راه راست منحرف نمى‏کند و حرص و طمع و حبّ جاه و مال و مقام، او را به بیراهه نمى‏کشاند و قاضى عالم و متخصص و متبحّر، با احاطه کامل بر قوانین. با دید صحیح و متینى که در مسایل قضایى و تشخیص راست از دروغ و حق از باطل و سره از ناسره پیدا کرده است، در موقع قضاوت، مو را از ماست مى‏کشد و موجب اعتماد و اطمینان همگان مى‏شود.
به همین جهت است که محقق حلّى قدس‏سره بلوغ و کمال عقل و ایمان و عدالت و حلال‏زاده بودن و علم و مرد بودن را از شرایط و اوصاف قاضى مى‏شمارد و معتقد است کسى که اهلیّت فتوا ندارد و بر انجام واجبات، محافظت نمى‏کند، شایسته قضاوت نیست(2).
البته اگر کسى واجد شرایط نباشد، ولى مصلحت اقتضا کند که او را به قضاوت گمارند، قضاوت او بلامانع است(3). شاهد این مطلب، شُریح قاضى است، او با اینکه واجد شرایط نبود، امام امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، او را - که از زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شده بود - در پست قضاوت ابقا کرد. هرچند برخى گفته‏اند: او مستقل در قضاوت نبود؛ بلکه امیرالمؤمنین علیه‏السلام بر قضاوت‏هاى او نظارت و آن را تنفیذ مى‏کرد. در حقیقت، امام علیه‏السلام خودش قضاوت مى‏کرد و شریح فراهم‏کننده مقدمات کار و جمع‏آورى مدارک لازم و کافى بود(4).
شُریح کیست؟
او - بنابر قول صحیح - شریح بن حارث است که مدت 60 سال در کوفه قضاوت کرده است. تنها در فتنه عبداللّه‏ بن زبیر از قضاوت کناره‏گیرى کرد. در زمان حجاج نیز مستعفى شد و حجاج، استعفایش را پذیرفت. عمرش را طولانى نوشته‏اند. او بذله‏گو و اهل مزاح بود. وقتى که در محکمه از شخصى اقرار گرفته و به زیانش حکم داده بود، در جواب او که هاج و واج مانده و مى‏پرسید: چه کسى پیش تو شهادت داده؟ گفت: خواهرزاده دائیت (یعنى خودت)(5).
زنى پیش او شکوه مى‏کرد و او نسبت به وى بى‏اعتنا بود. یکى از حاضران گفت: مگر گریه او را نمى‏بینى؟ گفت: برادران یوسف هم بعد از به چاه انداختن وى، نزد پدرشان گریه مى‏کردند(6).
او یک‏بار مورد خشم امام علیه‏السلام قرار گرفت و حضرت، او را از کوفه طرد کرد و تا زمانى که حضرت از او راضى نشده بود، در تبعید به سر مى‏برد(7).
مى‏گویند: عصر جاهلیّت را درک کرده است؛ ولى چون به محضر پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بار نیافته بود، او را از تابعان مى‏شمردند(8).
درباره‏اش نوشته‏اند که او از روباه هم مکارتر و حیله‏بازتر بوده است. از شعبى پرسیدند که چرا او را در زیرکى و حیله‏گرى برتر از روباه شمرده‏اند؟ گفت: هنگامى که مردم کوفه گرفتار طاعون شده بودند، او به نجف آمد. به هنگام نماز، روباهى مى‏آمد و مقابل او مى‏ایستاد و با حرکات خویش او را مشغول مى‏کرد و چون تکرار شد، پیراهن خودش را بیرون آورد و بر چوبى پوشانید و آستینش را هم در دو طرف چوب قرار داد و کلاهش را هم بر چوب نهاد، به گونه‏اى که روباه به اشتباه بیفتد و خیال کند که شریح است. روباه به عادت هر روز آمد و جلو آن ایستاد. شریح آهسته آهسته از پشت سرش آمد و او را گرفت. به این جهت گفته‏اند: او از روباه، مکارتر و حیله‏گرتر بوده است(9).
