آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

عقل نزد ارسطو داراى مراتب چهارگانه است اسکندر افرودیسى در توضیح آراء ارسطو در مراتب عقل چنین مى‏نویسد:
مرتبه اول: عقل هیولانى یا مادى که عبارت است از صرف قوه و استعداد محض یعنى مرحله‏اى است که هنوز هیچ نفسى در آن مرتسم نگشته ولى استعداد پذیرفتن هر معقولى را دارد و در حقیقت مى‏توان گفت که عقل هیولانى همان استعداد دریافت معقولات نخستین است و از این جهت آنرا «عقل هیولانى‏» مى‏گویند که به هیولاى نخستین که به ذات خود داراى هیچ صورتى نیست و براى هر صورتى موضوع محسوب مى‏شود تشبیه شده است و مانند استعداد کودک به نویسندگى است .
غزالى براى عقل هیولانى یا عقل غریزى شاهدى از روایات وارده از پیامبر گرامى اسلام آورده، چنین نقل مى‏کند: «اول ما خلق الله العقل‏» یعنى «نخستین امرى که خداوند متعال آنرا آفرید عقل است‏» .
مراد از عقل در این روایت اشاره به عقل غریزى فطرى است که در انسانها وجود دارد .
پس از نظر غزالى مراد از عقل غریزى یا هیولانى قوه‏اى است‏براى نفس که به وسیله آن نفس آماده و پذیراى ماهیات اشیاء مى‏گردد که مجرد از ماده‏اند و به وسیله همین عقل است که کودک انسانى از حیوان و به طور کلى انسان از چهارپایان تفاوت و امتیاز پیدا مى‏کند (1) .
و علت نامگذارى آن به عقل هیولانى از آن جهت است که آنرا به هیولاى اولى که ذاتا فاقد صورت بوده و خود نیز موضوع صورت است تشبیه کرده‏اند علوم و آگاهى‏ها به‏طور فطرى در این عقل غریزى وجود دارند . و چنین به نظر مى‏رسد که غزالى نامگذاریهاى فلاسفه را دگرگون ساخته و احیانا عقل را عقل فطرى و عقل غریزى مى‏نامد (2) .
مرتبه دوم عقل بالملکه یا مکتسب و آن عبارت از عقلى است که مى‏اندیشد یعنى از قوه به فعلیت انتقال مى‏یابد و آن در وقتى است که نفس ناطقه از مرتبه عقل هیولانى گذشته و از قابلیت و استعداد محض بیرون آمده باشد و با دریافت معقولات نخستین آماده شده باشد تا معقولات دوم را از راه فکر یا حدس به دست آورد . مانند استعداد انسان مادرزاد براى نویسندگى .
این مرتبه از نفس ناطقه را «عقل بالملکه‏» گویند به این جهت که معقولات نخستین حاصل گشته و استعداد و انتقال از آنها به معقولات دوم، ملکه شده است .
پیدا است که این مرتبه تمام مراحلى را که انسان درصدد فراگرفتن علوم است در برمى‏گیرد .
غزالى «عقل بالملکه‏» را عقل ضرورى مى‏نامد، این عقل از طریق حصول و فرارسیدن مجموعه‏اى از معقولات اولیه ضرورى به وجود مى‏آید مانند حال طفل ممیز و نوجوانى که به سن بلوغ نزدیک است . رشد این قوه و استعداد نسبت‏به نوشتن پس از آن است که او مثلا دوات و قلم و حروف را شناسائى کند چون طفل خردسال جز قوه و استعداد مطلق که با عقل فاصله دارد چیز دیگرى از نظر این قوه مشاهده نمى‏گردد (3) .
این مرحله از عقل آدمى در علوم و آگاهیهائى که در ذات طفل بهم مى‏رسد خود را نمایش مى‏دهد، مثل علم و آگاهى به محال بودن محالات و علم به اینکه عدد دو بیش از عدد یک است و نیز علم به اینکه یک فرد نمى‏تواند در آن واحد در دو جا و در دو مکان باشد (4) .
در واقع مى‏توان گفت: «غزالى این مرحله از عقل را که در اصطلاح متکلمین به معناى علوم و آگاهى‏هاى ضرورى است‏با «عقل بالملکه‏» که فلاسفه به آن معتقدند ادغام مى‏نماید به هر حال از نظر «غزالى‏» این مرحله از براى انسان، امکاناتى فراهم مى‏آورد تا به مقام اکتساب معرفت و شناخت‏برسد و این مرحله همان مرحله استکمالى هیولانى است تا به صورت قوه و استعدادى قریب به فعلیت درآید و به همین جهت مى‏توان آن را «عقل بالفعل‏» نامید (5) .