زمانى که هانى را - که میزبان حضرت مسلم بود - نزد ابن زیاد بردند و از او خواستند که مهمان خود را تحویل دهد و دست از یارى او بردارد و او تسلیم نشد، مورد ضرب و شتم ابن زیاد واقع و در یکى از اتاق‏هاى دارالإماره زندانى شد و در شهر کوفه این شایعه قوت گرفت که وى به قتل رسیده است. عمرو بن حجاج، افراد قبیله مذحج را جمع کرد و براى انتقام خون هانى، قصر ابن زیاد را محاصره کردند.
از آنجا که هنوز ابن زیاد نیروى منسجمى فراهم نکرده بود و هنوز هواداران حضرت مسلم، او را رها نکرده و بیعت خود را نشکسته بودند، به وحشت افتاد. به خصوص که از شجاعت و دلاورى قبیله مذحج هم کمابیش باخبر بود و چیزهایى مى‏دانست. از این جهت دست به دامن شریح شد و او را مأمور کرد که هانى را ملاقات کند و زنده بودن او را به اطلاع محاصره‏کنندگان کاخ برساند.
او به ملاقات هانى رفت و او را در حالى که از سر و صورتش خون جارى بود و آرزو مى‏کرد که ده تن از دلاوران قبیله مذحج وارد کاخ شوند و او را از چنگ دشمنان نجات دهند، ملاقات کرد و بدون اینکه با او سخنى بگوید و بر حال زارش اظهار تأسف کند، از کاخ بیرون آمد و خبر زنده بودن هانى و شاید خبر سلامتش را به اطلاع عمرو بن حجاج و همراهان رسانید و آنها را از زنده بودن وى مطمئن ساخت.
آنها بدون اینکه به عاقبت کار بیندیشند و براى رهایى هانى از اسارت و زندان ابن زیاد، راه چاره‏اى بجویند، حمد خداى را به جاى آوردند و پراکنده شدند و خود زمینه‏ساز شکست حضرت مسلم و یارانش شدند(10).
سرانجام به برکت همکارى‏هاى بى‏دریغ شریح با دستگاه ظلم و ستم اموى و بى‏وفایى و بیعت‏شکنى مردم کوفه، نهضتى که مى‏رفت نه تنها کوفه و عراق را از بیدادگرى‏هاى بنى‏امیّه نجات دهد ؛ بلکه جهان اسلام و جهان بشریّت را نجات مى‏داد، به بن‏بست کشیده شد و پایه‏هاى رژیم نامشروع امویان در کوفه و عراق استحکام یافت.
بارى! مسلم و هانى جام شهادت نوشیدند و رعب و وحشت همه‏جا را فراگرفت و این نبود مگر به خاطر سازش‏کارى افرادى چون شریح و محمد اشعث و کثیر بن شهاب و شبث بن ربعى و حجار و شمر. اینها از موقعیتى که در میان مردم داشتند، سوءاستفاده کردند و این‏قدر از قدرت بنى‏امیّه، به عنوان قدرتى افسانه‏اى و شکست‏ناپذیر و از تهاجم قهرآمیز سپاهیان بسیار آنها در گوش مردم زمزمه کردند، تا روحیّه‏ها را به ضعف و زبونى کشاندند و آنچه نباید بشود، اتفاق افتاد(11).
او مرد کوسه‏اى بود که در شعر و شاعرى مهارت و برازندگى داشت. تنها مختار در دوران زعامت خود، او را به یک قریه یهودى‏نشین تبعید کرد؛ ولى در زمان امارت حجاج بن یوسف ثقفى بار دیگر به کوفه برگشت و به خاطر پیرى، از قضاوت کناره‏گیرى کرد و حجاج نیز او را معاف داشت.
او کسى بود که بر کفر و خروج یکى از پارساترین دوستان و یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام ؛ یعنى حجر بن عدى شهادت داد و زیاد بن ابیه، شهادت‏نامه او را که به امضاى افراد دیگرى نیز رسیده بود، براى معاویه فرستاد و بدین ترتیب، راه براى قتل مظلومانه او و فرزند و یارانش به دست عمّال معاویه فراهم گشت و شریح بار مسؤولیتى سنگین و غیرقابل اغماض را به دوش کشید(12).
هنگامى که معاویه نزد عایشه رفت، عایشه پرسید: چرا در عذراء (قریه‏اى نزدیک دمشق) حجر و یارانش را کشتى؟ پاسخ داد: به خاطر صلاح امت بود. عایشه گفت: از پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم که فرمود: به زودى در عذراء مردمى کشته مى‏شوند که خدا و اهل آسمان به خاطر قتل آنها غضب مى‏کنند(13).
نوشته‏اند: امیرالمؤمنین علیه‏السلام تصمیم داشت که او را از منصب قضاوت عزل کند؛ چراکه او علاوه بر اینکه دست‏نشانده عمر و عثمان بود، صلاحیت تکیه زدن بر کرسى مقدس قضاوت را نداشت؛ ولى اهل کوفه مخالفت کردند و گفتند: او منصوب عمر است و ما به این شرط با تو بیعت کرده‏ایم که آنچه را عمر و ابوبکر مقرر داشته‏اند، تغییر ندهى(14)!
معلوم نیست این شرط در کجا و چگونه مطرح شده است؟ قطعا امیرالمؤمنین علیه‏السلام چنین شرایطى را نپذیرفته است. شرط او با مردم در قبول خلافت، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و اجتهاد خودش بوده است. او اگر مى‏خواست به سیره عمر و ابوبکر رفتار کند، قطعا همه یا اکثریّت اعضاى شورایى که عمر براى تعیین خلیفه منصوب کرده بود، با او بیعت مى‏کردند و عثمان از صحنه خارج مى‏شد؛ ولى او شرط عمل به سیره عمر و ابوبکر را نپذیرفت و حضور در صحنه سیاست و خلافت را براى مدتى که زمینه عمل به کتاب و سنت - نه عمل به سیره شیخین - فراهم شود، ترک کرد(15).
مردم کوفه همان‏هایى بودند که حکمیت ابوموسى اشعرى را بر امیرالمؤمنین علیه‏السلام تحمیل کردند؛ حال آنکه حضرتش تمایلى به این کار نداشت و مى‏خواست عبداللّه‏ بن عباس را به حکمیت برگزیند و چون با مخالفت شدید آنها روبه‏رو شد، مالک اشتر را پیشنهاد کرد؛ ولى کوفیان که سرکردگى خود را به اشعث سپرده بودند، بر لجاجت و اصرار غلط خود افزودند و حضرت به آنها فرمود: هرکارى مى‏خواهید انجام دهید و بدین ترتیب، فتنه کور خوارج، نضج گرفت(16).
شریح در برابر شهوات و مال و منال دنیوى سست و بى‏اراده بود و هرگز نمى‏توانست قاضى مطلوب نظام سیاسى علوى باشد؛ ولى ساده‏لوحى و تعصب غلط کوفیان، سبب ابقاى او شد و لذا امام علیه‏السلام ناگزیر بود که بر احکام صادره این قاضى سست‏نهاد نظارت دقیق داشته باشد. رفتار او در زندگى طولانیش بر عدم لیاقتش گواهى روشن است(17).
گاهى امیرالمؤمنین علیه‏السلام او را مخاطب مى‏ساخت و با موعظه‏هایى که توأم با انتقاد و انذار بود، تلاش مى‏کرد که او را به راه راست رهنمون شود و از افراط و تفریط‏هاى او بکاهد و به لوازم شغل حسّاسى که بر عهده داشت ملتزم و پایبندش سازد؛ ولى تنها نتیجه‏اى که داشت، اتمام حجّت بود وگرنه پیشاپیش بر حضرتش معلوم بود که:
بر سیه‏دل چه سود خواندن وعظ     نرود میخ آهنین در سنگ
روزى به او فرمود:
«یا شریحُ! جلستَ مجلسا لا یجلسه إلاّ نبىٌّ أو وصىٌّ نبىٍّ أو شقىٌّ(18)».
«اى شریح، در جایگاهى نشسته‏اى که جز پیامبر یا وصى پیامبر یا نگون‏بختى نمى‏نشیند».