این همان عقلى است که در روایت وارد از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در خطاب به امیرالمؤمنین على علیه السلام چنین آمده است: «ما خلق الله اکرم علیه من العقل‏» «خداوند متعال چیزى را که از عقل در نظر او گرامى‏تر باشد، نیافرید» . بدیهى است که میان مردم در این مرحله از عقل تفاوتى وجود ندارد .
مرتبه سوم عقل فعال یا عقل بالفعل است که عقل هیولائى را تا پایه عقل مکتسب ترفیع مى‏دهد و آن را از حالت‏بالقوه بودن به فعلیت مى‏رساند عقل فعال مجرد از ماده است و به هنگام تفکر، با عقل انسانى اتحاد و هم‏بستگى دارد . چنین عقلى از دیدگاه حکماى الهى و جاویدان است و به تدبیر اشیائى که در زیر فلک قمر قرار دارد مى‏پردازد و آن زمانى است که عقل به کمک معقولات اول و بدیهى، معقولات دوم را که اکتسابى هستند، به دست آورده و آن معلومات در نفس انسانى ذخیره شده و او، خود آگاه است و مى‏داند که آنها را دریافته و هر وقت که بخواهد، مى‏تواند آنها را در ذهن خود حاضر کرده، به مطالعه آنها بپردازد .
این مرتبه از عقل نظرى را از آن جهت «عقل بالفعل‏» نامیده‏اند که معقولات دوم در آن موجودند و حاجتى به اکتساب جدید آنها نیست .
غزالى در این نوع از عقل اختلافى با طرز فکر ابن سینا ندارد و درباره این عقل مى‏گوید:
«از طریق این عقل صور معقوله اکتسابى در پى معقولات اولى در نفس پدید مى‏آید منتهى این صور معقوله را مطالعه و بررسى نمى‏کند و بالفعل به آنها رجوع نمى‏نماید، بلکه این صور معقوله در ذهن انسان، هم چون ذخائر و اندوخته‏هایى هستند تا هر وقت که بخواهد آنها را بالفعل مورد مطالعه و بررسى قرار بدهد» (6) .
غزالى در کتاب «معیارالعلم‏» درباره این عقل چنین اظهار نظر مى‏کند:
«عقل بالفعل عبارت از استکمال نفس به وسیله صور معقوله‏اى است که هرگاه بخواهد مى‏تواند آنها را تعقل کرده و بالفعل احضارشان نماید» .
و باز در همان کتاب، صفحه 30 درباره این نوع از عقل چنین مى‏نویسد:
«تمام علوم و آگاهى کسبى و یا اکتسابى براى این عقل، بالفعل فراهم مى‏آیند و این آگاهى‏ها، همچون ذخائر و اندخته‏هائى هستند که اگر انسان بخواهد به آنها مراجعه کند به آنها دسترسى پیدا مى‏کند» .
چنانکه خوانندگان گرامى ملاحظه مى‏کنند، نظر غزالى در کتاب «میزان العمل‏» با نظر او در کتاب «معیار العلم‏» فرق ماهوى ندارد در معناى عقل بالفعل به یک نظر مى‏رسد .
لکن در کتاب «احیاء علوم الدین‏» صفحه‏8، جلد 3 در معناى این نوع عقل چنین مى‏نویسد:
«علوم و معارف اکتسابى از راه تجارب و اندیشیدن براى نفس فراهم مى‏آید و مانند اندوخته‏اى است که اگر اراده کند، به آنها مراجعه مى‏کند» . و در جاى دیگر همین کتاب ج‏1، ص 85 این مرتبه از عقل را فایده و ثمره عقل مى‏نامد و در نتیجه معناى عقل و مفهوم آن چنین خواهد بود:
«عقل بالفعل علومى است که از ناحیه تجارب در مجارى و گذرگاههاى اوضاع و احوال انسان، به دست مى‏آید زیرا کسى را که تجربه‏ها او را حکمت آموزد و راه‏ها و روشهاى مختلف، او راتهذیب نماید، مى‏گویند که او عاقل و خردمند است و کسى را که فاقد این خصیصه‏ها و مزایا باشد، مى‏گویند که او کودن و جاهل و نادان است‏» .
به هر حال غزالى مرحله عقل مکتسب یا عقل بالفعل رامنتهى و نقطه پایان درجه انسان از لحاظ تعقل بر مى‏شمارد، چنانکه دیدگاه ابن سینا نیز چنین مى‏باشد (7) . این مرحله، همان کمال قوه است و در حقیقت مى‏توان گفت: عقل بالفعل استعداد حاضر کردن معقولات دوم است پس از حصول معقولات دوم مانند شخصى است که مى‏تواند بنویسد و نویسندگى او کامل شده و هر وقت که بخواهد آن را انجام خواهد داد .