او پیامبر یا وصى پیامبر نبود پس آدمى نگون‏بخت بود؛ چراکه قاضى اگر پیامبر یا وصى پیامبر نیست، لااقل باید منصوب از جانب یکى از آنها باشد تا قضاوتش استمرار و ادامه قضاوت آنها گردد و از مشروعیّت الهى و دنیوى برخوردار باشد. اگر قاضى، مأذون و مجاز نیست، از سعادت، محروم و به شقاوت، گرفتار است. قرائن و شواهد نشان مى‏دهند که او مأذون نبوده و بر موجى از تعصب و ناآگاهى مردم کوفه سوار بوده و - حتما - مغرورانه و متکبرانه بر جایگاهى مغصوب تکیه داشته است.
گذشته از اینها از اسائه ادب او در برابر مقام امامت و ولایت و کفران نعمت خلافت و وصایت به حقى که تنها مظهرش در آن زمان، آن مولاى پرهیزکاران و آن امیر به حق مؤمنان بود، نمى‏توان چشم‏پوشى کرد.
همین شیوه ناپسندیده اسائه ادب، زمانى خود را نشان داد که او به قاعده «البیّنة على المدّعى» درباره زره طلحه که در جنگ بصره به غارت رفته بود و به حضرت تعلق داشت، و در دست شخصى به نام عبداللّه‏ بن قفل بود پیشنهاد کرد که حضرت علیه‏السلام شاهد و بیّنه بیاورد(19). درست است که قانون خدا شامل همگان است و قاضى باید از مدعى، شاهد و از منکر، سوگند بخواهد؛ ولى آیا از معصوم هم باید مطالبه شاهد یا سوگند کرد؟ قاضى اگر ایمان به امامت داشته باشد و عصمت امام را باور کند، به علم خود عمل مى‏کند و حق را به معصوم مى‏دهد.
فقها مى‏گویند: «امام -مطلقا- به علم خود حکم مى‏کند. قضات دیگر در مورد حقوق مردم به علم خود حکم مى‏کنند و در مورد حقوق الهى دو قول است: قول صحیح‏تر این است که به علم خود حکم مى‏کنند(20)».
یک بار امیرالمؤمنین علیه‏السلام او را از خواندن نماز تراویح(21) نهى کرد و او فریاد «واعمراه» برآورد و عملاً در برابر حضرت ایستاد و راه عصیان و مخالفت پیمود(22).
حقیقت این است که وى نزد شیعیان -خاصّه علماى شیعه- پایگاه و جایگاهى ندارد؛ ولى علماى سنّى او را ستوده‏اند. یافعى مى‏گوید:
«ابوامیه، شریح بن حارث کندى قاضى، فقیه و شاعر و نیکوکار و اهل مزاح و عالم‏ترین مردم به قضاوت و در هوش و ذکاوت و عقل و داورى صحیح، برجسته‏ترین بود(23)».
وفاتش را به سال 78 یا 80 یا 87 و عمرش را صد یا صد و بیست سال نوشته‏اند. اقوال دیگرى هم درباره تاریخ وفاتش نقل شده است(24).
اگر تعصبات مذهبى را کنار بگذاریم و اشخاص مشهور و نامدار را با محک حقیقت بسنجیم و شهرت و مقام و عناوین ظاهرى ما را نفریبد، بسیار دشوار است کسى که همواره مورد تأیید خلفاى قبل و بعد از امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده و تنها آن بزرگوار با سخنان و مواعظ خود، ناخشنودى خود را از رفتار وى ظاهر کرده و بعدا هم مختار -که پرچم انتقام از قاتلان شهداى مظلوم کربلا را برافراشت- تبعیدش کرده و او را به دهکده یهودیان فرستاده، مورد ستایش قرار دهیم. کسى که دامنش به خون سیدالشهداء علیه‏السلام و یارانش آلوده است و زمینه‏ساز قتل مظلومانه حجر و اصحاب و یارانش به دست دژخیمان اموى بوده، چگونه ممکن است که او را مورد ستایش قرار دهیم و همه تخلفات او را نادیده انگاریم؟! گیرم که بر تخلّفاتش اطمینان حاصل نکنیم؛ ولى آیا نباید جانب احتیاط را رعایت کنیم؟
«در باب شریح میان علماى رجال شیعه و سنت، اختلاف است و بعضى از بزرگان شیعه او را مذموم مى‏دانند(25)».
معمولاً قاضى‏اى که به ناحق حکم کند، شریح نامیده مى‏شود.
«این امر بر اثر خبرى که متداول است رایج شده و آن اینکه گویند: شریح به امر عبیداللّه‏ زیاد فتوا داد که چون حسین بن على7 بر خلیفه وقت خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است(26)».
شریح و خشم امیرالمؤمنین علیه‏السلام
یکى از کارهایى که او مرتکب شد و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را به خشم آورد، این بود که خانه‏اى به هشتاد دینار خریدارى کرد و سند آن را به امضاى چند شاهد رسانید.
هنگامى که این خبر تلخ و ناگوار -که موجب بدبینى مردم از دستگاه قضایى علوى و در نتیجه بدبینى آنها از حکومت وقت بود- به امیرالمؤمنین علیه‏السلام رسید، او را احضار کرد و فرمود: شنیده‏ام خانه‏اى به هشتاد دینار خریده‏اى و سند مالکیّت آن را به امضاى چند شاهد رسانیده‏اى.
او اعتراف کرد و منتظر ماند تا واکنش امام علیه‏السلام را مشاهده کند. هرچند براى کسى که به هوشیارى و زیرکى معروف بود، پیشاپیش معلوم بود که با چگونه واکنشى روبه‏رو خواهد شد.
واکنش حضرت -که حکومتش را بر پایه‏هاى عدل و انصاف و مردم‏دارى استوار کرده بود و خود و فرزندان و بستگانش همچون فقیرترین مردم زندگى مى‏کردند و اجازه نمى‏داد که کارگزاران حکومت از جادّه عدل و انصاف و ساده‏زیستى و پرهیز از هرگونه تجمّل و اسراف و تبذیر، منحرف شوند - جز خشم و غضب و نکوهش و ملامت، چیزى نبود؛ چراکه اگر قاضى، چنان خانه‏اى را با پول حلال خودش خریدارى کرده، زیاده‏روى و فاصله‏گرفتن از قشر محروم جامعه و سبب یأس مردم از حکومت و دستگاه قضاوت خواهد بود. و اگر با پول حرام خریده، تعدّى به بیت‏المال شمرده مى‏شود، یا اینکه از راه رشوه و هدایایى که تقدیم‏او کرده‏اند به دست آمده. و البته باز هم موجب یأس و بدبینى مردم خواهد بود و به راحتى نمى‏توان آثار شوم آن را از زندگى و خاطر مردم محو کرد.
حضرتش در حال خشم و غضب، او را مخاطب ساخت و فرمود:
«به زودى کسى به سراغت مى‏آید که نه به سند مالکیّت تو مى‏نگرد و نه درباره گواهان و شاهدان از تو سؤال مى‏کند، تا اینکه تو را از آن خانه بیرون برد و با دست تهى به قبر بسپارد. مبادا اى شریح! این خانه را از غیر مال خود خریده یا بهاى آن را از حرام پرداخته باشى».
«فإذا أنتَ قد خسِرتَ دارَ الدّنیا و دار الآخرة».
«در این صورت، هم خانه دنیا را زیان کرده‏اى و هم خانه آخرت را از دست داده‏اى».
راستى کسى که باید بمیرد و خانه مجلل و تجملات زندگى را با حسرت و پریشانى و پشیمانى بر جاى گذارد و با دست تهى و محروم از همه اموال و تعلقات و جاه و جمال و شکوه ظاهرى و مجازى، رهسپار عالمى بشود که براى آن هیچ توشه و ذخیره‏اى فراهم نکرده است، چه بهره‏اى جز خسران و زیان و ضرر نصیبش خواهد شد؟!
خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور     غم مرگت چو غم برگ زمستانى نیست
تنها شریح نبود که پندهاى پیامبرگونه علوى را شنید و تازیانه نصیحت و اندرز بر سرش فرود آمد و به راه راست نیامد، بلکه افراد بسیارى از سنخ او بودند که پنبه در گوش کرده و حجاب بر دیده افکنده و از شنیدن حقایق و مشاهده سرنوشت‏ها عبرت نگرفتند و در آمال و آرزوها غوطه‏ور شدند. حضرتش از دست اینها سخت ناراحت بود و مى‏فرمود:
«للّه‏ أنتم أتتوقّعون إماما غیرى یطأ بکم الطّریق و یرشد کم السّبیل(27)».