مرتبه چهارم عقل بالمستفاد است و آن از مراحل قوه گذشته و خود، کمال و همان حصول معقولات دوم است و آن، هنگامى است که نفس به مشاهده معقولات دوم مى‏پردازد و مى‏داند بالفعل آنها را یافته است، عقل نظرى در این مرحله «عقل مطلق‏» مى‏شود چنان که در مرتبه نخستین قوه مطلق بود .
علت این که نفس را عقل بالمستفاد مى‏گویند، آن است که نفس در این مرحله علوم را از عقل دیگرى که بیرون از نفس است، و عقل فعال نامیده مى‏شود، کسب مى‏کند و به یارى عقل فعال است که نفس آدمى مى‏تواند مراتب چهارگانه فوق را پیموده، به مرحله کمال برسد .
پس حاصل مراتب چهارگانه این شد که مرتبه اول و دوم استعداد کسب علوم و کمالات است و مرتبه سوم استعداد حاضر کردن معقولات دوم و مرتبه چهارم حضور معقولات دوم است .
غزالى در کتاب معیار العلم در مورد عقل بالمستفاد چنین مى‏گوید: «ماهیتى است مجرد از ماده که بر سبیل حصول از خارج در نفس آدمى ارتسام مى‏یابد» (8) .
و در کتاب «معارج القدس فى مدارج معرفة‏النفس‏» (9) درباره عقل بالمستفاد و اشاره به این دارد که صور معقوله در «عقل مستفاد» حاضر و در دست‏رسى است که عقل آن را بالفعل مطالعه و بررسى و آن را بالفعل درک و تعقل مى‏نماید و این عقل در نظر او همان عقل قدسى است و این که آن را عقل مستفاد مى‏نامند و از آن جهت است که عقل بالقوه صرفا به وسیله عقلى که داراى فعلیت دائمى است از حالت‏بالقوه بیرون مى‏آید و اگر با عقل مستفاد عقل بالقوه ارتباط و پیوند یابد و ارتباط و پیوند آن‏ها باهم به گونه‏اى باشد که نوعى از صورت در آن بالفعل انطباع و ارتسام یابد، باید این عقل و درک رامستفاد از خارج دانست‏» .
اما وى در کتاب «احیاء علوم الدین‏» ج‏1، ص 851 عقل مستفاد را قریب و هم جوار با قوه عملیه قرار داده، چنین مى‏نویسد:
«قیومه یکى است، قدرت و قوت این غریزه به جائى مى‏رسد که فرجام و عواقب امور را باز یافته و شهوت تمایلات مربوط به لذت‏هاى آنى و زودگذر را مقهور خویش مى‏سازد . وقتى چنین قدرت و توانائى براى فرد فراهم شود، آن فرد را عاقل مى‏نامند و از آن جهت که قیام و اقدام او دستخوش فرمان تمایلات زودگذر نمى‏باشد، بلکه قیام و جنبش او نتیجه بررسى و نگرش او در عواقب و نتایج امور است . این دو نگرى و مآل اندیشى و قهر و غلبه بر هوى و هوس صرفا از خصائص و ویژگى‏هاى انسان مى‏باشد و در نتیجه مراد ایشان از عقل مستفاد عبارت از مرحله‏اى است که استفاده انسان از عقل خود در این مرحله ظهور مى‏کند، همان‏طور که ابن سینا معتقد بود که کمال عقل انسانى در این مرحله ظهور مى‏کند چون نیروى انسانى در این مرحله همگون با مبادى اولیه تمام پدیده‏هاى هستى مى‏باشد (10) .
پس عقل بالفعل از جنبه حدوث و پدید آمدنش متاخر از عقل مستفاد خواهد بود زیرا اگر متعلق ادراک انسان کرارا مشاهده نشود، به صورت «ملکه‏» و قوه‏» در نمى‏آید اما عقل بالفعل از نظر بقاء مقدم بر عقل مستفاد است چون مشاهده آدمى سریعا انجام مى‏گیرد و از میان مى‏رود ولى ملکه و قوه استحضار و در دسترس نهادن معلومات باقى و پایداد مى‏ماند (11) .
پس عقل فعال یکى از عقول مفارقه‏اى است که عقل به واسطه آن از قوه و استعداد به فعلیت مى‏رسد یعنى همان حقیقتى است که معارف از ناحیه آن بر انسان افاضه مى‏شود .