«سر و کارتان با خدا! آیا پیشوایى غیر از مرا توقع دارید که شما را به راه آورد و ارشاد کند؟!».
هرگز سیاست‏مدارى بعد از پیامبر گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به روشن‏بینى و اخلاص و صفا و ساده‏زیستى و قناعت و تعبّد و مردم‏دارى، همچون شخص امیرالمؤمنین علیه‏السلام بر مسند حکومت تکیه نزده است. او در عین اینکه به مال و منال و جاه و مقام اعتنایى نداشت، در پى آن بود که الگویى مجسم و روشن از حکومت مورد نظر اسلام را به مردم نشان دهد و راه و رسم خود را در گفتار و کردار به‏طور دقیق متبلور سازد، تا مسلمانان متعهدى که سیاست و حکومت اسلامى را بر حکومت‏ها و سیاست‏هاى غیراسلامى ترجیح مى‏دهند و راه نجات بشریّت را در آن جستجو مى‏کنند، از آن الهام گیرند و آنچه را که صلاح خدا و مردم مسلمان است را به مرحله اجرا درآورند. او فرمود:
«لم یکن الّذى کانَ منّا منافسةً فى سلطانٍ(28)».
«آنچه از ما واقع شده به خاطر رغبت در حکومت و سلطنت نبود».
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم     تا امیران را نماید راه و حکم
تا بیاراید به هر تن جامه‏اى     تا نویسد او به هر کس نامه‏اى
تا امیرى را دهد جان دگر     تا دهد نخل خلاف را ثمر
میرى او بینى اندر آن جهان     فکرت پنهانیت گردد عیان(29)

________________________________________
1. القضاة أربعة: ثلاثةٌ فى النّار و واحدٌ فى الجنّة رجلٌ قضى بجورٍ و هو یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بجورٍ و هو لا یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بحقٍّ و هو لا یعلم فهو فى النّار و رجلٌ قضى بحقٍّ و هو یعلم فهو فى الجنّة. (بحارالانوار، ج 78، ص 247).
2. شرایع الاسلام، کتاب القضاء.
3. همان.
4. همان.
5. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج 14، ص 29.
6. همان.
7. همان.
8. همان.
9. سفینة البحار، ج 1، ص 694 و 695: شرح.
10. نگ: همان، ص 694 و منتهى‏الآمال، محدث قمى، ج 1، ص 225 و 226.
11. منتهى الآمال، ج 1، ص 226.
12. تنقیح المقال فى علم الرجال، مامقانى، چاپ نجف، ج 2، ص 83: شریح.
13. همان، ج 1، ص 257: حجر.
14. همان، ج 2، ص 83: شریح.
15. ترجمه و شرح نهج‏البلاغه فیض‏الاسلام، ج 1، ص 41، ذیل خطبه 3 (خطبه معروف به شقشقیه).
16. علامه محمدتقى تسترى، نهج‏الصباغه فى شرح نهج‏البلاغه، ج 10، ص 319 و 320.
17. ترجمه و شرح نهج‏البلاغه فیض‏الاسلام، ج 5، ص 827، ذیل نامه 3.
18. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.
19. علامه محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج 5، ص 480.
20. شرایع الاحکام، محقق حلى (کتاب‏القضاء).
21. تراویح به صیغه جمع، اسم است بر مجموع بیست رکعت نماز در شب‏هاى ماه مبارک رمضان و چون بعد از هر چهار رکعت خود را راحت و آرامش مى‏دهند، تراویح گفته شده است. (لغت‏نامه دهخدا: تراویح).
22. تنقیح المقال، ج 2، ص 83: شریح.
23. همان.
24. همان.
25. لغت‏نامه دهخدا، ج 30، ص 342: شریح.
26. فرهنگ فارسى معین، بخش اعلام، صفحه 902: شریح بن حارث و لغت‏نامه دهخدا، ج 30، ص 349: شریح.
27. نهج‏البلاغه، خطبه 181.
28. بحارالانوار، ج 34، ص 111.
29. کلیات مثنوى، چاپ اسلامیه، ج 1، ص 107.

تبلیغات