غزالى در سه کتاب: معارج القدس، ص 132 و کتاب میزان العلم، ص 14 و احیاء علوم الدین، ج‏1، ص 83 و 85 عقل فعال را چنین تعریف مى‏کند:
«حد و تعریف عقل فعال این است که جوهر صورى است و ذاتش عبارت از ماهیتى است که ذاتا و فى نفسه مجرد مى‏باشد و تجرد آن به وسیله تجرید از ماده و علائق ماده نیست که این تجرید به وسیله عاملى غیر از خودش صورت مى‏گیرد، فعال بودن این عقل از آن جهت است که جوهرى است مجرد و کارش این است که از طریق اشراق خود، عقل هیولائى را از حالت‏بالقوه به حالت فعلیت منتقل و جابجا مى‏سازد» (12) .
این نوع بیان از غزالى بیانگر این حقیقت است که او میان عقل فعال و عقل اول خلط کرده است که باید در فرصت دیگر و در زمان مناسب از آن هم بحث و بررسى نمود .
دلائل غزالى بر وجود عقل فعال
غزالى براى اثبات عقل فعال وجوه متعددى چنین ذکر مى‏کند:
وجه اول این که: موجودات در عالم خلقت از لحاظ هستى و وجود و فضائل و امکانات وجودى در مراتب مختلفى قرار گرفته باهم تفاوتهایى دارند و موجودات در ترتیب خود در اجسام، به عرش و در مورد روحانیات و مجردات به عقل و نفس مى‏رسند و عقل فعال به عنوان حلقه رابط و زنجیره پیوند در این ترتیب قرار دارند .
وجه دوم این که: آنچه توسط صورت عقلیه در ذهن آدمى ارتسام مى‏یابد نه جسم است که خاصیت مکانى و زمانى و وزنى و ... داشته باشد و نه در جسم قرار دارد، بلکه تمام معقولات مجرده در جوهرى وجود دارند که معقولات را افاضه مى‏کند و این جوهر عبارت از فعل فعال و یا روح القدس است .
این که انسانها براى دریافت صور معقوله و گذار از حالت‏بالقوه بودن به حالت فعلیت داشتن و خروج و رهائى نفوس از این رهگذر، ناچار است‏با موجودى مجرد به نام عقل فعال پیوند و رابطه نزدیکى داشته باشد .
غزالى بعد از ذکر سه وجه بالا که ممکن است در جاى خود خالى از اشکالات و نقص‏ها نباشد، به براهین و ادله شرعى نیز تمسک جسته معتقد است که نصوصى بر وجود عقل فعال دلالت دارد از جمله این ادله; آیات زیر است که در واقع ترجمه تقریبى آیات است:
«انه لقول رسول کریم ذی قوة عند ذی العرش مکین‏» «این قرآن کلام فرستاده بزرگوارى است (جبرئیل امین) که صاحب قدرت است و نزد خداوند صاحب عرش و مقام والائى دارد» (13) .
«... و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا . .» «شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن گوید مگر از راه وحى یا از پشت‏حجاب، یا رسولى مى‏فرستد و به فرمان او آنجه را بخواهد وحى مى‏کند، چرا که او بلند مقام و حکیم است‏» .
غزالى از این آیات استفاده مى‏کند آن که نیروهایش سخت استوار است، او را بیاموخت محققا آن گفتار گرامى است و داراى نیروئى نزد خداوندگار عرش است که ارجمند مى‏باشد، بشرى را نشاید که خدا با او سخن گوید مگر از طریق وحى و یا از پس پرده و یا پیکى را فرستد» .
پى‏نوشت:
1) معیارالعلم: ص‏163 - معارج‏القدس: ص‏54 - میزان‏العمل: ص‏38 - احیاء علوم الدین: ج‏1، ص‏85 و ج‏3، ص‏16 .
2) احیاء علوم‏الدین: ج‏3، ص‏13 .
3) میزان‏العمل: ص‏29 .
4) احیاء علوم‏الدین: ج‏1، ص‏85 .
5) معارج القدس، فى مدارج معرفة‏النفس، ص 55 .
6) معارج القدس . . ، ص 56 .
7) معیار العلم، ص 163 .
8) روانشاسى از دیدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى، ص 264 .
9) ص 56 .
10) به نقل در معارج القدس ... ، ص 56 از ابن سینا .
11) احوال النفس، تالیف شیخ الرئیس بوعلى سینا، تحقیق احمد فؤاد الاهوانى چاپ اول، سال 337ه چاپ دار الاحیاء الکتب العربیة - روانشناسى شفا الفن السادس، من کتب شفا، تالیف شیخ الرئیس، ترجمه على اکبر داناسرشت، ص 48، 49 و 50 .
12) مشکوة الانوار، ص 40 - المعارف العقلیة و ...
13) آیه 19 و 20 سوره تکویر .

تبلیغات